مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۲۹ -


سبق

(بر وزن عقل): تقدّم و پيش افتادن.

راغب گويد: اصل سبق پيش افتادن در راه رفتن است و در غير آن به طور مجاز به كار مى‏رود و به طور استعاره در احراز فضيلت آيد

نحو «و السابقون السابقون» از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است: «الحمد لله الذى لم يسبق له حال حالا فيكون اوّلا قبل ان يكون آخرا» خ 65، 96، حمد خدائى را كه براى او حالى از حالى پيش نگرفته است تا اوّل باشد قبل از آخر شدن و اگر در اوصاف خداوند تقدّمى بود اوّل و آخر در او به وجود مى‏آمد و آن خلاف بى‏انتهائى و واجب الوجود بودن است

«مسابقه» بين الاثنين است.

«سبقه» (بر وزن عقبه) انتهاء و غايتى كه مسابقه دهنده بايد به آن برسد و بر وزن عقل براى يكبار مسابقه است، سباق مصدر است به معنى مسابقه. در مقام موعطه فرموده: «الا و انّ اليوم المضمار و غدا السباق و السبقه الجنة و الغاية النار» خ 28، 71، بدانيد امروز ميدان است، فرداى قيامت مسابقه و غايت و هدف بهشت يا آتش است مرحوم رضى فرموده: چون سبقه در چيز محبوب گفته مى‏شود، لذا فرموده: «و السبقة الجنّة» بر خلاف آتش كه در آن غاية آمده است.

سابقه: حالت و كار و وصف گذشته. آنگاه كه شنيد بنى اميّه او را به خون عثمان متهم مى‏كنند فرمود: «ا و لم ينه بنى اميّه علمها بى عن قرنى ا و ما وزع الجهّال سابقتى‏ عن تهمتى «» خ 75، 103 (قرن بر وزن عقل) عيب گرفتن «وزع»: كفّ و بازدارى يعنى آيا بنى اميّه را دانستن حال من از عيب گرفتن بر من نهى نكرد، آيا جاهلان را سابقه حال من از تهمت زدن بر من باز نداشت يعنى آنها مى‏دانند كه من از عثمان حمايت كردم و مانع ريخته شدن خون او بودم.

سبيل

راه اعم از آنكه راه هدايت باشد يا راه معمولى، جمع آن «سبل» بر وزن عنق است موارد زيادى از آن در «نهج» به كار رفته است و اغلب راه هدايت و ضلالت مورد نظر است. در حكمت 103 فرموده: «انّ الدنيا و الآخرة عدوّان متفاوتان و سبيلان مختلفان» و در حكمت 421 فرمايد: «كفاك من عقلك ما اوضح لك سبل غيّك عن رشدك»

سبا

سبا پدر اولى عرب يمن است، ده نفر پسر داشت شش نفر از آنها را طرف راستش قرار داد و چهار نفر را در طرف چپش، و آنها را به دستهاى خويش تشبيه نمود، سپس آنها با شديدترين وجهى ميان خود اختلاف كرده و متفرّق شدند و اين مثل شد كه گفتند «تفرّقوا ايادى سبا» يعنى پراكنده شدند مانند دستهاى (اولاد) سبا.

اين كلمه فقط يكبار در «نهج» آمده كه درباره ملامت ياران فرمود: «و احثّكم على جهاد اهل البغى فما آتى على آخر قولى حتى اراكم متفرّقين ايادى سبا ترجعون الى مجالسكم و تتخادعون عن مواعظكم» خ 97، 142 شما را به جنگ اهل تجاوز (اهل شام) مى‏خوانم هنوز به آخر سخنم نرسيده مى‏بينم كه مانند فرزندان «سبا» متفرق مى‏شويد، به مجالس خود برگشته و از موعظه‏ها خودتان را فريب مى‏دهيد.

ستّة

شش. ستّون: شصت. از اين ماده چهار مورد در «نهج» ديده مى‏شود. در حكمت 417 فرموده: «الاستغفار درجة العلّيين و هو اسم واقع على ستّة معان» و در حكمت 326 فرموده: «العمر الذى اعذر الله فيه الى ابن آدم ستّون سنة» عمريكه خداوند به انسان مهلت داده شصت سال است، ظاهرا منظور آنستكه بعد از شصت سال قواى بدنى ضعيف مى‏شود و كسب آخرت دشوار مى‏گردد و هر كس تا آن مدت خود را سعادتمند نكرده عذرش قطع مى‏شود.

ستر

پوشاندن.

«ستر الشى‏ء: عظّاه»

و بر وزن علم به معنى پرده و پوشش‏ است. «استتار: مخفى شدن و مستور شدن. از اين مادّه موارد زيادى در «نهج» آمده است در مقام موعظه فرموده: «الخدر الخذر فوالله لقد ستر حتى كانّه غفر» حكمت 30، از خدا بر حذر باشيد، از خدا بر حذر باشيد به خدا قسم كه بر گناهان و اسباب غضب پرده كشيده كه گوئى آنها بخشوده است. و نيز فرموده: «و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم» خ 203، 320 و باز فرموده: «عيبك مستور ما اسعدك جدّك» حكمت 30

سته

در اقرب الموارد گويد: سته (بر وزن عقل و علم و شرف) به معنى مقعد و نشيمنگاه است گاهى تاء را حذف كرده و «سه» به فتح و ضم اول- تلفظ مى‏كنند

از اين ماده فقط يك مورد در «نهج» آمده است و در حكمت 466 فرموده: «العين وكاء السّه»، در نسخه ابن ابى الحديد نقل شده: «العين وكاء السته» با حرف تاء اصل حديث از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است كه فرموده: «العينان وكاء الستة فاذا نامت العينان استطلق الوكاء» يعنى دو چشمان بند نشيمنگاه هستند چون چشمان به خواب روند بند باز مى‏شود، گويا منظور بطلان وضو است، يعنى ماداميكه دو چشم باز است پائين و مقعد انسان بسته است و بالعكس، مرحوم رضى فرموده: اين از استعارات عجيب است گوئى مقعد را تشبيه كرده بظرف و چشم را به «بند» و چون بند باز شود ظرف از انضباط مى‏افتد، مشهور آنستكه اين كلام از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است ولى قومى آنرا به امام (عليه السلام) نسبت داده‏اند.

محمد عبده گويد: اين كلام تمثيل است در فائده چشم نسبت به حفظ انسان از آنچه در پشت سر باشد، لائق به حال آن دو بزرگوار فقط اين معنى است معنى كلام امام (عليه السلام) اين مى‏شود: «چشم انسان بند و حافظ مقعد اوست»

سجح

سجاحت: آسانى و نرمى:

«سجح سجحا و سجاحة: سهل و لان»

«سجح» بر وزن عنق: نرم و آسان. از اين ماده فقط يك مورد در «نهج» آمده است، به يارانش در صفين فرمود: «و استحيوا من الفرّ فانّه عارّ فى الاعقاب و نار يوم الحساب و طيبوا عن انفسكم نفسا و امشوا الى الموت مشيا سجحا» خ 66، 97، از فرار حيا كنيد كه‏ آن عار و ننگ است در نسلها، و آتش است در روز حساب، به جنگ مايل باشيد و به آسانى به سوى مرگ و شهادت برويد.

سجود

تذلل. خضوع. فروتنى.

طبرسى فرموده: سجود در لغت خضوع و تذلّل و در شرع گذاشتن پيشانى بر زمين است

از اين باده پانزده مورد در «نهج» آمده است در رابطه با آدم (عليه السلام) فرمود: «و استأدى الله سبحانه الملائكة وديعته لديهم... فى الاذعان بالسجود له...» خ 1، 42 يعنى خداوند سبحان از ملائكه اداى وديعه خويش را درباره سجده و خضوع به آدم، خواست. منظور از وديعه همان «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» است.

و درباره دنيا فرموده: «انّ الدنيا... مسجد احبآء الله و مصّلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله» حكمت 131:

سجر

سرخ كردن با آتش پر كردن

در قاموس آمده «سجر التنور: احماه و النهر: ملاه»

از اين ماده تنها يك مورد در «نهج» آمده است، آنگاه كه آهن را سرخ كرده و به بدن عقيل نزديك كرد، او فرياد برآورد كه مى‏خواهى مرا بسوزانى فرمود: «... يا عقيل اتئّن من حديدة احماها انسانها للعبه و تجرّنى الى نار سجرّها جبارها لغضبه» خ 224، 347، اى عقيل آيا مى‏نالى از آهن پاره‏ايكه انسانى انرا با بازى خود گرم كرده و مى‏كشى مرا به طرف آتشى كه خداوند با غضب خود سرخ نموده است

سجس

(بر وزن شرف) متغّير و تيره شدن:

«سجس الماء سجسا: تغيّر و كدر»

، سجيس به معنى هميشه و دائم آيد و آن فقط يك بار در «نهج» به كار رفته است در ذمّ ياران خويش فرموده: «ما انتم لى بثقة سجيس الليالى و ما انتم بركن يمال بكم» خ 34، 78 و آن در اصل «ما دامت الليالى بظلامها» است يعنى شما تا شبها تاريكند مورد اعتماد من نيستيد كه با شما به طرف دشمن ميل و حمله شود.

سجف

- به فتح و كسر اوّل- پرده جمع آن سجف بر وزن عنق است كه فقط يكبار در كلام حضرت آمده است درباره آسمان فرموده: «جعل نجومها اعلاما... لم يمنع ضوء نورها ادلهام سجف الليل المظلم» خ 182، 261 ستارگان آسمان را علامتهائى قرار داد، كه شدت ظلمت پرده‏هاى شب تاريك، مانع نور و روشنائى آنها نشده است‏

«ادلهام» فاعل «لم يمنع» و «ضوء» مفعول آن است.

سجّو

(بر وزن علوّ) سكون و دوام:

«سجا يسجو سجوّا: سكن و دام»

از اين ماده پنج مورد در كلام حضرت آمده است درباره خداوند فرموده: «لم يزل قائما دائما اذ لا سماء ذات ابراج... و لاليل داج و لا بحر ساج» خ 90، 123 او پيوسته قائم و دائم بوده است آنگاه كه نه آسمان با ستاره‏اى بود و نه شب تاريك و نه درياى ساكنى. درباره خلقت آسمانها فرموده: «ثم أنشأ سبحانه ريحا... تردّ أولّه بآخره و ساجيه الى مائره» خ 1، 41، خداوند بادى آفريد كه اوّل آن آب را به آخرش و ايستاده‏اش را به جاريش بر مى‏گردانيد.

سحب

كشيدن. مثل كشيدن دامن و كشاندن انسان بر رويش،

سحاب به معنى ابر از آنست كه باد آنرا مى‏كشد و يا آن آب را مى‏كشد و يا در راه رفتن در آسمان كشيده مى‏شود (از مفردات)

دوازده مورد از اين ماده در كلام حضرت آمده است، سحاب به معنى مفرد و جمع هر دو آيد، چنانكه فرموده: «و أنشأ السحاب الثقال فاهطل ديمها و عدّد قسمها» خ 185، 272 ابرهاى ثقيل را به وجود آورد بارانهاى بى‏رعد و برق آنها را پى در پى كرد و قسمتهاى آنرا كه چه قدر به كجا خواهد رفت بر شمرد. و در حكمت 21 فرموده: «و الفرصة تمرّ مرّ السحاب فانتهزوا فرص الخير» فرصت مانند رفتن ابراز دست مى‏رود براى غنيمت شمردن فرصتهاى خوب بپا خيزيد. و نيز فرموده: «و يعلم مسقط القطرة و مقرّها و مسحب الذرّة و مجرّها و ما يكفى البعوضة من قوتها» خ 182، 261، عالم است به محلّ سقوط قطره باران و محل استقرار آن و عالم است به راه (و محلّ كشيده شدن) مورچه و به آنچه به خوراك پشّه ريز كفايت مى‏كند. «مسحب» اسم مكان است و نيز و خلقت طاووس فرموده: «و ذنب اطال مسحبه» خ 165، 236 يعنى دمى دارد كه خداوند محل كشيده شدن آنرا بلند كرده است.

سحت

(بر وزن قفل و عنق) حرام و هر كسب قبيح.

چنانكه در اقرب الموارد گفته است

دو مورد از اين ماده در كلام حضرت آمده است از رسول خدا صلى الله‏ عليه و آله نقل كرده كه درباره بعضى فرمود: «فيستحلّون الخمر بالنبيذ و السحت بالهدّية و الربا بالبيع» خ 116، 220 خمر را نبيذ ناميدن و حرام را با هديه ناميدن و ربا در با خريد و فروش ناميدن حلال مى‏كنند. و نيز در حكمت 417 درباره توبه آمده است.

سحح

سحّ- به فتح اول- پى در پى كردن:

«سحّ الماء و غيره: صبّه صّبا متتابعا كثيرا»

دو مورد از آن در «نهج» آمده است درباره باران فرموده: «ارسله سحّا متداركا قد اسفّ هيدبه» خ 91، 133 باران را پى در پى و درك كننده همديگر فرستاد در حاليكه ابرش به زمين نزديك شده بود در دعاى استسقاء فرموده: «و انشر علينا رحمتك... سحّا وابلا تحيى به ما قدمات و تردّ به ما قدفات» خ 115، 172 رحمت خويش را بر ما بگستران با باران پى در پى و درشت دانه كه با آن مرده را زنده كنى، و از دست رفته را برگردانى.

سحر

(بر وزن شرف) نزديك صبح:

«السحر قبيل الصبح»

اين لفظ فقط يكبار در «نهج» آمده است به معقل بن قيس رياحى كه فرمانده طلايه‏اش به صفين بود نوشت: «و لا تسر اوّل الليل... فاذا وقفت حين ينبطح السحرا و حين ينفجر الفجر فسر على بركة الله» نامه 12، 372 در اول شب حركت نكن كه خداوند آنا وقت استراحت قرار داده است، و چون واقف شدى وقتى را كه سحر گسترده مى‏شود و يا فجر شكافته مى‏گردد، در بركت خدا حركت كن.

سحر

جادو. پنج مورد از آن در «نهج» آمده است در حكمت 400 فرموده: «و السحر حق» چنانكه در «رقى» گذشت، يعنى سحر حقيقت دارد، افسانه و خيال نيست درباره نجوم احكامى كه منجمّان از بخت و يا شقاوت كسى خبر مى‏دهند فرمود: «و المنجّم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فى النار» خ 79، 105 منجّم مانند غيبگو و غيبگو مانند ساحر و ساحر مانند كافر است و كافر در آتش است.

سحق

- به ضمّ اول- دورى و به فتح آن به شدّت كوبيدن:

«سحقه سحقا دقّه اشدّ الدق»

سه مورد از آن در كلام حضرت آمده است درباره لشكركشى مشركان به‏ رسول خدا فرموده: «حتى انزلت بساحته عدوانها من ابعد الديار و اسحق المزار» خ 194، 307 «اسحق» در اينجا به معنى دورتر است تا اينكه عرب دشمنى خويش را از دورترين ديار و دورترين محل زيارت در ميدان آنحضرت فرود آورد، آنگاه كه شنيد بعضى از اهل مدينه به شام مى‏گريزند به سهل بن حنيف عامل مدينه نوشت: «بلغنى انّ رجالا من قبلك يتسّللون الى معاوية فلا تأسف... فبعدا لهم و سحقا» شدم مردانى از اطراف تو پنهانى به طرف معاويه مى‏روند، تأسف نخور... از رحمت خدا دور و كنار باشند. درباره كعبه فرموده است: «فصار مثابة... تهوى اليه ثمار الافئدة من مفاوز قفار سحيقة و مهاوى فجاج عميقة» خ 192، 290 بيت خدا محل رجوع گشت كه شتاب مى‏كند به سوى آن ارواح قلوب، از بيانهاى دور و از گوديهاى راههاى طويل.

اسحاق

(عليه السلام) فرزند دوم ابراهيم (عليه السلام) و پدر انبياء بنى اسرائيل كه فقط يكبار در «نهج» آمده است به تعبير «بنى اسحاق» در مقام موعظه فرموده: «فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرائيل (عليهم السلام)» خ 192، 297

سحل

تراشيدن و كوبيدن:

«سحل الشى‏ء: قشره و نحته و سحقه»

«مسحل» بر وزن منبر آلت تراشيدن، فقط يك مورد از آن در «نهج» آمده است درباره فتنه بعد از خود فرموده: «تغيض فيها الحكمة و تنطق فيها الظلمة و تدقّ اهل البدو بمسحلها و ترضّهم بكلكلها» خ 151، 211 در آن فتنه حكمت ناپديد مى‏شود، ظالمان به سخن در آيند، مردم را با مدّقه‏اش مى‏كوبد و با سينه خود خرد مى‏كند.

ساحل

كنار. جمع آن سواحل كه فقط يكبار در «نهج» آمده است درباره بهشت فرموده: «و لو رميت ببصر قلبك... لذهلت بالفكر فى اصطفاق اشجار غيبّت عروقها فى كثبان المسك على سواحل انهارها» خ 165، 239 اگر با چشم قلبت نگاه كنى... بيخود مى‏شوى در صدا كردن درختانى كه ريشه‏هاى آنها در تلّ‏هاى مشك فرو رفته در سواحل انهار بهشت. اصطفاق صدا كردن برگهاى درختان در اثر نسيم است

سحم

سياه شدن «اسحم» سياه، و آن فقط يكبار در كلام حضرت آمده است‏ در وصف طاووس فرموده: «و كانه متلفع بمعجر اسحم» خ 165، 238 گوئى كه به خود پيچيده است معجر سياه را تلفّع آنستكه: زن سر و زير چانه‏اش را با لباس بگيرد.

سخر

تسخير: رام كردن مطيع كردن. پنج مورد از آن در «نهج» آمده است درباره سليمان (عليه السلام) فرموده «فلو انّ احدا يجد الى البقاء سلّما... لكان ذلك سليمان من داود (عليه السلام) الذى سخّر له ملك الجنّ و الانس» خ 182، 262

سخط

(بر وزن شرف و قفل) غضب شديد كه موجب عقوبت است «اسخاط»: به غضب آوردن، بيست يك مورد از آن در «نهج» آمده است به محمد بن ابى بكر مى‏نويسد: «و لا تسخط الله برضى احد من خلقه فان فى الله خلفا من غيره و ليس من الله خلف فى غيره» ناحيه 27، 384، با راضى كردن كسى خدا را به غضب نياور زيرا كه در خدا از ديگرى جانشينى هست (اگر خدا راضى باشد جاى ديگران را پر ميكند) ولى در ديگرى از خدا جانشينى نيست (ديگران جاى خدا را پر نتوانند كرد).

و در حكمت 228 فرموده: «من اصبح على الدنيا حزينا فقد اصبح لقضاء الله ساخطا».

سخف

سخافت: كم عقلى.

«سخف الرجل سخافة كان رقيق العقل»

از اين ماده يك مورد بيشتر در كلام حضرت نيامده است در صفين در ضمن كلامى بياران خود فرمود: «و انّ من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حبّ الفخر» خ 216، 234، از بدترين حالات واليان در نزد نيكوكاران آنستكه گمان شود كه دوستدار فخر هستند.

سخا

جود. بذل. «سخّى» بذل كننده، شش مورد از آن «نهج» يافته است در حكمت 53 فرموده: «السخاء ما كان ابتداء فامّا ما كان عن مسئلة فحياء و تذمّم» سخاوت و بذل آنستكه ابتدائى و بدون سئوال باشد و چون از روى سئوال شد آن رودرواسى و فرار از ملامت است.

سدد

سدّ: بستن و اصلاح كردن:

«سدّ الثلمة: اصلحها و وثّقها»

سدّ- به فتح و ضمّ اول (به معنى سدّ معروف و حايل ميان دو چيز است

در مفردات و اقرب گويد: اگر سدّ طبيعى و فعل خدا باشد به ضمّ اوّل است و اگر كار انسان باشد به فتح‏ آن

چنانكه مردم به ذوالقرنين گفتند: قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ كهف: 94. سديد: قول صواب و محكم كه باطل را در آن راهى نيست، سداد- به فتح اول- رشاد و هدايت «سدد» بر وزن شرف راستى و استقامت را گويند:

«سدّ الشى‏ء استقام»

از اين ماده نوزده مورد در «نهج» آمده است در مقام موعظه فرموده: «فاعملوا... قبل أن... ينقطع المهل و ينقضى الاجل و يسدّ باب التوبة و تصعد الملائكة» خ 237، 356، عمل كنيد پيش از آنكه مهلت قطع شود و مدت تمام شود و باب توبه مسدود گردد و ملائكه كاتبان اعمال به آسمان روند. به بعضى از عماّلش در يك تشبيه عجيب مى‏نويسد: «فانّك ممّن استظهر به على اقامة الدين... و اسدّ به لهاة الثغر المخوف» نامه 46، 420 «لهاة» زبان كوچكى است كه از خلق انسان آويخته است آن حضرت دهان را به مرز تشبيه كرده و فرموده: تو از كسانى هستى كه در اقامه دين به تو اعتماد دارم و به وسيله تو زبان اين مرز مخوف را مى‏بندم گويا منظور آنستكه اطراف اين زبان را مى‏گيرم تا راهى به درون نباشد.

درباره تقوى فرموده: «فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيره معاد و عتق من كل ملكة نجاة من كل هلكة» خ 230، 351، در وقت عزيمت به صفيّن به درگاه حق تعالى عرض كرد: «اللهم رب السقف المرفوع... ان اظهرتنا على عدّونا فجنّبنا البغى و سدّدنا للحقّ» خ 171، 245 «تسديد» به معنى استقامت دادن و مستقيم كردن. به آن شخص كه گفت: چرا شما را با وجود حق بودن از مقامتان كنار كردند فرمود: «يا اخا بنى اسد انك لقلق الوضين ترسل فى غير سدد و لك بعد ذماته الصهر و حق المسئلة» ح 162، 231 سدد بر وزن شرف به معنى استقامت و استوارى است معنى اين كلام در «اسد» يا «رسل» و يا در «ذمم» گذشت. «اسداد» جمع سدّ است كه در خ 27، 186 آمده است در خ 91 آمده: «السدد المضروبة» آن به معنى ابواب و درهاست مفردش سدّه است.

سدر

به كسر اول- درخت كنار- به ضم اوّل- شجر النبق نيز گويند و نيز به‏ معنى ميوه است

در برهان قاطع ذيل لغت «كنار» به ضمّ كاف- گويد: ميوه ايست سرخ رنگ شبيه به عنّاب ولى از عنّاب بزرگتر، بعربى آنرا «سدر» گويند

بهر حال از اين ماده سه مورد در «نهج» آمده است يكى به معنى همان ميوه يا درخت، درباره دنيا فرموده: قد صار حرامها عند اقوام بمنزلد السدر المخضود» خ 105، 151 حرام آن در نزد بعضى مانند درخت سدر بى‏خار (يا خم شده از كثرت ميوه) شده است. ديگر سدر و سداره به معنى تحيّر و سرگردانى چنانكه درباره انسان فرموده: «حتى اذا قام اعتداله و استوى مثاله نفر مستكبرا و خبط سادرا ماتحا فى غرب هواه... فظلّ سادرا و بات ساهرا» خ 83، 113. تا چون وجودش معتدل گرديد و قامتش به كمال رشد رسيد قدم زد در حال سرگردانى آبكشان از دلو هوايش... (و چون مرگش سريد) متحير گرديد و شب را بيدار ماند.

سدس

از اين ماده يك مورد بيشتر در «نهج» نيامده است، درباره استغفار حقيقى فرموده: «و السادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اذقته حلاوة المعصية» حكمت 417

سدف

سدفه به معنى نور و ظلمت هر دو آمده است اوّلى در لغت تميم دوّمى در لغت قيس چهار مورد از آن در «نهج» آمده و همه در معنى ظلمت، درباره خفاش فرموده: «فهى... جاعلة اللّيل سراجا تستدلّ به فى التماس ارزاقها فلا يرّو ابصارها اسداف ظلمتة» خ 155، 217 «اسداف» تاريك شدن يعنى: او شب را براى خود چراغ قرار مى‏دهد و در آن براى رزق خود راه مى‏جويد، تاريك شدن شب، چشمهاى او را از كار باز نمى‏دارد. درباره خداوند فرموده: «هو القادر الذى اذا ارتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته... ردعها و هى تجوب مهاوى سدف الغيوب... معترفة بانّه لا ينال... كنه معرفته» خ 91، 125، او خداى قادرى است كه چون اوهام حركت كنند تا منتهاى قدرت او را بفهمند... آنها را مانع مى‏شود در حاليكه آن اوهام مهلكه‏هاى پاره‏هاى تاريك‏ غيوب مى‏پيمايد و اذعان دارد بر آنكه كنه معرفت خدا رسيدنى نيست «سدف (بر وزن صرد) جمع سدفه به معنى قطعه‏هاست اين كلمه در خ 83 و دفعه ديگر در خ 91 نيز آمده است.

سدل

انداختن. مثل انداختن پرده و لباس

«سدل الثوب و الشعر: ارخاه»

از اين ماده دو مورد در «نهج» آمده است يكى در خطبه شقشقيّه كه درباره خلافت فرموده: «فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذّاء او اصبر على طخية عمياء» خ 3، 48، يعنى چون ابو بكر لباس خلافت را به تن كرد، من در مقابل خلافت پرده‏اى انداختم (از آن صرف نظر كردم) پهلويم را از آن پيچيده و پائين آوردم، و فكر مى‏كردم كه آيا با دست بريده (و بى‏كمك) حمله كنم يا بر ظلمت كور (بى‏راهه رفتن مردم در حكومت ابو بكر) صبر نمايم. دوّم درباره خفّاش فرموده: «فهى مسدلة الجفون بالنهار على حداقها و جاعلة الليل سراجا تستدّل به فى التماس ارزاقها» خ 155، 217، او در روز روشن پلكهاى خود را به حدقه‏هاى چشم انداخته (گذاشته) و شب را براى خود چراغى قرار داده كه با آن در بدست آوردن روزى‏اش راه مى‏جويد.

سدم

(مثل شرف) غصّه يا غصّه با ندامت، گويند: آن به معنى غضب توأم با حزن است و يك مورد بيشتر در «نهج» نيامده است آنگاه كه اطلاع يافت لشكريان معاويه به شهر انبار حمله كرده و فرماندار آنجا را كشته و مردم را غارت كرده و رفته اند درباره كوتاهى يارانش از جنگ معاويه فرموده: «يا اشباه الرجال... لوددت انّى لم اركم و لم اعرفكم معرفة و الله جرّت ندما و اعقبت سدما» خ 27، 70 اى شبيه مردان... دوست داشتم كه اصلا شما را نمى‏ديدم و نمى‏شناختم، شناختنى كه و الله به ندامت كشيد و غصّه و اندوه را در پى داشت.

سدن

(مثل عقل) خدمت كردن. دربانى كردن سادن: دربان، جمع آن «سدنه» به معنى دربانهاست و فقط يكبار در «نهج» ديده مى‏شود درباره طوائف ملائكه فرموده: و منهم الحفظة لعباده و السدنة لابواب جنانه» خ 1، 41، بعض از آنها نگهبانان بندگان و بعضى دربانان درهاى بهشتند

سدو

(مثل عقل) دراز كردن. گسترش دادن:

«سدا بيده نحو الشى‏ء: مدّها»

شش مورد از اين ماده در كلام حضرت آمده است در حكمت 62 فرموده: «و اذا اسديت اليك يد فكافئها بما يربى عليه» چون دستى با احسان به سوى تو دراز شد آنرا عوض ده با چيزيكه زايد بر آنست «سدو و اسدى» به يك معنى است كلمه «و سئل عمّا اسدى» در خ 191 يعنى سئوال فرمود از آنچه نعمت داده و به طرف مردم دراز كرده است.

سدى (بر وزن دعا) مهمل. گويند: آن حضرت اغلب اوقات در اوّل منبر مى‏فرمود: «اتقوا الله فما خلق امرء عبثا فيلهو و لا ترك سدى فيلغو» حكمت 370 از خدا بترسيد هيچ شخصى بيهوده آفريده نشده تا لهو كند، و مهمل و به خود رها نشده تا لغو كارى نمايد «سدى» چهار بار در «نهج» آمده است.

سرب

رفتن. جريان (و بر وزن شرف): رفتن در سرازير و محل سرازيرى. «سراب» شى‏ء بى‏حقيقت. چيز كاذب.

راغب گويد: سراب آنستكه در بيابان مى‏درخشد

از اين ماده شش مورد در كلام حضرت آمده است.

درباره خلقت زمين فرموده است: فسكنت من الميدان لرسوب الجبال فى قطع اديمها و تغلغلها متسرّبة فى جوبات خياشيمها» خ 91، 132، يعنى زمين از بالا و پائين آمدن آرام گرفت، به علت رفتن ريشه كوهها در تكه‏هاى سطح آن و به علت داخل شدن كوهها به طور سرازيرى در حفره‏هاى بينى‏هاى آن (رجوع شد به جوب) «مسارب» جمع مسرب به معنى محل رفتن است: درباره علم خدا فرموده: «عالم السرّ من... محطّ الامشاج من مسارب الاصلاب» خ 91، 134 يعنى داناى سرّ است كه عبارت باشد از محلّ ريخته شدن منى‏هاى مختلط از راههاى صلبهاى پدران. و نيز آمده: «مساربهم و مسارحهم» خ 124، 181 يعنى راهها و چراگاهها اهل شام. سراب سه بار در «نهج» آمده از جمله در حكمت 38 به حضرت مجتبى (صلوات اللّه عليه) فرموده: «و اياك و مصادقة الكذّاب فانّه كالسراب يقّرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب»

سربال

پيراهن از هر جنس كه باشد جمع آن سرابيل است و تسربل پيراهن‏ پوشيدن است، پنج مورد از اين آمده «نهج» هست، آن حضرت به معاويه مى‏نويسد: «و انا مرقل نحوك فى جحفل... متسربلين سربال الموت احبّ اللقاء اليهم لقاء ربّهم» نامه 28، 38 من در ميان لشكريانى به طرف تو خواهم آمد كه... پيراهنهاى مرگ پوشيده و بهترين ملاقات براى آنها ملاقات پروردگارشان است (طالب شهادتند) «سرابيل القطران» در خ 109 و «سرابيل الشهوات» در خ 87، 118 آمده است.

سرج

سراج: چراغ. آنچه با فتيله روشن مى‏شود و از هر چيز نورانى با سراج تعبير مى‏شود و آن نه بار در «نهج» آمده است در زهد حضرت عيسى (عليه السلام) فرموده: كان ادامه الجوع و سراجه بالليل القمر» خ 160، 227 در وصف رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «سراج لمع ضوئه و شهاب سطع نوره و زند برق لمعه» خ 94، 139.

سرح

رها كردن و فرستادن. چون كلّه را براى چرا رها كنند گويند:

«سرح الماشية سرحا»

و آن لازم و متعدى هر دو آمده است، از اين ماده پنج مورد در «نهج» آمده است درباره بعضى از دشمنانش به برادرش عقيل مى‏نويسد «فسرّحت اليه جيشا كثيفا من المسلمين فلما بلغه ذلك شمر هاربا و نكص نادما» نامه 36، 409 به سوى او لشكر انبوهى را فرستادم، چون از آمدن آنها آگاه شد، آستين بالا زد و فرار كرد و برگشت و نادم بود. به محمد بن ابى بكر مى‏نويسد: مطلع شدم كه از فرستادن مالك اشتر به جاى تو ناراحت شده‏اى اين كار براى آن نبود كه تو در كارت تنبلى كرده‏اى... و اگر اينكار را كنم حكومتى ديگر به تو خواهم داد كه اداره‏اش آسانتر باشد. «امّا بعد فقد بلغنى موجدتك من تسريح الاشتر الى عملك...» نامه 34، 407 درباره دنيا به امام حسن (عليه السلام) نوشته: «و انّما اهلها كلاب عاوية و سباع ضارية... سروح عاهة بواد دعث ليس لها راع يقيمها...» نامه 31، 400، اهل دنيا سگهاى پارس كن و درندگان حريص بدريدن هستند، حيوانات رها شده به طرف آفتند در وادى نرم (كه قدم در آن فرو رود و رفتن مشكل باشد) بى‏آنكه چوبانى داشته باشند كه آنها را به پا دارد «سروح» جمع سرح به معنى حيوانى است كه به‏ چرا فرستاده شده است ولى در اينجا به طرف آفت رها شده است «مسارح» در خ 124 محلهاى رها شدن است

سردق

سرادق: سراپرده. خيمه. و آن دو بار در «نهج» ديده مى‏شود به اهل مصر به وقت ولايت مالك اشتر مى‏نويسد: از عبد الله على امير المؤمنين به مردمى كه براى خدا به غضب آمدند آنگاه كه خدا معصيت كرده شد و حقش ناديده گرديد و ظلم سراپرده‏اش را بر نيكوكار و بدكار و بر مقيم و مسافر، زد «فضرب الجور سرادقه على البّر و الفاجر و المقيم و الظاعن» نامه 38، 411 و نيز «سرادقات المجد» در خ 91

سرّ

نهان. امر پوشيده.

«السرّ: الذى يكتم»

راغب گويد: حديثى كه در نفس مكتوم است

جمع آن اسرار است و اسرار از باب افعال: پنهان داشتن است «سريره» امر پوشيده، جمع آن سرائر مى‏باشد از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است.

از آنحضرت از «قدر» سؤال شد فمود: «طريق مظلم فلا تسلكوه و بحر عميق فلا تلجوه و سرّ اللّه فلا تتكّلفوه» حكمت 287 يعنى راه تاريكى است داخلش نشويد، درياى عميقى است در آن فرو نرويد و سرّ خداست خود را در دانستن آن به تكلّف نياندازيد بلكه اعمال خودتان را بكنيد و بقضا و قدر اتكال ننمائيد و اللّه اعلم.

به طلحه و زبير كه گفته بودند: ما با اكراه بيعت كرده‏ايم نوشته: «و ان كنتما بايعتمانى كارهين فقد جعلتمالى عليكما السبيل باظهاركما الطاعة و اسراركما المعصية» نامه 54، 446، اگر از روى اكراه بيعت كرده‏ايد راه مرا بر خود باز كرده‏ايد (من مى‏توانم از شما اطاعت بخواهم) زيرا كه اظهار اطاعت كرده و مخالفت را پنهان داشته‏ايد. در حكمت 423 فرموده: «من اصلح سريرته اصلح اللّه علانيته» هر كه باطن خويش را اصلاح كند، خداوند ظاهرش را اصلاح خواهد كرد.

سرور

شادى.

راغب شادى مكتوم در قلب گفته است

در اقرب گويد: سرور و فرح و حبور نزديك بهم هستند ولى سرور شادى خالص پوشيده در دل مى‏باشد

از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است، به كميل بن زياد فرموده: «ما من احد اودع قلبا سرورا الّا و خلق اللّه من ذلك السرور لطفا...» حكمت 257 كه در «حدر» يا «لج» مشروحا گذشت.

اسرّ

شتر (يا حيوانى) كه به مرض سرور مبتلا شده است. خ 39، 82

سرار

آخر ماه:

«سرار الشهر: آخر ليلة منه»

و آن دو بار در «نهج» آمده است در فضيلت اهل بيت فرموده است: «بنا اهتديتم فى الظلماء و تسنّمتم ذروة العلياء و بنا افجرتم عن السرار» خ 4، 51 به وسيله ما در ظلمت هدايت شديد و به درجه اعلى بالا رفتيد، و به وسيله ما داخل فجر (روشنى) شديد از ظلمت و تاريكى، منظور از «سرار» تاريكى است يعنى به وسيله اهل بيت (از آنجمله است رسول خدا) از ظلمت شرك و كفر به روشنى توحيد آمديد و در ذمّ يارانش فرموده: «هيهات ان اطلع بكم سرار العدل او اقيم اعوجاج الحق» خ 131، 189، هيهات كه به وسيله شما به ظلمتى كه بر عدل وارد شده اشراف پيدا كرده و آنرا از بين ببرم، و يا به وسيله شما كجى حق را راست گردانم. (كجى كه در حق پديد آمده است)

سرّه

ناف. و آن فقط يكبار در «نهج» آمده است. در وصف حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «اختاره من شجرة الانبياء و مشكاة الضياء و ذوابة العلياء و سرّة البطحاء» خ 108، 156، خدا او را از نسل پيامبران و از قنديل نورانى و از پيشانى بلند و از ناف بطحاء برگزيد، مراد از «ذوابة العلياء» شايد اصالت خانواده باشد.

سرع

سرعت: شتاب. سريع: شتابنده. مسارعه براى بين الاثنين و كثرت هر دو آمده است، موارد زيادى از اين ماده در «نهج» ديده مى‏شود. در حكمت 29 فرموده: «اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال، فما اسرع الملتقى» وقتى كه تو در ادبار بوده و مرگ را در پى خود قرار داده‏اى تا تو را تعقيب كند، مرگ نيز به تو رو كرده است محل رسيدن چه زود خواهد بود. «سراع» (مثل كتاب) جمع سريع و سريعه است در مقام توجّه به خدا فرموده: «و نستعينه على هذه النفوس البطاء عمّا امرت به السراع الى ما نهيت عنه» خ 114، 169 و مدد مى‏خواهم از او بر اين نفوسى كه تأخير كننده‏اند از آنچه امر شده‏اند، و سرعت كننده‏اند به آنچه از آن نهى شده‏اند

سرف

(بر وزن شرف) تجاوز از حدّ: «

السرف: ضدّ القصد»

راغب گويد: آن تجاوز از حدّ است در هر كار، هر چند در انفاق شهرت دارد

و آن چهار بار در «نهج» آمده است، و همه از باب افعال، چنانكه در قرآن مجيد نيز چنين است در وصف منافقان فرموده: «ان سئلوا الحفوا و ان عذلوا كشفوا و ان حكموا اسرفوا» خ 194، 308، اگر چيزى بخواهند الحاح مى‏كنند و اگر ملامت نمايند، طرف را مفتضح مى‏كنند و اگر حكم كنند، ناحق حكم كنند.

سرق

(بر وزن عقل و شرف) دزدى، هشت مورد از آن در «نهج» آمده است، در حكمت 252 فرموده: «فرض اللّه... مجانبة السرقة ايجابا للعفّة و ترك الزنا تحصيتا للنسب» استراق سمع: مخفيانه و دزدانه گوش دادن. و نيز به معنى دزديدن آيد. درباره علم خدا فرموده: «عالم السّر من ضمائر المضمرين... و ما ضمنته اكنان القلوب... و ما اصغت لاستراقه مصائخ الاسماع» خ 91، 134 داناست به اسراريكه رازداران پنهان مى‏كنند و به آنچه پناهگاههاى قلوب در خود دارد و به آنچه شكاف گوشها براى مخفيانه شنيدن به آن گوش داده‏اند، مصائخ جمع مصاخ و آن شكاف گوش است.

مسرق اسم مكان و زمان است باز درباره علم خدا فرمايد: «عالم السرّ من ضمائر المضمرين... و مسارق ايماض الجفون» خ 91، 134 داناست به اسرار رازداران و محلهاى سرقت درخشيدن پلكها، منظور درخشيدن چشمها از ميان پلكهاست. سرقه (مثل عرفه) حرير. يا تكّه حرير. جمع آن سرق مثل شرف است در وصف اتراك فرموده: «يلبسون السرق و الديباج» خ 128، 186

سرمد

دائم. هميشگى. و آن سه بار در «نهج» يافته است. در دفن حضرت فاطمه عليها سلام خطاب به رسول الله عليه و آله فرمود: «السلام عليك يا رسول اللّه... امّا حزنى فسرمد و امّا ليلى فسهدّ الى ان يختار اللّه لى دارك التى انت بها مقيم» خ 202، 320 غصّه‏ام در فراق زهرا دائمى است شبم بيدار است تا وقتى كه خدا براى من خانه تو را (مرگ) اختيار كند. و نيز در خ 157، 221 آمده است.

سرى

(بر وزن هدى) رفتن در شب.

راغب گويد: «السرى: سير الليل يقال:

سرى و اسرى»

در اقرب الموارد گويد: «سرى الرجل» يعنى تمام شب را راه رفت

«اسرى» نيز مثل «سرى» است از اين ماده پنج مورد در «نهج» آمده است.

درباره مؤمنان خالص و دور از اشرار در زمان فتنه‏ها فرموده: «ان شده لم يعرف و ان غاب لم يفتقد اولئك مصابيح الهدى و اعلام السرى» خ 103، 149 يعنى اگر در جمعى حاضر باشد شناخته نيست و اگر غائب باشد پرسيده نمى‏شود. آنها چراغهاى هدايت و نشانه‏هاى رفتن در شبند. در بيان يك مثل فرموده: «فعند الصباح يحمد القوم السرى» خ 160، 229 يعنى در وقت صبح، مردم رفتن در شب را ستايش مى‏كنند، بر خلاف آنها كه شب را خوابيده و راه نرفته‏اند «يسرى فيها بسراج منير» خ 150، 208 يعنى در شب مى‏رود با چراغى روشن. در حكمت 22 فرموده: لنا حقّ فان اعطيناه و الّا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السرى» ما را حقّى است اگر انرا داده شديم هيچ و گرنه در طلب آن بر پشت شترها سوار مى‏شويم هر چند در شب رفتن طول بكشد، مرحوم رضى «ركبنا...» را بيچاره شدن و ذليل شدن معنى كرده ولى لازم است آنرا صبر كردن معنى كنيم بنا بر معناى كنايه‏اى كه او فرموده است و شايد مراد آن باشد كه اگر حق ما را ندهند در طلب آن متحمل مشقت مى‏شويم هر چند كه طول بكشد چنانكه محمد عبده گفته است، علت معنى كردن مرحوم رضى آنستكه «ركبنا اعجاز الابل» كنايه از ذلت است كه اسير و بنده در رديف و پشت شتر سوار مى‏نشيند.

سطر

نوشتن. خطّ. صفّ. از اين ماده چهار مورد در «نهج» آمده است آنحضرت به كاتب خود ابو رافع فرمود: «الق دواتك و اطل جلفة قلمك و فرجّ بين السطور» حكمت 315 منظور از سطور نوشته‏ها و خطوط است كه در «دوت» و «جلف» گذشت. «تراجعنى السطور» نامه 73، 463 يعنى از من مى‏خواهى كه در جواب تو سطرهائى بنويسم. اساطير: نوشته‏هاى باطل و افسانه‏ها و آن جمع اسطار يا اسطوره است آن حضرت به معاويه نوشته: «اتانى منك كتاب ذو... اساطير» نامه 65، 456

سطع

بالا رفتن. گسترش يافتن

در لغت آمده: «سطع الغبار: ارتفع و انتشر و كذا البرق و الشعاع و الصبح»

از اين ماده هشت مورد در «نهج» آمده است در وصف رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «سراج لمع ضوئه و شهاب سطع نوره» خ 94، 139 چراغى است كه روشنائيش تابان شده و ستاره‏ايست كه نورش گسترش يافته است. «فاتّعظوا... بالعبر النوافع و اعتبروا بالآى السواطع» خ 85، 116 موعظه گيريد با عبرتهاى مفيد و با آيه‏هاى روشن و آشكار.

سطو

حمله. گرفتن به شدّت.

«سطا عليه و به سطوا و سطوة: صال او قهر بالبطش

به معنى غضب و انتقام نيز آيد، نه مورد از آن در «نهج» آمده است، از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل كرده كه فرمود: «يا على انّ القوم سيفتنون بعدى باموالهم و يمنوّن بدينهم على ربّهم و يتمنّون رحمته و يأمنون سطوته» خ 156، 220 كه منظور از سطوة غضب و قهر است.

سعد

سعد و سعادت: خوش‏بختى چنانكه شقوه و شقاوت به معنى بدبختى است،

راغب گويد: سعادت آنستكه كارهاى الهى انسان را در رسيدن به خير يارى كند

ضدّ آن شقاوت است، از اين ماده موارد زيادى در «نهج» يافته است در حكمت 51 فرموده: «عيبك مستور ما اسعدك جدّك» تا بختت تو را يارى كند عيبت پوشيده است. در باره موعظه فرموده: «اللّه اللّه فى اعزّ الانفس عليكم... فشقوة لازمة او سعادة دائمة» خ 157، 221، خدا را در نظر آوريد درباره عزيزترين نفس بر شما كه خودتان باشيد، زيرا آخرت شقاوت ملازم يا سعادت دائمى است. «اسعاد» به معنى يا رى كردن و خوشبخت كردن هر دو آمده است «فلا يسعده القول» خ 233 يعنى سخن گفتن او را يارى نمى‏كند. «مساعدت» يارى كردن در حكمت 430 فرموده: زيانكارترين مردم در معامله و نااميدترين مردم در تلاش، مردى است كه بدن خويش را در طلب مال فرسوده كند، و قضا و قدر او را يارى نكند از دنيا با حسرت برود: «رجل اخلق بدنه فى طلب ماله و لم تساعده المقادير على ارادته...»

«سعود» در مقابل نحوست است يعنى خوش و بد بودن و آن فقط يكبار در «نهج» يافته است كه در وصف ستارگان فرموده: «و اجراها على اذلال تسخيرها من... هبوطها و صعودها و نحوسها و سعودها» خ 91، 128، ستارگان را در مسيرهاى آشكار خود جارى كرد، از پائين آمدن و بالا رفتن و از نحسى و خوشى. محمد عبده نحس و سعد را در خود ستارگان دانسته گويد: نحس بودن خالى بودن (و مرده و بى‏نور بودن) آن و سعد بودن آباد و نورانى بودن آنست، ابن ابى الحديد گويد: اگر گوئى آن حضرت مؤثّر بودن نجوم را در امور جزئيّه انكار كرده و به آنكس گفت در فلان روز جنگ نكند فرمود: «المنجّم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فى النار» گويم: آنحضرت تأثير نجوم را در امور جزئيّه انكار كرده ولى در امور كليّه مثل اينكه دلالت به گرما و سرما كنند و يا بر مرض عام و قحط و باران دائم كه مخصوص به يك انسان نيستند، انكار نكرده است.

مى‏بينيم كه ابن ابى الحديد سعد و نحس را نسبت به ديگران دانسته است نه در خود ستارگان ولى ظاهرا قول محمد عبده اقرب به صواب باشد و يا بگوئيم تشعشعات ستارگان و حركت آنها گاهى اثر بد و گاهى اثر خوب در زمين ما دارند و اللّه العالم.

«ساعد»: بازو. جمع آن سواعد است كه ظاهرا به اشعث بن قيس فرموده: «انت فكن ذاك ان شئت و امّا انا فواللّه دون ان اعطى ذلك ضرب بالمشرفّية تطير منه فراش الهام و تطيح السواعد و الاقدام» خ 34، 78 تو مى‏خواهى مانند عثمان بن عفان باش ولى من به خدا قسم به جاى سكوت در مقابل دشمن، با شمشير مشرفى مى‏زنم كه استخوانهاى نرم سرها پرواز كند و بازوها و پاها به زمين افتد در خ 124، 183 نيز «سواعد» آمده است.

سعدان

علف مخصوصى است كه خارهاى سخت و سه شعبه دارد و آن فقط يكبار در «نهج» آمده است كه فرموده: «و اللّه لان ابيت على حسك السعدان مسّهدا» خ 224، 346 كه در «حسك» گذشت.

سعيد

سعيد بن مالك همانستكه با عبد اللّه بن عمر از بيعت حضرت استنكاف‏ كردند و آن حضرت در جواب آن شخص فرمود: «انّ سعيدا و عبد اللّه بن عمر لم ينصرا الحقّ و لم يخذلا الباطل» حكمت 262 كه در «حرث» به طور مشروح نقل گرديد.