نظرات سياسى در نهج‏البلاغه

دكتر محمدحسين مشايخ فريدنى

- ۱ -


سياست در عرف استعمار

از قرن شانزدهم ميلادى كه آسيا و افريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثه‏جوى غرب شد، علاوه‏بر بدعتها و رسوم نوظهور در شؤون زندگى، واژه‏ها و اصطلاحات تازه نيز در بين مردم اين كشورها رواج‏پيدا كرد كه يكى از آنها كلمه «سياست‏» است. اين واژه در احاديث و متون قديم عربى به معنى فرماندهى واداره و امر و نهى و تربيت‏به كار رفته است، ولى در عصر استعمار و بر اثر رفتار رياكارانه غربيها با ملل شرق،اكنون غالبا در معنى نفاق و قريب و دورويى استعمال مى‏شود.

كلمه «سياست در قرآن مجيد نيامده است ليكن در اخبار و آثار، زياد ذكر شده است.

در نهج‏البلاغه (حكمت‏شماره 437) مى‏خوانيم: «والعدل سائس عام‏» (عدل و داد سياستى است‏همگانى)، يا دادگر و دادگستر، سياستمدارى است عمومى. و در ضمن نامه‏اى به معاويه چنين آمده است:«و ما انت و الفاضل والمفضول والسائس و المسوس...» (تو كجا و تشخيص فاضل از مفضول وسياست‏كننده از سياست‏شونده كجا؟). و در نامه‏اى ديگر چنين آمده است: «و متى كنتم يا معاويه ساسة‏الرعية و ولاة امرالامة؟» يعنى كى شما بنى‏اميه- اى معاويه- ياست‏دار امت و حاكم بر لت‏بوده‏ايد با كدام‏سابقه درخشان؟

در كتاب غرر و درر نيز در اطراف مفاهيم سياست جمله‏هاى كوتاهى آمده كه از جمله فرموده است:

«آفت زمامداران و رؤسا ضعف بينش سياسى است‏» (شرح غرر خوانسارى، ج 3، ص 103).

«آراستگى سياست، دادگرى و عدل‏پرورى است‏بهنگام حكومت، و عفو و بخشش است در وقت قدرت‏و توان‏» (همان ماخذ، ص 375).

«نكويى سياست‏بپا داشتن و زنده‏دل نگاه داشتن ملت است‏» (همان ماخذ، ص 384) .

«تدبير نيكو و پرهيز از اسراف و ولخرجى زينت و آراستگى سياست است‏» (همان ماخذ، ص 385).

پس، ملاحظه مى‏كنيم كه سياست در سخنان على عليه السلام به طور مكرر و به صورت عميق ذكر شده است.

در كتب معاجم و فرهنگهاى لغت و ادب اسلامى نيز مطالبى پيرامون كلمه سياست مى‏بينيم.

در مجمع‏البحرين آمده است: «ائمه به ساسة العباد توصيف شده و امام، عارف با سياست معرفى گشته‏است. و در خبر است كه انبيا امر سياست‏بنى‏اسرائيل را به عهده داشتند و اصل سياست‏به معنى تصدى امرامت و قيام به مصالح مردم است‏» (ج 4، ص 78، چ مرتضوى).

در قاموس راجع به ريشه سياست آمده است: «سوس، ريشه را گويند; ريشه‏اى كه شيرين است ليكن شاخه‏آن تلخ. و سست الرعية سياسة: ملت را سياست كردم سياستى. يعنى امر و نهى كردم، فرمان دادم وبازداشتم‏» (ج 2، ص 222). در لغت‏نامه دهخدا به نقل از چندين ماخذ مى‏نويسد: «سياست: پاس داشتن‏ملك، نگهدارى، حراست، حكم راندن بر رعيت، رياست و داورى‏».

در دعاى جامعه كبيره مى‏خوانيم: «وانتم ساسة‏العباد».

پس، از مطالب فوق چنين دستگير مى‏شود كه سياست و مشتقات آن در معارف اسلامى فراوان به كاررفته و از نظر فقه‏اللغة مى‏توان گفت كه سياست‏يك سلسله تدابير و طرحها و برنامه‏هايى است كه هر چندممكن است تلخ و ناگوار به نظر آيد ليكن در دراز مدت و به طور ريشه‏اى و در اصل و جوهر، مفيد وثمربخش است و اگر امروز از كلمه سياست در اذهان مردم، شيطنت و خدعه و نيرنگ و سالوس تداعى‏مى‏شود، مظلوميتى است كه براى اين واژه پيش آمده است، همانند ظلمى كه بر سر كلمات زيبايى چون‏استعمار، توده، حقوق بشر و امثال آن آمده است.

از سال 1498 ميلادى كه واسكو دوگاما دريانورد پرتغالى راه دريايى اروپا را به هند كشف كرد و در بندركاليكوت پياده شد، پاى استعمار غربى هم به آسيا باز گشت. ابتدا پرتغاليها و اسپانياييها و هلنديها و سپس‏فرانسويها و انگليسيها و آلمانيها و سرانجام روسها و امريكاييها با به كار گرفتن تمام وسايل استعمار مثل‏كشيش و راهبه و پزشك و پرستار و معلم و امدادگر و بازرگان و خبرنگار و ... و از طريق كليسا و دير ومدرسه و بيمارستان و كارخانه و تجارتخانه و بنيادهاى به اصطلاح خيريه، در قلب كشورهاى شرقى جا بازكردند و بعد هم قدرتهاى نظامى و اقتصادى خود را تحميل نمودند و بازارها و خطوط بازرگانى واستراتژيك و مخابراتى را به اشغال خود درآوردند.

اما از همه خطرناكتر استعمار مغزها بود. مهاجمان استعمارگر نه تنها زمامداران و دولتمردان و سرداران‏و زمينداران و رؤساى عشاير و شخصيتهاى اقتصادى و مالى كشورهاى تحت‏سلطه را مرعوب و مجذوب‏كردند بلكه شرق را پايگاه سلطه خود ساختند و بر مقدسات و فرهنگ شرقيان هجوم بردند و با نقشه‏هاى‏دقيق و جوانان را به سوى كشور خود جذب كردند و زبان و رسوم و عادات خويش را در بين ملل شرق رواج‏دادند تا جايى كه آنها را با فرهنگ اصيل خود بيگانه ساختند و در نتيجه آنان به تحقير دين و شعائر ملى وفرهنگى خويش كمر بستند و سنن و رسوم مذهبى و ملى را كه سد محكمى در برابر نفوذ بيگانگان بود، ازياد بردند و به فرنگى مآبى افتخار كردند.

برنامه‏هاى استعمارى، چه استعمار كهنه و چه استعمار نو، چه در آسيا و چه در اقريقا، چه در بلاداسلامى و چه در كشورهاى مسيحى و هندو و بودايى و ...، اگر در وسيله اختلاف داشت در هدف يكسان‏بود و در تفرقه افكنى و شكستن معيارهاى روحانى و اخلاقى و قطع پيوستگيهاى گذشته و وابسته كردن‏رژيمهاى محلى و شيوع جهل و فقر و ترس و ظلم و بيمارى و اعتياد و ... خلاصه مى‏شد. در بين هر ملتى كه‏پاى استعمار غرب باز شد، ميان علم و دين، و دين و سياست‏شكاف افتاد. مذاهب و آراء و احزاب تازه پيداشد و بدعتهاى الحادى و اقليتهاى گوناگون ظهور كرد و از مكاتب فكرى ضدمذهبى پشتيبانى و تشويق به‏عمل آمد. لااباليگرى و بى‏تعصبى و ادبيات و هنر و موسيقى اغواكننده روزافزون گشت و انجمنهاى سرى‏به منظور رخنه كردن در اعماق جوامع مترقى و شكستن مقاومتهاى دينى و اخلاقى با كمك طرفداران قسم‏خورده و سرسپرده تاسيس گرديد و همه آن چيزهايى كه موجب حماسه و سلحشورى و مقاومت ملى‏مى‏شد، ناتوان يا نابود شد.

تفرقه و نفاق

اين ماجراى تلخ از همان سالهاى اول ظهور اسلام در بين مسلمانان چهره كريه خود را نشان داد. به‏همين جهت است كه مى‏بينيم على عليه السلام كه نمونه عينى يك سياستمدار بزرگ مسلمان است، در خطبه‏ها ونامه‏هاى خود اين جريان را افشا مى‏كند و سردمداران نفاق و دشمنان دوست‏نما را با شديدترين عبارات‏مورد حمله قرار مى‏دهد و آنان را منافق و حزب شيطان مى‏خواند. در خطبه 194 چنين مى‏فرمايد:

اوصيكم، عبادالله، بتقوى الله، واحذركم اهل النفاق، فانهم الضالون المضلون، والزالون المزلون، يتلونون‏الوانا، و يفتنون. افتنانا، ويعمدونكم بكل عماد و يرصدونكم (يسدونكم) بكل مرصاد قلوبهم دوية،وصفاحهم نقية. يمشون الخفاء، و يدبون الضراء وصفهم دواء، و قولهم شفاء، و فعلهم الداء العياد، حسدة‏الرخاء، و مؤكدو (مولدوا) البلاء و مقنطور الرجاء لهم بكل طريق صريع، والى كل قلب شفيع، و لكل شجودموع. يتقارضون الثناء . و يتراقبون الجزاء: ان سالوا (ساقوا) الحقوا، و ان عذلوا كشفوا، و ان حكموااسرفوا. قد اعدوا لكل حق باطلا، و لكل قائم مائلا. و لكل حى قاتلا، و لكل باب مفتاحا، و لكل ليل‏مصباحا. يتوصلون الى الطمع بالياس ليقيموا به اسواقهم، و ينفقوا به اعلاقهم. يقولون فيشبهون، و يصفون‏فيموهون. قد هونوا الطريق (الدين)، و اضلعوا المضيق فهم لمة الشيطان، وحمة النيران: «اولئك حزب‏الشيطان، الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون‏»

اى بندگان خداى، شما را به خدا ترسى سفارش مى‏كنم و از اهل نفاق برحذر مى‏دارم. منافقان هم خودگمراهند و هم ديگران را گمراه مى‏كنند; هم خود خطاكارند و هم ديگران را به راه خطا مى‏برند. آنها به‏رنگهاى مختلف در مى‏آيند و براى فريبكارى شيوه‏هاى بسيار دارند. به هر وسيله در پى شما هستند و در هركمينگاه در انتظار شما نشسته‏اند. دلهايشان بيمارى‏زاست اما چهره‏هايى شسته و پاكيزه دارند. به آهستگى‏گام برمى‏دارند اما مثل مرض آرام‏آرام در تن شما مى‏خزند. وضعشان به دوا و حرفشان به شفا مى‏ماند اماكارشان درد بى‏درمان است. به آسايش ديگران حسد مى‏برند و بند بلا را محكم مى‏كنند و رشته اميد رامى‏گسلند. در هر راهى، افتاده‏اى و به سوى هر دلى، شفيعى و براى هر غصه‏اى، اشكى آماده دارند. به‏يكديگر ثنا و ستايش وام مى‏دهند و انتظار معامله بمثل و پاداش دارند. در سؤال اصرار مى‏ورزند و ملامت‏كسان را بر سر جمع به رخ ايشان مى‏كشند و در صدور حكم عدالت را رعايت نمى‏كنند و اسراف مى‏ورزند.در برابر هر حقى، باطلى و براى هر راستى، كجى‏اى و براى هر زنده‏اى، كشته‏اى و براى هر درى، كليدى وبراى هر شبى، چراغى آماده كرده‏اند. نوميدى را به آزمندى پيوند مى‏دهند تا بازارهاى خود را داير بدارندو كالاهاى پرزرق و برق خود را رواج دهند. باطل را در لباس حق بر زبان مى‏آورند و ناسره را به شكل سره‏باز مى‏نمايند. راه را آسان نشان مى‏دهند اما گذرگاهها تنگ را پرپيچ و خم مى‏سازند. پس، ايشان ياران‏ابليس و زبانه آتش‏اند. آنان حزب شيطانند و حزب شيطان بى‏گمان زيانكار خواهد بود.

يك نگاه اجمالى به عملكرد سياستمداران عرب روشن مى‏سازد كه همه آنها در لزوم فدا كردن وسيله درراه هدف و عدم اعتقاد به مبدء ثابت و بى‏اعتنايى به مشروعيت مبادى و مقدمات اهداف سياسى، متفق‏اندو سياست آنها چه در رژيمهاى سرمايه‏دارى و چه در رژيمهاى سوسياليستى، چه در كشورهاى مذهبى و چه‏در رژيمهاى لامذهبى (سكولاريسم) هرگز بر اساس معنويت و اخلاق استوار نبوده است و اين همان راه‏بدفرجامى است كه در صدر اسلام به وسيله منافقان و بانيان مسجد ضرار (1) و عمر و عاص‏ها و معاويه‏ها واشعث‏ها و ... و ناكثين و مارقين و قاسطين پيموده شده و همان جرثومه و مايه فساد است كه همه مذاهب ومكاتب دينى وا خلاقى عليه آن قيام كرده‏اند. متاسفانه تاريخ اسلام، بجز يك دوره بسيار كوتاه، پيوسته‏دستخوش همين سياستها و سياستمداران شرانگيز بوده است كه عدل و مساوات اسلامى را به رژيمهاى‏استبدادى و سرمايه‏دارى مبدل ساخته و آيات بينات را در راه مقاصد خود تاويل و تفسير كرده‏اند.

نخستين جمهورى اسلامى

بعضى از مورخان كوشيده‏اند دوران سى‏ساله حكومت‏خلفاى راشدين (11-40 ه.ق) را «جمهورى‏اسلامى‏» بنامند. اين اسم‏گذارى لااقل در مورد خلافت‏شصت و نه ماهه اميرالمؤمنين على عليه السلام صادق‏است. چون آن حضرت به اجماع مهاجر و انصار بر مسند خلافت نشست (2) و با وجود اختيارى كه در تاويل‏احكام داشت، گامى از قانون اساسى اسلام (قرآن) فراتر ننهاد. علاوه بر آنكه نخستين گردآورنده قرآن على‏عليه السلام بود، فقه و حقوق اسلامى را هم او تدوين فرمود و در دولت اسلامى اصول محاكمات و نظامات‏دادرسى و ادارى را بنيان نهاد. براى استانداران و سران سپاه و قضات و عمال خراج، آيين‏نامه ودستورالعمل نوشت و جامعه اسلامى را از نظر شغل و وظيفه طبقه‏بندى نمود و حدود و شرايط هر طبقه راتعيين فرمود. با اينكه از سوى پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم به خلافت و ولايت‏برگزيده و معرفى شده بود، پيوسته در مهام‏امور با مهاجر و انصار مشورت مى‏فرمود و هرگز استبداد راى نداشت و پيوسته در بين جمهور مردم و درمسجد و بازار يا در ميدان جنگ در بين مردم مى‏زيست.

خليفة‏الله واميرالمؤمنين

24 محرم 35 - 21 رمضان 40 ه.ق

در سالهاى اقامت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم در مدينه، قبايل بدوى عربستان تبديل به ملتى مستقل با مذهب وقانون و حكومت واحد گشتند. در عهد خلافت عمر بن خطاب دامنه فتوحات عرب به ايران و روم و افريقاكشيده شد و تازيان چادرنشين با ملل متمدن ارتباط يافتند و در وضع زندگى و خوراك و پوشاك و فرهنگ ومعارف و معمارى و... آنها تغييرات محسوس پديد آمد. ثروتها و غنايم و برده‏هاى فراوان در مدينه جمع‏شد و علاوه بر اسيران ايرانى و رومى و ترك و افريقايى، عده زيادى از مسلمانان غيرعرب نيز بنا به مقاصدسياسى و دينى و اقتصادى به عربستان روى آوردند. رفته رفته زبان عربى زبان مشترك دنياى اسلام شد وآيين و رژيم اسلامى در بلاد مفتوحه استقرار يافت.

اما توسعه قدرت و ازدياد ثروت، اندك اندك تعصبات جاهلى را در اشراف عرب زنده كرد و آتش‏دشمنيهاى كهن قبيله‏اى كه در عهد رسول‏الله صلى الله عليه وآله وسلم زير خاكستر پنهان شده بود، دوباره زبانه كشيد و بين‏قرشى و غيرقرشى و عدنانى و قحطانى و حجازى و شامى و عرب و غيرعرب امتياز و اختلاف به وجودآمد. اعيان قريش مخصوصا بنى‏اميه در صدد جلب قدرت و ثروت بيشتر برآمدند و قداست و روحانيت‏اسلامى را فداى تعصبات جاهلى كردند... و اين وضع در اواخر خلافت عمر و در سراسر دوران خلافت‏عثمان ادامه داشت.

رفته رفته مهاجر و انصار از حكومت فتنه و نابرابرى به جان آمدند و به اجماع به سوى على عليه السلام شتافتندو او را با اصرار به خلافت‏برگزيدند. آن حضرت خود تقاضاى همگانى مسلمانان را در خطبه معروف‏«شقشقيه‏» چنين بيان مى‏كند:

فما راعنى الا والناس الى كعرف الضبع ينثالون على من كل جانب حتى لقد وطى‏ء الحسنان و شق عطا فى‏مجتمعين حولى كربيضة الغنم.

پس از كشته شدن عثمان، ناگهان جمعيت از هر سو مانند يال كفتار مرا در ميان گرفتند و به دامنم‏آويختند. كار اين ازدحام بدانجا كشيد كه نزديك بود پسرانم حسن و حسين زير دست و پاى مردم پايمال‏شوند و دو سوى جامه‏ام از هم دريده شد. مردم مثل گله گوسفند گرگ زده بى‏شبان مرا در ميان گرفتند.

و در سخن ديگرى چنين مى‏فرمايد:

قتداكوا على تداك الابل الهيم يوم وردها قد ارسلها راعيها، و خلعت مثانيها حتى ظننت انهم قاتلى او بعضهم‏قاتل بعض لدى.

مردم مانند شتران تشته‏اى كه ساربان مهارشان را گشوده و رهايشان كرده باشد و براى نوشيدن آب سراسيمه‏به سوى آبشخور بشتابند، به من روى آوردند تا جايى كه گمان بردم مى‏خواهند خون مرا بريزند يا اينكه دربرابرم با يكديگر بستيزند و يكديگر رابه قتل آورند.

و در خطبه ديگرى فرمايد:

فاقبلتم الى اقبال العوذ المطافيل على اولادها تقولون: البيعة، البيعة.

به سوى من روى آورديد چون ماده شتران كره‏دار كه به سوى بچه‏هاى خود شتاب گيرند، و همه‏مى‏گفتيد: بيعت، بيعت.

و در خطبه‏اى ديگر مى‏فرمايد:

ثم تداككتم على تداك الابل الهيم على حياضها يوم ورودها، حتى انقطعت النعل، و سقط الرداء.

مانند شتران تشنه كه در كنار آبشخورهاى خود، روزى كه نوبت آب خوردن آنهاست، ازدحام مى‏كنند وبه يكديگر تنه مى‏زنند، دور مرا گرفتيد و چندان فشار آورديد كه بند كفشم پاره شد و ردا از دوشم افتاد.

اشاره شد كه دوران زمامدارى على عليه السلام عصر حكومت الهى و جمهورى اسلامى بود، زيرا از بين صحابه‏تنها او بود كه به قول اقبال لاهورى «نمونه كامل مقام ولايت و خليفة‏اللهى و جامع دو نيروى علمى و عملى‏بود و نفس عاقله او بر ملك ظاهر و باطن هر دو پادشاهى مى‏كرد» (3) . على عليه السلام هرگز بت نپرستيده بود. نخستين مردى بود كه اسلام آورد (4) و نخستين مردى بود كه نماز گزارد (5) . از سوى رسول الله به ولايت‏مسلمانان و امارت مؤمنان انتخاب شد (6) . پسر خوانده و پرورش يافته و تعليم گرفته پيغمبر بود. (7) داماد و پدرفرزندان و سپهسالار و علمدار (8) و محرم اسرار و دبير رسائل و مامور ويژه رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم بود. و سيد عرب (10) و سيد مسلمانان و امير مؤمنان و قاتل ناكثين و مارقيان وقاسطين و يعسوب دين (11) و خانه علم (12) و باب مدينه علم (13) و خزانه علم (14) و صديق (15) و فاروق (16) و عبقرى (17) وولى‏الله (18) و يدالله (19) و حجة‏الله (20) و بهترين انسانها و دادگرترين و دانشمندترين قاضيان (21) خوانده بود. به حكم‏رسول الله پيروى از او و دوستى او و اطاعت از او شرط قبول ايمان است (22) و نافرمانى و دشمنى او موجب‏خروج از اسلام. ايمانش همسنگ زمين و آسمانها و گفته او گفته رسول الله و جان او جان محمدصلى الله عليه وآله وسلم‏بود. (23) به گفته پيغمبر نگاه كردن به روى على عبادت شمرده مى‏شد (24) و ضربت پيروزى آفرين او در روزخندق بر عبادت جن و انس برترى يافت. (25) در هيچ جنگى مغلوب نگشت و نگريخت و هرگز بازوانش ازشمشير زدن خسته نشد... و اين شجاع فوق بشرى را با زهد و عبادت و ايثار و شفقت وجود و تواضع وبى‏اعتنايى به مال و مقام اينجهانى چنان در هم آميخته بود كه به صورت مظهر عجايب و جامع اضدادتجلى مى‏كرد و چنين جامعيتى در تاريخ زمامداران عالم هرگز ديده نشده است. مع‏ذلك، در مدت بيست وپنج‏سال زمامدارى سه خليفه پيش از خود، از وزارت و همكارى صميمانه با ايشان مضايفه نفرمود و تاقاطبه مردم تقاضا و اصرار نكردند، مقام خلافت را نپذيرفت. (26)

وظايف ادارى مقام خلافت

خلفاى راشدين جانشينان پيغمبر و رؤساى حكومت و بالاترين مقام دينى و دولتى و سياسى و نظامى‏بودند. در عهد آنان چيزى به نام «دولت‏» وجود نداشت و كلمه وزير در آن زمان فقط معنى ياور و مشاورمى‏داد. اما پيوسته جمعى از مهاجرين و انصار خليفه را در گرفتن تصميم يارى مى‏دادند. بعضى از اين‏مشاوران وظايف خاصى را بر عهده داشتند. مثلا در عهد ابوبكر، على عليه السلام سرپرستى اسيران جنگى و اداره‏روابط عمومى و مكاتبات را پذيرفته بود و عمر جمع‏آورى و اداره صدقات و اجراييات را بر عهده داشت.بعضى از صحابه كار فرماندهى و تجهيز سپاه را پذيرفته و بعضى ديگر سرپرست غنايم جنگى بودند وگروهى هم شغل فرماندارى و قضا و عامليت‏خراج را به عهده داشتند. در تمام دوران سى ساله خلفاى‏راشيدن كم و بيش وضع بر همين منوال بود و روش جمهورى مشورتى بر اساس قرآن و سنت رسول الله‏ادامه داشت. مقر خلافت و مركز حكومت اسلامى در عهد سه خليفه پيشين مدينه بود، ليكن على عليه السلام بنا به‏اسباب نظامى و سياسى به كوفه منتقل گشت. دفتر كار و محل ملاقات با مشاوران و عمال و رؤساى قبايل وساير مردم مسجد بود كه نماز را با مردم مى‏گزاردند و در دسترس همه قرار داشتند.

عدل و مساوات اسلامى

سياست جمهورى اسلامى در عهد على عليه السلام اين بود كه تعصبات نژادى و قومى و اقليمى و امتيازات‏طبقاتى همه در وحدت اسلامى ذوب شود و از همه ملل مسلمان بدون توجه به ميهن و رنگ و زبان آنهاملتى يكپارچه و متحدالهدف بر اساس شرايع اسلامى به وجود آيد. اين وحدت و مساوات، ذميان‏غيرمسلمان را هم كه به قوانين و نظام دولت اسلامى تسليم شده بودند شامل مى‏گرديد و فى‏المثل در دادگاه‏شرع بين خليفه مسلمين با يك كافر ذمى، حتى در تشريفات دادرسى، فرقى نبود.

در عهد سه خليفه پيشين به قوميت عربى توجهى خاص مبذول مى‏شد و بين عرب و موالى فرق‏مى‏گذاشتند. مثلا عمر توصيه مى‏كرد عربها در بلاد مفتوحه خصوصيات نژادى خود را حفظ كنند و باغيرعرب در نياميزند. او دستور داد در شبه جزيره عربستان غير از عربهاى مسلمان هيچ مليت ديگرى باقى‏نماند، (27) تا افكار تازه در بين عربها پيدا نشود. به ترويج‏خواندن و نوشتن و كسب علوم- حتى علوم‏اسلامى- و حفظ و جمع‏آورى حديث و تفسير قرآن اهتمامى نداشت و براى حفظ قوميت عربى اكراه‏داشت دامنه فتوحات گسترده شود (28) .

به موجب روايات اهل سنت، عمر در تقسيم عطا بين مجاهدان بدر با ساير مجاهدان فرق مى‏گذاشت وسهم قرشى را بيش از غيرقرشى مى‏داد. همچنين مسلمانان عرب را بر مسلمانان غيرعرب در غنيمت‏برترمى‏شمرد و بدين طريق اساس قوميت عربى را در اسلام بنيان نهاد. حتى او اجازه نمى‏داد عامه مردم با زنان‏قريش، و غيرعربها با عربها ازدواج كنند. (29)

به روايت ابن قتيبه - در عيون الاخبار- اگر يك عرب به پول محتاج مى‏شد و همسايه‏اى نبطى ولى‏مسلمان داشت، مى‏توانست او را به غلامى بفروشد (ان عمر بن الخطاب كان يقول: من كان جاره نبطيا واحتاج الى ثمنه فلبيعه). (30)

نمونه ديگر از احياى امتيازات طبقاتى عربى در عهد عمر، قصه عبادة‏بن صامت‏به شرح ذيل است:

عبادة‏بن صامت صحابى در بيت‏المقدس مردى نبطى را آنچنان زد كه از پاى درآمد. عمر آن وقت دربيت‏المقدس بود. خواست او را قصاص كند، عباده گفت: «اتقيد عبدك من اخيك؟» (آيا برادر خود را درقصاص خون يك نبطى كه مثل بنده توست مى‏كشى؟). خليفه وقتى اين سخن را شنيد از كشتن عباده‏صرف نظر كرد. (31)

در عهد عثمان نيز رسوم جاهلى و در حال توسعه بود. بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاوية‏بن‏ابى‏سفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربى- بويژه اموى - و متمركز ساختن ثروت و قدرت در بنى‏اميه‏و تصاحب اراضى مزروعى و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامى و قلع وقمع آن دسته از صحابه كه روش ثروت‏اندوزى را مخالف اسلام مى‏دانستند (مثل ابوذر غفارى)، از هيچ‏اقدامى فروگذار نكردند.

ولى اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب عليه السلام رعايت‏حال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه اول خليفه‏مسلمانان مى‏دانست. او پيوسته مانند فقيرترين افراد غذا مى‏خود و لباس مى‏پوشيد، (32) بهاى پيراهنش‏هنگام خلافت از سه درهم و همه دارايى او بعد از شهادتش هفتصد درهم بود. (34) مقام خلافت، على عليه السلام را بيشتر به مردم نزديك كرد. او هرگز فرقى بين ضعيف و قوى، و عرب و عجم، و ذمى و مسلمان‏در برابر شرع و قانون قائل نمى‏شد. ماموران دولت او در درجه اول وظيفه‏دار برقرارى عدل و رفع ظلم وتبعيض و سلطه زورمندان بودند. حكومت آن حضرت با كنز ثروت و تمركز بى‏قاعده سرمايه و مالكيت‏بى‏قيد و شرط افراد- جز بر محور قوانين الهى و عدالت اسلامى- مخالفت داشت. غنايم جنگى ودرآمدهاى شرعى در خزانه جمع نمى‏شد بلكه در هر استان و شهرستان بين مسلمانان تقسيم مى‏گرديد (به‏هر كس به قدر خدمت و احتياجش). زكات و صدقات را در هر محل به مستحقان و واجدان شرايطمى‏دادند و آنچه به كوفه مى‏رسيد، فورى به دست على عليه السلام قسمت مى‏شد. بنابراين، در خزانه هيچ وقت‏مالى جمع نمى‏شد كه احتياج به محافظ داشته باشد.

حديث ذيل را احمدبن حنبل، (35) امام مذهب حنبلى، روايت كرده است:

ان عليا كان يكنس بيت‏المال ثم يصلى فيه رجاء ان يشهد له يوم القيام‏ء انه لم يحبس فيه المال عن‏المسلمين. (36)

على عليه السلام را رسم چنين بود كه خود زمين بيت‏المال را (بعد از تقسيم اموال) جارو مى‏كرد و سپس در آن‏نماز مى‏گزارد، باشد كه روز رستاخيز گواهى دهد كه ذره‏اى از اموال مسلمانان را در آن محبوس نداشته‏است.

همه مردان سالم به حكم خدا و بدون شرط سنى سرباز اسلام بودند و از غنايم جنگى سهم مى‏بردند،چه آزاد و چه بنده. اما بعدها معاش مجاهدان به صورت حقوق ثابت درآمد. همه افراد، حتى اهل ذمه، به‏نسبت‏خدمتى كه انجام مى‏دادند حقوق مى‏گرفتند. خليفه نيز به قدر احتياج خود و خانواده معاش خويش‏را از بيت‏المال مى‏گرفت و از اين بابت هيچ مزيتى بر ساير مسلمانان نداشت. كافران ذمى در پناه اسلام‏آسوده بسر مى‏بردند و ساير غيرمسلمانان نيز اگر هم‏پيمان مسلمانان بودند و دست‏به جنگ نمى‏بردند وماليات قانونى را مى‏پرداختند، از تعرض مصوم مى‏ماندند. اراضى مفتوح العنوه بين مجاهدان تقسيم‏نمى‏شد و به دولت اسلامى تعلق داشت. فقط در عهد عثمان، عاملان او چون مروان و معاويه در اين اراضى‏تصرفات ناروا كردند و ثروت بسيار اندوختند تا جايى كه قسمتى از آنها را به فروش رساندند و قسمتى را به‏تيول ياران خود دادند. وقتى على عليه السلام به خلافت رسيد، عاملان خطاكار عثمان را عزل كرد و عوايد وحقوقهاى گزاف غيرمستحقان را قطع نمود كه همين امر موجب طغيان معاويه و مروان و طلحه و زبير و ...گرديد. بعضى به آن حضرت توصيه كردند كه براى استحكام پايه‏هاى قدرت با آنها مماشات كند ولى‏على‏عليه السلام به طور كلى اهل سازش نبود.

ابوالحسن على بن محمد مداينى روايت كرده است كه: جمعى از اصحاب نزد على عليه السلام رفتند و گفتند:«اى اميرالمؤمنين، در تقسيم اموال اشراف عرب را بر ديگران برترى بده و قريش را از موالى و عجم سهم‏بيشترى عطا فرما و كسانى را كه از مخالفت و فرارشان بيم دارى، استمالت كن‏». اين سخن را از آن گفتند كه‏معاويه در تقسيم اموال اين ملاحظات را به كار مى‏بست. امام در جواب آنان فرمود: «آيا به من پيشنهادمى‏كنيد پيروزى را به بهاى ظلم و بى‏عدالتى به دست آورم؟ نه به خدا، تا آفتاب مى‏تابد و تا ستاره‏اى‏مى‏درخشد چنين نخواهم كرد. به خدا سوگند كه اگر اين اموال متعلق به خود من و ملك من بود به تساوى‏قسمت مى‏كردم، چه رسد به اينكه مال مردم است‏». (37)

و در روايت ديگر چنين آمده است: به يك زن عرب و يك زن ذميه به تساوى عطا داد. زن عرب گفت: «اى‏اميرالمؤمنين، من عربم!». فرمود: از اين مال همه يكسان بهره مى‏برند و بنى‏اسماعيل را بر بنى اسحاق‏برترى نمى‏دهم‏». (38)

بهترين نمونه مساوات و عدل و امانت على عليه السلام رفتارى است كه با برادر نابينا و عيالمند خويش كه از اوهم بزرگتر بود، كرده است. متن كلام امام در نهج‏البلاغه چنين است:

والله لقد رايت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا و رايت صبيانه شعث الالوان من فقرهم،كانما سودت وجوههم بالعظلم، و عاودنى مؤكدا، و كرر على القول مرددا. فاصغيت اليه سمعى فظن انى‏ابيعه دينى و اتبع قياده مفارقا طريقى، فاحميت له حديدة، ثم ادنيتها من جسمه ليعتبربها. فضج ضجيج ذى‏دنف من المها، و كاد ان يحترق من ميسمها، فقلت له: ثكلتك الثواكل يا عقيل! اتئن من حديدة احماهاانسانها للعبه، و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه؟ ا تئن من الاذى و لا ائن من لظى؟!. (39)

به خدا سوگند، عقيل را ديدم به اندازه‏اى فقير شده بود كه پيش من آمد و تقاضا كرد از اين گندم بيت‏المال‏كه مال شماست‏يك پيمانه به او بدهم. ديدم كه موى كودكانش ژوليده و چركين و رنگ چهره آنها از فرطفقر خاك‏آلود شده است. گويى روى آنها را با نيل سياه كرده بودند. او چند بار اين تقاضا را با اصرار وتاكيد، مكرر نمود و من گوش مى‏دادم. پنداشت دينم را به او مى‏فروشم و از راه خود جدا مى‏شوم و هر جاكه مرا بكشد به دنبال او مى‏روم. پس، آهنى را براى او گداختم و به تنش نزديك كردم تا عبرت بگيرد. اوچون كسى كه دچار بيمارى ناگهانى شده باشد از درد فرياد برآورد. نزديك بود تنش از آن آهن داغ بسوزد.پس، به او گفتم: اى عقيل، [خدا مرگت دهد] و مادران فرزند مرده بر تو بگريند! آيا از آهنى كه انسانى براى‏سرگرمى خود آن را داغ كرده است چنين ناله مى‏كنى اما مى‏خواهى مرا به سوى آتشى بكشى كه خداى آن‏را از خشم خويش برافروخته است؟ آيا تو از اين رنج مى‏نالى و من از جهنم ننالم؟!

از خصايص اميرالمؤمنين على عليه السلام يكى اين بود كه هرگز براى تصرف زمين و مال و برده و نمايش‏قدرت نجنگيد و جز در راه جهاد فى سبيل‏الله و نشر عدالت و يارى حق شمشير نكشيد. او قبل از هر نبرد، باخصم اتمام حجت مى‏كرد و هدف خود را شرح مى‏داد و دلايل اقدام به جنگ را از قرآن و سنت ارائه‏مى‏فرمود و تا دشمن پيشدستى نمى‏كرد، فرمان جنگ صادر نمى‏فرمود و به لشكريان سفارش مى‏كرد كه: «لاتقاتلوهم حتى يبدؤوكم‏» (40) (تا آنها جنگ را اغاز نكنند شما شروع نكنيد) و به فرزندش امام حسن عليه السلام‏مى‏فرمود:

لا تدعون الى مبارزة و ان دعيت اليها فاجب، فان الداعى باغ و الباغى مصروع. (41)

هرگز دعوت به جنگ مكن، اما اگر به جنگ دعوت شدى بپذير، زيرا هر جنگ طلبى ستمكار است و هرستمكارى به زمين خواهد خوردهدف امام از قبول زمامدارى و شركتها در جنگها به روايت نهج‏البلاغه فقط خدمت‏به خلق و رفع ظلم واحياى معالم دين بود:

اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسة فى سلطان، ولا التماس شى‏ء من فضول الحطام، ولكن لنردالمعالم من‏دينك، و نظهر الاصلاح فى بلادك، فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك. (42)

خدايا، تو مى‏دانى كه اگر خلافت را پذيرفتم، نخواستم در قدرت بر كسى پيشى بگيرم يا از اموال دنياچيزى براى خود بيندوزم. اين خدمت را بدان اميد پذيرفتم كه معالم دين تو را بازسازى كنم و نظم و صلاح‏را در بلاد تو آشكار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و حدود و احكام تو را كه تعطيل كرده بودند،دوباره بر پاى دارم.

اثاث زندگى امام و خانه و خوراك و پوشاك او و خانواده‏اش در دوران زمامدارى از فقيرترين بينوايان ونادارترين كارگران بهتر نبود و با قناعت و صبر و بى‏تكلفى و تواضع و تحمل شدايد، به ساير مسلمانان درس‏سازگارى و بردبارى و ايمان و پايدارى مى‏داد. او در نامه‏اى كه به عثمان بن حنيف استاندار بصره و دوست‏ديرين خود نوشته است، چنين مى‏فرمايد:

ااقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمؤمنين ولا اشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوة لهم فى جشوبة‏العيش، فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات كالبهيمة المربوطة (43)

آيا خود را به اين خرسند سازم كه مردم بگويند اين اميرالمؤمنين است، اما در سختى‏هاى روزگار با آنان‏مشاركت نداشته باشم؟ مرا نيافريده‏اند كه مثل حيوان‏پروارى به خوردن غذاهاى خوشمزه سرگرم باشم و به‏كارى ديگر نپردازم.

روش رهبرى

حضرت على عليه السلام در شرط قبول زمامدارى را با كمال صراحت چنين بيان فرمود:

و اعلمو انى ان اجبتكم ركبت‏بكم ما اعلم ولم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب، و ان تركتمونى فاناكاحدكم و لعلى اسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم. (44)

بدانيد كه اگر دعوت شما را براى قبول خلافت اجابت كنم، بر شما و به مقتضاى علم و راى خودحكومت‏خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده و گله هيچ گله‏گزارى اعتنا نخواهم كرد. اما اگر مرا رها كنيد،يكى از شما خواهم بود و شايد براى كسى كه او را برمى‏گزينيد، از ديگران مطيع‏تر و شنواتر باشم. اگربگذاريد مثل گذشته براى شما وزير و مشاور باشم، بهتر از آن است كه امير باشم.

على عليه السلام در اداء وظايف الهى و اجراى احكام و سنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم و اداره كشور و فرماندهى ارتش باقدرت عمل مى‏كرد. در خطبه‏اى روش حكومت‏خود را بر اساس قدرت و علم معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد:

ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه، و اعلمهم بامرالله فيه، فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل. (45)

سزاوارترين مردم براى خلافت كسى است كه در اجراى وظايف اين سمت نيرومندتر از ديگران باشد وعلم بيشترى به او امر الهى درباره زمامدارى داشته باشد. در برابر چنين خليفه‏اى اگر كسى دست‏به‏فتنه‏جويى زند، نخست‏سرزنش و تنبيه مى‏شود و اگر باز به نابكارى ادامه داد، بايد با او به جنگ پرداخت.

سرعت عمل و صراحت و استحكام و دقت او در اجراى احكام تا حدى بود كه بعضى او را به خشونت‏منسوب مى‏داشتند، ولى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمود:

ايها الناس لا تشكو عليا فوالله انه لاخيشن فى ذات الله عزوجل و فى سبيل‏الله- او لاخيشن فى دين الله- (46) .

اى مردم، از على شكايت نداشته باشيد. به خدا سوگند كه اگر اندكى خشن ست‏براى خدا و در راه‏خداست- يا اينكه در اجراى احكام دين كمى سختگير است-.

مع ذلك، شخصا از متواضع‏ترين و خوش‏مشرب‏ترين افراد بود، تا آنجا كه اين خنده‏رويى و بى‏تكلفى وطنزگويى را بر او خرده مى‏گرفتند. عمر مى‏گفت كه در على عليه السلام «دعابه‏» يعنى خاصيت مزاح و طنز است وعمرو عاص او را «تلعابه‏» مى‏خواند، يعنى بسيار مزاح مى‏كند و جدى نيست. بى‏تكلفى او تا جايى بود كه‏شخصا در بازارها بين مردم مى‏گشت و با طبقات مختلف سخن مى‏گفت و همه حق داشتند مستقيما با اوتماس بگيرند و يادآوريهاى لازم را با او در ميان گذارند. به عبارت ديگر، مهام خلافت هرگز او را از مردم‏جدا نكرده بود. اينكه سردارى چنان شجاع و زمامدارى چنان پركار زاهدى چنين وارسته باشد و رفتارش باآحاد خلق تا آن اندازه متواضع و صميمى و با شفقت‏بماند، معجزه‏اى است كه جز در وجود على عليه السلام درهيچ زمامدارى ديگرى ديده نشده است.

اداره كشور اسلام

گرچه جنگهاى داخلى كه از سودجويى و جاه‏طلبى بعضى صحابه و بازگشت قوميت در عهد خلفا وكينه‏هاى كهن و رقابتهاى قبيله‏اى و درگيريهاى طبقاتى سرچشمه مى‏گرفت تقريبا تمام دوران خلافت على‏عليه السلام را به خود مشغول داشت، مع‏ذلك در همان فرصتهاى كوتاه، نظمى چنان استوار به سازمانهاى ادارى ومالى و ارتشى و قضايى جهان اسلام داده شد كه حتى رژيمهاى «غيرروحانى‏» ششصد ساله خلافت اموى وعباسى هم نتوانستند قالبهاى آن را بشكنند، و از آن زمان تاكنون هر مسلمان انقلابى به جستجوى آن‏مى‏رود و ذره‏اى از روح سازندگى و جانبخشى اسلام كاسته نشده است.

تقسيمات كشورى

بعد از فتح مكه و استقرار قدرت اسلام در سراسر جزيرة‏العرب، از سوى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم استاندارانى به‏عنوان «امير» به شهرهاى عربستان اعزام شدند. بعدها كه در عهد خلفا دامنه فتوحات در آسيا و افريقاتوسعه يافت، تقسيمات ادارى كه تابع وضع جغرافيايى و سوابق ادارى و مالياتى بود، در متصرفات‏امپراتوريهاى ايران و روم به عمل آمد و اداره هر استان به عهده واليانى از صحابه و سرداران سپرده شد وبراى هر يك از آنها نوابى تعيين گرديد كه ماموريت جمع‏آورى زكات و صدقات و حفظ نظم و امنيت راعهده‏دار بودند.

استانداريهاى مهم عبارت بود از: اهواز و بحرين، طبرستان، خراسان، سيستان و مكران، آذربايجان،عراقين (كوفه و بصره)، دمشق و حمص و فلسطين، مصر عليا، مصر خاص و ماوراى صحراى ليبى.عربستان هم كه خود به پنج استان تقسيم مى‏شد، زير نظر مستقيم خليفه اداره مى‏شد. هر اميرى به تناسب ونسبت استان، نوابى به شهرستانها مى‏فرستاد. امرا و نواب آنها، علاوه بر وظايف سياسى و ادارى، امام‏جمعه و جماعت‏شهر خود نيز بودند و عنداللزوم غير از اوقات صلات و جمعه‏ها و عيدين، در مواقع‏اضطرارى مردم را به مسجد دعوت و براى ايشان سخنرانى مى‏كردند و طى آن، اوامر رسمى را ابلاغ‏مى‏نمودند و يا خلق را به جهاد فرا مى‏خواندند. قدرت كلام و وسعت معلومات دينى و فصاحت و بلاغت‏شرط عمده توفيق هر امير بود. وظايف امرا و ماموران دولت اسلام در قرآن و سنت رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم معين‏شده بود و گاهگاه از سوى خليفه نيز دستورالعملهايى دريافت مى‏كردند. ابتدا در دستگاههاى دولت‏اسلامى دفتر و بايگانى وجود نداشت. تعيين مبدء تاريخ هجرى و تاريخ گذاشتن روى نامه‏ها از عهد عمرمرسوم شد. در همان عهد بود كه براى نخستين بار قضاتى جهت فلسطين، قنسرين و حمص تعيين شدند كه‏در عين حال وظيفه امام شهر را نيز بر عهده داشتند. (47)

امور مالى

پس از آنكه فتوحات اسلام توسعه يافت و غنايم جنگى و جزيه و خراج رو به افزايش نهاد، ضرورت‏تاسيس ديوان خراج براى ايجاد نظم در دخل و خرج و رسيدگى به حسابها و حقوق اشخاص از بيت‏المال‏بشدت احساس شد. در مدينه و بعد در ساير بلاد اسلام «بيت‏المال‏» (خزانه) تاسيس گرديد. هزينه‏هاى‏ادارى و نظامى هر شهر از درآمد همان شهر پرداخت مى‏شد. اگر براى جنگ هزينه فوق‏العاده‏اى پيش‏مى‏آمد كه بيش از بنيه مالى محل بود، از مدينه حواله مى‏گرديد.

در دهه دوم هجرت، مساحت اراضى قابل كشت مصر و شام و عراق و جنوب ايران مشخص و براى آنهاخراج وضع شد. مقدار زمين و نوع خاك و نوع محصول و وضع آبيارى آن مشخص و بر اساس آن گزارشهاخراج تعيين مى‏شد. در حوزه دجله و فرات شبكه آبرسانى مانند عهد ساسانى باقى بود. ماليات اراضى درايران و عراق و شام و مصر و افريقا تقريبا همان ماليات عهد ساسانى و بيزانس بود، منتها زمامداران‏مسلمان از ماليات غلات كاسته بودند. بازرگانى تشويق شد و براى تسهيل تجارت دريايى بين مصر وحجاز، كانال قديمى بين رود نيل و درياى سرخ توسعه يافت. محصولات مصر با كشتى از آن كشورمستقيما به بندر ينبع - نزديك مدينه- حمل مى‏گرديد كه موجب تخفيف در بهاى خواربار و غلات شد.

در عهد خلفاى راشدين درآمد دولت اسلام از پنج راه عمده تامين مى‏شد به شرح ذيل:

1- خمس، كه به بعضى از درآمدهاى معين تعلق مى‏گرفت‏بخصوص غنايم جنگى.

2- زكات و صدقات طبق موازين شرع.

3- جزيه يا مالياتى كه از كافران ذمى گرفته مى‏شد.

4- خراج كه از اراضى مزروعى گرفته مى‏شد.

5- درآمد اراضى مفتوح العنوه كه ملك دولت اسلام بود و بين مجاهدان تقسيم نمى‏شد.

جزيه و خراج كه از ديرباز دولتهاى ساسانى و روم از اتباع خود مى‏گرفتند، براى مردم ايران و عراق وشام و مصر شناخته شده بود وليكن خمس و زكات و صدقات بكلى تازگى داشت. بعضى از شهرها به‏دلايلى با اجازه خليفه از پرداخت قسمتى از ماليات معاف مى‏شدند و كافران ذمى جزيه را با تشريفات‏حقارت‏آميزى مى‏پرداختند.

وقتى نوبت‏خلافت‏به اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد، نخستين اقدام او اصلاح بيت‏المال و ماليه و عزل وتبديل ماموران نادرست‏بود و از همان روز خست‏خلافت راه اسراف و سوء استفاده را سد كرد و ماموران‏خائن را از كار بركنار فرمود. از اقدامات بى‏سابقه آن حضرت احداث روش منظم بازرسى مالى و دادن‏آموزشهاى فنى و رفتارى به تحصيلداران و كارگزاران بود. در اين زمينه دهها نامه و دستورالعمل درنهج‏البلاغه مندرج است كه از آن جمله رهنمودهاى ذيل به مالك اشتر والى منتخب مصر است كه حضرت‏طى آن، شرايط كارگزاران و ماموران شايسته را بيان فرموده است:

ثم انظر فى امور عمالك فاستعملهم اختبارا، ولا تولهم محاباة واثرة، فانهما جماع من شعب الجوروالخيانة، و توخ منهم اهل التجربة، والحياء من اهل البيوتات الصالحة، والقدم فى الاسلام المتقدمة،فانهم اكرم اخلاقا، واصح اعراضا، واقل فى المطامع اشرافا، و ابلغ فى عواقب الامور نظرا، ثم اسبغ عليهم‏الارزاق، فان ذلك قوة لهم على استصلاح انفسهم، و غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم، و حجة عليهم ان‏خالفوا امرك، او ثلموا امانتك، ثم تفقد اعمالهم، وابعث‏العيون من اهل الصدق والوفاء عليهم، فان‏تعاهدك فى السر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة، والرفق بالرعية، و تحفظ من الاعوان، فان احدمنهم بسط يده الى خيانة اجتمعت‏بها عليه عندك اخبار عيونك اكتفيت‏بذلك شاهدا، فبسطت عليه‏العقوبة فى بدنه، واخذته بما اصاب من عمله، ثم نصبته بمقام المذلة، و وسمته بالخيانة، و قلدته عارالتهمة.

و تفقد امر الخراج بما يصلح اهله، فان فى صلاحه وصلاحهم صلاحا لمن سواهم، ولا صلاح لمن‏سواهم الا بهم، لان الناس كلهم عيال على الخراج و اهله وليكن نظرك فى عمارة الارض ابلغ من نظرك‏فى‏استجلاب الخراج، لان ذلك لا يدرك الا بالعمارة، و من طلب الخراج بغير عمارة اخرب البلاد، و اهلك‏العباد، ولم يستقم امره الا قليلا، فان شكواثقلا اوعلة او انقطاع شرب او بالة او احالة ارض اغتمرها غرق‏او اجحف بها عطش خففت عنهم بما ترجو ان يصلح به امرهم، ولا يثقلن عليك شى خففت‏به المؤونة‏عنهم، فانه ذخر يعودون به عليك فى عمارة بلادك، و تزيين ولايتك، مع‏استجلابك حسن ثنائهم، وتبجحك باستقاضة العدل فيهم، معتمدا فضل قوتهم بما ذخرت عندهم من اجمامك لهم، والثقة منهم بماعودتهم من عدلك عليهم و رفقك بهم، فربما حدث من الامور ما اذا عولت فيه عليهم من بعداحتملوه طيبة‏انفسهم به، فان العمران محتمل ما حملته، و انما يؤتى خراب الارض من اعواز اهلها، و انما يعوز اهلهالاشراف انفس الولاة على الجمع، و سوء ظنهم بالبقاء، و قلة انتفاعهم بالعبر.

در كار عاملان و كارگزاران خود دقت كن و آنان را بعد از بررسى و آزمايش، به خدمت منصوب دار.كسى را به هواى نفس خود بدون مشورت باخبرگان به شغلى مگمار، زيرا خودرايى و كوتاه‏نظرى دراستخدام كارمندان همه گونه ستم و خيانت را به دنبال دارد. در ميان خانواده‏هاى درستكار و پيشقدم دراسلام جستجو كن و اشخاص باحيا و آزموده و لايق را پيدا كن، چون اخلاق اين گونه افراد از ديگران‏كريم‏تر و دامانشان پاكتر است و طمع كمتر دارند و نظرشان درباره عواقب و پيامد كارها بهتر و عميق‏تراست. وقتى چنين مامورانى پيدا كردى، بايد كه دستمزد و مواجب كافى به ايشان بدهى، زيرا وقتى حقوق‏كافى داشتند خاطرشان آسوده مى‏شود و نيرو مى‏يابند كه خود را اصلاح نمايند و از دستبرد زدن به اموالى‏كه در اختيار دارند، بى‏نياز مى‏گردند و اگر در امر تو مخالفت‏يا در امانت تو خيانت ورزند، حجت رابرايشان تمام كرده‏اى.

بايد كه كار ماموران را زير نظر خود داشته باشى و بر ايشان ماموران مخفى كه راستگو و وفادار باشندبگمارى، زيرا مراقبت كار ايشان به صورت مخفى وادارشان مى‏كند با رعيت‏به امانت و مهربانى رفتار كنند.

و بايد كه پيوسته مواظب دستياران خود باشى تا اگر يكى از آنان خيانتى كرد و گزارشهاى بازرسان وماموران مخفى از كارهاى بد او نزد تو جمع آمد، به استناد آن گزارشها او را به سزاى كارهاى زشتش‏برسانى و خوار و بى‏مقدارش گردانى و داغ خيانت‏بر پيشانيش زنى و قلاده ننگ و اتهام بر گردنش آويزى.

به كار خراج و خراجگزاران توجه مخصوص مبذول دار، زيرا اگر جمع خراج و احوال خراجگزاران‏بسامان و منظم باشد، همه در آسايش و راحتى زندگى خواهند كرد. زندگى همه مردم به خراج وخراجگزاران بستگى دارد.

و بايد كه در آبادانى زمين بيش از گرفتن خراج اهتمام ورزى، زيرا ماليات جز با عمران و آبادانى اراضى‏جمع نمى‏شود. هر كس بدون توجه به عمران زمين خراج بستاند، كشور را ويران و خلق خدا را هلاك كرده‏است و خود او هم جز مدتى كوتاه بر سر كار نخواهد ماند.

اگر كشاورزان از سنگينى خراج يا آفات آسمانى يا قطع آب رودخانه‏ها و انهار و قنوات يا خشكسالى ياباير شدن اراضى يا با تلاقى شدن آنها بر اثر غرق نزد تو شكايت آورند، لازم است‏بارشان را سبك وكارشان را اصلاح كنى.

مبادا تخفيف ماليات و سبك ساختن بار آلام مردم بر تو سنگينى كند. اين كمكها آنان را دلگرم مى‏كندتا بيش از پيش در آراستن ولايت تو و آبادانى كشور كوشش كنند. بعلاوه، بر اثر عدالتى كه به خرد و بزرگ‏روا داشته‏اى، به شخص تو و كومتت‏خوش‏بين مى‏شوند و ثناخوان تو خواهند شد و بر توانايى آنهاافزوده مى‏گردد، و براى خود تكيه‏گاهى استوار بنا كرده‏اى. از آن پس مسائل دشوار را به اشارت تو با طيب‏خاطر حل خواهند كرد و وظايف محوله را با شور و شوق بسيار انجام خواهند داد. عمران كشور هر چه‏ترقى مى‏كند، باز كوشش كن تا بيشتر شود.

خرابى هر زمينى نتيجه تهيدستى صاحب آن است. كشاورزان بر اثر آزمندى و مالدوستى واليان فقيرمى‏شوند و واليان هم به سبب عدم اطمينان به ادامه سمت و قدرت خويش و پند نگرفتن از حوادث روزگار،بيش از حد به مردم ستم روا مى‏دارند... (48)

اين دستورالعمل مانند ساير احكام و رهنمودهايى كه از مقام ولايت على عليه السلام صادر مى‏شد، در درجه‏اول جنبه روحانى و اخلاقى دارد; زيرا در نظر آن حضرت كه حكومت را به امر خدا و براى خدا پذيرفته‏بود، وظيفه و عملى كه به قصد قربت و براى خدمت‏به خلق نباشد ارزش و اعتبار ندارد.

اداره پليس

از عهد عمر براى حفاظت مدينه از راهزنان و دزدان، عده‏اى پاسبان استخدام شده بودند. خود خليفه نيزشبها در شهر مى‏گشت و امنيت آن را در نظر داشت. اما على عليه السلام در اسلام نخستين زمامدارى بود كه‏«صاحب‏الشرطه‏» يعنى رئيس پليس تعيين كرد و اداره شهربانى تاسيس فرمود.

همچنين ماموران اطلاعاتى به نام «ع‏» (پليس مخفى) به نقاط مختلف كشور اعزام داشت تا گزارش‏احوال هر استان و وضع مردم و ماموران دولت را مرتبا گزارش دهند. به واليان خود نيز امر كرده بودماموران مخفى استخدام كنند. تا آنان را از جزئيات رويدادها آگاه سازند. خود نيز با اينكه مى‏دانست كشته‏مى‏شود (49) - و دو خليفه پيش از او را نيز كشته بودند- پيوسته در مسجد و در كوچه و بازار شهر بين‏المللى وپرازدحام كوفه تنها حركت مى‏كرد و شخصا احوال مردم و وضع قيمتها و سنگ‏ترازوها و پيمانها و ...بازرسى مى‏فرمود.