زعج
(بر وزن عقل) طرد كردن. مضطرب كردن. قلع كردن همچنين است ازعاج. و آن چهار بار در
«نهج» آمده است در نامه 62، 451 راجع به غضب خلافت خويش به اهل مصر مىنويسد: «فو
الله ما كان يلقى فى روعى و لا يخطر ببالى انّ العرب تزعج هذا الامر من
بعده (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، عن اهل بيته» به خدا قسم نه به قلب من القا مىشد و
نه به خاطرم مىرسيد كه عرب امر خلافت را بعد از رسول خدا ص از اهل بيت او قلع كند.
و در مقام موعظه فرمايد: «فقد رأيت من كان قبلك... كيف نزل به الموت فازعجه عن
وطنه» خ 132، 190، ديدى كسى را كه قبل از تو بود چطور مرگ بر او نازل شد و از وطنش
طردش كرد
زعر
(بر وزن قفل) جمع ازعر و آن محلى است كه علفش كم باشد و فقط يكبار در «نهج» آمده
است در ماده خلقت فرموده: «اخرج من هوامد الارض النبات و من زعر الجبال الاعشاب» خ
91، 133 از زمينهاى خشك و بىعلف علف رويانيد و از كوههاى بىروئيدنى نباتات را
پديدار كرد
زعزع
حركت دادن، يا حركت
شديد دادن، تزعزع: حركت كردن. آن تنها دو بار در «نهج» ديده مىشود، درباره دوران
جاهليت فرموده: «و الناس فى فتن انجذم فيها حبل الدين و تزعزت سوارى اليقين» خ 612
مردم در فتنههائى بودند كه در آن ريسمان دين قطع گرديده و ستونهاى يقين متزلزل شده
بود. و نيز فرموده: «و الزعزع القاصفة» خ 1، 40 دريائى كه هر ثابت را به حركت در
مىآورد و مىشكست.
زعق
زعاق (بر وزن غلام) آب
تلخى كه خوردن آن فوق طاقت باشد و آن فقط يكبار در «نهج» آمده است كه در ذمّ اهل
بصره فرموده: «اخلاقكم دقاق و عهدكم شقاق و دينكم نفاق و ماءكم زعاق» خ 13، 55
اخلاقتان پست، عهدتان افتراق و دشمنى، دينتان نفاق و آبتان تلخ است.
زعم
قول باطل و دروغ و قول
حق، در هر دو ضدّ به كار رود و بيشتر در قول مشكوك گفته مىشود،
راغب گويد: آن حكات
قولى است كه احتمال دروغ دارد
«زعيم» كفيل و عهدهدار، از اين ماده هفده مورد در «نهج» آمده است درباره توحيد
فرمود: «فالويل لمن جحد المقّدر و انكر المدبّر زعموا انّهم كالنبات لا زارع لهم» خ
185، 271 و اى بر آنكه خداى تقدير كننده و تدبير كننده را انكار نمايد گمان
كردهاند كه مانند علفهاى خود رو، روياننده ندارند و بعد از بيعت خويش چنين سخن
راند: «ذمّتى بما اقول رهينة و انابه زعيم، انّ من صرحّت له العبر... حجزته التقوى
عن تقحّم الشبهات» خ 16، 57، عهدهام به آنچه مىگويم گروگان است و من به گفته خويش
عهده دارم (كنايه از حقيقت گوئى و التزام) آنكه عبرتها حق را براى او روشن كرده،
تقوى از وارد شدن به شبهات منعش مىكند.
زفر
زفر و زفير چند معنى
دارد از جمله صداى آتش به وقت اشتعال است در لغت آمده:
«زفر النار زفرا: سمع لها صوت لتوقّدها»
آن به همين معنى چهار
بار در «نهج» آمده است درباره آتش جهنّم فرموده: «و نار شديد كلبها، عال: لجبها،
ساطع لهبها، متغّيظ زفيرها» خ 190، 282، آتشى كه سير نشدنش شديد است، صيحهاش بلند
است، شعلهاش گسترده است، صدايش با هيجان است (نعوذ باللّه منها). درباره: «و ظنّوا انّ
زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم» خ 193، 304 گفتهاند: شهيق صداى آتش است كه
شديدتر از «زفير» است و آندو در انسان به معنى بازدم و دم است در انسانهاى
اندوهناك. در مذمّت اصحابش فرموده: و ما انتم بركن يمال بكم و لا زوافر عزّ يفتقر
اليكم» خ 34، 78، زوافر جمع زافره به معنى ستون است يعنى شما نه ركنى هستيد كه به
وسيله شما به سوى دشمن ميل و هجوم شود و نه ستونهاى عزت هستيد كه به شما احتياج
پيدا شود. اين لفظ در خ 125، 183 نيز آمده است.
زقو
(بر وزن عقل) و زقاء: فرياد و صيحه.
«زقا زقوا و زقاء: صاح»
زاقى. صيحه و فرياد
كننده. از اين كلمه فقط يك مورد در كلام حضرت آمده است كه درباره طاووس فرموده:
«فاذا رمى ببصره الى قوائمه زقا معولا بصوت يكاد يبين عن استغاثته» يعنى چون به
پاهايش نگاه مىكند ناله و فرياد مىكشد با صدائيكه نزديك است استغاثه خويش را
اظهار نمايد (از مكروه داشتن پاهايش).
زكو
اصل زكاة به معنى نموّ
و زيادت است:
«زكا الزرع يزكو زكوا و زكاء: نما»
به معنى پاكى و مدح و
زكاة واجبه و غيره آيد كه همه با معنى اوّلى سازگارند و آن بيست بار در «نهج» به
كار رفته است.
آن حضرت به كميل بن
زياد فرمايد: «يا كميل العلم خير من المال العلم يحرسك و انت تحرس المال و المال
تنقصه النفقة و العلم يزكو على الانفاق» حكمت 147، اى كميل علم از مال بهتر است
زيرا علم تو را حفظ مىكند و تو بايد مال را حفظ كنى، مال را خرج كردن كم مىكند
ولى علم در انفاق كردن زياد مىشود «يزكو» به معنى نموّ و زيادت است. و نيز فرمايد:
«و العفو زكاة الظفر» حكمت 211 و ايضا «لكلّ شىء زكاة و زكاة البدن الصيام» حكمت
136 و درباره زكاة واجبى فرموده: «سوسوا ايمانكم بالصدقة و حصّنوا اموالكم بالزكاة
و ادفعوا امواح البلاء بالدعاء» حكمت 146، سياست و حفظ كنيد ايمانتان را با صدقه، و
در حصار قرار دهيد اموال خويش را با زكات، و دفع كنيد بلاها را با دعاء.
«زكّى»: پاك. «ازكى»: پاكتر. «تزكيه»: پاك كردن، درباره خودش كه خوش نداشت خود را
تزكيه كند به معاويه مىنويسد: «و لو لا ما نهى اللّه عنه من تزكية المرء نفسه لذكر
ذاكر فضائل جمّة» نامه 28، 381.
زلزل
زلزال: اضطراب و حركت.
به عقيده راغب تكرار حروف آن دلالت بر تكرار فعل دارد و آن شش بار در «نهج» آمده
است اعمّ از زلزله زمين و اضطراب در كارها. درباره بعثت فرموده است: «بعثه و الناس
ضلّال فى حيرة... حيارى فى زلزال من الامر و بلاء من الجهل» خ 95، 140، خداوند
رسولش را مبعوث فرمود در حاليكه مردم گمراهان و در سرگردانى بودند، در تحيّر بودند
در اضطراب كارها و در بلائى از نادانى. درباره قيامت فرمايد: «عباد اللّه احذروا
يوما تفحص فيه الاعمال و يكثر فيه الزلزال و تشيب فيه الاطفال» خ 157، 222 بندگان
خدا بترسيد از روزيكه در آن عمال جستجو و مورد مجازات قرار مىگيرند، و زلزله در آن
روز بسيار مىشود، و اطفال پير مىگردند
اشاره است به آيه
فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً مزمّل:
17
زلف
نزديك شدن و مقدّم
گشتن.
«زلف زلفا و زليفا: تقدّم و تقرّب»
و نيز آمده: «ازلفه:
قربّه
» پس آن به معنى نزديك شدن و تقرّب و منزلت آيد و شش بار در «نهج» يافته است چنانكه
فرموده: «و بالموت تختم الدنيا و بالدنيا تحرز الاخرة و بالقيامة تزلف الجنة» خ
156، 219، با مرگ دنياى انسان ختم مىشود، با دنيا آخرت به دست آيد، و با قيامت
بهشت به انسان نزديك مىشود. درباره رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته» خ 160،
228 زخارف و زيورهاى دنيا از وى دور شد با آنهمه منزلت بزرگى كه داشت. ازدلاف:
نزديك شدن. درباره حق تعالى فرمايد: «و لا يخفى عليه من عباده شخوص لحظة و لا كرور
لفظة و لا ازدلاف ربوة و لا انبساط خطوة» خ 163، 232، مخفى نمىماند بر خدا خيره
شدن نگاهى و نه تكرار لفظى و نه نزديك شدن بلنديى
(كه آنها قبل از جاهاى گودى ديده ميشوند) و نه انداخته شدن قدمى.
زلق
لغزيدن.
«زلقت قدمه زلقا: زلّت»
در مجمع البيان آمده:
آن در اصل محلّ لغزيدن است
و آن سه بار در كلام
حضرت آمده است، در نامه عثمان بن حنيف نوشته: «و انّما هى نفسى اروضها بالتقوى
لتأتى آمنة يوم الخوف الاكبر و تثبت على جوانب المزلق» نامه 45، 417، آن نفس من است
كه با تقوى ذليلش مىكنم تا در روز خوف اكبر ايمن بيايد و در جوانب لغزشگاه ثابت
بماند، جمع آن مزالق است در خ 83.
زلل
لغزيدن:
«زلّ الرجل زلا: زلق عن صخرة و نحوها»
ازلال: لغزاندن.
استزلال: لغزش و طلب لغزش و خطا، بيست مورد از اين ماده در «نهج» يافته است «لقد
حملتكم على الطريق الواصح... من استقام فالى الجنّة و من زلّ فالى النار» خ 119،
176 شما را به راه آشكار وا داشتم هر كه استوار ماند به سوى بهشت و هر كه بلغزد به
سوى آتش است. درباره جاهليت فرموده: «قد استهوتهم الاهواء و استزّلتهم الكبريآء و
استخفّتهم الجاهليّة الجهلاء» خ 95، 140 هواهاى نفسانى ساقطشان كرده و تكبر لغزششان
داده و جاهليت شديد خفيفشان كرده بود. مزلّة: محلّ لغزش بعد از ضربت خوردن چنين
فرمود: «ان تثبت الوطأة فى هذه المزلّة فذاك و ان تدحض القدم فانا كنّا فى افياء
اغصان...» خ 149، 207، اگر پايم در اين لغزشگاه ثابت ماند، آن خواسته من و شماست و
اگر قدم در آن لغزيد (و از دنيا رفتم) عجبى نيست زيرا كه ما در سايه شاخهها
بودهايم. درباره منافقون فرمايد: «و احّذركم اهل النفاق فانّهم الضالون المضلّون و
الزالّون المزلّون» خ 194، 307 شما را از منافقان بر حذر مىدادم كه آنها گمراه شده
و گمراه كننده و لغزش يافته و لغزش دهندگانند. «ازلّ» سريع. آن با معناى اوّلى
سازگار است «الذئب الازلّ» نامه 41، 413 يعنى گرگ سريع و شتاب كننده كه در «ذئب» يا
«خطف» گذشت.
زمر
(بر وزن صرد) جمع زمزه به معنى دسته، فوج و گروه است و آن دو بار در «نهج» آمده
است. «اللّهم... احشرنا فى زمرته غير خزايا و لا نادمين لا ناكبين و لا ناكثين»
خ 106، 154، خدايا ما
را در گروه و جماعت آن حضرت محشور فرما در حاليكه رسواها، و برگردندهها و عهد
شكنان نيستيم. وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً خ
190، 282 «زمر» گروهها.
مزمار
زمر (بر وزن عقل)
خواندن با «نى» با دميدن در آن،
در لغت آمده: «زمر
الرجل زمرا و زميرا: غنّى بالنفخ فى القصب و غيره»
مزمار: آلت خواندن «نى»
جمع آن مزامير است، مزامير يا زبور داود (عليه السلام)
همان سرودها و دعاهاى و اخلاقيات او بود كه از طرف خداوند نازل گشته بود، در تورات
فعلى كتاب مزامير داود يكى از كتابهاى تورات است و داراى صد و پنجاه مزبور است و آن
فقط يكبار در «نهج» آمده كه درباره زهد فرموده:
«و ان شئت ثلثت بداوود (عليه السلام) صاحب المزامير و قارىء اهل الجنة فلقد كان يعمل سفائف الخوص بيده و
يقول لجلسائه ايكّم يكفينى بيعها» خ 160، 23. اگر خواسته باشى سوّمين سرمشق را به
نظر مىآورى كه داود (عليه السلام) صاحب مزامير
و قارى اهل بهشت است بافتهاى ليف خرما را با دست خود مىبافت و به يارانش مىفرمود:
كدام يك اين را از طرف من مىفروشيد، اين كلام در «خوص» نيز گذشت.
زمّرد
سنگ قيمتى است كه در
معدن طلا يافته مىشود رنگش سبز تند و شفّاف است بهترين آنها را زبرجد گويند و آن
فقط يكدفعه در «نهج» آمده است كه درباره رنگ سنگها فرموده: «بين زمّردة خضراء و
ياقوتة حمراء» خ 192، 293.
زمع
سرعت كردن و بالعكس در
دو معناى ضد به كار رود، ازماع نيز به همان معنى است، اين كلمه دو بار در كلام حضرت
آمده است، در مقام نصيحت فرموده: «فازمعوا عباد الله الرحيل عن هذه الدار المقدور
على اهلها الزوال» خ 52، 89 بندگان خدا سرعت بخشيد به كوچيدن از اين خانهايكه بر
اهل آن رفتن و مردن مقدّر شده است (سرعت بخشيدن با عمل كردن به احكام است).
و نيز فرموده: «و ازمع
الترحال عباد الله الاخيار و باعوا قليلا من الدنيا لا يبقى بكثير من الآخرة لا
يفنى» خ 182، 264، بندگان نيكوكار خدا به كوچيدن سرعت بخشيده و
دنياى قليل ناپايدار را به آخرت زياد و پايدار فروختهاند
زمل
زمال (بفتح اول) حمل و
در رديف قرار دادن
«زمل الشىء زمالا: حمله و اردفه»
و آن فقط يكبار در كلام
حضرت آمده است كه درباره بنى اميّه فرموده: «و انّما هم مطايا الخطيئات و زوامل
الاثام» خ 158، 224، آنها مركبهاى خطاها و حاملان گناهنند.
زمّ
بستن مثل بستن حيوان:
«زمّه زمّا: شدّه»
و آن يكبار در كلام
حضرت ديده مىشود، در مقام نصيحت فرموده: «امرء الجم نفسه بلجامها و زمّها بزمامها
فامسكها بلجامها عن معاصى الله و قادها بزمامها الى طاعة الله» خ 237، 365 مردميكه
نفس خويش را با لگامش لگام كرده و با بند خويش آنرا بسته با لگامش نگاه داشته و با
افسارش بطاعت خدايش كشيده است.
زمام
چيزيكه با آن مىبندند
مثل ريسمان و غيره:
«الزمام: ما يشدّ به
» (بند) و آن شانزده بار در «نهج» آمده است: «البخل جامع لمساوىء العيوب و هو زمام
يقاد به الى كلّ سوء» حكمت 378 بخل جمع كننده همه عيبهاست و ان افسار و بندى است كه
انسان با آن بهر بدى كشيده مىشود. درباره فتنهها فرموده: «فتن كقطع الليل المظلم
تأتيكم مزمومة مرحولة» خ 102، 148، فتنههائى است مانند تكههاى شب تاريك مىآيد به
سوى شما زمام شده و رحل گذاشته شده، فتنهها را به شتران با افسار و جهاز دار تشبيه
كرده است، «اللّهم... ازمّه الامور بيدك و مصادرها عن قضائك» خ 227، 349، خدايا
زمام كارها در دست توست و صدور آنها طبق قضاى تو مىباشد. درباره اهل بيت (عليهم السلام) فرموده: فاين تذهبون... و بينكم عترة نبيّكم و هم ازمّه الحق و
اعلام الدين و السنة الصدق» خ 87، 120.
زمن
زمان: روزگار. و به وقت
زياد و كم نيز زمان گفته مىشود زمن مخفّف زمان است. و آن سى و سه بار در «نهج»
آمده است، در شكايت از زمان فرموده: انّا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن كنود، يعّد
المحسن فيها مسيئا» خ 32، 74، صبح كرديم در روزگارى لجوج و زمانى ناسپاس كه نيكوكار
در آن بدكار حساب مىشود.
در حكمت 153 فرموده:
«لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان» آدم با استقامت پيروزى را از دست
نمىدهد هر چند زمانش طولانى باشد، «ازمان» و «ازمنة» جمع زمان است.
زمن
و زمين: آدم زمينگير و
معيوب، جمع آن «زمنى» آيد كه فقط يكبار در «نهج» آمده است به مالك اشتر مىنويسد:
«ثمّ الله الله فى الطبقة السفلى من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و
اهل البؤسى و الزمنى» نامه 53، 438، خدا را خدا را در طبقه پائينتر از آنانكه
چارهاى ندارند، از مساكين و محتاجان و اهل شدت فقر و زمينگيران.
زند
(بر وزن عقل) چخماق. آهنى كه بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد. چوب بالائى كه بر چوب
پائينى بسايند تا آتش بگيرد، جمع آن زناد بر وزن رجال است و آن سه بار در «نهج»
آمده است، آنگاه كه ياران آنحضرت از دومة الجندل برگشتند و حيله عمرو بن عاص آشكار
شد، و گفته حضرت به وقوع پيوست كه در صفين فرمود: معاويه و عمرو بن عاص اهل قرآن
نيستند و قصد حيله دارند، چنين فرمود: «و قد كنت امرتكم فى هذه الحكومة امرى...
فابيتم علّى... حتى ارتاب الناصح بنصحه و ضنّ الزند بقدحه» خ 35، 80، من امر خود را
درباره اين داورى بيان كردم شما امتناع كرديد تا جائيكه نصيحت كننده در نصيحت خويش
شك كرد و چخماق به آتش افروزيش بخل ورزيد. يعنى تا جائيكه من در رأى خويش به شكّ
افتادم «ضنّ الزند بقدحه» كنايه از آنستكه ديگر آنرا رأى صالح حساب نكرد.
درباره رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «فهو امام من اتّقى... و شهاب سطع نوره زند
برق لمعه» خ 94، 139 در وصف اهل جاهليت فرموده است: «لم يستضيئوا باضواء الحكمة و
لم يقدحوا بزناد العلوم الثاقبة» خ 108، 156 كسب نور نكردهاند از نورهاى حكمت و
آتش نيافروختهاند. با چخماقهاى علوم نافذ.
زنا
آميزش با زنى بدون عقد
(بطور نامشروع) مصدر آن زنى و زناء با مدّ و قصر هر دو آمده است و آن چهار بار در
«نهج» ديده مىشود در حكمت 305 فرموده: «مازنى غيور قط» آدم غيور اصلا زنا نمىكند،
به خوارج كه مرتكب كبيره را كافر مىدانستند فرمود: «و
قد علمتم انّ رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
رجم الزانى المحصن ثمّ صلّى عليه... و جلد الزانى الغير المحصن ثم قسم عليهما
(سارق- زانى) من الفىء» خ 127، 184 دانستهايد كه رسول خدا ص زانى محصن را سنگسار
كرد بعد به جنازهاش نماز خواند و به زانى غير محصن تازيانه زد و براى او و دزد از
غنيمت سهم دارد.
زهد
بىاعتنائى اعراض از
شىء به جهت حقير شمردن:
«الزهد: الاعراض عن الشىء احتقارا له»
حقيقت زهد همين است كه
گفته شد، زهد اسلامى نيز همين است و از آن بيست هشت مورد در «نهج» ديده مىشود
چنانكه فرموده: «و من زهد فى الدنيا استهان بالمصيبات و من ارتقب الموت سارع فى
الخيرات» حكمت 1. هر كس در دنيا زاهد باشد مصيبتها را سبك شمارد و هر كه منتظر مرگ
باشد در كارهاى خوب سرعت مىكند. و نيز فرموده: «الزهد كلّه بين كلمتين من القران
قال الله سبحانه لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما
آتاكُمْ و من لم يأس على الماضى و لم يفرح بالآتى قفد اخذ الزهد بطرفيه» حكمت 439
«زهادة» به معنى زهد است، «تزهيد»: وادار كردن بىزهد و به رغبتى. «زهيد» به معنى
مفعول است يعنى اعراض شده، «ازهد» فعل تفضيل است چنانكه فرموده: «و لا لفيتم دنياكم
هذه ازهد عندى من عفطة غنز» خ 3، 50 «عفطة» آب بينى، «عنز» بز. يعنى دانستهايد كه
دنياى شما در نزد من حقيرتر از آب بينى بز است.
زهر: زهور: تلألؤ، صفا،
نورانى شدن:
«زهر السراج، القمر: تلألأ»
و نيز
«زهر الشىء: صفا لونه»
«زهره»: غنچهايكه با صفا نمايد، پنج مورد از اين ماده در «نهج» آمده است درباره
بنده هدايت يافته فرمايد «اعانه الله على نفسه... فزهر مصباح الهدى فى قلبه» خ 87،
119، خداوند او را بر نفسش يارى كرده و چراغ هدايت در دلش روشن شده است. و نيز
فرموده: «و العدل منها على اربع شعب على غائص الفهم و غور العلم و زهرة الحكم» حكمت
31، عدل از اركان ايمان بر چهار شعبه است بر فهم عميق و علم باطنى و حكم زيبا و
نورانى. ازاهير جمع ازهار و آن جمع زهره به معنى غنچه است در وصف طاووس فرموده:
«فهو كالازاهير المبثوثة» خ 165، 238، آن مانند غنچههاى باز شده است.
زهق
و زهوق: خروج روح.
هلاكت. بطلان. اضمحلال. شش مورد از آن در كلام حضرت آمده است. درباره خود به اهل
مصر نوشته: «فهنضت فى تلك الاحداث حتى زاح الباطل و زهق و اطمأنّ الدين و تنهنه»
نامه 62، 451، در اين حادثهها به پا خاستم تا باطل رفت و روحش خارج شد و دين
استقرار يافت و باز داشته شد. درباره مرگ فرموده: «فيوشك ان تغشاكم دواجى ظلله... و
غواشى سكراته و اليم زهاقه» خ 230، 352 نزديك است احاطه كند شما را ظلمتهاى
سايههايش و حاطه كننده بيهوشيهايش و جان كندن دردناكش.
زهو
(بر وزن عقل) قيافه نيكو. تكبّر. افتخار. باطل. از اين ماده پنج مورد در «نهج» آمده
است درباره زمين فرموده: «فهى تبهج بزينة رياضها و تزدهى بما البسته من ربط از
اهيرها» خ 91، 133 زمين شاد مىشود از زينت باغات آن و افتخار مىكند با آنچه
پوشيده شده از لباسهاى نازك غنچههايش. در حكمت 234 فرموده: «خيار خصال النساء شرار
خصال الرجال: الزهو و الجبن و البخل فاذا كانت المرئة مزهوّة لم تمكّن من نفسها».
بهترين خصلتهاى زنان بدترين خصلتهاى مردان است، تكبر، ترس، بخل، زن چون متكبّر باشد
مردان ديگر را به خود راه نمىدهد.
زوج
جفت. بهر دو قرين از
مذكر و مؤنث در حيوانات كه ازدواج يافتهاند گفته مىشود: زوج. و نيز به هر دو قرين
در غير حيوانات زوج اطلاق مىشود مثل يك زوج كفش، ازدواج در زنان و مردان و اصناف
به كار مىرود ده مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است.
آنگاه كه از صفين. به
كوفه آمد خطاب به قبرستان فرمود: «يا اهل الديار الموحشة... امّا الدور فقد سكنت و
امّا الازواج فقد نكحت و امّا الاموال فقد قسمت هذا ما عندنا فما خبر ما عندكم» اى
اهل ديار پر وحشت، خانههاى شما مسكون ديگران شد، زنانتان را ديگران نكاح كردند،
اموالتان تقسيم شد خبر دنيا اين. خبر شما كدام است آنگاه كه به خلافت رسيد درباره
تيول و حاتم بخشيهاى عثمان فرمود: «و الله لو وجدته قد تزوّج به النساء و ملك به
الاماء لرددته فان فى العدل سعة» خ 15، 57، به خدا قسم اگر از تيول و قطايع عثمان
معلوم شود كه زنى گرفته شده و يا كنيزى خريده شده به بيت المال بر مىگردانم زيرا
كه در عدل وسعت است.
زوح
زوال. دورى.
«زاح عن مكانه: زال. تباعد»
از اين كلمه هفت مورد
در كلام حضرت آمده است: «و كانّ الصيحة اتتكم و الساعة قد غشيتكم و برزتم لفصل
القضاء قد زاحت عنكم الاباطيل» 157، 222 گويا كه صيحه قيامت به شما آمده و قيامت
شما را احاطه كرده و براى داورى حق آشكار شدهايد و باطلها (چيزهاى ناپايدار دنيا)
از شما زايل شدهاند.
انزياح: انكشاف و زايل
شدن «و انزاح الباطل» خ 239 يعنى باطل زايل گرديد «ازاحه شبهات» از بين بردن
آنهاست.
زود
زاد: توشه.
در اقرب الموارد گويد:
زاد طعامى است كه براى مسافرت آماده شود
«آه من قلّة الزاد و طول الطريق و بعد السفر» حكمت 77، آه از كمى توشه و طول راه و
دورى سفر
«تزّود» در حكمت 131 فرموده: «انّ الدنيا دار... غنى لمن تزّود منها» دنياى دار
ثروت است براى كسى كه از آن توشه برگيرد. جمع آن ازواد است درباره دنيا فرموده: «لا
خير فى شىء من ازوادها الّا التقوى» خ 111، 165
زور
بفتح اول و زيارة: قصد
كردن:
«زاره زورا و زيادة: قصده»
راغب گويد: زور بالاى
سينه است «رزت فلانا» يعنى او را با بالاى سينه ملاقات نمودم، به معنى انحراف و ميل
نيز آيد
هفت مورد از آن در
«نهج» آمده است درباره اموات فرموده: «متدانون لا يتزاورون» خ 111 به يكديگر
نزديكند، امّا همديگر را زيارت نمىكنند. «ازارهم ملائكته» خ 183، 268 يعنى ملائكة
خويش را به زيارت آنها آورده است
درباره دنيا فرموده: «و
من ركب لججك غرق و من ازورّ عن حبائلك وفّق» نامه 45، 419 از ورار به معنى ميل و
انحراف است، هر كه به درياهاى تو رفت غرق گرديد، و هر كس از
بندهايت دور شد موفّق گشت «زور» بر وزن قول زيارت كنندگان نامه 9 «زورت» مصدر است
به معنى زيارت كردن خ 109.
زور
- به ضم اول- دروغ. ظاهرا به دروغ از آن جهت زور گفتهاند كه از حق منحرف است:
«الزور: الكذب. الشرك»
و آن پنج بار در «نهج»
آمده است درباره جاهل عالمنما فرموده: «و نصب للناس اشراكا من حبائل غرور و قول
زور» خ 87، 119 براى مردم دامهائى از ريسمانهاى غرور و سخن دروغ نصب كرده است. به
معاويه مىنويسد: «و انّ البغى و الزّور يوتغان المرء فى دينه و دنياه» نامه 48،
423، ظلم و دروغ شخص را در دين و دنيايش به هلاكت مىاندازد «وتغ»: هلاكت.
زوغ
زوغ و زيغ هر دو به
معنى انحراف و ميل است
عدهاى آنرا مطلق ميل،
ولى راغب ميل از استقامت يعنى ميل از حق گفته است
قرآن مجيد و «نهج» قول
راغب را تأييد مىكند، و آن هفت بار در كلام حضرت آمده است درباره آدم منحرف
فرموده: «و من زاغ سائت عنده الحسنة و حسنت عنده السيئة» حكمت 31 هر كس از حق منحرف
شود كار خوب در نزدش بد نمايد و كار بد خوب. درباره خوارج فرموده: «انّما اصبحنا
نقاتل اخواننا فى الاسلام على ما دخل فيه من الزيغ و الاعوجاج» خ 122، 179 ما صبح
كرديم در اسلام با برادران خود مىجنگيم به علت انحراف و كجى كه در آن داخل شده
است.
زوال
از بين رفتن و انتقال
از محلّ. از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است در حكمت 244 فرمايد: «انّ لله
فى كل نعمة حقّا فمن اداّه زاده منها و من قصّر فيه خاطر بزوال نعمته» براى خداوند
را در هر نعمت حقّى هست هر كه آنرا ادا كند، خداوند بر نعمت مىافزايد و هر كه
كوتاهى كند با زوال نعمتش به خطر مىافتد. و در حكمت 372 فرمايد: «يا جابر من كثرت
نعم الله عليه كثرت حوائج الناس اليه فمن قام لله فيها... عرضّها للدوام و البقاء و
من لم يقم فيها بما يجب عرضّها للزّوال و الفناء »
«مازال» به معنى دوام و پيوسته است نفى در نفى افاده اثبات مىكند: «و الله
الله فى جيرانكم فانّهم
وصيّة نبيّكم مازال يوصى بهم حتى ظننّا انه سيورّثهم» نامه 47، 422.
زوى
زىّ و زوىّ: كنار كردن.
برگرداندن. منع كردن. جمع كردن
«زوى الشىء يزويه زيّا: نحاّه و صرفه- منعه- جمعه»
از اين ماده هشت مورد
در كلام حضرت آمده است، در وصيّت خويش به حسنين (عليهم السلام) فرمايد: «و لا تأسفا على شىء منها زوى عنكما» نامه 47، 421، تأسف
نخوريد بر چيزيكه از دنيا از شما رفته است. درباره دنيا فرموده: «و انصرفوا بقلوبكم
عنها و لا يحننّ احدكم حنين الامة على ما زوى عنه منها» خ 173، 249 با دلهايتان از
دنيا بگرديد، و كسى از شما مانند ناله كنيزان ناله نكند بر آنچه از دنيا از وى رفته
است.
زيد
(بر وزن عقل و فعل) و زيادت. نمو كردن و زياد شدن، لازم و متعدى هر دو آمد است
«ازدياد» نيز به همان معنى است «استزاده» براى طلب است «مزيد» مصدر ميمى و اسم
مفعول آيد (زيادت- زياد شده) «مزداد» اسم فاعل از افتعال است در حكمت 283 فرموده:
«جاهلكم مزداد و عالمكم مسّوف» جاهلتان عمل را بدون بصيرت زياد مىكند و عالمتان
امروز و فردا مىنمايد و نيز فرموده: «انّ الايمان يبدو لمظة فى القلب كلمّا ازداد
الايمان ارذادت اللّمظة» غريب 5، 518.
زيف
(بر وزن عقل) و زيفان (بر وزن جريان) تبختر و تكبّر. از اين ماده فقط دو مورد در
«نهج» آمده است. درباره خلقت زمين فرموده: است: «فهمد بعد نزقاته و لبد بعد زيفان و
ثباته» خ 91، 132، بعد از اضطراب و طپشهايش خاموش شد و بعد از تبخير موجهايش،
ايستاد. و درباره طاووس فرموده: «يختال بالوانه و يميس بزيفانه» خ 165، 236،
خودنمائى مىكند با رنگهايش و تبخير مىكند با حركت دادن دمش، گويند در اينجا حركت
دادن دم قصد شده است.
زيل
زيال: افتراق و دورى.
«زيّله: فرقّه»
«زايله: فارقه»
و آن دو بار در «نهج»
آمده است: «فكونوا منها على اوفاز و قربّوا الظهور للّزيال» خ 132، 190 «وفز» (بر وزن عقل) عجله جمع آن
اوفاز است «ظهور» پشت مركبهاست يعنى در دنيا بر عجلهها باشيد و پشت مركبها را
نزديك كنيد براى فراق دنيا. و نيز در خ 83 «مع قرب الزيال» يعنى با نزديك شدن فراق
از دنيا.
زينت
زينت سه گونه است: زينت
باطنى مثل علم و اعتقادات خوب زينت بدنى مثل نيرومندى و غيره. زينت خارجى مثل زيور
و مال و غيره حدود سى مورد از آن در «نهج» آمده است: «العفاف زينة الفقر و الشكر
زينة الغنى» حكمت 68
حرف «زاء» جمعا پنجاه و
پنج (55) كلمه است 14 شعبان 1412 مطابق 29، 11، 1370
حرف السين
سئوال
طلب. خواستن. راغب
گويد: سئوال اگر راجع به دانستن چيزى باشد هم بنفسه متعدى مىشود و هم با حرف جارّ،
و با حرف «عن» بيشتر است (يعنى به مفعول دوّم) و اگر خواستن مال باشد با «من» آيد.
«سئول» به معنى خواسته است. «مسئلت» نيز به معنى سئوال است، از اين ماده موارد
زيادى در «نهج» آمده است.
درباره اينكه صلوات را
مقدّمه دعا قرار دهيد فرموده است: «اذا كانت لك الى الله سبحانه حاجة فابدأ بمسئلة
الصلوة على رسوله (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و سلم ثمّ سل حاجتك فانّ الله اكرم من ان يسئل حاجتين فيقضى احداهما و يمنع الاخرى»
حكمت 361، چون تو را به خدا حاجتى باشد شروع كن با خواستن رحمت بر رسولش (يعنى اوّل
صلوات بفرست) چون خدا بزرگوارتر از آنستكه دو تا حاجت از او خواسته شود يكى را بدهد
و ديگرى را منع نمايد. به يك نفر سائل فرمود: «سل تفّقها و لا تسئل تعنّتا فانّ
الجاهل المتعلم شبيه بالعالم» حكمت 320 براى دانستن بپرس نه براى به زحمت انداختن،
چون جاهل علم آموز شبيه عالم است درباره علم خويش فرموده: «ايّها الناس سلونى قبل
ان تفقدونى فلانا بطرق السماء اعلم منّى بطرق الارض» خ 189، 280
سئم
ملالت و دلتنگى
«سئم الشىء: ملّ»
شش مورد از اين ماده در
كلام حضرت آمده است در شكايت از يارانش با قلب گداخته چنين فرمود: «اللّهم انّى قد مللتهم و ملّونى و
سمئتهم و سئمونى فابدلنى بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرّا منّى» خ 25، 67، خدايا من
آنها را خسته كردم، آنها نيز مرا خسته كردند، من آنها را به تنگ آوردم آنها نيز مرا
به تنگ آوردند، خدايا براى من بهتر از آنها را عوض بده و براى آنها بدتر از من را
جايگزين كن. در دفن حضرت فاطمه (عليه السلام)
خطاب به قبر رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: «و السلام عليكما سلام موّدع لا قال و لا سئم» خ 20، 320 سلام بر شما، سلام
وداع كنندهايكه نه دشمن دارد و نه دلتنگ شده است.
سبّ
دشنام.
«السبّ الشتم»
بعضى دشنام شديد و
دردناك گفتهاند
هفت مورد از اين ماده
«نهج» آمده است، در سفارشات جنگى فرموده: «و لا تجهزوا على جريح و لا تهيجوا النساء
باذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امرائكم» نامه 14، 373 آدم زخمى را نكشيد، زنان را
ناآرام نمائيد هر چند كه عرض شما را فحش دهند و اميرانتان را ناسزا گويند. «انّما
هو سبّ بسّب» حكمت 420 كه در «رويد» گذشت «امّا السبّ فسبّونى» خ 57، 92 در «برء»
تشريح شد.
«مسبّة» شبّ كردن چنانكه در نامه 74، 464 آمده است.
سبب
وسيله،
راغب گويد: سبب ريسمانى
است كه با آن به درخت خرما بالا مىروند
جمع آن اسباب است.
ابن اثير در نهاية
گويد: سبب ريسمانى است كه با آن آب مىكشند
و به طور استعاره به هر
وسيله سبب گفته شده است، از اين لفظ موارد زيادى در «نهج» آمده است.
در رابطه با رحلت رسول
خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و غصب خلافت
فرموده: «حتى اذا قبض الله رسوله ص رجع القوم على الاعقاب... و وصلوا غير الرحم و
هجروا السبب الذى امروا بمودّته» خ 150، 290، منظور از «السبب» خود و اهل بيت (عليهم السلام) است.
سبت
قطع. بريدن
«سبت الشىء. قطعه»
در صحاح سبت را راحت
معنى كرده و گويد: سبات به معنى خواب است و اصل آن به معنى راحت مىباشد،
خواب و آرامش و راحت،
نوعى قطع عمل است و با معناى اولى مىسازد از اين ماده دو مورد در «نهج»
آمده است در محلى فرموده: «نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل» خ 224، 347، پناه
مىبريم به خدا از خواب و غفلت عقل و بدى لغزش. درباره مردگان فرموده: «سقوا كأسا
بدّلتهم بالنطق خرسا... و بالحركات سكونا فكانّهم فى ارتجال الصفة صرعى سبات» خ
221، 339، كاسهاى را سر كشيدهاند كه گويائى را به لالى و حركات را به سكون مبدّل
كرده است گوئى آنها در بادى وصف افتادگان خوابند
(به خواب رفتگانند)
سبّت
مقعد:
«السبّة: الاست»
و آن دو بار در «نهج»
آمده است، روزى عمرو بن عاص در صفين به ميدان آمد، سوارى از اهل كوفه با او روبرو
شد، عمرو بن عاص ديد كه آن سوار على بن ابيطالب (عليه السلام) است، لذا پا به فرار گذاشت امام (عليه السلام) او را تعقيب كرد، عمرو عاص ناچار براى حفظ جان خويش لباسهايش را
بالا برد و كشف عورت كرد، امام (صلوات اللّه عليه)
حيا كرده و از تعقيب او دست برداشت، آن حضرت شنيد كه عمرو عاص در ميان اهل شام شهرت
مىدهد كه على بن ابى طالب شوخ طبع است بدرد ولايت نمىخورد، امام (عليه السلام) ضمن كلامى فرمود: او در وقت جنگ امر و نهى كننده است ماداميكه
شمشيرها به كار نيافتاده است ولى چون شمشير به كار افتد بزرگترين حيلهاش آنستكه
مقعد خويش را به حريف نشان دهد (و آنرا آشكار كند): «فاذا كان ذلك كان اكبر مكيدته
ان يمنح القرم سبّته» خ 84، 115. و آنگاه كه مروان بن حكم در بصره اسير شد، حسنين (عليهم السلام) شفاعت كردند آن حضرت مروان را بخشود و آزاد كرد، گفتند: يا امير
المؤمنين حالا كه آزادش كرديد اجازه دهيد بار ديگر بيعت كند، فرموده: «ا و لم
يبايعنى بعد قتل عثمان لا حاجة لى فى بيعته انّها كفّ يهودّية لو بايعنى بكفّه لغدر
بسبّته» خ 73، 102، آيا بعد از قتل عثمان به من بيعت نكرد حاجتى به بيعت او ندارم،
دست او دست يهودى است (وفا ندارد) اگر با دستش بيعت كند با مقعدش حيله مىكند، يعنى
در باطن بيعت را مىشكند
حضرت براى تحقير او
چنين فرموده است.
سبحه
جلال. سبحة الله يعنى
جلال خداوند» «سبحات الله» يعنى دلائل عظمتى كه خدا با آن
تسبيح مىشود «سبحات» سه بار در «نهج» آمده كه ظاهر منظور از آنها اطوار و درجات
است، درباره خفّاش فرموده: «كيف عشيت اعينها عن ان تستمدّ من الشمس... و ردعها
بتلألؤ ضيائها عن المضىّ فى سبحات اشراقها» خ 155، 217 چطور چشمش كور شد از اينكه
از نور خورشيد استفاده كند و نور با درخشش آفتاب مانعش شده كه در درجات اشراق آن
راه رود. همچنين است كلمه «و سبحات النور» كه دو بار در خ 91
آمده است.
تسبيح
تنزيه خدا از هر بدى و
نقص.
در نهايه گويد.
«التسبيح: التنزيه و التقديس و التبرئه من النقائص»
معنى سبحان الله
آنستكه. خدا را از هر بدى كنار مىدانم «ابرّء اللّه من السوء برائة» از اين ماده
موارد زيادى در «نهج» آمده است در وصف ملائكه فرموده: «و مستحّبون لا يسأمون» خ 1،
41 و تسبيح كنندگانيكه از تسبيح خسته نمىشوند و نيز «تسّبح جلال عزّته- زجل
المسبّحين» كه هر دو در خ 91 آمده است.
سنج
سبخه: زمين شورهزار.
«تسبّخ» از باب تفعّل: تخفيف يافتن. از اين ماده سه مورد در «نهج» يافته است. آنگاه
كه نيروهاى معاويه به شهر انبار حمله كرده و فرماندار آنجا را شهيد كردند به ياران
خود فرمود: «اذا امرتكم بالسير اليهم فى ايام الحرّ قلتم هذه حمّار القيظ امهلنا
يسبخ عنا الحرّ» خ 27، 70 چون در وقت گرما دستور مىدهم به طرف اهل شام برويد.
مىگوئيد: اين شدت گرماست مهلت بده تا گرما تخفيف يابد. و چون در زمستان دستور
مىدهم ميگوئيد. اين وقت شدت سرماست بگذاريد سرما برود. ذعلب يمانى گويد: در محضر
امير المؤمنين (عليه السلام) از اختلاف سلائق و
حالات مردم صحبت شد، امام فرمود: «انّما فرقّ بيهم مبادىء طينهم و ذلك انهم كانوا
فلقة من سبخ ارض و عذبها و حزن تربة و سهلها» خ 234، 355، ميان آنها فرق به وجود
آورد مبدءهاى طينت آنها، چون آنها قطعهاى بودند از شورهزار زمين و شرين آن و از
خاك سختى و نرم. و درباره خلقت آدم (عليه السلام)
فرموده: «ثمّ جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربة سنّها بالماء
حتّى خلصت» خ 1، 42
سبط
راغب در مفردات گويد:
سبط به فتح سين به معنى انبساط يافتن به آسانى و به كسر آن نوه و فرزند فرزند است
(ولد الولد) از اين ماده فقط دو مورد در «نهج» آمده است يكى به معنى گروه و جماعت و
ديگرى به معنى كثرت و سخاوت. آن حضرت به وقت اراده جنگ در صفين چنين فرمود: «اللهم
ربّ السقف المرفوع... الذى... جعلت سكّانه سبطا من ملائكتك لا يسئمون من عبادتك» خ
171، 245، اى الله و اى پروردگار آسمان بر افراشته كه ساكنان آنرا جماعتى از ملائكه
خود قرار دادهاى كه از عبادت تو خسته نمىشوند.
و در مدح انصار فرموده:
«هم و الله ربّوا الاسلام كما يرّبى الفلو مع غنائهم بايديهم السباط و السنتهم
السلاط» حكمت 465 «فلو» بر وزن جسر: بچه اسب يا اولين بچه آن «سباط» جمع سبط به
معنى سخاوتمند است
«رجل سبط السيد» يعنى مرد سخى
«سلاط» جمع سليط به معنى شديد و با حدّت است «بايديهم» متعلق است به «ربوّا» يعنى
به خدا قسم آنها با دستهاى سخاوتمند و زبانهاى گويائشان اسلام را تربيت كردند
چنانكه بچه اسب تربيت مىشود.
سبع
و سبعه: هفت و آن از
اسماء عدد است و آن چهار بار در «نهج» آمده است «فسوّى منه سبع سموات» خ 1، 41 و در
خ 211 فرموده: «فقتقها سبع سموات» و در نماز خواندن رسول خدا ص بر جنازه حمزه آمده
«خصّه رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم).
بسبعين تكبيرة عند صلاته عليه» نامه 28، 386 «الاقاليم السبعة» خ 224 در «قلم»
خواهد آمد.
سبع
(بر وزن عضد) درنده.
راغب گويد: به علت تمام
قوى بودن سبع گفته شده كه سبع از اعداد تاّمه است
جمع آن سباع (مثل كتاب)
آيد از اين ماده هفت مورد در كلام حضرت ديده مىشود، در حكمت 60 فرموده: «اللسان
سبع ان خلىّ عنه عقر» زبان درندهاى است كه اگر رها شود گاز مىگيرد و نيز فرموده:
«انّ البهائم همّها بطونها و ان السباع همهّا العدوان على غيرها» خ 153، 215 به
مالك اشتر مىنويسد: «و اشعر قلبك الرحمة للرعيّة و المحبّة لهم و اللطف بهم و لا
تكوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم» نامه 53، 427 به دل خويش مهربانى و دوستى رعيّت را تلقين
كن براى آنها درنده حاضر نباش كه خوردن گوشتشان را غنيمت شمارى.
سبغ
وسعت و تمام
«سبغ النعمة و المعاش سبوغا: اتسّع شىء سابغ اى كامل»
«اسباغ»: وسعت دادن از اين ماده شش مورد در «نهج» يافتهات چنانكه فرموده:
«اوصيكم... بتقوى الله الذى السبكم الرياش و اسبع عليكم المعاش» خ 182، 262 شما را
وصيت مىكنم به تقواى خدائيكه بر شما لباس مزّين پوشانيده و وسائل زندگى را بر شما
فراوان كرده است، در رابطه با دنيا فرموده: «فانّها عند ذوى العقول كفىء الظلّ
بينا تراه سابغا حتى قلص و زائدا حتّى نقص» خ 63، 94، دنيا در نزد عاقلان مانند
برگشتن سايه است مىبينى كه ممتدّ و وسيع است تا منقبض شد و زياد بود ناقص گرديد
«النعم السوابغ» خ 83 نعمتهاى پر وسعت و گسترده.