نظرات سياسى در نهج‏البلاغه

دكتر محمدحسين مشايخ فريدنى

- ۲ -


امور دفترى

نخستين دفتر ثبت و ضبط اسناد و بايگانى محاسبات و مكاتبات دولتى اسلام نيز در زمان اميرالمؤمنين‏على عليه السلام تاسيس شد. پيش از آن حضرت در دولت مركزى اداره دفتر و بايگانى وجود نداشت. على عليه السلام‏دستورالعملها و بعضى از نامه‏هاى رسمى را به خط خود مى‏نوشت، ولى كارهاى عادى و جارى را چهار دبيراو انجام مى‏دادند.

نوشته مهر على عليه السلام «لله الملك‏» يا «نعم‏القادرالله‏» بود كه بر نگين او نقش كرده بودند. انگشترى را دردست راست مى‏كرد و همه نامه‏ها و اسناد رسمى را خود مهر مى‏كرد. خط آن حضرت روشن و خوش بود به‏دبيران خود و ساير دبيران نيز توصيه مى‏كرد نامه‏ها را با مركب مرغوب و قلم خوب بنويسيند. آن حضرت‏به عبيدالله ابن ابى‏رافع چنين دستور داد:

الق دواتك و اطل جلفة قلمك، و فرج بين السطور، و قرمط بين الحروف، فان ذلك اجدر بصباحة الخط.

در دوات خود ليقه بگذار و زبان قلم را بلند بتراش و بين سطرها فاصله بده و حروف كلمه را نزديك هم‏بنويس. اين شيوه خط را زيباتر جلوه مى‏دهد.

و در بخشنامه ديگرى به ماموران دولت چنين دستور مى‏فرمايد:

ادقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا من فضولكم و اقصدوا قصد المعانى و اياكم و الاكثار فان‏اموال المسلمين لا يحتمل الاضرار (50) .

قلمهاى خود را باريك بتراشيد و سطرها را در كنار هم و نزديك به يكديگر بنويسيد و اضافات و حرفهاى‏زيادى را حذف كنيد و فقط به معانى و مقاصد بپردازيد، زيرا بيت‏المال مسلمانان تحمل زيانكاريهاى شمارا ندارد.

قلمهاى خود را باريك بتراشيد و سطرها را در كنار هم و نزديك به يكديگر بنويسيد و اضافات و حرفهاى‏زيادى را حذف كنيد و فقط به معانى و مقاصد بپردازيد، زيرا بيت‏المال مسلمانان تحمل زيانكاريهاى شمارا ندارد.

على عليه السلام زبان عربى را كه، با درهم شدن مليتها و لهجه‏ها، خراب و مغلوط شده بود با وضع علم نحو به‏شكل يكى از زبان‏هاى باقاعده و كامل دنياى قديم (مثل سنسكريت و لاتين) درآورد و با سبك شيوا و بليغ‏ابداعى خود در نظم و نثر و به كار بردن واژه‏هاى تازه حقوقى و سياسى و فلسفى (مثل قانون و ازليت وكيفيت و معلول و ...) نقايص زبان عربى را رفع كرد و اين زبان را صورت كمال بخشيد تا جايى كه عربى‏زبان مشترك جهان اسلام شد و تا قرنها همه مسلمانان به آن سخن مى‏گفتند و مى‏نوشتند و امروز نيز همه‏كشورهاى عربى به شيوه واحدى با آن حرف مى‏زنند و چيز مى‏نويسيند. درباره اهميت‏شغل دبيرى و دقتى‏كه بايد در انتخاب دبير به عمل آيد، اين قسمت از فرمان على عليه السلام به مالك اشتر نخعى (51) حائز كمال اهميت‏است:

ثم انظر فى حال كتابك فول على امورك خيرهم، واخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و اسرارك‏باجمعهم لوجوه صالح الاخلاق ممن لاتبطره الكرامة فيجترئ بها عليك فى خلاف لك بحضرة ملا، ولاتقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك، و اصدار جواباتها على‏الصواب عنك، و فيما ياخذلك ويعطى منك، ولايضعف عقدااعتقده لك، ولا يعجز عن اطلاق ما عقد عليك، و لايجهل‏مبلغ قدر نفسه فى‏الامور، فان الجاهل بقدر نفسه يكون بقدر غيره اجهل، ثم لا يكن اختيارك اياهم على فراستك واستنامتك‏و حسن الظن منك، فان الرجال يتعرفون لفراسات الولاة بتصنعهم و حسن خدمتهم، و ليس وراء ذلك من‏النصيحة و الامانة شى، ولكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك، فاعمد لاحسنهم كان فى العامة اثرا، واعرفهم بالامانة وجها، فان ذلك دليل على نصيحتك لله و لمن وليت امره، واجعل لراس كل امرمن امورك‏راسامنهم لا يقهره كبيرها، ولا يتشتت عليه كثيرها، و مهما كان فى كتابك من عيب فتغابيت عنه الزمته.

... بايد كه به امور دفترى بپردازى و كارهاى خود را به بهترين دبيران بسپارى. ثبت و ضبط نامه‏هايى را كه‏حاوى نقشه‏ها و اسرار پنهانى توست‏به كسى بسپارى كه همه صلاحيت‏هاى اخلاقى را در خود جمع داشته‏باشد; كسى كه مقام او را سركش و مغرور نسازد و به ستيزه و مخالفت‏با تو بر سر جمع گستاخى نكند و ازعرض مكاتبات عاملان به تو و نوشتن پاسخهايى كه دستور مى‏دهى، غفلت نورزد و در پيامهايى كه براى‏رساندن به تو مى‏گيرد يا عواملى كه از طرف تو ابلاغ مى‏كند، امانت را رعايت نمايد و پيمانى را كه از سوى‏تو منعقد مى‏كند و قراردادهايى را كه براى حفظ منافع تو مى‏بندد، سست و ضعيف نكند و از گشودن و فسخ‏هر پيمان كه به زيان تو بسته شده است، عاجز نباشد و وظيفه و اندازه نفس خويش را در هر كار خوب بداند،زيرا كسى كه در شناخت‏خود جاهل باشد در شناخت ديگران نادانتر است.

و نبايد كه دبيران را تنها به اتكاى هوش و فراست و اطمينان و حسن ظن خود برگزينى، زيرا بعضى‏كسان با ظاهرسازى و خوش‏خدمتى و چابلوسى بر هوش واليان سبقت مى‏گيرند و در پشت ظاهر آراسته،فاقد هر گونه صداقت و امانت و درستكارى هستند.

بهترين راه ارزشيابى دبيران، وضع خدمت و رفتارى است كه با واليان صالح پيش از تو داشته‏اند و از بين‏ايشان كسانى را كه در ميان مردم اثر بهترى گذاشته‏اند و مردم آنها را بيشتر به امانتدارى مى‏شناسند،برگزين. اين حسن انتخاب دليل بر آن است كه در پيشگاه خدا و نزد كسى كه تو را به ولايت گماشته است،فرمانبردار و مامور شايسته‏اى هستى. براى هر قسمت از كارهايت‏يكى از اين دبيران مجرب را مامور كن كه‏قدرت و شجاعت كار داشته باشد و در برابر شغلهاى بزرگ از ميدان به در نرود و تراكم و كسرت كارهاموجب پريشانى حواس او نشود. اين را هم بدان كه هر عيبى در دبيران تو باشد و خود را از آن به غفلت وبى‏خبرى زنى، به حساب تو گذاشته مى‏شود.

دستگاه عدالت

از دهه دوم هجرى كه قضاتى براى شهرهاى بزرگ جهان اسلام انتخاب و اعزام شدند، احكام حقوقى وجزايى به وسيله اين قاضيان يا نواب آنها صادر مى‏شد. قضات را «حاكم‏» ناميدند و اين اصطلاح تا امروزدر سرزمينهاى عربى رايج است. به دستور عمر براى قاضيان حقوق مناسبى از بيت‏المال تعيين گشت.قضات را با دقت‏بسيار برمى‏گزيدند و هر قاضى در كار خود استقلال تام داشت و كار او از قوه مجريه جدابود و حتى خليفه را هم مى‏توانست‏به دادگاه احضار و محاكمه كند. از عهد خلافت عثمان كه كارها به دست‏بنى اميه افتاده بود، دستگاه دادرسى ضعيف گرديد و تبعيض و خويش پرستى و برترى جويى و قوميت‏عرب دوباره احيا شد. اميرالمؤمنين على عليه السلام وقتى به خلافت رسيد، اعاده قدرت قوانين اسلامى وكوتاه‏كردن دست قاضيان نادرست و بازگرداندن اموال قصب شده بيت‏المال را وجه همت‏خود قرار داد و ازهمان روز اول زمامدارى اعلام داشت كه عدالت مطلق بين همه شهروندان كشور اسلام اعم از قرشى وغيرقرشى، و عرب و عجم، و سياه و سفيد، و مسلمان و ذمى، برنامه كار خلافت اوست و با دقت اجراخواهد شد. او در يكى از بيانيه‏هاى نخستين خلافت، با اشاره به تجاوزات عمال عثمان چنين فرمود:

والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته فان فى العدل سعة، و من ضاق عليه العدل فالجورعليه اضيق (52)

به خدا سوگند اگر مالى از وجود بيت‏المال را پيدا كنم كه در كابين زنان داده و يا در بهاى خريد كنيزان‏صرف كرده‏اند، آن را پس مى‏گيرم و به بيت‏المال برمى‏گردانم. همانا دامنه عدالت وسيع است و هر كس كه‏دادگرى بر او تنگى كند. ستم بيشتر او را تحت فشار قرار خواهد داد.

على عليه السلام راه نجات مسلمانان و عظمت اسلام را در تعميم عدالت و اصلاح محاكم و بنيانگذارى «آئين‏دادرسى‏» مى‏دانست او از تعصبات عصر جاهليت و ستم‏هاى اشراف قريش و رفتار بى‏رحمانه آنها با بردگان‏و مستضعفان مسلمان خاطرات تلخى به ياد داشت و خاطره مرگ بانوى اول اسلام خديجه كبرى و مرگ‏پدرش را بر اثر محاصره شعب ابوطالب و نيز آزارها و شكنجه‏هائى را كه از سوى قريش بر وجودرسول‏الله‏صلى الله عليه وآله وسلم و ياران او در مكه ديده بود، هرگز نمى‏توانست فراموش كند. از اين رو، نفرت از جور وستمكارى با گوشت و پوستش عجين شده بود.

از سوى ديگر،از اوان طفوليت در كنف تربيت پيغمبر درآمده و در تمام عمر خود از مهبط وحى دورنمانده بود. هيچ آيتى از قرآن و وحيى نازل نگشت مگر آنكه او يادداشت نمود و هيچ حديثى از رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله وسلم نبود مگر آنكه او به خاطر سپرد. پس، طبيعى است كه چنين وجودى نسخه دوم مقام رسالت و بلكه‏نفس او باشد.

بعلاوه، بعد از رحلت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيست و پنج‏سال خانه‏نشين و از نزديك شاهد پايمال شدن‏حقوق مظلومان و تعطيل حدود الهى به دست نابكاران بود. خود او در نهج‏البلاغه از سختى اين دوره‏طولانى مى‏نالد و مى‏فرمايد:

فصبرت و فى العين قذى، و فى الحلق شجا، ارى تراثى نهبا. (53)

پس، شكيبايى پيشه ساختم در حالى كه چشمم پر از خاشاك و دلم پر از غصه و درد بود به چشم خودمى‏ديدم كه ميراثم را غارت كرده‏اند.

از اينرو، چون به قدرت رسيد، به رفع تبعيضها و محو ظلم و اجراى قوانين الهى همت گماشت، گرچه‏براى اين عدالت‏خواهى بهاى گزافى پرداخت و جان خويش را فدا ساخت.

در عهد خلافت على عليه السلام عصر جديدى در تاريخ دادرسى اسلام آغاز شد. او - چنانكه اشاره شد -«آئين دادرسى‏» را در اسلام بوجود آورد «محكمه قضا» را نظم و سر و صورت داد و ضوابط و اصولى براى‏آن وضع نمود كه همه بى‏سابقه بود. در عهد او براى نخستين بار علم فقه و قوانين محاكمات مدون شد ويكنواختى در محاكم اسلام بوجود آمد، زيرا بعضى از خلفاى گذشته اجازه نوشتن احكام و جمع احاديث‏را نمى‏دادند.

همچنين در عهد على عليه السلام اصول محاكمات بر اساس علمى رواج يافت و فى‏المثل او بود كه مقرر كردبراى احتراز از تبانى، بايد شهود از يكديگر جدا شوند و براى اداء شهادت تك تك نزد قاضى حاضر گردند.آرائى كه شخص على عليه السلام صادر كرده از بس ماهرانه و عادلانه است تا امروز زبانزد قضات و راهنماى ايشان‏است. «قضاياى على عليه السلام‏» يعنى حكمهايى كه آن حضرت صادر فرموده نام كتابهايى است كه فقهاى مذاهب‏مختلف جمع‏آورى كرده‏اند.

اقدام اساسى ديگر على عليه السلام براى اصلاح محاكم، آموزش قضات و امتحان ايشان بود. حافظ ابونعيم‏اصفهانى روايت كرده است كه آن حضرت قضات را در كوفه جمع آورد و آنان را مورد آزمايش قرار داد و به‏هر كدام كه به پرسشهاى او پاسخهاى درست گفت، اجازه دادرسى داد. (54)

اين اقدام در آن زمان كه هر قاضى بنا بر استنباط و درك شخصى از كتاب و سنت‏به صدور راى‏مى‏پرداخت، مكمل اصلاح دستگاه عدالت در عهد اميرالمؤمنين على عليه السلام بود.

براى حصول اطمينان از حسن جريان عدالت، على عليه السلام همان‏طور كه شخصا به امور شهرى و نرخها وقيمتها و سنگ ترازوها و پيمانه فروشندگان غلات و كار قصابان و بقالان و خرمافروشان و پارچه‏فروشان و... رسيدگى مى‏كرد، محاكم كوفه را نيز بخصوص زير نظر داشت و كار دادرسان را شخصا بازرسى مى‏نمود.در طبقه‏بندى مشاغل كه از ابتكارات آن حضرت است، شغل دادرسى را از مشاغل اساسى شمرده است و دردستور جامع خود به مالك اشتر، صفات قاضى لايق و با ايمان و وظايف او را به صورتى بيان داشته كه تاامروز در مترقى‏ترين جوامع بشرى سرمشق دستگاههاى عدالت است:

ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك ممن لا تضيق به الامور، ولا تمحكه الخصوم،ولايتمادى فى الزلة، ولا يحصر من الفى‏ء الى الحق اذا عرفه، ولا تشرف نفسه على طمع، ولا يكتفى بادنى‏فهم دون اقصاه، و اوقفهم فى الشبهات، واخذهم بالحجج، و اقلهم تبرما بمراجعة الخصم، و اصبرهم على‏تكشف الامور، و اصرمهم عند اتضاح الحكم، ممن لا يزدهيه اطراء، ولا يستميله اغراء، و اولئك قليل ثم‏اكثر تعاهد قضائه، و افسح له فى البذل ما يزيل علته، و تقل معه حاجته الى الناس، واعطه من المنزلة لديك‏ما لا يطمع فيه غيره من خاصتك، ليامن بذلك اغتيال الرجال له عندك، فانظر فى ذلك نظرا بليغا، فان هذاالدين قدكان اسيرا فى ايدى الاشرار: يعمل فيه بالهوى، و تطلب به الدنيا.

براى داورى بين مردم كسى را انتخاب كن كه شخصا او را از بين ساير مسلمانان برتر مى‏دانى; كسى كه‏امور پيچيده و دشوار او را در تنگنا نگذارد و دادخواهان و اصحاب دعوى او را به لجاجت نكشانند و دچاراشتباه و لغزش نكنند; كسى كه چون حق را باز شناخت، از بازگشت‏به آن دلتنگ نشود و نفس او به طمع‏نگرايد و به انديشه كوتاه و بررسى مختصر قناعت نكند و هنگام پيدا شدن شبهه، بيش از ديگران حوصله وفكر به كار برد و بيش از ساير مردم اهل استدلال و حجت‏باشد و هنگام مراجعه دادخواهان دلتنگ نشود ودر پژوهش مسائل شكيبايى بيشتر به خرج دهد و در وقت صدور حكم قاطعيت داشته باشد.

بايد قاضى را از بين كسانى برگزينى كه تعريف و ستايش بسيار آنها را به خود پسندى نكشاند و مغرور وفريفته نسازد و تحت تاثير قرار ندهد. البته چنين اشخاصى اندكند.

وقتى چنين قاضى را پيدا كردى، بايد كه شخصا كار او را زير نظر بگيرى و مورد حمايت‏خود قرارش‏دهى; بايد كه با دستى گشاده به او عطا بخشى تا هيچ كمبود و بهانه‏اى نداشته باشد و نيازش به ديگران‏اندك گردد; بايد كه نزد خود چنان منزلت و مقامى به او دهى كه ساير خواص و نزديكان تو در او طمع‏نكنند و او را تحت تاثير قرار ندهند و در پرتو اين تقرب، از كارشكنى ساير رجال دولت ايمن گردد.

در كار استقرار عدالت و اصلاح حال قضات به دقت نظر كن و درست‏بينديش، زيرا اين دين در دست‏اشرار اسير بوده كه در آن به هواى نفس خود كار مى‏كرده‏اند و آن را وسيله دنياجويى خود ساخته بودند...

در عهد خلفاى راشدين- چنانكه گذشت- از لحاظ تشكيلات كشورى و نظامى، خليفه در راس هرم‏دولت اسلامى جاى داشت و فرمانده كل قوا بود.

ارتش اسلام

اميرالمؤمنين على‏عليه السلام فقط رئيس تشريفاتى و اسمى نبود بلكه عملا فرمانده كل ميدان و رئيس ستادجنگ سرباز دلاور صف مقدم در همه جبهه‏ها بود در هيچ جنگى نگريخت و تسليم نشد و در تمام نبردهاپيروز گرديد. هر جا ساير رزمندگان از برابر دشمن مى‏گريختند، او همچنان با تن زخمدار شمشير مى‏زد ورميدگان را دل مى‏داد و باز مى‏گرداند. به قول رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام در ميدان جنگ تمام اسلام بود كه‏در برابر تمام كفر پايدارى مى‏كرد، (55) و اگر شمشير على عليه السلام نبود اسلام هم نبود، و «لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار». (56)

ارتش اسلام در عهد على عليه السلام از پياده نظام و سواره‏نظام و افراد مهندس و كارگران تشكيل مى‏شد. درجزاير درياى مديترانه و مصر و شمال افريقا نيروى دريايى نيز وجود داشت. قوانين حفظ نظم و انضباطجنگى و وظايف سربازان سبت‏به فرماندهان و چگونگى اداء نماز در ميدان جنگ و تقسيم غنايم و ... درقرآن و سنت رسول الله صلى الله صلى الله عليه وآله وسلم وجود داشت كه طبق آن عمل مى‏شد.

سلاح عمده سربازان، شمشير و نيزه و زوبين و تبرزين و تير و كمان و خنجر و كارد و قلماسنگ و ... بود.درفش بزرگ جنگ را در برابر على عليه السلام برافراشته مى‏داشتند و گاهى او خود علم را در دست مى‏گرفت وپيشاپيش سپاه مى‏تاخت.

على عليه السلام خود پيشايش رزمندگان و در برابر صف اول بود، واحدها و افراد و سلاح و ساز و برگ سربازان‏را بازرسى مى‏كرد و با خطبه‏ها و ارجوزه‏هاى حماسى كا با آهنگ مخصوص و با صداى بلند مى‏خواند،روحيه مجاهدان را تقويت مى‏كرد. صدايش چنان رسا و مردانه بود كه همه مى‏شنيدند و تحت تاثير قرارمى‏گرفتند.

در دوران شصت و نه ماهه خلافت على عليه السلام سه جنگ بزرگ داخلى بر آن حضرت تحميل شد كه عبارت‏است از: جنگ جمل، جنگ صفين و جنگ نهروان. جنگ جمل را ياغيان و متجاسران حجاز به سركردگى‏عايشه به راه انداختند، جنگ دوم را تجزيه طلبان شام به تحريك و اغواى معاويه استاندار معزول و ياغى‏سوريه باعث‏شدند و جنگ سوم مولود جهل و عصيانگرى مشتى جاهل قشرى و ظاهربين به نام «خوارج‏»بود. در هر سه جنگ- كه قيام عليه رژيم شرعى و قانونى و بر ضد خليفه برحق و منتخب مردم بود- ياغيان‏پيشدستى كردند و به جنگ با على عليه السلام آمدند. اميرالمؤمنين عليه السلام به سنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم پيش از هر اقدام،به استناد كتاب و سنت‏با مخالفان اتمام حجت مى‏فرمود و آنگاه چون گوش به حرف حق نمى‏دادند ودست از خيره‏سرى برنمى‏داشتند، به حكم شرع و سياست، آنها را سركوب مى‏كرد.

جنگهاى على عليه السلام در عهد خلافت، مانند زمان حيات رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم به قصد جهاد و اعلاى كلمه حق‏بود نه براى جمع كردن غنيمت. سپاهيان آن حضرت عربهايى بودند كه از مكه و مدينه و ساير نقاط‏عربستان به عراق مهاجرت كرده بودند. اسلحه سربازان او خوب و كافى بود.

مسلمانان جنگ را با فرياد تكبير آغاز مى‏كردند و هر سرباز كلمه رمز خودى و علامت‏شناسايى را تكرارمى‏نمود. اين رمز در جنگهاى داخلى كه عربها با عربها جنگ مى‏كردند، براى شناختن هماورد پيش ازشمشير زدن ضرورت داشت.

در جريان جنگ، تلاوت آيات قرآن و خواندن ارجوزه‏هاى حماسى و صداى طبل و شيپور، ميدان نبردرا پر غلغله مى‏ساخت. در عهد عمر كه فتوحات اسلام توسعه يافت، در بعضى از شهرهاى مهم، «دارالمرز» و«دارالهجره‏» ساخته شد تا جنگاوران عرب در آنها اقامت كنند و تعليمات نظامى ببينند. بصره و كوفه درعراق، فسطاط و اسكندريه در مصر، اصفهان در ايران، قيروان در شمال افريقا و غزه و حمص در شام درعهد على عليه السلام از پادگانهاى بزرگ بودند و در بعضى از اين پادگانها نيروهاى واكنش سريع، آمادگى اجراى‏اوامر خليفه را در هر زمان كه لازم مى‏شد، داشتند.

در فرمان مالك اشتر شرايط و وظيفه سربازان و فرماندهان و اهميت مقام سربازى به صورت ذيل بيان‏شده است:

فالجنود باذن الله حصون الرعية، وزين الولاة، و عزالدين، و سبل الامن، وليس تقوم الرعية الابهم، ثم‏لاقوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به على جهاد عدوهم، و يعتمدون عليه فيمايصلحهم و يكون من وراء حاجتهم.

فول من جنودك انصحهم فى نفسك لله ولرسوله ولامامك، و انقاهم جيبا، و افضلهم حلما، ممن يبطئ عن‏الغضب، ويستريح الى العذر، و يراف بالضعفاء، و ينبوعلى الاقوياء، و ممن لا يثيره العنف، و لايقعد به‏الضعف.

ثم الصق بذوى الاحساب، و اهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة، ثم اهل النجدة، والشجاعة والسخاء و السماحة، فانهم جماع من الكرم، و شعب من العرف، ثم تفقد من امورهم ما يتفقدالوالدان من‏ولدهما، ولا يتفا قمن فى نفسك شى قويتهم به، ولا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل، فانه داعية لهم الى بذل‏النصيحة لك، و حسن الظن بك، ولا تدع تفقد لطيف امورهم اتكالا على جسيمها، فان لليسير من لطفك‏موضعا ينتفعون به، وللجسيم موقعا لا يستغنون عنه.

وليكن اثر رؤس جندك عندك من واساهم فى معونته، وافضل عليهم من جدته، بما يسعهم و يسع من‏وراءهم من خلوف اهليهم، حتى يكون همهم هما واحدا فى جهاد العدو، فان عطفك عليهم يعطف قلوبهم‏عليك، و ان افضل قرة عين الولاة‏استقامة العدل فى البلاد، و ظهور مودة الرعية، و انه لا تظهر مودتهم الابسلامة صدورهم، ولا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاة امورهم، و قلة استثقال دولهم، و ترك استبطاءانقطاع مدتهم، فافسح فى امالهم، و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذووالبلاء منهم، فان كثرة‏الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع، و تحرض الناكل، ان‏شاءالله تعالى.

... سپاهيان- به فرمان خدا - دژهاى استوار رعيت و شكوه واليان و عزت دين و موجب ايمنى راهها وآسايش مردمانند و كار توده مردم جز به وجود ايشان استقامت نپذيرد.

از بين سربازان كسى را به فرماندهى برگزين كه نزد تو در پيروى از خدا و رسول او و امام تو از ديگران‏شايسته‏تر و دامنش از همه پاكتر و بردبارى و شكيباييش در مصائب از ديگران بيشتر باشد. دير خشم بگيردو زود پوزش بپذيرد و با زيردستان مهربان و در برابر دشمنان سختگير باشد. خشونت او را از جاى به درنبرد و سستى و ناتوانى او را از پاى ننشاند...

بايد كه برگزيده‏ترين سران سپاه تو آن باشد كه با سربازان در يارى و همكارى و فداكارى پيشدستى كندو از هر چه در دسترس دارد درباره ايشان مضايقه ننمايد و كفاف زندگى سربازان و خانواده ايشان را تامين‏نمايد. يقين بدان كه هر چه به آنها بيشتر محبت و توجه كنى، دل آنها بيشتر به سوى تو راغب مى‏شود و ازهيچ فداكارى خوددارى نخواهند كرد.

بهترين چيزى كه موجب روشنى چشم و خشنودى واليان مى‏شود، پافشارى در اجراى عدالت و به‏كاربردن مهر و محبت‏با سرباز و رعيت است. دوستى و يك جهتى سپاهيان جز با پاكى و سلامت‏سينه‏ها ورفع گله‏ها آشكار نمى‏شود و افراد ارتش، خيرخواه و صميمى نمى‏مانند مگر آنكه پيوسته به واليان‏دسترسى داشته باشند و حكومت زمامداران بر دوش مردم سنگينى نكند و در انتظار بسر آمدن دولت‏ايشان نباشند.

پس، بكوش تا آرزوى سربازان را برآورى و پيوسته از آنان به نيكى ياد كنى و خدمات ايشان را كه درفرصتهاى مختلف انجام داده‏اند، به روى آورى; زيرا تذكار خدمات قابل و شايسته، مرد دلاور را تشويق‏مى‏كند و سرباز كاهل را بر سر غيرت مى‏آورد...

ولى جنگاوران عرب كه در دوران بيست و پنج‏ساله كشور گشايى جز كشتار و گردآورى غنايم آرزويى‏نداشتند، در عهد على عليه السلام وضع را دگرگون ديدند و هدف او را فقط عظمت اسلام و بازگرداندن حكومت‏حق و قانون مشاهده كردند و از آن اموال غارتى و بردگان زيباروى رومى و ايرانى نشانى نيافتند. از اين رو،نافرمانى يا كاهلى پيشه ساختند و در جنگها پايدارى نكردند و چه بسا كه قدر عطوفت و هدايت و محبت‏على عليه السلام را ندانسته به اردوى دشمن مى‏گريختند. در نهج‏البلاغه خطبه‏هاى بسيارى هست كه آن حضرت ازبى‏انضباطى و پيمان‏شكنى و بى‏ايمانى و دنياپرستى و شكمبارگى سربازان خود شكايت مى‏كند و حتى آنهارا نامردانى «شبه مرد» (57) مى‏خواند كه نقشه‏هاى او را تباه مى‏كنند.

بطوريكه از نهج‏البلاغه مستفاد مى‏شود، جامعه ايده‏آل در نظر اميرالمؤمنين عليه السلام - صرف نظر ازاختلافات عقيدتى و مسلكى افراد- وحدتى است مركب از طبقات گوناگون كه هر طبقه به طبقه ديگرپيوسته باشد. اگر اين جامعه را به هرمى تشبيه كنيم، خليفه مسلمين در راس آن قرار دارد و بدنه آن راطبقات مردم مثل ارتش و ماموران ماليه و دادگسترى و كارمندان ادارى و صنعتگران و بازرگانان و پيشه‏وران‏و كشاورزان و كارگران تشكيل مى‏دهند. ولى قاعده اين هرم توده مردمند كه توقع آنها از همه كمتر ولى‏ارزششان در جهاد و در عمران و آبادى كشور از همه بيشتر است. على عليه السلام وظيفه خود و ماموران دولت رااعم از لشكرى و كشورى در درجه اول سبك كردن بار محنت و تامين معاش و امنيت اين طبقه در برابرستمكاران مى‏دانست. از اين رو، حتى در دوران خلافت- كه بر بزرگترين كشور روى زمين حكومت‏داشت- زندگى و لباس و خوراك خود را در سطح نادارترين مردم نگاه مى‏داشت و پيوسته در بين فقيران‏مى‏زيست و هرگز از حشمت و شوكت و تشريفات ظاهرى مقام خود استفاده نمى‏كرد.

شرح مراتب زهد و قناعت و مواسات على عليه السلام با محرومان در اين مقاله نمى‏گنجد. نهج‏البلاغه پر است‏از تخطئه دنياجويان و نكوهش جمع و كنز ثروت و ستايش شرف و فخر فقيران پاكدامن و سفارش طبقه‏سوم. يكى از فصول فرمان مالك اشتر توصيه درباره مستمندان است و در همان فرمان، اين كلام معجز نظام‏را فرموده است:

... فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة، و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة.. .

اگر توده مردم از تو ناراضى باشند، خشنودى خواص و طبقه ممتاز را بى‏ارزش مى‏سازند، اما اگر توده مردم‏از تو خشنود ولى خواص ناخشنود باشند، عدم رضايت آنها ناچيز و بى‏مقدار است...

زن و سياست

يك بررسى اجمالى در سيره اميرالمؤمنين على عليه السلام ثابت مى‏كند كه آن حضرت به خانواده و همسردلبستگى و علاقه بسيار داشته و على رغم سنت جاهليت، به شخصيت و مقام زن احترام مى‏گذاشته است.او نه تنها در خانه شريك زندگى همسر خود بود بلكه مردان را نيز به پاسدارى از حرمت و حقوق زن توصيه‏كرده و كوششهاى ايشان را در اداره خانه و تربيت فرزند ارج نهاده و فرموده است: «زن گل خوشبوى زندگى‏است، نبايد كارهاى دشوار را بر او تحميل كرد» (المراة ريحانة و ليست‏بقهرمانة). اما به حكم سنت رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم و تجارب شخصى و با توجه به وضع روحى و جسمى و وظايف فيزيكى زن، با شركت دادن او درتكاليف و مسؤوليتهاى ويژه مردان مخالفت مى‏كرد و مخصوصا بعد از آنكه عايشه در مدينه موجبات‏عصيان مردم و قتل خليفه عثمان را فراهم آورد و در عهد لافت‏خود او على رغم دستور فرآن و فرمان‏پيغمبر از خانه بيرون آمد و لشكر به عراق آورد و جنگ جمل را به راه انداخت و ده هزار مسلمان را به كشتن‏داد و موجبات تجزيه و ضعف اسلام را فراهم آورد، امام على‏عليه السلام در اين عقيده راسخ‏تر شد و دخالت زنان‏را در وظايف خاص مردان بكلى مردود شمرد.

عايشه بانويى پرعقده و بلندپرواز بود. از سويى مى‏خواست ملكه شود و كنيزان و غلامان كمربسته دربرابرش صف بكشند، و از سوى ديگر فريب مردان آزمند و جاه‏طلبى چون زبير و طلحه را خورد و مقام‏خويش را در اسلام فراموش نمود و خرده حسابهاى شخصى و خانوادگى كه با على عليه السلام داشت، او را به‏ميدان جنگ آورد.

اميرالمؤمنين عليه السلام حرمت‏حرم رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم را رعايت كرد و عايشه را بعد از اينكه شكست‏خورد بااحترامات لازمه به مدينه پس فرستاد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از جنگ جمل شديدا رفتار عايشه را تخطئه كرد و ضمن خطبه‏اى، درباره اوو طرفدارانش فرمود:

فخرجوا يجرون حرمة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم كما تجر الامة عند شرائها، متوجهين بها الى البصرة. (58)

به طرف بصره بيرون آمدند و حرمت رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم را از اين سو به آن سو مى‏كشيدند، همان طور كه‏كنيز را براى فروش به هر سو مى‏كشند.

خطبه‏هاى سياسى

در آن ايام كه هنوز وسايل ارتباط جمعى وجود نداشت، بهترين وسيله تبليغ احكام و نشر بيانيه‏هاى‏رسمى، خطبه و شعر و به طور كلى سخن بليغ و آهنگين بود. اين گونه كلامها زود به خاطر سپرده مى‏شد وزبان به زبان نقل مى‏گشت و در فاصله كمى به گوش عده زيادى از مردم مى‏رسيد و بازگو كردن آنها نشانه‏معرفت و كمال بود. در قديم حافظه‏ها بسيار قوى بود و اكثريت مسلمانان درس خوانده قرآن و احاديث وبسيارى از قصايد و خطب و كلمات بزرگان را از بر داشتند و چه بسا قصيده‏اى دراز را كه با يك بار شنيدن‏حفظ مى‏كردند. بنابراين، گرچه مثل امروز حرفها زود پراكنده نمى‏شد اما سعى مى‏شد سخنان سره گفته‏شود و اشعار و خطب عالى در اذهان بماند و نقل شود. از اين گذشته، خطبه در اسلام در بعضى موارد ازشعائر دين است و در هر موضوع دينى و سياسى و اقتصادى و اخلاقى و حماسى از آن استفاده مى‏شود.

على عليه السلام بيش از ساير خلفا از خطبه استفاده كرده است. دويست و چهل و يك خطبه و كلام و هفتاد و نه‏نامه كه از آن حضرت در نهج‏البلاغه جمع آمده شامل مسائل سياسى، كلامى، فلسفى و عرفانى است.

امام در اين خطبه‏ها و مكاتبات، مسائل دينى و سياسى و نظامى و اجتماعى را بر بنياد كتاب و سنت‏چنان بليغ اداء كرده كه در زبان عربى بى‏سابقه بوده و هست: از عقايد علمى و فلسفى خود و روش حكومت‏اسلامى سخن گفته و دولتهاى گذشته را با آراء خود محك زده است، مردم را به جهاد دعوت كرده وشخصيت‏خود و ماهيت دشمنانش را روشن ساخته است، طبقات جامعه و حدود وظايف هر طبقه رامشخص نموده است، سياست ولايت و خليفة‏اللهى و وحدت عقيدتى و فرهنگ اسلام را شرح داده است،فلسفه حج را كه كنگره بزرگ اسلامى است و ارزش حكومت عدل و علم و معايب حكومت زور را باز گفته‏است، از روش حكومت‏خود و جنگها و صلحها و عهدنامه‏هاى عهد خويش دفاع كرده است و ... بعلاوه،احاديث و كلمات قصار و حكم و اندرزهاى بسيار از آن حضرت باقى مانده كه همه دستورالعمل زندگى وراه رستگارى است. رويهمرفته، كلمات على عليه السلام براى محققى كه بخواهد در شرح احوال و سيره و روش‏حكومت و سياست او مطالعه كند، بهترين مرجع و راهنماست.

بحث در ماهيت و محتواى خطب و كلمات على عليه السلام و تاثير فوق‏العاده آنها در شؤون مختلف زندگى‏مسلمانان - بخصوص در امور سياسى- و رمز تازه ماندن اين معجزه باقيه در طى قرون و اعصار از حوصله‏اين مقال بيرون است. اگرچه نيروى خطابه و سخنرانى در خاندان على عليه السلام موروثى بود و اجدادش همه درقوت نطق و خطاب ضرب‏المثل بودند، اما در عرب و عجم خطيبى را به جامعيت و فصاحت او سراغ‏نداريم. سخن شناسان متفقا برآنند كه بعد از رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله وسلم، على عليه السلام شيواترين و زيباترين و پرمغزترين ورساترين سخنان را به زبان عرب عرضه كرده و بعد از او هر خطيب و گوينده‏اى به استاديش اعتراف نموده‏است. امام در قوت استدلال و روانى كلام و آرايش جملات و كمال معانى و استحكام نامه‏نگارى نظيرنداشته و هر سخنى كه از او باقى مانده است، از جمله خطبه جهاديه و نامه‏هايش به معاويه و فرمان مالك‏اشتر، پهلو به پهلوى اعجاز مى‏زند. آنان كه با ادب عرب آشنا هستند مى‏دانند وصفى كه على عليه السلام از طاووس‏و خفاش و دنيا كرده است از شاهكارهاى ادبيات جهان به شمار مى‏رود.

تسلط فوق بشرى على عليه السلام در سخن مديون صحبت و تربيت و پيوستگى دائم او به مقام رسالت‏بود.علمش از علم رسول الله و علم رسول الله گرفته شده از علم و كمال مطلق ربوبى بود، وگرنه در هيچ حديث وتاريخى نخوانده‏ايم كه على عليه السلام پاى به محضر استادى نهاده و نزد معلمى جز پيغمبر تعليم يافته باشد. آن‏حضرت در خطبه «قاصعه‏» راجع به اتصال خود به مقام رسالت مطالبى فرموده كه قسمتى از خطبه وبرگردان آن به فارسى چنين است:

انا وضعت فى الصغر بكلاكل (كلكل) العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر. و قد علمتم موضعى من‏رسول الله عليه و آله- بالقرابة القرايبة، و المنزلة الخصيصة. وضعنى فى حجره و انا ولد (وليد) يضمنى الى‏صدره، و يكنفنى فى فراشه، و يمسنى جسده، و يشمنى عرفه. و كان يمضع الشى‏ء ثم يلقمنيه، و ما وجد لى‏كذبة فى قول، ولا خطلة فى فعل. و لقد قرن الله به‏صلى الله عليه وآله وسلم من لدن ان كان فطيما اعظم مزلك من ملائكته‏يسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره. و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع‏لى فى كل يوم من اخلاقه علما، و يامرنى بالاقتداء به و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء (حراء) فاراه ولا يراه‏غيرى. ولم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم و خديجة و انا ثالثهما. ارى نورالوحى والرسالة و اشم ريح النبوة‏».

و لقد سمعت رنة (رنة) الشيطان حين نزل الوحى عليه‏صلى الله عليه وآله وسلم فقلت: يا رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال: «هذاالشيطان قد ايس من عبادته. انك تسمع ما اسمع، و ترى ما ارى، الا انك لست‏بنبى، و لكنك لوزير و انك‏لعلى خير»

... در آن زمان كه هنوز كودك بودم، مرا در دامن تربيت‏خود گرفت. مرا به سينه مى‏چسبانيد و در بستر دركنار خويش جاى مى‏داد. بدنش را نزديك بدن من ميآورد و بوى خوش خود را به مشام من مى‏رسانيد. غذارا با دندان نرم مى‏كرد و بعد به دهان من مى‏گذاشت. هرگز از من دروغ نشنيد و در رفتارم خطايى مشاهده‏نفرمود.

از همان زمان كه رسول الله را از شير گرفتند، خداى بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را با او قرين وهمراه فرمود تا او را به راههاى بزرگى و اخلاق پسنديده رهبرى كند و شب و روز با او باشد. من نيز همچون‏بچه شترى كه از شيرش گرفته‏اند و پيوسته دنبال مادر مى‏رود، هر جا آن حضرت مى‏رفت، پا به پاى اومى‏رفتم. او هر روز پايه علم مرا با تعليمات تازه اخلاقى بالا مى‏برد و مرا به پيروى از آن امر مى‏فرمود.

رسول الله هر سال يك ماه در كوه حرا مجاور مى‏شد. تنها من بودم كه او را در حرا مى‏ديدم و غير از من‏كسى را نزد او بار نبود. در آن وقت هيچ خانه‏اى نبود كه همه اعضاى آن مسلمان باشند جز خانه پيغمبر كه‏خود او و خديجه مسلمان شده بودند و من سيمى ايشان بودم. من نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى‏خوش نبوت را استشمام مى‏كردم.

يك روز كه وحى بر آن حضرت نازل شد، صداى ناله شيطان را شنيدم. عرض كردم: «اى رسول خدا، اين‏ناله از كيست؟» فرمود: «از شيطان است. او از اينكه بعد از اين پرستيده شود مايوس شده است.» سپس‏فرمود: «اى على، تو مى‏شنوى آنچه را من مى‏شنوم و مى‏بينى آنچه را من مى‏بينم جز اينكه تو پيغمبرنيستى، ليكن وزير منى و راهى را كه مى‏پيمايى طريق خير و سعادت است‏»...

هجرت به كوفه و تاسيس پايگاه تشيع

هجرت در تاريخ اسلام اساس توسعه و بسط قدرت و نشر دعوت و مبناى استقلال دولت اسلامى بوده‏است. «دارالهجره‏»ها از حبشه و مدينه گرفته تا مصر و سودان و الجزاير و ليبى و تونس و مالى و از شام‏گرفته تا عراق و ايران و افغانستان و هندوستان و چين و آسياى مركزى و كشورهاى جنوب شرقى آسيا و ازعصر رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم گرفته تا زمان حاضر، پيوسته بهترين وسيله رهايى مسلمانان از فشار و ستم و مبدءجنبش و سازندگى و زمينه نشر ايمان و فرهنگ اسلامى بوده است. دامنه اين بحث‏بقدرى باز و نمونه‏هاى‏آن در تاريخ اسلام چندان زياد است كه شرح آن نياز به كتابى جداگانه دارد. در اينجا فقط كلمه‏اى چنددرباره موجبات هجرت على عليه السلام از مدينه به كوفه و پيامدهاى سياسى و فرهنگى آن نوشته مى‏شود.

على عليه السلام پس از اينكه به سال 35 هجرى در مدينه قبول خلافت كرد، عايشه نخستين قدم را در راه تجزيه‏دولت اسلام و شكست وحدت مسلمانان برداشت و همراه با طلحه و زبير و جمعى ديگر از متجاسران وياغيان به سوى بصره عزيمت كرد. عده‏اى از عربها و جمعى از مخالفان برقراى حكومت عدل و مساوات نيزبه دنبال شتر او افتادند و اگر اقدامى عليه اين عصيان به عمل نمى‏آمد، دامنه فتنه در سراسر عراق و ايران‏گسترده مى‏شد. از اين رو، اميرالمؤمنين على‏عليه السلام ناگزير شد نه تنها برق آسا به اين فتنه خاتمه دهد بلكه مقرخود را از مدينه به كوفه كه موقعيت ممتازى داشت، منتقل سازد. خود او، چنانكه از نهج‏البلاغه بر مى‏آيد،اين سفر و نظاير آن را هجرت ناميده و فرموده است:

الهجرة قائمة على حدها الاول. ما كان لله تعالى فى اهل الارض حاجة من مستسر الامة و معلنها. (59)

تا خدا را مشيتهاى پنهان و آشكار در امور جارى است، هجرت نيز به صورت نخستين خود برقرارخواهد بود.

در عهد خلفاى راشدين در پرتو فتوحات و غنايم بى‏حساب، رفته رفته شهر مدينه به صورت مركزسرمايه‏داران و خوشگذرانان و بازار بزرگ برده‏فروشى عرب در آمد و بخصوص در عهد عثمان روحانيت وقدسيت زمان رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم را بكلى از دست داد. بعد از جلوس على‏عليه السلام بر مسند خلافت، مالكان بزرگ واشراف قريش و رؤساى عشاير كه در مدينه ساكن بودند و روش عدل و مساوات و زهد او را منافى با مصالح‏خود مى‏ديدند به كارشكنى عليه دولت آن حضرت پرداختند و به دسته‏بندى و گردآورى لشكر وزمينه‏سازى براى سقوط او مشغول شدند كه منجر به جنگ جمل و صفين گرديد. از اين رو، على عليه السلام ناگزيرشد مركز خلافت را به جايى ببرد كه از لحاظ سياسى و معايب مدينه را نداشته باشد و براى اين منظور كوفه‏مناسب‏ترين شهر بود.

شهر نوبنياد كوفه كه وارث تمدنهاى بابل و تيسفون بود و در محيطى خوش آب و هوا و حاصلخيز قرارداشت، در كنار شهر تاريخى حيره ساخته شده و مركز فرهنگى و هنرى و دينى و مجمع شعرا و ادباى عرب‏بود و تمدن و فرهنگ ايران در آنجا ريشه داشت. علوم ايرانى و فلسفه و فرهنگ مسيحى مرقيونى و ديصانى‏و مانوى در آنجا رايج‏بود و ملل گوناگون از يهودى و مسيحى و مزدكى و هندو آنجا را به صورت يك شهربين‏المللى در آورده بودند. در مدارس آنجا از ديرباز متون و شروح عهد عتيق و عهد جديد (60) و الهيات وفلسفه و كلام و ساير علوم تدريس مى‏شد و علما به تاليف و تحقيق اشتغال داشتند. در كوفه كتابخانه ومدرسه و معلم و نوشت‏افزار در دسترس همه بود و زوار فراوانى از ساير كشورها براى زيارت قبول انبيايى‏چون نوح و يونس و صالح و ذوالكفل و هود و ... به سوى آن جلب مى‏شدند. ابراهيم و لوط از «اور» كه درمجاورت كوفه بود برخاسته بودند و بنا به رويات تورات، ابراهيم در آنجا زمينى خريده و گفته بود: از اين‏محل در روز قيامت هفتاد هزار شهيد از اولاد او بپا خواهند خاست. از اين رو، زوار يهودى و مسيحى‏مرده‏هاى خويش را نيز براى دفن به آن سرزمين مى‏آوردند. بعلاوه، كوفه يك مركز بزرگ بازرگانى بود كه‏تجار چينى و هندى و تركستانى و خراسانى و فارسى از طريق خليج فارسى و رود فرات با كشتى به آنجارفت و آمد داشتند و مانند همكاران شامى و حجازى و يمانى و افريقايى، در آنجا دفتر بازرگانى داير كرده‏بودند. بنابراين، در آن مقطع از تاريخ شهر كوفه علاوه بر موقعيت جغرافيايى و مزاياى نظامى و سياسى واقتصادى، از لحاظ فرهنگى و اجتماعى نيز مناسب‏ترين محل براى تاسيس مركز خلافت علوى و پايگاه‏تشيع بود. در كوفه تعصبات قومى عربى و استبداد فكرى حجاز رقيق بود و ايرانيان نو مسلمان و دوستداران‏اهل بيت و شيعيان على‏عليه السلام در آنجا جمع بودند و براى نشر و پذيرش تعاليم امام جوى مساعد وجودداشت.

جابجايى دارالخلافه هيچ زحمت و تشريفاتى نداشت. دفتر كار و محل عبادت و موعظه على‏عليه السلام درمسجد مدينه بود كه اكنون به مسجد كوفه منتقل مى‏شد. مردان كوفه مثل ساير مردان مسلمان همه سربازان‏او بودند و صحابه پيغمبر وظايف مشاوره و ادارى و نظامى خود را انجام مى‏دادند و محل خدمت و اقامت‏براى آنها اهميت نداشت. اموال و اثاث همسفران امام نيز بر همان شترهايى بار شده بود كه ايشان را ازمدينه به كوفه آوردند.

منبر مسجد كوفه محل مناسبى بود كه غالب خطبه‏هاى مهم و بيانيه‏هاى رسمى امام از آنجا خوانده‏مى‏شد. در ايام جمعه و عيدين و هر وقت لازم مى‏شد، هزاران نفر عرب و ايرانى و قبطى و هندى و شامى و... و ساير مسلمانان و اهل ذمه جمع مى‏شدند و امام علاوه بر اوامرى مربوط به جهاد و انجام فرايض دينى،درباره مسائل بسيار چون الهيات و طبيعيات و اخلاق و سياست و تمدن و آداب معاشرت و فنون جنگى و... با آنها سخن مى‏گفت و از فراز همان منبر براى عاملان و سپهسالاران و فرمانداران پيام مى‏فرستاد. درمسجد كوفه اجتماعاتى از سران سپاه و قضات تشكيل مى‏داد از و همان جا بود كه خود به كار مردم‏رسيدگى مى‏كرد و در دسترس همه قرار داشت.

گرچه دوران اقامت امام در كوفه حدود پنج‏سال بيشتر نبود و همان جا در مسجد به شهادت رسيد ولى‏همين مدت كوتاه كافى بود كه آن شهر با به يك مركز بزرگ سياسى و بازرگانى و فرهنگى اسلامى بدل‏سازد; شهرى كه موقعيت‏خود را پيوسته در تاريخ اسلام حفظ كرد. علوم اسلامى مثل صرف و نحو و فلسفه‏و طبيعيات و رياضيات و ... و نيز فقه و حديث از آنجا نشات گرفت و به بصره و سپس به ساير بلاد اسلامى‏رفت. به قول ابن ابى‏الحديد، شارح نهج‏البلاغه، فقه و حديث از مكتب على عليه السلام در كوفه به ساير شهرهاى‏اسلام گسترده شد و امامان چهارگانه اهل سنت همه از تعاليم او بهره‏مند شده‏اند. مسائل كلامى چون‏توحيد و عدل، و جبر و اختيار، و قضا و قدر در محضر على‏عليه السلام حل مى‏شد و علماى بزرگ اين رشته‏شاگردان او بوده‏اند. يعقوب بن اسحاق كندى (متوفاى 260 ه.ق) تنها فيلسوف بزرگ عرب است كه شيعى‏مذهب بوده و از كوفه برخاسته است. صرف نظر از علوم معقول و منقول، تقريبا همه مدعيان تصوف وعرفان نيز خرقه خود را بنوعى به آن حضرت منتهى مى‏كردند.

اميرالمؤمنين على‏عليه السلام با اختراع اصول نحو، زبان عربى را قاعده و كمال بخشيد و آن را به صورت زبان‏مشترك جهان اسلام در آورد. او با سبك خاص خود در القاى خطب و انشاى نامه و نظم اشعار و بيان‏كلمات قصار و استشهاد به غرر اشعار قدما، درس عربى گويى و عربى نويسى به عرب زبانان داد. او زبان‏عربى را با استخدام مضامين و تعبيرات و اصطلاحات فارسى و رومى و قبطى و حميرى و ... از شكل‏صحرايى محدود به يك زبان علمى و فلسفى و عرفانى بدل كرد و شريعت اسلام را به عنوان آيين عقل وعلم و حريت ضمير به جهانيان عرضه فرمود، و همه اين فيوضات بعد از تغيير مركز خلافت از مدينه به كوفه‏تجلى نمود.

به اين نكته هم اشاره كنم كه شهر كوفه همواره پايگاه تشيع و مركز علماى شيعه بوده است.

تعليم و تربيت كارمندان دولت

على عليه السلام را عقيده چنين بود كه انسان يا بايد عالم باشد يا متعلم، و راه سومى وجود ندارد. و همين‏عقيده را عملا در همه عمر به كار مى‏بست. او در كوفه، با استفاده از منبر خلافت و محيط آزاد شهر،مى‏كوشيد هر چه را از رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم آموخته يا در ربع قرن خانه‏نشينى انديشيده است، به مسلمانان‏بياموزد و مخصوصا سعى داشت ماموران جمهورى اسلامى را به وظايف خود آشنا سازد.

از هفتاد و نه نامه كه در نهج‏البلاغه ثبت است، آنچه از لحاظ كشوردارى اهميت دارد، رهنمودهايى است‏كه به سران لشكر و قضات و استانداران و عاملان خراج و ساير ماموران ارائه شده است. امام در اين‏رهنمودها به همه تذكار داده كه شغل خود را بر اساس دين و اخلاق انجام دهند و كار دولت اسلامى را ازدين جدا ندانند. در عين حال كه وظيفه خود را قدرت انجام مى‏دهند، مظهر رافت و عدالت‏براى‏مستضعفان باشند، بر ضعيفان ببخشايند و بر زخمهاى آنان مرهم گذارند. به امام و رهبر خود تاسى كنند واز هواپرستى و آزمندى و شهوت و غضب و آرزوهاى دور دراز و مال‏اندوزى و كبر و جاه‏طلبى و ... دورى‏جويند و مانند خود او در اجراى احكام خدا خشن و محكم ولى در برابر فقيران و شعيفان و توده مردم‏دلسوز و گشاده‏رو و مهربان باشند. از هرگونه بدعت‏گذارى و تك‏روى و خودمحورى و خودرايى و بخل وجهل و رشوه‏خوارى و هر عمل مخالف كتاب خدا و سنت رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم اجتناب ورزند و هنگام صدورفرمانها و وضع و جمع ماليات، خود را به جاى ضعيف‏ترين مردم قرار دهند.

در دستورالعمل مفصلى كه به صورت بخشنامه براى عاملان صدقات صادر فرمود، چنين نوشت:

انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له، ولا تروعن مسلما، و لا تجتا زن عليه كارها، ولا تاخذن منه اكثر من‏حق الله فى ماله، فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم، من غير ان تخالط ابياتهم، ثم امض اليهم بالسكينة والوقار حتى تقوم بينهم فتسلم عليهم، ولا تخلج‏بالتحية لهم ثم تقول: عبادالله، ارسلنى اليكم ولى الله وخليفته لاخذ منكم حق الله فى اموالكم، فهل لله فى اموالكم من حق فتؤدوه الى وليه فان قال قائل: لا، فلاتراجعه، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه اوتو عده او تعسفه او ترهقه، فخذما اعطاك من‏ذهب او فضة، فان كان له ما شية او ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان اكثر هاله، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخول‏متسلط عليه، ولا عنيف به، ولا تنفرن بهيمة ولا تفزعنها، ولا تسوءن صاحبها فيها، واصدع المال صدعين،ثم خيره: فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره، ثم اصدع الباقى صدعين، ثم خيره: فاذا اختار فلا تعرضن لمااختاره، فلا تزال كذلك حتى يبقى ما فيه وفاء لحق الله فى ماله، فاقبض حق الله منه، فان استقالك فاقله ثم‏اخلطهما، ثم اصنع مثل الذى صنعت اولا حتى تاخذ حق الله فى ماله. ولا تاخذن عودا، ولا هرمة، ولامكسورة، ولا مهلوسة، ولا ذات عوار، ولا تامنن عليها الا من تثق، بدينه رافقا بمال المسلمين حتى يوصله‏الى وليهم فيقسمه بينهم، ولا توكل بها الا ناصحا شفيقا و امينا حفيظا، غير معنف ولا مجحف ولا ملغب و لامتعب.

در شغل خويش از راه تقوى و ترس از خدا برو. هرگز هيچ مسلمانى را مترسان و اگر راضى نباشد، به خانه اوداخل مشو و بيش از حقى كه خدا معين كرده است، از او مستان. چون در قبيله‏اى فرود آمدى، وارد خانه‏هاو چادرها مشو و با آنان در مياميز، بلكه ابتدا بر سر آب آن قوم منزل كن، سپس باوقار و آرامى نزد ايشان‏برو. چون به جمع آنان رسيدى، سلام كن و سپس بگوى: «اى بندگان خداى، ولى خدا و خليفه او مرا نزدشما فرستاده است تا حق خدا را از اموالى كه داريد دريافت نمايم. آيا از اموال خدا در مالهاى شما حقى‏هست كه به ولى او اداء كنيد؟». اگر كسى بگويد نه، ديگر به او مراجعه نكن و اگر صاحب مكنتى پاسخ‏مثبت داد، با او راه بيفت‏بدون اينكه او را بترسانى يا چيزى به ستم بگيرى يا تكليف شاقى به او بكنى.پس، هر چه خود او داد بستان... (61) رهنمودهاى نظامى و مالى و سياسى و قضايى كه در نهج‏البلاغه مسطور است، به شرح ذيل است:

1. رهنمودهاى جنگى به محمد بن حنفيه در جنگ جمل و به ساير فرماندهان و سربازان. (62)

2. دستورالعمل به عبدالله بن عباس وقتى او را براى مذاكره نزد زبير به بصره فرستاد. (63)

3. بخشنامه به پيشه‏وران درباره پيمانه‏ها و ترازوها. (64)

4. دستورالعمل به مامور بازرسى پادگان بصره. (65)

5. دستور كتبى به شريح بن حارث كندى قاضى كوفه. (66)

6. دستور به يكى از سپهسالاران. (67)

7. دستور كتبى به اشعث‏بن قيس كندى والى آذربايجان. (68)

8. دستورالعمل به جريربن عبدالله بجلى نماينده اعزامى نزد معاويه. (69)

9. دستور به دسته‏اى از سپاهيان كه عازم ماموريت جنگى بودند. (70)

10. دستورالعمل به معقل بن قيس رياحى كه با سه هزار سپاهى عازم شام بود. (71)

11. رهنمود به سپاهيان قبل از شروع جنگ صفين. (72)

12. نامه به عبدالله بن عباس عامل امام در بصره. (73)

13. نامه به يكى از عاملان. (74)

14. نامه به زيادبن ابيه قائم مقام عبدالله بن عباس در استاندارى بصره. (75)

15. نامه ديگرى به زيادبن ابيه. (76)

16. دستور كتبى براى عبدالله بن عباس. (77)

17. فرمان مفصل بخشنامه‏اى به عاملان صدقات. (78)

18. فرمان به يكى از عاملان صدقات. (79)

19. فرمان به محمد بن ابى‏بكر استاندار مصر. (80)

20. دستور به قثم بن عباس عامل مكه. (81)

21. نامه به عبدالله بن عباس بعد از شهادت محمدبن ابى‏بكر. (82)

22. نامه به اهالى مصر وقتى مالك اشتر به حكمرانى آن استان منصوب شد. (83)

23. نامه به يكى از عاملان. (84)

24. نامه به يكى از عاملان. (85)

25. نامه به عمربن ابى سلمه مخزومى عامل بحرين كه از عمل معزول شده بود. (86)

26. نامه به مصقله بن هبيره شيبانى عامل اردشير خره. (87)

27. نامه به عثمان بن حنيف عامل بصره و سرزنش او براى شركت در يك مهمانى مفصل. (88)

28. نامه به يكى از عاملان. (89)

29. بخشنامه به سران سپاه. (90)

30. بخشنامه به عاملان خراج. (91)

31. فرمان مالك اشتر نامزد استاندارى مصر كه قانون اساسى سياست و كشوردارى در اسلام است. (92)

32.اوامر كتبى به شريح بن هانى كه يكى از سران سپاه مامور جنگ شام بود. (93)

33. بيانيه على عليه السلام به همه بلاد اسلام درباره جنگ صفين. (94)

34. دستورالعمل به اسود بن قطيبه فرمانده لشكر حلوان. (95)

35. بيانيه به همه عاملان خراج كه ارتش وارد حوزه عمل ايشان شود. (96)

36. نامه به كميل بن زياد نخعى عامل هيت كه او را از سهل‏انگارى در جلوگيرى از غارتگران سرزنش كرده‏است. (97)

37. نامه به اهل مصر كه همراه با مالك اشتر فرستاد. (98)

38. نامه به ابوموسى اشعرى عامل كوفه. (99)

39. نامه به سلمان فارسى. (100)

40. نامه حارث همدانى. (101)

41. نامه به سهل بن حنيف انصارى عامل مدينه (102)

42. نامه به منذر بن جارود عبدى كه در امانت‏خيانت كرده بود. (103)

43. صورت پيمان‏نامه‏اى كه براى قبايل ربيعه و يمن نوشت. (104)

44. نامه به عبدالله بن عباس وقتى او را به استاندارى بصره فرستاد. (105)

45. رهنمود عبدالله بن عباس وقتى او را براى بحث و احتجاج نزد خوارج فرستاد. (106)

46. دستورالعمل به ابوموسى اشعرى هنگام نصب او به حكميت. (107)

اين دستورالعملها و رهنمودها و نامه‏ها كه بعضى به صورت بخشنامه به تمام ماموران و بعضى ديگرعهدنامه و فرمان و دستور مذاكرت و برنامه ماموريت است، هم از لحاظ موضوع، هم از ديدگاه كيفيت وسبك و فصاحت و پرمغزى كلام و هم از نظر تعداد در اسلام سابقه نداشته است.