ذهل
ذهل و ذهول: فراموشى و
غفلت. از اين ماده چهار مورد در كلام امام 4 به كار رفته است درباره انسان مشرف به
مرگ فرموده: «حتّى فتر معلّله و ذهل ممرضّه و تعايا اهله بصفة دائه و خرسوا عن جواب
السائلين» خ 221، 341. تا جائيكه تسليت دهندهاش سست گرديد، از پرستاريش غفلت كرد،
خانوادهاش از دانستن دردش عاجز گشته و از جواب سائلان دم فرو بستند. در مذمت
يارانش فرموده: «اذا دعوتكم الى جهاد عدوّكم دارت اعينكم كانّكم من الموت فى غمرة و
من الذهول فى سكرة» خ 34، 78، چون شما به جهاد دشمنتان مىخوانم چشمهايتان در كاسه
سر به دوران مىافتد، گويا به بيهوشى مرگ رفتهايد و گويا به عوض غفلت مست شدهايد
ذهن
به كسر اول فهم و درك و
حفظ و نيرو. و بر وزن شرف زيركى. جمع آن اذهان است گويند:
«ذهن الشىء ذهنا: عقله»
از اين ماده سه مورد در
«نهج» آمده است. درباره ملاحم فرموده: «و استيقظوا ان هتف بكم و ليصدق رائد اهله و
ليجمع شمله و ليحضر ذهنه» خ 108، 157، اگر شما را صدا كرد بيدار شويد، پيشوا به اهل
خود راست گويد، پراكندهاش را جمع كند، و ذهن خويش را حاضر نمايد، در خلقت آدم (عليه السلام) فرموده: «ذا اذهان يجيلها» خ 1، 42 منظور قواء تعقّل است.
ذوب
آب شدن. مثل گداختن و
آب شدن آهن، يا آب شدن روغن به علّت حرارت. و آن پنج بار در
«نهج» آمده است. در رابطه با عاقبت شوم بنى اميّه فرموده: «و ايم اللّه ليذوبنّ ما
فى ايديهم بعد العلوّ و التمكين كما تذوب الالية على النار» خ 166، 241 به خدا قسم
بعد از برترى و قدرت آنچه در دستشان است ذوب مىشود چنانكه دمبه بر روى آتش ذوب
مىگردد. آنگاه كه ابو موسى اشعرى منافق مردم كوفه را از رفتن به يارى امام منع
مىكرد به وى نوشت: «فان حقّقت فانفذ و ان تفشّلت فابعد و ايم اللّه لتؤتينّ من حيث
انت و لا تترك حتّى يخلط زبدك بخاثرك و ذائبك بجامدك» نامه 63، 453، اگر حق را
اجابت مىكنى فرمان مرا اطاعت كن و اگر مىترسى كنار برو، به خدا قسم چنان باز
خواست مىشوى كه كره رقيقت به غليظش مخلوط شود و ذوب شدهات به جامدت آميخته گردد.
عبارت «يخلط زبدك بخاثرك» مثلى است براى تحير و سرگردانى گويند: «لا يدرى ايخثر او
يذيب» نمىداند آيا غليظ نگه دارد يا ذوب كند در اقرب الموارد گويد: «اختلط زبده
بخاثره: تحيّر»
ذود
طرد و دفع:
«ذاده عنه ذودا: طرده و دفعه»
از اين كلمه چهار مورد
در «نهج» يافته است در حكمت 368 فرموده: «انّ اللّه سبحانه وضع الثواب على طاعته و
العقاب على معصيته ذيادة لعباده عن نقمته و حياشة لهم الى جنّته» خداوند سبحان ثواب
را بر طاعت و عقاب را بر معصيت نهاده تا بندگانش را از عذابش منع كند و به بهشت سوق
دهد. به قثم بن عباس فرماندار مكه مىنويسد: «و لا تحجبنّ ذا حاجة عن لقائك بها
فانّها ان ذيدت عن ابوابك فى اوّل وردها لم تحمد فيها بعد على قضائها» نامه 67،
457. حاجتمند را از ملاقات خويش منع نكن، چون اگر حاجت در اول ورود از درهاى تو منع
شود ديگر در قضاى آن پسنديده نخواهى بود.
ذوق
چشيدن. از اين كلمه هشت
مورد در «نهج» آمده است. درباره استغفار واقعى فرموده: «و السادس ان تذيق الجسم الم
الطاعة كما اذقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر اللّه» حكمت 417 يعنى: ششم
آنستكه به بدن خويش درد اطاعت را بچشانى چنانكه شيرينى
معصيت را چشاندهاى، بعد بگوئى استغفر اللّه.
«مذاق» مصدر ميمى است
«ذاقه مذاقا: اختبر طعمه»
به اهل بصره فرمود:
«فان اطعتمونى فانى حاملكم ان شاء اللّه على سبيل الجنّة و ان كان ذا مشقّة شديدة و
مذاقة مريرة» 156، 218 اگر از من اطاعت كنيد انشاء اللّه شما را به راه بهشت مىبرم
هر چند اطاعت من داراى زحمت شديد و چشيدن تلخى است. ذواق: طعم شىء كلمه «الاذواق و
المشامّ» در خ 1، 42 ظاهرا جمع ذواق باشد.
ذيع
به فتح اول منتشر شدن،
مثل منتشر شدن خبر
«ذاع الخبر ذيعا: انتشر»
«اذاغه» اظهار و منتشر كردن، از اين ماده فقط دو مورد در «نهج» آمده است، آن حضرت
به معاويه مىنويسد: «و انّ البغى و الزور يذيعان بالمرء فى دينه و ديناه» نامه 48،
423 يعنى ظلم و گناه انسان را در دين و دنيايش رسوا مىكنند «يذيعان» به معنى مشهور
و مفتضح كردن است در برخى از نسخهها «يوتغان» نقل شده است «وتغ» بر وزن شرف به
معنى هلاكت است يعنى هلاكت مىكنند. در وصف مؤمنان در يك كلام عجيبى فرموده: «اولئك
مصابيح الهدى و اعلام السرى ليسوا بالمسابيح و لا المذاييع البذر اولئك يفتح اللّه
لهم ابواب رحمته...» خ 103، 149 «سرى» بر وزن دعا: رفتن در شب كه توام با مشكل
باشد. «مساييح» جمع مسياح و آن كسى است كه ميان مردم براى فساد و نمّامى مىگردد
«مذاييع» جمع مذياع و آن كسى است كه عيبها و خبرهاى بد را آشكار و شايع مىسازد
«بذر» بر وزن عنق جمع بذور بر وزن فعول و آن كسى است كه بسيار احمق و بىمنطق باشد.
يعنى آن مؤمنان چراغهاى
هدايت و نشانههاى شب زندهدارى هستند. مفسده برانگيز، نمّام و عيب شايع كن احمق
بىمنطق نيستند، صلوات خدا بر تو باد اى مولا، چه عجيب است كلام تو و چه ناقص است
ترجمه من
ذيل
مصدر است به معنى دراز
شدن و به زمين رسيدن مثل گوشههاى دامن لباس كه به زمين مىرسد و اسم است به معنى
دامن و پايين
«الذيل: آخر كلّ شىء ذيل الثوب: ماجرّ منه اذا اسبل»
چهار مورد از اين ماده
در «نهج» آمده است به ابو موسى اشعرى مىنويسد
آنگاه كه اهل كوفه را از رفتن به يارى امام باز مىداشت: «فاذا قدم رسولى عليك
فارفع ذيلك و اشدد مئزرك و اخرج من جحرك و اندب من معك فان حققّت فانفذ و ان تفشلّت
فابعد» نامه 63، 453، چون فرستاده من پيش تو آمد، دامنت را بالا زن. و كمربندت را
محكم كن، از سوراخت بيرون بيا، آنها را كه تحت حكومت تو هستند به يارى من برخوان.
اگر تابع حقى فرمان مرا اجرا كن و اگر مىترسى كنار برو. (با منافق بايد چنين سخن
گفت) ذيل به معنى تكبّر و تبخّر نيز آمده است:
«ذال الرجل: تبختر فجّر ذيله»
على هذا «ذيّال» آدم
طويل القّد و طويل الذيل را گويند كه تكبّر مىكند و پايين لباس خويش را بر زمين
مىكشد. آن حضرت در وصف حجاج بن يوسف فرموده: «اما و اللّه ليسلّطنّ عليكم غلام
ثقيف الذيّال الميّال يأكل خضرتكم و يذيب شحمتكم ايه ابا وذحة» خ 116، 174 «ميّال»
بسيار ظالم و ميل كننده از حق. بدانيد به خدا قسم غلام قبيله ثقيف بر شما مسلّط
مىشود كه بسيار متكبر و بسيار ستمگر است روئيدنيهايتان را مىخورد و پيهتان را
ذوب مىكند هر چه مىخواهى بكن كه پدر خنفسا، رجوع شود به «ايه» «اذيال رياح» در خ
196، 310
اطراف بادهاست حرف ذال
(35) كلمه است در 7 ج 2 سال 1412 مطابق 22، 9، 1370 حرف ذال تمام شد و الحمد للّه
حرف الراء
رأس
سر. خواه حقيقى باشد يا
غير آن، نظير «فانّ الصبر من الايمان كالرأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس فيه و
لا فى ايمان لا صبر معه» حكمت 82، كه منظور «سر» حقيقى است و نيز فرموده: «و لقد
قبض رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و
انّ رأسه لعلى صدرى و سالت نفسه فى كفّى فامررتها على وجهى» خ 197، 211، رسول خدا
از دنيا رفت در حاليكه سر مباركش بر سينه من بود، روحش در دست من جارى شد و من آنرا
بر صورتم ماليدم. مردى از ياران آن حضرت عمارتى بزرگ ساخت امام فرمود: «اطلعت الورق
رؤسها انّ البناء يصف لك الغنى» حكمت 355 يعنى پول نقره سرهاى خود را آشكار كرد،
اين عمارت حكايت از ثروت تو دارد. كه «رؤس» در اينجا در غير حقيقى به كار رفته است.
رئيس: بزرگ قوم و آنكه
در رأس امور قرار گيرد، «رياسة» مصدر و به معنى بزرگى و حكومت كردن است چنانكه
فرموده: «التقى رئيس الاخلاق» حكمت 410 لفظ «رئيس» فقط يكبار در «نهج» آمده است و
نيز فرموده: «آلة الرياسة سعة الصدر» حكمت: 176
رأفة
رحمت شديد، چنانكه در
اقرب و صحاح گفته است ولى راغب آنرا رحمت و
مهربانى مطلق مىداند
در تفسير الميزان ذيل آيه
143 از سوره بقره فرموده: رأفت مخصوص به
شخص مبتلى و گرفتار است و رحمت اعمّ است
و اللّه اعلم، از اين
ماده فقط سه مورد در «نهج» آمده است.
درباره تأليف قلوب
فرموده: «ليتأسّ صغيركم بكبيركم و ليرأف كبيركم بصغيركم و لا تكونوا كجفاة
الجاهليّة» خ 166، 240، كوچكان شما از بزرگان پيروى كند، و بزرگان به كوچكان مهربان
شوند، مانند ميان تهيهاى جاهليت نشويد. به برخى از فرمانداران مىنويسد: دهقانان
ديار تو شكايت كردهاند كه با آنان سختگيرى مىكنى... «داول لهم بين القسوة و
الرأفة» نامه 19، 376 ميان قساوت و رأفت حدّ متوسط را بگير.
رأى
رأى و رؤيت: ديدن.
دانستن. نگاه كردن، ارباب ادب گفتهاند چون «رأى» به دو مفعول متعدى شود به معنى
علم آيد و چون با «الى» متعدى شود معنى نگاه كردن مىدهد. از اين ماده موارد زيادى
در «نهج» آمده است آن حضرت در تشييع جنازهاى شركت كرد و شنيد كه كسى مىخندد،
فرمود: گويا مرگ بر غير ما نوشته شده... و گويا مردگانى كه مىبينيم مسافرانى هستند
كه بعد از كمى پيش ما رجوع خواهند كرد: «و كانّ ما نرى من الاموات سفر عمّا قليل
الينا راجعون» حكمت 122
«ارتئاء»: تدبّر. نظر كردن چنانكه فرموده: «و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذّاء او
اصبر على طخية عميآء» خ 3، 48 يعنى فكر مىكردم كه آيا با دست خالى حمله كنم و يا
به ظلمت عميق صبر نمايم.
رأى
نظر و فكر (آنچه انسان
درباره چيزى فكر مىكند و نظر مىدهد) بعبارت ديگر: رأى ديدن عقل است، جمع آن
«آراء» مىباشد از اين كلمه موارد زيادى در «نهج» آمده است در حكمت 86 فرموده: «رأى
الشيخ احبّ الىّ من جلد الغلام» نظر پير در نزد من از چالاكى جوان محبوبتر است.
درباره عائشه كه معركه جمل را بپا كرد فرموده: «و امّا فلانة فادركها رأى النساء و
ضغن غلافى صدرها كمرجل القين و لو دعيت لتنال من غيرى ما اتت الّى لم تفعل» خ 156،
218، امّا فلانه (عائشه) او را در اينكار رأى (و كم فكرى زنانه) گرفت و نيز عداوتى
كه به من داشت مانند ديك آهنگر در سينهاش جوشيد، اگر از او مىخواستند كه درباره
ديگران كند آنچه با من كرد، حاضر نمىشد، سلام خدا بر تو اى ولى اللّه اعظم و اى
مظلوم عالم، عائشه مىبايست با تو دشمنى كند و با معاويه سازش نمايد زيرا عدل و
ايمان و فضيلت تو براى او قابل تحمّل نبود و اين است كه روسياهى را در پيشگاه حق بر
خود هموار كرد.
رئاء
به كسر اول تظاهر و
نشان دادن به غير. و آن اين است كه كار خوبى انجام دهد و قصدش تظاهر و نشان دادن به
خلق باشد نه تقرّب به خدا. و آن بصراحت قرآن، مبطل عمل است و پنج بار در «نهج» آمده
است.
در مقام موعظه فرموده:
«و اعملوا فى غير رياء و لا سمعة فانّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه لمن عمل» خ
23، 65، عمل كنيد بىآنكه قصدتان ديدن يا شنيدن ديگران باشد، چون هر كه براى غير
خدا عمل كند، خدا او را به آن واگذار مىكند. و نيز فرموده: «و اعلموا انّ يسير
الرياء شرك» خ 86، 117
مراة
به كسر اوّل آئينه.
چنانكه فرموده: «العلم وراثة كريمة و الاداب حلل مجددّه و الفكر مرآة صافية» حكمت 5
و حكمت 365 مرآة به فتح اول منظر و محل نظر، جمع آن مرائى است چنانكه در وصف حق
تعالى فرموده: «واحد لا بعدد و دائم لا بامد و قائم لا بعمد تتلّقاه الاذهان لا
بمشاعرة و تشهد له المرائى لا بمحاضرة» خ 185، 269، او يكى است ولى نه به عدد و
شمارش، دائمى است نه با غايت و انتهاء و ايستاده است نه با ستون و تكيهگاه. اذهان
آدمى او را مىبيند ولى نه با درك حسّى و مناظر طبيعت به او شهادت مىدهد ولى نه با
حضور عينى.
رؤيا
آنچه انسان در خواب
مىبيند، اين لفظ در «نهج» نيامده است.
ربّ
تربيت كردن:
«ربّ البصىّ ربّا: ربّاه حتى ادرك»
اطلاق آن بر فاعل به
معنى مربّى به طور استعاره است و نيز به معنى: رئيس، مطاع، مالك، صاحب (رفيق)،
مربّى و مصلح آيد، اين كلمه به طور مطلق فقط بر خدا اطلاق مىشود، در ديگران بايد
مقيد باشد مانند ربّ الدار، ربّ العقار و... «ربّ» به معنى مربّى از اسماء حسنى است
و مقام ربوبيّت خدا را مىرساند.
به آنكه بيت المال را
دزديده و به مكّه برده بود مىنويسد: «و اقسم باللّه ربّ العالمين ما يسرّنى ان ما
اخذته من اموالهم حلال لى اتركه ميراثا لمن بعدى» نامه 42، 414 به اللّه رب
العالمين قسم آنچه از اموال مردم دزديدهاى اگر مال حلال من بود، شادم نمىكرد كه
براى بعد از خود ارث بگذارم. جمع آن ارباب آيد: «و ايم اللّه لتجدنّ بنى امّيه لكم
ارباب سوء بعدى» خ 93، 138، به خدا بعد از من بنى اميّه را حاكمان بدى خواهيد يافت.
«ربّانى» ربّان وصف است مثل عطشان و سكران به معنى مربّى. چنانكه فرموده: «الناس
ثلاثة عالم ربّانى و متعّلم على سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كلّ ناعق» حكمت 147
مردم سه گروهاند عالم تربيت كننده و متعلّم بر راه نجات و احمقانى كه از هر داعى
باطل اطاعت كنند.(9)
«ربيب»
تربيت شده. نادخترى را
ربيبه گويند كه شوهر دوم زن او را تربيت مىكند درباره محمد بن ابى بكر آنگاه كه
شهادت وى را شنيد فرمود: مىخواستم هاشم بن عتبه را حاكم مصر كنم، اگر او را حاكم
مىكردم ميدان را براى خصم خالى نمىكرد و به آنها فرصت نمىداد، بىآنكه ملامتى
براى محمد بن ابى بكر باشد او مورد محبّت من و تربيت شده من بود: «بلا ذمّ لمحمد بن
ابى بكر و لقد كان الّى حبيبا و كان لى ربيبا» خ 68، 98
ربّات
جمع ربّه مؤنّث «ربّ»
به معنى «بت» و صاحب آيد مثل «ربابة ربّة البيت» ربابه صاحب خانه است، آنحضرت در ذم
اصحاب خويش فرموده: «يا اشباه الرجال و لا رجال، حلوم الاطفال و عقول ربّات الحجال»
خ 27، 70، اى آنانكه شبيه مردانيد نه مردان و اى خيالهاى اطفال و اى خردهاى زنان
حجله، اى كاش شما را نمىديدم و نمىشناختم.
رباب
به فتح اول ابر سفيد:
«الرّباب: السّحاب الابيض»
و آن دو بار در «نهج»
آمده است، در دعاى باران فرموده: «و انزل علينا سماء مخضلة... لا قزع ربابها و لا
شفّان ذهابها» خ 116، 172 يعنى: خدايا بر ما بارانى فرست خيس كننده، بارانى كه ابرهايش پراكنده و تكه
تكه نيست، و بارانيكه توام با باد سرد نيست «شفّان»: باد سرد «ذهاب» بارانهاى آرام.
و در جمله «كنهور
ربابه» خ 91، 133 كه در «كنهور» خواهد آمد معنايش «قطعه بزرگى از ابر سفيد» است.
مرب
ملازمت و آن مصدر ميمى
است گويند:
«اربّ بالمكات اربابا: لزمه و اقام به»
آن فقط يكبار در «نهج»
آمده كه درباره خلقت كون فرموده: «ثمّ انشأ سبحانه ريحا اعتقم مهبّها و ادام
مربّها» خ 1، 40 پس خداى سبحان بادى به وجود آورد كه محل وزيدن آنرا عقيم ولى
ملازمت آنرا دائمى كرد.
ربح
سود. جمع آن رباح است و
آن يازده بار در «نهج» آمده است چنانكه فرموده: «من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها
خسر و من خاف امن» حكمت 208 درباره استفاده مردان خدا از دنيا فرموده است «اكتسبوا
فيها الرحمة و ربحوا فيها الجنّة» حكمت 131
ربض
خوابيدن چهارپا، مانند
به زمين خوابيدن شتر. گويند:
«ربضت الدابّة: مثل بركت الابل»
مربض: محل خوابيدن
گوسفند و مانند آن، مرابض جمع آن است. از اين ماده چهار مورد در «نهج» ديده مىشود،
در رابطه با هجوم مردم براى بيعت با آن حضرت فرموده: «فما راعنى الّا و الناس كعرف
الضبع الىّ... حتّى لقد وطىء الحسنان و شقّ عطفاى مجتمعين حولى كربيضة الغنم» خ 3،
49 لفظ «ربيضة الغنم» اضافه صفت بر موصوف است يعنى گروهى از گوسفندان كه داخل آغل
مىشوند.
يعنى بعد از قتل عثمان
مرا به وحشت نيانداخت مگر آنكه مردم مانند موى گردن (يال) كفتار به طرف من گرد
آمدند... تا جائيكه حسن و حسين زير پا ماندند و دو طرف بدن من مجروح گرديد، دور من
جمع شده بودند مانند گوسفندانى كه داخل آغل مىشوند. درباره وقت نماز به حاكمان
شهرها مىنويسد: «فصلّوا بالناس الظهر حتى تفىء الشمس من مربض العنز و صلّواتهم
العصر و الشمس بيضاء حيّة فى عضو من النهار حين يسار فيها فرسخان» نامه 52، 426،
يعنى با مردم نماز ظهر را بخوانيد تا وقتى كه برگردد آفتاب از آغل
بزها به قول محمد عبده: يعنى تا وقتى كه سايه هر چيز باندازه خود باشد. (چون برگشت
و ميل آفتاب از سايه مربض وقتى صادق است كه سايه ديوار آن به قدر خودش باشد) و نماز
عصر را تا وقتى بخوانيد كه آفتاب سفيد و زنده است و زرد نگشته در وقتى كه مىشود در
آن دو فرسخ راه رفت.
ربط
بستن.
«ربط الشىء ربطا: اوثقه و شدّه»
از اين كلمه پنج بار در
«نهج» آمده است، درباره خودش به عثمان بن حنيف نوشته: «فما خلقت ليشغلنى اكل
الطيّبات كالبهيمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقممّها» نامه 45، 418،
من مانند چهارپاى در آخور بسته شده كه همّ آن علفش است آفريده نشدهام و نه مانند
چهارپاى رها شده كه مشغوليّتش كاويدن آشغالهاست. «اربط للجاش» خ 124، 180 يعنى محكم
كنندهتر است قلب را.
ربع
از اين ماده موارد
زيادى در «نهج» در معانى مختلفى به كار رفته است از جمله «ربع» بر وزن عقل به معنى
توقف. انتظار و تجسّس است. درباره بهرهمند شدن از نعمت رسالت فرموده: «فاصبحوا فى
نعمتها غرقين... قد تربّعت الامور بهم فى ظلّ سلطان قاهر و آوتهم الحال الى كنف عزّ
غالب» خ 192، 218، گويند:
«تربّع به الامر: اقام»
يعنى در نعمت رسالت غرق
شدند، كارها آنها را در سايه سلطان قدرتمندى پايدار كرد و حال و وضع، آنها را به
حمايت عزّت غالبى آورد. آنگاه كه اطلاع يافت ابن عباس فرماندار بصره به بنى تميم
خشونت مىكند به وى نوشت: «... فاربع ابا العبّاس رحمك اللّه فيما جرى على لسانك و
يدك من خير و شر فانّا شريكان فى ذلك» نامه 18، 376، اى ابا العباس رحمت خدا بر تو
باد، توقّف و دقّت كن در آنچه از خير و شرّ بر زبان و دست تو جارى مىشود ما هر دو
در اينها شريك هستيم. مورد ديگرى در «ذرع» گذشت كه به معاويه نوشته بود: «الاتربع
ايّها الانسان»
«اربع- اربعه» از اسماء عددند يعنى چهار و «رابع» چهارم. «ربيع» بهار. درباره تاراج
بيت المال در حكومت عثمان فرموده: «و قام معه بنوابيه يخضمون مال اللّه خضمة الابل
نبتة الربيع» خ 3، 49، اقوام پدرى او مال خدا را با همه دهان
مىخوردند چنانكه شتر
علف بهارى را. «ربع» بر وزن عقل. خانه و منزل و مسكن، جمع آن ربوع و رباع و... آيد
و آن سه بار به صيغه جمع در «نهج» آمده است درباره عبرت از گذشتگان فرموده: «و لو
استنطقوا عنهم عرصات تلك الديار الخاوية و الربوع الخالية لقالت: ذهبوا فى الارض
ضلّالّا» خ 221، 338، اگر از حال آنها از ساحتهاى آن ديار خراب و مساكن خالى پرسيده
شود، گويند: رفتند و در زمين و گم شدند. و در زبانحال مردگان فرموده: «فقالوا كلحت
الوجوه النواظر... و تهكّمت علينا الربوع الصموت فانمحت محاسن اجسادنا و تنكّرت
معارف صورنا» خ 221، 340، گفتند: چهرههاى تازهمان بد منظر گرديد. خانههاى ساكت
(قبرها) ما را مسخره كردند، زيبائيهاى بدنمان محو شد، شناختههاى قيافهمان
ناشناخته گرديد.
مرباع
مكانيكه علف آن در اوّل
بهار مىرويد:
«المرباع: المكان ينبت نباته فى اوّل الربيع»
و نيز بارانى كه در اول
بهار مىبارد جمع آن مرابيع است كه فقط يكدفعه در «نهج» يافته است آنجا كه در وصف
اسلام فرموده: «لا تفنى غرائبه و لا تنقضى عجائبه فيه مرابيع النعم و مصابيح الظلم»
خ 152، 213، غرائب آن تمام نمىشود عجائبش پايان نمىپذيرد، در انست بارانهاى
نعمتها و چراغهاى ظلمتها.
ربيعه
نام قبيلهاى از قبائل
عرب است كه دو بار در «نهج» ياد شده در يك جا فرموده: «انا وضعت فى الصغر بكلاكل
العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر و قد علمتم موضعى من رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بالقرابة» خ 192، 300، من به زمين زدم بزرگان عرب را
و من شكستم شاخهاى قبيله ربيعه و مضر را و مىدانيد منزلت مرا از رسول خدا در قرابت
بسيار نزديك. كلاكل: سينهها. منظور بزرگان عرب است، نواجم ظاهر شدهها و قرون به
معنى شاخها مىباشد منظور بزرگان ربيعه و مضر مىباشد ابن ميثم فرموده: مراد امام (عليه السلام) آنهائى است كه در جمل و صفين از بين برد.
در عهدنامهاى ميان
ربيعه و يمن چنين نوشت «هذا ما اجتمع عليه اهل اليمن حاضرها و باديها و ربيعة
حاضرها و باديها انّهم على كتاب اللّه يدعون اليه و بأمرون به» نامه 74، 463، ابن ابى
الحديد گويد: اهل اليمن شامل است به قبائل اولاد قحطان مثل حمير، عكّ، جذام، كنده،
ازد و...، «ربيعه» همان ربيعة بن نزار است كه شامل بكر، تغلب و عبد القيس مىباشد
«حاضر». آنكه شهرنشين است «بادى» آنكه ميان شهر و باديه رفت و آمد مىكند.
ربق
(بر وزن مصر) ريسمانى كه چند تا دستگيره (بند) دارد و با آن چهارپا را مىبندند. و
هر دستگيره «گره». آنرا ربقه به فتح و كسر اول گويند. و آن پنج بار در «نهج» به كار
رفته است.
ظاهرا به اهل بصره
فرموده است: «و لقد احسنت جواركم و احطّت بجهدى من ورائكم و اعتقتكم من ربق الذل و
حلق الضيم» خ 159، 224، شما را خوب مجاورت كردم، با تلاش از پى حمايت شما آمدم، شما
را از بندهاى ذلت و از زنجيرهاى ظلم آزاد كردم «ربق» بر وزن عنب جمع ربقه است. در
فضيلت نماز فرموده: «و انّها لتحتّ الذنوب حتّ الورق و تطلقها اطلاق الربق» خ 199،
316 نماز گناهانرا مىريزد مانند ريختن برگ، و آنها را رها مىكند، مانند رها كردن
از بندها.
ربك
(بر وزن عقل) قاطى كردن- اصلاح كردن.، ارتباك: فرو رفتن و ماندن در آن. گويند:
«ارتبك فى الوحل: نشب فيه»
و آن فقط يكبار در
«نهج» ديده مىشود كه در مقام نصيحت فرموده: «فمن شغل نفسه بغير نفسه تحيّر فى
الظلمات و ارتبك فى الهلكات» خ 157، 221، هر كه نفس خويش را به غير خود مشغول كند،
در ظلمات سرگردان مىماند و در مهالك فرو مىرود.
ربو
اصل ربا به معنى زيادت
است: «ربابربو» يعنى زياد شد. و از اين ماده هفت مورد در «نهج» آمده است، در مدح
انصار فرموده است «هم و اللّه ربّوا الاسلام كما بربّى الفلو، مع غنائهم، بايديهم
السباط و السنتهم السلاط» حكمت 465 «فلو» (بر وزن مصر): كرّه اسب، سباط (بر وزن
كتاب) جمع سبط به معنى سخى و سلاط جمع سليط به معنى تيز است، يعنى به خدا قسم، آنها
اسلام را تربيت و زيادت بخشيدند چنانكه بچّه اسب تربيت مىشود، اين كار را با ثروت
خويش و با دستهاى سخى و زبانهاى تيز و
سخنگو انجام دادند، بابى انت و امّى يا مولا و اى خلّاق سخن.
و نيز فرموده: «من
اتّجر بغير فقه فقد ارتطم فى الربا» حكمت 447، در وصف حق تهالى فرموده: «و لا يخفى
عليه من عباده شخوص لحظة و لا كرور لفظة و لا ازدلاف ربوة و لا انبساط خطوة» خ 163،
232 «شخوص»: خيره شدن. «ازدلاف» نزديك شدن «ربوه» مكان مرتفع و بالا آمده، يعنى
مخفى نمىماند بر خدا خيره شدن نگاهى و نه برگشت لفظى و نه نزديك شدن تپّهاى به
ديده شدن و نه دراز شدن قدمى جان بقربانت اى مولا، چه بليغ است كلام تو و چه
نارساست ترجمه من. در وصف زمين فرموده: «ثمّ لم يدع جزر الارض التى تقصر مياه
العيون عن روابيها... حتى انشأ لها ناشئة سحاب» خ 91، 132، روابى جمع رابيه به معنى
بالا آمده و تپه و كوه است يعنى زمين بىعلف را كه آب چشمهها از رسيدن به ارتفاعات
آن قاصر بود، آنطور بىعلف نگذاشت بلكه براى آن ابرها پديد آورد.
رتب
رتوب: ثبوت. ترتيب:
ثابت كردن در جاى خود، از اين ماده يكبار بيشتر در «نهج» يافته نيست در نامه 8، 2،
386 به معاويه مىنويسد: «و ما انت و الفاضل و المفضول... و التمييز بين المهاجرين
الاولّين و ترتيب درجاتهم و تعريف طبقاتهم»
ارّت
(بر وزن اقلّ) پدر خبّاب صحابى مشهور است و آن فقط يكبار در «نهج» يافته است آنگاه
كه خوارج خبّاب و زنش را كشتند فرمود: «يرحم اللّه خبّاب بن الارتّ فلقد اسلم
راغبا...» حكمت 43 مشروح آن در (خبب) گذشت.
رتج
(بر وزن شرف) درب بزرگ:
«الرتج: الباب العظيم كالرتاج»
آن تنها يكبار در «نهج»
ديده مىشود، در وصف حق تعالى فرموده: «الذى لم يزل قائما دائما. اذ لاسماء ذات
ابراج و لا حجب ذات ارتاج و لاليل داج و لا بحر ساج» خ 90، 123، خدائيكه پيوسته
قائم و دائم است آنگاه كه نه آسمان ستارهدار بود و نه حجاباتى داراى درهاى بزرگ و
نه شب تاريكى و نه درياى ساكنى.
رتع
تنعّم و تلذّذ. خوردن و
آشاميدن چهارپا در وسعت و فراوانى. گردش نيز معنى شده است «مرتع» چراگاه، سه مورد
از اين ماده در «نهج» آمده است. به يكى از عاملان صدقات نوشته: «و من استهان
بالامانة و رتع فى الخيانة... فقد احلّ بنفسه الذّل» نامه 26،
386 هر كه امانت را سبك شمارد و در خيات بچرد ذلت را بر خودش فراهم كرده است. در
دعاى استسقاء فرموده: «اللّهم قد انصاحت جبالنا... و هامت دوابّنا و تحيّرت فى
مرابضها... و ملّت الترّدد فى مراتها و الحنين الى مواردها» خ 115، 171، خدايا
كوههاى ما خشكيد. چهارپايان ما عطشان شد. در آغلشان متحير ماندند و در رفت و آمد به
مراتع و ناله كردن در برگشتن خسته شدند، به فدايت اى مولا و اى خلّاق سخن.
رتق
بستن و منظّم كردن
«رتقه رتقا: سدّه و اغلقه»
و گويند «رجل راتق
فاتق» يعنى مردى است كه مىبندد و مىگشايد، پنج مورد از اين ماده در «نهج» آمده
است، آنگاه كه عثمان ابوذر را به ربذه تبعيد مىكرد در توديع ابوذر چنين فرمود: «يا
اباذر... و لو انّ السموات و الارضين كانت على عبد رتقا ثمّ هو اتّقى اللّه لجعل
اللّه له منها مخرجا...» خ 130، 188. اى اباذر اگر آسمانها و زمين بر بندهاى بسته
باشند و او تقوى كند، خداوند براى او راه فرجى و خروجى قرار دهد. درباره رسول اكرم
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «ارسله
بالضياء و قدّمه فى الاصطفاء فرتق به المفاتيق و ساور به المغالب» خ 213، 330، او
را با قرآن نورانى فرستاد، و در پيامبرى بر ديگران فضيلت داد و با او محلهاى گشاده
(فساد و اختلال) را مسدود كرد و او را بر هر كه به فكر غلبه بر حق بود غالب
گردانيد، رجوع شود به (سور) «ارتتاق» از باب افتعال به معنى بسته شدن كه دو بار در
«نهج» آمده است.
رتل
ترتيل: با دقت و تأنى
خواندن و درست ادا كردن كلمات است و آن فقط يكبار در «نهج» پيداست در خطبه همّام در
وصف متقين فرموده: «امّا الليل فصافّون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتلّونها
ترتيلا» خ 193، 304
رثّ
رثاثة: كهنه شدن «رثّ»:
كهنه. اين لفظ تنها دو بار در «نهج» به كار رفته است. در وصف آدم جاهل و متكبّر
فرموده: «فان نزلت به احدى المبهمات هيّأ لها حشوا رثّا من رأيه ثمّ قطع به» خ 17،
59، اگر چيزى از مبهم و ناشناختهها پيش آيد، شىء بىفايده و كهنهاى از رأى خويش
را براى جواب آن آماده كرده و روى آن مىايستد. و درباره دنيا فرموده: «فكانت كيوم
مضى او شهر انقضى و صار جديدها رثّا و
سمينها غثّا» خ 190،
282 دنيا نسبت به انسان مانند روزى مىشود كه گذشته و يا ماهى كه منقضى شده است و
تازهاش كهنه و فربهش لاغر مىشود.
رجا
ارجاء: تأخير انداختن:
«ارجا الامر: اخّره»
از اين لفظ دو مورد در
«نهج» آمده است، كسى از آن حضرت خواست او را موعظه كند فرمود: «لا تكن ممّن يرجو
الآخرة بغير العمل و يرجّى التوبة بطول الامل» حكمت 150 نباش، مانند كسيكه آخرت را
اميد دارد بدون عمل و توبه را تأخير مىاندازد با آرزوى دراز «ترجئه» تأخير انداختن
است.
رجّ
حركت دادن و حركت كردن:
«رجّ الشىء رجّا حركه و تحرك»
سه مورد از اين لفظ در
«نهج» آمده است، درباره معاد فرموده: «و جاء من امر اللّه ما يريده من تجديد خلقه،
اماد السمآء و فطرها و ارجّ الارض و ارجفها و قلع جبالها و نسفها» خ 109، 161،
مىآيد از فرمان خدا آنچه مىخواهد از آفرينش جديد، حركت مىدهد آسمانرا و مىشكافد
آنرا و زمين را حركت مىدهد و مىلرزاند و كوههايش را بركنده و ريز ريز مىكند. در
بعضى نسخهها «رجّ» است به طور ثلاثى. امّا كلام آنحضرت «رجّة صدره» در «رده» خواهد
آمد.
رجيج
مضطرب. متحرّك. در
رابطه با ملائكه فرموده: «و حشابهم فتوق اجوائها و بين فجوات تلك الفروج زجل
المسبّحين منهم فى حظائر القدس... و وراء ذالك الرجيح الذى تستكّ منه الاسماع سبحات
نوز...» خ 91، 129 (اشباح) يعنى شكافهاى آسمانها را با ملائكه پر كرد، و ميان
فضاهاى آن شكافها صداهاى بلند شده تسبيح كنندگانست در حظيرههاى قدس. و در پى آن
زلزله و اضطراب كه گوشها از آن كر مىشود، طبقات نور است.
رجح
رجوح و رجحان در اصل
ميل و سنگينى ترازوست گويند:
«رجح الميزان رجوحا: مال»
على هذا آن به معنى
برترى به كار مىرود، از اين ماده چهار مورد در «نهج» آمده است. درباره حمد خدا
فرموده: «فانّه ارجح ما وزن و افضل ما خزن» خ 2، 46، حمد خدا برترين و سنگينترين
چيزى است كه وزن شده و بهترين چيزى است كه ذخيره گشته است
مراجيح جمع مرجح به
معنى حليم و وزين است درباره آنانكه آرزو كرده با آنها باشد فرموده: «و اللّه
ميامين الرأى، مراجيح الحكم، مقاويل بالحق، متاريك للبغى» خ 116، 174، به خدا قسم
مبارك رأى، وزين عقل، گويا به حق، ترك كننده ظلم بودند. «مرجحنّ» بر وزن مقشّعر:
سنگين و وزين. گويند:
«ارجحنّ الحجر: مال هاويا»
در وصف ملائكه فرموده:
«فصف جبرئيل و ميكائيل و جنود الملائكة المقرّبين فى حجرات القدس مرجحنّين» خ 182،
262 وصف كن جبرئيل و ميكائيل و لشكريان ملائكه مقربين را كه در غرفههاى قدس از
عظمت خدا سر به زير و مايل به پائين هستند.
رجس
پليد، قذر. جمع آن
ارجاس است كه تنها يكبار در «نهج» آمده است: درباره پارهاى از فتنههاى بعد از خود
فرموده: «ترد بمرّ القضاء و تحلب عبيط الدماء و تثلم منار الدين و تنقض عقد اليقين
تهرب منها الاكياس و تدبّرها الارجاس» خ 151، 211 يعنى روى مىآورد با حكم تلخ،
مىدوشد (مىريزد) خونهاى تازه را، مىشكند ستون دين را، باز مىكند گره بقين را.
اشخاص زيرك از آن مىگريزند، و پليدها آنرا تدبير مىكنند.
رجع
رجوع و رجعى: برگشتن و
برگرداندن. لازم متعدى هر دو آمده است، همچنين است رجعان به ضم اوّل و مرجع كه مصدر
ميمى است از اين ماده موارد زيادى در «نهج» آمده است، درباره خلافت خويش فرموده:
«لا يقاس بآل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
من هذه الامّة احد... هم اساس الدين... الآن اذرجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله»
خ 2، 47
استرجاع: طلب رجوع و
نيز گرفتن آنچه داده مىشود، بعد از دفن حضرت فاطمه عليها سلام خطاب بقبر رسول خدا
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «فلقد
استرجعت الوديعة و اخذت الرهينة. امّا خزنى فسرمد و امّا ليلى فمسهّد» خ 202، 320
گويا منظور آنستكه يا رسول الله تو امانت خويش را خواستى و من برگشت دادم، يعنى:
امانت تو برگشت داده شد و رهن شما توسط خودتان اخذ گرديد ولى غصّه من تمام نشدنى و
شبهايم بىخوابى است.
رجيع
برگشت داده فعيل بمعنى
مفعول است چنانكه خ 83، 113 آمده و در
«وصف» توضيح داده خواهد شد. مرجع بر وزن مجلس: رجوع و محل رجوع، مصدر و اسم مكان
است، چنانكه چندين بار در «نهج» ديده مىشود.
رجف
لرزيدن و لرزاندن، لازم
و متعدى آمده است، از اين ماده پنج مورد در «نهج» ديده ميشود، در رابطه با عدل
خداوند فرمود: «اذا رجفت الراجفة و حقّت بجلائلها القيامة... فلم يجز فى عدله و
قسطه يومئذ خرق بصر فى الهواء و لا همس قدم فى الارض الّا بحقه» خ 23، 345 چون زمين
لرزنده بلرزد و قيامت با اهوالش واقع شود، در عدالت خداوند مجازات نشود، نفوذ نگاهى
در هوا و نه صداى آرام قدمى در زمين، مگر به حق و عدالت، السلام عليك يا امير
المؤمنين و اى خلّاق سخن
رجوف (بر وزن رؤف)
بسيار لرزاننده، چنانكه درباره فتنهها فرموده: «ثم يأتى بعد ذلك طالع الفتنة
الرجوف و القاحمة الزحوف» خ 151، 210 سپس مىآيد مقدمات فتنه لرزاننده فتنه شكننده
حمله كننده. «رواجف» جمع راجفه است چنانكه در خ 221.
رجل
مرد. رجال: مردان.
چنانكه فرمايد: «الناس ابناء الدنيا و لا يلام الرجل فى حبّ امّه» حكمت 303
«ارتجال» به چند معنى آمده است از جمله سخن گفتن بدون مقدّمه و بدون آماده كردن.
گويند:
«ارتجل الكلام: تكلّم به من غير ان يهيّئه»
آن فقط يكدفعه در «نهج»
آمده است، خلّاق سخن (صلوات اللّه عليه) در وصف
مردگان فرمايند: «و لكنّهم سقوا كأسا بدلّتهم بالنطق خرسا و بالسمع صمما و بالحركات
سكونا فكانّهم فى ارتجال الصفة صرعى سبات» خ 221، 339 يعنى ليكن آنها جامى به سر
كشيدهاند كه گويائىشان را مبدّل به لالى كرده و شنوائىشان را به كرى. حركاتشان
را به سكوت گوئى آنها در وصف اوّل و بدون دقّت، افتادگان خوابند يعنى در اثر خواب
به زمين افتادهاند «صرعى» به زمين افتادگان «سبات»: خواب
رجل
(بر وزن جسر) پا. جمع آن ارجل است، آنگاه كه در صفين فرمان حمله مىداد، درباره
معاويه فرمود: «و قد قدّم للوثبة يدا و اخّر للنكوص رجلا فصمدا صمدا حتّى ينجلى لكم عمود
الحق» خ 66، 97، او براى هجوم دستى جلو گذاشته (در صورتيكه بترسيد) و پائى براى
هزيمت آماده كرده (در صورتيكه شجاعت داشته باشيد) او را قصد كنيد، او را قصد كنيد
تا عمود حق آشكار گردد، واقعا تعبير عجيبى است (سلام الله عليه).
يك نفر يهودى به آنحضرت
گفت: هنوز پيامبرتان را دفن نكرده بوديد كه در او اختلاف كرديد، حضرت فرمود: «انّما
اختلفنا عنه لا فيه و للنّكم ما جفّت ارجلكم من البحر حتّى قلتم لنبيّكم «اجعل لنا
الها لهم الهة قال انكم قوم تجهلون» حكمت 317
رجل
(بفتح اوّل و كسر دوم) جمع راجل است به معنى پيادگان كه چند بار در «نهج» آمده است
درباره شيطان فرمود: «فاحذروا عباد الله عدوّ الله ان يعديكم بدائه و ان يستفّزكم
بندائه و ان يجلب عليكم بخيله و رجله... فانّ له من كلّ امّة جنودا و اعوانا و رجلا
و فرسانا» خ 192، 287 و 289، بندگان خدا بترسيد از شيطان كه دشمن خداست. مبادا كه
درد خود را بشما برساند، و با ندايش شما را بر انگيزاند و با سواران و پيادگان خويش
به شما حمله كند، زيرا او را از هر امّتى لشكريان و يارانى است و پيادگان و سوارانى
دارد.
مرجل
بر وزن منبر) ديك جمع
آن مراجل است و آن سه بار در «نهج» آمده است، درباره عايشه فرموده: «و اما فلانة
فادركها رأى النساء و ضغن غلافى صدره كمرجل القين و لو دعيت لتنال من غيرى ما اتت
الّى لم تفعل و لها بعد حرمتها الاولى و الحساب على الله» خ 156، 218، اما عائشه او
را كم فكرى زنان گرفت و كينيهايكه در سينهاش مانند ديك آهنگر نسبت به من مىجوشد،
اگر از او مىخواستند اين لشكركشى را درباره غير من انجام دهد نمىداد، با وجود اين
احترام اوّلى براى اوست، حساب او كه اينهمه بىگناهان را به كشتن داد بر خداست،
آفرين به اين مروّت و جوانمردى عايشه در جواب اين كرامتها گفت: «ما ازددت يابن ابى
طالب الّا كرما».
آنگاه كه از اهل كوفه
خواست به ياريش به بصره آيند به آنها چنين نوشت «و اعلموا انّ دار الهجرة قد قلعت
باهلها و قلعوا بها و جاشت جيش المرجل و قامت الفتنة على القطب...» نامه» 1،
363. بدانيد مدينه اهل خود از جا كنده و آنها نيز او را از جا كندهاند (يعنى همه
به يارى من بيرون شدهاند) و جوشيده است مانند جوشيدن ديك، و فتنه بر قطب مملكت و
امام مسلمين (در بصره) بر پا شده است. به هنگام ملاقات دشمن چنين مىگفت: «اللهم قد
صرّح مكنون الشنئان و جاشت مراجل الاضغان. اللهم انّا نشكوا اليك فقد نبيّنا و كثرة
عدّونا و تشتت اهوائنا» نامه 15، 374
رجم
سنگ زدن. سنگسار كردن:
«رجمه رجما: رماه بالحجارة»
معانى ديگرى نيز دارد.
چهار مورد از اين لفظ در «نهج» آمده است آنحضرت به خوارج كه عامل كبيره را كافر
مىدانستند فرمود: مىدانيد كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) زانى محصن را سنگسار كرد، بعد به جنازهاش نماز خواند و
ارث او را به ورثهاش داد: «و قد علمتم انّ الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رجم الزانى المحصن ثمّ صلّى عليه ثم ورّثه اهله» خ
127، 184 و اگر زانى كافر بود بر او نماز نمىخواند و ارثش را به ورثهاش نمىداد.
رجم گاه به معنى طرد و
راندن آيد چنانكه درباره دشمنان فرموده: «انّهم لن يزولوا عن موافقهم... حتى يرموا
بالمناسر تتبعها المناسر و يرجموا بالكتائب تقفوها الحلائب» خ 124، 181، يعنى: آنها
هرگز از مواضع خود كنار نمىشوند تا دفع شوند (زده شوند) با فوجها در پى فوجها و
طرد شوند با كتيبهها كه در پى آنهاست سواره نظامها «حلائب»: اسبان جمع شده از هر
سو. درباره شيطان فرموده: «ورماكم من مكان قريب... قذفا بغيب بعيد و رجما بظّن غير
مصيب» خ 192، 187، اينجا نيز به معنى طرد و دفع است.
در رابطه با علم خدا
فرموده: «عالم السّر من ضمائر المضمرين و نجوى المتخافتين و خواطر رجم الظنون» خ
91، 134 «رجم الظنون» يعنى ظنون انداخته شده به قلب، رجم در اينجا قذف و انداختن
است يعنى خدا عالم است به راز رازداران، و نجواى سرّ گويان و به انداخته شدههاى
اذهان (خطور قلبى)
رجاء
اميد. «راج»: اميد
دارنده: «مرجوّ» اميد گرفته شده از اين كلمه موارد زيادى در «نهج» يافته است: «لا
تكن ممّن يرجو الآخرة بغير العمل» حكمت 150 و نيز
فرموده: «قليل تدوم
عليه ارجى من كثير مملول منه» حكمت 278، عمل قليلى كه بر آن مداومت مىكنى
اميدوارتر است از عمل زيادى كه از آن ملول و خسته مىشود.
رجا
جانب. طرف. آن فقط
يكبار در «نهج» آمده كه درباره خلقت فرموده: «ثمّ انشأ سبحانه فتق الاجواء و شقّ
الارجاء» خ 1، 401 آنگاه خداى سبحان شروع كرد به باز كردن جوّها و شكافتن اطراف. و
آن جمع رجاست.