مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۲۶ -


رغب

رغبت در اصل به معنى وسعت است گويند:

«رغب الشى‏ء: اتّسع»

و چون با «فى» و «الى» آيد به معنى دوست داشتن، مايل بودن و حريص بودن باشد.

و چون با «عن» آيد معنى اعراض، كناره‏گيرى و بى‏اعتنائى مى‏دهد. «رغب» بر وزن عقل و شرف در نقل جوهرى هر دو بيك معنى ولى در قاموس و اقرب الموارد «رغب» بر وزن شرف به معنى ابتهال آمده است

از اين ماده موارد زيادى در «نهج» ديده مى‏شود.

امام (صلوات اللّه عليه) در مقام موعظه فرموده: «يا اسرى الرغبة اقصروا فانّ المعرّج على الدنيا لا يروعه منها الّا صريف انياب الحدثان» حكمت 359 اى اسيران طمع و حرص، كم كنيد زيرا مايل به دنيا را نمى‏ترساند مگر صداى دندانهاى حوادث ناگوار. و نيز فرموده: «انّ قوما عبدوا الله رغبة فتلك عباده التجار و ان قوما عبدوا الله‏ رهبة فتلك عبادة العبيد و انّ قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار» حكمت 237

رغيبة: شى‏ء مايل شده، جمع آن رغائب است كه در خطبه 220 و نامه 31 آمده است.

رغد

(بر وزن شرف) وسعت و فراوانى و گوارائى عيش و زندگى.

«رغد عيشه رغدا: طاب و اتسّع»

از اين كلمه دو مورد بيشتر در «نهج» نيست درباره آدم (عليه السلام) فرموده: «ثم اسكن الله آدم دارا ارغد فيها عيشته و آمن فيها محلته» خ 1، 43، خداوند آدم را در خانه‏اى اسكان دارد كه زندگى او را در آن وسعت و گوارائى داد، و اقامت او را توأم با ايمنى گردانيد و نيز درباره آن حضرت فرموده «و اسكنه جنّته و ارغد فيها اكله» خ 91، 133

رغم

رغام- به فتح اول- خاك نرم، بعضى مطلق خاك گفته‏اند «رغم انفه» يعنى بينى او را به خاك ماليد يعنى ذليلش كرد «ارغم انفه» نيز به همان معنى است، از اين كلمه يكبار بيشتر در «نهج» يافته نيست، چنانكه فرموده: «و من نهى عن المنكر ارغم انوف الكافرين» حكمت 31 يعنى ذليلشان كرده است.

رغو

رغاء: صوت توأم باضّجه و ناله.

«رغا البعير و الضبع و النعام: صوّت فضّح»

از اين ماده دو مورد در «نهج» آمده است يكى در جريان بصره كه در ذم بيعت شكنان فرمود: «كنتم جند المرأة و اتباع البهية رغا قاجبتم و عقر فهربتم اخلاقكم دقاق و عهدكم شقاق و دينكم نفاق» خ 13، 55 يعنى لشكريان زن (عائشه) و پيروان حيوان زبان بسته (شتر) بوديد، آن حيوان نعره كشيد به دورش جمع شديد و چون كشته شد فرار كرديد، اخلاقتان بد، پيمانتان دشمن، و دينتان نفاق است. در رابطه با خلقت زمين فرموده: «و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها» خ 91، 131 و درياى مذاب، مى‏غرّيد و كف مى‏انداخت مانند شتران نر بوقت هيجان.

رفت

شكستن و كوبيدن:

«رفته: كسره و دقّه»

رفات هر چيز شكسته و پوسيده است دو مورد از اين كلمه در كلام حضرت آمده است درباره مردگان فرموده: «جعل لهم من الصفيح اجنان و من التراب اكفان و من الرفات جيران» خ 111، 166 مراد از «رفات» استخوانهاى پوسيده است يعنى براى آنها از روى زمين قبرها به وجود آمد و از خاك كفنها (چون كفنها پوسيدند فقط خاك كفن‏ گرديد) و از استخوانهاى پوسيده همسايگان. و درباره مردمان فرموده: «عباد مخلوقون اقتدارا... و مضمّنون اجداثا و كائنون رفاقا و مبعوثون افرادا و مدينون جزاء» خ 83، 109 بندگانى‏اند كه با قدرت خدا خلق شده‏اند و در قبرها جاى خواهند گرفت و به خاك خواهند گشت و تها از قبرها بيرون خواهند آمد و با جزاى اعمال مجازات خواهند شد.

رفد

- به فتح اول- عطا كردن و يارى كردن و به كسر اوّل: صله و عطا و يارى. از اين كلمه چهار مورد در كلام حضرت آمده است درباره خداوند فرموده: «لا تصحبه الاوقات و لا ترفده الادوات، سبق الاوقات كونه و العدم و جوده» خ 186، 273، وقتها با او مصاحب نمى‏شود (لازمان است) ابزار و آلات او را يارى نمى‏كند، (با اراده كار مى‏كند) وجودش سابق بر زمانها و سابق بر عدم است. واقعا ترسيم عجيبى است از توحيد و اين كلام‏ها اولين بار از آنحضرت صادر شده است.

درباره غصب حقّش فرموده: «فنظرت فادا ليس رافد و لا ذاب و لا مساعد الّا بيتى فضننت بهم عن المنيّة» خ 217، 336. ديدم براى گرفتن حقّم نه يارى دارم و نه مدافعى و نه تقويت كننده‏اى مگر اهل بيتم كه از گشته شدن آنها نيز بخل ورزيدم. و نيز فرموده: «و آثركم بالنعم السوابغ و الرفد الروافغ» خ 83، 108 كه در «رفغ» خواهد آمد.

رفض

ترك كردن.

«رفضه رفضا: تركه و رماه»

هشت مورد از اين لفظ در كلام حضرت آمده است چنانكه فرموده: «اذا اضرّت النوافل بالفرائض فارفضوها» حكمت 279 چون مستحبات به واجبات ضرر رساند آنها را ترك نمائيد و در مقام نصيحت فرموده: «اوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم» خ 99، 144

رفع

بالا بردن. بلند كردن. از اين لفظ موارد زيادى در «نهج» آمده است: «اقيلوا ذوى المرؤآت عثراتهم فما يعثر مهم عاثر الّا و يد الله بيده يرفعه» حكمت 20 لغزشهاى مردان اصيل را ناديده بگيريد كسى از آنها نمى‏لغزد مگر آنكه دست خدا در دست اوست بلندش مى‏كند.

رفغ

(باغين آخر) فراخى. وسعت يافتن.

«رفغ عيشه رفاغة: اتسّع»

ارفاغ‏

: وسعت دادن. از اين لفظ دو مورد در «نهج» آمده است: «اوصيكم عباد الله بتقوى الله الذى... ارفغ لكم المعاش... و آثركم بالنعم السوابغ و الرفد الروافغ» خ 83، 107 و 108 سفارش مى‏كنم شما را به تقواى خدائيكه معاشتان را وسعت بخشيده و شما را با نعمتهاى فراوان و عطيه‏هاى وسيع اختيار كرده است.

رفرف

گويند:

«رفرف الطائر جناحه: بسطه»

پرنده بال خود را باز كرد، از اين ماده دو مورد در كلام حضرت آمده است، درباره پرندگان فرموده: «و ماذرء من مختلف صور الاطيار... و مرفرفة باجنحنها فى مخارق الجوّ المنفسح» خ 165، 236 و آنچه آفريده از شكلهاى مختلف پرندگان... كه بالهاى خويش را باز كرده‏اند در ميدانهاى جوّ وسيع. و در نقل معجزه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درباره آمدن درخت به محضر آن حضرت فرموده: است «فوالذى بعثة بالحقّ لا نقلعت بعروقها و جائت و لها دوىّ شديد و قصف كقصف اجنحة الطير حتّى وقفت بين يدى رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مرفرفة» خ 192، 302 به خدائيكه او را به حق فرستاده است (چون حضرت از درخت خواست كه پيش او بيايد) ريشه‏هايش كنده شد و آمد و در حاليكه صدا مى‏كرد و صداى شديدى مانند صداى بالهاى پرنده تا صدا كنان نزد آن حضرت ايستاد، در لغت آمده:

«رفرف الشى‏ء: صات»

ظاهرا منظور در اينجا صدا كردن است.

رفق

- به كسر اول- مدارا:

«رفق له رفقا: لطف»

و آن ضدّ خشونت است، «رفيق»: مدارا كننده (دوست) از اين ماده موارد زيادى در كلام حضرت آمده است، به بعضى از حكام نوشته: «و ارفق ما كان الرفق ارفق و اعتزم بالشدّة حين لا يغنى عنك الّا الشدة» نامه 46، 421، مدارا كن تا مدارا نافع است، و عزم به سختى كن آنگاه كه جز سختى كفايت نكند در لغت آمده است

«ارفقه: نفعه»

. مرافقه: رفيق قرار دادن. چنانكه فرموده: «فبادر و باعمالكم تكونوا مع جيران الله فى داره رافق بهم رسله» خ 183، 268 پيش گيريد با اعمال خويش تا با همسايگان خدا باشيد، كه پيامبرانش را با آنها رفيق كرده است. «ترفّق»: رفيق شدن. اتكاء كردن. «ارتفاق» دوست طلبيدن يارى خواستن وگذاشتن صورت در روى مرفق، درباره ندامت انسانها فرموده: «و عاضّ على يديه و صافق بكفيّه و مرتفق بخدّيه» خ 191، 285 و گيرنده دستش بدندان، و زننده دو دست بهمديگر و گذارنده صورتش بر مرفقها و مرفقها بر زانوها. و آن كسى است كه بر مقعد خود نشسته و زانوها را بلند كرده است. «مرفق- به كسر اول و سكون دوم و فتح سوم- هم به معنى رفق آمده و هم به معنى آرنج (مجمع استخوان ساعد و بازو) جمع هر دو مرافق آمده است، «اسباب المرافق» در خ 91 به معنى اسباب مداراست.

رفه

رفه و رفوه: آسانى زندگى و فراخى آن، «رفاه» نيز به آن معنى است سه مورد از اين لفظ در «نهج» آمده است، آنگاه كه معقل بن قيس رياحى را با سه هزار نفر به شام مى‏فرستاد بوى چنين نوشت «... و غوّر بالناس و رفّه فى السير و لا تسر اوّل الليل فان الله جعله سكنا» نامه 12، 372 در وقت غائره و وسط روز (شدت گرما) مردم را فرود آور و استراحت ده، و در رفتن آسان بگير. و در اوّل شب راه مرو كه خدا آنرا آرامش قرار داده است گويند:

«رفّه عنه: خفّف»

درباره شتران صدقه فرموده: «و ليرفّه على اللاغب» نامه 25، 381، سهل گيرد بر حيوان خسته شده. به معاويه مى‏نويسد: «و قد انقطعت الهجرة يوم اسر اخوك فان كان فيه عجل فاسترفه» نامه 64، 454، آنگاه كه برادرت عمرو بن ابى سفيان در «بدر» اسير شد هجرت قطع گرديد (تو از مهاجران نيستى) اگر در آمدن به جنگ من عجله دارى خودت را راحت كن عجله مكن كه ضرر تو در آن است گويند:

«استرفه عندنا: استراح»

رقب

رقبه و رقب: انتظار. حفظ:

«رقبه رقبة و رقوبا: انتظره و رقب الشى‏ء: حرسه»

ارتقاب: انتظار از اين ماده شش مورد در «نهج» آمده است در حكمت 31 فرموده: «من ارتقب الموت سارع الى الخيرات» هر كه منتظر مگر باشد به خيرات سرعت مى‏كند. مراقبت خدا خوف از خداست

«راقب الله: خافه»

در مقام موعظه فرمود: «راقب ريّه و خاف ذنبه. قدّم خالصا و عمل صالحا» 76، 103 «رقيب» مراقب و نگهبان «فاجعلوا لكم رقباء» نامه 11 يعنى براى تان نگهبانان بگماريد. ارتقاب به معنى اشراف و بالا رفتن نيز آمده است «مرقبه» مكان ارتقاب و اشراف و بالاست آنحضرت به معاويه كه ولايت شام را از آن حضرت مى‏خواست مى‏نويسد: «و ترقّيت الى مرقبة بعيدة المرام نازحة الاعلام تقصر دونها الانوق و يحاذى بها العيّوق» نامه 65، 456، خودت را به مرتبه‏اى كشانده‏اى كه مقصدش دور و نشانه‏هايش بعيد است، عقاب بلند پرواز بر آن نتواند رسيد و با ستاره عيوّق برابر خوانده مى‏شود (تو را نرسد) اين مطلب در «انوق» گذشت.

رقبه

گردن. جمع آن رقاب آيد، هفت مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است درباره منافقان فرموده: «فتقرّبوا الى ائمة الضلالة... فولّوهم الاعمال و جعلوهم حكاما على رقاب الناس» خ 210، 326

رقد

خوابيدن

«رقد رقدا: نام»

راغب رقاد را خواب راحت گفته است

از اين لفظ فقط يك مورد در «نهج» ديده مى‏شود، نوف بكالى گويد: امير المؤمنين (عليه السلام) را شبى ديدم كه از جاى خود خارج شده و به ستارگان نگاه كرد و به من فرمود: «يا نوف، اراقد انت ام رامق فقلت بل رامق فقال يا نوف طوبى للزاهدين فى الدنيا» حكمت 104.

«رامق العين» كسى را گويند كه با نگاه خفيف نگاه مى‏كند، يعنى اى نوف آيا خرابى يا بيدار گفتم: بيدارم فرمود: خوشا بحال زاهدان در دنيا.

رقرق

ريختن آب و غيره به طور خفيف.

«رقرق الماء: صبّه رقيقا

» رقراق: هر شى‏ء را گويند كه تلألؤ و روشنائى دارد «سراب رقراق» يعنى سراب با تلألؤ، از اين لفظ فقط يك مورد در «نهج» آمده است درباره قيامت در يك كلام بى‏نظيرى فرموده است: «و ينفخ فى الصور فتزهق كلّ مهجة... و تذّل الشمّ الشوامخ و الصّم الرواسخ فيصر صلوها سرابا رقرقا و معهدها قاعا سملقا» خ 195، 310.

«شمّ» جمع اشمّ يعنى بلند و بالا. «اصمّ» جمع اصمّ يعنى: سخت و محكم كه ميانش پر است. «صلو» سنگ سخت و صاف. «معهد» محلّى كه در آن معروف بوده است «قاع» بيابان «سملق»: هموار.

يعنى: نفخ صور مى‏شود همه قلبها مى‏ميرند، كوههاى بلند و سر برافراشته و كوههاى سخت و پادار، كوبيده مى‏شوند، سنگهاى محكم آنها به صورت سراب متلألؤ و محلهاى آنها به صورت بيابان همواره در مى‏آيند در قرآن كريم آمده: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها قاعاً

رقص

پايكوبى. يك مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است درباره دنيا فرموده: و من استشعر الشغف بها ملئت ضميره اشجانا لهنّ رقص على سويدآء قلبه» حكمت 367، هر كه به دنيا علاقه شديد پيدا كند قلب او را با اندوهها پر كند، كه آن اندوهها در وسط قلب او پايكوبى مى‏كنند.

رقع

وصله زدن. ترقيع نيز به همان معنى است، از اين لفظ سه مورد بيشتر در «نهج» نيامده است ولى ظاهرا معنى تفعيل غير از ثلاثى است آن حضرت فرمايد: «و الله لقد رقّعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من راقعها» خ 160، 229، بخدا قسم آنقدر گفتم اين لباسم را وصله كنند تا جائيكه از وصله كننده شرمنده شدم. و در همان خطبه، 228 در وصف رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «و لقد كان (صلّى الله عليه وآله وسلّم)... يخصف بيده نعله و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى» اين سخن در «ردف» گذشت.

رقق

رقّ: نازك شدن «رقيق» نازك، «ارقّ» نازكتر، هفت مورد از اين لفظ در كلام حضرت آمده است در حكمت 242 فرموده: «اتّق الله بعض التقّى و ان قلّ و اجعل بينك و بين الله سترا و ان رقّ» يعنى از خدا بترس هر چند كم باشد، ما بين خود و خدايت حجابى (حيائى) قرار بده و لو نازك باشد. درباره خفّاش فرموده: «لها جناحان لمّا يرّقا فينشفّا و لم يغلظا فيثقلا» خ 155، 218، آن دو تا بال دارد، نازك نشده‏اند تا پاره شوند و كلفت نشده‏اند تا سنگين گردند.

رقّة- به كسر اول- مهربانى. حياء و نازك شدن. و چون به معنى مهربانى و حياء باشد نوعى تأّثر باطنى لازم دارد و باره خدا فرموده: «يحب و يرضى من غير رقّة و يبغض و يغضب من غير مشقّة» خ 186، 274

رقّ

- به كسر اول- برده و بردگى، سه مورد از آن در «نهج» يافته است چنانكه فرمايد: «الطمع رقّ مؤبد» حكمت 180 طمع بردگى دائمى است درباره ‏ وصيت به بعضى از گنيزانش نوشته: «فان مات ولدها و هى حيّة فهى عتيقة قد افرج الله عنه الرقّ» نامه 24، 280، اگر فرزندش بميرد و او زنده باشد، آزاد است، خداوند بردگى را از او برداشته است.

رقل

ارقال: سرعت كردن

«ارقل: اسرع»

دو مورد از اين لفظ در «نهج» آمده است، به معاويه مى‏نويسد: «و انا مرقل نحوك فى جحفل من المهاجرين و الانصار و التابعين لهم باحسان...» نامه 28، 389، من شتابان به طرف تو خواهم آمد با لشكر بزرگى از مهاجرين و انصار و آنانكه با نيكوكارى در پى آنها آمده‏اند. و نيز فرموده: «و انّ الخلق لا مقصر لهم عن القيامة، مرقلين فى مضارها الى الغاية القصوى» خ 156، 219، مردم چاره‏اى از قيامت ندارند، در ميدان قيامت تا انتهاى غايت شتابان خواهند رفت.

رقم

(بر وزن عقل) نوشتن. «رقيم» نوشته شده از اين ماده يك مورد بيشتر در «نهج» نداريم، درباره خلقت آسمان فرموده: «و اجرى فيها سراجا مستطيرا و قمرا منيرا فى فلك دائر و سقف سائر و رقيم مائر» خ 1، 41، در آسمان چراغى به جريان نداخت كه نورش گسترده است و ماهى نور افشان. در مدارى دوّار و سقفى سير كننده و آسمانى متحرّك، آسمان را رقيم گفته‏اند كه ستارگان در آن (قرار گرفته‏اند). رقم زده و نوشته شده‏اند.

رقى

بالا رفتن. «ارتقاء»: درجه درجه بالا رفتن، پنج مورد از اين لفظ در كلام حضرت آمده است. به معاويه نوشته: «و الاولى ان يقال لك انّك رقيت سلّما اطلعك مطلع سوء عليك لا لك» نامه 64، 455، سزاوار اين است كه گفته شود: تو به نردبانى بالا رفته‏اى كه تو را به مطلعى مشرف كرده كه بر زيان توست نه نفعت. در تعريف خويش فرموده: «ينحدر عنّى السيل و لا يرقى الّى الطير» خ 3 كه در «حدر» گذشت.

رقى

(بر وزن دعا) آن جمع رقيه است كه فقط يكبار در كلام حضرت يافته است چنانكه فرموده: «العين حقّ و الرّقى و السحر حق و الفال حق» حكمت 400 يعنى: بد نظرى حقيقت است و اثر دارد، عوذه‏ها (افسونها) حقيقت است و اثر دارند. سحر حقيقت دارد، فال حقيقت دارد. منظور فال نيك است چنانكه در «طير» خواهد آمد.

ابن اثير در نهايه گويد: رقيه يعنى عوذه و آن چيزى است كه با آن شخص مريض را رقيه و معالجه مى‏كنند

در

سفينة البحار فرموده: رقيه يعنى عوذه، فارسى آن «افسون» است

على بن جعفر از برادرش حضرت كاظم (صلوات اللّه عليه) پرسيد: مريض را داغ مى‏كنند يا رقيه (افسون) چگونه است فرمود: اگر با چيز معروفى باشد مانعى ندارد... چون رسول خدا مريض شد جبرئيل او را چنين رقيه كرده: بسم اللّه ارقيك من كل شى‏ء يؤذيك من شرّ كلّ نفس او عين حاسد و اللّه يشفيك بسم اللّه ارقيك» ناگفته نماند: معلوم مى‏شود: رقيه و عوذه يك نوع دعا خواندن و توسّل است نسبت به مريض و نحو آن تا صحت يابد.

ركب

ركوب: سوار شدن.

راغب گويد: ركوب در اصل بودن انسان است در پشت حيوانى و گاهى به كشتى نشستن اطلاق مى‏شود

ابن سكيّت گويد: راكب فقط به شتر سوار گفته مى‏شود. اسب سوار و خرسوار را فارس گويند

از اين كلمه موارد زيادى در «نهج» آمده است. با اطلاقهاى مختلف، نحو راكب الجهل، راكب المعصية، راكب المجهول و غيره. درباره شيطان فرموده: «فركب بهم الزلل و زيّن لهم الخطل» خ 7، 53 آنها را به لغزش سوار كرده و كار قبيح را در نظرشان خوب نشان داده است.

«تركيب»: بالاى هم گذاشتن، چيزها را به هم پيوستن: چنانكه فرموده: «الا ينظرون الى صغير ما خلق كيف احكم خلقه و اتقن تركيبه و خلق له السمع و البصر» خ 185، 270، آيا نمى‏نگرند به مخلوق كوچك (مانند مورچه مثلا) چطور وجود او را محكم كرده و تركيب اعضايش را متقن نموده و براى او گوش و چشم باز كرده است. «ركب» (بر وزن عقل) جمع راكب است «اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام» حكمت 64 و 415، اهل دنيا مانند كاروان شترسوار است كه خود در خواب‏اند ولى آنها را مى‏برند. «ركاب» شتر. مفرد آن راحله است به اهل بصره نوشت: «فها اناذا قد قربّت جيادى و رحلّت ركابى» نامه 29 كه در «رحل» گذشت و نيز فرموده: «و لا تسئلونى عن... فئة تهدى مأة و تضلّ مائة الّا انبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محطّ رحالها» خ 93، 137 كه در «رحل» يا «حطط» گذشت. «ركبان» بر وزن غفران، جمع راكب است درباره بعضى فتنه‏ها فرموده: «يضيع فى غبارها الوحدان و يهلك فى طريقها الركبان» خ 151، 211 «وحدان» جمع واحد است يعنى در غبار آن تنها رونده‏ها ضايع مى‏شوند و در راهش سوارها هلاك مى‏گردند.

ركد

ركود: ايستادن:

«ركد الماء ركودا: سكن و ثبت»

راكد: هر شى‏ء ثابت و ايستاده، پنج مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است، درباره دنيا فرموده: «لا يدوم رخائها و لا ينقضى عنائها و لا يركد بلاءها» خ 230، 352، آسودگى آن دائمى نيست زحمتش تمام نمى‏شود، گرفتاريش ساكن نمى‏شود (نمى‏ايستد كه تمام شود).

و درباره زمين فرموده: «فجعلها لخلقه مهادا... فوق بحر لجّى راكد لا يجرى» خ 211، 329 زمين را براى خلقش آماده ساخت بالاى درياى ژرفى ايستاده كه جارى نمى‏شود، منظور مركز مذاب زمين است «حتى جنحت الحرب و ركدت...» نامه 58، 448 در «جنح» گذشت

ركز

ثابت كردن:

«ارتكز الشى‏ء: ثبت فى محلّه»

از اين ماده فقط يك مورد در «نهج» ديده مى‏شود. درباره خودش فرموده: «الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم الثقل الاصغر، قد ركزت فيكم راية الايمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام» خ 87، 120، آيا در ميان شما به شى‏ء نفيس بزرگ (قرآن) عمل نكردم و آيا شى‏ء نفيس كوچك (اهل بيت خويش) را در ميان شما نگذاشتم پرچم ايمان را در ميان شما به زمين زدم، به حدود حلال و حرام واقفتان كردم.

ركس

(بر وزن عقل) سرنگون كردن، وارونه كردن:

«ركس الشى‏ء ركسا: رده مقلوبا و قلب اوّله على آخره»

از اين لفظ سه مورد در «نهج» آمده است. آن حضرت چون شنيد عده‏اى از اهل كوفه به طرف خوارج رفته‏اند فرمود: «فحسبهم بخروجهم من الهدى و ارتكاسهم فى الضلال و العمى و صدّهم عن الحق و جماحهم فى التيه» خ 181، 260، بس است براى آنها خروجشان از هدايت و وارونه شدنشان در گمراهى و كورى، و اعراضشان از حق و سركشى‏شان در ضلالت، باء در «بخروجهم» زايد است.

درباره معاوية فرموده: «و ساجهد فى ان اطّهر الارض من هذا الشخص المعكوس و الجسم المركوس حتى تخرج المدرة من بين حبّ الحصيد» نامه 45، 419 و حتما تلاش خواهم كرد تا زمين را از اين شخص عوض شده و از اين حسم وارونه پاك كنم، تا كلوخريزه‏ها از ميان دانه درو شده خارج شود. وصف معكوس و مركوس، در بيان خارج شدن معاويه از انسانيت و ارزش است.

درباره اهل صفين به بلاد مسلمين نوشت: «و من لجّ و تمادى فهو الراكس الذى ران اللّه على قلبه» نامه 58، 449

ركض

پا به زمين زدن. به معنى رفتن، فرار كردن نيز آيد. از اين كلمه فقط يك مورد در كلام حضرت هست درباره قريش به برادرش عقيل مى‏نويسد: «فدع عنك قريشا و تركاضهم فى الضلال و تجوالهم فى الشقاق... فانّهم قد اجمعوا على حربى كاجماعهم على حرب رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قبلى» نامه 36، 409، بگذر از قريش و پا بر جا بودنشان در ضلالت و جولانشان در مخالفت، آنها به جنگ من جمع شدند چنانكه پيش از من بر جنگ رسول خدا.

ركع

ركع و ركوع: خم شدن و سر پائين آوردن،

جوهرى گويد: ركوع به معنى انحناء و ركوع نماز از آنست

«ركعتين» به علت دو ركوع است از اين كلمه سه مورد در «نهج» يافته است درباره ملائكه فرموده: «منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون» خ 1، 41، ركوع جمع راكع است يعنى از آنها بعضى ساجدند كه ركوع نمى‏كنند (هميشه در سجده‏اند) و بعضى راكعند كه راست نمى‏شوند (پيوسته در ركوعند).

و نيز فرموده: «ما اهمّنى ذنب امهلت بعده حتى اصلّى ركعتين و اسئل اللّه العافية» حكمت 299، گناهى كه بعد از آن مهلت يافتم دو ركعت نماز خوانده و از خدا عافيت طلبم، اندوهگينم نكرده است

ركم

رويهم جمع كردن. بعضى را بالاى بعضى نهادن، ركام بر وزن غلام: مركوم و متراكم. نه مورد از اين لفظ در «نهج» آمده است درباره قبر فرموده: «و حفرة لو زيد فى فسحتها و اوسعت يدا حافرها لاضغطها الحجر و المدر و سدّ فرجها التراب المتراكم» نامه 45، 417، گوداليكه اگر در وسعت آن اضافه شود و دستهاى گوركن آنرا گشاد كند، سنگها و كلوخها تنگش كنند. و شكافهاى آنرا خاك انباشته، مسدود نمايد. آن حضرت ظاهرا درباره غلبه بنى عباس و پيروانشان بر بنى اميّه فرموده: «على انّ اللّه سيجمعهم لشرّ يوم لبنى اميّة كما تجتمع قزع الخريف ثمّ يؤلّف اللّه بينهم ثمّ يجمعهم ركاما كركام السحاب ثمّ يفتح لهم ابوابا يسيلون من مستثارهم» خ 166، 241، خداوند آنها را براى بدترين روز بنى اميّه جمع كند مانند جمع شدن تكه‏هاى ابر بهارى، خداوند ميان آنها را جمع مى‏كند و آنگاه آنها را متراكم مى‏كند مانند ابرهاى متراكم، سپس آنها درهائى مى‏گشايند كه از محل قيام خويش مانند سيل جارى مى‏شوند.

ركن

ركون: ميل و اعتماد: «ركن اليه ركونا: مال اليه و سكن» هجده مورد از اين لفظ در «نهج» آمده است، چنانكه فرموده: «الركون الى الدنيا مع ما تعاين منها جهل و التقصير فى حسن العمل اذا وثقت بالثواب عليه غبن» حكمت 384، اعتماد بر دنيا با آنكه بى‏وفائى و زوال او را مى‏بينى نادانى است، و كوتاهى در عمل نيك وقتى كه اطمينان به ثواب آن دارى مغبونى است.

«ركن» پايه. ستون. طرف قويتر. امر عظيم، جمع آن اركان است، آنگاه كه خبر شهادت محمد بن ابى بكر را به ابن عباس خبر مى‏داد چنين نوشت: «امّا بعد فانّ مصر قد افتتحت و محمد بن ابى بكر رحمه اللّه قد استشهد فعند اللّه نحتسبه ولدا ناصحا و عاملا كادحا و سيفا قاطعا و ركنا دافعا» نامه 35، 408، مصر سقوط كرد، محمد بن ابى بكر شهيد شد، او را نزد خدا ذخيره خود مى‏دانيم، او براى من فرزندى خيرخواه، حاكمى تلاشگر، شمشيرى برنده، و ستون مدافعى بود. و نيز فرموده: «اوضع العلم ما وقف على اللسان و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان» حكمت 92، پستترين علم آنستكه منحصر به زبان باشد و بالاترين آن علمى است كه در اعضاء و جوارح بطور عمل آشكار شود، اركان بدن اعضاء رئيسه‏آن است مانند قلب و مغز.

ركىّ

چاهها. مفرد آن ركيّه است و آن فقط يكبار در كلام حضرت آمده است در مقام شكايت از مردم فرموده: «اللّهم قد ملّت اطبّاء هذا الداء الدوىّ و كلت النزعة باشطان الركّى اين القوم الذين دعوا الى الاسلام فقبلوه و قرء و القرآن فاحكموه» خ 121، 177، خدايا طبيبان اين درد پر رنج خسته شدند. و آبكشان به ريسمانهاى چاهها بى‏طاقت گشتند، كو مردانى كه به اسلام خوانده شده و قبول كردند و قرآن را خواندند و جدّى گرفتند

رمح

(بر وزن قفل) نيزه. جمع آن رماح و ارماح است و آن چهار بار در كلام حضرت آمده است به قشونى كه براى دفع دشمن مى‏فرستاد فرمود: «و اذا غشيكم الليل فاجعلوا الرماح كفّة و لا تذوقوا النوم الّا غرارا او مضمضة» نامه 11، 371 و چون شب شما را احاطه كرد، نيزه‏ها را مانند كفّه ترازو قرار دهيد (در اطرافتان باشند و شما را مانند كفّه ترازو احاطه كنند) خواب را خفيف قرار بدهيد (نچشيد خواب را مگر كمى) يا بطور خوابيدن و بيدار شدن (خواب مضمضه آنستكه انسان بطور تناوب بخوابد و بيدار شود، گوئى آب را در دهان مضمضه مى‏كند و به زودى بيرون مى‏ريزد.

در تعليم آداب جنگ به ياران فرموده: «و عضّوا على الاضراس فانّها انى للسيوف عن الهام و التووا فى اطراف الرماح فانّه امور للاسّنة» خ 124، 180 دندانها را بر دندان بفشاريد كه آن شمشيرها را از سرها كند كننده‏تر است و در اطراف نيزه‏ها بگرديد كه آن متحرّكتر كننده سنانهاى نيزه‏هاست. اگر انسان دندان بر دندان بفشارد سرش مقاومتر مى‏شود و در نتيجه شمشير دشمن را كند مى‏كند و اگر در اطراف نيزه بگردد و آنرا به حركت آورد سنان آن بيشتر حركت كرده و بر بدن دشمن نافذتر مى‏شود، اين ترجمه مطابق شرح ابن ميثم و ابن ابى الحديد است، محمد عبده خلاف آنرا گفته است.

رمز

اشاره:

«رمز اليه: اشار»

آن تنها يكبار در كلام حضرت آمده است چنانكه فرموده: «اللّهم اغفرلى رمزات الالحاظ و سقطات الالفاظ و شهوات الجنان و هفوات اللسان» خ 1، 7، 104، خدايا بر من ببخش اشاره‏هاى نگاههايم را و بيهوده‏هاى‏ الفاظم را، و شهوتهاى قلبم را و لغزشهاى زبانم را. شهوت قلب اميال آنست به اشياء فاقد فضيلت.

رمس

(بر وزن عقل) دفن كردن و پوشانيدن:

«رمسه رمسا: دفنه و غطّاه»

و نيز رمس قبرى را گويند كه با زمين برابر باشد، جمع آن ارماس است كه يك بار در «نهج» آمده است، در رابطه با قيامت فرموده: «و كفى بذلك واعظا لمن عقل و معتبرا لمن جهل و قبل بلوغ الغاية ما تعلمون من ضيق الارماس و شدّة الابلاس» خ 190، 281 قيامت بس است در موعظه به كسيكه تعقل كند، و از لحاظ عبرت به آنكه جاهل است و قبل از قيامت مى‏دانيد تنگى قبرها و شدت اندوه و يأس را (يعنى در برزخ)

رمض

(بر وزن شرف) شدت حرارت «رمضاء» شدت حرارت و زمين داغ شده از حرارت خورشيد، از اين ماده دو مورد در «نهج» يافته است در مقام موعظه فرموده است: «ا فرأيتم جزع احدكم من الشوكة تصيبه و العثرة تدميه و الرمضآء تحرقه فكيف اذا كان بين طابقين من نار ضجيع حجر و قرين شيطان» خ 183، 267 آيا ديده‏ايد ناله كسى را از خارى كه در پايش مى‏خلد، يا از افتادنى كه او را زخمى و خونى مى‏كند و يا از زمين داغى كه او را مى‏سوزاند، چطور است كه انسان ميان دو آجر بزرگى از آتش باشد همخوابه سنگ و رفيق شيطان. همخوابه سنگ اشاره است به آيه «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» و قرين شيطان به آيه «نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» است. و درباره اثرات اعمال فرموده: «و صوم رمضان فانّه جنّة من العقاب و حجّ البيت و اعتماره فانّهما ينفيان الفقر...» خ 110، 163.

رمق

(بر وزن عقل) نگاه خفيف. و بقيّه عمر، جمع آن ارماق است و دو بار در «نهج» ديده مى‏شود. چنانكه فرمود: «يا نوف اراقد انت ام رامق فقلت: بل رامق» حكمت 104 كه در «رقد» گذشت و درباره شكست دشمن خويش به برادرش عقيل نوشته: «فما كان الّا كموقف ساعة حتى نجاجريضا بعد ما اخذ بالمخنّق و لم يبق منه غير الرمق» نامه 36، 409 كه در «خنق» گذشت، نبود مگر مانند توقف ساعتى كه اندوهگين برگشت، پس از آنكه از حلقش گرفته شد و جز يقيّه نفسش نماند 

رمل

(بر وزن عقل) شن. به خاك نيز گفته مى‏شود، ترميل: آلوده به خاك و آلوده به خون كردن «رمل» به معنى هروله و آن نوعى رفتن است ميان رفتن و دويدن، از اين لفظ شش مورد در «نهج» آمده است درباره حجّ فرموده: «ثمّ امر آدم (عليه السلام) و ولده... يهلّلون للّه حوله و يرملون على اقدامهم شعثا غبرا له» خ 192، 293 يعنى آنگاه به آدم و فرزندانش امر فرمود: لا اله الّا اللّه مى‏گويند در اطراف بيت و هروله مى‏كنند بر قدمهايشان، ژوليده مو و غبارآلود. «ارمال» فقير شدن و به خاك افتادن

«ارمل القوم: نفد ذادهم فافتقروا»

لازم و متعدى به كار رفته است در دعاى استسقاء فرموده: «اللّهم سقيامنك تعشب بها نجادنا... من بركاتك الواسعة و عطاياك الجزيلة على برّتيك المرملة و وحشك المهملة» خ 115، 172، خدايا از تو آبى مى‏خواهيم كه ارتفاعات ما با آن با علف مى‏شود... از بركات گسترده و عطاياى بزرگت بر مخلوق فقيرت و بر وحوش رها شده‏ات. «ارمل» مرد بى‏زن، «ارمله»: زن بى‏شوهر: «تمنعه الضعيف و الارملة» نامه 21، 277، انفاق را از ضعيف و بيوه زن منع مى‏كنى و نيز فرموده: «من اموالهم المصونة لاراملهم و ايتامهم» نانه 41، 413. «رمال» شنها. جمع رمل است درباره حق تعالى فرموده: «عالم السّر من ضمائر المضمرين... و ما تسفى الاعاصير بذيولها و تعفو الامطار بسيولها و عوم نبات الارض فى كثبان الرمال و مستقّر ذوات الاجنحة بذرى شناخيب الجبال و تغريد ذوات المنطق فى دياجير الاوكار» خ 91، 135، سبحان الله از اين ترسيم علم خدا و از اين كلمات، چه كنم خدايا ديوانه مى‏شوم از اين عبارات، سلام بر تو اى مولا، اى درياى سخن، اى زبان ناطق خدا.

«تسفى»: مى‏پراكند. «اعاصير»: بادهائيكه غبار مى‏انگيزانند. «تعفو» محو و زايل ميكند.» عوم» شنا كردن. «كثبان»: تپّه‏ها. «ذرى» جمع ذروه بالاى شى‏ء «شناخيب»: رؤس جبال، مفرد آن شنخوب يا شنخوبه است مثل عصفور و عصفوره «تغريد»: آوازه خوانى پرنده «ياجير» ظلمتها. مفرد آن ديجور است «اوكار»: لانه‏ها، مفرد آن «وكر» است.

يعنى: خداوند سبحان عالم است به راز رازداران و عالم است با آن چه بادها با اطراف و دامنهاى خدا مى‏پراكنند. و آنچه بارانها با سيل خود محو مى‏كنند و عالم است به شناكنان رفتن ريشه‏هاى نباتات در ميان تپّه‏هاى رمل و مى‏داند قرارگاه پرندگان را در قلّه‏هاى بالاى كوهها و مى‏داند آواز خوانى بلبلان و پرنده‏ها را در تاريكى لانه‏ها.

رمم

رمّ: اصلاح كردن:

«رمّ البناء رمّا و مرمّة: اصلحه»

از اين ماده سه مورد در «نهج» آمده است. «للمؤمن ثلاث ساعات فساعة يناجى فيها ربّه و ساعة يرّم معاشه و ساعة يخلّى بين نفسه و بين لذّاتها فيها يحلّ و يجمل و ليس لعاقل ان يكون شاخصا الّا فى ثلاث مرمة لمعاش» حكمت 390 براى مؤمن سه تا وقت هست (و بايد اوقات خويش در آن سه نوع تقسيم كند) ساعتى با خداى خود مناجات مى‏كند و ساعتى كار زندگى را اصلاح و خود را تأمين مى‏كند...

رمّ: به معنى پوسيدن نيز آمده است «رمّه» استخوان پوسيده. جمع آن رمام است درباره دنيا فرموده: «عذبها اجاج و هلوها صبر و غذائها سمام و اسبابها رمام» خ 111، 165، آب شيرينش تلخ است، شيرينى‏اش مانند «صبر» است، غذايش سموم است و اسبابش پوسيده‏هاست.

رمى

انداختن. اعم از آنكه چيزى باشد مانند انداختن سنگ و تير و غيره و يا رمى اعتبارى باشد، مانند نسبت دادن چيزى به كسى، از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است درباره سليمان (عليه السلام) فرموده: «فلمّا استوفى طعمته و استكمل مدّته رمته فسّى الفناء بنبال الموت و اصبحت الديار منه خالية» خ 182، 262، چون رزق خود را تمام كرد و مدتّش را كامل نمود، كمانهاى مرگ او را با تيرهاى مرگ زدند.

«ارتماء»: مطاوعه و قبول رمى است، درباره حق تعالى فرموده: «هو القادر الذى اذا ارتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته... فرجعت» خ 91، 125، «ارتمى» در اينجا به معنى ترامى و انداختن تير به يكديگر است «ارتماء اوهام» يعنى تزاحم به يكديگر، يعنى او همان قادرى است كه چون افكار و اوهام يكديگر را زدند و مزاحمت كردند تا انتهاى قدرت او را درك كند، برگشته‏اند.

«رميّة»: صيد (تير انداخته شده) به معاويه مى‏نويسد: «و لو لا ما نهى الله عنه من تزكية المرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمّة... فدع عنك من مالت به الرّمية» نامه 28، 386، اگر خدا از ستودن آدمى نفس خود را نهى نكرده بود گوينده‏اى فضائل زيادى نقل مى‏كرد (منظور خود حضرت است) بگذار از خود كسى را كه شكار او را منحرف كرده است مثلى است نسبت به كسيكه مقصدش از دست رفته و در طلبش وامانده است. «مرمى»- به كسر اول- آنچه انداخته مى‏شود (تير) جمع آن مرامى آيد درباره خوارج فرموده: «ثم انتم شرار الناس و من رمى به الشيطان مراميه و ضرب به تيهه» خ 127، 148 بعد شما بدكاران مردم هستيد و كسى هستيد كه شيطان تيرهاى خود را به طرف او انداخته و او را در وادى ضلالت خود قرار داده است. «رمى» تكه‏هاى ابر و ابرى را گويند كه داراى دانه‏هاى درشت باران است جمع آن «ارميه» است، آنحضرت در مذمت ياران خود فرمود: «اما و الله لوددت انّ لى بكم الف فارس من بنى فراس بن غنم»

هنالك لو دعوت اتاك منهم *** فوارس مثل ارمية الحميم‏

«ارمية الحميم» يعنى ابرهاى هواى گرم، كه آنها به شدت و به سرعت باران درشت مى‏ريزند، يعنى به خدا دوست دارم ايكاش به جاى شما هزار سوار از قبيله بنى فراس داشتم، كه اگر آنها را دعوت به جنگ كنى سوارانى مانند بارانهاى تابستانى به طرف تو مى‏آيند، فدايت شوم اى مولا چه خوب خودت را با اين سخنان معرفى كرده‏اى

رنق

بر وزن عقل و رنوق: تيره و كدر شدن

«رنق الماء: كدر»

«رنق» بر وزن عقل و شرف و نيز- به فتح اول و كسر دوم- كدر و تيره. از اين ماده سه مورد در «نهج» آمده است درباره دنيا فرموده: «سلطانها دول و عيشها رنق» خ 111، 165 حكومتش دست به دست و متحول و عيش آن تيره و كدر است. و در تعريف شهادت در راه خدا فرموده: «ما ضرّ اخواننا الذين سفكت دمائهم و هم بصفّين الّا يكونوا اليوم احياء يسغون الغصص و يشربون الرنق قدو الله لقوا الله فوّآهم اجورهم» خ 182، 264، چه ضرر كرد بر براران ما كه در صفين خونشان در راه‏ خدا ريخته شد از اينكه امروز زنده نيستند تا جرعه‏هاى گلوگير را بخورند و آبهاى آلوده را بنوشند، به خدا آنها خدا را ملاقات كردند و خدا اجرشان را تمام و كمال به آنها داد.

رونق

درباره طاووس فرموده: «و علاه بكثره صقاله و بريقه و بصيص ديباجه و رونقه» خ 165، 238 رونق كه فقط يكبار در «نهج» آمده يعنى نيكوئى و براّقى است يعنى رنگ طاووس به علّت كثرت جلاء و لمعان و براّقى و نكوئيش بر همه رنگها برترى يافته است.

رنن

رنين: بلند كردن صدا به گريه:

رنّ الرجل رنينا: صاح و رفع صوته بالبكاء»

سه مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است آن حضرت به وقت برگشتن از صفّين، ديد كه زنان در خانه‏ها براى شهداء خود گريه مى‏كنند و حرب بن شر حبيل از آنحضرت استقبال كرد، حضرت فرمود: «اتغلبكم نسائكم على ما اسمع الا تنهونهنّ عن هذا الرنين» حكمت 322، آيا زنانتان در آنچه مى‏شنوم بر شما غلبه مى‏كنند آيا آنها را از اين گريه با صداى بلند نهى نمى‏كنند

«رنّه» ناله. در رابطه با نزول وحى فرموده: «و لقد سمعت رنّة الشيطان حين نزل الوحى عليه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فقلت يا رسول الله ما هذه الرنّةّ فقال: هذا الشيطان آيس من عبادته» خ 192، 301.

آنگاه كه وحى بر حضرت نازل شد، من ناله شيطان را شنيدم، به حضرت گفتم: اين ناله چيست فرمود: اين شيطان است كه از عبادت شدنش مأيوس گرديده.

رهب

رهب و رهبة: ترس.

راغب گويد: ترس با تحرز و اضطراب

چهارده مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است چنانكه فرمود: «و بالايمان يعمّر العلم و بالعلم يرهب الموت و بالموت تختم الدنيا» خ 156، 219، علم با ايمان آباد مى‏شود و با علم از مرگ ترسيده مى‏شود و با مرگ زندگى انسان به پايان مى‏رسد «راهب»: كسيكه از خدا مى‏ترسد، جمع آن رهبان بر وزن غفران است: «و جأرتم جؤار متبّتلى الرهبان» خ 52، 89 كه در «حنن» گذشت.

رهج

(بر وزن عقل و شرف) غبار و آن تنها يكبار در «نهج» هست «فويل لك ‏  يا بصرة عند ذلك من جيش من نقم الله لا رهج له و لا حسّ» خ 102، 148 واى بر تو اى بصره در آنوقت از لشكرى از نقمتهاى خدا كه نه غبارى دارد و نه صدائى رجوع شود به «بصره».

رهق

پوشاندن (احاطه كردن). رسيدن هشت مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است درباره خدا فرموده: «و لا يستضيى‏ء بالانوار و لا يرهقه ليل و لا يجرى عليه نهار» خ 213، 330، از نورها كسب نور نمى‏كند، شبى او را نمى‏پوشاند و روزى بر او جارى نمى‏شود و نمى‏آيد.

«ارهاق» پوشاندن. درك كردن: «فليعمل العامل منكم فى ايام مهله قبل ارهاق اجله و فى فراغه قبل اوان شغله» خ 86، 116، عمل كند عامل از شما در ايام مهلتش پيش از رسيدن و درك اجلش و در وقت فراغ پيش از وقت مشغوليتش

رهم

مرهم: دوائيكه بر زخم بمالند. و آن تنها يكبار در كلام حضرت ديده مى‏شود، درباره رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه» خ 108، 156 آن حضرت طبيبى است كه طبّ خود را به همه جا مى‏برد، مرهمهاى خويش را قوى كرده و داغهاى خود را سرخ كرده، هر جا حاجت باشد مى‏نهد.

رهن

گرو، وثيقه. همچنين است رهان. از اين لفظ موارد زيادى در «نهج» آمده است: «الحجر الغصيب فى الدار رهن على خرابها» حكمت 240، سنگ مغصوب در خانه وثيقه خراب شدن آن است. جمع رهن، رهون است بر وزن عقول چنانكه در خ 109، 160

«ارتهان»: رهن گرفتن، به اهل بصره فرموده: «و المقيم بين اظهركم مرتهن بذنبه و الشاخص عنكم متدارك برحمة ريّه» خ 13، 55 اقامت كننده در ميان شما گرو گرفته شده است به گناهش، خارج شوند از ميان شما قرين گشته با رحمت خداست. رهين: گرو گذاشته شده. اخذ شده، جمع آن رهائن است خطاب به دنيا فرموده: «اين الامم الذين فتنتهم بزخارفك فهاهم رهائن القبور و مضامين اللّحود» نامه 45، 419، كجايند امّتهائيكه با زخارف خود آنها را فريفته‏اى، آنها فعلا گرو گذاشته در قبورند و نگه داشته شده در لحد هستند.

رهو

گشوده. باز. «رهوه» براى واحد، جمع آن رهوات است كه فقط يكبار در «نهج» ديده مى‏شود، در وصف آسمان فرموده: «و نظم بلا تعليق رهوات فرجها و لاحم صدوع انفراجها» خ 91، 127، بدون تكيه به جائى، گشوده‏هاى شكافهاى آنرا منظّم كرد و شكافته‏هاى آنرا مسدود نمود.

روح

به فتح راء راحت شدن،

جوهرى در صحاح گفته: «الروح و الراحة: الاستراحة»

در

اقرب الموارد گويد: «الروح: بمعنى الراحة»

از اين كلمه باين معنى موارد زيادى در نهج يافته است. در خطبه همّام در وصف متقين فرموده: «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة اتعب نفسه لاخرته و اراح الناس من نفسه» خ 193، 306، نفس او از خودش در رنج است و مردم از او در راحت. نفس خويش را به زحمت انداخته و مردم را از خود راحت كرده. در مذمّت ياران فرموده: «ما عزّت دعوة من دعاكم و لا استراح قلب من قاساكم» خ 29، 73

رواح

از ظهر تا شب چنانكه جوهرى گويد. در

اقرب الموارد گفته: رواح احساس سرور حادث از يقين. نيز شبانگاه يا از ظهر تا شب «راح رواحا» يعنى در شبانگاه يا در بعد از ظهر رفت

از اين كلمه مواردى در «نهج» ديده مى‏شود درباره دنيا فرموده: «نادت بفراقها... و شوّقتهم بسرورها الى السرور... راحت بعافية و ابتكرت بفجيعة» حكمت 121، دنيا مردم را به جدائى خويش خوانده و با سرور خود به سرور آخرت تشويق كرده شام كرده با عافيت و صبح كرده با مصيبت به كميل فرموده: «يا كميل مر اهلك ان يروحوا فى كسب المكارم» حكمت 257 كه در «دلج» گذشت و آنجا كه فرموده: «الا و انى معسكر فى يومى هذا فمن اراد الرواح الى الله فليخرج» خ 182، 264 ظاهرا منظور مطلق رفتن است كه رواح به معنى مطلق رفتن نيز آمده است و همانطور است كلام ديگرش كه فرموده: «الرائح الى الله كالظمان يرد الماء» خ 124، 181، به سوى خدا رونده مانند عطشانى است كه وارد آب شود

مراوحة و تراوح: آنستكه كار را به نوبت انجام دهند، گوئى در اينكار يكديگر را راحت مى‏كنند: «لقد رأيت اصحاب محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)... و قد باتوا سجدا و قياما يراوحون بين جباههم و خدودهم» خ 97، 143 اصحاب حضرت را ديدم كه با سجده و قيام صبح كردند گاهى پيشانيهاى خود را به زمين مى‏گذاشتند و گاهى صورتهايشان را «مراح» مصدر ميمى است يعنى رفتن در بعد از ظهر «فى مراح و لا مغدى» خ 320، 75 در رفتن شبانگاه نه بامداد. و با ضمّ اوّل: استراحتگاه شتر و گوسفند چنانكه فرموده: «من مراحها و سائمها» خ 186، 275 يعنى از استراحتگاه آنها و چوپان آنها.

روح

روح يك حقيقت مستقّل و غير مادى است كه در وجود هر يك از انسانها قرار دارد و به وقت خواب و بيدارى از بدن خارج و به بدن داخل مى‏شود، و در وقت مرگ از بدن بيرون رفته و در جهان مى‏ماند و در قيامت بعد از روئيدن بدنها، باز به بدن بر مى‏گردد، عينيّت در دنيا و آخرت بسته به بقاء روح است و چاره ديگرى ندارد، وجود روح مستقل در بدن از ضروريّات اسلام است و آن پانزده بار به طور مفرد و جمع در «نهج» آمده است.