استقلال روح در نهج البلاغه
شواهديكه ذيلا نقل
مىشود همه حاكى از استقلال روح در بدن است درباره مرگ فرموده: «ثمّ ازداد الموت
التياطا به، فقبض بصره كما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده فصار حيفة بين اهله قد
اوحشوا من جانبه و تباعدوا من قربه» خ 109، 161، سپس مرگ چسبيدن به او را زياد كرد،
پس چشمش گرفته شد مانند گوشش و روح از بدنش خارج شد و در ميان خانوادهاش به صورت
جيفهاى در آمد كه از او مىترسند، و از او دور مىشوند، اين جمله صريح است كه روح
يك موجود مستقلى است و به وقت مرگ از بدن خارج مىشود.
درباره ملك الموت (عليه السلام) فرموده: «ام اهل تراه اذا توّفى احدا بل كيف يتوّفى الجنين فى بطن امّه
ايلج عليه من بعض جوارحها ام الروح اجابته باذن ربّها» خ 112، 167، آيا او را
مىبينى وقتى كه كسى را قبض روح مىكند، بلكه چطور جنين را در شكم مادرش قبض روح
مىكند، آيا از بعضى اعضاء مادر وارد بچه مىشود و يا روح را مىخواند و روح با
اجازه حق او را اجابت مىكند. اين جمله نيز در خروج روح از بدن صريح است.
درباره حتمى بودن مرگ
فرموده است: «و سبحان من... و أى على نفسه الّا يضطرب شبح ممّا اولج فيه الروح الّا
و جعل الحمام موعده و الفناء غايته» خ 165، 239، پاك و منزّه است خدائيكه بر خود
وعده كرده كه حركت نكند موجودى از آنچه روح را در آن داخل كرده مگر آنكه مرگ را
وعده او و فنا را عاقبت او قرار داده است، اين سخن صريح است در اينكه روح يك شىء
خارجى است و به بدن داخل مىشود.
درباره آدم (عليه السلام) فرموده: خداوند اوّل گل او را سرشت «ثمّ نفخ فيه من روحه فمثلت
انسانا» خ 1، 42، آنگاه از روح خود در او دميد به صورت انسان درآمد، اين كلام صريح
است در اينكه روح از آثار ماده نيست، بلكه يك شىء خارجى است و از جانب خدا افاضه
مىشود.
درباره امامان (صلوات اللّه عليه) فرموده است: «و صحبوا الدنيا بايدان ارواحها معلّقة بالمحلّ
الاعلى، اولئك خلفاء الله فى ارضه و الدعاة الى دينه آه آه شوقا الى رؤيتهم» حكمت
147، اين كلام صريح است در اينكه: ارواح غير از ابدان است.
درباره آدمى بعد از مرگ
فرموده: «و صارت الاجساد شحبة بعد بضّتها و العظام نخرة بعد قوّتها و الارواح
مرتهنة بثقل اعبائها خ 83، 111 «شحب» هلاك شدن يعنى اجساد آنها بعد از طراوت و پر
گوشت شدن، هلاك گرديدند و استخوانها بعد از نيرومندى پوسيده شدند، و ارواج در گرو
سنگينهاى اعمال قرار گرفتند. معلوم مىشود كه ارواح بعد از خارج شدن از ابدان،
مستقّلا زندگى مىكنند و در زير بار سنگين گناهانند.
در مذمت يارانش فرموده:
«مالى اراكم اشباحا بلا ارواح و ارواحا بلا اشباح» خ 108، 156، ابن ابى
الحديد گويد: يعنى: اشخاص بدون روح و عقل، امّا ارواح بلا اشباح، شايد منظور از آن،
سبگى و ترس باشد و ممكن است مراد نقص آنها باشد زيرا روح بدون بدن از عمل كردن ناقص
است ابن ميثم فرموده: در «ارواح بلا اشباح» چند وجه گفتهاند: اول يعنى آنكه عقل و
فهم دارد، قدرتى براى جنگ ندارد و او مانند روحى است كه بدن ندارد، دوم: اينكه: از
هر دو جمله كنايه آورده از عدم قيام به جنگ، مانند عدم قيام بدن بدون روح و بالعكن
سوّم: يعنى شما طورى هستيد كه اگر در خوف شديد عقلتان مىپرد مانند بدون بلاروح
مىشويد و ار در امن و امان باشيد فرصت را از دست مىدهيد، گويا فقط روح هستيد و
تعلق به بدن نداريد.
ريح
باد. بو. اصل آن روح
است، «واو» به ياء مبدل شده است، از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است، در خ
192، 301 فرموده: «و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خديجة و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرسالة و
اثمّ ريح النبّوة» يعنى در آنروز خانه واحدى در خود جاى نداده بود مگر رسول خدا و
خديجه را و من سوّم آنها بودم، نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبوّت را استشمام
مىكردم «جيفة مريحة» خ 151، 210 يعنى جيفه متعفن و بدبو و گنديده. و نيز فرموده:
«نعم الطيب المسك خفيف محمله عطر ريحه» حكمت 397.
درباره جاهل عالمنما
فرموده: «لم يعضّ على العلم بضرس قاطع، يذرء الروايات ذرو الريح الهشيم» خ 17، 60،
يعنى با ضرس قاطع دندان بعلم نگذاشته است.
روايات را مىپاشد
مانند پاشيدن باد خاشاك و علف خشك را.
«ريحانه»: گل. بوئيدنى. در وصيت حضرت مجتبى (صلوات اللّه عليه) فرموده: «و لا تملّك المرأة ما جاوز نفسها فان المرئة ريحانة و
ليست بقهرمانة و لا تعد بكرامتها عن نفسها» نامه 31، 405 يعنى حكومت نده و مالك نكن
زن را در آنچه بالاتر از وجود اوست، چون زن گلى نه حاكم در امور و قيّوم در كارها،
بزرگوارى و كرامت او را از خودش تجاوز نده. «و امّا بنو مخزوم فريحانه قريش...»
حكمت 120 كه در «خزم» گذشت.
رود
- به فتح اوّل- طلب كردن و خواستن.
«راد رودا ريادة: طلبه»
اراده به معنى قصد از همين ماده
است از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است «ارتياد»: نيز به معنى طلب است،
«ارتاد الشى، ارتيادا: طلبه»
«ارواد» مدارا در رفتن. انحضرت جرير بن عبد الله را پيش معاويه فرستاده بود كه از
شام بيعت بگيرد، اصحاب عرض كردند يا امير المؤمنين آماده جنگ با معاويه شويد فرمود:
آماده شدن به جنگ با آنكه «جرير» نزد آنهاست راه را براى بيعت آنها مىبندد. «و
الرأى عندى مع الاناة فارودوا و لا اكره لكم الاعداد» خ 43، 84، يعنى: نظر من تأخير
و تأّنى در مهيا شدن است با مدارا حركت كنيد، آماده شدن شما را مكروه ندارم.
«رويد»
قليل. كم. آن تصغير
«رود» است و آن سه بار در «نهج» آمده است در يك جريانى كه در «طمح» خواهد آمد يك
نفر از خوارج به امام (عليه السلام) گفت: خدا
او را بكشد چقدر داناست. اصحاب خواستند او را بكشند، فرمود: «رويدا انّما هو سبّ
بسب او عفو عن ذنب» حكمت 420 يعنى كمى مهلت دهيد، انتقام او فحشى است در مقابل فحشى
يا عفو از گناه اوست نه گشتن او.
«رائد» كسيكه او را از پيش مىفرستند تا مكانى براى نزول قافله معين كند، گوئى او
آن مكان را طلب مىكند. «فاستمعوا من ربّانيكم و احضروه قلوبكم... و ليصدق الرائد
اهله و ليجمع شمله» خ 108، 157 از مربّى خويش بشنويد، حرف او را در قلب گيريد،
پيشقراول به اهل خود راست گويد. «مرود» (بر وزن مكتب) مصدر ميمى است به معنى مهلت.
«انّ لنبى اميّة مرودا يجرون فيه و لو قد اختلفوا فيما بينهم، ثمّ كادتهم الضباغ
لغلبتهم» حكمت 464 «مرود» به فتح و ضم اول هر دو آمده است يعنى: براى بنى اميّه
مهلتى هست كه در آن حركت (و حكومت) مىكنند و چون در ميان خود اختلاف كردند و بعد
كفتارها با آنها جنگيدند بر آنها غلبه خواهند كرد (يعنى نه شيرها بلكه حتى كفتارها)
سيد رضى ره فرموده: اين سخن فصيحترين و عجيبترين سخن است امام (صلوات اللّه عليه) مهلت را به ميدانى تشبيه كرده كه بنى اميه در آن اسب دوانى
مىكنند و چون به آخر رسيدند نظامشان شكست مىخورد.
ابن ابى الحديد گويد:
اين سخن از اخبار صريح غيب است، چون بنى اميّه تا اختلاف در بين آنها
نبود حكومتشان منظم بود و چون وليد بن يزيد به حكومت رسيد، عموزادهاش يزيد بن وليد
بر او شوريد و او را كشت، بنى اميه اختلاف كردند وعده صدق (امام (عليه السلام)) رسيد، بنى عباس خروج كردند تا ملك بنى اميه در دست ابو مسلم
خراسانى ساقط شد و او در اول كارش از اضعف خلق الله و فقيرترين آنها بود و اين
تصديق سخن آن حضرت است كه فرمود: «ثمّ كادتم الضباع لغلبتهم» «مرتاد»: طلب كننده از
ارتياد است درباره آميخته شدن حق و باطل فرموده: «فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحق
لم يخف على المرتادين» خ 50، 88 اگر باطل از اختلاط حق خالص بود حق بر طالبان آن
مخفى نمىماند.
روض
(بر وزن حوض): رام كردن، مطيع كردن. «روضه»: باغ و بستانى كه با آب همراه باشد
در اقرب الموارد گويد:
روضه نگويند مگر آنكه با آن آب باشد و يا در كنار آب باشد
جمع آن روضه و رياض است
از اين ماده هشت مورد «نهج» آمده است درباره خودش در نامه عثمان بن حنيف فرموده: «و
انّما هى نفسى اروضها بالتقوى لتأتى آمنة يوم الخوف الاكبر... و ايم الله...
لاروضنّ نفسى رياضة تهشّ معها الى القرص اذا قدرت عليه مطعوما و تقنع بالملح
مأدوما» نامه 45، 417- 419.
اين نفس من است او را
با تقوى رام مىكنم تا در روز خوف اكبر با ايمنى حاضر شود... به خدا قسم نفس خويش
را ذليل مىكنم، ذليل كردنى كه چون به قرصى نان قادر باشم به آن شائق باشد و به
خورش بودن نمك قناعت نمايد، صلوات و سلام خدا بر تو اى مولا آرى تو آنطور بودهاى.
در وصف قرآن فرموده
است: «فهو معدن الايمان و بحبوحته... و رياض العدل و غدرانه و اثافىّ الاسلام و
بنيانه و اودية الحق و غيطانه» خ 198، 315 قرآن معدن ايمان و وسط آنست و باغات
عدالت و سيلگاههاى آنست و پايههاى اسلام و بنيان آنست. و واديهاى الحق و اراضى
آنست، «روضه خضراء و رياض ناضرة» نيز آمده است خ 192
روع
- به فتح اول- فزع و اضطراب كردن و به فزع انداختن. لازم و متعدى آمده است، به معنى
جنگ نيز آيد:
«الروع: الفزع و قد يأتى بمعنى الحرب
از اين ماده مواردى در «نهج» يافته
است درباره بيعت خويش فرموده: فما راعنى الّا و الناس كعرف الضبع الّى ينثالون علّى
من كلّ جانب حتى لقد وطىء الحسنان و شّق عطفاى» خ 3، 49 كه يعنى مرا مضطرب نكرد
مگر آنكه ديدم مردم مانند موهاى يال گفتار به طرف من آمدند، از هر طرف بر من ازدحام
مىكردند، تا جائيكه حسنين- ((عليهم السلام))
زير پا ماندند و دو طرف عباى من پاره شد و در رابطه با همكارى خود با ابو بكر
فرموده: «فما راعنى الّا انثيال الناس على فلان يبايعونه فامسكت يعدى...» نامه 62،
451، مرا به وحشت نيانداخت مگر آنكه ديدم مردم بر ابو بكر ازدحام كرده بيعت مىكنند
من دست نگاه داشتم تا ديدم كه مردم از حق بر مىگردند و به محو دبن
محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دعوت مىكنند، ديدم اگر دين را يارى نكنم بدتر از فوت
ولايتم خواهد شد. «رائعه»: آنچه خوبى و زيبائىاش انسان را به تعجّب وا دارد، «و
الروائع الخضرة» نامه 45، 418: باغات خوش منظر.
روع
به ضمّ اول قلب.
«الروع بالضم: القلب و قيل موضع الفزع منه، و الذهن و العقل»
و آن ظاهرا فقط يكبار
در «نهج» آمده است در رابطه با غصب خلافت خويش فرموده: «فو الله ما كان يلقى فى
روعى و لا يخطر ببالى انّ العرب تزعج هذا الامر من بعده (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عن اهل بيته و لا انّهم منحّوه عنّى من بعده» نامه
62، 451، به خدا قسم به عقلم نمىرسيد كه عرب امر خلافت را از اهل بيت آن حضرت
منحرف كند و نه اينكه آنها خلافت را از من كنار خواهند كرد.
روغ
ميل و انحراف.
«راغ الثعلب روغا عن الطريق حادّ عنه»
و نيز آمده:
«طريق رائغ: اى مايل»
از اين لفظ دو مورد در
«نهج» آمده است به معاويه مىنويسد: «و انّك لذهّاب فى التيه، روّاع عن القصد» نامه
28، 386، تو بسيار روندهاى در وادى ضلالت و بسيار منحرفى از حدّ اعتدال. به يارانش
فرموده: «طعّانين، عيّابين حيّادين روّاغين انّه لا غناء فى كثرتكم مع قلة اجتماع
قلوبكم» خ 119، 176 بسيار بسيار طعنه زنيد، عيبجوئيد، كنار شوندهايد، منحرفانيد.
«رواّعين» با «عين» نيز نقل شده است.
روق
معانى زيادى دارد، از
جمله صاف شدن، گويند:
«راق الشراب روقا: صفا»
و از جمله به تعجب
واداشتن:
«راق الشىء فلانا اعجبه»
از اين ماده هفت مورد
در «نهج» آمده است، درباره آنانكه با خلافت آنحضرت موافقت نكردند امثال ناكثين و
مارقين و قاسطين فرموده: «و لكنّهم حليت الدنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها» خ 3، 50
ليكن دنيا در نظرشان مزيّن گرديد، و زيور آن به اعجابشان واداشت. ترويق: صاف كردن.
در مقام موعظه فرموده: «ايّها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعّظ، و امتاحوا
من صفو عين قد رؤّقت من الكدر» خ 105، 152، مردم: كسب نور كنيد از شعله چراغى كه
موعظه كننده و موعظه پذير است و آب بردارى كنيد از زلال چشمهايكه از آلودگى صاف
شده است ظاهرا منظور خود آنحضرت است. «اذا كان فى رجل خلّة رائقة فانتظروا اخواتها»
حكمت 445، يعنى اگر د مردى اخلاق تعجّب آوردى بود منتظر نظائر آن باشيد، به عبارت
ديگر اگر صفت خوبى داشته باشد، آن حاكى از صفات خوب ديگر است و بالعكس «الخمور
المروّقة» خ 165، 239 يعنى خمرهاى شگفت شده بهشتى.
رواق
(بر وزن كتاب و غراب): خيمه و چادر، و آن فقط يكبار در «نهج» آمده است، در صفين
اشاره به چادر معاويه به ياران خود چنين فرمود: «و عليكم بهذا السواد الاعظم و
الرّواق المطّنب فاضربوا ثبجه فانّ الشيطان كامن فى كسره» خ 66، 97، بر شما باد به
اين سياهى بزرگ و خيمه طنابدار از وسط آن بزنيد كه شيطان در پائين آن كمين گرفته
است.
روم
اراده.
«رامه روما: اراده»
پنج مورد از اين ماده
در «نهج» يافته است، آنحضرت به معاويه مىنويسد: «و قد علمت انكّ غير مدرك ما قضى
فوته و قد رام اقوام امرا بغير الحق فتألّوا على الله فاكذبهم» نامه 48، 423،
مىدانيم (خون عثمان را) كه فوت آن حتمى شده درك نخواهى كرد، گروهى بدون حق، كارى
را قصد كرده و بر احكام خدا دست درازى كردند، خداوند به كذبشان حكم فرمود
(دروغگوئيشان را ثابت كرد) به گفته محمد عبده انها اهل جمل بودند «فتألوّا» به معنى
«قسم خوردن» است ولى در نسخه عبده «فتأوّلوا» نقل شده است.
«مرام»: مقصود و مراد. چنانكه در خ 39 و 221 و نامه 65 آمده است «قوّه لا ترام» خ
192، 292 قوّهايكه قصد نمىشود كه به آن رسيد.
رواية
يكدفعه به معنى حمل و
نقل حديث است گويند:
«روى الحديث رواية: حمله و نقله»
چنانكه درباره قرآن
فرموده: «ثم انزل الكتاب نور الاتطفأ مصابيحه... و علما لمن وعى و حديثا لمن روى و
حكما لمن قضى» خ 198، 316 و خداوند قرآن را نورى نازل كرد كه چراغهاى آن خاموش
نمىشود. و علم است به كسيكه در ياد گيرد، حديث است به كسيكه روايت كند، حكم است به
آنكه قضاوت نمايد. و نيز به معنى آب آوردن است:
«روى على اهله رواية: اتاهم بالماء»
و «رىّ» به فتح و كسر
اول به معنى سير شدن از آب است گويند:
«روى من الماء ريّا: شرب و شبع»
«ارتواء» نيز به آن معنى است از اين ماده موارد يادى در «نهج» آمده است.
درباره قضات نادان
فرموده: «حتى اذا ارتوى من ماء آجن و اكتثر من غير طائل جلس بين الناس قاضيا» خ 17،
59 تا چون از آب آلوده و متعفّن سيراب شد و چيزهاى بىفائده را زياد پنداشت به
قضاوت ميان مردم نشست امام (صلوات اللّه عليه)
مجهولات و معلومات ناقص او را به آب فاسد و گل آلود تشبيه كرده است. آنگاه كه
معاويه آب را در صفين به روى حضرت بست، حضرت به ياران چنين فرمود: «قد استطعموكم
القتال فاقّروا على مذلة و تأخير محلّة او رووّا السيوف من الدماء ترووا من الماء»
خ 51، 88 با اينكار خواستهاند قتال را طعمه آنها گردانيد، پس ثابت باشيد بر ذلّت و
پستى مقام و يا سيراب كنيد شمشيرهاى خود را از خونها تا سيراب شويد از آب. و نيز
فرموده: «انّ الطمع مورد غير مصدر و ضامن غير وفىّ و ربّما شرق شارب الماء قبل
ريّه» حكمت 375، طمع وارد كننده به هلاكت است نه برگرداننده از آن اى بسا خورنده آب
كه پيش از سيراب شدن گلوگير شود (يعنى قبل از رسيدن به طمع از دنيا برود) «روّية»:
سيراب كننده «كأسس رويّة» خ 214 يعنى شراب سيراب كننده.
«روآء»- به ضم اوّل- خوش منظرى درباره اختلاف مردم فرموده است: «فتامّ الروآء ناقص
العقل و مادّ القامة قصير الهمّة و زاكى العمل قبيح المنظر» خ 234، نيكو منظر كامل، ناقص العقل است،
طويل القامه كم همّت مىشود، پاك عمل بد قيافه است همچنين است «يبهر العقول روائه»
در 192، 286 كه در وصف آدم (عليه السلام)
فرموده است.
رويه
تفكّر و تأمّل
«الروّية: النظر و التفكير فى الامور»
مواردى از اين لفظ در
«نهج» آمده و جمع آن رويّات است، در وصف حق تعالى فرموده: «متكّلم لا بروّية، مريد
لا بهمّة، صانع لا بجارحة، لطيف لا يوصف بالخفاء، كبير لا يوصف بالجفآء» خ 179،
258، يعنى: تكلّم كننده است نه با فكر قبلى، اراده كننده است نه با اهتمام كه اگر
نكند سبب نقصى خواهد بود، عمل مىكند نه با عضو بدنى، لطيف است ولى با خفاء توصيف
نمىشود، بلكه معنى آن: «لا تدركه الابصار» است، بزرگ است ولى با خشونت و جفاء كه
لازمه بزرگى است توصيف نمىشود، صلى الله عليك يا امير المؤمنين كه اين كلمات
نخستين بار از تو سرزده است.
و نيز درباره حق تعالى
فرموده: «خلق الخلق من غير رويّة اذا كانت الرويّات لا تليق الّا بذوى الضمائر و
ليس بذى ضمير فى نفسه» خ 108، 100، مخلوق را بدون فكر آفريد، چون فكرها فقط به
صاحبان قلوب لياقت دارد كه با ضمير فكر مىكنند، خدا در ذرات خويش بىضمير و مجرد
محض است. و به معاويه مىنويسد: «لانّها بيعة واحدة لا يثنّى فيها النظر و لا
يستأنف فيها الخيار، الخارج منها طاعن و المروىّ فيها مداهن» نامه 7، 367، معاويه
به آن حضرت نوشت: بايد دفعه ديگر به شما بيعت كنند يعنى اوّلى غير مقبول است، حضرت
فرمود: بيعت من يك بيعت است، بعد از نظر اوّل ديگر نظرى در آن تجديد نمىشود، و كسى
اختيار استيناف آنرا ندارد، هر كه از آن خارج شود، طعنه زن به بيعت صحيح است و هر
كه در آن فكر كند كه قبول كند يا نه منافق مىباشد.
ريب
شكّ. بعضى شكّ بدتر
گفتهاند.
در اقرب و قاموس: شكّ،
تهمت، ظنّ و حاجت معنى شده است
هفده مورد از اين كلمه
در كلام حضرت آمده است «و من ترّدد فى الريب وطئته سنابك الشياطين» حكمت 31، هر كه
در ظن و شكّ مردّد باشد و نتواند عزيمت در امر كند پاهاى (سمهاى) شياطين او را
پايمال ميكند و شياطين گمراهش
مىنمايند. «ريب المنون» حوادث مرگها. «ريب الزمان»: يعنى حوادث زمان كه انسان را
مضطرب و متزلزل كنند چنانكه در نامه 36 و خ 109 آمده است «مرتاب»: شك كننده.
ريث
تثاقل. تأخير. سنگينى
(تنبلى) آن فقط يكبار در «نهج» آمده است، درباره خلقت فرموده است: «فتّم خلقه
بامره، و اذعن لطاعته، و اجاب الى دعوته لم يعترض دونه ريث المبطىء و لا اناة
المتلكىء» خ 91، 127، يعنى خلقت خلقش تمام شد و به طاعت خدا سر نهاد و دعوت او را
اجابت كرد، در اجابت دعوت خدا سنگينى تأخير كننده و مهلت تعلل ورزنده، بر خلق عارض
نشد، (خدا هر طور كه اراده فرمود، خلق آنطور به وجود آمد)
ريش
زينت:
«الريش: كسوة الطائر و ينته»
و نيز به معنى لباس
فاخر آيد، گويند: بال پرندگان را ريش گويند كه در آنها انواع زينت و زيبائى است، از
اين ماده شش مورد در «نهج» آمده است، درباره بالهاى گوشتين خفّاش فرموده: «و جعل
لها اجنحة من لحمها تعرج بها عند الحاجة الى الطيران كانّها شظايا الاذان غير ذوات
ريش و لا قصب» 100، 218 يعنى براى او بالهائى از گوشتش قرار داد كه در وقت حاجت با
آنها پرواز مىكند، گوئى آنها لالههاى گوش هستند بىآنكه پريا «نى» داشته باشند.
درباره پرندگان فرموده: «احصى عدد الريش منها و النفس و ارسى قوائمها على الندى و
اليبس» خ 185، 272، يعنى: خداوند عدد پرهاى پرندگان و عدد دم زدن آنها را شمرده و
پاهاى آنها را در رطوبت و خشكى محكم كرده است، ظاهرا منظور از اوّلى حيواناتى است
كه در دريا و آب زندگى مىكنند و از دوّمى آنهائيكه حيوانات خشكى هستند اين تعبير
مانند كلمات ديگر امام (صلوات اللّه عليه)
تعبير عجيبى است.
«رياش»
لباس فاخر:
«الرياش: اللبّاس الفاخر»
گاهى از آن فراوانى و
ثروت اراده ميشود، «اوصيكم عباد الله بتقوى الله الذى البسكم الرياش و اسبغ عليكم
المعاش» خ 182، 262 در خ 83 نيز آمده است، يعنى شما را وصيت مىكنم به تقواى
خدائيكه به شما لباس فاخر پوشانده و اسباب زندگى را به شما وسعت داده است. و نيز عبارت:
«يتّخذ منها رياشا» در خ 109 و 160
ريط
ريطه- به فتح اوّل-
لباس نرم و نازك كه به ملحفه شبيه است جمع ان ريط- به فتح اول- و رياط است و آن
تنها يكبار در «نهج» يافته است در رابطه با خلقت زمين فرموده: «فهى تبهج بزينة
رياضها و تزدهى بما البسته من ريط ازاهيرها و حليته ما سمطت به من ناضر انوارها» خ
91، 133 «تبهج»: شاد مىشود «تزدهى» تعجب مىكند. «ازاهير» جمع ازهار و آن جمع زهره
به معنى علف و روئيدنى است «سمطت» سموط: نخ قلاده و گردنبند، «انوار» جمع نور به
معنى غنچههاست. يعنى زمين اظهار سرور مىكند با زينت باغات خودش و تعجب مىكند از
آنچه پوشانيده شده از علفهاى نرم و نازكش و از زيور آنچه به نخ كشيده شده از
غنچههاى با طراوتش.
ريع
- به فتح اوّل- خصب و فراوانى. تل و بلندى. از اين ماده دو مورد در «نهج» آمده است،
در دعاى استسقاء فرموده است: «اللّهم سقيامنك... طيّبة مباركة، هنيئة مريعة» خ 115،
172، خدايا بارانى برسان كه پاك و با بركت و گوارا و داراى خصب و فراوانى باشد. و
به حضرت مجتبى (صلوات اللّه عليه) مىنويسد:
انّما مثل من خبر الدنيا كمثل قوم سفر نبابهم منزل جديب فامَّوا منزلا خصيبا و
جنابا مريعا» نامه 31، 397، مثل كسى كه از حال دنيا با خبر است، مثل قوم مسافرى است
كه منزل قحط موافق ميلشان نبوده، لذا منزل پر نعمت (آخرت) و ناحيه پر علف را قصد
كردهاند، منظور از «مريع» محل پر آب و علف و فراوانى است «سفر» بر وزن عقل مسافران
«نبا» يعنى مناسب نشد
ريف
- به كسر اول- زمينى كه در آن زراعت و فراوانى هست و به فتح اول: مكان فراوانى و
وفور نعمت
«الريف: المكان المخصب»
اين كلمه دو بار در
«نهج» آمده است درباره پند گرفتن از بدبختى قوم يهود فرموده: «تأمّلوا امرهم ليالى
كانت الاكاسرة و القياصرة اربابا لهم يحتازونهم عن ريف الافاق» 192، 279، دقّت كنيد
در كارشان، مدتى كسرىها و قيصرها حاكم آنها بودند و از محلهاى پر نعمت آنها را
مىربودند. و درباره بيت الله
الحرام فرموده: «و لو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام و مشاعره العظام بين جنّات و
انهار... و روضة خضراء و ارياف محدقة... لكان قد صغر قدر الجزاء» خ 192، 293، اگر
خداوند بيت خويش و مشعرهاى عظيم را ميان باغات و نهرها و باغ سبز و مكانهاى پر نعمت
كه كعبه را در ميان گرفتهاند، مىگذاشت اندازه پاداش كم مىشد. منظور از «ارياف»
زمينهاى سرسبز و پر از نعمت است.
ريق
- به فتح اول- حركت و ريختن آب
«راق الماء ريقا: تردّد و انصبّ»
و نيز به معنى لمعان
آيد:
«راق الشىء: لمع»
و- به كسر اول- به معنى
آب دهان است، از اين ماده شش مورد در «نهج» آمده است.
در وصف مردان حق
فرموده: است: «و بقى رجال غضّ ابصارهم ذكر المراجع و اراق دموعهم خوف المحشر» خ 32،
75، و ماند ذكر حال مردانيكه ياد آخرت چشمشان را بسته و خوف محشر اشكشان را ريخته
است. درباره رشوهايكه اشعث بن قيس آورده بود فرمود: «و اعجب من ذلك طارق طرقنا
بملفوفة فى وعائها و معجونة شنئتها كانّها عجنت بريق حيّة اوقيئها» خ 224، 347،
شگفتتر از جريان عقيل آنكه يك نفر شباهنگ پيش ما آمد با حلوائى در ظرفش و با معجونى
كه چنان مكروه داشتم گوئى با آب دهان مار يا با استفراغ آن خمير شده بود.
ريم
مريم مادر عيسى (عليه السلام) است كه فقط يكبار در «نهج» آمده است: «و ان شئت قلت فى عيسى بن مريم
فلقد كان يتوسّد الحجر و يلبس الخشن» خ 160، 227 و اگر خواستى عيسى بن مريم را
بازگو مىكنى كه به سنگ تكيه مىكرد و لباس خشن مىپوشيد.
رين
زنگار. مهر شدن. پليدى
در
اساس اللغته آمده:
قسوقى است عارض از گناه كه قلب را مىپوشاند
چهار مورد از اين كلمه
در «نهج» آمده است «و من لجّ و تمادى فهو الراكس الذى ران الله على قلبه و صارت
دائرة السوء على رأسه» نامه 58، 449، و آنكه لجاجت به خرج داد، او همان سرنگون و
نگونبخت است كه خدا بر قلبش زنگار گذاشته و بلا و بدبختى بر سرش گرديده است.
«مرين» اسم مفعول است بر وزن مبيع، آن حضرت به معاويه مىنويسد: «فدع الناس جانبا و
اخرج الىّ و اعف الفريقين من القتال لتعلم اينّا المرين على قلبه و المغطّى على
بصره» نامه 10، 370.
مردم را به كنار زن،
خودت به ميدان من بيا و طرفين را از جنگ معاف بدار، تا بدانى كدام يك از ما زنگار
گذاشته بر قلب (كور قلب) و پرده در چشم است، ظاهرا معاويه بعد از خواندن اين نامه
پيش خود گفته است، «اخو الحيلة اخوك لا البطل»
رايه
پرچم. آن با صيغه مفرد
و جمع، ده بار در «نهج» آمده است درباره خودش فرموده: «و ركزت فيكم رأية الحق و
وقفتكم على حدود الحلال و الحرام» خ 87، 120 كه در «ركز» گذشت، در مذمّت يارانش
فرموده: «و انكم و الله لكثير فى الباحات، قليل تحت الرايات» خ 69، 99 شما در
ميدانها و محلهاى خالى زياد هستيد ولى تحت پرچمها و در جنگها كم مىباشيد.
در شب 20 رجب 1412
مطابق 6، 11، 1370 حرف «راء» به پايان رسيد و نيز حرف «راء» (158) كلمه است و الحمد
لله.
حرف الزاء
زبد
(مثل شرف) كف آب و غيره و بر وزن قفل به معنى كره و بر وزن عقل به معنى عطا و تحفه
آيد. و آن پنج بار در «نهج» آمده است: «ثمّ انشأ سبحانه ريحا... تردّ اوّله بآخره و
ساجيه الى مائره حتى عبّ عبابه و رمى بالزبد ركامه» خ 1، 41، سپس خدا بادى بوجود
آورد كه اوّل مواد مذاب را بآخرش بر مىگردانيد و ساكن آنرا به متحركش عودت مىداد
تا ارتفاعش بالا آمد و متراكم آن كف انداخت (و همان كف منجمد شده سطح زمين را تشكيل
داد) «ازبد»: كف بدهان آورد.
درباره اهل ضلال
فرموده: «كانّى انظر الى فاسقهم... اقبل مزبدا كالتيّار لا يبالى ما غرّق» خ 144،
201، گويا بفاسقشان مىنگرم كه كف بر دهان آمده مانند درياى متلاطم كه باك ندارد از
آنچه غرق مىكند. و دو دفعه به معنى «كره» كه از شير گرفته مىشود، آن حضرت به ابو
موساى اشعرى كه مردم كوفه را از رفتن به يارى آنحضرت مانع مىشد نوشت: «و ايم اللّه
لتؤتين من حيث انت و لا تترك حتّى يخلط زبدك بخاثرك و ذابئك بجامدك» نامه 63، 453،
«خاثر» شير غليظ. يعنى به خدا قسم اگر مردم را بازدارى در آنجا كه هستى كسانى پيش
تو مىآيند و از تو دست بر نمىدارند، تا كرهات به شيرت و مذابت به جامدت مخلوط
شود، در، «خثر» نيز گذشت.
زبر
(مثل عقل) كتابت و نوشتن
«زبره زبرا: كتبه»
دو مورد از اين كلمه در
«نهج» آمده است درباره اهل ضلال فرموده: «كانّهم ائمّة الكتاب و ليس الكتاب امامهم
فلم يبق عندهم منه الّا اسمه و لا يعرفون الّا خطّه و زبره» خ 147، 205، گويا آنها
امامان كتابند و كتاب در جلوشان نيست، از كتاب در نزد آنها نمانده مگر نامش و
نمىدانند مگر خطّ و نوشتنش را. و نيز به معنى صيحه زدن و راندن با صيحه آيد
«ربره: انتهره»
درباره قيامت فرموده:
«و ارعدت الاسماع لزبرة الداعى الى فصل الخطاب» خ 83، 109، گوشها رعد زده مىشوند
به فرياد دعوت كننده به قضاوت حقّ.
زبير
پسر عوّام، صحابى مشهور
است و او عمّهزاده رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و على (عليه السلام) بود، زيرا
كه از صفيّه دختر عبد المطلب به دنيا آمد، او در جنگ جمل نادم شد و از بصره بيرون
رفت، ابن جرموز او را در راه كشت و شمشيرش را محضر على (عليه السلام) آورد، حضرت با ديدن شمشير فرمود: «سيف طالما جلى الكرب عن وجه رسول
اللّه» اين شمشيرى است كه بسيار وقت غصّه رسول خدا را بر طرف كرده است و بعد
فرموده: «قاتل ابن صفيّة فى النار» قاتل پسر صفيّه در آتش است، به هر حال نام او
چهار بار در «نهج» آمده است.
يكدفعه درباره عبد
اللّه بن زبير كه از اشقيا و از دشمنان آن حضرت بود فرمود: «ما زال الزبير رجلا
منّا اهل البيت حتّى نشأ ابنه المشئوم عبد اللّه» حكمت 453، زبير پيوسته مردى از ما
اهل بيت بود تا پسر شومش عبد اللّه بزرگ شد و پدرش را از ما جدا كرد. به معاويه
مىنويسد: «و ذكرت انّى قتلت طلحة و زبير و شردّت عايشة و نزلت بين المصرين و ذلك
امر غبت عنه» نامه 64، 454، نوشتهاى كه من طلحه و زبير را كشتم و عائشه را راندم و
در ميان كوفه و بصره نازل شدم، اين كارى است كه تو در آن نبودهاى... و نيز در نامه
اول، 363 به اهل كوفه مىنويسد: «و كان طلحة و الزبير اهون سيرهما فيه الوجيف و
ارفق حدائهما فيه العنيف» طلحه و زبير آسانترين راه رفتنشان درباره (قتل عثمان)
سريع و آرامترين آوازشان شديد بود و نيز در خ 31، 74 به عبد اللّه بن عباس مىگويد:
«و لكن الق الزبير فانّه الين عريكة» كه در «حجز» گذشت.
زبرج
(مثل كشمش) زيور، زينت:
«الزبرج: الزنية... و الذهب و السحاب»
و آن سه بار در «نهج»
آمده است، درباره دنيا فرموده: «من راقه زبرجها اعقبت ناظريه كمها» حكمت 367 هر كه
زينت دنيا به اعجابش وا دارد به دو چشمش كورى را در پى آورد «ناظريه» به صيغه
تثنيه، دو چشم است.
زبرجد
سنگى است قيمتى، رنگش
سبز مايل به زردى است،
«الزبرجد: حجر يشبه الزّمرد و هو الوان كثيرة و المشهور منها الاخضر المصرى و
الاصفر القبرسى»
و آن دو بار در «نهج»
آمده است درباره رنگهاى طاووس فرموده: «و فلذ الزبرجد» خ 165، 237، يعنى تكّههاى
زبرجد. و نيز فرموده: «و اذا تصّفحت شعرة من شعرات قصبه ارتك حمرة و رديّة و تارة
خضرة زبرجديّة...» 165، 238، اگر موئى از موهاى «نى» بالش را به دقت نگرى سرخى گل و
گاهى سبزى زبرجد را به تو نشان مىدهد.
زبن
(مثل عقل) دفع كردن.
«زبنه زبنا: دفعه و صدمه»
از اين كلمه فقط يك
مورد در «نهج» يافته است، درباره بنى اميّه فرموده: «و ايم اللّه لتجدنّ بنى اميّة
لكم ارباب سوء بعدى كالناب الضروس تعذم بفيها و تخبط بيدها و تزبن برجلها» خ 93،
138. به خدا قسم بعد از من بنى اميّه را حاكمان بدى خواهيد يافت مانند ناقه پير بد
خلق كه با دهانش مىگزد و با دستش مىزند و با پايش دفع مىكند و مىراند.
زجر
راندن با صدا. گاهى در
مطلق صدا و گاهى در مطلق راندن و منع و نهى به كار رود، از اين ماده موارد زيادى در
«نهج» آمده است و ظاهرا بيشتر درباره موعظه و منع از محرمات است. «ازدجار» به معنى
زجر و در اصل «ازتجار» بوده است. «انزجار» براى مطاوعه است «زجرته فانزجر» او را
نهى كردم، نهى را قبول كرد «مزدجر» مصدر ميمى است به معنى موعظه و منع. چنانكه
فرموده: «و زجرتم بما فيه مزدجر و ما يبلّغ عن اللّه بعد رسل السماء الّا البشر» خ
20، 62، موعظه شده ديد با چيزيكه در آن موعظه هست بعد از ملائكه آسمان جز بشر از
جانب خدا تبليغ نمىكند (يعنى من تبليغ كننده از جانب خدا هستم)
در حكمت 177 فرمايد:
«ازجر المسىء بثواب المحسن» آدم بدكار را از بدى منع كن با ثواب نيكوكار، يعنى چون
نيكوكار را پاداش و مزد دادى، بدكار به اميد انكه او نيز پاداش يابد از كار بد كنار
مىكشد. درباره قرآن مجيد فرموده: «فالقرآن آمر زاجر، و صامت ناطق، حجّة اللّه على
خلقه» خ 183، 265، قرآن امر و نهى كننده است، بىزبان و گوياست حجّة خدا بر خلق
است، درباره قيامت فرموده: «فكانكّم بالساعة تحدوكم حدو الزاجر بشوله» خ 157، 221
«حدو» راندن و ترغيب به رانده شدن. شول بر وزن قول جمع شائله و آن شترى است كه
پستانش بزرگ شده و شيرش آماده است «زاجر» شتربان و راننده شتر است، يعنى: گويا
قيامت مىراند شما را به سوى خود مانند راندن شتربان شترهاى شيرده خود را (كه از
راندن آنها صرف نظر نمىكند) مزجر و مزجره: محل زجر، جمع آن مزاجر است چنانكه
فرموده: «و استعينه على مداحر الشيطان و مزاجره و الاعتصام من حبائله و مخاتله» خ
151، 209، از خدا مدد مىخواهم بر اعمال فاضله كه طرد كننده و منع كننده شيطانند و
مدد مىخواهم بر مصون ماندن از تلهها و حيلههاى شيطان.
زجل
(بر وزن شرف) بلند كردن صدا
«زجل زجلا: رفع صوته»
از اين ماده يك مورد
بيشتر در «نهج» نيامده است و در وصف ملائكه فرموده: «و بين فجوات تلك الفروج زجل
المسبّحين منهم فى حظائر القدس» خ 91، 121 يعنى در بين وستعهاى آن خالى، صداى بلند
شده ملائكه تسبيحگوست در حظيرههاى قدس.
زحزح
دور كردن.
«زحزحه عنه: باعده»
تزحزح: كنار شدن فقط يك
مورد از آن در «نهج» هست: درباره اهل بهشت فرموده: «قد امن العذاب و انقطع العتاب و
زحزحوا عن النار و اطمأنّت بهم الدار» خ 190، 282 از عذاب ايمنى حاصل شد، عقاب قطع
گرديد، از آتش كنار شدند، دار آخرت براى آنها محل اطمينان شد.
زحف
رفتن.
«زحف اليه زحفا: مشى» گويند: «زحف العسكر الى عدوّهم» يعنى به سنگينى رفت در اثر
كثرت
از اين كلمه دو مورد در
«نهج» آمده است، در تشويق به جنگ فرموده: «اين القوم الذين دعوا الى الاسلام
فقبلوه... و سلبوا السيوف اغمادها و اخذوا باطراف الارض
زحفا زحفا صفّا صفّا» خ 121، 177، «زحف» در اينجا به معنى لشكر است به لشكر به علت
رفتن به سوى دشمن «زحف» گفتهاند. يعنى كجايند قومى كه به اسلام دعوت شده و آنرا
قبول كردند، شمشيرها را از غلاف كشيدند و فوج فوج و صف صف به جهاد رفتند. درباره
فتنهها فرمود: «ثمّ يأتى بعد ذلك طالع الفتنة الرجوف القاصمة الزحوف فتزيغ قلوب
بعد استقامة» خ 151، 210 پس از آن مقدمات فتنه بسيار لرزاننده و شكننده بسيار حمله
كننده مىآيد، دلها بعد از استوارى منحرف شوند.
زحم
اين كلمه كه در قرآن
مجيد نيامده به معنى در تنگى قرار دادن است همچنين است زحام، گويند:
«زحمه زحما و زحاما: ضايقه و دافعه فى مضيق
»، سه مورد از اين ماده در «نهج» يافته است، درباره اهل ضلال فرموده: «و ازدحموا
على الحطام و تشاحّوا على الحرام» خ 144، 201 بر مال دنيا ازدحام كرده و بر حرام با
يكديگر جنگيدند. در حكمت 243 فرموده: «اذا ازدحم الجواب خفى الصواب» چون جوابها با
يكديگر ازدحام كردند، جواب صحيح پنهان ماند. به معاويه مىنويسد: «فانّى مرقل اليك
فى جحفل... شديد زحامهم ساطع قتامهم» نامه 28، 389، من به سرعت به طرف تو خواهم آمد
در لشكريكه ازدحام آنها زياد و غبارشان به هوا بلند شده است.
زخر
(بر وزن عقل) امتداد. بالا آمدن. پر شدن و نحو آن، از اين كلمه چهار مورد در «نهج»
آمده است، درباره خلقت فرموده: «و كان من اقتدار جبروته... ان جعل من ماء البحر
الزاخر المتراكم و المتقاصف يبسا جامدا» خ 211، 328 از نمونههاى قدرت خدا آنكه از
آب درياى (موّاج) متراكم و درهم شكننده، سطحى خشك و جامد به وجود آورد، منظور از
آب، مواد مذاب زمين است كه منجمد شده و مبدّل به سطح زمين گرديده است.
و در همين رابطه
فرموده: «فاجرى فها ماء متلاطما تيّاره متراكما زخّاره... فامرها بتصفيق الماء
الزخّار» خ 1، 40 كه هر دو به معنى بسيار بالا آمده و موّاج است.
زخرف
زينت. طلا.
راغب زينت روكش گفته كه
نقش و نگار است
به معنى كمال حسن نيز
آمده است، اين ماده در قرآن مجيد نيز به كار رفته، نه مورد از آن در «نهج» آمده
است، در نامه شريح قاضى فرموده: «و من بنى و شيّد و زخرف و نجّد» نامه 3، 365 و
كسيكه بنا كرده و بالا برده و طلا كارى كرده و مزيّن نموده، زخارف دنيا: زينتهاى
فريبنده آنست كه خطاب به دنيا فرموده: «اين الامم الذين فتنتهم بزخارفك هاهم رهائن
القبور» نامه 45، 419 و در وصف رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: گاهى در پرده در، تصاويرى بود،
او به بعض زنانش
مىفرمود او را از نظر من پنهان كن من چون به آن نگاه مىكنم دنيا و زيور آنرا ياد
مىآورم: «غيبيّه عنّى فانّى اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها» خ 160، 228
زرع
روياندن. كاشتن. به
معنى مفعول (مزروع) نيز آيد
راغب گويد: زرع به معنى
روياندن است
حقيقت آن با امور خدائى
است نه بشرى و آن اشاره است به آيه: أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ
الزَّارِعُونَ واقعه، 64 هشت مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است.
در مقام موعظه فرموده:
«و كما تدين تذان و كما تزرع تحصد» خ 153، 214 هر جزا بدهى آنطور جزا داده مىشوى و
هر طور بكارى آنطور درو مىكنى و نيز در اينكه براى هر كار وقتى هست فرموده: «و
مجتنى الثمرة لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه» خ 5، 52، چيننده ميوه قبل از وقت
رسيدن آن مانند كسى است كه در زمين ديگرى كاشته است، چيزى به دستش نمىرسد.
زرّق
- به ضم اوّل و فتح و تشديد دوّم- نام وادى و محلى است در حجاز و يمن چنانكه در
«مراصد الاطلاع»
گفته است و ان فقط
يكدفعه در كلام حضرت ديده مىشود، آنگاه كه عمر بن ابى سلمه را از حكومت بحرين
برداشت و به جاى وى نعمان را تعيين كرد به او چنين نوشت.
«امّا بعد فانّى قد وليّت نعمان بن عجلان الزرّق على البحرين و نزعت يدك بلاذّم لك
و لا تثريب عليك» نامه 42، 414 من نعمان بن عجلان زرّقى را بر بحرين امير كردم و تو
را برداشتم بىآنكه ملامتى و يا نكوهشى بر تو باشد
زرى
(بر وزن عقل) عيب گرفتن و عقاب كردن
«زرى عمله عليه زريا» عابه عليه و عاقبه»
ازراء: نيز به معنى عيب
گرفتن و تحقير است از اين ماده چهار مورد در كلام حضرت ديده مىشود، چنانكه فرمود:
«ازرى بنفسه من استشعر الطمع و رضى بالذلّ من كشف عن ضرّه» حكمت 2 هر كس با طمع خلق
گرفت خود را تحقير و خوار كرد و هر كس گرفتارى خويش را آشكار كرد ذليل گرديد (و
الله چنين است) و به خدا عرض مىكند: «لو عاينوا كنه ما خفى عليهم منك لحقّروا
اعمالهم و لزروا على انفسهم» خ 109، 159 اگر مىديدند آنچه را كه از تو بر آنها
مخفى مانده هر آينه اعمال خويش را حقر شمرده و بر نفس خويش عيب مىگرفتند. و نيز
فرموده: «و اعلموا عباد الله انّ المؤمن لا يمسى و لا يصبح الّا و نفسه ظنون عنده
فلا يزال زاريا عليها» خ 176، 251، بدانيد بندگان خدا، مؤمن شام و سحر نمىكند مگر
آنكه خودش در نظرش داراى نقصى در عبادت (يا متّهم) است پيوسته بر نفس خويش عتاب
مىكند و عيب مىگيرد.