بدنبال اين سئوالات است كه
مولا على عليه السلام دعوت مى نمايد كه : بيائيد
همچون هزاران انسان ديگر كه رفته اند، براى لحظاتى تصور كنيد كه سفرى
زندگانى شما هـم بـرچـيـده شـده و درجـايـگـاه مـردگـان قـرار گـرفـتـه
ايـد. بـا ايـن تـصـور، عـمـر و اعـمـال خود را در ترازوى سنجش قرار
داده و با هدفى كه از خلقت شما بوده است بسنجيد. از خـود بـپـرسـيـد
كـه آيـا از حيات خود كه در تداوم زندگى گذشتگان طى شده راضى هستيد يا
نه ؟!.
اينگونه در اعماق تاريخ غرق شدن و زدودن پرده هاى تجملات و توهمات
روزمره است كه انـسان بر نفس خويش بصيرت كامل يابد و به سئوالى بس
حركت زا ميرسد كه : چه كـنـم و چه بايد كرد؟
با دست يابى به اين پرسش ، هر آن انسانى كه پشتوانه ى ايـن سـئوال و
احـسـاس مـربـوط بـه آن را واقـعـيت هاى جهان خلقت - يعنى فناپذيرى
ماده ، تـغـيـيـر و تحول دائمى دنيا، ظاهرفريبى اين جهان - قرار دهد مى
تواند در راستاى جهان ديگر، همه چيز را بكار گيرد و هدايت انسانى يابد.
بر همين اساس است كه آن حضرت اين ايـده هـاى بـرخـاسـتـه از دقـت در
تاريخ و احوال گذشتگان را پشتوانه ى تحرك كمى و كيفى فرد و اجتماع قرار
داده و عمل صالح ، جهاد و شهادت ، امر به معروف و نهى از منكر، علم
اندوزى و... هر آنچه در تعالى انسان موثر است را با اين انگيزنده
(ياديناميسم ) به تـحـرك وا مـى دارنـد. بـنـابراين ، تاريخ نه تنها
تعريف دقيقى از دنيا به دست مى دهد بـلكـه بـعـنـوان يـك انـگـيـزنـده
و مـحـرك مـهـم (بـشـرط بـرخـورد صـحـيـح بـا آن ) عمل مى نمايد.
درك اصلى تغيير و تحول
دائمى
آن حـضـرت نه تنها در گفته ى فوق بلكه در بيانات مختلف خواهانند
كه با استناد به تاريخ اصل تغيير و تحول دائمى را تفهيم نمايند. اصلى
كه بر همه چيز حاكميت دارد.
آيا در آثار پيشينيان چيزى نيست كه شما را (از
راه خطا) آيا نديدى كه گذشتگان شما بـاز نـمـى گـردنـد و جـانـشـيـن
هـاى آنـان كـه زنـده هـسـتـنـد بـاقـى نـمـى مـانـنـد؟ آيـا اهل دنيا
را نمى مانند؟ آيا اهل دنيا را نمى بينيد كه روز را به شب رسانده ، شب
را صبح مى نـمـايـنـد، يـكـى مـرده اسـت كـه بر او مى گريند، ديگرى
بيمار است و...(22)
در ابتداى اين سخن آمده است كه :
پـس بـه عـزت و ارجـمـندى دنيا دل نبنديد، به
زيور و نعمتهاى آن فريفته نشويد، از سـختى و رنج آن فغان نكنيد، زيرا
عزت در دنيا و تفاخر به آن از ميان مى رود و زيور و نـعـمـت آن فـانـى
مـى گـردد، سـخـتـى و رنـج آن تـمـام مى شود و هر مدت و زمانى پايان
دارد...(23)
مـلاحـظـه مـى گـردد كـه آن حـضـرت بـراى تـفـهـيـم اصل تغيير دائمى ،
احساس فناپذيرى دنيا، جلوگيرى از زرپرستى و تفاخرات بيهوده ، اينگونه
از تاريخ استفاده مى نمايند.
درك گذر زمان
مـى دانـيم كه جوهره ى اصلى تاريخ ، همان زمان طى شده ى همراه
با حوادثى است كه در آن بـه وقـوع پـيوسته است (اهميت ارزش زمان (و
فرصتها) فوق العاده زياد و سخن از آن گـفـتـن نـيـاز بـه گـفـتـارى
مـجزا دارد) چنانچه قبلا آمد، آن حضرت با ترسيم زندگانى گـذشـتـگانى كه
به بطالت عمر خود را سپرى نموده اند سعى در القاء اين فكر دارند كـه
بـراى زنـدگـى خـويـش ارزش قـايـل شـده آن را تداوم راه آنگونه
افراد، نگذرانند. تـوجـه دادن به گذر سريع زمان و تمام شدن عمر راه
ديگرى است براى هوشيار نمودن آدمـى . آن حـضرت با انواع گفتارها سعى در
تفهيم گذشت سريع زمان دارد. در جائى مى فـرمـايـد:
فـرصـت هـا چـون ابرها مى گذرند(24)
و در سخن ديگرى گويند: خدا رحمت نمايد انسانى را
كه به تفكر پرداخته ، عبرت گيرد. آگاه شود كه آنچه از دنـيـا بـاقـى
اسـت بـزودى نـابـود مـى گـردد، آنـچـه از آخـرت اسـت زوال نـاپـذيـر
است ، هر آنچه امروز به حساب آيد به انتها مى رسد و آنچه در انتظار آن
هـسـتـيـد آمـدنـى اسـت و هـر آيـنـده اى نـزديك است
(25) همچنين در مواردى از تاريخ استعانت جسته اند،
چنانچه در وصيت به فرزندش مى فرمايد:
ايـنـگـونـه اسـت كـه پـس از گـذشـت انـدك
زمـانـى يـكـى از آنـان (گـذشتگان ) خواهى بود(26)
در كلام ديگر آورده اند:
پـس مـانـنـد سـابـقـيـن خـود (خـواهـيـد بـود)
كـسـانـيـكـه قـبـل از شـما درگذشتند. از دنيا خيمه كندند، مانند خيمه
كندن كوچ كننده ، آن را طى كردند مـانـنـد مسافرى كه منزل به منزل راه
مى پيمايد(27)
دقت شود كه در جهان بينى حـضـرت عـلى عـليـه السـلام دنـيـا سراى قرار
نيست بلكه همچون مسافرخانه اى است كه مـسـافـريـنـش منزل به منزل طى
مسير مى نمايند ولى مسافرخانه دانستن آن تعارضى با آبـاد نـگـهـداشـتـن
و سـازندگى آن ندارد. از باغبانى تا حكومت بر امپراطورى توسط آن حـضـرت
گوياى اين مطلب است (كه مسافرخانه دانستن دنيا با سازندگى اش تعارضى
ندارد).
سخن ديگر ايشان اين است كه :
مـعـمـرى از شـمـا روزى از عـمـرش بـه او داده
نـشـد مـگـر آنكه يك روز از عمرش نابود شـود،... اصـلهـا گـذشـتـن و
مـا فـرعـهـا هـسـتـيـم ، پـس چـگـونـه فـرعى بعد از درگذشت اصـل خـود
بـاقـى خـواهـد مـانـد(28)
آرى هـيـچ چـيـزى جـز نـگـاه بـه طـول تـاريـخ نـمـى تـوانـد نسبت به
گذرسرعت زمان هشدار دهنده باشد وقتى انسان به سـيـل حـوادثـى كـه
زنـجـيروار پشت سر يكديگر به عمق تاريخ فرومى روند مى نگرد، وقتى سرعت
مدفون گشتن حوادث بزرگ در گورستانى بنام گذشته را آدمى ملاحظه مى
كـنـد، بـطور ملموس گذر سريع بقيه ى عمرش را در پيش روى مى بيند و
درصدد تلاش براى بر گرفتن توشه يا باقى گذاردن اثرى از خود بر مى آيد.
درك جريان حق و باطل
از ديـدگـاه عـلى عـليه السلام تمام حركات و وقايع انسانى به
يكى از دو جريان حق يا بـاطـل مـتـصـل است ، چنانچه فرموده اند:
حقى و باطلى است و براى هر يك طرفدارانى
(29) آن حضرت با استعانت از تاريخ ، طى خطبه اى از اين
دو جريان سخن گفته و از دو گـروه آدمـيانى كه هر يك وابسته به يكى از
اين دو جريان بوده اند نام مى برد. در اوايل خطبه نيز سيماى جوامع و
اقوام باطل را كه صاحب نام و عنوانى بوده اند مجسم مى سازند:
شـمـا را از روزگاران گذشته عبرتى است . كجايند
عمالقه و فرزندانشان ، كجايند فـراعـنـه و پـسـرانـشان ؟ كجايند مردم
شهرهاى رس كه پيامبران را كشتند و سنت رسولان الهـى را فـرامـوش
كـردنـد و (در ازاء) سـنـت جباران و گردنكشان را احياء نمودند؟ كجايند
كسانى كه سپاهيان فراهم و با لشگريان به هر سو تاخته و هزاران سپاهى را
شكست مى دادنـد؟ كـجـايـنـد آنـانـى كـه شـهـرهـا بـنيانگذارى
كردند؟...(30)
در برابر اين الگـوهـاى بـاطـل نمونه هائى از جريان حق ارائه مى
نمايند. آنهم چهره هائى كه در زمان بيان كلام سيمايشان شناخته شده و
شنوندگان با آنها حشر و نشر داشته اند.
چـه ضـررى كـردند برادران ما كه در جنگ صفين
خونشان به زمين ريخت (و به شهادت رسـيـدند) امروز نيستند كه آب تيره
فتنه ها بنوشند و غصه ها بخورند. به خدا سوگند كه خدا را ملاقات و مزد
آنها داده شد، خداوند آنان را بعد از خوف در جاى امن قرار داد.
كـجـايـنـد بـرادران مـن كه در طى راه حق به پيش تاخته و
سوارانه راه مى پيمودند؟ عمار كجاست ؟ ابن تيهان كجاست ؟ ذوشهادتين
كجاست ؟ نظير اين برادران كجا هستند؟ كجا هستند آنـان كـه بـراى مـرگ
بـا يـكـديـگـر پـيمان بستند؟ و جمجمه ى آنان به سوى ستمكاران
فـرسـتـاده شد؟...(31)
بدنبال اين سخن ، آن حضرت اشك مى ريزند و در پايان سخن اعلام مى كنند
كه :
اى بندگان خدا! چهاد، آگاه باشيد من همين امروز
لشگر مى آرايم ، هر كس اراده ى رفتن بـه سـوى خـدا دارد (آمـاده ى
حـركـت و) بـا لشگر حركت كند(32)
ترسيم اين چنين سـيـمـاى گـذشـتگان در بستر دو جريان حق و باطل ، آدمى
را به انتخاب راه وا مى دارد. در حالى كه مطالعه و تحليل و تحقيق تاريخ
، بدون هيچ مرزبندى ارزش ، برابر با دميدن روح بـى تـعهدى و لاقيدى است
. كسى كه آن همه خونريزيها را مورد مطالعه قرار داده و در حـافـظه جمع
آورى مى كند، بدون آنكه حساسيتى داشته باشد كه ظالم و صالح را از
يـكـديـگـر تـفكيك نمايد و يا كارى به اينكه جريان بر حق آن ايام چه
كسى (يا كسانى ) بـوده اسـت ؟ در حـقـيـقـت چـشـم و دل خـود را از
خـبـر قـتـل و خـونـريـزى پـر كـرده و دل خود را سخت و شقاوت آميز مى
كند. در نتيجه روح بى تفاوتى را در خويش تقويت كرده اسـت . (كـه بـر بى
تفاوتى بنا نهاده شده ) جالب است كه پاره اى غرب زدگان ، تنها
ايـنـگـونـه تـاريـخ نـگـرى را عـلمـى مـى دانـنـد، در حـالى كـه اولا
بـدنـبـال جـريـان حـق و بـاطـل گـشـتـن نـاقـض تـحـقـيـق بـى
طـرفـانـه و مستدل نيست ثانيا اگر اشكالى هست متوجه تعصبات كور است كه
بايد آن را اصلاح نمود. و بالاخره ضرورت مطالعه بى طرفانه و تحقيق بدون
تعصب كور، دلالت بر اين ندارد كـه نـبايستى از ثمره ى مطالعه تاريخ
نتايجى انسانى گرفت . در بلوك شرق و غرب نـيـز مـورخـى نـمـى يـابـيم
كه در جهت تثبيت ارزشهاى فكرى و فلسفى خويش به سراغ تـاريـخ نـرفـتـه
بـاشـد و بـگـونـه اى لائيك (غير مذهبى ) به مفهوم واقعى كلمه تاريخ
بخواند.
گـسـتـردگى دامنه ى بى تفاوتى و بى طرفى در حد تجرد، آدمى را از فطرت
انسانى خارج و موجب فراموشى خويشتن مى گردد.
پـس عـناوين مطالعه بى طرفانه و دخالت ندادن ارزشهاى فكرى در علوم ،
نبايد بهانه اى براى بى تفاوت شدن و غير متعهد گرديدن شود. ريشه ى اين
فكر كه بايد علوم را از ارزشهاى انسانى بكلى مجزا نمود و از تداخل
ارزشهاى انسانى در آنها پرهيز كرد، يك ايـده ى غـربـى اسـت
(33) اصـولا ايـن ايـده در عـمـل نـشـدنى است چرا كه
حتى انتخاب موضوع تحقيق ، بستگى به ارزشهاى فكرى محقق دارد. ايـن تفكر
عمدتا به علت تعارض ارزشهاى علوم با ارزشهاى قرون وسطائى به وجـود
آمـد. ولى وقـتـى دقـت شـود مـعـلوم مـى گـردد كـه بـورژوازى غـرب
بـراى تـحـمـيـل ارزشـهـاى خـاص خـودش چـنـيـن دعـوتـى را بـه عـمـل
مـى آورد. كـدام كسى است كه انديشه ى لائيك يعنى بى قيدى و بى تعهدى
نسبت به مـذهـب را تـبـليـغ كـنـد ولى خـودش نسبت به مكتبى تعصب نداشته
و از نظام ارزشى خاص پيروى ننمايد؟!
بـنـابـرايـن بـايـد تاريخ را بطور بيطرفانه و دقيق مطالعه نمود ولى آن
را رها نكرد بـلكـه در تـرازوى قـضـاوت اخـلاقـى قـرار داد. حـتـمـا
بـايـد مـعـايـب و مـحـاسـن يـا حـق و باطل بودن فعل و قول هر قوم و
قبيله ، سلسله يا تمدن را معين نمود. تاريخ را بايد در بـسـتـر دو
جـريـان حـق و باطل مطالعه و تحليل نمود. در اين صورت است كه معنى و
مفهوم يـافـتـه از حـالت مـخـزن لاطـائلات بـودن بـيـرون آمده روح پيدا
مى كند. تا اين قضاوت اخـلاقـى نـبـاشـد تـاريـخ بـى روح اسـت و تـا
بـى روح اسـت مـوجـب كـمـال انـسانى نيست . همين روح است كه موجب مى
شود وقتى على عليه السلام از قهرمانان جـريـان حـق تـاريـخ سخن گويد بر
آنها بگريد و آن هنگام كه از جريان ستمگران سخن گويد بر آنها خشم گيرد.
همين روح است كه انگيزه ى جنگ و جهاد قرار مى گيرد.
بـه هـر تـقـديـر هـنـگـام مـطـالعـه ى تـاريـخ بـايـد كـار زشـت عـده
اى مـحـكـوم و عـمـل زيـباى عده اى ديگر تمجيد گردد، بايد قضاوت تاريخى
وجود داشته باشد، اخلاق اعـمـال گـذشـتـگـان بـايـد ارزيابى گردد، تا
روح قضاوتگر، فكر و اخلاق ارزياب و قدرت فهم مطالب و مسائل انسانى را
پيدا كنيم .
حـضـرت در خـطـبـه ى قـاصـعـه نـيـز از دو خـط مـسـتـمـر تـاريـخـى
حـق و بـاطـل
يـاد نـمـوده و عـلت شقاوت گردنكشان و نتايج آن ، همچنين ثمرات
صبر و استقامت مومنين و خط ايمان را در شرائط سخت و در كشاكش با سنت
هاى تاريخى خداوند، در مـقـاطـع گـونـاگـون بـر شـمـرده انـد. در ايـن
خطبه بطور وضوح نحوه ى طرح مساله ى تـاريـخـى هـمـراه بـا نـتـيـجـه
گـيـرى از آنـهـا را مـى تـوان ديـد. ايـن كـلام را بـطـور كامل آورده
تا ملاحظه شود كه آن حضرت از علم تاريخ چه چيزى خواستارند. و چگونه مى
نگرند:
در احـوال گروه مومنين از امتهاى گذشته انديشه
كنيد كه در زمان سختيها و ايام آزمايش چـگـونـه بـودنـد؟ آيـا ايـن
گـروه از مـردم ديـگـر گـرانـبـارتـر، رنـج كـشـيـده تـر و از اهـل
دنيا زندگيشان سخت تر نبود؟ ملاحظه نمائيد كه چگونه فراعنه آنها را به
بندگى و اسـارت كـشـيدند و آنان را شكنجه دادند؟! تلخى ها به كام آنان
ريخته جرعه جرعه به آنـان نـوشـانـدند؟ (چرا) آنها زير سلطه و در خوارى
و ذلت در استيلاء ستمگران بودند؟ آنـچـنان كه راهى براى دفاع از خود
نداشته و قادر به سرباز زدن از اطاعت نبودند، تا آنـكـه خـداونـد تـلاش
آنـان را در اسـتـقـامـت بـر ايـمـان و رنـج در راه خـدا و تـحـمـل
نـاشـايست ها (در راه عقيده ) كه بخاطر ترس از خدا بر آنان وارد مى شد،
مد نظر قرار داده ، آنان را از گرفتاريهاى سخت رهائى داد و آزاد نمود.
آنان را به ازاء ذلت عزت ، بجاى ترس ايمان و آسودگى بخشيد، بطورى كه
آنان پيشتازان راه هدايت شدند و از جانب خداوند بر ايشان عزت و
بـزرگـوارى نـازل شـد، بـيـش از آنـچـه انتظار داشتند. پس دقت نمائيد
كه چگونه شد زمـانيكه جمعيت ها گرد آمده ، انديشه ها با هم ، دلها
يكسان ، دستها يار يكديگر، شمشيرها پشتوانه ى هم ، بصيرت ها عميق ،
تصميم ها يگانه بود؟.
آيـا در ايـن حـالت بـر سـرزمـيـنـهـاى وسـيـع و بـر هـمـه چـيـز
جـهـانيان سيطره نداشتند؟ حـال بـنـگـريـد بـه آنچه در پايان كار دچار
آن شدند. زمانيكه بين آنان تفرقه افتاده ، مهربانى و وحدت به هم خورد،
سخن و دلهاشان دو گانه گشت ، دسته دسته شده به جان يـكـديـگـر
افـتـادند. پراكنده شده به جنگ با يكديگر برخاستند. (به اين خاطر)
خداوند لباس عزت و بزرگوارى را از تنشان خارج نمود. وفور نعمت را از
آنان گرفت . آنچنان كـه عـبـرتـى براى عبرت اندوزان گرديدند و داستان
سرگذشتشان در ميان بشر باقى مـانـد(34)
در ادامـه ى كـلام ، بـنـى اسـرائيـل ، بـطـور كـلى آل ابـراهـيـم را
بـه عنوان نمونه اى از گذر يك قوم در مسير تاريخ و دور و نزديك شدن
آنـهـا بـا سـنت هاى الهى ، همراه با نتايج حاصل از حاكميت ارزشهاى
مختلف بر آن قوم ياد كرده ، تاريخ نگرى حقيقى را به ما مى آموزند كه :
از آنـچـه بـر فـرزنـدان اسـمـاعـيـل و پـسـران
اسـحـاق و بـنـى اسرائيل برفت عبرت گيريد. چه تناسب نزديك دارد
سرگذشتها و چه شبيه و نزديك به يـكـديـگـرنـد احـوال (مـلتـهـا)، در
تـاريـخ و چـگـونـگـى تـفـرقـه و جـدائى آنـان تـامـل كـنـيـد. در آن
روزگـار تـاريـك كـه كسرى ها و قيصرها مسلط بر آنان و سرورشان بـودنـد،
آنـهـا را از كـشـتـزارهـا و از كـنـار دجـله و فـرات جـدا كرده از
سبزه زار جهان به بـيـابـانـهـا راندند. بجائيكه در منه (خارهاى
بيابانى ) مى رويد و بادهاى تند مى وزد، جـائى كـه زنـدگـانى طاقت
فرساست . آنان را در فقر و بيچارگى ، يار و همراه زخم و موى شتر رها
كردند، زبونترين امتها از جهت خانه و كاشانه و بدبخت ترن آنان از لحاظ
رفـاه و آسـايـش بـودنـد. بـه زيـر بـار رهبرى (مهترى ) گرد نمى آمدند
كه به آن پناه جويند و نه بزير سايه ى الفت و مهربانى (نسبت بهم ) كه
بر عزت و بزرگوارى آن تـكـيه كنند، پس با حالات نگران و دستهاى پراكنده
و تفرقه بسيار، در رنج و سختى و جـهل و نادانى از قبيل زنده بگور كردن
دختران ، پرستيدن بت ها، دورى جستن از خويشان ، غـارتـگرى از راههاى
گوناگون بسر مى بردند. باز بنگريد پس از آنكه پيامبرى بر ايـشـان
مـبعوث كرد و آنان را فرمانبر شريعت نمود. چگونه به سوى آنان نعمتهاى
الهى سـرازيـر شـد، بر دعوت او ايشان را گرد آورده با هم مهربان ساخت ،
نعمت و آسايش به سـوى آنان روانه و نهرهاى خويش بطرفشان سرازير شد و بر
دعوت او ايشان را گرد آورده بـا هـم مـهـربـان سـاخـت ، نـعـمـت و
آسـايـش بـه سـوى آنـان روانـه نـهرهاى خوشى بـطرفشان سرايز نمود...
ايشان فرمان دهنده ى بر جهانيان شدند و پادشاه سرزمينهاى گسترده گشتند.
بر كسانى كه زير سلطه ى آنان بودند مسلط شدند و بر فرمانروايان قبلى
خود فرمان مى راندند...
(حـال مـتـوجـه بـاشـيـد كـه ) سـرنوشت و وضع گذشتگان و بلاء و سختيهاى
روزگار و پيشامدهاى آن كه سخت كوبنده و شكنجه گر است در نزديكى شماست .
عذاب او را دير مى پـنـداريـد و...(35)
امـام عـلى عـليـه السـلام ايـنـگـونـه سيماى قومى را در بستر تاريخ و
در كنار ارزشهائى كه با آن زيست نموده اند ترسيم مى نمايند. ملاحظه
گرديد كـه آن حـضـرت در ايـن گـفـتـارشـان در صـدد طـرح عـلل سـقـوط و
سـعـود آن مـلت و تـشـريـح مـقـاطـعـى كـه بـر حـق عمل كرده يا راه
باطل پوئيدند (همراه با نتايج آن ) مى باشند.
حال اين نوع تاريخ نگرى را با خواندن مهملات خشك و بى روح امروزه
مقايسه نمائيم .
در تـواريـخ امـروز مـعـمـولا عـلل سـقوط يا صعود يك ملت تنها در حوادث
ديگر تاريخى جستجو مى شود، (مثلا علت حمله ى مـغـول بـه ايـران در
كـشـتن سفيران چنگيز توسط حاكم شهر اترار ديده ميشود و بس ) در حـالى
كه اعتقادات ، توحيد و تفرقه ، تلاش و تنبلى ، عطوفت و سخت دلى ، ايثار
و خست ، تـبـعيت يا سرپيچى از رهبرى و... اينگونه عوامل اند كه در
ترسيم حركات تاريخ نقش اصلى را بازى مى كنند.
وقتى اين ارزشها از تاريخ سلب شود و اين علم بدون در نظر گرفتن آنها
مطالعه شود ايـن عـلم چـيـزى جـز گـورسـتـان و علم آن هم چيزى جز غيبت
كردن از مردگان نيست . از جمله علل مهمى كه زدگى از علم تاريخ در عده
اى به وجود آورده همين طرح گورستانى تاريخ در رژيـم گـذشـتـه بود. حال
بايد در شيوه ى ارائه ى اين علم انسانى تجديد نظر كلى نمود و آن را از
آن حالت بيرون آورد.
سنت ها
درك قوانين عام حاكم بر تاريخ ، از جمله فوايد اصلى و اوليه ى
اين علم است . فهم اين قـوانـيـن كه موجب رشد شناخت ، تصحيح اعتقادات و
اصلاح مواضع سياسى مى گردد مورد نـظـر هـمـه ى اديـان و مـكـاتـب اسـت
. از آنجا كه ارتباط سنت ها با علم تاريخ واضح و از يـكـديـگـر مـجـزا
شدنى نيستند، از اين ارتباط سخنى به ميان نياورده و ضرورتا مطالب
مختصرى پيرامون فوايد شناخت سنن مى گوئيم :
از جـمـله فـوايـد شناخت سنت ها، ايجاد هماهنگى بين انسان و طبيعت ،
انسان و جامعه ، روابط جـوامـع بـا يـكـديـگـر و فـرد بـا خودش - بطور
اصولى و طبق موازين خلقت - مى باشد. بـگـونـه اى كـه درك سـنـن جـارى
كـه هـمـان شـنـاخـت اصـول راه تـكـامـل اسـت ، بـشـر را از درگـير شدن
با چرخ دنده هاى محرك و متحرك هستى نجات و او را در صراط مستقيم الهى
به پيش مى راند. البته كارآئى شناخت سنت ها وقتى بـه حـد مـطـلوب
خـواهـد رسـيـد كـه در بـيـنـش و احـسـاس (يـعـنـى دل و دمـاغ ) جـاى
گيرد. در اين صورت هم ارزش نظرى داشته و هم مهيج قلوب مى گردد. بـه
هـمـيـن خـاطـر اسـت كه فهم سنت هاى الهى يكى از چهار ستون اصلى
ساختمان يقين قرار گرفته است .
قـبـلا گـفـتـه شـد كـه آن حـضـرت يـقـيـن را بر چهار ستون استوار
دانسته كه پس از طى مـراحـل ، بـيـنـش دقـيـق ، دسـتـيـابـى بـه
حـكـمـت و عـبـرت هـا مـى تـوانـد بـه سـنـت هـا كـه مراحل پايانى راه
يقين است دست يابد. و نيز گفته شد: سنت
مورد نظر آن حضرت ، تقليد كوركورانه از آداب و رسوم گذشتگان نيست بلكه
دستيابى به قوانينى است كه بـه زودى مـيـسـر نبوده پس از مطالعات و
طى مراحل زيادى بدست مى آيد. سنت الاولين را كـسـانـى مـى تـوانـنـد
بـيـابـند كه داراى بينش زيركانه ، حكمت عالمانه و عبرت محققانه
بـاشـنـد. در پـاسـخ اين سئوال كه : اولين
كيانند؟ چه كسانى هستند كه اين چنين فهم سنت و شيوه ى آنها مشكل
ولى ضرورى است ؟.
بـراى پـاسـخ دادن به اين سئوال لازم بذكر اين نكته هستيم كه از نظر آن
حضرت عليه السـلام دو دسته سنت وجود دارد. يك دسته سننى هستند كه از آن
خداست و ريشه در فطرت داشته و امتداد آن به مرسلين و صالحان ارتباط
پيدا مى كند. دسته ى ديگر به ستمگران و جبران مرتبط مى گردد (كه خواهد
آمد) بنابراين در ميان گذشتگان سنتهاى زيادى وجود دارد، كـه بـه
سـنـتـهـاى الهـى و سـنتهاى ستمگران بايد تقسيم گشته و از يكديگر مجزا
شوند.
حـال مـتوجه مى شويم كه منظور از سنت الاولين
، هر نوع سنتى كه در گذشتگان بـوده اسـت ، نـمـى تـوانـد
بـاشـد. و يـا گـذشـت زمـان و تـاريـخـى شـدن سـنـت هـا دليـل بـر صـحت
و بر حق بودن آنان نيست .بلكه بايد آنان را با ملاك و معيارى سنجيد و
جزء گروه اول يا دوم قرار داد.
اما معانى كه براى كلمه ى اولين مى توان
در نظر گرفت عبارتند از:
اول آنـكـه بـه اعـتـبـار مـعـنـوى آن ، مـنـظـور از كـلمـه ى اوليـن
را پـيـشـتـازان مسير رشد و كـمـال دانـسـتـه و سـنـت الاوليـن را
سـيـره ى مـقـربـان درگـاه الهى و كسانى كه در رده ى اول راه كـمـال
انـد بـدانـيـم (چنانچه در قرآن مجيد آمده است : سبقت گيرندگان و
پيشتازان مقربان درگاه الهى اند- سوره ى واقعه آيه ى 10).
دوم ايـنـكـه آن را بـه اعـتـبـار زمـانى (ولى در چهارچوب سنتهاى الهى
) معنى كنيم ، در اين حالت منظور از اولين ، نخستين گروندگان و مجريان
قوانين الهى خواهد بود. (چنانچه در قـرآن حـضـرت ابـراهيم را اولين
مسلم و آدم و نوح و ابراهيم و يعقوب و اسحاق را در رديف صـالحـيـن
اوليه شمرده است . همچنين خود آن حضرت در سخنانى صفات انبياء سلف نظير
مـوسـى ، داود،
عـيـسـى و... را بـر شمرده و مى خواهند
كه صفات آنـان سـرمـشـق بـشر گردد، بنابراين مى توان آنان را اولين
انسانهائى دانست كه بايد سنتهايشان باقى بماند).
تـعـبـيـر سوم از سنت الاولين شيوه ى انسانهاى نخستين است كه بر اساس
فطرت پاك و سرشت الهى عمل مى كردند.
و بالاخره آخرين تعبير آن همان سنت و سيره ى پيامبر اكرم صلى الله عليه
و آله و سلم و صـحابه اوليه ايشان مى باشد. كه هيچكدام از اينها معارض
يكديگر نيست و دست يابى به آنها هم بدون بينش ، حكمت و عبرت ميسر
نخواهد بود.
نـكته ديگر كه بايد درباره ى آن سخن گفت اين است كه گاهى كلمه ى سنت
بكار مى رود و مـنـظـور از قـوانـيـن عـام حـاكـم بـر طـبـيـعـت اسـت
(نـظـيـر اصل حركت و تغيير و تحول دائمى كه از آن سخن به ميان آمد).
گاهى منظور از آن شيوه ى انبياء به ويژه پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم مى باشد. بعضى مواقع منظور از سـنـت ، قـوانـين اجتماعى
تثبيت شده مى باشد. هر كدام از آنها كه مد نظر باشد در منشاء دريافت آن
فرقى نيست و براى درك درست آن بايد به سراغ تاريخ برويم خواه قوانين
طـبـيـعـت و خلقت جهان و خواه قوانين حاكم بر تاريخ بشر و يا سيره ى
انبياء بوده باشد نهايتا ما را ملزم به بررسى وضع گذشته مى كند.
از آنجا كه انبياء مبلغ قوانين مثبت جارى بر جوامع بشرى و نفى كننده ى
آداب و رسوم غلط مـى بـاشـنـد، بنابراين ارتباط تنگاتنگى بين آرمان و
سيره ى آنان با قوانين حاكم بر تـاريـخ وجـود دارد. مـثـلا يـكـى از
سـنـتهاى تاريخى اين است كه بشر در نتيجه ى وحدت اعتقادى و اجتماعى ،
صاحب عزت و سربلندى گشته و در نتيجه تفرقه ، مذلت بر او روى مـى آورد.
ايـن سـنـت بـه صـورت لايـزال در طـول تـاريـخ عمل كرده و نمونه هاى
فراوانى را براى آيندگان عرضه داشته است . ملاحظه ميگردد كه هـمـيـن
مـطـلب بـصـورت يـك اصـل اسـاسـى در جـوهـره ى افعال و اقوال انبياء (و
پيامبر اسلام ) سارى و جارى است . بنابراين شناخت سنت انبياء (و سنت
الاولين )، فهميدن و پيدا كردن سنتهاى جارى بر تاريخ بشر نيز هست .
در تـوضـيـح دو دسته سنتهاى مذكور متذكر مى گردد كه آن حضرت عليه
السلام سخنان عديده اى در اين باره دارند كه مى تواند عنوان تحقيق
جداگانه اى قرار گيرد. مثلا ايشان از سـنـت الله ، سـنـن الحـق ، سـنـن
قـائمـه ، سـنـن فـاضله ، سنت الجامعه ، سنت صالحه و اينگونه موارد به
عنوان سنت هاى مثبت ياد نموده و كرارا نسبت به آنان سفارش مى نمايند.
در بـرابـر آنـان از دسـته ديگرى به عنوان سنن الجبارين ياد كرده و
مذمت نموده اند. مسلم اسـت كه شناخت سنتهاى فاضله از مفسده و انحطاطى
كه مختص ستمگران است نياز به ملاك و مـعـيـار دارد. از آنـجـا كه
انبياء مصلح بشرند مصلح سنتهاى جارى بر جوامع بشرى نيز هـسـتـند، لذا
سيره ى آنها در برخورد با آنچه بشر تبعيت مى نمايد حجت مى باشد. ايشان
دوسـتـان خـود را بر پا دارند سنن الهى
(36) و منحرفين و مخالفان انبياء را، احياگر سنت هاى
جبارين معرفى
(37) نموده اند.
دربـاره ى اهـمـيـت سنت ها و نقش آن در تفكر فردى و عملكردهاى اجتماعى
قبلا گفته شد كه مهمترين مشخصه محتسبون (ناظران روند جامعه ) دانستن
سنت هاست كه بر اثر اطلاع از آنها نسبت به آينده آگاهى پيدا مى كنند.
آن حضرت در ادامه همان كلام يك اصل اجتماعى را بيان مى نمايند. دقت
شود:
حقيقتا گروه عصيانگر بپا خاسته اند، پس محتسبون
كجايند؟ آنان كه بر ايشان سنتها آشـكـار و از قـبـل خـبـردار شـده
انـد. و (بـدانيد كه ) براى هر گمراهى علتى و براى هر پيمان شكنى شبهه
اى است
(38)
اين مطلب اخير (كه براى هر گمراهى علتى و براى هر پيمان شكنى شبهه اى
است ) يكى از اصـول قـطـعـى اجـتـمـاعـى اسـت و بـه واسـطـه ى تـاريـخ
بـه سـهـولت قـابـل درك اسـت . خـبره شدن در شناخت علل گمراهى ها و عهد
شكنى هاى گذشته ، آدمى را داراى آنـچـنـان بـصـيـرت و شـناخت حسابگرانه
مى نمايد كه از روى شواهد و قرائن ، مى تواند به عهد شكنى ها و گمراهى
هاى آينده پى ببرد، بنابراين ، ضرورت پيش بينى آيـنـده درك سـنـتـهـاى
گـذشته است . كسى كه سنن حاكم بر اجتماع را درك كند، با شناخت علل فعلى
، معلولهاى آتى را (طبق آن سنتها) به صورت عيان و آشكار مى بيند.
نمونه ى سنتهاى حاكم بر جامعه و طبيعت در نهج البلاغه آمده اند:
قـوانـيـنـى نـظـيـر فـنـاء عـمـومـى خـلقـت ، تـغـيـيـر و تـحول دائمى
، وجود دو جريان حق و بـاطـل در بـشـر، اصـل عـمـل و عـكـس العـمـل ،
آزمـايـش حـتـمـى انـسـانـهـا در طـول حـيـات ، وجود نتايج نيكو براى
استقامت و صبر بر ايمان ، نابودى ملتها در نتيجه آروزها و آرمانهاى
واهى و بى اساس ، پيدايش حوادث مشابه در نتيجه انگيزه هاى مشابه ،
مـحـكـوم بـه شـكـسـت بـودن شـيـوه ى انـفعالى و خذلان در برابر دشمن ،
نابود گرديدن جرياناتى كه قالب و محتوى همسان ندارند، ذلت و خوارى قطعى
ملتهائى كه متفرق اند و رشـد و اعـتـلاى مـلتـهـائى كـه هـمـراه بـا
بـصـيـرت مـتـحـدنـد، و... نـمـونـه هـائى از اصول ارائه شده اند كه آن
حضرت در پرتو نگرش به تاريخ از آنها سخن گفته اند. عـلاوه بـر آن در
بـعض خطب نحوه و كيفيت جارى شدن سنت هاى الهى را شرح داده و نمونه
هائى ارائه داده اند. (مانند آل ابراهيم كه قبلا ذكر گرديد).
عبرت ها
تـا كـنـون چـنـديـن بـار از عـبرت سخن به ميان آمد. عبرت كه به
مفهوم ، آموزش و توجه نـظـرى و احساسى است . (تاكيد مى شود كه عبرت ،
تنها آموزش تعقلى نيست بلكه جنبه احـسـاسـى و قـلبـى نـيـز دارد يعنى
فهم با تمام وجود) در نهج البلاغه جايگاه ويژه اى دارد. چنانچه آمد،
نداشتن بصيرت عبرت آموز موجب نقص يقين و ايمان مى گردد. آن حضرت بـراى
عـبـرت كـاربـردهـاى فراوانى ذكر نموده اند. كاربرد فردى و اجتماعى و
عقيدتى براى آن ارائه نموده اند.
قبلا گفته شد كه يكى از عبرتهاى مهم كه از گذشته بايد آموخت اين است كه
بسيارى از گـذشـتـگـان در اول جـوانـى خـود از تـاريـخ عـبـرت
نـگرفتند. و نيز عبرتهاى تاريخى سرمايه هاى الهى اند كه در اختيار بشر
قرار گرفته اند.
از آثـار گـذشـتـگـان بـراى شـمـا عـبـرتـهـا
بـاقـى گـذاشـت ... آنـهـا در اول جوانى عبرت نگرفتند.(39)
پـس آن حـضـرت بـراى گـشـايش فكر در زمينه ى عبرت اندوزى سئوالهائى
نظير: آيا ما جـانشين گذشتگان نيستيم ؟ آيا براى ما گريزگاهى هست ؟ كجا
هستند كسانى كه در مستى و فراموشى زندگانى را به پايان بردند؟ ما به
كجا بازگشت مى كنيم ؟ و غيره را در روياروئى كسانى قرار مى دهند كه
ناظر بر حيات و تاريخ خود مى باشند. همچنين براى بـرقـرارى رابـطـه ى
قـوى بـيـن انـسـان و تـاريـخ ، از عوامل مرتبط كننده سخن به ميان مى
آورند:
آيا در جاهائيكه آنان پيش از شما بودند نيستيد؟(40)
پس عبرت بگيريد به قـرار گـرفـتـن در مـنـزل آنان كه پيش از شما
بودند(41)
و در مقام ارشاد در اين باره مى گويند:
خـدا رحمت كند مردى را كه تفكر نمايد و عبرت
بگيرد تا بينا شود كه از آنچه از دنيا بـاقـى اسـت بـه زودى نـابـود
گـردد(42)
چـنين آگاهى موجب دورى از زندگانى مستانه و ناخودآگاه بوده تحرك بيشترى
را براى اثر گذارى و توشه گيرى به وجود خواهد آورد.
در گفتار ديگرى كالبد بى روح انسانهاى ديگر را كه حاكى از طى شدن يك
عمر است و تاريخ يك حيات را در روياروى آدمى قرار مى دهد، بهترين وسيله
عبرت اندوزى ميدانند:
ايـن حـال (رويـت جـنـازه انـسـان ) بـراى هـمـه
ى عـبـرت گـيـرنـدگـان ، از هـر گـفتار بليغ و سخن پذيرفته شده اى پند
دهنده تر است
(43)
نيز امتهاى گذشته و همه ى تاريخ بشر را مخزن عبرتها دانسته مى فرمايند:
بـراى شـمـا در امـتهاى گذشته عبرتها نهفته است
(44) البته عبرت اندوزى را در نقاط مثبت امتهاى گذشته
منحصر نفرمود، همه را منشاء عبرت مى دانند.
پـس عـبـرت بـگـريـد اى بندگان خدا و بياد آوريد عقايد نادرست و كارهاى
زشت پدران و بـرادران خـود را كـه اكـنـون در گـور گـرفتار آنها هستند(45)
اين مطلب كه خود بـخـود گوياى كيفيت مطالعه ى تاريخ و پاسخ كسانى است
كه به غلط تصور مى كنند تـنـهـا بايد نقاط مثبت و احوال خوبان را
مطالعه نمود در جاهاى ديگر نهج البلاغه بر آن تاكيد شده است .
تـجربيات تاريخ گذشتگان را از نيك و بد به ياد
آريد... عللى را كه موجب سعادت آنان بود انتخاب كنيد... و از آنچه مهره
ى پشت آنها را شكست دورى كنيد(46)
بـنـابـرايـن فـقـط مـطـالعـه ى مـحـاسـن تـاريـخ كـافـى نـيـسـت
بـلكـه بـايـد افـكـار و اعـمـال زشـت و زيـبـا، نـيـك و بـد هـمـه
مـورد تـجـزيـه و تـحـليـل قـرار گـيـرد و از مـيـان آنـان گـزيـنـش
بـه عـمـل آيـد. در ايـنجا مجددا يادآور مى شود كه نگرش گزينش گرانه و
عبرت آموز با نگاه تفاخرآميز و برترى طلبى تفاوت اساسى دارد.
چـنـانـچـه قـبـلا آمـد: مردگان به عبرتها نزديك
ترند تا به افتخار....(47)
بـنـابـرايـن در نـحـوه ى مـطـالعـه و نـگـرش بـه تـاريـخ بـايـد كمال
دقت را نمود تا حجاب عبرتها نگردد.
كاربرد عملى علم تاريخ
عـلاوه بـر مسائل نظرى كه موجبات اصلاح شناخت فرد و جامعه و
تصحيح اخلاق را فراهم مـى نمايد، فوايد بر اين علم مترتب است كه بطور
مستقيم موثر و حتى براى اجراى پاره اى از امـور نـاچـار از مـراجـعـه
به تاريخ هستيم . در اينگونه امور عموم جامعه بدون آنكه اطلاع از تاريخ
و فوايد آن داشته باشند، ناخودآگاه با آن سر و كار دارند. با اساطير و
الگوهاى تاريخى زندگى مى كنند و از روح آن الهام و سرمشق مى گيرند.
الگـو گـرفـتـن ، كـابـرد سـيـاسـى ، پـيـش بـينى هاى اجتماعى ، قضاوت
صحيح و غيره عناوينى هستند كه در اين بخش مى توان درباره ى آنان سخن
گفت .
الگو گرفتن از گذشتگان
هـمـانگونه كه انسان در بدو زندگانى خويش از والدين خويش الگو
گرفته و شخصيت خـويـش را بـر اسـاس آن تـنـظيم كرده و رشد مى دهد،
همواره آيندگان چشم به گذشتگان دوخـتـه و اسـوه هـاى خـويـش را در
مـيان آنان (آگاهانه يا ناخودآگاه ) انتخاب و در پرتو سيماى گذشتگان
شخصيت فردى و اجتماعى خويش را مى سازند. اين تاثيرات در تجزيه و
تـحـليـل شـخصيت هاى بزرگ بخوبى مشهود و ملموس است ، بگونه اى كه شخصيت
هاى گـذشـته در حيات آنان نمود عينى دارد. در زندگى روزمره ى مردم نيز
اسوه ها، سيرت ها، خاطرات گذشته بطور مستمر عمل مى كند، بطورى كه مى
توان ادعا نمود در اكثر گزينش هـا و مـوضـع گـيـريـهـاى فـردى و
اجـتماعى نقش دارند. مسلم است كه هر چه اين الگوها و اسـاطـيـر متعالى
تر و صالح تر بوده باشند، تاثيرات سازنده ترى در فرد و جامعه دارند. بر
عكس ، ضعيف يا نا صالح بودن اين مقوله ها زمينه ى انحطاط صاحبان آن را
به وجود مى آورد.
تاريخ جايگاهى است كه هر نوع سرمشق و الگو را از آن طلب كنيم در اختيار
ما مى گذارد، گـو ايـنكه آزمايشگاهى است كه آدميت به انحاء گوناگون در
آن آزمايش گزيده است ولى در آن مـيـان پـرچـم نـجات انسان را كسانى به
دوش كشيده اند كه مرتبط با مبدا آفرينش بوده وجودشان سيره و الگو براى
تاريخ گشته است .
از آنـجـا كـه انـبـيـاء رسـالت نـجات انسان را داشته بهترين اسوه براى
بشر شمرده مى شود، لذاست كه آن حضرت شرط نجات بشريت را منوط به تبعيت
از مرسلين و خاتم آنان دانسته مى فرمايند:
مـحققا الگو گرفتن از پيامبر كرم صلى الله عليه
و آله و سلم براى تو كافى است ... امـا اگـر خـواهـى نـمـونـه ى ديگرى
براى تو آورم موسى كليم الله را در نظر آور... نـمـونـه ى سـوم حـضـرت
داوود صـاحب مزامير كه درود خدا بر او باد... و اگر از ديگرى خواستى
براى تو از عيسى بن مريم كه سلام بر او باد براى تو گفته شود...پس به
پـيـامبر خود صلى الله عليه و آله و سلم كه نيكوتر است اقتدا نما و به
او تاسى نموده زيـرا وجـود او اسـوه اى بـراى تـاسـى جـسـتـن اسـت ...
هـر آيـنـه در وجـود رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سلم و روشهاى
او آنچه تو را به بديها و نيكى ها آگـاه كـنـد وجـود دارد از آن
جـا كـه ايـن رهـنـمـود مـولى عـلى عـليـه السـلام (كـه كـامـل تـريـن
اسـوه بـراى بـشـريـت ، پـيـامـبـر اكـرم صـلى الله عـليـه و آله و
سـلم مـى بـاشـد)(48)
نـظـر عـمـوم مـسـلمـيـن بـوده و هـسـت و لذاسـت كـه از اول ،
مـسـلمـانـان تـاريـخ نگارى را بر همين اساس پايه ريزى نمودند. و از
اين ديدگاه ضـرورت مـطـالعـه ى تـاريـخ بـر عـمـوم مـسـلمـيـن واجـب و
حـتـمـى اسـت ، چـرا كـه اگـر مـسـايـل جـارى در زمـان پـيـامـبـر اكرم
صلى الله عليه و آله و سلم و شيوه هاى آن حضرت فراموش شود، در فهم
قرآن مشكلاتى به وجود خواهد آمد.
يـك بـيـمـارى مـهـمـى كـه بـر تاريخ نگارى فعلى مسلمانان عارض شده
است اينكه : به تاريخ انبياء سلف نمى پردازند.
در حاليكه اگر به تاريخ نگارى قرون اوليه اسلامى مراجعه شود ملاحظه مى
شود كه آنـان بـه شـيـوه ى قـرآن و نـهج البلاغه ، از سيره ى انبياء
سلف فراوان سخن به ميان آورده و در تـداوم راه انـبـيـاء عظام ،
پيرامون حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و سـلم سـخـن گـفـته اند.
(تاريخ طبرى و ابن اثير و... نمونه هائى از اين گفتارند). ولى متاسفانه
اين كار فعلا در بين مسلمين امرى بسيار حاشيه اى گرديده است .
آن حضرت نه تنها الگو گرفتن از انبياء گذشته را سفارش مى نمايند بلكه
بر تعبيت از محاسن گذشتگان ، از هر قوم و طايفه اى باشند تاكيد مى
كنند.
پـس مـانـنـد سـابـقـيـن خـود بـاشـيـد، كـسانى
كه پيش از شما بودند و...(49)
بـنـابـرايـن نـبـايـد تـاريـخ را مـنحصر در شناخت دوران خاص نمود و
از نتايج و ثمرات فـراوان مقاطع ديگر بى بهره بود. چرا كه انحصار نمودن
تاريخ به مقطع خاص خارج از روال عـلمـى و مـوجب بروز اشتباهاتى خواهد
گرديد. زيرا هر مقطع تاريخى به مثابه پله اى از نردبان است كه با شمارش
قبل و بعد آن معنى و مفهوم پيدا مى كند. عظمت پيامبر اسلام وقتى روشن
تر مى گردد كه روند تاريخ تا زمان ايشان تبيين شده باشد. شناخت امـروزه
ى اسـلام نـيـز مـنـوط بـه بستر حركت آن دين و درك كلى فراز و نشيبها،
تداخلات فكرى و فرهنگى از صدر اسلام تا كنون است .
آن حضرت براى يافتن راه نجات ، پيروان خويش را ملزم به مطالعه ى تاريخ
درباره ى ائمـه نـمـوده انـد. تـا بـر اسـاس سـيـره ى آنـان در امـور
عمل نمايند.
اهـل بيت پيامبر خود را نگريسته ، از طريق ايشان
جدا نشده ، رفتارشان را پيروى كنيد كـه هـرگـز شـما را از راه راست
بيرون نبرند و به هلاكت و گمراهى باز نمى گردانند، پـس اگـر ايشان
نشستند شما نيز بنشينيد و اگر برخاستند شما نيز برخيزيد، از ايشان جـلو
نـيـافـتـيـد كـه گـمـراه و سـرگـردان خـواهيد شد و عقب نيافتيد كه
هلاك و بيچاره مى شويد(50)
بحث فوق را در نتايج زير خلاصه مى نمائيم كه :
1- داشتن الگوى تاريخى ضرورت انسانى است .
2- هـر چـه الگـوهـا و اسـاطـيـر كمال يافته تر باشند تاثيرات بهترى در
سازندگى انسانى دارند.
3- كـسـانـى كـه بـدنـبـال شـنـاخـت الگـو و انـتـخـاب آن نيستند،
ناخودآگاه اسوه هائى را قبول يا بر آنان تحميل مى شود.
4- از نـظـر عـلى عـليـه السـلام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم بهترين اسوه و الگوست .
5- در ديـدگـاه آن حضرت سرمشق گرفتن منحصر به ذات پيامبر اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم نشده است .
6- درك قرآن بدون تاريخ صدر اسلام ميسر نيست .
7- تاريخ كشورهاى اسلامى بستر حركت اسلام از زمان پيامبر اكرم تا كنون
مى باشد كه لا ينقطع بايد مورد مطالعه قرار گيرد.
تاريخ و سياست
تـاريـخ و سياست با يكديگر بگونه اى تلفيق شده اند كه از يكديگر
تجزيه و تفكيك ناپذيرند.
كـاربـرد سـيـاسـى تـاريـخ از آنـچـنان درجه و اعتبارى بالا بر خوردار
است كه در دنياى معاصر، مكاتب تاريخى پا به عرصه ى انديشه ى بشر گذاشت
و با استناد به تقسيم بنديهاى گوناگون تاريخى ، تفكرات مختلف فلسفى به
ظهور رسيد. ازآنجا كه دروس مـخـتـلف تـاريـخ ، اعـم از عـبـرتـهـا،
مـشـابـهـت هـا، سـنـت هـا، همه و همه مى توانند در كار سياستمداران
اثر كلى بگذارند، بسيارى كاربرد تاريخ را از اين زاويه نگريسته و آن را
آلت و ابـزار كـار سـيـاسـتـمـداران دانـسـتـه انـد. (در گـفـتـارهـاى
قـبـل آمد كه چگونه اين علم بر جهان بينى ، عرفان و اخلاق و... مى
تواند اثرات والائى داشـته باشد) استعمارگران از علم تاريخ (همچون علوم
ديگر) براى تغيير فرهنگ ملتها و استثمار آنها سودها جسته اند.
بـازيـچـه ى دسـت سـيـاسـتـمـداران حـيـله گـر قـرار گـرفـتـن علم
تاريخ ، يكى ديگر از علل بدبينى نسبت به آن است كه بطور ظريف بوجود
آمده است .
ما مى دانيم كه مفاهيم انسانى (نظير سياست ) اگر چه براى همه در لفظ
مشتركند ولى در نـگـرش و تـفـسـيـر تـفاوت اساسى دارند. نبايد اينگونه
سوء استفاده ها و سودجوئيهاى ناجوانمردانه از قداست و ارزش واقعى اين
مقوله هاى شريف بكاهند.
چنانچه گفته شد براى آنكه بتوان از تاريخ استفاده انسانى نمود بايد
نظام ارزشى آن را اصلاح كرد.
مـسـلم اسـت كـه اگـر بـا نـظـام ارزشـى كـاپـيـتـاليـسـم (سـرمايه
دارى غرب ) كه براى چپاول ملتها تاريخ مى خواند (و تدريس مى نمايد) و
يا بر اساس ارزشهاى بلوك شرق كـه بـراى تـثـبـيـت ايـده ى مـاتـرياليسم
، تاريخ تدوين كرده و مى كند- بسراغ اين علم بـرويـم ، كـاربـرد آن جـز
شـنـاور گـشـتـن در سـيـاسـت هـاى آنـان نـخـواهـد بـود. ولى ما بدنبال
سياستى هستيم كه مورد قبول على عليه السلام است . بنابراين بايد بگونه
اى تاريخ خواند كه نتيجه ى آن رشد انديشه ى سياسى اسلام باشد و يا
تاريخ را در جهت اجراى سياستهاى اسلامى به كار گيريم تا محتواى الهى
خود را باز يابد.
تـاريـخ بـه عـنـوان يـك ضـرورت حـكـومـتى
، الگوى تاريخى داشتن حاكمين اسـلامـى
، تـجـربـيات تاريخى ضرورت رهبرى
، تاريخ چراغ آينده ى حكومتها،
گذشته ملاك ارزيابى ها بعض عناوينى است
كه مى توان در اين جا از آن سخن گفت :
1.علم تاريخ يك ضرورت حكومتى است
2.ضرورت الگوى تاريخى داشتن حاكمين اسلامى
3.داشتن تجربيات تاريخى از ضروريات رهبرى است
4.تاريخ چراغ آينده نگرى حكومتها
5.گذشته ملاك ارزيابى
6.قضاوت تاريخى
علم تاريخ يك ضرورت
حكومتى است
هـمـانـگـونـه كـه آن حـضـرت در شـكـل گـيـرى ايـمـان نـقـش
ارزنـده اى بـراى تـاريـخ قـائل و آن را از سـتـونهاى اصلى يقين
دانستند، در اداره ى جوامع اسلامى نيز آن را يكى از اركـان اصـلى كـار
حـكـومـتـى و سـيـاسـتگذاريهاى حاكم اسلامى مى دانند، چنانچه در قسمت
پايانى فرمان خود به مالك اشتر مى فرمايد:
اى مـالك ! بـر تو واجب است كه از حكومتهاى
گذشته آنچه فرمان عادله و سنت فاضله وجـود داشـتـه مـد نـظـر قـرار
داده و بـه سـيـره و اثـر رسـول الله و كـتـاب الهـى و آنـچـه از
اعـمـال مـا مـشـاهده كردى اقتدا نمائى
(51) مـلاحـظه مى گردد كه طبق دستور ايشان مالك بايد بر
اساس پنج ماخذ سياستگذارى بر مـصـر حـكـومـت نـمـايـد: فـرامـيـن
عـادله و سـنـتـهـاى فـاضـله ى گـذشـتـه ، سـيـره و آثار رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم قرآن كتاب آسمانى ، دستورات مركزى و اقتداى بـه
رهبرى ، پنج محور اصلى سياست گذارى براى حكومت اسلامى مالك مى باشد. از
اين سـخـن نـتـايـج زيـر بـه دسـت مـى آيـد كـه : اولا- مـطـالعـه ى
سـيـره ى رسول الله بر حاكم اسلامى واجب است .
ثـانـيـا- در رديـف سـيره ى رسول الله مطالعه ى تاريخ كشورى كه حاكم
اسلامى بر آن حـكـومـت مـى نـمـايـد وجوب پيدا مى كند (اين مورد را على
عليه السلام مقدم بر موارد ديگر شمرده اند كه حاكى از اهميت آن مى
باشد).
ثـالثـا- تـاريخ هر كشورى كه اسلام به آنجا وارد مى گردد، نبايد منقطع
گشته بلكه سنتهاى فاضله و فرامين حكومتهاى عادله ى قبلى بايد ادامه
پيدا كند.
مـسـلم اسـت كـه مـلاك خـوبـى و بـدى آن سـنتها نگرش اسلامى (مالك )
است . به اين خاطر فرهنگ آن كشور جهت ياب مكتب اسلام نخواهد گرديد.
بلكه در نهايت نوعى سازگارى بين محاسن آن جامعه با اسلام به وجود مى
آيد كه بر پاداشتن حكومت اسلامى را ميسر مى سازد بـه تـعـبـيـر ديگر
ورود اسلام به يك سرزمين برقرارى پيوند بين خوبيهاى تاريخ آن سـرزمـيـن
و ايـن مـكتب است ، بگونه اى كه جهت ياب آن ملت ، اسلام بوده و حام
اسلامى عمق تاريخ آنها را براى زدودن انحرافات تحقيق مى نمايد.
ضرورت الگوى تاريخى داشتن
حاكمين اسلامى
چـنـانـچـه گـذشـت حـاكـم (يـا هـر فـرد) مـوظـف اسـت بـه امـام
خـود و رسـول الله اقـتـدا نـمـايـد. ايشان در خطبه ى ديگرى تاكيد
دارند كه رهبر اسلامى بايد بـراى مـواضـع خـود اسـتـنـادى بـه
الگـوهـاى مـورد قـبـول الهـى داشـتـه باشد. تا آنجا كه به مردم اين حق
را مى دهند كه از واليان و رهبران خود بخواهند كه بايد سيرت رسول را
اجرا و در برافراشتن سنتهاى او قدم بگذارد.
اى مـردم ايـن حـق شـمـا بـر مـاسـت كـه بـه
كـتـاب خـداونـد بـزرگ و سـيـرت رسـول الله عـمـل نـمـوده و قـيـام بـه
راه حـق او بـراى بـر پـاداشـتـن سـنـتـهـاى او نمائيم
(52) آيـا رهـبـران اسـلامـى بـدون مـطالعه و دقت در
سيره و سنت آن حضرت عليه السلام ميتوانند پاسخگوى اين حق مردم باشند؟.
داشتن تجربيات تاريخى از
ضروريات رهبرى است
قـابـل دقـت اسـت كـه وقتى حضرت امير عليه السلام به خلافت مى
رسند، در اولين خطبه سخن از تجربيات تاريخى خود مى گويند. تجربياتى كه
در كنار تقوا هدايت و رهبرى ايـشـان را بـراى رسيدن به صراط مستقيم
الهى حتمى مى سازد. ايشان آن سخن را اينطور آغاز مى نمايند:
شـخـصـيـت مـن در گـور و مرهون سخنم باد و من به
آن زعامت دارم . آگاه باشيد، كسيكه تـجـربيات گذشته را در پيش روى دارد
و عبرتها براى او واضح و روشن است . تقوا او را از فروافتادن در شبهات
(راههاى مشكوك و مردد كننده ) حفظ خواهد كرد(53)
در سخن ديگرى كه قبلا آمد مى فرمايند:
بـتـرسـيـد از سـخـتـيـهـا و بـلاهـا و
تـجـربـيـات مـشـكـلى كـه بـر امـتـهـاى قـبـل بـه دليـل اعـمـال سـوء
و افـعـال مـذمـوم بـر آنـهـا وارد شـد. پـس اعـمـال خـيـر و شـر آنـان
را در نـظـر بـگـيـريـد و بـر حـذر بـاشـيـد كـه مثل آنان نشويد...(54)
از اين سخنان مى توان يافت كه از نظر آن حضرت :
اولا: از تـقـوا بـه تـنهائى كارى ساخته نيست و نداشتن تجربيات موجب
سقوط در شبهات خواهد شد.
در آن گفتار ايشان بطور كنايه صحيح بودن رهبرى خود را مستند به وجود
تقوا و داشتن تـجـربـيـات و بصيرت تاريخى (علاوه بر مشخصات ديگر اسلامى
كه ضرورت رهبرى است ) دانسته اند.
در سخن دوم : دانستن تجربيات تاريخى را بر همه اعم از امام يا امت
لازم شـمـرده انـد. فـلذا مـى تـوان نـتـيـجـه گـرفـت كـه شـرط نـجـات
يـك جـامـعـه بـراى فـرونـيـافتادن در راههاى مشكوك و شبهه آور، داشتن
تجربيات تاريخى در كنار تقوا مى باشد.
تاريخ چراغ آينده نگرى
حكومتها
پـيش بينى وضع آينده ى جامعه و برنامه ريزى برا آن از ملزومات
اوليه دستگاه رهبرى هـر جـامـعـه اسـت . ايـن كـار نـيـز بـجـز بـررسـى
وضـع گـذشـتـه و حال ميسر است ؟.
از اين سخن واضح كه بگذريم آن حضرت پيش بينى هاى تاريخى ، سياسى مهمى
نموده اند كه گوياى آينده نگرى وسيع ايشان است . (متذكر مى گردد كه علم
غيب ناميدن آنها را نيز مردود شمرده اند) براى نمونه سه مورد از آنها
را مى آوريم :
نمونه ى اول : ايشان درباره ى ديدگاه آيندگان نسبت به خود مى گويند:
بـزودى دو گـروه درباره ى من هلاك خواهند شد:
يكى دوستى كه در دوستى خود افراط مى نمايد، بگونه اى كه اين افراط او
را به گمراهى بكشد. دوم دشمنى كه از حد تجاوز و دشـمـنـى بـى انـدازه ،
او را بـه مـوضع غير حق وادارد(55)
اين گفتار بعدا به وقـوع پـيـوسـت ، عـده اى شـيعه ى غالى (غلو كننده )
گرديده او را تا سر حد الوهيت بالا بـردنـد. عـده اى ديـگـر هـمـچـون
خـوارج و نـواصـب از هـمـان ابـتـدا بـا او سـر سـتـيـز و جدال گرفته و
او را كافر دانستند.
نمونه ى دوم : در خطبه ى ديگرى از طايفه اى سخن مى گويند كه بصره را در
هم خواهند ريـخـت ، مـشـخـصـاتـى كـه بـراى آن
گروه مى شمارند توسط مترجم با قيام زنگيان تطبيق داده شده است
در پايان اين پيش بينى مى فرمايند:
من دنيا را جلو خود گسترده و توانا بر قدر (يعنى
اندازه گرفتن آن ) بوده و به حقيقت آن بينا مى باشم
(56)
نـمـونه ى ديگر: در ادامه ى همين مطلب از هجوم و كشتار وسيع قومى سخن
مى گويند كه : مـشـخـصـات قـوم مغول را دارند. در پايان آن سخن ، كسى
از ايشان مى پرسد كه آيا شما داراى علم غيب هستيد؟.
ايـشان به شدت آن را در نموده و اعلام مى نمايند كه آنچه گفتم علم غيب
نيست بلكه تعلم و آمـوزشى است كه آن را از صاحب علم آموخته ام و به
تشريح تفاوت علم غيب با اينگونه پيش بينى ها مى پردازند.
اگر چه آن حضرت به صراحت نفرموده اند كه اين علم آموختنى چه نام دارد
ولى از قرائن بـر مـى آيـد كـه بـه عـلم تـاريـخ مـربـوط مى گردد. زيرا
قبلا گفتيم كه آن حضرت از گـروهـى يـاد مـى كـنـد (مـحـتـسـبـون ) كـه
سـنـتـهـا بـر ايـشـان روشـن و از قبل نسبت به حوادث بعدى مطلع شده
اند.
(در خطبه هاى 25-100-101-102-104، و... نيز پيش بينى هائى دارند).
گذشته ملاك ارزيابى
اعـمـال گـذشـته ى هر كس (يا هر جامعه اى ) آئينه ى تمام نماى
شخصيت اوست . بنابراين بـراى شـنـاخـت فـرد يـا جـامـعه ناچار از
مراجعه به گذشته او هستيم . پس تنها وسيله ى ارزيابى و قضاوت درباره ى
افراد و جوامع (كه تاريخچه آنهاست ) بايد چيزى محترم و ارزشمند تلقى
گردد.
بـر هـمـيـن اسـاس اسـت كـه آن حـضـرت در گـفـتـارهـاى مـتـعـدد بـه
سـوابـق خـود در قـبـال اسـلام و نـقـاط ضعف گذشته ى مخالفين خود اشاره
مى نمايند، آن حضرت صحت راه خـودش را مـسـتـنـد به گذشته خويش و غلط
بودن مسير دشمنان خود را به خاطر تدوام راه گذشته ى ايشان مى شمارد.
در نامه اى به معاويه مى نويسند:
شـمـا اى مـعـاويـه ! كى لياقت سياستمدارى مردم
و زمامدارى مسلمين را داشته اى ؟ بدون داشـتـن سـابـقه ى نيك و بدون
داشتن فضيلت و شرف روشنى ؟! به خدا پناه مى برم از مـلازمـت
پـيـشـيـنـه هـاى شـقـاوت بـار و تـرا بـر حـذر مـى دارم كـه ادامـه
دهـنـده ى آمال گمراه كننده ى قبل باشى و شيوه اى دو چهره را در پيش
گيرى ...(57)
در ايـن نـامـه ضـمـن روشـن شـدن ايـن نـكته كه سياستمداران اجتماع
بايد از ميان صاحبان فـضـيلت و شرف انتخاب شوند، اين ابهام را كه فضيلت
هر كس را از كجا مى توان درك كرد؟ روشن مى نمايند كه راه سنجش آن همان
ارزيابى سابقه و گذشته ى افراد است كه بايد ملاك و ميزان قضاوت قرار
گيرد.
طـبـق ايـن بينش عوض كردن چهره در شرائط مختلف نبايد معيار انتخاب
سياستمداران و به سـادگـى مـورد قـبـول واقـع شـود، زيـرا شـخـصـيـت
آنـهـا مـلازم اعـمـال شـقـاوت بار گذشته ى آنان است و دوران حيات هر
كس (يا هر جامعه ) به منزله ى شكل بندى شخصيت اوست .
قضاوت تاريخى
اين مقوله معمولا در پيشاپيش عملكرد زمامداران قرار مى گيرد. به
همين خاطر آنها سعى مى نـمـايـنـد بـگـونـه اى اعمال و حركات خود را
جلوه دهند كه مورد ملامت قضاوت بد آيندگان قـرار نـگـيـرنـد. اگـر چـه
ايـن قـضـاوت هـا در آينده انجام مى گيرد ولى ارزش فطرى و اخلاقى آن
آنچنان زياد است كه به عنوان يك انگيزه در مواضع امروزى سياستمداران
اثر مـى كـنـد. عـلى عـليـه السلام اين معقوله را ارزشمند دانسته تا
جائيكه قضاوت عمومى بر عملكرد يك حكومت را قضاوت الهى دانسته كه بر
زبان مردم جارى مى گردد.
اى مـالك بـدان كـه تـو را بـه سـرزمـيـنـى
روانـه مـى كـنـم كـه قبل از تو حكومتهاى عدل و ستم بر آن سرزمين حكومت
كرده اند. مردم آن سرزمين نيز با همان نگاه كه تو به حكومتهاى گذشته مى
نگرى به دولت تو مى نگرند. راجع به تو همان مـى گـويـنـد كـه تـو راجـع
بـه حكومتهاى قبل مى گوئى ، پس به سخنان و قضاوتيكه خـداونـد بـزبـان
بندگانش جارى مى فرمايد. مى توان به نيكوكاران پى برده آنان را شناخت .
پس بايد بهترين اندوخته ى تو عملكرد شايسته ى تو باشد(58)
از اين گفتار بر مى آيد كه :
1- اولا: قـضـاوت عـمـومـى را نـبـايـد نـاچـيـز شـمـرد و بـايـد آن را
يـك اصل دانست .
2- قـضـاوت عـمومى (و تاريخى ) بر حكومتها از ناحيه ى خداست كه بر زبان
مردم جارى مى گردد.