ترجمه نامه 36
(نامه به برادرش عقيل نسبت به كوچ دادن
لشكر به سوى دشمن كه در سال 39 هجرى نوشته شد)
1 آمادگى رزمى امام عليه السلام
لشكرى انبوه از مسلمانان را به سوى بسر بن ارطاة (كه به يمن يورش برد) فرستادم.
هنگامى كه اين خبر به او رسيد، دامن برچيد و فرار كرد، و پشيمان باز گشت، اما در سر
راه به او رسيدند و اين به هنگام غروب آفتاب بود، لحظهاى نبرد كردند، گويا ساعتى
بيش نبود، كه بى رمق با دشوارى جان خويش از ميدان نبرد بيرون برد. برادر قريش را
بگذار تا در گمراهى بتازند، و در جدايى سرگردان باشند، و با سر كشى و دشمنى زندگى
كنند. همانا آنان در جنگ با من متّحد شدند آنگونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا
صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هماهنگ بودند، خدا قريش را به كيفر زشتىهايشان عذاب
كند، آنها پيوند خويشاوندى مرا بريدند، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم) را از من ربودند.
2 اعلام مواضع قاطعانه در جنگ
امّا آنچه را كه از تداوم جنگ پرسيدى، و رأى مرا خواستى بدانى، همانا رأى من
پيكار با پيمان شكنان است تا آنگاه كه خدا را ملاقات كنم. نه فراوانى مردم مرا
توانمند مىكند، و نه پراكندگى آنان مرا هراسناك مىسازد، هرگز گمان نكنى كه فرزند
پدرت، اگر مردم او را رها كنند، خود را زار و فروتن خواهد داشت، و يا در برابر ستم
سست مىشود، و يا مهار اختيار خود را به دست هر كسى مىسپارد، و يا از دستور هر كسى
اطاعت مىكند، بلكه تصميم من آنگونه است كه آن شاعر قبيله بنى سليم سروده: «اگر از
من بپرسى چگونهاى بدان كه من در برابر مشكلات روزگار شكيبا هستم، بر من دشوار است
كه مرا با چهرهاى اندوهناك بنگرند، تا دشمن سرزنش كند و دوست ناراحت شود.
ترجمه نامه 37
(نامه به معاويه در سال 36 هجرى پيش از
آغاز نبرد صفین)
افشاى ادّعاى دروغين معاويه
خداى را سپاس معاويه چه سخت به هوسهاى بدعتزا، و سرگردانى پايدار، وابستهاى
حقيقتها را تباه كرده، و پيمانها را شكستهاى، پيمانهايى كه خواسته خدا و حجّت
خدا بر بندگان او بود.
امّا جواب پرگويى تو نسبت به عثمان و كشندگان او آن است كه: تو عثمان را هنگامى
يارى دادى كه انتظار پيروزى او را داشتى، و آنگاه كه يارى تو به سود او بود او را
خوار گذاشتى. با درود.
ترجمه نامه 38
(نامه به مردم مصر در سال 38 هجرى آنگاه
كه مالك اشتر را به فرماندارى آنان برگزيد)
ويژگىهاى بى مانند مالك اشتر
از بنده خدا، على امير مؤمنان، به مردمى كه براى خدا به خشم آمدند، آن هنگام كه
ديگران خدا را در زمين نافرمانى، و حق او را نابود كردند، پس ستم، خيمه خود را بر
سر نيك و بد، مسافر و حاضر، و بر همگان، بر افراشت، نه معروفى ماند كه در پناه آن
آرامش يابند، و نه كسى از زشتىها نهى مىكرد. پس از ستايش پروردگار من بندهاى از
بندگان خدا را به سوى شما فرستادم، كه در روزهاى وحشت، نمىخوابد، و در لحظههاى
ترس از دشمن روى نمىگرداند، بر بدكاران از شعلههاى آتش تندتر است، او مالك پسر
حارث مذحجى است. آنجا كه با حق است، سخن او را بشنويد، و از او اطاعت كنيد، او
شمشيرى از شمشيرهاى خداست، كه نه تيزى آن كند مىشود، و نه ضربت آن بى اثر است. اگر
شما را فرمان كوچ كردن داد، كوچ كنيد، و اگر گفت بايستيد، بايستيد، كه او در پيش
روى و عقب نشينى و حمله، بدون فرمان من اقدام نمىكند. مردم مصر من شما را بر خود
برگزيدم كه او را براى شما فرستادم، زيرا او را خير خواه شما ديدم، و سر سختى او را
در برابر دشمنانتان پسنديدم.
ترجمه نامه 39
(نامه به عمرو عاص در سال 39 هجرى پس از
نبرد صفین)
افشاى بردگى عمرو عاص
تو دين خود را پيرو دنياى كسى قرار دادى كه گمراهىاش آشكار است، پردهاش دريده،
و افراد بزرگوار در همنشينى با او لكّه دار، و در معاشرت با او به سبك مغزى متّهم
مىگردند. تو در پى او مىروى، و چونان سگى گرسنه به دنبال پس مانده شكار شير هستى،
به بخشش او نظر دوختى كه قسمتهاى اضافى شكارش را به سوى تو افكند، پس دنيا و آخرت
خود را تباه كردى، در حالى كه اگر به حق مىپيوستى به خواستههاى خود مىرسيدى. اگر
خدا مرا بر تو و پسر ابو سفيان مسلّط گرداند، سزاى زشتىهاى شما را خواهم داد، اما
اگر قدرت آن را نيافتم و باقى مانديد آنچه در پيش روى داريد براى شما بدتر است. با
درود.
ترجمه نامه 40
(نامه به يكى از فرمانداران در سال 40
هجرى)
نكوهش يك كارگزار
پس از ياد خدا و درود از تو خبرى رسيده است كه اگر چنان كرده باشى، پروردگار خود
را به خشم آورده، و امام خود را نا فرمانى، و در امانت خود خيانت كردهاى. به من
خبر رسيده كه كشت زمينها را بر داشته، و آنچه را كه مىتوانستى گرفته، و آنچه در
اختيار داشتى به خيانت خوردهاى، پس هر چه زودتر حساب اموال را براى من بفرست و
بدان كه حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم سختتر است. با درود.
ترجمه نامه 41
(نامه به يكى از فرمانداران كه در سال 38
هجرى طبق نقل خوئى يا 40 هجرى به نقل طبرى نوشته شده)
1 علل نكوهش يك كارگزار خيانتكار
پس از ياد خدا و درود همانا من تو را در امانت خود شركت دادم، و همراز خود
گرفتم، و هيچ يك از افراد خاندانم براى يارى و مدد كارى، و امانت دارى، چون تو مورد
اعتمادم نبود. آن هنگام كه ديدى روزگار بر پسر عمويت سخت گرفته، و دشمن به او هجوم
آورده، و امانت مسلمانان تباه گرديده، و امّت اختيار از دست داده، و پراكنده شدند،
پيمان خود را با پسر عمويت دگرگون ساختى، و همراه با ديگرانى كه از او جدا شدند
فاصله گرفتى، تو هماهنگ با ديگران دست از يارىاش كشيدى، و با ديگر خيانت كنندگان
خيانت كردى. نه پسر عمويت را يارى كردى، و نه امانتها را رساندى. گويا تو در راه
خدا جهاد نكردى و برهان روشنى از پروردگارت ندارى، و گويا براى تجاوز به دنياى اين
مردم نيرنگ مىزدى، و هدف تو آن بود كه آنها را بفريبى و غنائم و ثروتهاى آنان را
در اختيار گيرى، پس آنگاه كه فرصت خيانت يافتى شتابان حملهور شدى، و با تمام توان
اموال بيت المال را كه سهم بيوه زنان و يتيمان بود، چونان گرگ گرسنهاى كه گوسفند
زخمى يا استخوان شكستهاى را مىربايد، به يغما بردى، و آنها را به سوى حجاز با
خاطرى آسوده، روانه كردى، بى آن كه در اين كار احساس گناهى داشته باشى.
2 نكوهش از سوء استفاده در بيت المال
دشمنت بى پدر باد، گويا ميراث پدر و مادرت را به خانه مىبرى سبحان اللّه
آيا به معاد ايمان ندارى و از حسابرسى دقيق قيامت نمىترسى اى كسى كه در نزد ما
از خردمندان بشمار مىآمدى، چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا كردى در حالى كه
مىدانى حرام مىخورى و حرام مىنوشى چگونه با اموال يتيمان و مستمندان و مؤمنان و
مجاهدان راه خدا، كنيزان مىخرى و با زنان ازدواج مىكنى كه خدا اين اموال را به
آنان وا گذاشته، و اين شهرها را به دست ايشان امن فرموده است
3 برخورد قاطع با خيانتكار
پس از خدا بترس، و اموال آنان را باز گردان، و اگر چنين نكنى و خدا مرا فرصت دهد
تا بر تو دست يابم، تو را كيفر خواهم كرد، كه نزد خدا عذر خواه من باشد، و با
شمشيرى تو را مىزنم كه به هر كس زدم وارد دوزخ گرديد. سوگند به خدا اگر حسن و حسين
چنان مىكردند كه تو انجام دادى، از من روى خوش نمىديدند و به آرزو نمىرسيدند تا
آن كه حق را از آنان باز پس ستانم، و باطلى را كه به دستم پديد آمده نابود سازم. به
پروردگار جهانيان سوگند، اگر آنچه كه تو از اموال مسلمانان به نا حق بردى، بر من
حلال بود، خشنود نبودم كه آن را ميراث باز ماندگانم قرار دهم، پس دست نگهدار و
انديشه نما، فكر كن كه به پايان زندگى رسيدهاى، و در زير خاكها پنهان شده، و
اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا كه ستمكار با حسرت فرياد مىزند، و تباه كننده
عمر و فرصتها، آرزوى بازگشت دارد امّا «راه فرار و چاره مسدود است».
ترجمه نامه 42
(نامه به عمر بن ابى سلمه مخزومى فرماندار
بحرين، پس از نصب نعمان بن عجلان زرقى در سال 36 هجرى
روش دلجويى در عزل و نصبها
پس از ياد خدا و درود، همانا من نعمان ابن عجلان زرقى، را به فرماندارى بحرين
نصب كردم، بى آن كه سرزنشى و نكوهشى براى تو وجود داشته باشد، تو را از فرماندارى
آن سامان گرفتم،
براستى تاكنون زمامدارى را به نيكى انجام دادى، و امانت را پرداختى. پس به سوى
ما حركت كن، بى آن كه مورد سوء ظنّ قرار گرفته يا سرزنش شده يا متّهم بوده و يا
گناهكار باشى، كه تصميم دارم به سوى ستمگران شام حركت كنم. دوست دارم در اين جنگ با
من باشى، زيرا تو از دلاورانى هستى كه در جنگ با دشمن، و بر پا داشتن ستون دين از
آنان يارى مىطلبم. ان شاء اللّه.
ترجمه نامه 43
(نامه به مصقلة بن هبيره شيبانى، فرماندار
اردشير خرّه «فيروز آباد» از شهرهاى فارس ايران كه در سال 38 هجرى نوشته شد)
سخت گيرى در مصرف بيت المال
گزارشى از تو به من دادند كه اگر چنان كرده باشى، خداى خود را به خشم آوردهاى،
و امام خويش را نا فرمانى كردهاى، خبر رسيد كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزهها و
اسبهايشان گرد آورده و با ريخته شدن خونهايشان به دست آمده، به اعرابى كه
خويشاوندان تواند، و تو را برگزيدند، مىبخشى به خدايى كه دانه را شكافت، و
پديدهها را آفريد، اگر اين گزارش درست باشد، در نزد من خوار شده و منزلت تو سبك
گرديده است پس حق پروردگارت را سبك مشمار، و دنياى خود را با نابودى دين آباد نكن،
كه زيانكارترين انسانى. آگاه باش، حق مسلمانانى كه نزد من يا پيش تو هستند در تقسيم
بيت المال مساوى است، همه بايد به نزد من آيند و سهم خود را از من گيرند.
ترجمه نامه 44
(نامه به زياد بن أبيه در سال 39 هجرى آن
هنگام كه امام با خبر شد، معاويه نامهاى به او نوشته، و به بهانه اينكه زياد برادر
معاويه است مىخواهد او را فريب دهد).
افشاى توطئه معاويه نسبت به زياد
اطلاع يافتم كه معاويه براى تو نامهاى نوشته تا عقل تو را بلغزاند، و اراده تو
را سست كند. از او بترس كه شيطان است، و از پيش رو، و پشت سر، و از راست و چپ به
سوى انسان مىآيد تا در حال فراموشى، او را تسليم خود سازد، و شعور و دركش را بر
بايد. آرى ابو سفيان در زمان عمر بن خطّاب ادّعايى بدون انديشه و با وسوسه شيطان
كرد كه نسبى را درست مىكند، و نه كسى با آن سزاوار ارث مىشود. ادّعا كننده چونان
شترى بيگانه است كه در جمع شتران يك گله وارد شده تا از آبشخور آب آنان بنوشد كه
ديگر شتران او را از خود ندانسته، و از جمع خود دور كنند. يا چونان ظرفى كه بر
پالان مركبى آويزان و پيوسته از اين سو بدان سو لرزان باشد.
(وقتى زياد نامه را خواند گفت به پروردگار كعبه سوگند كه امام عليه السلام به
آنچه در دل من مىگذشت گواهى داد تا آن كه معاويه او را به همكارى دعوت كرد. «واغل»
حيوانى است كه براى نوشيدن آب هجوم مىآورد امّا از شمار گله نيست و همواره ديگر
شتران او را به عقب مىرانند، و «نوط مذبذب» ظرفى است،
كه به مركب مىآويزند، كه هميشه به اين سو و آن سو مىجهد، و در حال حركت لرزان
است).
ترجمه نامه 45
(نامه به فرماندار بصره، عثمان بن حنيف
انصارى كه دعوت مهمانى سرمايهدارى از مردم بصره را پذيرفت در سال 36 هجرى).
1 ضرورت ساده زيستى كارگزاران
پس از ياد خدا و درود اى پسر حنيف، به من گزارش دادند كه مردى از سرمايهداران
بصره، تو را به مهمانى خويش فرا خواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى خوردنىهاى
رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسههاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند گمان
نمىكردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان
بر سر سفره دعوت شدهاند، انديشه كن در كجايى و بر سر كدام سفره مىخورى پس آن
غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمىدانى دور بيفكن، و آنچه را به پاكيزگى و حلال
بودنش يقين دارى مصرف كن.
2 امام الگوى ساده زيستى
آگاه باش هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مىكند، و از نور دانشش روشنى
مىگيرد، آگاه باش امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت
داده است، بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد امّا با پرهيزكارى و تلاش
فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى دهيد. پس سوگند به خدا من از دنياى شما طلا و
نقرهاى نيندوخته، و از غنيمتهاى آن چيزى ذخيره نكردهام، بر دو جامه كهنهام
جامهاى نيفزودم، و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم
من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است. آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك
در دست ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيده، و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم
پوشيدند، و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك چه كار
در حالى كه جايگاه فرداى آدمى گور است، كه در تاريكى آن، آثار انسان نابود و
اخبارش پنهان مىگردد، گودالى كه هر چه بر وسعت آن بيفزايند، و دستهاى گور كن
فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پر كرده، و خاك انباشته رخنههايش را مسدود كند. من
نفس خود را با پرهيزكارى مىپرورانم، تا در روز قيامت كه هراسناكترين روزهاست در
أمان، و در لغزشگاههاى آن ثابت قدم باشد. من اگر مىخواستم، مىتوانستم از عسل
پاك، و از مغز گندم، و بافتههاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا
هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعامهاى لذيذ بر
گزينم، در حالى كه در «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز
شكمى سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده،
و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت: «اين درد تو را بس كه
شب را با شكم سير بخوابى و در اطراف تو شكمهايى گرسنه و به پشت چسبيده باشند».
آيا به همين رضايت دهم كه مرا امير المؤمنين عليه السلام خوانند و در تلخىهاى
روزگار با مردم شريك نباشم و در سختىهاى زندگى الگوى آنان نگردم آفريده نشدهام كه
غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همّت او علف، و
يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم بوده، و از آينده خود بى خبر
است. آيا مرا بيهوده آفريدند آيا مرا به بازى گرفتهاند آيا ريسمان گمراهى در دست
گيرم و يا در راه سرگردانى قدم بگذارم. گويا مىشنوم كه شخصى از شما مىگويد: «اگر
غذاى فرزند ابى طالب همين است، پس سستى او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و
شجاعان باز مانده است». آگاه باشيد درختان بيابانى، چوبشان سختتر، و درختان كناره
جويبار پوستشان نازكتر است. درختان بيابانى كه با باران سيراب مىشوند آتش چوبشان
شعلهورتر و پر دوامتر است. من و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چونان
روشنايى يك چراغيم، يا چون آرنج به يك بازو پيوستهايم، به خدا سوگند اگر اعراب در
نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن روى بر نتابم، و اگر فرصت داشته باشم به
پيكار همه مىشتابم، و تلاش مىكنم كه زمين را از اين شخص مسخ شده «معاويه» و اين
جسم كج انديش، پاك سازم تا سنگ و شن از ميان دانهها جدا گردد. (قسمتى از اين نامه
است)
3 امام و دنياى دنيا پرستان
اى دنيا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگالهاى تو رهايى
يافتم، و از دامهاى تو نجات يافته، و از لغزشگاههايت دورى گزيدهام. كجايند
بزرگانى كه به بازيچههاى خود فريبشان دادهاى
كجايند امتهايى كه با زر و زيورت آنها را فريفتى كه اكنون در گورها گرفتارند و
درون لحدها پنهان شدهاند. اى دنيا به خدا سوگند اگر شخصى ديدنى بودى، و قالب حس
كردنى داشتى، حدود خدا را بر تو جارى مىكردم، به جهت بندگانى كه آنها را با
آرزوهايت فريب دادى، و ملّتهايى كه آنها را به هلاكت افكندى، و قدرتمندانى كه آنها
را تسليم نابودى كردى، و هدف انواع بلاها قرار دادى كه ديگر راه پس و پيش و ندارند،
امّا هيهات كسى كه در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد كرد، و آن كس كه بر امواج تو
سوار شد غرق گرديد، كسى كه از دامهاى تو رهائى يافت پيروز شد، آن كس كه از تو به
سلامت گذشت نگران نيست كه جايگاهش تنگ است، زيرا دنيا در پيش او چونان روزى است كه
گذشت. از برابر ديدگانم دور شو، سوگند به خدا، رام تو نگردم كه خوارم سازى، و مهارم
را به دست تو ندهم كه هر كجا خواهى مرا بكشانى، به خدا سوگند، كه تنها اراده خدا در
آن است، چنان نفس خود را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان، هر گاه بيابم شاد شود،
و به نمك به جاى نان خورش قناعت كند، و آنقدر از چشمها اشك ريزم كه چونان چشمهاى
خشك در آيد، و اشك چشمم پايان پذيرد. آيا سزاوار است كه چرندگان، فراوان بخورند و
راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از چرا كردن به آغل رو كنند، و على نيز [همانند
آنان] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت كند چشمش روشن باد كه پس از ساليان دراز،
چهارپايان رها شده، و گلّههاى گوسفندان را الگو قرار دهد خوشا به حال آن كس كه
مسئوليّتهاى واجب را در پيشگاه خدا به انجام رسانده و در راه خدا هر گونه سختى و
تلخى را به جان خريده، و به شب زندهدارى پرداخته است، و اگر خواب بر او چيره شده
بر روى زمين خوابيده، و كف دست را بالين خود قرار داده، و در گروهى است كه ترس از
معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و پهلو از بسترها گرفته، و لبهايشان به ياد
پروردگار در حركت و با استغفار طولانى گناهان را زدودهاند: «آنان حزب خداوند، و
همانا حزب خدا رستگار است» پس از خدا بترس اى پسر حنيف، و به قرصهاى نان خودت
قناعت كن، تا تو را از آتش دوزخ رهائى بخشد.
ترجمه نامه 46
(نامه به يكى از فرمانداران در سال 38
هجرى، نوشتهاند اين نامه به مالك اشتر نوشته شد)
مسئووليّت فرماندارى و اخلاق اجتماعى
پس از ياد خدا و درود همانا تو از كسانى هستى كه در يارى دين از آنها كمك
مىگيرم، و سركشى و غرور گناهكاران را در هم مىكوبم. و مرزهاى كشور اسلامى را كه
در تهديد دشمن قرار دارند حفظ مىكنم، پس در مشكلات از خدا يارى جوى، و درشتخويى را
با اندك نرمى بياميز. در آنجا كه مدارا كردن بهتر است مدارا كن، و در جايى كه جز با
درشتى كار انجام نگيرد، درشتى كن، پر و بالت را برابر رعيّت بگستران، با مردم گشاده
روى و فروتن باش، و در نگاه و اشاره چشم، در سلام كردن و اشاره كردن با همگان يكسان
باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نكنند، و نا توانان از عدالت تو مأيوس نگردند. با
درود
ترجمه نامه 47
(وصيّت امام عليه السلام به حسن و حسين
عليهما السّلام پس از ضربت ابن ملجم كه لعنت خدا بر او باد مىباشد كه در ماه رمضان
سال 40 هجرى در شهر كوفه مطرح فرمود)
1 پندهاى جاودانه
شما را به ترس از خدا سفارش مىكنم، به دنيا پرستى روى نياوريد، گر چه به سراغ
شما آيد، و بر آنچه از دنيا از دست مىدهيد اندوهناك مباشيد، حق را بگوييد، و براى
پاداش الهى عمل كنيد و دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد. شما را، و تمام فرزندان و
خاندانم را، و كسانى را كه اين وصيّت به آنها مىرسد، به ترس از خدا، و نظم در امور
زندگى، و ايجاد صلح و آشتى در ميانتان سفارش مىكنم، زيرا من از جدّ شما پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه مىفرمود: «اصلاح دادن بين مردم از نماز و
روزه يك سال برتر است». خدا را خدا را در باره يتيمان، نكند آنان گاهى سير و گاه
گرسنه بمانند، و حقوقشان ضايع گردد خدا را خدا را در باره همسايگان، حقوقشان را
رعايّت كنيد كه وصيّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شماست، همواره به
خوشرفتارى با همسايگان سفارش مىكرد تا آنجا كه گمان برديم براى آنان ارثى معيّن
خواهد كرد. خدا را خدا را در باره قرآن، مبادا ديگران در عمل كردن به دستوراتش از
شما پيشى گيرند. خدا را خدا را در باره نماز، چرا كه ستون دين شماست. خدا را خدا را
در باره خانه خدا، تا هستيد آن را خالى مگذاريد، زيرا اگر كعبه خلوت شود، مهلت داده
نمىشويد. خدا را خدا را در باره جهاد با اموال و جانها و زبانهاى خويش در راه
خدا. بر شما باد به پيوستن با يكديگر، و بخشش همديگر، مبادا از هم روى گردانيد، و
پيوند دوستى را از بين ببريد. امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه بدهاى
شما بر شما مسلّط مىگردند، آنگاه هر چه خدا را بخوانيد جواب ندهد (سپس فرمود).
2 سفارش به رعايت مقررات عدالت در قصاص
اى فرزندان عبد المطلّب: مبادا پس از من دست به خون مسلمين فرو بريد [و دست به
كشتار بزنيد] و بگوييد، امير مؤمنان كشته شد، بدانيد جز كشنده من كسى ديگر نبايد
كشته شود. درست بنگريد اگر من از ضربت او مردم، او را تنها يك ضربت بزنيد، و دست و
پا و ديگر اعضاى او را مبريد، من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم
كه فرمود: «بپرهيزيد از بريدن اعضاى مرده، هر چند سگ ديوانه باشد».
ترجمه نامه 48
(نامه به معاويه در ماه صفر سال 38 هجرى
در صفین)
اندرز دادن دشمن
همانا ستمگرى و دروغ پردازى، انسان را در دين و دنيا رسوا مىكند، و عيب او را
نزد عيب جويان آشكار مىسازد، و تو مىدانى آنچه كه از دست رفت باز نمىگردد. گروهى
باطل طلبيدند، و خواستند با تفسير دروغين، حكم خدا را دگرگون سازند، و خدا آنان را
دروغگو خواند. معاويه، از روزى بترس كه صاحبان كارهاى پسنديده خوشحالند، و تأسف
مىخوردند كه چرا عملشان اندك است، آن روز كسانى كه مهار خويش در دست شيطان دادند
سخت پشيمانند. تو ما را به داورى قرآن خواندى، در حالى كه خود اهل قرآن نيستى، و
ما هم پاسخ مثبت به تو نداديم، بلكه داورى قرآن را گردن نهاديم. با درود.
ترجمه نامه 49
(نامه ديگرى به معاويه)
هشدار به معاويه از دنيا پرستى
پس از ياد خدا و درود همانا دنيا انسان را به خود سرگرم و از ديگر چيزها باز
مىدارد. دنيا پرستان چيزى از دنيا به دست نمىآوردند جز آن كه درى از حرص به
رويشان گشوده، و آتش عشق آنان تندتر مىگردد، كسى كه به دنياى حرام برسد از آنچه به
دست آورده راضى و بى نياز نمىشود، و در فكر آن است كه به دست نياورده، امّا سر
انجام آن، جدا شدن از فراهم آوردهها، و به هم ريختن بافته شدههاست. اگر از آنچه
گذشته عبرت گيرى، آنچه را كه باقى مانده مىتوانى حفظ كنى. با درود.
ترجمه نامه 50
(نامه به فرماندهان سپاه)
1 پرهيز از غرور زدگى در نعمتها
از بنده خدا، على بن ابى طالب، امير مؤمنان به نيروهاى مسلّح و مرز داران كشور
پس از ياد خدا و درود همانا بر زمامدار واجب است كه اگر اموالى به دست آورد، يا
نعمتى مخصوص او شد، دچار دگرگونى نشود، و با آن اموال و نعمتها، بيشتر به بندگان
خدا نزديك گردد و به برادرانش مهربانى بيشترى روا دارد.
2 مسئوليّتهاى رهبرى و نظاميان
آگاه باشيد حق شما بر من آن است كه جز اسرار جنگى هيچ رازى را از شما پنهان
ندارم، و كارى را جز حكم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم، و در پرداخت حق شما
كوتاهى نكرده و در وقت تعيين شده آن بپردازم، و با همه شما به گونهاى مساوى رفتار
كنم. پس وقتى من مسئوليّتهاى ياد شده را انجام دهم، بر خداست كه نعمتهاى خود را
بر شما ارزانى دارد، و اطاعت من بر شما لازم است، و نبايد از فرمان من سرپيچى كنيد،
و در انجام آنچه صلاح است سستى ورزيد، و براى رسيدن به حق تلاش كنيد، حال اگر شما
پايدارى نكنيد، خوارترين افراد نزد من انسان كج رفتار است، كه او را به سختى كيفر
خواهم داد، و هيچ راه فرارى نخواهد داشت، پس دستور العملهاى ضرورى را از
فرماندهانتان دريافت داشته، و از فرماندهان خود در آنچه كه خدا امور شما را اصلاح
مىكند، اطاعت كنيد، با درود.
ترجمه نامه 51
(نامه به كارگزاران بيت المال)
اخلاق اجتماعى كارگزاران اقتصادى
از بنده خدا على امير مؤمنان به كارگزاران جمع آورى ماليات. پس از ياد خدا و
درود. همانا كسى كه از روز قيامت نترسد، زاد و توشهاى از پيش نخواهد فرستاد.
بدانيد مسئوليّتى را كه به عهده گرفتهايد اندك امّا پاداش آن فراوان است، اگر براى
آنچه كه خدا نهى كرد «مانند ستمكارى و دشمنى» كيفرى نبود. براى رسيدن به پاداش در
ترك آن نيز عذرى وجود نداشت، در روابط خود با مردم انصاف داشته باشيد، و در بر
آوردن نيازهايشان شكيبا باشيد. همانا شما خزانهداران مردم. و نمايندگان ملّت،
و سفيران پيشوايان هستيد، هرگز كسى را از نيازمندى او باز نداريد، و از
خواستههاى مشروعش محروم نسازيد، و براى گرفتن ماليات از مردم، لباسهاى تابستانى
يا زمستانى، و مركب سوارى، و برده كارى او را نفروشيد، و براى گرفتن درهمى، كسى را
با تازيانه نزنيد، و به مال كسى «نمازگزار باشد، يا غير مسلمانى كه در پناه اسلام
است» دست اندازى نكنيد، جز اسب يا اسلحهاى كه براى تجاوز به مسلمانها به كار
گرفته مىشود. زيرا براى مسلمان جايز نيست آنها را در اختيار دشمنان اسلام بگذارد،
تا نيرومندتر از سپاه اسلام گردند. از پند دادن به نفس خويش هيچ گونه كوتاهى
نداشته، از خوشرفتارى با سپاهيان، و كمك به رعايا، و تقويت دين خدا، غفلت نكنيد، و
آنچه در راه خدا بر شما واجب است انجام دهيد. همانا خداى سبحان از ما و شما خواسته
است كه در شكرگزارى كوشا بوده، و با تمام قدرت او را يارى كنيم، «و نيرويى جز از
جانب خدا نيست».
ترجمه نامه 52
(نامه به فرمانداران شهرها در باره وقت
نماز)
وقتهاى نماز پنجگانه
پس از ياد خدا و درود نماز ظهر را با مردم وقتى بخوانيد كه آفتاب به طرف مغرب
رفته، سايه آن به اندازه ديوار آغل بز گسترده شود، و نماز عصر را با مردم هنگامى
بخوانيد كه خورشيد سفيد است و جلوه دارد و پارهاى از روز مانده كه تا غروب مىتوان
دو فرسخ راه را پيمود. و نماز مغرب را با مردم زمانى بخوانيد كه روزه دار افطار، و
حاجى از عرفات به سوى منى كوچ مىكند. و نماز عشاء را با مردم وقتى بخوانيد كه شفق
پنهان، و يك سوّم از شب بگذرد، و نماز صبح را با مردم هنگامى بخوانيد كه شخص چهره
همراه خويش را بشناسد، و نماز جماعت را در حد ناتوان آنان بگزاريد، و فتنهگر
مباشيد.
ترجمه نامه 53
(نامه به مالك اشتر، در سال 38 هجرى هنگامى كه او را به فرماندارى مصر برگزيد،
آن هنگام كه اوضاع محمد بن ابى بكر متزلزل شد، و از طولانىترين نامههاست كه
زيبايىهاى تمام نامهها را دارد). بنام خداوند بخشنده و مهربان، اين فرمان بنده
خدا على امير مؤمنان، به مالك اشتر پسر حارث
است، در عهدى كه با او دارد، هنگامى كه او را به فرماندارى مصر بر مىگزيند تا
خراج آن ديار را جمع آورد، و با دشمنانش نبرد كند، كار مردم را اصلاح، و شهرهاى مصر
را آباد سازد.
1 ضرورت خود سازى
او را به ترس از خدا فرمان مىدهد، و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدّم
دارد، و آنچه در كتاب خدا آمده، از واجبات و سنّتها را پيروى كند، دستوراتى كه جز
با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد
گرديد. به او فرمان مىدهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند
پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ
شمارد. و به او فرمان مىدهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام
سركشى رامش كند، كه: «همانا نفس همواره به بدى وا مىدارد جز آن كه خدا رحمت آورد»
پس اى مالك بدان من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولتهاى عادل يا
ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مىنگرند كه تو در كارهاى
حاكمان پيش از خود مىنگرى، و در باره تو آن مىگويند كه تو نسبت به زمامداران
گذشته مىگويى، و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر
زبان بندگانش جارى ساخت. پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى
نفس را در اختيار گير، و از آنچه حلال نيست خويشتن دارى كن، زيرا بخل ورزيدن به نفس
خويش، آن است كه در آنچه دوست دارد، يا براى او ناخوشايند است، راه انصاف پيمايى.
2 اخلاق رهبرى (روش برخورد با مردم)
مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا
هرگز، چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دستهاند،
دستهاى برادر دينى تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مىباشند. اگر گناهى از
آنان سر مىزند يا علّتهايى بر آنان عارض مىشود، يا خواسته و ناخواسته، اشتباهى
مرتكب مىگردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير، آن گونه كه دوست دارى خدا تو
را ببخشايد و بر تو آسان گيرد. همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا
بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر داد والاتر است، كه انجام امور مردم مصر را به تو
واگذارده، و آنان را وسيله آزمودن تو قرار داده است. هرگز با خدا مستيز، كه تو را
از كيفر او نجاتى نيست، و از بخشش و رحمت او بىنياز نخواهى بود. بر بخشش ديگران
پشيمان مباش، و از كيفر كردن شادى مكن، و از خشمى كه توانى از آن رها گردى شتاب
نداشته باش. به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نيز فرمان مىدهم، پس بايد اطاعت
شود، كه اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد،
و دين را پژمرده، و موجب زوال نعمتهاست. و اگر با مقام و قدرتى كه دارى، دچار
تكبّر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو
را از آن سركشى نجات مىدهد، و تند روى تو را فرو مىنشاند، و عقل و انديشهات را
به جايگاه اصلى باز مىگرداند.
3 پرهيز از غرور و خود پسندى
بپرهيز كه خود را در بزرگى همانند خداوند پندارى، و در شكوه خداوندى همانند او
دانى، زيرا خداوند هر سركشى را خوار مىسازد، و هر خود پسندى را بىارزش مىكند. با
خدا و با مردم، و با خويشاوندان نزديك، و با افرادى از رعيّت خود كه آنان را دوست
دارى، انصاف را رعايت كن، كه اگر چنين نكنى ستم روا داشتى، و كسى كه به بندگان خدا
ستم روا دارد خدا به جاى بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را كه خدا دشمن شود، دليل
او را نپذيرد، كه با خدا سر جنگ دارد، تا آنگاه كه باز گردد، يا توبه كند، و چيزى
چون ستمكارى نعمت خدا را دگرگون نمىكند، و كيفر او را نزديك نمىسازد، كه خدا دعاى
ستمديدگان را مىشنود و در كمين ستمكاران است.
4 مردم گرايى، حق گرايى
دوست داشتنىترين چيزها در نزد تو، در حق ميانهترين، و در عدل فراگيرترين، و در
جلب خشنودى مردم گستردهترين باشد، كه همانا خشم عمومى مردم، خشنودى خواص (نزديكان)
را از بين مىبرد، امّا خشم خواص را خشنودى همگان بىأثر مىكند. خواصّ جامعه،
همواره بار سنگينى را بر حكومت تحميل مىكنند زيرا در روزگار سختى ياريشان كمتر، و
در اجراى عدالت از همه ناراضىتر، و در خواستههايشان پافشارتر، و در عطا و بخششها
كم سپاستر، و به هنگام منع خواستهها دير عذر پذيرتر، و در برابر مشكلات كم
استقامتتر مىباشند. در صورتى كه ستونهاى استوار دين، و اجتماعات پرشور مسلمين، و
نيروهاى ذخيره دفاعى، عموم مردم مىباشند، پس به آنها گرايش داشته و اشتياق تو با
آنان باشد.
5 ضرورت راز دارى
از رعيّت، آنان را كه عيب جوترند از خود دور كن ، زيرا مردم عيوبى دارند كه رهبر
امّت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است، پس مبادا آنچه بر تو پنهان است آشكار
گردانى، و آنچه كه هويداست بپوشانى، كه داورى در آنچه از تو پنهان است با خداى جهان
مىباشد،
پس چندان كه مىتوانى زشتىها را بپوشان، تا آن را كه دوست دارى بر رعيّت پوشيده
ماند خدا بر تو بپوشاند، گره هر كينهاى را در مردم بگشاى، و رشته هر نوع دشمنى را
قطع كن، و از آنچه كه در نظر روشن نيست كناره گير. در تصديق سخن چين شتاب مكن، زيرا
سخن چين گرچه در لباس اندرز دهنده ظاهر مىشود امّا خيانتكار است.
6 جايگاه صحيح مشورت
بخيل را در مشورت كردن دخالت نده، كه تو را از نيكوكارى باز مىدارد، و از
تنگدستى مىترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده، كه در انجام كارها روحيّه تو
را سست مىكند. حريص را در مشورت كردن دخالت نده، كه حرص را با ستمكارى در نظرت
زينت مىدهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونى هستند كه ريشه آنها بدگمانى به
خداى بزرگ است. بدترين وزيران تو، كسى است كه پيش از تو وزير بدكاران بوده، و در
گناهان آنان شركت داشته، پس مبادا چنين افرادى محرم راز تو باشند، زيرا كه آنان
ياوران گناهكاران، و يارى دهندگان ستمكارانند. تو بايد جانشينانى بهتر از آنان
داشته باشى كه قدرت فكرى امثال آنها را داشته، امّا گناهان و كردار زشت آنها را
نداشته باشند: كسانى كه ستمكارى را بر ستمى يارى نكرده، و گناه كارى را در گناهى
كمك نرسانده باشند. هزينه اين گونه از افراد بر تو سبكتر، و ياريشان بهتر، و
مهربانيشان بيشتر، و دوستى آنان با غير تو كمتر است. آنان را از خواص، و دوستان
نزديك، و راز داران خود قرار ده، سپس از ميان آنان افرادى را كه در حق گويى از همه
صريحترند، و در آنچه را كه خدا براى دوستانش نمىپسندد تو را مدد كار نباشند،
انتخاب كن، چه خوشايند تو باشد يا ناخوشايند.
7 اصول روابط اجتماعى رهبران
تا مىتوانى با پرهيزكاران و راستگويان بپيوند، و آنان را چنان پرورش ده كه تو
را فراوان نستايند، و تو را براى اعمال زشتى كه انجام ندادهاى تشويق نكنند، كه
ستايش بىاندازه، خود پسندى مىآورد، و انسان را به سركشى وا مىدارد. هرگز نيكو
كار و بدكار در نظرت يكسان نباشند، زيرا نيكوكاران در نيكوكارى بىرغبت، و بدكاران
در بد كارى تشويق مىگردند، پس هر كدام از آنان را بر أساس كردارشان پاداش ده. بدان
اى مالك هيچ وسيلهاى براى جلب اعتماد والى به رعيّت بهتر از نيكوكارى به مردم، و
تخفيف ماليات، و عدم اجبار مردم به كارى كه دوست ندارند، نمىباشد، پس در اين راه
آنقدر بكوش تا به وفادارى رعيّت، خوشبين شوى، كه اين خوشبينى رنج طولانى مشكلات را
از تو بر مىدارد، پس به آنان كه بيشتر احسان كردى بيشتر خوشبين باش، و به آنان كه
بد رفتارى كردى بد گمانتر باش. و آداب پسنديدهاى را كه بزرگان اين امّت به آن عمل
كردند، و ملّت اسلام با آن پيوند خورده، و رعيّت با آن اصلاح شدند، بر هم مزن، و
آدابى كه به سنّتهاى خوب گذشته زيان وارد مىكند ، پديد نياور، كه پاداش براى
آورنده سنّت، و كيفر آن براى تو باشد كه آنها را در هم شكستى. با دانشمندان، فراوان
گفتگو كن، و با حكيمان فراوان بحث كن، كه مايه آبادانى و اصلاح شهرها، و برقرارى
نظم و قانونى است كه در گذشته نيز وجود داشت.