نامه هاى امام در نهج البلاغه

دكتر على شيروانى

- ۴ -


36 - و من كتاب له عليه السلام الى اخيه و هو جواب كتاب كتبه اليهعقيل

فسرحت اليه جيشا كثيفا من المسلمين فلما بلغه ذلك شمر هاربا و نكص نادما، فلحقوه ببعض الطريق و قد طفلت الشمس للاياب فاقتتلوا شيئا كلا و لا فما كان الا كموقف ساعة حتى نجا جريضا بعد ما اخيه منه بالمخنق و لم يبق منه غير الرمق ، فلاءيا بلاى ما نجا، فدع عنك قريشا و تركاضهم فى الضلال و تجوالهم فى الشقاق و جماحهم فى التية فانهم قد اجمعوا على حربى كاجماعهم على حرب رسول الله صلى الله عليه و آله قبلى : فجزت قريشا عنى الجوازى ! فقد قطعوا رحمى ، و سلبونى سلطان ، ابن امى .
و اما ما ساءلت عنه من راءيى ، فى القتال فان راءيى قتال المحلين حتى القى الله ؛ لايزيدنى كثرة الناس حولى عزة ، و لاتفرقهم عنى وحشة ، و لاتحسبن ابن ابيك - و لو اسلمه الناس - متضرعا متخشعا ولامقرا للضيم واهنا، و لا سلس الزمام للقائد و لا وطى ء الظهر للراكب المقتعد (المتقعد) ولكنه كما قال اخوبنى سليم :
فان تساءلينى كيف انت فاننى صبور على ريب الزمان صليب
يعز على ان ترى بى كابة فيشمت عاد او يساء حبيب
.


36 - نامه اى از اوست به برادرش عقيل بن ابى طالب درباره سپاهى كه به جنگ يكىاز دشمنان فرستاده بود و اين نامه را؛ پاسخ نامهعقيل (در سال 39 هجرى ) نوشت .

آمادگى رزمى امام
سپاهى انبوه از مسلمانان به سوى او (15) فرستادم . چون باخبر شد به سرعتگريخت ، و با ندامت از كرده خويش بازگشت . سپاه من در ميان راه به او رسيد. آفتابنزديك غروب بود. لحظاتى پيكار كردند. از آغاز جنگ چيزى نگذشته بود كه دشمن سختبه تنگنا افتاد و در حالى كه رمقى از او نمانده بود، با تاءسف رهايى يافت و به زحمتخود را از معركه خلاص كرد. قريش ‍ را به حال خود واگذار كه در گمراهى بكوشند، ودر ايجاد تفرقه جولان دهند؛ و در تاريكى ها سرگشته شوند. اينان براى جنگ با منهمدست شدند، همچنان كه پيش از من در جنگ بارسول خدا صلى الله عليه و آله متحد گشتند. بر ايشان باد هرگونه كيفر و مجازاتى ،كه پيوند خويشى خود را با من بريدند، و حكومت فرزند مادرم ( پيامبرم ) را از منربودند.
اعلام مواضع قاطعانه در جنگ
پرسيده بودى كه نظرم درباره پيكار با اين جماعت چيست ؟ در نظر دارم با اين جماعت پيمان شكن تا زمان لقاء خداوند بجنگم نه فراوانى اطرافيان بر عزتم مى افزايد و نه پراكنده شدنشان از اطرافم سبب وحشتم مى گردد. مپندار كه پسر پدرت اگر، چه مردم رهايش كنند، در برابر دشمن زار و فروتن گردد، يا از ناتوانى تن به ستم دهد، يا زمام امر خويش به دست كسى سپارد و يا به كسى سوارى دهد، بلكه فرزند پدرت چنان است كه آن شاعر بنى سليم گفته است :
اگر از من بپرسى كه چگونه اى ؟ گويم : در برابر حوادث زمانه شكيبا و استوارم .
بر من سخت است كه محزونم ببينند، تا دشمن سرزنش كند يا دست غمگين شود.


37 - و من كتاب له عليه السلام الى معاوية

فسبحان الله ! ما اشد لزومك للاهواء المبتدعة ، و الحيرة المتبعة (المتعبة ) مع تضييع الحقائق و اطراح الوثائق التى هى لله طلبة و على عباده حجة فما اكثارك الحجاج على عثمان و قتلته فانك انما نصرت عثمان حيث كان النصر لك ، و خذلته حيث كان النصر له ، والسلام .


37 - نامه اى از اوست به معاويه

افشاى ادعاى دروغين معاويه
سبحان الله ! چه سخت گرفتارى هواهاى بدعت آميز و سرگردانى ناشى از پيروى شيطان شده اى و همراه با آن ، حقايق را ضايع مى كنى ، و پيمان هايى را كه خواسته خداوند و حجت بر بندگانش است ، كنار مى نهى اما پرگوئى تو درباره عثمان و قاتلان او، تا وقتى يارى عثمان به سود تو بود به يارى او برخاستى و وقتى او نياز به يارى داشت ، او را تنها گذاردى . والسلام .


38 - و من كتاب له عليه السلام الى اهل مصر، لما ولى عليهم الاشتر

من عبدالله على اميرالمؤ منين الى القوم الذين غضبوا الله حين عصى فى الرضه ، و ذهب بحقة فضرب الجور سرادقه على البر و الفاجر و المقيم و الظاعن فلا معروف يستراح اليه ، و لا منكر يتناهى عنه .
اما بعد فقد بعثت اليكم عبدا من عبادالله لاينام ايام الخوف ، ولانكل عن الاعداء ساعات الروع ، اشد على الفجار من حريق النار، و هو مالك بن الحارث اخو مذحج فاسمعوا له ، و اطيعوا امره فيما طابق الحق فانه سيف من سيوف الله ، لاكليل الظبة و لانابى الضربية فان امركم ان تنفروا افنفروا و ان امركم ان تقيموا فاقيموا فانه لايقدم ولايحجم و لايؤ خر، ولايقدم الا عن امرى ؛ و قد آثرتكم به على نفسى لنصحيته لكم ، و شدة شكيمته على عدوكم
.


38 - نامه اى از اوست به مردم مصر، هنگامى كه اشتر رحمه الله را زمامدار آنانكرد

ويژگى هاى بى مانند مالك اشتر
از بنده خدا على امير مؤ منان ، به مردمى كه براى خدا خشم گرفتند، وقتى ديگران خدا را در زمينش معصيت كردند، و حق او را از ميان بردند، و ستم سرا پرده اش را بر سر خوب و بد، و مقيم و مسافر برپاى داشت ، نه معروفى ماند كه در پناهش بياسايند و نه از منكرى جلوگيرى مى شد.
اما بعد. بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه هنگام وحشت نخوابد، به وقت هراس به دشمن پشت نكند، و بر بدكرداران از آتش دوزخ سوزان تر باشد. او مالك بن حارث از قبيله مذحج است . سخن او را بشنويد و فرمانش را در آنچه برابر با حق است اطاعت كنيد كه او شمشيرى ، از شمشيرهاى خداست ، كه نه تيزش كند شود، و نه ضربتش بى اثر شود. اگر شما را فرمان حركت داد، حركت كنيد و اگر فرمان توقف داد بايستيد كه او جز به فرمان من بر كارى اقدام نمى كند، و يا باز نمى ايستد؛ و كارى را جلو يا عقب نمى اندازد. در فرستادن او به سويتان ، شما را بر خود مقدم داشتم ، زيرا براى شما خيرانديش و بر دشمنتان سرسخت است .


39 - و من كتاب عليه السلام الى عمرو بن العاص

فانك قد جعلت دينك تبعا لدنيا امرى ظاهر غيه مهتوك ستره ، يشين الكريم بمجلسه و يسفه الحليم ، بخلطته فاتبعت اثره ، و طلبت فضله اتباع الكلب للضرغام يلوذ مخالبه ، و ينتظر ما يلقى ، اليه من فضل فريسته ، فاذهبت دنياك ، و آخرتك !و لو بالحق اخذت ادركت ما طلبتفان يمكنى الله منك و من ابن ابى سفيان اجزكما بما قدمتما، وان تعجزا وتبقيا، فما امامكم شر لكما و السلام .


39 - نامه اى از اوست به عمروبن عاص (درسال 39 هجرى پس از نبرد صفين )

افشاى بردگى عمرو عاص
تو دين خود را پيرو دنياى كسى ساخته اى كه گمراهيش آشكار و پرده حياتش دريده است ، در مجلس خود، بزرگواران را ناسزا مى گويد، و هنگام معاشرت بردباران را سفيه مى شمارد. تو به دنبال او رفتى ، و بخشش او را خواستى چونان ، سگى كه در پى شير رود، و به چنگال او چشم بدوزد، و انتظار كشد تا پس مانده شكارش را به سمت او اندازد، پس دنيا و آخرتت را به باد دادى در حاليكه اگر به حق روى مى آوردى آنچه را خواسته بودى مى يافتى اگر خداوند بر تو و پسر ابوسفيان چيره ام سازد سزاى كارهايتان را بدهم ، و اگر مرا ناتوان ساختيد و خود برقرار مانديد، عذاب خدا كه پيش رو داريد براى شما بدتر است . والسلام .


40 - و من كتاب له عليه السلام الى بعض عماله

اما بعد فقد بلغنى عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت ربك و عصيت امامك و اخزيتم (اخربت ) امانتك .
بلغنى انك جردت الارض فاخذت ما تحت قدميك و اكلت ما تحت يديكت فارفع الى حسابك ، و اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس ‍ و السلام
.


40 - نامه اى از اوست به يكى از كارگزارانش (درسال 40 هجرى )

نكوهش يك كارگزار
اما بعد از تو خبرى به من رسيد. اگر چنان كرده باشى پروردگارت را به خشم آورده ، و امام خويش را نافرمانى كرده ، و در امانت خيانت نموده اى .
با خبر شدم كه زمين را از محصول خالى كرده اى و هر چه زير پايت بود برگرفته اى ، و بيت المالى راكه در اختيار داشتى خورده اى . حسابت را نزد من فرست ، و بدان كه حساب كشيدن خدا از حساب كشيدن مردم سخت تر است . والسلام .


41 - و من كتاب له عليه السلام الى بعض عماله

اما بعد، فانى كنت اشركتك فى امانتى ، و جعلتك شعارى و بطانتى ولم يكن رجل من اهل اوثق منك فى نفسى لمواساتى و موازرتى اداء الامانة الى فلما راءيت الزمان على ابن عملك قد كلب و العدو قد حرب و امانة الناس قد خزيت (خربت ) و هذه الامة قد فكنت و شغرت قلبت لابن عمك ظهر المجن ففارقته مع المفارقين ، و خذلته مع الخاذلين ، و خنته مع الخائنين فلا ابن عمك آسيت و لا الامانة اديت و كانك لم تكن الله تريد (اردت ) بجهادك و كانك لم تكن على بينة من ربك و كانك انما كنت تكيد هذه الامة عن دنياهم ، و تنوى غرتهم عن فيئهم . فلما امكنتك الشدة فى خيانة الامة اسرعت الكرة و عاجلت الوثبة و اختطفت ما قدرت عليه من اموالهم المصونة لاراملهم و ايتامهم اختطاف الذنب الازل دامية المعزى الكسيرة فحملته الى الحجاز رحيب الصدر بحمله غير متاءثم من اخذه .
كاءنك - لاابا لغيرك - حدرت الى اهلك تراثك من ابيك و امك ، فسبحان الله ! اما تؤ من بالمعاد؟ او ما تخاف نقاش الحساب ! ايها المعدود - كان - عندنا من اولى الالباب كيف تسيغ شرابا و طعاما و انت تعلم انك تاءكل حراما وتشرب حراما، وتبتاع الاماء و تنكح النساء من اموال اليتامى و المساكين و المؤ منين والمجاهدين ، الذين افاء الله عليهم هذه الاموال ، و احرز بهم هذه البلاد!
فاتق الله واردد الى هولاء القوم اموالهم ، فانك ان لم تفعل ثم امكننى الله منك لاعذرن الى الله فيك ، و لاضربنك بسيفى الذى ما ضربت به احدا الا دخل النار! و والله لو ان الحسن والحسين فعلا مثل الذى فعلت ، ما كانت لهما عندى هوادة ، ولا ظفرا منى بارادة ، حتى آخذ الحق منهما، و ازيح (ازيل ) الباطل عن مظلمتهما و اقسم بالله رب العالمين ما يسرنى ان ما اخذته من اموالهم حلال لى ، اتركه ، ميراثا لمن بعدى ؛ فضح رويدا فكاءنك قد بلغت المدى ، و دفنت تحت الثرى ، و عرضت عليك اعمالك بالمحل الذى ينادى الظالم فيه بالحسرة و يتمنى المضيع فيه الرجعة (ولات حين مناص )
!


41 - نامه اى از اوست به يكى از كارگزارانش (16)

علل نكوهش كارگزار
اما بعد. من تو را در امانتم (= حكومت ) شريك خود كردم ، و تو را محروم راز خود ونزديكترين يار خويش نمودم . هيچ كس از خاندانم در غمخوارى و يارى و امانتدارى نزد منهمپايه تو نبود. از آن هنگام كه ديدى زمان بر پسر عمويت سخت شده ، و دشمن سرسختىنشان داده ، و امانت مردم دستخوش خيانت شده ، و اين امت بر تبهكارى دلير و پراكنده و بىپناه گشته تو نيز از پسر عمويت روى گرداندى ، و جدا شدگان خود را از او جدا كردى ،و با آنان كه دست از ياريش كشيدند، همساز شدى ، و با خيانت كاران هم آواز گشتى نهپسر عمويت را يارى رساندى و نه امانت را ادا نمودى ، گويا جهادت براى خدا نبود، وگويا تو برهانى براى كارهايت از جانب خدا نداشتى .
شايد هم مى خواستى كه بر اين مردم در دنيايشان حيله كنى ، و به نيرنگ غنايمشان را تصاحب نمايى . هنگامى كه فرصت خيانت بيشتر برايت فراهم شد سريع تر تاختى ، و به شتاب از جاى جستى ، و هر چه توانستى از اموالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نهاده بودند، ربودى ، آنسان كه گرگ تيزپا كه بز مجروح و از پا افتاده را مى ربايد. سپس آن مال را با خاطر آسوده به حجاز بردى ، بى آنكه در اين غارتگرى خود را گناهكار بدانى !
سوء استفاده از بيت المال
واى بر تو، گويى ميراث رسيده از پدر و مادرت را براى خانواده ات مى برى . سبحان الله ! آيا به قيامت ايمان ندارى ؟ يا از حساب رسى خدا باكى ندارى ؟ اى كسى كه نزد ما از خردمندان شمرده مى شدى ، چگونه اين آشاميدن و خوردن را براى خود گوارا مى شمارى در حالى كه مى دانى لقمه اى حرام مى خورى و جرعه اى حرام مى نوشى ؟ از مال يتيمان و مستمندان و مؤ منان مجاهدى كه خداوند اين اموال را به آنان بخشيده و توسط آنان اين شهرها را محفوظ داشته كنيزها مى خرى و با زنان ازدواج مى كنى ؟
برخورد قاطع با خيانتكار
از خدا بترس ، و اموال اين مردم را به سويشان بازگردان ، كه اگر چنين نكنى و خداوند مرا بر تو چيره سازد، با تو كارى خواهم كرد كه نزد خداوند عذر خواه من گردد، و با شمشيرم كه هر كس را با آن زدم در آتش شد، گردنت را بزنم . به خدا سوگند، اگر كارى را كه تو كردى حسن و حسين كرده بودند، از من نرمشى نمى ديدند، و به مرادى نمى رسيدند، تا آن كه حق را از آنان بازگيرم ، و باطلى را كه از ستم آن دو پديد آمده ، نابود، سازم . به خدا پروردگار جهانيان سوگند مى خورم ، اگر اموالى كه به حرام از مردم ستاندى مال حلالى براى من بود كه آن را براى بازماندگانم به ميراث گذارم ، چيزى نبود كه مرا خوشحال نمايد، شتاب مكن ، گويى به نقطه مرگ رسيده اى ، و زير خاك دفن شده اى ، و كردارت بر تو عرضه گشته ، است در جايى كه ستمكار به حسرت فرياد بر مى آورد، و آن كه عمرش را تباه ساخته برگشت به دنيا را آرزو مى كند، در حالى كه آن زمان زمان رهايى نيست .


42 - و من كتاب له عليه السلام الى عمربن ابى سلمة المخزومى وكان عامله علىالبحرين ، فعزله و استعمل نعمان بن عجلان الرزقى مكانه

اما بعد فانى قد وليت نعمان بن عجلان الزرقى على البحرين ، و نزعت ديك بلاذم لك ، و لاتثريب عليك ؛ فلقد احسنت الولاية و اديت الامانة ، فاقبل غير ظنين ، ولاملوم ، و لامتهم ولاماءثوم ، فلقد اردت المسير الى ظلمة اهل الشام و اجببت ان تشهد معى فانك ممن استظهر به على جهاد العدو، و اقامة عمود الدين ان شاء الله .


42 - نامه اى از اوست به عمربن ابى سلمه مخزومى ، كارگزار امام در بحرين ، كهاو را عزل كرد ونعمان بن عجلان زرقى را جانشين او ساخت (درسال 36هجرى )

روش دلجوئى در عزل و نصب ها
اما بعد. من نعمان بن عجلان زرقى را به حكومت بحرين گماردم و تو را، بى آنكه سرزنش و نكوهشى بر تو باشد، از آنجا برداشتم . حقا امر زمامدارى را به خوبى به انجام رساندى ، و امانت را ادا كردى . نزد من بيا كه نه سوء ظنى به تو هست و نه سرزنش ، يا اتهام و يا گناهى متوجه توست . آهنگ حركت به سوى ستمكاران شام را دارم و دوست دارم در اين سفر تو همراه من باشى ، زيرا از كسانى هستى كه در مصاف با دشمن ، و برپا نمودن ستون دين به آنان پشتگرم هستم اگر خدا بخواهد.


43 - و من كتاب عليه السلام الى مصقلة بن هبيره الشيبانى ، و هو عامله على اردشيرخرة

بلغنى عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت الهك ، و عصيت ، امامك : انك تقسم فى ء المسلمين الذى حازنة رماحهم و خيولهم ، و اريقت عليه دماؤ هم فيمن اعتامك من اعراب قومك فوالذى فلق الحبة و براءالنسمة لئن كان ذلك حقا لتجدن لك على هوانا و لتخفن عندى ميزانا، فلا تستهن بحق ربك ولاتصلح دنياك بمحق دينك فتكون من الاخسرين اعمالا.
الا و ان حق من قبلك و قبلنا من المسلمين فى قسمة هذا الفى ء سواء: يردون عندى عليه ، و يصدون عنه
.


43 - نامه اى از اوست به مصقلة بن هبيره شيبانى ، كارگزار امام در اردشير خره (=فيروز آباد، در سال 38 هجرى )

سخت گيرى در مصرف بيت المال
با خبر شدم از كارى كه اگر كرده باشى ، خدايت را به خشم آورده و پيشوايت را غضبناك نموده اى . تو غنائم مسلمانان را كه از نيزه ها و اسبهاى آنان گرد آمده ، و خونشان بر سر آن بر زمين ريخته در ميان باديه نشينان قبيله خودت كه تو را برگزيده اند تقسيم مى كنى ! سوگند به خدايى كه دانه را شكافت ، و انسان را آفريد، اگر اين خبر حقيقت داشته باشد، منزلت خود را نزد من كاسته اى و كفه اعتبارت را سبك كرده اى ، پس حق پروردگارت را سبك مشمار، و دنياى خود را به بهاى نابودى دينت آباد مساز، كه از زيانكارترين كسان خواهى بود.
آگاه باش ، كه حق مسلمانانى كه نزد تو و ما هستند از تقسيم غنيمت برابر است . آنان براى گرفتن سهم خود نزد من مى آيند (سهم خويش را مى گيرند) و مى روند.


44 - و من كتاب له عليه السلام الى زياد بن ابيه و قد بلغه ان معاوية كتب اليهيريد خديعته باستلحاقه

وقد عرفت ان معاوية كتب اليك يستزل لبك ، و يستفل غربك ، فاحذره فانما هو الشيطان : ياءتى المرء من بين يديه ، و من خلفه و عن يمينه و عن شماله ، ليقتحم غفلته و يستلب غرته .
و قد كان من ابى سفيان فى زمن عمر بن الخطاب فلتة من حديث النفس و نزغة من نزغات الشيطان : ليثبت بها نسب ، ولا يستحق بها ارث ، و المتعلق بها كالواغل ، المدفع ، و النوط المذبذب .
فلما قراء زياد الكتاب قال : شهد بها ورب الكعبة و لم تزل فى نفسه حتى ادعاه معاوية .
قوله عليه السلام اواغل : هو الذى يهجم على الشرب ليشرب معهم و ليس منهم ، خلا يزال مدفعا محاجزا و النوط المذبذب : هو مايناط برحل الراكب من قعب او قدح او اشبه ذلك هو ابدا يتقلقل اذ حث ظهره و استعجل سيره
.


44 - نامه اى از اوست به زياد بن ابيه (درسال 39 هجرى ) هنگامى كه امام با خبر شد كه معاويه به او نامه اى نوشته و مى خواهداو را با ملحق كردنش به نسب خود بفريبد.

آگاه ساختن زياد از توطئه معاويه
دانستم كه معاويه نامه اى برايت نوشته تا پاى خردت را بلغزاند و اراده ات را سست كند. از او بر حذر باش كه او همان شيطان است كه از مقابل و پشت سر و از راست و چپ به سوى آدمى مى آيد تا به هنگام غفلت بر او هجوم آورد و عقلش را بربايد.
ابوسفيان در زمان حكومت عمر بن الخطاب سخنى بدون انديشه بر زبانش ‍ آمد كه سببش هواى نفس و وسوسه شيطان بود. اين سخن نه نسبى را اثبات مى كند و نه كسى را مستحق ميراث مى سازد (ابوسفيان به عمرو عاص گفته بود: اين شخص نتيجه زناى من با مادر اوست ) كه به آن سخن دل خوش ‍ نمايد مانند كسى است كه ناخوانده به محفل شرابخواران درآيد، و آنان پيوسته او را برانند، و چونان كاسه چوبين است كه به پالان شتر بندند، و همواره با جنبش شتر از اين سو به آن سو بجنبد.
زياد چون نامه امام را خواند گفت : به خداى كعبه سوگند كه او به برادرى من با معاويه شهادت داد. و پيوسته اين مساءله را در خاطر داشت تا معاويه او را برادر خود خواند.
واغل آن كسى است كه در جمع باده گساران حضور يابد تا شراب خورد، و چون از آنان نيست پيوسته او را از خود مى رانند و مانع نوشيدنش ‍ مى شوند. نوط مذبذب پياله يا كاسه ياچيزى مانند آن است كه در پى پالان شتر بياويزند، وقتى شتر را حركت مى دهند، و يا تند مى رانند، پيوسته تكان مى خورند.


45 - و من كتاب له عليه السلام الى عثمان بن حنيف الانصارى ، - و كان عامله علىالبصرة و قد بلغه انه دعى الى وليمة قوم من اهلها فمضى اليها - قوله :

اما بعد، يا ابن حنيف : فقد بلغنى ، ان رجلا من فتية اهل البصرة دعاك الى ماءدبة فاسرعت اليها تستطاب لك الالوان ، و تنقل اليك ، الجفان !و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم ، عائلهم ، مجفو، و غنيهم مدعو فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم ، فما اشتبه عليك علمه فالفظه و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه .
الا و ان لكل ماءموم اماما، يقتدى به و يستضى ء بنور علمه ؛ الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بمطريه ، و من طعمه بقرصيه الا و انكم لاتقدرون على ذلك ، ولكن اعيونى بروع و اجتهاد و عفة وسداد فوالله ماكنزت من دنياكم تبرا ولاادخرت من غنائمها وفرا، ولااعددت لبالى ثوبى ، طمرا، ولاحزت من ارضها شبرا، ولااخذت منه الا كقوت اتان دبرة و لهى فى عينى اوهى و اهون من عصفة مقرة .
بلى ! كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت ، عليها نفسو قوم ، و سخت عنها نفوس قوم آخرين ، و نعم الحكم الله و ما اصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها فى غد جدث تنقطع فى ظلمته آثارها، و تغيب اخبارها، و حفرة لو زيد فى فسحتها و اوسعت يدا حافرها، لاضغطها الحجر و المدر، و سد فرجها التراب المتراكم ؛ و انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاءتى آمنة يوم الخوف الاكبر، و تثبت على جوانب المزلق .
و لو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل ، و لباب هذا القمح ، و نسائج هذا القز ولكن هيهات ان يغلبنى هواى ، و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمة - و لعل بالحجاز او اليمامة من لاطمع له فى القرص و لاعهد له بالشبع - او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى ، او اكون كما قال القائل :
و حسبك داء ان تبيت ببطنة و حولك اكباد تحن الى القد!
اءاءقنع من نفسى بان يقال : هذا اميرالمؤ منين ، ولا اشاركهم فى مكاره الدهر، او اكون اسوة لهم فى جشوبة (خشونة ) العيش !
فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات ، كالبهيمة المربوطة همها علفها؛ او المرسلة شغلها تقممها، تكترش من اعلافها، تلهو عما يراد بها، او اترك سدى ، او اهمل عابثا، او اجز حبل الضلالد او اعتسف ، طريق المتاهة !
و كاءنى بقائلكم يقول : اذا كان هذا قوت ابن ابى طالب فقد قعد به الضعف عن قتال الاقران ، و منازلة الشجعان الا و ان الشجرة البرية اصلب عودا ت و الروائع (الرواتع ) الخضرة ارق جلودا و النباتات البدوية اقوى وقودا و ابطاء خمودا وا نا من رسول الله كالضوء من الضوء (كالصنو من الصنو)، و الذراع من العضد والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها، و لو امكنت الفرص من رقابتها لسارعت اليها، و ساءجهد فى ان اطهر الارض من هذا الشخص المعكوس و الجسم و المركوس حتى تخرج المدرة من بين حب الحصيد.
و من هذا الكتاب و هو آخره : اليك عنى يا دنيا، فحبلك على غاربك ، قد انسللت من مخالبك و افلت من حبائلك ، و اجتنبت الذهاب فى مداحظك اين القرون (القوم ) الذين غررتهم بمداعبك !اين الامم الذين فتنتهم بزخارفك ! فهاهم رهائن القبور، و مضامين اللحود! والله لو كنت شخصا مرئيا و قالبا حسيا (جنيا) لاقمت عليك حدود الله فى عباد غررتهم بالامانى ، و امم القيتهم فى المهاوى ، و ملوك اسلمتهم الى التلف و اوردتهم موارد البلاء اذ لاورد و لاصدر! هيهات ! من وطى ء دحضك زلق و من ركب لججك غرق و من ازور عن حبائلك وفق ، السالم منك لايبالى ان ضاق به مناخه ، و الدنيا عنده كيوم حان انسلاخه .
اعزبى عنى ! فوالله لا اذل لك فتستذلينى و لا اسلس لك فتقودينى ، و ايم الله - يمينا استثنى فيها بمشيئة الله - لاروضن نفسى رياضة تهش معها الى القرض اذا قدرت عليه مطعوما، و تقنع بالملح ماءدوما؛ و لادعن مقلتى كعين ماء نضب معينها، مستفرغة دموعها (عيونها) اتمتلى ء السائمة من رعيها فتبرك ؟ و تشبع الربيضة من عشبها فتربض ؟ و ياءكل على من زاده فيهجع ! قرت اذا عينه اذا اقتدى بعد السنين المتطاولة بالبهيمة الهاملة و السائمة المرعية !
طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها، و عركت بجنبها بؤ سها وهجرت فى اليل غمضها حتى اذا غلب الكرى ، عليها افترشت ارضها، و توسدت كفها، فى معشر اسهر، عيونهم خوف معادهم و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم (اولئدك حزب الله الا ان حرب الله هم المفلحون ) فاتق الله يا ابن حنيف ولتكفف (ولتكفف ) اقراصك ليكون من النار خلاصك
.


45 - نامه اى از اوست به عثمان بن حنيف انصارى ، كارگزار امام در بصره (درسال 39 هجرى ) پس از آن كه با خبر شد كه او به مهمانى گروهى از نزديكانش دعوتكرده اند، و او بدانجا رفته است .

ضرورت ساده زيستى كارگزاران
اما بعد. اى پسر حنيف ، خبر يافتم كه يكى از جوانان بصره تو را به مهمانى خوانده و تو نيز بدانجا شتافته اى . سفره اى رنگين برايت گشوده و ظرفهاى طعام پياپى برايت آورده اند. گمان نمى كردم ، بر سر سفره مردمى بنشينى كه نيازمنديشان را به جفا مى رانند و توانگرشان را به آن فرا مى خوانند! به لقمه اى كه در دهان مى نهى بنگر، آن را كه حلال و حرامش برايت معلوم نيست بيرون انداز، و آن را كه يقين دارى از حلال فراهم گشته تناول كن .
امام الگوى ساده زيستى
آگاه باش كه هر پيروى را پيشوايى است كه بدو اقتدا مى كند، و از نور دانش ‍ او روشنايى مى گيرد. آگاه باش كه پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه كهنه ، و از طعام آن به دو قرص نان بسنده كرده است . بدان كه شما نمى توانيد چنين كنيد، ولى با ورع و كوشش در راه خدا) و پاكدامنى و درستكارى مرا يارى رسانيد. به خدا سوگند، از دنيا شما زرى نيندوختم ، و از غنائم انبوه آن چيزى ذخيره نساختم ، و براى جامه كهنه ام عوضى آماده نكرده ام . يك وجب از زمين آن را حيازت نكردم ، و جز به اندازه قوت جاندارى مجروح كه غذايش كم شود، از قوت آن برنگرفتيم ، اين دنيا در چشم من از دانه تلخ ناچيزى كه به كار دباغى درآيد، پست تر و خوارتر است .
آرى ، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده ، فدك در اختيار ما بود، اما گروهى به آن بخل ورزيدند، و گروهى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و خداوند نيكو داورى است مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ در حالى كه فردا جايگاه آدمى گور است ، كه در تاريكى آن نشانه هاى وجود آدمى از ميان مى رود، و خبرهايش پنهان مى شود، و در چاله اى كه هر چه فراخش كنند و يا گورگن بر وسعت آن افزايد، باز هم سنگ و كلوخ آن را بفشارد و خاك هاى انبوه رخنه هايش را پر كند. جز آن نيست كه نفس خويش را با پرهيزگارى رياضت مى دهم ، تا در روز بيم بزرگتر با ايمنى وارد شود و بر لبه پرتگاه ثابت بماند.
اگر مى خواستم به عسل مصفا مغز گندم و جامه هاى ابريشمى دست مى يافتم ، ولى هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و آزمنديم مرا به انتخاب طعام هاى لذيذ بكشد، در حالى كه شايد در حجار يا يمامه كسى باشد كه هيچ اميدى به يك قرص نان ندارد، و طعم سيرى نچشيده باشد. چگونه شب را با شكم سير بخوابم ، در حالى كه در اطرافم شكمهاى گرسنه ، و جگرهاى تشنه باشد، و يا چنان باشم ، كه شاعر گويد:
تو را اين درد بس كه با شكم سير در خواب شوى ، و اطراف تو گرسنگانى باشند كه پوست بزغاله اى را براى خوردن آرزو مى كنند.
آيا به اين خشنود باشم كه اميرمؤ منانم خوانند، و در سختى هاى روزگار شريك مردم نباشم ؟ يا در سختى زندگى الگويشان نباشم ؟
آفريده نشدم تا خوردن غذاهاى گوارا مشغولم سازد، همچون حياتى كه به آخورش بسته اند، و همه انديشه اش علف خوردن است ، يا چارپايى كه رهايش كرده اند، و مشغول به هم زدن خاكروبه ها است و از علفهاى آن شكم را پر مى كند، و بى خبر است كه براى چه فربه اش مى كنند. آفريده نشده ام كه رهايم سازند، يا براى زندگانى بيهوده به حال خود واگذارد، يا ريسمان گمراهى را بكشم يا در بيراهه سرگردان شوم .
گويى يكى از شما را مى بينم كه مى گويد: اگر خوراك فرزند ابى طالب اين است ناتوانى او را از پيكار با هماوران و نبر با شجاعان فرو نشاند.
اما آگاه باشيد كه درخت صحرايى چوبش سخت تر است و درختان سرسبز كنار آب ،پوستشان نازكتر است ، و گياهان صحراى خشك در وقت سوختن شعله سوزنده ترى دارندو ديرتر خاموش مى شوند من و رسول خدا چونان نورى برخاسته از نور ديگر هستيم (يا:چونان دو شاخه اى كه از يك تنه روييده باشند) و نسبت به هم مانند آرنج و بازو هستيم .به خدا سوگند اگر عرب در پيكار با من همدستان شوند، از آنها روى برنخواهم تافت واگر فرصت به دست آيد، شتابان بدانجا ( شام ) روم ، و مى كوشم زمين را از لوث وجوداين شخص از فطرت بازگشته و بدن سرنگون شده (= معاويه ) پاك سازم ، تا ريگ ازدانه جدا گردد (و مؤ من از چنگ منافق رها شود).
امام و دنياى دنيا پرستان
در پايان اين نامه آمده : اى دنيا، از من دور شو كه افسارت را بر گردنت آويختم و خود را از چنگال هايت رها ساختم ، و از دامهايت گريختم ، و از ورود به لغزشگاه هايت دورى گزيدم ، كجايند گذشتگانى كه آنان را به بازى هايت فريب دادى ؟ كجايند ملت هايى كه با زيورهايت در فتنه و آشوب انداختى ؟ اينك آنان گروگان هاى گورها، و در لابلاهاى لحدها گرفتارند، به خدا سوگند، اى دنيا اگر شخصى ديدنى ، و كالبدى ، محسوس ‍ بودى محسوس بودى ، حدود خداوندى را بر تو جارى مى ساختيم درباره بندگانى كه به آرزوها فريفتى ، و ملتهايى كه در ورطه هاى هلاكت افكندى ، و پادشاهانى كه به نابودى سپردى ، و به آبشخور بلا كشيدى ، آنجا كه راهى و گريزگاهى براى بيرون شدن ندارد. هيهات !هركس در لغزشگاه هايت ، قدم نهد لغزد، و هر كس در ژرفاى دريايت فرو رود غرق گردد، و هر كس از دامهايت رها شود توفيق يابد. آن كه از فتنه هاى تو سالم ماند از تنگى مسكن باكش نباشد، كه دنيا نزد او چونان روزى است كه لحظه آخرش فرا رسيده .
اى دنيا، از من دور شو، سوگند به خدا، رام تو نشوم ، تا خوارم سازى ، عنانم در كفت نگذارم ، تا هر كجا بخواهى ببرى به خدا سوگند مى خورم ، سوگندى كه فقط اراده خدا را از آن استثنا مى كنم ، نفس خود را چنان رياضت دهم كه هرگاه قرص نانى براى خوردن بيابد، شاد شود، و درنان خورشت به نمك قناعت كند، و چشمم را چنان به گريه وادارم ،، تا چون چشمه اى خشكيده آبى در آن نماند و تمام اشك خود را جارى سازد آيا حيوان چرنده شكم را با چريدن پر سازد و بخوابد، و رمه گوسفند از علف سير بخورد، و به سمت آغل رود، و على (نيز) از توشه خود بخورد و بخوابد؟ پس چشم على روشن باد كه پس از ساليان دراز به چارپايان رها شده ، و گوسفندان چرنده اقتدا كند!
خوشا به حال كسى كه واجبات پروردگارش را ادا نموده ، سختى ها را تحمل كرده و در شب از خواب شيرين دورى كرده ، تا آن گاه كه خواب بر او چيره شده ، زمين را فرش خود ساخته و دست را بالش سرش نموده ، است در ميان مردمى كه ترس از قيامت ديده هايش را از خفتن در شب بازداشته ، پهلوهايشان ، از بسترشان بر كنار، و لبانشان به ذكر پروردگار آهسته و آرام گوياست و گناهانشان به سبب استغفار فراوان آمرزيده شده ، اينان حزب خدايند، و آگاه باشيد كه حزب خدا رستگارند (مجادله / 22) پسر حنيف ، از خدا پروا كن ، به قرص هاى نان خود قناعت كن ، تا سبب رهايى از آتش دوزخ شود.


46 - و من كتاب له عليه السلام الى بعض عماله

اما بعد، فانك ممن استظهر به على اقامة الدين ، و اقمع به نخوة الاثيم ، و اسد به لهاة الثغر المخوف ، فاستعن بالله على ما اهمك و اخلط الشدة بضغث من اللين ، و ارفق ماكان الرفق ارفق (اوفق ) و اعتزم بالشدة حين لايغنى ، عنك الا الشدة و اخفض للرعية جناحك وابسط لهم وجهك ، والن لهم جانبك ، و آس بينهم فى اللحظة و النظرة و الاشارة و التحية حتى لايطمع العظماء فى حيفك ولايياءس حتى لايطمع العظماء فى حيفك ولايياءس الضعفاء من عدلك والسلام .


46 - نامه اى از اوست به يكى از كارگزارانش (17) (درسال 38 هجرى )

مسئوليت فرماندارى و اخلاق اجتماعى
اما بعد. تو از كسانى هستى كه در برپا داشتن دين به آنان پشت گرم هستم و به يارى آنان نخوت گنهكاران را ريشه كن مى كنم ، و مرزهايى را كه بيم نفوذ دشمن از آن مى رود، مى بندم . پس در هرچه برايت مهم است از خداوند يارى بخواه ، و سختگيرى را با كمى نرمش درآميز، آن جا كه نرمى و مدارا بهتر است نرمى و مدارا نما، و آنجا كه جز درشتى به كار تو نيايد درشتى كن . با رعيت فروتن و مدارا نما، و آنجا كه جز درشتى به كار تو نيايد درشتى كن . با رعيت فروتن و گشاده روى باش ، با آنان با نرمى و ملاطفت رفتار كن . مبادا كه يكى را به گوشه چشم و ديگرى را روياروى بنگرى ، يا يكى را به اشاره و ديگرى را با سلام و تحيت پاسخ گويى (با همه يكسان رفتار كن ) تا بزرگان در ستم كردن تو طمع نكنند، و ناتوانان از عدالتت نا اميد نگردند. والسلام .


47 - و من وصيته عليه السلام للحسن و الحسين عليهما السلام لما ضربه ابن ملجملعنة الله

اوصيكما بتقوى الله ، و ان لا تبغيا الدنيا، و ان بغتكما و لاتاءسفا على شى ء منها زوى عنكما، و قولا بالحق ، و اعملا للاجر (للآخرة ) و كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.
اوصيكما و جميع ولدى واهلى و من بلغه كتابى ، بتقوى الله و نظم امركم و صلاح ذات بينكم ، فانى سمعت جدكما - صلى الله عليه و آله - يقول : صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصيام .
الله الله فى الايتام ، فلاتبغوا افواههم ، و لايضيعوا بحضرتكم والله الله فى جيرانكم ، فانهم وصية نبيكم مازال يوصى بهم ، حتى ظننا انه سيورثهم .
و الله الله فى القرآن ، لايسبقكم بالعمل به غيركم ، والله الله فى الصلاة فانها عمود دينكم . والله الله فى بيت ربكم لاتخلوه ما بقيتم ، فانه ان ترك لم تناظروا والله الله فى الجهاد باموالكم و انفسكم و السنتكم فى سبيل الله و عليكم بالتواصل والتباذل و اياكم و التدابر و التقاطع . لاتتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ، ثم تدعون فلا يستجاب لكم .
ثم قال : يا بنى عبدالمطلب ، لا الفينكم تخوضون دماء المسلمين خوضا، تقولون قتل اميرالمؤ منين الا لا تقتلن بى الا قاتلى انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة ولا (تمثلوا) يمثل بالرجل فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : اياكم و المثلة و لوبالكلب العقور
.


47 - وصيتى از به حسن و حسين عليهما السلام وقتى ابن ملجم - لعنة الله عليه - او راضربت زد

پندهاى جاويدان
سفارش مى كنم شما را به تقواى الهى ، و اين كه در طلب دنيا مباشيد، هرچند دنيا شما را طلب كند و بر آنچه از دنيا به دست نياورده ايد و مخوريد سخن حق بگوييد، و براى ثواب كار كنيد. ستمگر را دشمن و ستمديده را ياور باشيد.
شما و همه فرزندان و خاندانم را و هر كه را نوشته ام به او مى رسد به تقواى الهى ، نظم در كارها، و اصلاح ميان ، مسلمانان وصيت مى كنم زيرا از جد شما صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود اصلاح ميان مسلمانان از عموم نماز و روزه بهتر است .
خدا را، خدا را در نظر بگيريد، در حق يتيمان ، مباد آنان را گاهى سير و گاهى گرسنه بگذاريد، مباد با حضور شما تباه شوند.
خدا را، خدا را در نظر بگيريد در حق همسايگانتان ، كه سفارش شده ، پيامبرتان هستند، پيوسته درباره آنان سفارش مى كرد به اندازه اى كه پنداشتيم برايشان ميراث معين خواهد نمود.
خدا را، خدا را در نظر آوريد، در حق قرآن ، مباد ديگران در عمل به قرآن از شما پيشى گيرند.
خدا را، خدا را در نظر بگيريد، درباره نماز، كه نماز ستون دين شماست . خداست را خدا را در نظر بگيريد درباره خانه پروردگارتان ، آنجا را خالى مگذاريد كه اگر خانه ترك شود از عذاب خدا مهلت نيابيد. خدا را، خدا را، در نظر بگيريد درباره جهاد در راه خدا با اموال و جان و زبانتان . بر شما باد پيوند و بخشش به يكديگر، و بپرهيزيد از پشت كردن و بريدن از يكديگر. امر به معروف و نهى از منكر را رها مكنيد، كه بدكاران شما بر شما حكومت يابند، و آنگاه هرچه دعا كنيد به اجابت نرسد.
رعايت عدالت در قصاص
آنگاه فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب نبينم شما را كه در خون مسلمانان فرو افتاديد، و بگوييد: اميرمؤ منان كشته شد بدانيد كه به قصاص خون من فقط قاتلم كشته مى شود. بنگريد هرگاه من از اين ضربت او كشته شدم ، در برابر آن او را تنها يك ضربت بزنيد، و اعضايش را نبريد، كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: از مثله كردن بپرهيزيد حتى اگر سگ درنده باشد.


48 - و من كتاب له عليه السلام اى معاوية

و ان البغى و الزور يوتغان (يذيعان ) المرء فى دينه و دنياه ، و يبديان خلله عند من يعيبه و قدعلمت انك غير مدرك ما قضى فواته ، و قد رام اقوام امر بغير الحق فتاءولوا (فتاءلوا) على الله فاكذبهم فاحذر يوما يغتبط (يغبط) فيه من احمد عاقبة عمله و يندم من امكن الشيطان من قياده فلم يجاذبه .
و قد دعوتنا الى حكم القرآن و لست من اهله ، و لسنا اياك اجبنا، ولكنا اجبنا القرآن فى حكمه و السلام
.


48 - نامه اى از اوست به معاويه (در ماه صفرسال 38 هجرى در صفين )

اندرز دادن دشمن
ستمكار و دروغگويى آدمى را در دين و دنيايش هلاك مى كند و عيب او را نزد عيبجويانشآشكار مى سازد. تو مى دانى كه از دست رفته را (= چون عثمان ) به دست نخواهى آورد.اقوامى به ناحق قصد كارى كردند، و حكم خدا را بهتاءويل بردند، و خداوند نيز آنان را تكذيب كرد بر حذر باش از روزى كه هر كسسرانجام كارش را نيكو نموده شادمان مى گردد، و هر كس ‍ زمامش را به شيطان سپرده وبراى باز ستاندن آن نكوشيده ، پشيمان مى شود.
ما را به حكم قرآن فراخوانده اى در حالى كه اهل قرآن نيستى و ما نيز دعوت تو را نپذيرفتيم ، بلكه به حكم قرآن گردن نهاديم ، و السلام .


49 - و من كتاب له عليه السلام الى معاوية ايضا

اما بعد فان الدنيا مشغلة عن غيرها، و لم يصب صاحباها منها شيئا الا فتحت له حرصا عليها، و لهجا بها، و لن يستغنى صاحبها بما نال فيها عما لم يبلغه ، منها، و من وراء ذلك فراق ما جمع ، و نقض ما ابرم !و لو اعتبرت بما مضى حفظت ما بقى و السلام .


49 - نامه اى از اوست به معاويه

هشدار به معاويه از دنيا پرستى
اما بعد. دنيا آدمى را از ديگر امور باز ميدارد، و به خود مشغول مى سازد. انسان دنيادار به متاعى از دنيا دست نمى يابد جز آنكه آزمندى و شيفتگى اش به آن مى افزايد. آنچه دنيا دار از دنيا به دست آورده و او را از آنچه به دست نياورده بى نياز نمى سازد. و در پى آن ، جدايى است از آنچه فراهم آورده و شكستن چيزى است كه محكم كرده است اگر از گذشته ، اندرزگيرى ، باقى مانده را نگه توانى داشت والسلام .


50 - و من كتاب له عليه السلام الى امرائه على الجيش

من عبدالله على بن ابيطالب اميرالمؤ منين الى اصحاب المسالح :
اما بعد فان حقا على الوالى ان لايغيره ، على رعيته فضل ناله ، و لاطول خص ‍ به و ان يزيدها ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه .
الا و ان لكم عندى ان لا احتجز دونكم سرا الا فى حرب ، و لا اطوى دونكم امرا الا فى حكم ، و لا اؤ خر لكم حقا عن محله ، و لا اقف به دونه مقطعه ، و ان تكونوا عندى فى الحق سواء، فاذا فعلت ذلك وجبت لله عليكم النعمة ولى عليكم الطاعة ؛ و ان لاتنكصوا عن دعوة ، ولاتفرطوا فى صلاح ، ان تخوضوا المغمرات الى الحق ، فان انتم لم تستقيموا لى على ذلك لم يكن احد اهون على ممن اعوج منكم ، ثم اعظم له العقوبة ، ولايجد عندى فيها رخصة فخذوا من امرائكم ، و اعطوهم من انفسكم ما يصلح الله به امرمكم ، والسلام
.


50 - نامه اى از اوست به فرماندهان لشكرها

پرهيز از غرورزدگى در نعمت ها
از بنده خدا على بن ابيطالب اميرمؤ منان ، به مرزبانان اما بعد. بر والى لازم است كه هر گاه امتيازى به دست آورد، يا به نعمتى مخصوص گرديد، رفتارش با رعيت دگرگون نشود، بلكه نعمتى كه خداوند بهره اش ساخته ، او را به بندگان خدا نزديكتر، و به برادرانش مهربان تر گرداند.
مسئوليت هاى رهبرى و نظاميان
آگاه باشيد، حق شما بر من آن است كه جز اسرار جنگ ، چيزى را از شما پنهان نسازم ، و جز در حكم خدا، بدون مشورت با شما كارى نكنم و حقى را كه از آن شماست ، از موردش به تاءخير نيندازم ، و تا آن را به انجام نرسانم ، باز نايستم ، و همه شما نزد من درباره حق مساوى باشيد. و هرگاه چنين كردم نعمت خدا بر شما تثبيت شده بر شما لازم مى شود كه از من اطاعت كنيد، و از دستورم تخلف نكنيد در انجام كارى كه به صلاح شماست كوتاهى نورزيد، و براى رسيدن به حق در امواج سختى ها فرو رويد و اگر شما در آنچه گفتم استوار نباشيد، هيچ كس از شما نزد من خوارتر از كسى كه به راه كج رفته ، نخواهد بود. او را سخت كيفر مى دهم ، و از عقوبتم رهايى نخواهد يافت ، چنين عهدى را از هر كس امير شما باشد، بگيريد، و در آنچه خداوند كارهاى شما را بدان اصلاح مى كند، از ايشان اطاعت كنيد و السلام .


51 - و من كتاب له عليه السلام الى عماله على الخراج

من عبدالله على اميرالمؤ منين الى اصحاب الخراج :
اما بعد فان من لم يحذر ماهو صائر اليه لم يقدم لنفسه ما يحرزها. و اعلموا ان ما كلفتم به يسر و ان ثوابه كثير و لو لم يكن فيما نهى الله عنه من البغى و العدوان عقاب يخاف لكان فى ثواب اجتنابه ما لاعذر فى ترك طلبه . فانصفوا الناس من انفسكم و اصبروا لحوائجهم فانكم خزان الرعية ، و وكلاء الامة ، و سفراء، الائمة و لاتحشموا (تحسموا) احدا عن حاجته ، و لاتحبسوه عن طلبته ، و لاتبيعن للناس فى الخراج كسوة شتاء و لاصيف ولادابة يعتملون عليها و لاعبدا، و لاتضربن احدا سوطا لمكان درهم ، ولاتمسن مال احد من الناس ، مصل ولامعاهد، الا ان تجدوا فرسا او سلاحا يعدى به على اهل الاسلام ، فانه لاينبغى للمسلم ان يدع ذلك فى ايدى اعداء الاسلام ، فيكون شوكة عليه و لا تدخروا انفسكم نصيحة ولاالجند حسن سيرة ولاالرعية معونة ولا دين الله قوة ، و ابلوا فى سبيل الله ما استوجب عليكم ، فان الله سبحانه ، قد اصطنع عندنا و عندكم ، ان نشكره ، بجهدنا و ان ننصره بما بلغت قوتنا و لاقوة الا بالله العلى العظيم
.