مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۲۵ -


رحب

وسعت. فراخى. چهار مورد از اين لفظ در «نهج» ديده مى‏شود درباره معاويه فرموده: «اما انّه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم مند حق البطن» خ 57، 92 كه در «بلعوم- دحق» گذشت يعنى بدانيد بعد از من مردى گشاد گلو و شكم گنده بر شما غالب مى‏شود.

«رحيب الصدر» نامه 41، 413 يعنى فراخ سينه، وسيع سينه، كسى كه سعه صدر دارد.

«مرحبا»

به به، اصل معنى «مرحبا به» زمين بر او فراخ باد است و آن فقط يكبار در «نهج» آمده است، جنايتكارى را نزد آن حضرت آوردند، عده‏اى اوباش و ولگرد نيز با او بودند، فرمود: «لا مرحبا بوجوه لا ترى الّا عند كلّ سوأة» حكمت 200، فراخى مباد چهره‏هائى را كه جز در وقت حادثه بد ديده نمى‏شوند، لفظ «اتى» به صيغه معلوم ضبط شده ولى ظاهرا به صيغه مجهول باشد.

رحض

شستن.

«رحض الثوب رحضا: غسله»

از اين لفظ دو مورد در «نهج» به كار رفته است درباره ثواب اعمال فرموده: «و حجّ البيت و اعتماره فاّنهما ينفيان الفقر و يرحضان الذنب» خ 110، 163، حجّ بيت و عمره آوردن، فقر را از بين برده و گناه را مى‏شويند. و در رابطه با تقوى فرموده: «و ارحضوا بها ذنوبكم» خ 191، 284

رحل

رحل و ترحال: كوچ كردن، ارتحال: انتقال. «راحل»: كوچ كننده. درباره دنيا فرموده: «و انّ اهل الدنيا كركب بيناهم حلّوا اذ صاح بهم سائقهم فارتحلوا» حكمت 415 كه در «حل» گذشت. و در جائى فرموده: «و ازمع الترحال عباد الله الاخيار و باعوا قيلا من الدنيا لا يبقى بكثير من الآخرة لا يفنى» خ 182، 264. قصد رحيل كرده‏اند بندگان نيك خدا و فروخته‏اند دنياى فانى را به آخرت باقى

«رحيل»: كوچ كردن. چنانكه فرموده: «تجهّزوا رحكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل» خ 204، 321 «راحله» شتر نجيبى كه با آن كوچ مى‏كنند، جمع آن رواحل است درباره آمدن كفّار به جنگ رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «و ضربت الى محاربته بطون رواحلها حتى انزلت بساحته عداوتها» خ 194، 307 در آمدن به جنگ آن حضرت بر شكم شتران خويش زدند ناعداوت خويش را در ميدان او پياده كردند. در جواب آنكه از حضرت پرسيد: با وجود لياقت شما چرا از حكومت محرومتان كردند، مطالبى فرموده و شعر امرء القيس را شاهد آورده كه يعنى از گذشته‏ها بگذر، فعلا اهّم كار دفع معاويه و خاتمه دادن به كار اوست.

«ودع عنك نهبا صيح فى حجرأته و لكن حديثا ما حديث الرواحل و هلّم الخطب فى ابن ابى سفيان» خ 162، 231 يعنى بگذر حكايت غارتى را كه در جوانب آن فرياد بر آمده و ليكن حكايت شتران را جلو آور. داستان شعر در شرح عبده آمده است در بعضى عبارات به جاى «لكن» آمده است «هات».

رحل

(بر وزن عقل) ظرف. مثل خورجين و انبان و نيز پالان شتر كه از «جهاز» كوچك باشد. آنگاه كه شنيد: مردم بصره باز قصد شورش دارند چنين مرقوم فرمود: اگر مرا وادار كنيد كه بار ديگر به بصره برگردم، چنان مجازاتتان ميكنم كه جريان جمل در مقابل آن مانند ليسيدن (انگشت) باشد: «فها اناذا قد قربت جيادى و رحلت ركابى و لئن الجأتمونى الى المسير اليكم لا وقعنّ بكم وقعة لا يكون يوم الجمل اليها الّا كلعقة لاعق» نامه 29، 389، يعنى من الآن اسبم را به خود نزديك كرده و بر شترم رحل بسته‏ام و اگر ناچارم كنيد كه... جمع آن رحال است درباره علم خويش فرموده: «فو الذى نفسى بيده لا تسئلونى عن شى‏ء فيما بينكم و بين الساعة و لا عن فئة تهدى مأة و تضلّ مأة الّا انبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محطّ رحالها و من يقتل فيها من اهلها...» خ 93، 137 مناخ (به ضم اوّل): محل خوابيدن شتر. «محطّ الرحّال» يعنى محل گذاشته‏ شدن پالانهاى شتران.

رحم

رحمت: مهربانى.

راغب گويد: رحمت: مهربانى و رقّتى است كه مقتضى احسان است نسبت به شخص مرحوم

گاهى فقط در مهربانى و گاهى در احسان به كار مى‏رود، از اين كلمه موارد زيادى در «نهج» ديده مى‏شود.

«ترّحم»: گفتن اينكه خدا او را رحمت كند. استرحام: طلب رحمت و رأفت است «رحيم» صفت مشبهه است دلالت بر دوام دارد، رحمن، صيغه مبالغه است و دلالت بر شمول دارد.

رحم

(به فتح اوّل و كسر دوّم) رحم مادر كه جنين در آن رشد مى‏كند. جمع آن ارحام است، اقوامى را كه بالاخره به يك پدر و مادر مى‏رسد ارحام گويند. به علت رحم مادر، چنانكه فرموده: «فرض الله... صلة الرحم منماة للعدد» حكمت 252، خداوند صله رحم را براى زيارت اهل و اقوام قرار داده است. به آن شخص كه گفت: يا امير المؤمنين اى كاش برادرم در بصره حاضر بود و پيروزى تو را با چشم مى‏ديد، فرمود: آيا ميل برادرت با ماست گفت: آرى: فرمود: پس در قشون من حاضر است، بعد فرمود: در اين قشون من حاضر است اقوامى كه اكنون در اصلاب پدران و ارحام مادران هستند، كه زمان در آينده آنها را مى‏آورد و ايمان با آنها تقويت مى‏شود «... و لقد شهدنا فى عسكرنا هذا اقوام فى اصلاب الرجال و ارحام النساء سيرعف بهم الزمان و يقوى بهم الايمان» خ 12، 55

رحا

آسياب. و آن شش بار در «نهج» آمده است، در خطبه شقشقيّه خ 2، 48 فرموده: اما و الله لقد تقمّصها فلان و انّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى» به خدا قسم ابوبكر پيراهن خلافت را به تن كرد، با آنكه مى‏دانست موقعيت من نسبت به خلافت مانند موقعيت محور و ميله آسياب است نسبت به آسياب. درباره بعثت فرموده: «حتى اراهم منجاتهم و بوأّهم محلّتهم فاستدارت رحاهم و استقامت قناتهم» خ 104، 150 تا اينكه آن حضرت محل نجاتشان را نشان داد، و ديارشان را آماده كرد، آسياب زندگيشان به گردش افتاد و نيزه‏هايشان راست گرديد (كنايه از صلاح حال است)

رخص: ارزانى. نرمى. رخصت: تخفيف (لازمه‏اش اجازه است) از اين كلمه هفت مورد در «نهج» آمده است «ترخيص»: اجازه. درباره تكبّر فرموده است: «فلو رخّص الله فى الكبر لاحد من عباده لرّخص فيه لخاصة انبيائه و اوليائه» خ 192، 290 در دعاى استسقاء فرموده: «اللّهم... اسقنا سقيا نافعة... تسيل البطنان و تستورق الاشجار و ترخص الاسعار انّك على ما تشاء قدير» خ 143، 00، خدايا ما را آب بده آب دادن نافع... تا با آن درّه‏ها را جارى كنى، و درختان را پر از شاخ و برگ گردانى و قيمتها را ارزان نمائى.

رخص

(بر وزن صرد) جمع رخصة يا رخيص است و آن مستحبّات است در مقابل عزائم كه واجبات باشد چنانكه فرموده: «و خلّف فيكم... كتاب ربّكم مبيّنا حلاله و حرامه و فرائضه و فضائله و ناسخه و منسوخه و رخصه و عزائمه» خ 1، 44

تراخى

تباعد و دور شدن، آن فقط دو بار در «نهج» آمده است در رابطه با عدم يارى عثمان به معاويه مينويسد: «ثمّ ذكرت ما كان من امر عثمان... فايّنا كان اعدى له... امن بذل له نصرته... ام من استنصره فتراخى عنه و بثّ المنون اليه» نامه 28، 388، سپس جريان عثمان را ذكر كرده‏اى، كدام يك از ما به او دشمنتر بوديم آيا آنكه به او يارى كرد (كه من بودم) يا آنكه عثمان او را به يارى خواند و او خود را كنار كشيد و مرگ را بر او گسترش داد، عثمان از معاويه يارى خواست او لشكرى فرستاد ولى گفت از محل معيّن حركت نكنند و منتظر ماندند تا عثمان كشته شد.

رخاء

و رخوه: فراوانى. فراخى، نرمى، از اين كلمه يازده مورد در «نهج» آمده است درباره دنيا دوست فرموده: «ان اصابه بلآء دعا مضّطرا و ان ناله رخاء اعرض مغترّا» حكمت 150 در وصف متقّين فرموده: نزلّت انفسهم منهم فى البلّاء كالّتى نزلّت فى الرّخاء» خ 193، 303 نفسشان قرار گرفته در وجود آنها در وقت بلاء مانند وقت فراخى و وسعت، يعنى در وقت بلاء جزع و بى تابى نمى‏كنند و در وقت وسعت و قدرت تبختر و تكبّر نمى‏نمايند.

به اهل زمان خويش فرموده: «و لقد نزلت بكم البلّية جائلا خطامها، رخوا بطانها» خ 89، 122 خطام چيزى است كه در بينى شتر داخل مى‏كنند، جولان آن حركت آن است «بطان»: بند جهاز شتر كه از زير شكم آن مى‏بندند «رخو» بودن «شل» بودن آن است، يعنى بليّه بر شما نازل شده در حاليكه خطامش در جولان و بند زير شكمش سست است، اشاره به گسترش فتنه و عدم برخورد با مانع است.

ردء

به كسر اول: پناهگاه. يار، كمك و يارى كردن و آن دو بار در «نهج» آمده است آنگاه كه عمر بن الخطاب با حضرت مشورت كرد كه خودش در جنگ روم شركت كند، آن حضرت مصلحت ندانست و فرمود: فرمانده رزمنده‏ايرا بفرست: «فان اظهر الله فذاك ما تحبّ و ان تكن الاخرى كنت ردأ للناس و مثابة للمسلمين» خ 134، 193 يعنى اگر خدا پيروزشان كرد، همانستكه دوست دارى و اگر شكست پيش آمد براى مردم پناهگاه و محل بازگشت مى‏شوى، امام (عليه السلام) در عين ناحق دانستن خلافت عمر، صلاح اسلام را در نظر داشته است.

به لشكرى از مسلمين چنين نوشت «فليكن معسكركم فى قبل الاشراف او سفاح الجبال او اثناء الانهار كيما يكون لكم ردأ و دونكم مرّدا» نامه 11، 371، لشكرگاهتان در جلو بلنديها يا در دامنه كوهها يا در ميان نهرها باشد، تا برايتان پناهگاه و محل حفاظ و برگشت باشد.

ردّ

برگرداندن. خواه برگرداندن خود شى‏ء باشد يا حالت آن «تردّد» رفت و آمد پى در پى. «ارتداد»: برگشتن «اللهم فان ردّوا الحقّ فافضض جماعتهم و شتّت كلمتهم و ابسلهم بخطاياهم» خ 124، 181، خدايا اگر حق را ردّ كردند. جمعشان را بشكن سخنشان را پراكنده كن، و آنها را با خطاهايشان از رحمت خويش مأيوس گردان. بسيار وقت چنين دعا مى‏كرد: «الحمد لله الذى لم يصبح بى ميّتا و لا سقيما... و لا مقطوعا دابرى و لا مرتدا عن دينى و لا منكرا لربّى» خ 215، 332.

ردع

مانع شدن. بر گرداندن:

«ردعه ردعا: كفّه و ردّه»

ده مورد از اين لفظ در «نهج» آمده است. درباره حق تعالى فرموده: «الحمد لله الذى... ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته» خ 195، 308 حمد خدا را كه خطورات همتهاى نفوس را از دانستن كنه صفت خويش مانع شده است.

در بيان علل احكام فرموده: «فرض الله... الامر بالمعروف مصلحة للعوام و النهى عن المنكر ردعا للسفهاء» حكمت 252 كه «ردع» به معنى منع است

«رداع»: مانع.

ردغ

ردغه (بر وزن عرفه) آب گل آلود و گل. «ردغ»- به فتح اوّل و كسر دوّم- محلّى كه زياد گل آلود باشد. آن فقط يكبار در «نهج» آمده است در كلام عجيبى در وصف دنيا فرموده: «فانّ الدنيا رنق مشربها، ردغ مشرعها، يونق منظرها و يوبق مخبرها، غرور حائل و ضوء آفل و ظلّ زائل و سناد مائل» خ 83، 108 يعنى. دنيا تيره است محّل عيش آن. گل آلود و گلى است محلّ شرب آن. نگاهش تعجب مى‏آورد. چشم بستن او هلاك مى‏كند. غرورى است ناپايدار، سايه ايست زايل، و ستونى است كج، خدايا اين انسان مافوق سخن مى‏گفته يا هنرنمائى مى‏كرده است

ردف

تبعيت. در پى آمدن.

«ردفه ردفا: تبعه»

از اين كلمه سه مورد در «نهج» يافته است. در وصف رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و زهد او فرموده: «و لقد كان... يخصف بيده نعله. و يرقّع بيده ثوبه. و يركب الحمار العارى و يردف خلفه» خ 160، 228، كفش و لباسش را با دست خود وصله مى‏زد، به الاغ بى‏پالان سوار مى‏شد و ديگرى را در پشت خود رديف مى‏كرد. روزى آن حضرت مردى را ديد كه براى كوبيدن خصم خويش تلاش مى‏كرد از راهى كه به ضرر خودش تمام مى‏شد فرمود: «انّما انت كالطاعن على نفسه ليقتل ردفه» حكمت: 296. تو مانند كسى هستى كه بر خود نيزه مى‏زند تا آنكه را كه در پشت خود دارد بكشد «ردف» كسى كه در رديف شخص سوار شده است.

ردم

سدّ. و گرفتن شكاف با سنگ. از اين لفظ فقط يك مورد در «نهج» آمده است درباره مرگ فرموده است: «و قبل بلوغ الغاية ما تعلمون من ضيق الارماس و شدّة الإبلاس و هول المطّلع... و غمّ الضريح و ردم الصفيح» خ 190، 281 و قبل از رسيدن به آخرت مى‏دانيد كه چه گرفتاريهائى هست از قبيل تنگى قبرها و شدت غمها، و هول اشراف به برزخ و اندوه لحد و سدّ سنگهاى عريضى كه روى قبر را ميپوشانند.

رده

ردهه: گودالى كه در آن آب جمع مى‏شود و آن فقط يك دفعه در «نهج» آمده است «الشّيطان الرّدهة» به معنى شيطان گودال همان «ذو الثّدية» از سران خوارج است كه در نهروان كشته شد و در گودالى افتاد، امام (عليه السلام) فرموده: من به قتال اهل ظلم و بيعت شكن و اهل فساد مأمور شده بودم، با بيعت شكنان (اهل بصره) جنگيدم و با قاسطون اهل بغى (اهل شام) پيكار كردم و از دين خارج شدگان را ذليل كردم: «و امّا شيطان الردهة فقد كفيته بصعقة سمعت لها وجبة قلبه و رجّة صدره» خ 192، 300 و اما شيطان گودال من از او كفايت شدم با غشوه‏ايكه از آن خفقان قلبش و ارتعاش سينه‏اش شنيده شد. حرقوص بن زهير ملقّب به «ذو الثديه» همانستكه هنگام تقسيم غنائم به رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفت: چرا با عدالت رفتار نمى‏كنى حضرت فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى با عدالت رفتار خواهد كرد آنگاه حضرت فرمود: در آينده توسط اين شخص عدّه‏اى از امّت من از دين بيرون روند چنانكه تير از كمان بيرون رود و حضرت او را «شيطان الردهه» لقب داد.

امير المؤمنين (عليه السلام) در «جمل» به ياران خود فرمود: در ميان كشته شدگان مردى را پيدا كنيد كه يك دستش مانند سينه زنان يك پارچه گوشت است اگر به كشى مانند دست دراز مى‏شود و اگر رها كنى مانند پستان زن در دوش او جمع مى‏شود، ياران حضرت ميان گشتگان گشتند چنان جنازه‏اى نيافتند، حضرت فرمود: آن را پيدا كنيد، به خدا نه دروغ مى‏گويم و نه دروغ خبرم داده‏اند، يارانش بالاخره در گودالى در ميان آب چنان جنازه‏اى يافتند، حضرت با ديدن آن به سجده افتاد و يارانش همه تكبير گفتند، و با اين جريان خبر رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به وقوع پيوست كه فرمود: عده‏اى از امّت من توسط او از دين بيرون مى‏روند و معلوم شد، خوارج بيرون رفته از دين و واجب القتل بوده‏اند.

ابن ابى الحديد از بعضى نقل كرده كه «ذو الثديه» روز نهروان با شمشير كشته نشد، بلكه او را صاعقه زد، مراد امام از كلمه «صعقه» همان است (و الله العالم)

ردى

هلاكت. تردّى: قرار گرفتن در معرض هلاكت از اين لفظ يازده مورد در >«نهج» آمده است آن حضرت به معاويه مى‏نويسد: «و ارديت جيلا من الناس كثيرا خدعتهم بغيكّ و القيتهم فى موج بحرك» نامه 32، 406. گروهى از مردمان را هلاك كردى. آنها را با ضلالت خود فريفتى و در موج درياى گمراهيت انداختى، درباره اهل بيت (صلوات اللّه عليه) فرموده: «انظروا اهل بيت نبيكّم فالزموا سمتهم و اتّبعوا اثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى» خ 97، 143 «سمت»: طريق.

«الهوى المردى» نامه 3 يعنى هواى نفس هلاك كننده. و نيز فرموده: «فانّه لا سواء امام الهدى و امام الردى و ولّى النبّى و عدوّه» نامه 37، 385

رداء

عبا.

الرداء: ما يلبس فوق الثياب كالجبة و العباءة»

آن فقط دو بار در «نهج» آمده است درباره بيعت خويش فرموده: و بسطتم يدى فكففتها... ثم تداككتم علّى... حتى انقطعت النعل و سقط الرداء و وطى‏ء الضعيف» خ 229، 351 دستم را براى بيعت باز كرديد و من نگاه داشتم، سپس هجوم آورديد تا جائيكه نعل پاره شد، عبا از دوش افتاد و ناتوانها زير پا ماندند. درباره شيطان فرموده: «و نازع الله رداء الجبريّة و ادّرع لباس التعّزز و خلع قناع التّذلل» خ 192، 286، منازعه كرد با خدا در رداء جبروتى و پوشيد لباس ادعاى عزّت را و انداخت لباس تذلّل در پيشگاه حق را.

رذذ

رذاذ (بر وزن خراب) باران خفيف:

«الرذاذ: المطر الضعيف»

و آن فقط يكبار در «نهج» آمده است، خلاقّ سخن (صلوات اللّه عليه) درباره تقوى فرموده: «فمن اخذ بالتقوى عزبت عنه الشدائد... و تفجرّت عليه النعم بعد نضوبها و وبلت عليه البركة بعد ارذاذها» خ 198، 313 هر كه تقوى پيشه كند سختى‏ها از وى كنار شود و نعمتها بعد از كم شدن و فرو رفتن بروى جارى مى‏شود و بركت بر وى بعد از خفيف بودن شديد و وسيع مى‏گردد «نضوب»: فرو رفتن در زمين «وابل» باران تند است.

رذل

فقط يكبار در «نهج» آمده كه: «اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم» حكمت 288 چون خدا بنده را پست و بى‏ارزش كند، حرام مى‏كند بر او علم را.

رزق

روزى. عطاء دائمى. بهره و نصيب. در قرآن مجيد به نبوّت و علم نيز اطلاق شده است، از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است: «استنزلوا الرزق بالصدقة» حكمت 137، با صدقه دادن نزول روزى را بطلبيد.

رزن

رزانت: وقار و سنگينى «رزين» با وقار و سنگين از هر شى‏ء. و آن فقط يكبار در «نهج» آمده است.: «انّ امرنا صعب مستصعب... و لا يعى حديثنا الّا صدر و امنية و احلام رزينة» خ 189، 280، امر ما دشوار و مستصعب است، حديث ما را در خود جاى نمى‏دهد مگر سينه‏هاى امين و عقول با وقار.

رزى

رزء (بر وزن قفل) و رزّيه: مصيبت و بلا. و آن فقط دو بار در «نهج» آمده است در حكمت 276 فرموده: «و كلّما عظم قدر الشى‏ء المتنافس فيه عظمت الرّزية لفقده» هر قدر بزرگى شى‏ء رغبت شده بيشتر باشد مصيبت در فقدان آن بزرگتر است.

رسب

رسوب: ته‏نشين شدن:

«رسب الشى‏ء الماء: ذهب سفلا»

از اين لفظ تنها يك مورد در «نهج» يافته است. در خلقت زمين فرموده: «فسكنت (الارض) من الميدان لرسوب الجبال فى قطع اديمها» خ 91، 132، زمين از بالا و پائين آمدن آرام گرفت بعلّت رسوب و فرو رفتن كوهها در تكّه‏هاى پوسته آن.

رسخ

رسوخ. ثبات.

«رسخ الشى‏ء رسوخا: ثبت فى موضعه»

راغب در مفردات گويد: رسوخ ثبات شى‏ء است ثباتى محكم. على هذا راسخون در علم كسانى هستند كه در دانش ريشه دارند و علم در وجودشان رسوخ كرده و استقرار يافته است

از اين لفظ شش مورد در «نهج» آمده است.

و نيز رسوخ به معنى كم شدن آمده است گويند:

«رسخ الغدير: نشّ مائه‏اى اخذ بالنقصان»

درباره مردگان فرموده است: «و قدار تسخت اسماعهم بالهوامّ فاستّكت و اكتحلت ابصارهم بالتراب فخسفت» خ 221، 340 گوشهاى آنها به وسيله خوردن كرمها شروع به كاهش كرده و «كر» شده‏اند و چشمهايشان با خاك سرمه كشيده و فرو رفته‏اند. درباره اهل بيت (عليهم السلام) فرموده: «اين الذين زعموا انّهم الراسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا ان رفعنا الله و وضعهم و اعطانا و حرمهم» خ 144، 201 كجايند آنانكه گمان كرده‏اند آنها راسخون در علم اسلامند نه ما، بر ما دروغ گفتند و حسد كردند چون خدا ما را بلند كرده و آنها را پايين آورده است. كسى به آن حضرت گفت: يا امير المؤمنين پروردگار را براى ما طورى توصيف كن كه گويا او را با چشم خود مى‏بينيم امام (صلوات اللّه عليه) از اين سخن به خشم آمد و مردم را در مسجد جمع كرد و در ضمن سخنان خويش كه معروف به خطبه اشباح است فرموده: ايها السائل آنچه را قران از اوصاف خدا بيان كرده از آن پيروى كن و از نور هدايت آن كسب نور نما و آنچه شيطان به فكر تو مى‏آورد و در قرآن و كلام رسول و امامان نيست علم آنرا به خدا واگذار، بدان راسخون در علم كسانى هستند كه اقرار به جهل، آنها را از ورود به عالم غيب كفايت كرده است و خدا اعتراف به جهل آنها را، رسوخ در علم ناميده است.: «و اعلم انّ الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السّدد المضروبة دون الغيوب، الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب... و سمّى تركهم التعّمق... رسوخا» خ 91، 125، از اين سخن معلوم مى‏شود كه متشابهات قرآن پيوسته متشابه خواهند ماند، رجوع شود به سوره آل «عمران» آيه 7 در تفسير احسن الحديث.

«الصمّ الرواسخ» خ 195، 310 يعنى كوههاى سخت و ثابت.

رسّ

منظور از «رسّ» كه در قرآن مجيد نيز آمده است، ظاهرا رودخانه ارس مى‏باشد كه در شمال آذربايجان بطول 800 كيلومتر از كوههاى ارضروم در تركيه سرچشمه گرفته پس از عبور از دشت مغان به رود «كورا» متصل مى‏گردد و به درياى خزر مى‏ريزد در قسمتى از كرانه‏هاى آن تمدّنى وجود داشته كه از بين رفته است و «مدائن رسّ» در «نهج» كه خواهد آمد عبارت از همان تمدّن است، به هر حال آن فقط يكبار در كلام حضرت آمده است آنگاه كه فرمايد:: «اين الفراعنة و ابناء الفراعنة، اين اصحاب مدائن الرّس الذين قتلوا النبييّن و اطفؤوا سنن المرسلين و احيوا سنن الجبّارين» خ 182، 263 من مقدارى از شرح حال اصحاب رسّ را در (قاموس قرآن) ذيل كلمه «رسّ» نقل كرده‏ام.

رسل

به كسر اول در اصل به معنى برخاستن با تأنّى است، رسول به معنى‏ برخاسته از همان است، رسول گاهى به معنى پيام است مثل قول شاعر: «الا ابلغ ابا حفض رسولا» و گاهى به معنى شخص پيام‏آور «رسالت»: به معنى پيام است. «مرسل» فرستاده شده.

اين كلمه با معنى رها شدن به سر خود واگذار شدن نيز مى‏سازد آن در «نهج» به معنى پيامبر و غير آن آمده است مثل: «و اعلموا عباد الله انّه لم يخلقكم عبثا و لم يرسلكم هملا» خ 195، 309 بدانيد خدا شما را عبث نيافريده و به سر خود رها نكرده است و در جواب آن مرد از «بنى اسد» كه پرسيد با آنكه شما احقّ بوديد چرا اين مقام را از شما گرفتند فرمود: «يا اخا بنى اسد انك لقلق الوضين ترسل فى غير سدد... و قد استعلمت فاعلم» خ 162، 231 «ترسل فى غير» يعنى زبانت را رها مى‏كنى و به كار مى‏اندازى بدون درستى. مشروح اين كلام در «اسد» گذشت. در حكمت 301 فرموده: «رسولك ترجمان عقلك و كتابك ابلغ ما ينطق عنك» فرستاده تو تفسير كننده عقل و خرد توست، و نامه‏ات فصيحترين چيز است كه از جانب تو سخن مى‏گويد. در وقت دفن فاطمه زهرا عليها سلام كه دلش پر از درد شد چنين فرمود: «السلام عليك يا رسول الله عنّى و عن ابنتك النازلة فى جوارك و السريعة اللحقاق بك قلّ يا رسول الله عن صفّيتك صبرى» خ 202، 319

رسم

(بر وزن عقل) اثر. نشانه. شكل. خط. صورت چيزى

«الرسم: ما كان لاحقا بالارض من آثار الدار»

جمع آن «ارسم» و رسوم است اين كلمه فقط دو بار در «نهج» آمده است: «يأتى على الناس زمان لا يبقى فيهم من القرآن الّا رسمه و من الاسلام الّا اسمه» حكمت 369، منظور از «رسم» ظاهرا خط و صورت ظاهرى است، ظاهرا منظور زمان بنى اميه و بنى عباس است و به گناهكاران فرموده: «ما تتعلّقون من الاسلام الّا باسمه و لا تعرقون من الايمان الّا رسمه» خ 192، 229

رسو

ثبوت و رسوخ.

«رسا الشى‏ء يرسو: ثبت»

ارساء: ثابت و محكم كردن از اين ماده 9 مورد در «نهج» يافته است. درباره كوهها فرموده: «فمضت رؤسها فى الهواء ورست اصولها فى الماء» خ 211، 328 يعنى سرهاى كوهها در هوا بالا رفت و ريشه‏هاى آنها در آب ثابت شد، اين كلمه مى‏رساند كه ريشه كوهها تا مركز زمين و تا موادّ مذاب رسيده‏اند.

و نيز درباره كوهها فرموده: «فارساها فى مراسيها و الزمها قراراتها» خ 211، 328 كوهها را در محل ثبوت آنها ثابت كرد و در قرارگاهشان ملازم فرمود. «اللّهم ربّ السقف المرفوع... و ربّ الجبال الرواسى التى جعلتها للارض اوتادا و للخلق اعتمادا» خ 171، 245 «رواسى»: ثابت شده‏ها.

رشد

(بر وزن قفل و شرف) هدايت. نجات. صلاح. كمال در مفردات و قاموس و اقرب آمده كه هر دو وزن به يك معنى است از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است، شخصى از آن حضرت موعظه خواست در جوابش فرمود: «لا تكن ممّن... يرشد غيره و يغوى نفسه فهو يطاع و يعصى و يستوفى و لا يوفى» حكمت 150 مباش از كسانيكه ديگرى را هدايت مى‏كند و خود را به ضلالت مياندازد، از او اطاعت مى‏شود و او به خدا گناه مى‏كند، از ديگران وفا مى‏خواهد و خود وفا نمى‏كند. در جاى ديگر فرموده: «كفاك من عقلك ما اوضح لك سبل غيكّ من رشدك» حكمت 421

«رشاد» مصدر است به معنى رشد «رحم الله امرء سمع حكما فوعى و دعى الى رشاد فدنا و اخذ بحجزة هاد فنجى» خ 76، 103 «مرشد» اسم مكان است جمع آن مراشد آيد چنانكه فرمايد: «اللهم ان فههت عن مسئلتى او عميت عن طلبتى فدّلنى على مصالحى و خذ بقلبى ال مراشدى» خ 227، 350 خدايا اگر از بيان سئوالم عاجز شدم و يا از مطلوبم نابينا گشتم (و آنرا ندانستم) تو مرا به مصلحتهايم دلالت فرما و دلم را به سوى محلهاى هدايت و كمال راهنمائى كن «فهه» ناتوان شدن از بيان و «طلبه»- به كسر اول- به معنى مطلوب است.

رشا

رشو: رشوه دادن

«رشاه رشوا: اعطاه الرشوة»

ارتشاء: رشوه گرفتن.

استرشاء: شوه خواستن از اين ماده دو مورد در «نهج» آمده يكى به معنى رشوه‏ گرفتن. ديگرى به معنى ريسمانها. چنانكه فرموده: «و قد علمتم انّه لا ينبغى ان يكون الوالى... المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع» خ 131، 189، مى‏دانيد كه نبايد والى مردم، در قضاوت رشوه‏گير باشد و حقوق را از بين ببرد و آنها را در حدود غير خدائى آورد.

پس از رحلت رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و پس از تمام شدن بيعت براى ابى بكر در نهى از ايجاد آشوب فرمود: اگر سخن گويم گويند بر حكومت حريص است و اگر ساكت باشم گويند: از مرگ مى‏ترسد... به خدا قسم پسر ابى طالب با مرگ مأنوستر است از طفل با پستان مادرش: «بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشيّة فى الطوىّ البعيدة» خ 5، 52 يعنى: بلكه پيچيده شده‏ام با علمى كه اگر آنرا بيان كنم مضطرب مى‏شويد مانند اضطراب و لرزيدن ريسمانها در چاههاى عميق. «ارشيّه» جمع رشاء- به كسر اوّل- به معنى ريسمان و «طوىّ» جمع طوّيه به معنى چاه است.

رصد

(بر وزن عقل و شرف) مراقبت كردن. چيزى را زير نظر گرفتن (كمين كردن) وصف نيز آمده به معنى مراقب و كمين كننده. مرصد و مرصاد: اسم مكان است به معنى كمينگاه و مراقبتگاه، ده مورد از اين ماده در «نهج» آمده است درباره حفظ اعمال فرموده: «اعلموا عباد الله انّ عليكم رصدا من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفّاظ صدق يحفظون اعمالكم و عدد انفساكم» خ 157، 222 بدانيد بندگان خدا كه شما را مراقبى هست از خودتان و جاسوسانى از اعضائتان و نگهدارندگان راست كه اعمال و عدد نفسهاى شما را حفظ مى‏كنند. درباره محرمّات قرآن فرموده: «و مباين بين محارمه من كبير اوعد عليه نيرانه او صغير ارصد له غفرانه» خ 1، 45 يعنى تفاوت گذاشته شده است ميان محارم قرآن، گناه كبيرايكه خدا به آن وعده آتش داده (مانند قتل نفس و اكل مال يتيم) و صغيره‏ايكه آماده كرده براى آن غفرانش را «ارصد»: آماده كرد. و نيز فرمايد: «و لئن امهل اللّه الظالم فلن يفوت اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و بموضع الشجا من مساغ ريقه» خ 97، 141، و اگر چه خدا به ظالم مهلت مى‏دهد ولى هرگز انتقام وى از خدا فوت نمى‏شود، خدا براى او در كمينگاه است بر محل عبور راهش و در محلّ گلوگير شدن استخوان در راه آب دهانش يعنى در حلقش «مرصد» به صيغه فاعل: منتظر به وقت شهادت فرمود: «و داعى لكم وداع امرء مرصد للتلاقى» خ 149، 208 وداع من شما را مانند وداع كسى است كه منتظر ملاقات باشد.

رصص

رصّ: الصاق و چسباندن اجزاء چيزى به همديگر. قلع و سرب را رصاص گفته‏اند كه اجزائش به هم فشرده شده است «مرصوص»: محكم. از اين ماده دو مورد در «نهج» آمده است.

«حتى اذا قبض الله رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رجع قوم على الاعقاب... و هجروا السبب الذى امروا بمودّته و نقلوا البناء عن رصّ اساسه» خ 150، 209 «رصّ» در اينجا مصدر به معنى مفعول (مرصوص) است يعنى چون خدا رسول خودش را قبض روح كرد قومى به عقب برگشتند و از سبب اتصال به رسول (يعنى امام) كنار رفتند و بنا را از پايه محكمش به جاى ديگرى منتقل كردند «رصّ طود» خ 166، 241 يعنى كوه محكم.

رضخ

(بر وزن عقل) عطاى اندك:

«الرضخ: العطاء ليس بالكثير»

از اين ماده چهار مورد در «نهج» آمده است درباره عمرو بن العاص فرموده: «انّه لم يبايع معاوية حتّى شرط ان يؤتيه اتّية و يرضخ له على ترك الدين رضيخة» خ 84، 150، او به معاويه بيعت نكرد مگر آنكه شرط كرد به او تحفه‏اى بدهد و بر ترك دين عطاى كمى به او عطا نمايد (منظور ولايت مصر است).

به وقت فرستادن مالك اشتر به مصر، به اهل آنجا درباره بدكاران بنى اميه كه داعيه خلافت داشتند نوشت: «فانّ منهم الذى قد شرب فيكم الحرام و جلّد حدّا فى الاسلام و انّ منهم من لم يسلم حتّى رضخت له على الاسلام الرضائخ» نامه 62، 452 يعنى بعضى از آنها در ميان شما شراب حرام خورد و حدّ شرب زده شده و بعضى اسلام نياورد تا براى اسلام آوردن به او عطيه كمى از عطاياى كم، داده شد.

منظور از «جلدّ فى الاسلام» ظاهرا وليد بن عقبة بن معيط است كه حاكم كوفه از طرف عثمان بود، مست به نماز آمد، نماز صبح را چهار ركعت خواند و گفت: اگر كم شد زياد بخوانم و على (عليه السلام) او را در مدينه پيش چشم عثمان حدّ شرب خمر زد و منظور از «رضخت له...» بقول ابن ابى الحديد معاويه است كه او از مؤلفّة قلوبهم است براى رغبت به اسلام شترها و گوسفند تا از طرف رسول الله ص به او داده شد.

رضع

رضع و رضاع و رضاعة: شير خوردن، پنج مورد از اين كلمه در «نهج» آمده است در رابطه با ناكثين طلحه و زبير و امثالهم فرموده: «و انّهم يطلبون حقّاهم تركوه و دما هم سفكوه... يرتضعون امّا قد فطمت و يحيون بدعة قد اميتت» خ 22، 63، آنها حقى را مى‏طلبند كه خود آنرا ترك كرده‏اند، خونى را مى‏خواهند كه خود آنرا ريخته‏اند. مى‏خواهند شير بخورند از مادريكه طفل را از شير بريده است، زنده مى‏كنند بدعتى را كه ميرانده شده است. منظور از «يرتضعون...» طلبيدن چيزى است بعد از گذشتن وقتش.

رضا

رضا، رضوان، مرضاة: خوشنودى. «ارضاء»: خوشنود كردن «رضىّ»: خوشنود شده. همانطور است «مرضّى» از اين مادّه موارد زيادى در «نهج» آمده است امام (عليه السلام) فرمايد: «طوبى لمن ذكر المعاد و عمل للحساب و قنع بالكفاف و رضى عن الله» حكمت 44.

و نيز فرموده: اللهم انّى اعوذبك من ان... ابدى للناس حسن ظاهرى و افضى اليك بسوء عملى تقربا الى عبادك و تباعدا من مرضاتك» حكمت 276 «مرضاة» چنانكه گفته شد مفرد است يعنى خدايا من بر تو پناه مى‏برم از اينكه به مردم خوبى ظاهر خود را آشكار كنم و عمل را به سوى تو روان نمايم براى تقرّب به بندگان تو و دورى جستن از خوشنودى تو. و باز فرمايد: «الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم و على كلّ داخل فى باطل اثمان: اثم العمل و اثم الرضى به» حكمت 154

رطب

(بر وزن عقل) تر بودن و «تر» مصدر و اسم هر دو آمده است خرماى‏ تازه را بعلت «تر» بودن رطب گفته‏اند، به معنى طراوت و زينت نيز آيد، سه مورد از اين لفظ در «نهج» آمده است.

درباره آدم محتظر فرموده: فبينا هو كذلك على جناح من فراق الدنيا... اذ عرض له عارض من غصصه فتحيّرت نوافذ فطنته و يبست رطوبة لسانه فكم من مهّم من جوابه عرفه فعىّ» خ 221، 341 يعنى آنگاه كه در معرض مرگ و در حاشيه زندگى بود، ناگاه از غصّه‏هاى فراق دنيا، بر او عارض شد افكار نافذ او از كار افتادن و رطوبت زبانش خشك شد، اى بسا جواب مهمّى كه دانست ولى از اظهار عاجز ماند (اللهمّ نسئلك الراحة عند الموت بمحمد و آله صلواتك عليهم).

درباره خلقت زمين فرموده: «و اجمدها بعد رطوبة اكنافها» خ 221، 329 و نيز در بيان ايجاد انواع نعمتها فرموده: اللؤلؤ الرطب» خ 165، 239 مرواريد تازه و با طراوت

رطم

«من اتجر بغير فقه فقد ارتطم فى الربّا» حكمت 447.

ارتطام: افتادن در گل. افتادن در كارى كه خلاصى ندارد، گويند:

«ارتطم فى الوحل: وقع فيه»

و نيز آمده:

«رطمه رطما: اوحله فى امر لا يخرج منه»

يعنى هر كه بدون فقه تجات كند، به ربا افتد كه خارج شدن ندارد، از اين ماده فقط يك مورد در «نهج» آمده است.

رعث

رعثه (بر وزن لرزه و عرفه) گوشواره جمع آن رعاث بر وزن رجال است و آن فقط يكبار در «نهج» آمده است، آنگاه كه سفيان بن عوف از طرف معاويه به شهر انبار حمله كرده و فرماندار آنجا حسّان بن حسّان را شهيد كرد، حضرت در تشويق مردم براى انتقام فرمود: به من خبر رسيد كه افراد معاويه به منزل زن مسلمان و زن ذمّيه داخل شده و خلخال و دستبند و گوشواره آنها را مى‏گرفتند... اگر كسى از اين كار بميرد ملامت شده نيست.

«و قد بلغنى انّ الرجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها» خ 27، 69 «رعث» بر وزن عنق جمع رعاث و آن جمع رعثه است.

رعد

صداى ابر كه در اثر تخليه الكتريكى توليد مى‏شود و توأم با برق است، از اين كلمه شش مورد در «نهج» آمده است. درباره دشمنان خويش كه شايد اهل جمل باشند فرموده است: «و قد ارعدوا و ابرقوا و مع هذين الامرين الفشل و لسنا نرعد حتّى نوقع و لا نسيل حتّى نمطر» خ 9، 54، رعد و برق راه انداختند. با وجود آندو كارشان بر ناتوانى بود، امّا ما اوّل به دشمن شكست را وارد مى‏كنيم آنگاه براى ديگرى رعد آسا فرياد مى‏كشيم كه بر حذر باشد، و اوّل باران مى‏بارانيم آنگاه سيل راه مى‏اندازيم. ولى كار آنها سيل جارى كردن بدون باران است «ارعاد»: تهديد.

ارتعاد: اضطراب و اهتزاز. درباره آل النبى فرموده: «بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه» خ 4212 فرائص جمع فريصه و آن گوشت ما بين شانه و پهلو است كه در وقت سوارى مرتب حركت مى‏كند، يعنى به وسيله آنها خميدگى پشت اسلام را راست گردانيد و اضطراب و لرزش فرائصش را از بين برد يعنى اسلام را بوسيله آنها قوى كرد و عزّت بخشيد. درباره فتنه فرموده: «و مرعاد مبراق» يعنى رعد و برق آورنده و تهديد كننده است «ارعده» يعنى او را تهديد كرد خ 151، 211

رعاعه

كسيكه عقل و مغز ندارد، جمع آن رعاع بر وزن سحاب است

«الرعاعة: من لا فؤاد له و لا عقل»

اين لفظ فقط يكبار در «نهج» آمده است كه به كميل بن زياد فرموده: «الناس ثلاثه فعالم ربّانى و متعلّم على سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كلّ ريح» حكمت 147.

همج بر وزن شرف احمقان. در لغت آمده:

«الرعاع: سقاط الناس و سفلتهم»

يعنى مردم سه گروهند: عالم تربيت كننده، و متعلم در راه راست و احمقان و اراذل كه پيرو هر داعى باطلند و با هر باد حركت مى‏كنند.

رعف

رعف‏ف بر وزن عقل و رعاف بر وزن شجاع: خارج شدن خون از بينى است و آن در «نهج» به معنى بذل كردن آمده است از اين لفظ فقط يك مورد در «نهج» آمده است، پس از فتح بصره، مردى به آن حضرت گفت: ايكاش برادرم اينجا بود و مى‏ديد كه خدا شما را پيروز كرد. امام (عليه السلام) فرمود: آيا ميل برادرت با ماست گفت: آرى فرمود: «فقد شهدنا و لقد شهدنا فى عسكرنا هذا اقوام فى اصلاب‏ الرجال و ارحام النساء سيرعف بهم الزمان و يقوى بهم الايمان» خ 12، 55، فرمود: پس در اينجا حاضر است و حقا كه حاضر است در اين عسكر ما اقوامى كه اكنون در اصلاب مردان و ارحام زنانند، زمان در آينده آنها را به وجود مى‏آورد و ايمان با آنها تقويت مى‏شود. ابن ابى الحديد گويد: يعنى زمان آنها را به وجود مى‏آورد و خارج مى‏كند، چنانكه انسان خونى را كه از بينى خارج مى‏كند به وجود مى‏آورد، شاعر مى‏گويد.

و ما رعف الزمان بمثل عمر و *** و لا تلد النساء له ضريبا

رعل

رعيل: گروهى از اسبان كه عددشان كم است

«الرعيل: القطعة من الخيل القليلة»

اين كلمه تنها يكبار در «نهج» آمده است درباره معاد فرموده: «اخرجهم من ضرائح القبور و اوكار الطيور و اوجرة السباع... مهطعين الى معاده رعيلا صموتا» خ 83، 108 يعنى آنها را از صندوق قبرها و از لانه‏هاى پرندگان و كنامهاى درندگان با شتاب به سوى معاد خارج مى‏كند، گروههاى بهم پيوسته و ساكت.

رعو

(بر وزن عقل) كنار شدن از جهل:

«رعا الرجل رعوا: نزع عن الجهل»

«ارعواء»: دست كشيدن و برگشتن از جهل و شى‏ء قبيح در لغت آمده:

«ارعوى الرجل عن القبيح و الجهل: كفّ عنه و رجع»

از اين كلمه فقط دو مورد در «نهج» يافته است به آن حضرت خبر رسيد گروهى از يارانش در صفين اهل شام را فحش مى‏دهند. فرمود: خوش ندارم شما اهل فحش باشيد. ولى موعظه‏شان كنيد و دعا كنيد خداوند خونها را حفظ كند...» حتى يعرف الحق من جهله و يرعوى عن الغّى و العدوان من لهج به» خ 206، 323. يعنى تا جاهل حق را بشناسد و از ضلالت و تعدى برگردد آنكه به آندو حريص شده است و در خ 83، 108 آمده «و لا يرعوى الباقون اجتراما».

رعى

مراقبت و مراعات. و نيز چريدن.

راغب گويد: اصل رعى حفظ حيوان است به واسطه غذا يا دفع دشمن

در

مجمع البيان فرموده: هر كه بر قومى ولايت داشته باشد راعى آن قوم است

راعى، يعنى تدبير كننده قوم از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است.

آن حضرت به معاويه مى‏نويسد: «و رعيت غير سائمتك و طلبت امرا لست من اهله» نامه 64، 455 رعى متعدى نيز آمده است يعنى چرانيدى غير چهارپايان خويش را و طلبيدى حكومتى را كه اهل آن نيستى. در مقام دقت و تأمّل فرموده: «اعقلوا الخبر عقل رعاية لا عقل رواية فان رواة العلم كثير و رعاته قليل» حكمت 89 خبر را چون شنيديد تعقل كنيد تعقّل رعايت و مراقبت و فهم نه تعقل الفاظ و نقل بديگران چون... راعى: والى و حاكم كه مراعات و مراقبت كننده قوم است جمع آن رعاة آيد، على ذا «رعيّت» به معنى اشخاص مراعات و مراقبت شده است در مقام ناليدن از مردم فرموده: «و لقد اصبحت الامم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت اخاف ظلم رعيّتى» خ 97، 141، امّتها از ظلم حكومتهاى خود مى‏ترسند ولى من از ظلم رعيت خود مى‏ترسم، اين سخن در حكمت 261 نيز آمده است. استرعاء براى طلب است. مرعى: چراگاه. مراعاة: مراقبت. درباره دنيا فرموده: «ايها الناس متاع الدنيا حطام موبى فتجنبّوا مرعاه» حكمت 367، مردم متاع دنيا، خاشاك آميخته به «وبا» است از چراگاه آن اجتناب كنيد.