امور دفترى
نخستين دفتر ثبت و ضبط اسناد و بايگانى محاسبات و مكاتبات دولتى اسلام نيز در
زمان اميرالمؤمنينعلى عليه السلام تاسيس شد. پيش از آن حضرت در دولت مركزى اداره
دفتر و بايگانى وجود نداشت. على عليه السلامدستورالعملها و بعضى از نامههاى رسمى
را به خط خود مىنوشت، ولى كارهاى عادى و جارى را چهار دبيراو انجام مىدادند.
نوشته مهر على عليه السلام «لله الملك» يا «نعمالقادرالله» بود كه بر نگين او
نقش كرده بودند. انگشترى را دردست راست مىكرد و همه نامهها و اسناد رسمى را خود
مهر مىكرد. خط آن حضرت روشن و خوش بود بهدبيران خود و ساير دبيران نيز توصيه
مىكرد نامهها را با مركب مرغوب و قلم خوب بنويسيند. آن حضرتبه عبيدالله ابن
ابىرافع چنين دستور داد:
الق دواتك و اطل جلفة قلمك، و فرج بين السطور، و قرمط بين الحروف، فان ذلك اجدر
بصباحة الخط.
در دوات خود ليقه بگذار و زبان قلم را بلند بتراش و بين سطرها فاصله بده و حروف
كلمه را نزديك همبنويس. اين شيوه خط را زيباتر جلوه مىدهد.
و در بخشنامه ديگرى به ماموران دولت چنين دستور مىفرمايد:
ادقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا من فضولكم و اقصدوا قصد المعانى و
اياكم و الاكثار فاناموال المسلمين لا يحتمل الاضرار (50) .
قلمهاى خود را باريك بتراشيد و سطرها را در كنار هم و نزديك به يكديگر بنويسيد و
اضافات و حرفهاىزيادى را حذف كنيد و فقط به معانى و مقاصد بپردازيد، زيرا
بيتالمال مسلمانان تحمل زيانكاريهاى شمارا ندارد.
قلمهاى خود را باريك بتراشيد و سطرها را در كنار هم و نزديك به يكديگر بنويسيد و
اضافات و حرفهاىزيادى را حذف كنيد و فقط به معانى و مقاصد بپردازيد، زيرا
بيتالمال مسلمانان تحمل زيانكاريهاى شمارا ندارد.
على عليه السلام زبان عربى را كه، با درهم شدن مليتها و لهجهها، خراب و مغلوط
شده بود با وضع علم نحو بهشكل يكى از زبانهاى باقاعده و كامل دنياى قديم (مثل
سنسكريت و لاتين) درآورد و با سبك شيوا و بليغابداعى خود در نظم و نثر و به كار
بردن واژههاى تازه حقوقى و سياسى و فلسفى (مثل قانون و ازليت وكيفيت و معلول و
...) نقايص زبان عربى را رفع كرد و اين زبان را صورت كمال بخشيد تا جايى كه
عربىزبان مشترك جهان اسلام شد و تا قرنها همه مسلمانان به آن سخن مىگفتند و
مىنوشتند و امروز نيز همهكشورهاى عربى به شيوه واحدى با آن حرف مىزنند و چيز
مىنويسيند. درباره اهميتشغل دبيرى و دقتىكه بايد در انتخاب دبير به عمل آيد، اين
قسمت از فرمان على عليه السلام به مالك اشتر نخعى (51) حائز كمال
اهميتاست:
ثم انظر فى حال كتابك فول على امورك خيرهم، واخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و
اسراركباجمعهم لوجوه صالح الاخلاق ممن لاتبطره الكرامة فيجترئ بها عليك فى خلاف لك
بحضرة ملا، ولاتقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك، و اصدار جواباتها
علىالصواب عنك، و فيما ياخذلك ويعطى منك، ولايضعف عقدااعتقده لك، ولا يعجز عن
اطلاق ما عقد عليك، و لايجهلمبلغ قدر نفسه فىالامور، فان الجاهل بقدر نفسه يكون
بقدر غيره اجهل، ثم لا يكن اختيارك اياهم على فراستك واستنامتكو حسن الظن منك، فان
الرجال يتعرفون لفراسات الولاة بتصنعهم و حسن خدمتهم، و ليس وراء ذلك منالنصيحة و
الامانة شى، ولكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك، فاعمد لاحسنهم كان فى العامة
اثرا، واعرفهم بالامانة وجها، فان ذلك دليل على نصيحتك لله و لمن وليت امره، واجعل
لراس كل امرمن اموركراسامنهم لا يقهره كبيرها، ولا يتشتت عليه كثيرها، و مهما كان
فى كتابك من عيب فتغابيت عنه الزمته.
... بايد كه به امور دفترى بپردازى و كارهاى خود را به بهترين دبيران بسپارى.
ثبت و ضبط نامههايى را كهحاوى نقشهها و اسرار پنهانى توستبه كسى بسپارى كه همه
صلاحيتهاى اخلاقى را در خود جمع داشتهباشد; كسى كه مقام او را سركش و مغرور نسازد
و به ستيزه و مخالفتبا تو بر سر جمع گستاخى نكند و ازعرض مكاتبات عاملان به تو و
نوشتن پاسخهايى كه دستور مىدهى، غفلت نورزد و در پيامهايى كه براىرساندن به تو
مىگيرد يا عواملى كه از طرف تو ابلاغ مىكند، امانت را رعايت نمايد و پيمانى را كه
از سوىتو منعقد مىكند و قراردادهايى را كه براى حفظ منافع تو مىبندد، سست و ضعيف
نكند و از گشودن و فسخهر پيمان كه به زيان تو بسته شده است، عاجز نباشد و وظيفه و
اندازه نفس خويش را در هر كار خوب بداند،زيرا كسى كه در شناختخود جاهل باشد در
شناخت ديگران نادانتر است.
و نبايد كه دبيران را تنها به اتكاى هوش و فراست و اطمينان و حسن ظن خود
برگزينى، زيرا بعضىكسان با ظاهرسازى و خوشخدمتى و چابلوسى بر هوش واليان سبقت
مىگيرند و در پشت ظاهر آراسته،فاقد هر گونه صداقت و امانت و درستكارى هستند.
بهترين راه ارزشيابى دبيران، وضع خدمت و رفتارى است كه با واليان صالح پيش از تو
داشتهاند و از بينايشان كسانى را كه در ميان مردم اثر بهترى گذاشتهاند و مردم
آنها را بيشتر به امانتدارى مىشناسند،برگزين. اين حسن انتخاب دليل بر آن است كه در
پيشگاه خدا و نزد كسى كه تو را به ولايت گماشته است،فرمانبردار و مامور شايستهاى
هستى. براى هر قسمت از كارهايتيكى از اين دبيران مجرب را مامور كن كهقدرت و شجاعت
كار داشته باشد و در برابر شغلهاى بزرگ از ميدان به در نرود و تراكم و كسرت
كارهاموجب پريشانى حواس او نشود. اين را هم بدان كه هر عيبى در دبيران تو باشد و
خود را از آن به غفلت وبىخبرى زنى، به حساب تو گذاشته مىشود.
دستگاه عدالت
از دهه دوم هجرى كه قضاتى براى شهرهاى بزرگ جهان اسلام انتخاب و اعزام شدند،
احكام حقوقى وجزايى به وسيله اين قاضيان يا نواب آنها صادر مىشد. قضات را «حاكم»
ناميدند و اين اصطلاح تا امروزدر سرزمينهاى عربى رايج است. به دستور عمر براى
قاضيان حقوق مناسبى از بيتالمال تعيين گشت.قضات را با دقتبسيار برمىگزيدند و هر
قاضى در كار خود استقلال تام داشت و كار او از قوه مجريه جدابود و حتى خليفه را هم
مىتوانستبه دادگاه احضار و محاكمه كند. از عهد خلافت عثمان كه كارها به دستبنى
اميه افتاده بود، دستگاه دادرسى ضعيف گرديد و تبعيض و خويش پرستى و برترى جويى و
قوميتعرب دوباره احيا شد. اميرالمؤمنين على عليه السلام وقتى به خلافت رسيد، اعاده
قدرت قوانين اسلامى وكوتاهكردن دست قاضيان نادرست و بازگرداندن اموال قصب شده
بيتالمال را وجه همتخود قرار داد و ازهمان روز اول زمامدارى اعلام داشت كه عدالت
مطلق بين همه شهروندان كشور اسلام اعم از قرشى وغيرقرشى، و عرب و عجم، و سياه و
سفيد، و مسلمان و ذمى، برنامه كار خلافت اوست و با دقت اجراخواهد شد. او در يكى از
بيانيههاى نخستين خلافت، با اشاره به تجاوزات عمال عثمان چنين فرمود:
والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته فان فى العدل سعة، و
من ضاق عليه العدل فالجورعليه اضيق (52)
به خدا سوگند اگر مالى از وجود بيتالمال را پيدا كنم كه در كابين زنان داده و
يا در بهاى خريد كنيزانصرف كردهاند، آن را پس مىگيرم و به بيتالمال
برمىگردانم. همانا دامنه عدالت وسيع است و هر كس كهدادگرى بر او تنگى كند. ستم
بيشتر او را تحت فشار قرار خواهد داد.
على عليه السلام راه نجات مسلمانان و عظمت اسلام را در تعميم عدالت و اصلاح
محاكم و بنيانگذارى «آئيندادرسى» مىدانست او از تعصبات عصر جاهليت و ستمهاى
اشراف قريش و رفتار بىرحمانه آنها با بردگانو مستضعفان مسلمان خاطرات تلخى به ياد
داشت و خاطره مرگ بانوى اول اسلام خديجه كبرى و مرگپدرش را بر اثر محاصره شعب
ابوطالب و نيز آزارها و شكنجههائى را كه از سوى قريش بر وجودرسولاللهصلى الله
عليه وآله وسلم و ياران او در مكه ديده بود، هرگز نمىتوانست فراموش كند. از اين
رو، نفرت از جور وستمكارى با گوشت و پوستش عجين شده بود.
از سوى ديگر،از اوان طفوليت در كنف تربيت پيغمبر درآمده و در تمام عمر خود از
مهبط وحى دورنمانده بود. هيچ آيتى از قرآن و وحيى نازل نگشت مگر آنكه او يادداشت
نمود و هيچ حديثى از رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم نبود مگر آنكه او به خاطر
سپرد. پس، طبيعى است كه چنين وجودى نسخه دوم مقام رسالت و بلكهنفس او باشد.
بعلاوه، بعد از رحلت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيست و پنجسال
خانهنشين و از نزديك شاهد پايمال شدنحقوق مظلومان و تعطيل حدود الهى به دست
نابكاران بود. خود او در نهجالبلاغه از سختى اين دورهطولانى مىنالد و مىفرمايد:
فصبرت و فى العين قذى، و فى الحلق شجا، ارى تراثى نهبا. (53)
پس، شكيبايى پيشه ساختم در حالى كه چشمم پر از خاشاك و دلم پر از غصه و درد بود
به چشم خودمىديدم كه ميراثم را غارت كردهاند.
از اينرو، چون به قدرت رسيد، به رفع تبعيضها و محو ظلم و اجراى قوانين الهى همت
گماشت، گرچهبراى اين عدالتخواهى بهاى گزافى پرداخت و جان خويش را فدا ساخت.
در عهد خلافت على عليه السلام عصر جديدى در تاريخ دادرسى اسلام آغاز شد. او -
چنانكه اشاره شد -«آئين دادرسى» را در اسلام بوجود آورد «محكمه قضا» را نظم و سر و
صورت داد و ضوابط و اصولى براىآن وضع نمود كه همه بىسابقه بود. در عهد او براى
نخستين بار علم فقه و قوانين محاكمات مدون شد ويكنواختى در محاكم اسلام بوجود آمد،
زيرا بعضى از خلفاى گذشته اجازه نوشتن احكام و جمع احاديثرا نمىدادند.
همچنين در عهد على عليه السلام اصول محاكمات بر اساس علمى رواج يافت و فىالمثل
او بود كه مقرر كردبراى احتراز از تبانى، بايد شهود از يكديگر جدا شوند و براى اداء
شهادت تك تك نزد قاضى حاضر گردند.آرائى كه شخص على عليه السلام صادر كرده از بس
ماهرانه و عادلانه است تا امروز زبانزد قضات و راهنماى ايشاناست. «قضاياى على عليه
السلام» يعنى حكمهايى كه آن حضرت صادر فرموده نام كتابهايى است كه فقهاى
مذاهبمختلف جمعآورى كردهاند.
اقدام اساسى ديگر على عليه السلام براى اصلاح محاكم، آموزش قضات و امتحان ايشان
بود. حافظ ابونعيماصفهانى روايت كرده است كه آن حضرت قضات را در كوفه جمع آورد و
آنان را مورد آزمايش قرار داد و بههر كدام كه به پرسشهاى او پاسخهاى درست گفت،
اجازه دادرسى داد. (54)
اين اقدام در آن زمان كه هر قاضى بنا بر استنباط و درك شخصى از كتاب و سنتبه
صدور راىمىپرداخت، مكمل اصلاح دستگاه عدالت در عهد اميرالمؤمنين على عليه السلام
بود.
براى حصول اطمينان از حسن جريان عدالت، على عليه السلام همانطور كه شخصا به
امور شهرى و نرخها وقيمتها و سنگ ترازوها و پيمانه فروشندگان غلات و كار قصابان و
بقالان و خرمافروشان و پارچهفروشان و... رسيدگى مىكرد، محاكم كوفه را نيز بخصوص
زير نظر داشت و كار دادرسان را شخصا بازرسى مىنمود.در طبقهبندى مشاغل كه از
ابتكارات آن حضرت است، شغل دادرسى را از مشاغل اساسى شمرده است و دردستور جامع خود
به مالك اشتر، صفات قاضى لايق و با ايمان و وظايف او را به صورتى بيان داشته كه
تاامروز در مترقىترين جوامع بشرى سرمشق دستگاههاى عدالت است:
ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك ممن لا تضيق به الامور، ولا تمحكه
الخصوم،ولايتمادى فى الزلة، ولا يحصر من الفىء الى الحق اذا عرفه، ولا تشرف نفسه
على طمع، ولا يكتفى بادنىفهم دون اقصاه، و اوقفهم فى الشبهات، واخذهم بالحجج، و
اقلهم تبرما بمراجعة الخصم، و اصبرهم علىتكشف الامور، و اصرمهم عند اتضاح الحكم،
ممن لا يزدهيه اطراء، ولا يستميله اغراء، و اولئك قليل ثماكثر تعاهد قضائه، و افسح
له فى البذل ما يزيل علته، و تقل معه حاجته الى الناس، واعطه من المنزلة لديكما لا
يطمع فيه غيره من خاصتك، ليامن بذلك اغتيال الرجال له عندك، فانظر فى ذلك نظرا
بليغا، فان هذاالدين قدكان اسيرا فى ايدى الاشرار: يعمل فيه بالهوى، و تطلب به
الدنيا.
براى داورى بين مردم كسى را انتخاب كن كه شخصا او را از بين ساير مسلمانان برتر
مىدانى; كسى كهامور پيچيده و دشوار او را در تنگنا نگذارد و دادخواهان و اصحاب
دعوى او را به لجاجت نكشانند و دچاراشتباه و لغزش نكنند; كسى كه چون حق را باز
شناخت، از بازگشتبه آن دلتنگ نشود و نفس او به طمعنگرايد و به انديشه كوتاه و
بررسى مختصر قناعت نكند و هنگام پيدا شدن شبهه، بيش از ديگران حوصله وفكر به كار
برد و بيش از ساير مردم اهل استدلال و حجتباشد و هنگام مراجعه دادخواهان دلتنگ
نشود ودر پژوهش مسائل شكيبايى بيشتر به خرج دهد و در وقت صدور حكم قاطعيت داشته
باشد.
بايد قاضى را از بين كسانى برگزينى كه تعريف و ستايش بسيار آنها را به خود پسندى
نكشاند و مغرور وفريفته نسازد و تحت تاثير قرار ندهد. البته چنين اشخاصى اندكند.
وقتى چنين قاضى را پيدا كردى، بايد كه شخصا كار او را زير نظر بگيرى و مورد
حمايتخود قرارشدهى; بايد كه با دستى گشاده به او عطا بخشى تا هيچ كمبود و
بهانهاى نداشته باشد و نيازش به ديگراناندك گردد; بايد كه نزد خود چنان منزلت و
مقامى به او دهى كه ساير خواص و نزديكان تو در او طمعنكنند و او را تحت تاثير قرار
ندهند و در پرتو اين تقرب، از كارشكنى ساير رجال دولت ايمن گردد.
در كار استقرار عدالت و اصلاح حال قضات به دقت نظر كن و درستبينديش، زيرا اين
دين در دستاشرار اسير بوده كه در آن به هواى نفس خود كار مىكردهاند و آن را
وسيله دنياجويى خود ساخته بودند...
در عهد خلفاى راشدين- چنانكه گذشت- از لحاظ تشكيلات كشورى و نظامى، خليفه در راس
هرمدولت اسلامى جاى داشت و فرمانده كل قوا بود.
ارتش اسلام
اميرالمؤمنين علىعليه السلام فقط رئيس تشريفاتى و اسمى نبود بلكه عملا فرمانده
كل ميدان و رئيس ستادجنگ سرباز دلاور صف مقدم در همه جبههها بود در هيچ جنگى
نگريخت و تسليم نشد و در تمام نبردهاپيروز گرديد. هر جا ساير رزمندگان از برابر
دشمن مىگريختند، او همچنان با تن زخمدار شمشير مىزد ورميدگان را دل مىداد و باز
مىگرداند. به قول رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام در ميدان جنگ
تمام اسلام بود كهدر برابر تمام كفر پايدارى مىكرد، (55) و اگر شمشير
على عليه السلام نبود اسلام هم نبود، و «لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار».
(56)
ارتش اسلام در عهد على عليه السلام از پياده نظام و سوارهنظام و افراد مهندس و
كارگران تشكيل مىشد. درجزاير درياى مديترانه و مصر و شمال افريقا نيروى دريايى نيز
وجود داشت. قوانين حفظ نظم و انضباطجنگى و وظايف سربازان سبتبه فرماندهان و چگونگى
اداء نماز در ميدان جنگ و تقسيم غنايم و ... درقرآن و سنت رسول الله صلى الله صلى
الله عليه وآله وسلم وجود داشت كه طبق آن عمل مىشد.
سلاح عمده سربازان، شمشير و نيزه و زوبين و تبرزين و تير و كمان و خنجر و كارد و
قلماسنگ و ... بود.درفش بزرگ جنگ را در برابر على عليه السلام برافراشته مىداشتند
و گاهى او خود علم را در دست مىگرفت وپيشاپيش سپاه مىتاخت.
على عليه السلام خود پيشايش رزمندگان و در برابر صف اول بود، واحدها و افراد و
سلاح و ساز و برگ سربازانرا بازرسى مىكرد و با خطبهها و ارجوزههاى حماسى كا با
آهنگ مخصوص و با صداى بلند مىخواند،روحيه مجاهدان را تقويت مىكرد. صدايش چنان رسا
و مردانه بود كه همه مىشنيدند و تحت تاثير قرارمىگرفتند.
در دوران شصت و نه ماهه خلافت على عليه السلام سه جنگ بزرگ داخلى بر آن حضرت
تحميل شد كه عبارتاست از: جنگ جمل، جنگ صفين و جنگ نهروان. جنگ جمل را ياغيان و
متجاسران حجاز به سركردگىعايشه به راه انداختند، جنگ دوم را تجزيه طلبان شام به
تحريك و اغواى معاويه استاندار معزول و ياغىسوريه باعثشدند و جنگ سوم مولود جهل و
عصيانگرى مشتى جاهل قشرى و ظاهربين به نام «خوارج»بود. در هر سه جنگ- كه قيام عليه
رژيم شرعى و قانونى و بر ضد خليفه برحق و منتخب مردم بود- ياغيانپيشدستى كردند و
به جنگ با على عليه السلام آمدند. اميرالمؤمنين عليه السلام به سنت رسول الله صلى
الله عليه وآله وسلم پيش از هر اقدام،به استناد كتاب و سنتبا مخالفان اتمام حجت
مىفرمود و آنگاه چون گوش به حرف حق نمىدادند ودست از خيرهسرى برنمىداشتند، به
حكم شرع و سياست، آنها را سركوب مىكرد.
جنگهاى على عليه السلام در عهد خلافت، مانند زمان حيات رسول الله صلى الله عليه
وآله وسلم به قصد جهاد و اعلاى كلمه حقبود نه براى جمع كردن غنيمت. سپاهيان آن
حضرت عربهايى بودند كه از مكه و مدينه و ساير نقاطعربستان به عراق مهاجرت كرده
بودند. اسلحه سربازان او خوب و كافى بود.
مسلمانان جنگ را با فرياد تكبير آغاز مىكردند و هر سرباز كلمه رمز خودى و
علامتشناسايى را تكرارمىنمود. اين رمز در جنگهاى داخلى كه عربها با عربها جنگ
مىكردند، براى شناختن هماورد پيش ازشمشير زدن ضرورت داشت.
در جريان جنگ، تلاوت آيات قرآن و خواندن ارجوزههاى حماسى و صداى طبل و شيپور،
ميدان نبردرا پر غلغله مىساخت. در عهد عمر كه فتوحات اسلام توسعه يافت، در بعضى از
شهرهاى مهم، «دارالمرز» و«دارالهجره» ساخته شد تا جنگاوران عرب در آنها اقامت كنند
و تعليمات نظامى ببينند. بصره و كوفه درعراق، فسطاط و اسكندريه در مصر، اصفهان در
ايران، قيروان در شمال افريقا و غزه و حمص در شام درعهد على عليه السلام از
پادگانهاى بزرگ بودند و در بعضى از اين پادگانها نيروهاى واكنش سريع، آمادگى
اجراىاوامر خليفه را در هر زمان كه لازم مىشد، داشتند.
در فرمان مالك اشتر شرايط و وظيفه سربازان و فرماندهان و اهميت مقام سربازى به
صورت ذيل بيانشده است:
فالجنود باذن الله حصون الرعية، وزين الولاة، و عزالدين، و سبل الامن، وليس تقوم
الرعية الابهم، ثملاقوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به
على جهاد عدوهم، و يعتمدون عليه فيمايصلحهم و يكون من وراء حاجتهم.
فول من جنودك انصحهم فى نفسك لله ولرسوله ولامامك، و انقاهم جيبا، و افضلهم
حلما، ممن يبطئ عنالغضب، ويستريح الى العذر، و يراف بالضعفاء، و ينبوعلى الاقوياء،
و ممن لا يثيره العنف، و لايقعد بهالضعف.
ثم الصق بذوى الاحساب، و اهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة، ثم اهل النجدة،
والشجاعة والسخاء و السماحة، فانهم جماع من الكرم، و شعب من العرف، ثم تفقد من
امورهم ما يتفقدالوالدان منولدهما، ولا يتفا قمن فى نفسك شى قويتهم به، ولا تحقرن
لطفا تعاهدتهم به و ان قل، فانه داعية لهم الى بذلالنصيحة لك، و حسن الظن بك، ولا
تدع تفقد لطيف امورهم اتكالا على جسيمها، فان لليسير من لطفكموضعا ينتفعون به،
وللجسيم موقعا لا يستغنون عنه.
وليكن اثر رؤس جندك عندك من واساهم فى معونته، وافضل عليهم من جدته، بما يسعهم و
يسع منوراءهم من خلوف اهليهم، حتى يكون همهم هما واحدا فى جهاد العدو، فان عطفك
عليهم يعطف قلوبهمعليك، و ان افضل قرة عين الولاةاستقامة العدل فى البلاد، و ظهور
مودة الرعية، و انه لا تظهر مودتهم الابسلامة صدورهم، ولا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم
على ولاة امورهم، و قلة استثقال دولهم، و ترك استبطاءانقطاع مدتهم، فافسح فى
امالهم، و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذووالبلاء منهم، فان
كثرةالذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع، و تحرض الناكل، انشاءالله تعالى.
... سپاهيان- به فرمان خدا - دژهاى استوار رعيت و شكوه واليان و عزت دين و موجب
ايمنى راهها وآسايش مردمانند و كار توده مردم جز به وجود ايشان استقامت نپذيرد.
از بين سربازان كسى را به فرماندهى برگزين كه نزد تو در پيروى از خدا و رسول او
و امام تو از ديگرانشايستهتر و دامنش از همه پاكتر و بردبارى و شكيباييش در مصائب
از ديگران بيشتر باشد. دير خشم بگيردو زود پوزش بپذيرد و با زيردستان مهربان و در
برابر دشمنان سختگير باشد. خشونت او را از جاى به درنبرد و سستى و ناتوانى او را از
پاى ننشاند...
بايد كه برگزيدهترين سران سپاه تو آن باشد كه با سربازان در يارى و همكارى و
فداكارى پيشدستى كندو از هر چه در دسترس دارد درباره ايشان مضايقه ننمايد و كفاف
زندگى سربازان و خانواده ايشان را تاميننمايد. يقين بدان كه هر چه به آنها بيشتر
محبت و توجه كنى، دل آنها بيشتر به سوى تو راغب مىشود و ازهيچ فداكارى خوددارى
نخواهند كرد.
بهترين چيزى كه موجب روشنى چشم و خشنودى واليان مىشود، پافشارى در اجراى عدالت
و بهكاربردن مهر و محبتبا سرباز و رعيت است. دوستى و يك جهتى سپاهيان جز با پاكى
و سلامتسينهها ورفع گلهها آشكار نمىشود و افراد ارتش، خيرخواه و صميمى
نمىمانند مگر آنكه پيوسته به والياندسترسى داشته باشند و حكومت زمامداران بر دوش
مردم سنگينى نكند و در انتظار بسر آمدن دولتايشان نباشند.
پس، بكوش تا آرزوى سربازان را برآورى و پيوسته از آنان به نيكى ياد كنى و خدمات
ايشان را كه درفرصتهاى مختلف انجام دادهاند، به روى آورى; زيرا تذكار خدمات قابل و
شايسته، مرد دلاور را تشويقمىكند و سرباز كاهل را بر سر غيرت مىآورد...
ولى جنگاوران عرب كه در دوران بيست و پنجساله كشور گشايى جز كشتار و گردآورى
غنايم آرزويىنداشتند، در عهد على عليه السلام وضع را دگرگون ديدند و هدف او را فقط
عظمت اسلام و بازگرداندن حكومتحق و قانون مشاهده كردند و از آن اموال غارتى و
بردگان زيباروى رومى و ايرانى نشانى نيافتند. از اين رو،نافرمانى يا كاهلى پيشه
ساختند و در جنگها پايدارى نكردند و چه بسا كه قدر عطوفت و هدايت و محبتعلى عليه
السلام را ندانسته به اردوى دشمن مىگريختند. در نهجالبلاغه خطبههاى بسيارى هست
كه آن حضرت ازبىانضباطى و پيمانشكنى و بىايمانى و دنياپرستى و شكمبارگى سربازان
خود شكايت مىكند و حتى آنهارا نامردانى «شبه مرد» (57) مىخواند كه
نقشههاى او را تباه مىكنند.
بطوريكه از نهجالبلاغه مستفاد مىشود، جامعه ايدهآل در نظر اميرالمؤمنين عليه
السلام - صرف نظر ازاختلافات عقيدتى و مسلكى افراد- وحدتى است مركب از طبقات
گوناگون كه هر طبقه به طبقه ديگرپيوسته باشد. اگر اين جامعه را به هرمى تشبيه كنيم،
خليفه مسلمين در راس آن قرار دارد و بدنه آن راطبقات مردم مثل ارتش و ماموران ماليه
و دادگسترى و كارمندان ادارى و صنعتگران و بازرگانان و پيشهورانو كشاورزان و
كارگران تشكيل مىدهند. ولى قاعده اين هرم توده مردمند كه توقع آنها از همه كمتر
ولىارزششان در جهاد و در عمران و آبادى كشور از همه بيشتر است. على عليه السلام
وظيفه خود و ماموران دولت رااعم از لشكرى و كشورى در درجه اول سبك كردن بار محنت و
تامين معاش و امنيت اين طبقه در برابرستمكاران مىدانست. از اين رو، حتى در دوران
خلافت- كه بر بزرگترين كشور روى زمين حكومتداشت- زندگى و لباس و خوراك خود را در
سطح نادارترين مردم نگاه مىداشت و پيوسته در بين فقيرانمىزيست و هرگز از حشمت و
شوكت و تشريفات ظاهرى مقام خود استفاده نمىكرد.
شرح مراتب زهد و قناعت و مواسات على عليه السلام با محرومان در اين مقاله
نمىگنجد. نهجالبلاغه پر استاز تخطئه دنياجويان و نكوهش جمع و كنز ثروت و ستايش
شرف و فخر فقيران پاكدامن و سفارش طبقهسوم. يكى از فصول فرمان مالك اشتر توصيه
درباره مستمندان است و در همان فرمان، اين كلام معجز نظامرا فرموده است:
... فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة، و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة.. .
اگر توده مردم از تو ناراضى باشند، خشنودى خواص و طبقه ممتاز را بىارزش
مىسازند، اما اگر توده مردماز تو خشنود ولى خواص ناخشنود باشند، عدم رضايت آنها
ناچيز و بىمقدار است...
زن و سياست
يك بررسى اجمالى در سيره اميرالمؤمنين على عليه السلام ثابت مىكند كه آن حضرت
به خانواده و همسردلبستگى و علاقه بسيار داشته و على رغم سنت جاهليت، به شخصيت و
مقام زن احترام مىگذاشته است.او نه تنها در خانه شريك زندگى همسر خود بود بلكه
مردان را نيز به پاسدارى از حرمت و حقوق زن توصيهكرده و كوششهاى ايشان را در اداره
خانه و تربيت فرزند ارج نهاده و فرموده است: «زن گل خوشبوى زندگىاست، نبايد كارهاى
دشوار را بر او تحميل كرد» (المراة ريحانة و ليستبقهرمانة). اما به حكم سنت
رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم و تجارب شخصى و با توجه به وضع روحى و جسمى و
وظايف فيزيكى زن، با شركت دادن او درتكاليف و مسؤوليتهاى ويژه مردان مخالفت مىكرد
و مخصوصا بعد از آنكه عايشه در مدينه موجباتعصيان مردم و قتل خليفه عثمان را فراهم
آورد و در عهد لافتخود او على رغم دستور فرآن و فرمانپيغمبر از خانه بيرون آمد و
لشكر به عراق آورد و جنگ جمل را به راه انداخت و ده هزار مسلمان را به كشتنداد و
موجبات تجزيه و ضعف اسلام را فراهم آورد، امام علىعليه السلام در اين عقيده
راسختر شد و دخالت زنانرا در وظايف خاص مردان بكلى مردود شمرد.
عايشه بانويى پرعقده و بلندپرواز بود. از سويى مىخواست ملكه شود و كنيزان و
غلامان كمربسته دربرابرش صف بكشند، و از سوى ديگر فريب مردان آزمند و جاهطلبى چون
زبير و طلحه را خورد و مقامخويش را در اسلام فراموش نمود و خرده حسابهاى شخصى و
خانوادگى كه با على عليه السلام داشت، او را بهميدان جنگ آورد.
اميرالمؤمنين عليه السلام حرمتحرم رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم را رعايت
كرد و عايشه را بعد از اينكه شكستخورد بااحترامات لازمه به مدينه پس فرستاد.
اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از جنگ جمل شديدا رفتار عايشه را تخطئه كرد و
ضمن خطبهاى، درباره اوو طرفدارانش فرمود:
فخرجوا يجرون حرمة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم كما تجر الامة عند شرائها،
متوجهين بها الى البصرة. (58)
به طرف بصره بيرون آمدند و حرمت رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم را از اين سو
به آن سو مىكشيدند، همان طور كهكنيز را براى فروش به هر سو مىكشند.
خطبههاى سياسى
در آن ايام كه هنوز وسايل ارتباط جمعى وجود نداشت، بهترين وسيله تبليغ احكام و
نشر بيانيههاىرسمى، خطبه و شعر و به طور كلى سخن بليغ و آهنگين بود. اين گونه
كلامها زود به خاطر سپرده مىشد وزبان به زبان نقل مىگشت و در فاصله كمى به گوش
عده زيادى از مردم مىرسيد و بازگو كردن آنها نشانهمعرفت و كمال بود. در قديم
حافظهها بسيار قوى بود و اكثريت مسلمانان درس خوانده قرآن و احاديث وبسيارى از
قصايد و خطب و كلمات بزرگان را از بر داشتند و چه بسا قصيدهاى دراز را كه با يك
بار شنيدنحفظ مىكردند. بنابراين، گرچه مثل امروز حرفها زود پراكنده نمىشد اما
سعى مىشد سخنان سره گفتهشود و اشعار و خطب عالى در اذهان بماند و نقل شود. از اين
گذشته، خطبه در اسلام در بعضى موارد ازشعائر دين است و در هر موضوع دينى و سياسى و
اقتصادى و اخلاقى و حماسى از آن استفاده مىشود.
على عليه السلام بيش از ساير خلفا از خطبه استفاده كرده است. دويست و چهل و يك
خطبه و كلام و هفتاد و نهنامه كه از آن حضرت در نهجالبلاغه جمع آمده شامل مسائل
سياسى، كلامى، فلسفى و عرفانى است.
امام در اين خطبهها و مكاتبات، مسائل دينى و سياسى و نظامى و اجتماعى را بر
بنياد كتاب و سنتچنان بليغ اداء كرده كه در زبان عربى بىسابقه بوده و هست: از
عقايد علمى و فلسفى خود و روش حكومتاسلامى سخن گفته و دولتهاى گذشته را با آراء
خود محك زده است، مردم را به جهاد دعوت كرده وشخصيتخود و ماهيت دشمنانش را روشن
ساخته است، طبقات جامعه و حدود وظايف هر طبقه رامشخص نموده است، سياست ولايت و
خليفةاللهى و وحدت عقيدتى و فرهنگ اسلام را شرح داده است،فلسفه حج را كه كنگره
بزرگ اسلامى است و ارزش حكومت عدل و علم و معايب حكومت زور را باز گفتهاست، از روش
حكومتخود و جنگها و صلحها و عهدنامههاى عهد خويش دفاع كرده است و ...
بعلاوه،احاديث و كلمات قصار و حكم و اندرزهاى بسيار از آن حضرت باقى مانده كه همه
دستورالعمل زندگى وراه رستگارى است. رويهمرفته، كلمات على عليه السلام براى محققى
كه بخواهد در شرح احوال و سيره و روشحكومت و سياست او مطالعه كند، بهترين مرجع و
راهنماست.
بحث در ماهيت و محتواى خطب و كلمات على عليه السلام و تاثير فوقالعاده آنها در
شؤون مختلف زندگىمسلمانان - بخصوص در امور سياسى- و رمز تازه ماندن اين معجزه
باقيه در طى قرون و اعصار از حوصلهاين مقال بيرون است. اگرچه نيروى خطابه و
سخنرانى در خاندان على عليه السلام موروثى بود و اجدادش همه درقوت نطق و خطاب
ضربالمثل بودند، اما در عرب و عجم خطيبى را به جامعيت و فصاحت او سراغنداريم. سخن
شناسان متفقا برآنند كه بعد از رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم، على عليه السلام
شيواترين و زيباترين و پرمغزترين ورساترين سخنان را به زبان عرب عرضه كرده و بعد از
او هر خطيب و گويندهاى به استاديش اعتراف نمودهاست. امام در قوت استدلال و روانى
كلام و آرايش جملات و كمال معانى و استحكام نامهنگارى نظيرنداشته و هر سخنى كه از
او باقى مانده است، از جمله خطبه جهاديه و نامههايش به معاويه و فرمان مالكاشتر،
پهلو به پهلوى اعجاز مىزند. آنان كه با ادب عرب آشنا هستند مىدانند وصفى كه على
عليه السلام از طاووسو خفاش و دنيا كرده است از شاهكارهاى ادبيات جهان به شمار
مىرود.
تسلط فوق بشرى على عليه السلام در سخن مديون صحبت و تربيت و پيوستگى دائم او به
مقام رسالتبود.علمش از علم رسول الله و علم رسول الله گرفته شده از علم و كمال
مطلق ربوبى بود، وگرنه در هيچ حديث وتاريخى نخواندهايم كه على عليه السلام پاى به
محضر استادى نهاده و نزد معلمى جز پيغمبر تعليم يافته باشد. آنحضرت در خطبه
«قاصعه» راجع به اتصال خود به مقام رسالت مطالبى فرموده كه قسمتى از خطبه وبرگردان
آن به فارسى چنين است:
انا وضعت فى الصغر بكلاكل (كلكل) العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر. و قد
علمتم موضعى منرسول الله عليه و آله- بالقرابة القرايبة، و المنزلة الخصيصة. وضعنى
فى حجره و انا ولد (وليد) يضمنى الىصدره، و يكنفنى فى فراشه، و يمسنى جسده، و
يشمنى عرفه. و كان يمضع الشىء ثم يلقمنيه، و ما وجد لىكذبة فى قول، ولا خطلة فى
فعل. و لقد قرن الله بهصلى الله عليه وآله وسلم من لدن ان كان فطيما اعظم مزلك من
ملائكتهيسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره. و لقد كنت
اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفعلى فى كل يوم من اخلاقه علما، و يامرنى بالاقتداء
به و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء (حراء) فاراه ولا يراهغيرى. ولم يجمع بيت واحد
يومئذ فى الاسلام غير رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم و خديجة و انا ثالثهما.
ارى نورالوحى والرسالة و اشم ريح النبوة».
و لقد سمعت رنة (رنة) الشيطان حين نزل الوحى عليهصلى الله عليه وآله وسلم فقلت:
يا رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال: «هذاالشيطان قد ايس من عبادته. انك تسمع ما اسمع،
و ترى ما ارى، الا انك لستبنبى، و لكنك لوزير و انكلعلى خير»
... در آن زمان كه هنوز كودك بودم، مرا در دامن تربيتخود گرفت. مرا به سينه
مىچسبانيد و در بستر دركنار خويش جاى مىداد. بدنش را نزديك بدن من ميآورد و بوى
خوش خود را به مشام من مىرسانيد. غذارا با دندان نرم مىكرد و بعد به دهان من
مىگذاشت. هرگز از من دروغ نشنيد و در رفتارم خطايى مشاهدهنفرمود.
از همان زمان كه رسول الله را از شير گرفتند، خداى بزرگترين فرشته از فرشتگان
خود را با او قرين وهمراه فرمود تا او را به راههاى بزرگى و اخلاق پسنديده رهبرى
كند و شب و روز با او باشد. من نيز همچونبچه شترى كه از شيرش گرفتهاند و پيوسته
دنبال مادر مىرود، هر جا آن حضرت مىرفت، پا به پاى اومىرفتم. او هر روز پايه علم
مرا با تعليمات تازه اخلاقى بالا مىبرد و مرا به پيروى از آن امر مىفرمود.
رسول الله هر سال يك ماه در كوه حرا مجاور مىشد. تنها من بودم كه او را در حرا
مىديدم و غير از منكسى را نزد او بار نبود. در آن وقت هيچ خانهاى نبود كه همه
اعضاى آن مسلمان باشند جز خانه پيغمبر كهخود او و خديجه مسلمان شده بودند و من
سيمى ايشان بودم. من نور وحى و رسالت را مىديدم و بوىخوش نبوت را استشمام
مىكردم.
يك روز كه وحى بر آن حضرت نازل شد، صداى ناله شيطان را شنيدم. عرض كردم: «اى
رسول خدا، اينناله از كيست؟» فرمود: «از شيطان است. او از اينكه بعد از اين
پرستيده شود مايوس شده است.» سپسفرمود: «اى على، تو مىشنوى آنچه را من مىشنوم و
مىبينى آنچه را من مىبينم جز اينكه تو پيغمبرنيستى، ليكن وزير منى و راهى را كه
مىپيمايى طريق خير و سعادت است»...
هجرت به كوفه و تاسيس پايگاه تشيع
هجرت در تاريخ اسلام اساس توسعه و بسط قدرت و نشر دعوت و مبناى استقلال دولت
اسلامى بودهاست. «دارالهجره»ها از حبشه و مدينه گرفته تا مصر و سودان و الجزاير و
ليبى و تونس و مالى و از شامگرفته تا عراق و ايران و افغانستان و هندوستان و چين و
آسياى مركزى و كشورهاى جنوب شرقى آسيا و ازعصر رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم
گرفته تا زمان حاضر، پيوسته بهترين وسيله رهايى مسلمانان از فشار و ستم و مبدءجنبش
و سازندگى و زمينه نشر ايمان و فرهنگ اسلامى بوده است. دامنه اين بحثبقدرى باز و
نمونههاىآن در تاريخ اسلام چندان زياد است كه شرح آن نياز به كتابى جداگانه دارد.
در اينجا فقط كلمهاى چنددرباره موجبات هجرت على عليه السلام از مدينه به كوفه و
پيامدهاى سياسى و فرهنگى آن نوشته مىشود.
على عليه السلام پس از اينكه به سال 35 هجرى در مدينه قبول خلافت كرد، عايشه
نخستين قدم را در راه تجزيهدولت اسلام و شكست وحدت مسلمانان برداشت و همراه با
طلحه و زبير و جمعى ديگر از متجاسران وياغيان به سوى بصره عزيمت كرد. عدهاى از
عربها و جمعى از مخالفان برقراى حكومت عدل و مساوات نيزبه دنبال شتر او افتادند و
اگر اقدامى عليه اين عصيان به عمل نمىآمد، دامنه فتنه در سراسر عراق و
ايرانگسترده مىشد. از اين رو، اميرالمؤمنين علىعليه السلام ناگزير شد نه تنها
برق آسا به اين فتنه خاتمه دهد بلكه مقرخود را از مدينه به كوفه كه موقعيت ممتازى
داشت، منتقل سازد. خود او، چنانكه از نهجالبلاغه بر مىآيد،اين سفر و نظاير آن را
هجرت ناميده و فرموده است:
الهجرة قائمة على حدها الاول. ما كان لله تعالى فى اهل الارض حاجة من مستسر
الامة و معلنها. (59)
تا خدا را مشيتهاى پنهان و آشكار در امور جارى است، هجرت نيز به صورت نخستين خود
برقرارخواهد بود.
در عهد خلفاى راشدين در پرتو فتوحات و غنايم بىحساب، رفته رفته شهر مدينه به
صورت مركزسرمايهداران و خوشگذرانان و بازار بزرگ بردهفروشى عرب در آمد و بخصوص در
عهد عثمان روحانيت وقدسيت زمان رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم را بكلى از دست
داد. بعد از جلوس علىعليه السلام بر مسند خلافت، مالكان بزرگ واشراف قريش و رؤساى
عشاير كه در مدينه ساكن بودند و روش عدل و مساوات و زهد او را منافى با مصالحخود
مىديدند به كارشكنى عليه دولت آن حضرت پرداختند و به دستهبندى و گردآورى لشكر
وزمينهسازى براى سقوط او مشغول شدند كه منجر به جنگ جمل و صفين گرديد. از اين رو،
على عليه السلام ناگزيرشد مركز خلافت را به جايى ببرد كه از لحاظ سياسى و معايب
مدينه را نداشته باشد و براى اين منظور كوفهمناسبترين شهر بود.
شهر نوبنياد كوفه كه وارث تمدنهاى بابل و تيسفون بود و در محيطى خوش آب و هوا و
حاصلخيز قرارداشت، در كنار شهر تاريخى حيره ساخته شده و مركز فرهنگى و هنرى و دينى
و مجمع شعرا و ادباى عرببود و تمدن و فرهنگ ايران در آنجا ريشه داشت. علوم ايرانى
و فلسفه و فرهنگ مسيحى مرقيونى و ديصانىو مانوى در آنجا رايجبود و ملل گوناگون از
يهودى و مسيحى و مزدكى و هندو آنجا را به صورت يك شهربينالمللى در آورده بودند. در
مدارس آنجا از ديرباز متون و شروح عهد عتيق و عهد جديد (60) و الهيات
وفلسفه و كلام و ساير علوم تدريس مىشد و علما به تاليف و تحقيق اشتغال داشتند. در
كوفه كتابخانه ومدرسه و معلم و نوشتافزار در دسترس همه بود و زوار فراوانى از ساير
كشورها براى زيارت قبول انبيايىچون نوح و يونس و صالح و ذوالكفل و هود و ... به
سوى آن جلب مىشدند. ابراهيم و لوط از «اور» كه درمجاورت كوفه بود برخاسته بودند و
بنا به رويات تورات، ابراهيم در آنجا زمينى خريده و گفته بود: از اينمحل در روز
قيامت هفتاد هزار شهيد از اولاد او بپا خواهند خاست. از اين رو، زوار يهودى و
مسيحىمردههاى خويش را نيز براى دفن به آن سرزمين مىآوردند. بعلاوه، كوفه يك مركز
بزرگ بازرگانى بود كهتجار چينى و هندى و تركستانى و خراسانى و فارسى از طريق خليج
فارسى و رود فرات با كشتى به آنجارفت و آمد داشتند و مانند همكاران شامى و حجازى و
يمانى و افريقايى، در آنجا دفتر بازرگانى داير كردهبودند. بنابراين، در آن مقطع از
تاريخ شهر كوفه علاوه بر موقعيت جغرافيايى و مزاياى نظامى و سياسى واقتصادى، از
لحاظ فرهنگى و اجتماعى نيز مناسبترين محل براى تاسيس مركز خلافت علوى و
پايگاهتشيع بود. در كوفه تعصبات قومى عربى و استبداد فكرى حجاز رقيق بود و
ايرانيان نو مسلمان و دوستداراناهل بيت و شيعيان علىعليه السلام در آنجا جمع
بودند و براى نشر و پذيرش تعاليم امام جوى مساعد وجودداشت.
جابجايى دارالخلافه هيچ زحمت و تشريفاتى نداشت. دفتر كار و محل عبادت و موعظه
علىعليه السلام درمسجد مدينه بود كه اكنون به مسجد كوفه منتقل مىشد. مردان كوفه
مثل ساير مردان مسلمان همه سربازاناو بودند و صحابه پيغمبر وظايف مشاوره و ادارى و
نظامى خود را انجام مىدادند و محل خدمت و اقامتبراى آنها اهميت نداشت. اموال و
اثاث همسفران امام نيز بر همان شترهايى بار شده بود كه ايشان را ازمدينه به كوفه
آوردند.
منبر مسجد كوفه محل مناسبى بود كه غالب خطبههاى مهم و بيانيههاى رسمى امام از
آنجا خواندهمىشد. در ايام جمعه و عيدين و هر وقت لازم مىشد، هزاران نفر عرب و
ايرانى و قبطى و هندى و شامى و... و ساير مسلمانان و اهل ذمه جمع مىشدند و امام
علاوه بر اوامرى مربوط به جهاد و انجام فرايض دينى،درباره مسائل بسيار چون الهيات و
طبيعيات و اخلاق و سياست و تمدن و آداب معاشرت و فنون جنگى و... با آنها سخن مىگفت
و از فراز همان منبر براى عاملان و سپهسالاران و فرمانداران پيام مىفرستاد. درمسجد
كوفه اجتماعاتى از سران سپاه و قضات تشكيل مىداد از و همان جا بود كه خود به كار
مردمرسيدگى مىكرد و در دسترس همه قرار داشت.
گرچه دوران اقامت امام در كوفه حدود پنجسال بيشتر نبود و همان جا در مسجد به
شهادت رسيد ولىهمين مدت كوتاه كافى بود كه آن شهر با به يك مركز بزرگ سياسى و
بازرگانى و فرهنگى اسلامى بدلسازد; شهرى كه موقعيتخود را پيوسته در تاريخ اسلام
حفظ كرد. علوم اسلامى مثل صرف و نحو و فلسفهو طبيعيات و رياضيات و ... و نيز فقه و
حديث از آنجا نشات گرفت و به بصره و سپس به ساير بلاد اسلامىرفت. به قول ابن
ابىالحديد، شارح نهجالبلاغه، فقه و حديث از مكتب على عليه السلام در كوفه به ساير
شهرهاىاسلام گسترده شد و امامان چهارگانه اهل سنت همه از تعاليم او بهرهمند
شدهاند. مسائل كلامى چونتوحيد و عدل، و جبر و اختيار، و قضا و قدر در محضر
علىعليه السلام حل مىشد و علماى بزرگ اين رشتهشاگردان او بودهاند. يعقوب بن
اسحاق كندى (متوفاى 260 ه.ق) تنها فيلسوف بزرگ عرب است كه شيعىمذهب بوده و از كوفه
برخاسته است. صرف نظر از علوم معقول و منقول، تقريبا همه مدعيان تصوف وعرفان نيز
خرقه خود را بنوعى به آن حضرت منتهى مىكردند.
اميرالمؤمنين علىعليه السلام با اختراع اصول نحو، زبان عربى را قاعده و كمال
بخشيد و آن را به صورت زبانمشترك جهان اسلام در آورد. او با سبك خاص خود در القاى
خطب و انشاى نامه و نظم اشعار و بيانكلمات قصار و استشهاد به غرر اشعار قدما، درس
عربى گويى و عربى نويسى به عرب زبانان داد. او زبانعربى را با استخدام مضامين و
تعبيرات و اصطلاحات فارسى و رومى و قبطى و حميرى و ... از شكلصحرايى محدود به يك
زبان علمى و فلسفى و عرفانى بدل كرد و شريعت اسلام را به عنوان آيين عقل وعلم و
حريت ضمير به جهانيان عرضه فرمود، و همه اين فيوضات بعد از تغيير مركز خلافت از
مدينه به كوفهتجلى نمود.
به اين نكته هم اشاره كنم كه شهر كوفه همواره پايگاه تشيع و مركز علماى شيعه
بوده است.
تعليم و تربيت كارمندان دولت
على عليه السلام را عقيده چنين بود كه انسان يا بايد عالم باشد يا متعلم، و راه
سومى وجود ندارد. و همينعقيده را عملا در همه عمر به كار مىبست. او در كوفه، با
استفاده از منبر خلافت و محيط آزاد شهر،مىكوشيد هر چه را از رسولالله صلى الله
عليه وآله وسلم آموخته يا در ربع قرن خانهنشينى انديشيده است، به مسلمانانبياموزد
و مخصوصا سعى داشت ماموران جمهورى اسلامى را به وظايف خود آشنا سازد.
از هفتاد و نه نامه كه در نهجالبلاغه ثبت است، آنچه از لحاظ كشوردارى اهميت
دارد، رهنمودهايى استكه به سران لشكر و قضات و استانداران و عاملان خراج و ساير
ماموران ارائه شده است. امام در اينرهنمودها به همه تذكار داده كه شغل خود را بر
اساس دين و اخلاق انجام دهند و كار دولت اسلامى را ازدين جدا ندانند. در عين حال كه
وظيفه خود را قدرت انجام مىدهند، مظهر رافت و عدالتبراىمستضعفان باشند، بر
ضعيفان ببخشايند و بر زخمهاى آنان مرهم گذارند. به امام و رهبر خود تاسى كنند واز
هواپرستى و آزمندى و شهوت و غضب و آرزوهاى دور دراز و مالاندوزى و كبر و جاهطلبى
و ... دورىجويند و مانند خود او در اجراى احكام خدا خشن و محكم ولى در برابر
فقيران و شعيفان و توده مردمدلسوز و گشادهرو و مهربان باشند. از هرگونه
بدعتگذارى و تكروى و خودمحورى و خودرايى و بخل وجهل و رشوهخوارى و هر عمل مخالف
كتاب خدا و سنت رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم اجتناب ورزند و هنگام
صدورفرمانها و وضع و جمع ماليات، خود را به جاى ضعيفترين مردم قرار دهند.
در دستورالعمل مفصلى كه به صورت بخشنامه براى عاملان صدقات صادر فرمود، چنين
نوشت:
انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له، ولا تروعن مسلما، و لا تجتا زن عليه
كارها، ولا تاخذن منه اكثر منحق الله فى ماله، فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم،
من غير ان تخالط ابياتهم، ثم امض اليهم بالسكينة والوقار حتى تقوم بينهم فتسلم
عليهم، ولا تخلجبالتحية لهم ثم تقول: عبادالله، ارسلنى اليكم ولى الله وخليفته
لاخذ منكم حق الله فى اموالكم، فهل لله فى اموالكم من حق فتؤدوه الى وليه فان قال
قائل: لا، فلاتراجعه، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه اوتو عده او
تعسفه او ترهقه، فخذما اعطاك منذهب او فضة، فان كان له ما شية او ابل فلا تدخلها
الا باذنه، فان اكثر هاله، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخولمتسلط عليه، ولا عنيف
به، ولا تنفرن بهيمة ولا تفزعنها، ولا تسوءن صاحبها فيها، واصدع المال صدعين،ثم
خيره: فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره، ثم اصدع الباقى صدعين، ثم خيره: فاذا اختار
فلا تعرضن لمااختاره، فلا تزال كذلك حتى يبقى ما فيه وفاء لحق الله فى ماله، فاقبض
حق الله منه، فان استقالك فاقله ثماخلطهما، ثم اصنع مثل الذى صنعت اولا حتى تاخذ
حق الله فى ماله. ولا تاخذن عودا، ولا هرمة، ولامكسورة، ولا مهلوسة، ولا ذات عوار،
ولا تامنن عليها الا من تثق، بدينه رافقا بمال المسلمين حتى يوصلهالى وليهم فيقسمه
بينهم، ولا توكل بها الا ناصحا شفيقا و امينا حفيظا، غير معنف ولا مجحف ولا ملغب و
لامتعب.
در شغل خويش از راه تقوى و ترس از خدا برو. هرگز هيچ مسلمانى را مترسان و اگر
راضى نباشد، به خانه اوداخل مشو و بيش از حقى كه خدا معين كرده است، از او مستان.
چون در قبيلهاى فرود آمدى، وارد خانههاو چادرها مشو و با آنان در مياميز، بلكه
ابتدا بر سر آب آن قوم منزل كن، سپس باوقار و آرامى نزد ايشانبرو. چون به جمع آنان
رسيدى، سلام كن و سپس بگوى: «اى بندگان خداى، ولى خدا و خليفه او مرا نزدشما
فرستاده است تا حق خدا را از اموالى كه داريد دريافت نمايم. آيا از اموال خدا در
مالهاى شما حقىهست كه به ولى او اداء كنيد؟». اگر كسى بگويد نه، ديگر به او مراجعه
نكن و اگر صاحب مكنتى پاسخمثبت داد، با او راه بيفتبدون اينكه او را بترسانى يا
چيزى به ستم بگيرى يا تكليف شاقى به او بكنى.پس، هر چه خود او داد بستان...
(61) رهنمودهاى نظامى و مالى و سياسى و قضايى كه در نهجالبلاغه مسطور است،
به شرح ذيل است:
1. رهنمودهاى جنگى به محمد بن حنفيه در جنگ جمل و به ساير فرماندهان و سربازان.
(62)
2. دستورالعمل به عبدالله بن عباس وقتى او را براى مذاكره نزد زبير به بصره
فرستاد. (63)
3. بخشنامه به پيشهوران درباره پيمانهها و ترازوها. (64)
4. دستورالعمل به مامور بازرسى پادگان بصره. (65)
5. دستور كتبى به شريح بن حارث كندى قاضى كوفه. (66)
6. دستور به يكى از سپهسالاران. (67)
7. دستور كتبى به اشعثبن قيس كندى والى آذربايجان. (68)
8. دستورالعمل به جريربن عبدالله بجلى نماينده اعزامى نزد معاويه. (69)
9. دستور به دستهاى از سپاهيان كه عازم ماموريت جنگى بودند. (70)
10. دستورالعمل به معقل بن قيس رياحى كه با سه هزار سپاهى عازم شام بود.
(71)
11. رهنمود به سپاهيان قبل از شروع جنگ صفين. (72)
12. نامه به عبدالله بن عباس عامل امام در بصره. (73)
13. نامه به يكى از عاملان. (74)
14. نامه به زيادبن ابيه قائم مقام عبدالله بن عباس در استاندارى بصره.
(75)
15. نامه ديگرى به زيادبن ابيه. (76)
16. دستور كتبى براى عبدالله بن عباس. (77)
17. فرمان مفصل بخشنامهاى به عاملان صدقات. (78)
18. فرمان به يكى از عاملان صدقات. (79)
19. فرمان به محمد بن ابىبكر استاندار مصر. (80)
20. دستور به قثم بن عباس عامل مكه. (81)
21. نامه به عبدالله بن عباس بعد از شهادت محمدبن ابىبكر. (82)
22. نامه به اهالى مصر وقتى مالك اشتر به حكمرانى آن استان منصوب شد. (83)
23. نامه به يكى از عاملان. (84)
24. نامه به يكى از عاملان. (85)
25. نامه به عمربن ابى سلمه مخزومى عامل بحرين كه از عمل معزول شده بود.
(86)
26. نامه به مصقله بن هبيره شيبانى عامل اردشير خره. (87)
27. نامه به عثمان بن حنيف عامل بصره و سرزنش او براى شركت در يك مهمانى مفصل.
(88)
28. نامه به يكى از عاملان. (89)
29. بخشنامه به سران سپاه. (90)
30. بخشنامه به عاملان خراج. (91)
31. فرمان مالك اشتر نامزد استاندارى مصر كه قانون اساسى سياست و كشوردارى در
اسلام است. (92)
32.اوامر كتبى به شريح بن هانى كه يكى از سران سپاه مامور جنگ شام بود.
(93)
33. بيانيه على عليه السلام به همه بلاد اسلام درباره جنگ صفين. (94)
34. دستورالعمل به اسود بن قطيبه فرمانده لشكر حلوان. (95)
35. بيانيه به همه عاملان خراج كه ارتش وارد حوزه عمل ايشان شود. (96)
36. نامه به كميل بن زياد نخعى عامل هيت كه او را از سهلانگارى در جلوگيرى از
غارتگران سرزنش كردهاست. (97)
37. نامه به اهل مصر كه همراه با مالك اشتر فرستاد. (98)
38. نامه به ابوموسى اشعرى عامل كوفه. (99)
39. نامه به سلمان فارسى. (100)
40. نامه حارث همدانى. (101)
41. نامه به سهل بن حنيف انصارى عامل مدينه (102)
42. نامه به منذر بن جارود عبدى كه در امانتخيانت كرده بود. (103)
43. صورت پيماننامهاى كه براى قبايل ربيعه و يمن نوشت. (104)
44. نامه به عبدالله بن عباس وقتى او را به استاندارى بصره فرستاد. (105)
45. رهنمود عبدالله بن عباس وقتى او را براى بحث و احتجاج نزد خوارج فرستاد.
(106)
46. دستورالعمل به ابوموسى اشعرى هنگام نصب او به حكميت. (107)
اين دستورالعملها و رهنمودها و نامهها كه بعضى به صورت بخشنامه به تمام ماموران
و بعضى ديگرعهدنامه و فرمان و دستور مذاكرت و برنامه ماموريت است، هم از لحاظ
موضوع، هم از ديدگاه كيفيت وسبك و فصاحت و پرمغزى كلام و هم از نظر تعداد در اسلام
سابقه نداشته است.