فرمان مالك اشتر
مفصلترين و بااهميتترين دستورالعمل على عليه السلام فرمانى است كه براى مالك
بن حارث نخعى ملقب به«اشتر» سردار دلير و پاك اعتقاد خود، هنگامى كه او را مامور
استاندارى و فرماندهى ارتش و پيشكارىدارايى و مسؤوليت عمران مصر و رفاه حال مصريان
نموده بود، نوشته است. در اين فرمان كه جامع آراءسياسى و نخستين برنامه و دستور
حكمرانى در اسلام است، امام با نظم منطقى و با استناد به آيات قرآنى وسنت رسول
اللهصلى الله عليه وآله وسلم به مالك اشتر- و از طريق او به همه زمامداران مسلمان-
فلسفه و آيين حكومت الهىرا توصيه كرده و نشان داده است كه چگونه ممكن است در عين
زهد و بىاعتنايى به دنيا امور كشور را بهصورتى كه موجب رضاى خدا و خشنودى و آسايش
و افتخار خلق باشد، اداره نمود.
محققان مسلمان و بيگانه از ديرباز در ستايش اين سياستنامه مقالات بسيار نوشته و هر
يك جلوهاى ازاين آفتاب عالمتاب را توصيف كردهاند. آنچه همگان در آن اتفاق نظر
دارند، اين است كه در زبان عربىهرگز نظير چنين شاهكارى به وجود نيامده است و اين
منشور كبير نه تنها دليل عظمت و اصالتسياستاسلامى استبلكه در فصاحت و بلاغت نيز
ايت اعجاز و تالى تلو قرآن است.
نگاهى اجمالىبه مندرجات فرمان مالك اشتر
على عليه السلام در اين فرمان، مانند ساير نوشتهها يا نامهها خطبهها، سخن را
با نام خدا و توصيه به طاعت وتقوى آغاز مىكند و مالك را به ضبط نفس و خوددارى در
برابر طغيان هوس دستور مىدهد و او را به نيكىو مهربانى نسبتبه مردم سفارش
مىفرمايد. همچنين او را به تواضع و اجتناب از گردنكشى مىخواند و بهمروت و انصاف
و عطوفت دعوت مىكند و از عواقب غرور و ستمكارى بر حذر مىدارد و به او خاطر
نشانمىسازد كه هميشه شخصا مراقب جزئيات كار اوست.
به مالك سفارش مىكند كه هميشه طرفدار حق باشد و مبادا با توجه و عايتخواص و
اشراف، از كارتوده مردم غافل بماند. بايد كه از عيبجويان بپرهيزد و كمبودهاى مردم
را پردهپوشى كند و كينه را به دلنگيرد و حرف سخنچينان را نپذيرد و با بخيلان و
آزمندان مشورت نكند و سخن ترسوها و بزدلان رانشنود.
درباره همكاران و مشاران، به مالك توصيه مىكند از وزيران و مشاورانى كه سابقا
با نابكاران همكارىداشتهاند، بپرهيزد و همكارانى خردمند و پاكنهاد و آزموده و
كارآمد برگزيند كه با ستمكاران يار نباشند ونمك روى زخم بندگان خدا نپاشند و حرف حق
را گرچه تلخ باشد، بشنوند و در روى او بگويند و براىكارى كه نكرده است، او را
نستايند و گفتار و كردار ناپسند او را تصديق نكنند و ...
همچنين به مالك يادآور مىشود كه هيچ چيز چون نيكى به خلق و كاستن از عوارض و
ماليات و پايينآوردن هزينه زندگى و زدودن زنگار غم از چهزه مردم و جلب اطمينان
ايشان، براى استوارى اساس دولتمؤثر نيست. بايد كه در همه امور سنتهاى درست
پيشينيان را حفظ كند و بدعتهاى زيانآور نگذارد، تارشتههاى الفت محكم شود و كار
رعيتبه سرانجام رسد. و بايد كه براى بهبود امور ملك و ملت ازخودكامگى و استبداد
دورى جويد و از مشورت با دانشمندان و خردمندان بهرهمند گردد.
امام در اين فرمان جامعه را طبقهبندى كرده و خاطرنشان فرموده است كه همه مردم
از يك رسته و يكدسته نيستند و از نظر نوع و اهميت مشاغل و سنخيت و سطح معرفتبا هم
مختلفاند. او جامعه را بهسپاهيان خدا، نويسندگان، بخشهاى عمومى و خصوصى، دادرسان
و ماموران عدالت، ماموران دولت،پيشكاران دارايى و ماموران جمعاورى خراج، بازرگانان
و پيشهوران و صنعتگران، و طبقه نادار و نيازمند وتهيدست تقسيم كرده و سپس وظيفه هر
دسته از ماموران و خصالى را كه بايد داشته باشند و شرايطى را كهبراى انتخاب آنان
لازم استبه تفصيل شرح داده است.
در بخشى از اين فرمان كارهايى را كه مالك اشتر بايد شخصا و با كمال دقت انجام
بدهد، مشخصفرموده و گفته است: بايد خود او، و بدون واسطه، با دادخواهان روبرو شود
و به مردم مجال و ميدان بدهدكه او را ببينند و بىترس و بيم با او حرف بزنند و حق
ندارد با مردم تندى كند; بايد عطاى مردم را با روىگشاده بدهد و اگر به كارى برخورد
كه مطابق ميل او نيست، آن را از سر وا نكند; بايد پاسخ گزارشهايى را كهدبيران از
عهده بر نمىآيند، شخصا بنويسيد و نيازمنديهاى مردم را همان روز كه باخبر مىشود،
برآورد وكار امروز را هرگز به فردا نيندازد.
سفارش عمده امام به مالك درباره مواظبت در انجام فرايض دينى است. مىفرمايد كه
بايد بهترينبخش از اوقات خود را صرف راز و نياز با خدا كند و اداء واجبات دينى را
با اخلاص توام سازد و عبادتخدا را بدون رياكارى انجام دهد و اگر با مردم نماز
مىگزارد، آن را به درازا نكشد.
امام به مالك دستور مىدهد كه حتىالمقدور اوقات خود را در بين مردم بگذراند تا
از هر حق وباطلىآگاه گردد و امور بر وى مشتبه نشود. در كارهاى مهم نبايد به
اطرافيان و خواص اعتماد كند، زيرا بعضى ازآنان گردنكش و بىانصافند. نبايد به
خويشان و نزديكان ملك و زمينى به تيول دهد تا به رعيت اجحافنشود. بايد كه از
عدالت، گرچه تلخ به نظر برسد، روى برنتابد و اگر مردم در او گمان ستمكارى بردند،
بايدكه شخصا حقايق را برايشان روشن كند و آنان را از بدگمانى بيرون آورد.
على عليه السلام به مالك امر مىكند كه اگر دشمن به او پيشنهاد آشتى و سازش كرد
بپذيرد، اما بعد از تركمخاصمه از كيد او برحذر باشد، مبادا غافلگير شود. چون با
دشمن پيمان صلح بستبايد كه بر سر عهدخود باشد، زيرا هيچ چيز بهتر از درست پيمانى
نيست. به او مىفرمايد:
و ان عقدت بينك و بين عدو لك عقدة او البسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء، وارع
ذمتك بالامانة،واجعل نفسك جنة دون ما اعطيت، فانه ليس من فرائض الله شى الناس اشد
عليه اجتماعا مع تفرقاهوائهم و تشتت ارائهم من تعظيم الوفاء بالعهود، وقد لزم ذلك
المشركون فيما بينهم دون المسلمين لمااستوبلوا من عواقب الغدر، فلا تغدرن بذمتك،
ولا تخيسن بعهدك، ولا تختلن عدوك، فانه لا يجترى علىالله الا جاهل شقى. و قد جعل
الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته، و حريما يستفيضون الىمنعته، و
يستفضون الى جواره، فلا ادغال ولا مدالسة ولاخداع فيه، ولا تعقد عقدا تجوز فيه
العلل، ولا تعولنعلى لحن قول بعد التاكيد والتوثقة، ولا يدعونك ضيق امر لزمك فيه
عهدالله الى طلب انفساخه بغير الحق،فان صبرك على ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته
خير من غدر تخاف تبعته، و ان تحيط بك من الله فيهطلبة لا تستقيل فيها دنياك ولا
اخرتك.
اياك والدماء و سفكها بغير حلها، فانه ليس شى ادعى لنقمة، ولا اعظم لتبعة، ولا
احرى بزوال نعمة،وانقطاع مدة، من سفك الدماء بغير حقها، والله سبحانه مبتدئ بالحكم
بين العباد فيما تسافكوا من الدماءيوم القيمة، فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام، فان
ذلك مما يضعفه و يوهنه بل يزيله و ينقله، ولا عذرلكعندالله ولا عندى فى قتل العمد،
لان فيه قودالبدنمبادا به عهدى كه بستهاى و به زينهارى كه دادهاى پشت پا بزنى و
دشمن را فريب دهى، زيرا خداوند زينهاخود را براى بندگان حريمى مطمئن و استوار قرار
داده است. هرگز قرارداد مبهم و دو پهلو امضا نكن و يچوقتبعد از سخن جدى تبسم بر
لب نياور. از ريختن خون ناحق حذر كن كه عمر را كوتاه مىسازد و نعمترا به زوال
مىكشد. در قتل عمد نزد خدا و نزد من مسؤول مىشوى و هيچ عذر و بهانهاى از تو
پذيرفتهنيست، و در قتل خطا بايد كه خونبهاى مقتول را بپردازى.
سپس مىفرمايد:
اى مالك، در هيچ كارى شتاب مكن و چون فرصتى به دستت افتاد، سستى و كاهلى را جايز
مشمار. اگردر كارى گره و فروبستگى ديدى، لجاجت و ستيزه را كنار بگذار. هر كار را در
وقتخود انجام بده و هر چيزرا در جاى خود بگذار. مهار خشم و تندى و دستيازى و
زباندرازى خويش را بكش و از دشنام و هرزهگويىاجتناب كن و در وقت طغيان غصب،
چندان خاموش بمان تا خشمت فرو نشيند. اين رهنمودها را بدقتبهكار بند و هر وقت هوس
يا انديشه ناپختهاى در سرت پيدا شد، به ياد اين سخنان بيفت و هرگز جانبخردمندى را
رها مكن...
سرفصلهاى مباحث فرمان مالك اشتر
فرمان مالك اشتر عميقتر و جامعتر از آن است كه شرحش در سطور معدود اين مقال
بگنجد. آنچه ذكرشد، به منزله قطرهاى از دريا و پرتوى از خورشيد است، تشنگان فيض
هدايت مىتوانند به شروح و حواشىو ترجمههاى بىشمار آن مراجعه كنند. شايد بتوان
مباحث اصلى ادارى و سياسى آن را در سرفصلهاى ذيلبررسى نمود:
1. شخصيت ماموران عاليرتبه دولت و شرايط انتخاب آنان.
2. لزوم استقلال دادگاه و دادرس
3. اگر در صدور حكم بين دادرسان اختلاف پيش آمد چه بايد كرد؟
4. راه اصلاح ماموران دولت.
5. آموزش كارمندان و برنامهريزى در كارهاى ادارى.
6. كارنامه ماموران دولت و نظام ادارى در عهد اميرالمؤمنين عليه السلام
7. طبقهبندى مشاغل دولتى.
8. طبقهبندى ملت اسلام و تعيين وظايف هر طبقه و ويژگيهاى آنها.
9. سرفرماندهى ارتش.
10. آثار ايمان و خداشناسى در پرورش روح سلحشورى.
11. جنگ و صلح.
12. معاهدات در اسلام و لزوم پايبندى مقامات دولتى به عهد خويش.
13. مقايسهاى بين عهدنامههاى اميرالمؤمنين عليه السلام با پيمانهاى منطقهاى و
بينالمللى امروزى.
14. عقد پيمان وظيفه رئيس قوه مجريه است.
15. مسؤوليت وزيران و مقامات عاليه دولت.
16. اصل تفكيك قوا.
17. زيان ياران و نزديكان بد حكمران.
18. عوامل ايجاد اعتماد بين رئيس حكومت و مردم.
19. موضوع عدالت اجتماعى و مقايسه فرمان مالك اشتر با قوانين اساسى رژيمهاى
دموكراسى وسوسياليستى.
20. اساس سيادت ملل و سلطه آراء عمومى.
21. تاثير فرمان مالك اشتر در تدوين قوانين اساسى عصر حاضر.
22. مطمئنترين و غنىترين خزانه براى دولت كيسه افراد ملت است.
23. مقايسه علمى بين قوانين ماليه عصر حاضر با آنچه در فرمان مالك آمده است.
24. اهميتبازرگانان و صنعتگران و پيشهوران در اقتصاد ملتها.
25. نظريه انساندوستى و نيكوكارى در فرمان مالك.
26. احتكار و زيانهاى همگانى آن.
27. كارگران و مساله كارگر.
28. تاثير فرمان مالك در قوانين جديد مالى و اقتصادى.
29. حفظ حقوق كارگران و مستضعفان بهترين نگهبان امنيت اجتماعى است.
30. راه درمان مساله فقر در نظر امام.
31. بايد قوى و ضعيف در مقابل حق و قانون برابر باشند.
32. رو نشان ندادن و فاصله گرفتن والى از مردم به عدم رضايت عمومى مىانجامد.
33. ويژگان والى و نزديكان او مردم را ناراضى مىكنند.
34. خون ناحق موجب ويرانى كشور و زيان دولت است.
35. لزوم حفظ سنتهاى پسنديده پيشين در اداره كشور.
از اين فرمان و از ساير مندرجات نهجالبلاغه بر مىآيد كه استانداران و
فرمانداران در عين اشتغال بهوظايف ادارى و سياسى و فرماندهى نظامى و پيشكارى
دارايى، بايد پاسدار شريعت و رئيس روحانى وامام جمعه و جماعت و اسوه ديگران در
سادگى و قناعت و ايثار و عبادت باشند.
امام ميل داشت مردم علاوه بر وحدت دينى و سياسى و حقوقى، در زبان و فرهنگ هم
وحدت داشتهباشند. او علم نحو را براى بينالمللى كردن زبان عربى وضع نمود.
در نظر على عليه السلام مقام انسان تا حدى والاست كه از او به «عالم اكبر» و
«خليفةالله» تعبير شده است. اوتنها يك جانور گويا- چنانكه فلاسفه يونان مىگفتند-
يا يك ماشين- آن گونه كه فلاسفه مادى عقيدهدارند- نيست. بنابراين، مقام رهبرى
انسانها وظيفهاى است الهى و از سوى خدا.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است كه افراد ملت فقط براى فرمانبردارى و دادن
ماليات خلق نشدهاند، بلكهبايد در اداره كشور با واليان شريك باشند و حق اظهارنظر
و بازخواست و چون و چرا دارند.
همه فرزندان آدم از نظر خلقتبرابرند و برترى آنها بر يكديگر تنها بر اساس تقوى
و شايستگى است.
همه مسلمانان عالم از هر مليت و اقليم و رنگ و نژاد با هم برابرند.
كافران ذمى هم حقوق سياسى و اجتماعى برابر با مسلمانان دارند.
در حكومت علوى جهان قابل تقسيم نيست. مردم يا مسلمانند و ذمى و يا دشمن و محارب
با مسلمانان،و بلاد عالم يا دارالسلم است و يا دارالحرب. همه مسلمانان و همپيمانان
ايشان بايد از امنيتسياسى واجتماعى به طور مساوى بهرهمند باشند و رهبرى و حكومت
جهانى بر عهده «خليفة الله» است كه منصوباز سوى خدا و مجرى حدود و احكام الهى
است.
كوتاه سخن
كوتاه سخن آنكه اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليه السلام در دوران كوتاه رهبرى
سياسى، علىرغمتنگنظرىها و كارشكنىهاى مخالفان، موفق شد بر اساس خرد و دين و
دانش و دليرى، محور استوارىبراى حكومت اسلامى بنا نهد و دولتخليفةاللهى را در
جهان تاسيس كند وبا خطبهها ونامهها و كلماتحكمتبار خود رهنمودهايى باقى گذارد
تا براى هميشه محك حكومت عدل و مساوات و چراغ راهنماىسالكان راه حق به سوى سرمنزل
امن و رستگارى باشد.
پىنوشتها:
1) ضرار در قرآن عنوان مسجدى است كه منافقان در مدينه براى كارشكنى در مقابل
اسلام ساخته بودند و به امر رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلمويران گرديد و به
آتش كشيده شد.
2) نهجالبلاغه، خطبههاى شماره 3 و 137 و كلام شماره 220.
3) اسرار خودى و رموز بيخودى، ص 46، چ بنياد فرهنگ ايران، به كوشش نويسنده اين
سطور.
4) كنزالعمال، ج 12، حديث 1229 و 1230 و 1231 و 1234 و 1235 و ...
5) همان ماخذ و همان جلد، حديث 1232; سيره ابن هشام، ج 1، ص 245، چ مصر، 1375
ه.ق.
6) مناقب ابن حنبل، نسخه عكسى مجلس شوراى اسلامى، ورق 61; الغدير، ج 8، ص 87;
و...
7) سيره ابن هشام، ج 1، ص 245 و ساير منابع.
8) كنزالعمال، ج 12، حديث 1205.
9) نظم درر السمطين، تاليف جمالالدين محمد بن يوسف زرندى، ص 94، چ تهران، به
كوشش دكتر محمد هادى امينى.
10) كنزالعمال، ج 12، حديث 1247 و 1248 به روايت از عايشه ام المؤمنين.
11) همان ماخذ و همان جلد، حديث 1158 و احاديث فراوان ديگر.
12) همان ماخذ و همان جلد، حديث 1129: «انا دارالحكمة و على بابها- رواه
الترمذى».
13) همان ماخذ، حديث 1130 كه به اتفاق مسلمانان حديثى است صحيح (پيغمبر فرموده
است: «انا مدينةالعلم و على بابها فمن ارادالعلم فليات الباب») در جزء دوازدهم، و
جزء پانزدهم كنزالعمال و در كتاب الغدير، ج 6 و ساير كتب حديث روايات بسيارى در
اينزمينه آمده است.
14) همان ماخذ و همان جزء، حديث 1151 «على عيبة علمى- رواه ابن عباس».
15) همان ماخذ و همان جزء، حديث 1230 و احاديثبسيار ديگر.
16) همان ماخذ و همان جزء، حديث 1297 به روايت ابن عباس.
17) به حكم آيه شريفه «انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا يقيمون الصلاة...»
كه در شان علىعليه السلام نازل شده و به همين جهتشيعيان مستحب مىدانند بعد از
«اشهد ان محمد رسول الله» در اذان «اشهد ان عليا ولى الله» بگويند... (كنزالعمال،
ج 15،حديث416)
18) مرحوم سردكتر محمد اقبال در منقبت اميرالمؤمنينعليه السلام گفته است:
دانم كه ادب به كتم راز است در دامن خامشى نياز است اما چه كنم مى تولا تند
استبرون جهد زمينا
19) كنوز الحقائق، تاليف عبدالرؤف مناوى، ص 43، چ اسلامبول; تاريخ بغداد، تاليف
خطيب بغدادى، ج 2، ص 85، چ مصر;كنزالعمال، ج 12، حديث 1253.
20) كنزالعمال، ج 12، حديث 1285: «على خيرالبشر فمن ابى فقد كفر»، و حديث 1286:
«من لم يقل على خيرالناس فقد كفر».
21) همان ماخذ و همان جلد، حديث 1361 و 1362 و 1363 و 1366 و دهها حديث ديگر
22) همان ماخذ و همان جلد، حديث 1269 و دهها حديث ديگر در همين معنا.
23) همان ماخذ و همان جلد، حديث 1181 و دهها حديث ديگر: «على منى و انا من على و
على ولى كل مؤمن بعدى- رواهالبريده».
24) همان ماخذ و همان جلد، حديث 1279: عايشه ام المؤمنين از رسول الله روايت
كرده است كه: «النظر الى وجه على عباده» (نگاهبه چهره على عبادت است).
25) همان ماخذ و همان جلد، حديث 1275: «لمبارزة على لعمرو بن عبدود افضل من
اعمال امتى الى يوم القيامة» (مبارزه على باعمروبن عبدود در روز خندق ارزشمندترين
و بالاتر از عبادات همهامت من تا روز قيامت است).
26) گرچه على عليه السلام به موجب نصوص غيرقابل انكار (شرح باب حادى عشر، چاپ
قم، 1399، صص 75 به بعد) خليفه رسول اللهبود، معذلك وقتى اين سمت را پذيرفت كه
مهاجر و انصار به اتفاق او را به خلافتبرگزيدند. على عليه السلام پيوسته در احتجاج
با مخالفانبر هيمن اصل يعنى انتخابى بودن خود انگشت مىگذاشته است.
27) تاريخ العرب قبل الاسلام، تاليف دكتر جواد على، ج 6، ص 161، چ بغداد.
28) منهاج نهجالبلاغه (به زبان اردو)، تاليف سيد سبط حسن الهندى، چ لكنهو، ص
16.
29) همان ماخذ ص 17.
30) همان ماخذ و همان صفحه
31) السنن الكبرى، تاليف بيهقى; كنزالعمال به نقل از جمعالجوامع سيوطى; منهاج
نهجالبلاغه، ص 18.
32) كنزالعمال، ج 15، حديث 463 و 467; مناقب ابن حنبل، ورق 4 و ساير احاديث.
33) كنزالعمال، ج 15، حديث 462.
34) خصايص اميرالمؤمنين على بنابىطالب، تاليف امام نسائى، به اهتمام دكتر
محمدهادى امينى، ص 60، چ تهران.
35) ابوعبدالله احمدبن محمدبن حنبل (164-241 ه.ق) امام مذهب حنبلى ايرانى تبار
بوده است.
36) مناقب ابن حنبل، ورق 3.
37) منهاج نهجالبلاغه، ص 18.
38) همان ماخذ و همان صفحه; شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد، ج 1، ص 181، چ
مصر.
39) نهجالبلاغه، كلام 224.
40) نهجالبلاغه، ص 373.
41) نهجالبلاغه، ص 509.
42) نهجالبلاغه، ص 189.
43) نهجالبلاغه، ص 418.
44) نهجالبلاغه، ص 136.
45) نهجالبلاغه، ص 248.
46) كنزالعمال، ج 12، حديث 1255.
47) اميرعلى، ص 60.
48) برگردان فقرات نهجالبلاغه به فارسى در مقاله حاضر از نويسنده اين سطور است
گرچه كلام خدا و كلام على عليه السلام در هيچ زبانى وتعبير ديگرى نمىگنجد.
49) روايات بسيار از راويان شيعه و سنى آمده است مبنى بر اينكه اميرالمؤمنين
عليه السلام قاتل و مقتل خويش را مىدانسته است (كنزالعمال، ج 15، حديث 470-474،
476، 478 و ...).
50) منهاج نهجالبلاغه، ص 110; خصال ابن بابويه، ج 1، ص 149، چ ايران.
51) مالك بن حارث بن عبد يغوث نخعى از ياران صديق علىعليه السلام و از سرداران
شجاع اسلام بود كه در جنگ جمل و صفين خدماتىنمايان تقديم كرد و در راه ماموريت مصر
در محل العريش مسموم و شهيد شد ( 37 ه.ق)و اميرالمؤمنين عليه السلام درباره او
فرمود: «مالكبراى من چنان بود كه من براى رسولالله بودم.» مالك را بدان سبب
«اشتر» لقب دادند كه در جنگ يرموك زخمى بر صورت او آمد وپلك چشمش را چاك زد.
52) نهجالبلاغه، ص 57.
53) نهجالبلاغه، خطبه شقشقيه.
54) حليةالاولياء، ج 4، ص 134، چ مصر.
55) اين سخن را رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم در جنگ خندق هنگام رويارويى
على عليه السلام با عمروبن عبدود فرمود.
56) اين سخن را رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم در جنگ بدر و ساير غزوات
درباره على عليه السلام بر زبان مىآورد.
57) در خطبه جهاديه (نهجالبلاغه) خطاب به لشكريان خود فرمود: «يا اشباه الرجال
ولا رجال» (اى شبهمردها كه مرد نيستيد).
58) نهجالبلاغه، ص 247.
59) نهجالبلاغه، ص 279.
60) يعنى تورات و انجيل.
61) نهجالبلاغه، صص 380-382.
62) نهجالبلاغه، ص 55.
63) نهجالبلاغه، ص 74.
64) نهجالبلاغه، ص 188.
65) نهجالبلاغه، ص 26.
66) نهجالبلاغه، ص 356.
67) نهجالبلاغه، ص 366.
68) همان ماخذو همان صفحه.
69) نهجالبلاغه، ص 368.
70) نهجالبلاغه، ص 371.
71) نهجالبلاغه، ص 372.
72) نهجالبلاغه، ص 373.
73) نهجالبلاغه، ص 377.
74) نهجالبلاغه، ص 376.
75) نهجالبلاغه، ص 377.
76) همان ماخذ و همان صفحه
77) نهجالبلاغه، ص 378.
78) نهجالبلاغه، صص 380-382.
79) نهجالبلاغه، ص 382.
80) نهجالبلاغه، صص 383-385. گويند معاويه ان فرمان را دستورالعمل كار خود قرار
داده بود و تحرير آن را به ابوبكر منسوبمىداشت.
81) نهجالبلاغه، ص 407.
82) نهجالبلاغه، ص 408.
83) نهجالبلاغه، صص 410-411.
84) نهجالبلاغه، ص 412.
85) نهجالبلاغه، صص 412-413.
86) نهجالبلاغه، ص 414.
87) نهجالبلاغه، ص 415.
88) نهجالبلاغه، صص 416-420. اين نامه از آن نامههايى است كه هر دولتمرد
مسلمان بايد آن را بخواند و به كار بندد.
89) نهجالبلاغه، ص 421.
90) نهجالبلاغه، ص 421.
91) نهجالبلاغه، ص 424.
92) نهجالبلاغه، صص 426-445.
93) نهجالبلاغه، ص 447.
94) نهجالبلاغه، ص 448-449.
95) نهجالبلاغه، ص 449.
96) نهجالبلاغه، ص 450.
97) نهجالبلاغه، ص 451.
98) نهجالبلاغه، ص 452.
99) نهجالبلاغه، ص 453.
100) نهجالبلاغه، ص 458.
101) نهجالبلاغه، ص 460.
102) نهجالبلاغه، ص 461.
103) نهجالبلاغه، ص 462.
104) نهجالبلاغه، ص 463.
105) نهجالبلاغه، ص 465.
106) نهجالبلاغه، ص 465.
107) نهجالبلاغه، ص 466.