و بالاخره قضاوت بر اعمال
دولتها بدون وقفه در ميان امتها و جوامع وجود دارد. بنابراين بـايـد
حـاكـم و رهـبـر جـامـعـه بـا اعـمـال شـايـسـتـه بـه جـرگـه ى
حـكـومـتـهـاى عادل پيوسته تا موجبات قضاوت مثبت و خوب آيندگان را
فراهم سازد.
درسى براى نمونه
در پـايـان ايـن نـوشـتـار نـمـونـه اى از چگونگى به كار گرفتن
تاريخ را (در تصميم گيريها و سياست گذاريهاى روزمره )، از آن حضرت مى
آوريم :
در زمـانـيكه عمر حاكم اسلامى بود، حكومت او از دو ناحيه ى
ايران و روم
در نـبـرد بـود. در ايـن ايـام عـلى عـليـه السلام مشورتهائى به
عمر مى داد. روزى خليفى مسلمين براى رفتن به جنگ با ايران با آن حضرت
به مشورت پرداخت ، چنانچه از پاسخ حـضـرت امـيـر عـليـه السـلام بـر
مـى آيـد، گـويـا عـمـر دليل شركت خود را بسيج نيروى بيشتر آورده است ،
آن حضرت در پاسخ مى فرمايد:
از ابـتـدا ذلت و نـصـرت سـپـاه اسـلام بـه
كـمـى و زيـادتـى در لشـگـر نـبوده است . (عامل اصلى ) دين خداست كه
آنان را بر سايرين نصرت بخشيده است . و لشگر الهى به آنـان كـمـك كـرده
تـا بـتواند به اين مرتبه برسد. ما منتظر وعده ى الهى هستيم و خدا به
وعـده ى خـويـش وفـا نـموده سپاه خود را يارى مى دهد. اما امكان و
موقعيت زمامدار دين و حاكم مملكت مانند نخ تسبيح است كه مهره ها را گرد
آورده و به هم پيوند ميزند، هرگاه آن رشته بـگـسـلد مـهـره هـا از هم
پاشيده و پراكنده مى شوند و هرگز همه ى آنها جمع نخواهد شد. اگـر چـه
سـپـاه عـرب در مقابل ايرانيان اندك است ، ليكن به سبب دين اسلام بسيار
است ، آنـان بـه سـبب وحدت و يگانگى كه دارند پيروزند، پس تو مانند ميخ
وسط آسيا باش و آسـيـا را بـه وسـيله ى آنان بگردان ، آنان را بكارزار
در آورده خود به صحنه ى كارزار نـرو، زيرا اگر تو از اين زمين بيرون
روى از اطراف و نواحى آن بيعت با تو را شكسته و فساد و تباهكارى پيشه
كنند تا كار به جائى مى رسد كه حفظ و نگهبانى سرحدات كه پشت سر گذاشته
اى از جنگ رفتن لازم تر مى شود.
ايـرانيان هم اگر تو را ببينند خواهند گفت كه : اين پيشواى عرب است ،
اگر او را از بين بـبـريـد، آسـودگـى خـواهـى يـافـت و انديشه ى حرص و
طمعشان در كشتن تو سخت تر و زيادتر مى گردد...
امـا آنـچـه راجـع بـه بـسيارى عده ى آنان سخن گفتى ، بدان كه ما پيش
از اين بر اساس وفور لشگر نمى جنگيديم بلكه به كمك و يارى خدا جنگ مى
كرديم
(59) دقت در كلام فوق نتايج زيادى را به دست مى دهد،
اما آنچه در اينجا مد نظر است اين است كه : آن حضرت طى دو نوبت از
خليفه خواهانند كه نحوه ى رشد حركت اسلامى را از ابتدا در نظر گـرفـتـه
و عـلل پـيـروزيـهاى سپاهيان اسلام را به ياد آرند. چرا كه اگر در خط و
مشى گـذشته تغييرى به وجود آيد و بجاى در نظر گرفتن انگيزه ى
ايدئولوژيك تكيه بر نـيـرو و مـهـمـات قرار گيرد حركت و جريان تاريخى
اسلام راه ديگرى را خواهد پيمود. از آنـجـا كـه خـود آن حضرت تحليلى
اصولى و مستند به گذشته از جريان رشد يابنده ى اسلام داشته اند و آن
جريان را همچنان شتابنده مى ديدند لذا پيروزى مجاهدان اسلام را با
انـگيزه هاى عقيدتى حتمى دانسته و تغيير خط مشى را (آگاهانه يا
ناخودآگاه ) به ضرر آن جريان مى ديدند. نكته ى جالب اينكه استدلال آن
حضرت از ديدگاههاى مختلف عقلانى (در تمثيل تسبيح ) و اجتماعى (پيدايش
مفاسد در عرب ) و تاكتيكى تحريك ايرانيان براى كشتن رهبر اعراب ) مورد
نظر قرار داده ولى در آن ميان بر فهم جريان گذشته ى اسلام و درك عـلل
پـيـروزى هاى قبلى تاكيد مكرر دارند. به اين طريق ملاحظه مى شود كه
چگونه آن حـضـرت بـا طـرح جـريـان گـذشـته نسبت به هدايت خليفه مسلمين
اقدام و بستر تاريخ جريانات روز را مبناى تصميم سفر و حضر عمر (خليفه ى
مسلمين ) قرار داده اند.