مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۱۹ -


حرف الخاء

خبأ

(بر وزن عقل) پوشاندن و مستور كردن:

«خباء الشى‏ء خبئا: ستره»

و نيز اسم آيد به معنى پوشيده و مستور گرديده. از اين ماده هفت مورد در «نهج» ديده مى‏شود. آنحضرت فرمايد: «ما قال الناس لشى‏ء طوبى له الّا و قد خبأ له الدهر يوم سوء» حكمت 286 مردم به هيچ چيز به به نگفته‏اند مگر آنكه روزگار روز بدى را براى آن مخفى كرده است.

و نيز فرموده: «المرء مخبوء تحت لسانه» حكمت 148 «مخبوء» بر وزن مفعول به معنى پوشيده است و چون سخن گويد شخصيتش آشكار مى‏شود در جاى ديگرى فرموده: «تكلّموا تعرفوا فانّ المرء مخبوء تحت لسانه» حكمت 392.

مختباء

محل مخفى شدن «عالم السرّ من... مختبأ البعوض بين سوق الاشجار» خ 91، خدا عالم است به محل مستور شدن پشه ريز در ميان ساقه‏هاى درختان.

خبايا

جمع خبيئة است يعنى مخفى شده، در رابطه با معاد فرموده: «ثم ميزّهم لما يريده من مسئلتهم عن خفايا الاعمال و خبايا الافعال» خ 109، 161.

خبّاب

خباب بن ارتّ. صحابى معروف كه خود و زنش در دست خوارج شهيد شدند امام (عليه السلام) پس از اطلاع فرمود: «يرحم الله خبّاب بن الارتّ فلقد اسلم راغبا و هاجر طائعا و قنع بالكفاف و رضى عن اللّه و عاش مجاهدا» حكمت 43 و در «ارتّ» گذشت. ناگفته نماند: خوارج خبّاب و زنش را كه حامله بود شهيد كردند، امام (صلوات اللّه عليه) بعلت خون خواهى آنها، خوارج را تعقيب فرموده و اين ماجرى بتار و مار شدن آنها انجاميد.

خبت

اخبات: نرمى و تواضع،

طبرسى آنرا اطمينان گفته است

و آن فقط يكدفعه در «نهج» آمده است. در وصف ملائكه فرموده: «و اشعر قلوبهم تواضع اخبات السكينة» خ 91، 129 بدلهاى آنها خشوع اطمينان آرامش را فهمانده است.

خبث

(بر وزن قفل) ناپاكى. پليدى

«خبث خبثا: ضدّ طاب»

از اين ماده پنج مورد در «نهج» آمده است: «فما طاب سقيه طاب غرصه و حلّت ثمرته و ما خبث سقيه، خبث غرصه و امرّت ثمرته» خ 154، 216، آنچه آب دادنش پاك شد، درختش پاك و ميوه‏اش شيرين و آنچه آب دادنش پليد گرديد درختش پليد و ميوه‏اش تلخ گشت. به عاصم بن زياد كه ترك دنيا كرده بود فرمود: «يا عدّى نفسه لقد استهام بك الخبيث اما رحمت اهلك و ولدك» خ 209، 324 اى دشمن خويش، شيطان خبيث تو را اغفال كرده است.

خبر

(بر وزن قفل) دانستن و علم به شى‏ء، خبر (بر وزن شرف): آنچه نقل و حكايت مى‏شود، از اين ماده به طور وفور در «نهج» آمده است، آن حضرت آنگاه كه از صفين بر ميگشت خطاب به قبرستان مطالبى فرمود. بعد به اصحابش گفت «اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم انّ خبر الزاد التقوى» حكمت 130، بدانيد اگر خدا به آنها اذن سخن مى‏داد به شما خبر مى‏دادند كه بهترين توشه آخرت تقوى است.

اختبار: امتحان. «ففيها اختبرتم و لغيرها خلقتم» خ 203، 320 در دنيا امتحان شده‏ايد و براى غير دنيا (آخرت) خلق شده‏ايد.

خبز

(بر وزن قفل) نان از اين ماده سه مورد در «نهج» داريم يكى آنجا كه در وصف موسى (عليه السلام) كه گفت «ربّ لما انزلت الىّ من خير فقير» فرموده: «و اللّه ما سئله الّا خبرا ياكله» خ 160، 226 به خدا قسم از خدا نخواست مگر نانى كه بخورد. دوم: روزى آنحضرت در رابطه با اوباش فرمود: چون جمع شوند ضرر رسانند و چون پراكنده شوند نفع مى‏رسانند، گفتند ضرر رساندن در وقت جمع شدن معلوم است، نفع رساندن بوقت پراكنده شدن چطور فرمود: «يرجع اصحاب المهن الى مهنتهم فينتفع الناس بهم كرجوع البنّاء الى بنائه و النسّاج الى مسنجه و الخبّاز الى مخبزه» حكمت 199

يعنى اهل صنعت به صنعت خويش بر مى‏گردند، مردم از آنها بهره‏مند مى‏گردند مانند بر گشتن بنّا به بنايش و بافنده به محل بافندگى و نانوا به نانوائيش.

خبط

(بر وزن عقل) زدن بشدت. رفتن بدون هدايت. ناهموار زدن مثل زدن درخت تا برگش بريزد و امثال آن از اين ماده پانزده مورد در «نهج» يافته است، آنحضرت به معاويه مى‏نويسد: «من نكب عنها جار عن الحقّ و خبط فى اليته و غيّر اللّه نعمته» نامه 30، 390 هر كه از طاعت خدا برگردد از حق منحرف مى‏شود و بدون هدايت در ضلالت مى‏رود و خدا نعمتش را تغيير مى‏دهد. به حضرت مجتبى (صلوات اللّه عليه) مى‏نويسد: «و ان لم يجتمع لك ما تحبّ من نفسك و فراغ نظرك فكرك فاعلم انكّ انّما تخبط العشوآء» نامه 31، 395 «ناقه عشوآء» شتر ضعيف چشم را گويند، يعنى اگر از وصيّت من آنچه از خودت و فراغ فكرت براى تو جمع نشد بدان كه راه مى‏روى مانند راه رفتن شتر ضعيف چشم كه احتمال افتادن و سقوط دارد. و به معاويه مى‏نويسد: «اصبحت منها كالخائض فى الدّهاس و الخابط فى الديماس» نامه 65، 456، تو در اين نوشته‏هايت مانند كسى هستى كه براى راه رفتن به زمين نرم داخل شود و مانند كسيكه در تاريكى بدون هدايت راه رود. «دهاس» زمين نرمى است كه راه رفتن در آن مشكل است «ديماس» به معنى ظلمت و تاريكى است.

خبّاط

«صيغه مبالغه از خابط است به معنى بسيار رونده بدون بصيرت، آنحضرت در رابطه با قاضيان نادان و بى‏تقوى فرموده: اگر راى صواب دهد مى‏ترسد كه خطا باشد و اگر خطا كند اميد دارد در واقع صواب باشد: «جاهل خبّاط جهالات عاش ركّاب عشوات» خ 17، 59، نادان است، راه رونده بدون هدايت نادانيها (ظلمات) است، ضعيف چشم است و سوار شونده امور بدون بصيرت «عشوات» جمع عشوه به معنى سوار شدن بدون بصيرت مى‏باشد. مختبط كسيكه در مغزش بى‏رويه‏گى و اختلال هست آنحضرت به اشعث بن قيس كه رشوه آورده بود فرموده: «امختبط انت او ذوجّته ام تهجر» خ 224، 347 كه در «جن» گذشت.

خبو

خاموش شدن

«خبت النار خبوا: طفئت»

و آن فقط يكبار در «نهج» آمده است كه در وصف قرآن كريم فرموده: ثمّ انزل... سراجا لا يخبو توّقده و مجرا لا يدرك قعره» خ 198، 315، سپس چراغى نازل كرد كه نور افشانيش خاموش نمى‏شود و دريائيكه قعرش دانسته نيست.

ختل

فريفتن و حيله كردن:

«ختله ختلا: خدعه»

از اين ماده پنج مورد در «نهج» به كار رفته است، به خوارج فرمايد «فلم آت بجرا... و لاختلتكم عن امركم و لا لبّسته عليكم» خ 127، 185، من كار ناپسندى براى شما نياورده‏ام و از كارتان شما را نفريفته‏ام و نه آنرا بر شما مشتبه كرده‏ام.

«مخاتل» حيله‏ها و كيدها. «و استعينه على مد أحر الشيطان و مزاجره و الاعتصام من حبائله و مخاتله» خ 151، 209 از خدا مدد مى‏جويم بر طردهاى شيطان و راندنهاى او و محفوظ ماندن از دامها و حيله‏هاى او.

ختم

مهر زدن. گاهى بنفسه متعدى مى‏شود و گاهى با «على»

«ختمه ختما: طبعه و وضع عليه الخاتم»

تمام كردن و فارغ شدن نيز از معانى آنست

«ختم العمل: فرغ منه»

خاتم و خاتم: آخر قوم و مهر. از اين ماده شش مورد در «نهج» آمده است.

در رابطه با رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «فقفّى به الرسل و ختم به الوحى» خ 133، 191 پيامبران را با او تعقيب كرد و وحى را بسبب او به آخر رساند و نيز در باره آنحضرت فرمود: «اجعل شرائف صلواتك و نوامى بركاتك على محمد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق» خ 72، 101، يعنى ختم كننده پيامبران گذشته و گشاينده دلهاى بسته شده با ضلالت.

خثر

غليظ شدن.

«خثر اللّبن خثرا: ثخن و اشتدّ»

از اين ماده فقط يك مورد در «نهج» آمده است. آنگاه كه به حضرت خبر رسيد ابو موساى اشعرى مردم را از رفتن به يارى وى در بصره منع مى‏كند ضمن نامه‏اى به وى نوشت: «و ايم الله لتؤتينّ من حيث انت و لا تترك حتى يخلط زبدك بخاثرك و نرائبك بجامدك» نامه 63، 453 به خدا قسم در آنجا كه هستى نزد تو مى‏آيند و بعد رها كرده نمى‏شوى تا كره‏ات بشيرت و گداخته‏ات به جامدت مخلوط شود. «خاثر» ظاهرا شير گرم و جوشان‏ است، در لغت آمده اين مثلى است به كسيكه حيران و سرگردان مى‏ماند يعنى كسانى مى‏آيند و زندگى و راحت تو را بهم مى‏ريزند كه سرگردان مانى.

خدج

خداج هر نقصانى را گويند كه در چيزى باشد:

«الخداج: كلّ نقصان فى شى‏ء»

و در اصل آن است كه حيوانى بچّه‏اش را سقط كند، هر چند تامّ الخلقة باشد: «اخدجت الشتوة» يعنى زمستان آبش كم شد، از اين مادّه فقط يك مورد در «نهج» آمده است. آنجا كه به عامل صدقات نوشته: «ثمّ امض اليهم بالسكينة و الوقار حتّى تقوم بينهم فتسلّم عليهم و لا تخدج بالتحية لهم» نامه 25، 380 يعنى در تحيّت به آنها بخل و كوتاهى مكن.

خديجه

ام المؤمنين (سلام الله عليها). اوّلين زن رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، نام مباركش فقط يكبار در «نهج» آمده است آنجا كه فرموده: رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هر سال در كوه «حراء» مجاورت مى‏كرد، من او را مى‏ديدم و كسى او را نمى‏ديد: «و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خديجة و انا» خ 192، 301، خانه‏اى در آن روز در اسلام جمع نكرد جز رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خديجه و من را.

خدد

خدّ: شكافتن

«خدّ الارض: شقّها»

و نيز به معنى رخسار و چهره آيد. از اين ماده يازده مورد در «نهج» ديده مى‏شود در رابطه با خلقت زمين فرموده: «ارسى اوتادها و ضرب اسدادها و استفاض عيونها و خدّ اوديتها» خ 186، 275، ميخهاى زمين را ثابت كرد و سدّهاى (كوهها) آنرا زد، و چشمه‏هايش را جارى ساخت و دره‏هايش را شكافت. درباره بى‏وفائى دنيا فرموده: «و انّما حظ احدكم من الارض ذات الطّول و العرض قيد قدّه متعّفرا على خدّه» خ 83، 114، بهره هر يك از شما از زمين در طول و عرض آن، مقدار طول انسان است در حاليكه چهره‏اش بر خاك است (منظور قبر است) در كمال ناراحتى به اصحابش فرمود: من مى‏دانم چه چيز شما را صلاح مى‏كند و اعوجاجتان را راست مى‏نمايد ولى نمى‏خواهم شما را با فساد خودم صلاح كنم: «اضرع الله خدودكم و اتعس جدودكم» خ 69، 99. خدا چهره‏هايتان را ذليل كند، بهره‏هايتان را ساقط گرداند.

اخدود

جدول. كانال. گودال مستطيل و عميق. جمع آن اخاديد آيد، در وصف طيور فرموده: «و ماذرء من مختلف صور الاطيار التى اسكنها اخاديد الارض» خ 165، 236 و آنچه آفريده از شكلهاى گوناگون پرندگانى كه در شكافهاى زمين اسكانشان داده است ايضا در خ 91 «فى سهوب بيدها و اخاديدها».

خدع

حيله كردن. فريب دادن.

«خدعه خدعا: ختله و ارادبه المكروه من حيث لا يعلم»

خديعه نيز به معنى حيله است از اين ماده هيجده مورد در «نهج» يافته است، آنحضرت به معاويه مى‏نويسد: «و ارديت جيلا من الناس كثيرا خدعتهم بغيّك و القيتهم فى موج بحرك...» نامه 32، 406، جمع كثيرى از مردم را تباه كردى و با گمراهيت آنها را فريفتى و در موج دريايت افكندى كه تاريكيها احاطه‏شان كرده است.

انخداع

فريفته شدن. مخادعه شايد به معنى مبالغه باشد نه بين الاثنين چنانكه به حارث اعور نوشته: «و خادع نفسك فى العبادة» نامه 69، 460 نفس خويش را در عبادت فريب بده. «خدعه» حيله در نامه‏اى به معاويه نوشته: «و امّا تلك التى تريد فانّها خدعة الصّبى عن اللّبن فى اوّل الفصال و السلام لاهله» نامه 64، 455، اما آنچه از امارت شام و تسليم قاتلان عثمان مى‏طلبى آن مانند فريفتن بچّه است از شير در اوّل باز كردن از شير، سلام به اهل سلام باشد، ظاهرا منظور آنستكه حيله آسانى است همه مى‏دانند.

خادع

فريبنده. خدوع: بسيار فريبنده، خدايع: حيله‏ها: «فاحذوا الدنيا فانّها غدّارة، غرّارة خدوع، معطيته منوع» خ 230، 352

خدم

خدمت: عمل كردن به ديگرى:

«خدمه خدمة: مهنه و عمل له»

از اين كلمه شش مورد در «نهج» آمده است، در رابطه با خلقت آدم (عليه السلام) فرموده: «و جوارح يختدمها» خ 1، 42، آدم داراى اعضائى شد كه آنها را به خدمت مى‏گرفت «اقتدام» خدمت كردن انسان است به خودش.

درباره بهشت فرموده: «خلقت دارا و جعلت فيها مأدبة مشربا و معطما و ازواجا و خدما» خ 109، 159 «خدم» بر وزن شرف جمع خادم است، خانه‏اى آفريده و در آن طعام خوردنى و آشاميدنى قرار دادى و در آن همسرانى و خدمتكارانى به وجود آوردى.

خدن

(بر وزن جسر): رفيق، دوست. صاحب از اين لفظ فقط يك مورد در «نهج» يافته است، آنگاه كه بر آنحضرت درباره مساوات فى‏ء ايراد گرفتند فرمود: اگر مال مخصوص خودم بود باز بالسوّيه تقسيم مى‏كردم، كجا مانده كه مال، مال خداست... هيچ كس مال خويش را در غير حق و نزد غير اهلش نگذاشته مگر آنكه خداوند وى را از شكر و پاداش آن محروم كرده و دوستى آنها براى ديگرى بوده است «فان زلّت به النعل يوما فاحتاج الى معونتهم فشرّ خليل و الأم خدين» خ 126، 183 «خدين» نيز به معنى رفيق است يعنى اگر روزى قدمش لرزيد و به يارى آنها محتاج شد، خواهد ديد كه صديق بد و لئيمترين مصاحبند.

خذل

(بر وزن عقل) رها كردن. يارى نكردن

«خذله خذلا و خذلانا: ترك نصرته و اعانته»

از اين لفظ شانزده مورد در «نهج» يافته است، در رابطه با آنهائيكه در صفين به يارى آنحضرت نيامده و معاويه را نيز يارى نكردند فرمود: «خذلوا الحق و لم ينصروا الباطل» حكمت: 18 آنها حق را خوار كردند و باطل را يارى ننمودند ناگفته نماند: يك طرف اينكار صحيح است ولى در حكمت 262 فرمود: «انّ سعيدا و عبد الله بن عمر لم ينصرا الحق و لم يخذلا الباطل» چنانكه در (حرث) گذشت در اينجا هر دو طرف باطل است و نيز فرموده: «من اومأ الى متفاوت خذلته الحيل» حكمت 403 كه در «حول» يا «حيل» گذشت. «تخاذل» بين الاثنين است.

خذو

(بر وزن عقل) سست شدن. نرم گشتن، از اين لفظ فقط يك مورد در «نهج» آمده است آنجا كه در رابطه با خلقت زمين فرموده: «فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها... و ذلّ مستخذيا اذ تمعّكت عليه بكواهلها» خ 91، 132، يعنى سركشى آب (مذاب) مركز زمين براى سنگينى حمل پوسته زمين، خاضع و آرام شد، و ذليل گرديد در حال نرم شدن، وقتى كه پوسته زمين با شانه‏هايش (كوهها) بر آن نشست (اشاره است به احاطه پوسته زمين مركز مذاب آن را)

خراب

خرب (بر وزن عقل) و خراب: ويران شدن و ويران كردن. تخريب و اخراب نيز به معنى خراب كردن است از اين ماده نه مورد در «نهج» آمده است: «انّ الله ملكا يناوى فى كلّ يوم: لدو اللموت و اجمعوا للفناء و ابنوا للخراب» حكمت 132، خدا را ملكى است هر روز ندا مى‏كند كه: بزائيد براى مردن، جمع كنيد براى فنا، و بسازيد براى خراب شدن.

خرج

خروج: بيرون شدن. آشكار شدن. مثل خارج شدن از منزل و خارج شدن ميوه از درخت از اين ماده بطور وفور در «نهج» يافته است. استخراج: طلب خروج. «خراج»: غلّه‏ايكه بر سبيل وظيفه (ماليات) اخراج مى‏شود:

«الخراج: المال المضروب على الارض»

خوارج

شورشيان. متمرّدان. اين لفظ از ماده خروج به معنى سركش و طغيان گرفته شده گويند:

«خرجت الرعية على الملك: تمردّت»

آنها همان نادانها و بيخردان بودند كه در صفّين به يارى منافقان برخاسته و صلح در خواستى معاويه را به امام (صلوات اللّه عليه) تحميل كردند، بعد به مخالفت با آنحضرت برخاستند كه چرا صلح را قبول كردى و شعار «لا حكم الّا للّه» را سر دادند و گفتند: حكم خدا درباره معاويه آن بود كه يا كشته شود و يا به امام بيعت نمايد «انّ الله قد امضى حكمه فى معاوية و اصحابه ان يقتلوا او يلحقوا فى حكمنا». آنها را مارقين (از دين بيرون رفتگان) نيز گويند كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به آنحضرت فرمودند: «ستقاتل بعدى الناكثين و القاسطين و المارقين» (شرح نهج ابن ابى الحديد ج 1 ص 201 خطبه شقشقيه) منظور از ناكثين (بيعت شكنان) اهل بصره و از قاسطين (سركشان) اهل شام و از مارقين، خوارج است به تدريج آنها داراى افكار گوناگون شده و از جمله مرتكب كبيره را كافر دانستند، آنها به دست آنحضرت تار و مار شدند ولى روح خوارج كه روح عصبيت و لجاجت و خشكه مقدسى و نافهمى و آشتى ناپذيرى و پاى‏بند به منطق نبودن است باقى ماند. درباره آنها در نهج البلاغه مطالب زيادى آمده كه به آنچه به دست آورده‏ايم ذيلا اشاره مى‏كنيم.

1: لفظ خوارج تنها يكبار در «نهج» آمده، بقيّه در رابطه با آنهاست بدون ذكر لفظ خوارج. آنجا كه فرموده: «لا تقتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحقّ فاخطائه كمن طلب الباطل فادركه» خ 61، 94، بعد از من خوارج را نكشيد زيرا آنكه حق را طلبيد و در يافتن آن به خطا رفت مانند كسى نيست كه طلب باطل كرد و آنرا يافت. يعنى: ياران معاويه از اوّل در پى باطل بودند و به آن رسيدند ولى خوارج در طلب حق بودند امّا به باطل رسيدند. ابن ميثم فرموده: منظور امام آنستكه اگر بعد از من در عقيده خود باشند و شورش نكنند، كارى به كارشان نداشته باشد و گرنه بايد كشته شوند. امام (عليه السلام) نيز تا آنها آرام بودند كارى به كارشان نداشت و يا منظور حضرت آن است كه بعد از وى حكومتهاى ناحق به وجود خواهد آمد، كه خوارج قيامشان در مقابل آنها خوب است، محمد عبده احتمال اخير را اختيار كرده است.

2: خوارج محضر آنحضرت آمده و گفتند: همه با قبول حكميّت كافر شده‏ايم ما استغفار و توبه كرديم شما نيز اوّل اقرار به كفر كنيد (نعوذ بالله) و بعد توبه نمائيد تا باز در ركاب تو با معاويه بجنگيم. امام (صلوات اللّه عليه) به آن نافهمان چنين فرمود:: «اصابكم حاصب و لا بقى منكم آبر. ابعد ايمانى بالله و جهادى مع رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اشهد على نفسى بالكفر قد ظللت اذا و ما انا من المهتدين...» خ 58، 92 طوفانى سهمگين شما را بگيرد، زخمزبانزنى از شما نماند. آيا بعد از ايمان آوردن به خدا و جهاد در ركاب رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، اقرار كنم كه كافر شده‏ام، اگر چنين گويم، گمراه شده‏ام و از هدايت يافتگان نيستم. آنها طغيان و بى‏شرمى را بجائى رساندند كه چنان جسارتى نمودند.

3: آنحضرت آنگاه كه خواست به جنگ خوارج برود، گفتند: خوارج از جسر نهروان گذشته‏اند فرموده: «مصارعهم دون النطفة و الله لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة» خ 59، 93 قتلگاه آنها كنار نهر است به خدا قسم از آنها ده نفر نجات نمى‏يابد و از شما ده نفر كشته نمى‏شود، و چون جنگ در گرفت از خوارج فقط 9 نفر نجات يافت و از ياران آنحضرت فقط هشت نفر شهيد گرديد گفتن اين سخن بزرگتر ز كهكشانهاست ولى چون رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بآنحضرت از اين واقعه‏ها خبر داده بود، لذا بى‏دغدغه از آنها خبر داد.

ابن ابى الحديد گويد: اين سخن از اخبارى است كه در اثر اشتهار نزديك به تواتر است و همه از آنحضرت نقل كرده است و آن از معجزات امام و از خبرهاى مفصّل غيب است.

4: آنگاه كه خوارج كشته شدند، گفتند يا امير المؤمنين همه خوارج بهلاكت رسيدند فرمود: «كلا و الله، انهم نطف فى اصلاب الرجال و قرارات النساء، كلما نجم منهم قرن قطع حتّى يكون آخرهم لصوصا سلّابين» خ 6، 93 فرمود: نه و اللّه، آنها نطفه‏هااند در اصلاب مردان و ارحام زنان، هر وقت رئيسى از آنها قيام كند، كشته مى‏شود، تا آخر الامر بشكل دزدان و غارتگران در آيند بى‏آنكه حكومتى و مملكتى و تشكيلاتى داشته باشند، نظير دزدان گردنه كه غارتگر و گرسنه‏اند.

منظور امام (صلوات اللّه عليه) آنستكه روح خارجيگرى از بين رفتنى نيست «نجم» به معنى ظاهر شدن و «قرن» به معنى شاخ است استعاره كاملى است از ظاهر شدن بعضى از سران خوارج و قتل آنها، ابن ابى الحديد در شرح اين سخن ج 5 ص 73. به بعد كلامى مفصل و شواهد زيادى آورده و از جمله گويد: اين خبر از آنحضرت به وقوع رسيد، كه دعوت خوارج مضمحلّ و مردان آن فانى شدند تا كار به جائى كشيد كه به صورت قطاع الطريق در آمده و متظاهر به فسق و فساد شدند.

5: آنگاه كه خوارج را تار و مار كرد، در تعريف خويش و صحت عملش فرمود: «ايهّا الناس فاّنى فقأت عين الفتنة و لم لكن ليجترى عليها احد غيرى بعد ان ماج غيهبها و اشتّد كلبها» خ 93، 137، مردم بدانيد اين من بودم كه چشم فتنه را كندم، كسى جز من جرئت آنرا نداشت، آنرا آنگاه كردم كه تاريكى فتنه‏اش بالا رفت و هاريش شدت يافت. استدلالى عجيب و بيانى شگفت‏آورى است «غيهب» به معنى ظلمت و تاريكى است، «كلب» بر وزن شرف هارى سگ است، سگ وقتى كه مرض هار گرفت هر كه را به دندان گزد او هم هار مى‏شود. سگ هار را فقط بايد كشت و گرنه ديگران را نيز هار خواهد كرد.

مى‏فرمايد: من چشم فتنه را كندم و خوارج را كشتم، غير از من كسى جرئت آنرا نداشت آرى خوارج چنان آراسته به تقدس و زهد و عبادت بودند كه هيچ شخص معتقد به خدا و رسول و قيامت، جرئت نمى‏كرد بر روى آنها شمشير بكشد.

ولى من دانستم كه حكم خدا قتل عام آنهاست، زيرا كه تاريكى آنها موج زد، ديگران را نيز فرا مى‏گرفت و هارى خارجيگرى شدّت يافت، ديگران را نيز با خود همفكر كرده و به شورش و گمراهى وا مى‏داشتند.

6: آنگاه كه خوارج از كوفه خارج شده و در نهروان اردو زدند امام (صلوات اللّه عليه) براى اصلاح و ارشاد آنها به سوى آنها تشريف برد و كلامى فرمود كه ترجمه آن چنين است: آيا همه شما در صفين با ما بوديد گفتند: بعضى بودند و بعضى نبودند، فرمود پس دو گروه شويد صفين رفته‏ها و نرفته‏ها. تا با هر يك از دو گروه به طور مخصوص سخن گويم بعد فرمود: ساكت باشيد و به سخن من گوش بدهيد، قلوبتان متوجه من باشد از هر كه شهادت خواستم، با علم شهادت بدهد. بعد فرمود: «الم تقولوا عند رفعهم المصاحف حيلة و غيلة و مكرا و خديعة: اخواننا و اهل دعوتنا، استقالونا و اراحوا الى كتاب الله سبحانه فالّرأى القبول منهم و التنّفيس عنهم» خ 122، 178. آنگاه كه اهل شام از روى حيله و فريب و مكر و خدعه، قرآنها را بلند كردند، آيا نگفتيد كه: اينها برادران ما و اهل اسلام هستند از ما مى‏خواهند دست برداريم و بكتاب خداى سبحان اعتماد كرده‏اند، نظر صحيح آنستكه از آنها قبول كنيم و دست برداريم «فقلت لكم هذا امر ظاهره ايمان و باطنه عدوان و اوّله رحمة و آخره ندامة فاقيموا على شأنكم و الزموا طريقتكم و عضّوا على الجهاد بنوا جذكم و لا تلتفتوا الى ناعق نعق...» خ 122، 179

ولى من به شما گفتم: اين كارى است ظاهرش ايمان و باطنش كفر است اوّلش رحمت آخرش پشيمانى است در كار جنگ استوار باشيد و به كار خود ادامه دهيد و دندان به دندان در راه جنگ بفشاريد و به نعره نعره زنى اهميت ندهيد امام (صلوات اللّه عليه) با اين بيان آنها را مجاب كرد كه من حاضر به قطع جنگ نبودم و اين شما بوديد كه مرا وادار كرد و الان از من چه مى‏خواهيد.

7: خوارج كه مرتكب كبيره را كافر دانسته و مى‏كشتند امام (صلوات اللّه عليه) در يك احتجاج به آنها فرمود: اگر بزعم شما من در امر حكمين خطا كرده‏ام چرا همه امّت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را به علت خطاى من در ضلالت مى‏دانيد و به گناه من آنها را كافر مى‏شماريد شمشيرها بر شانه‏هايتان آنها را بر هر محل صحيح و سقيم فرود مى‏آوريد و گناهكار و بى‏گناه را به هم مخلوط ميكنيد: «فان ابيتم الّا ان تزعموا انّى اخطأت و ضللت فلم تضلّلون عامّة امة محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بضلالى و تأخذونهم بخطئى و تكفّرونهم بذنوبى. سيوفكم على عواتقكم تضعونها مواضع البرء و السقم و تخلطون من اذنب بمن لم يذنب» خ 127، 184 مى‏دانيد كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) زانى محصن را سنگسار كرد و سپس بر او نماز خواند وارث او را به اهلش داد و آنحضرت قاتل را كشت و ارث او را به وراثش تقسيم كرد و نيز آنحضرت دست دزد را بريد، و زانى غير محصن را تازيانه زد ولى از غنيمت به آندو سهم داد و آندو زنان مسلمان را تزويج كردند، حضرت در رابطه با گناه آنها، حدود خدا را جارى كرد ولى سهم آنها را از اسلام داد. «و قد علمتم انّ رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رجم الزانى المحصن ثمّ صلّى عليه ثم ورّثه اهله، و قتل القاتل و ورّث ميراثه اهله و قطع السارق و جلد الزانى غير المحصن ثمّ قسم عليهما من الفى‏ء و نكحا المسلمات، فاخذهم رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بذنوبهم و اقام حقّ الله فيهم و لم يمنعهم سهمهم من الاسلام و لم يخرج اسمائهم من بين اهله» خ 127، 184 8: آنگاه كه براى سركوبى خوارج به طرف آنها تشريف برد، آنها را از كشته شدن و به شقاوت رسيدن بر حذر كرد و فرمود: من شما را از اين حكميت منع كردم‏ ولى شما مرا ناچار كرديد و چنين فرمود:: فانا نذير لكم ان تصبحوا صرعى باثناء هذا النهر و باهضام هذا الغائط، على غير بينّة من ربّكم و لا سلطان مبين معكم. قد طوّحت بكم الدار و احتبلكم المقدار. و قد كنت نهيتكم عن هذه الحكومة فابيتم علّى اباء المنابذين، حتى صرفت رأيى الى هواكم و انتم معاشر اخفّاء الهام. سفهاء الاحلام. و لم آت- لا ابالكم- بجرا و لا اردت لكم ضرّا» خ 36، 80 يعنى من شما را بر حذر مى‏دارم از اينكه به عصيان و طغيان خود ادامه دهيد در نتيجه جنگ درگيرد و نعشهاى شما در ميان اين نهر و در محلهاى اين وادى بيافتد. در حاليكه نه دليلى از خدا بر اين كشته شدن داريد و نه حجت آشكارى. دنيا شما را به كنار انداخته و قضاى الهى شما را بدام كشيده است. من شما را از اين حكميت نهى كردم ولى شما امتناع كرديد و گفتيد: تو را ترك مى‏كنيم، تا رأى خويش را به هواى نفس شما برگردانيم، شما جماعت سبك مغز هستيد و عقولتان به سفاهت مبدل شده است، من بلائى به سر شما نياورده و ضررى براى شما اراده نكرده‏ام.

خرر

خرّ (بر وزن عقل) و خرور: افتادن توأم با صدا. از اين ماده فقط يك مورد در «نهج» آمده آنجا كه در رابطه با خداوند فرموده: «هو الاوّل و لم يزل و الباقى بلا اجل خرّت له الجباه و وحدّته الشفاه» خ 163، 232، او اوّل است و پيوسته بوده، و هميشگى است بدون مدّت، پيشانيها براى او به خاك افتاده و لبها به توحيد او به حركت در آمده است.

خرز

(بر وزن شرف) مهره. چيزيكه در نخ كشيده شود مانند مهره. دانه‏هاى شيشه‏اى و گلى و چوبى و مانند آن.

«الخرز: ما ينظم فى السلك من الجذع و الودع»

نگين نيز معنى شده، از اين ماده سه مورد در «نهج» آمده است، آنگاه كه عمر بن الخطاب با آنحضرت در رفتن به جنگ ايرانيان مشورت كرد. فرمود: «و مكان القّيم بالامر مكان النظام من الخرز يجمعه و يضّمه فان انقطع النظام تفّرق الحرز و ذهب» خ 146، 203

فرمانروا مانند نخ مهره‏هاست كه آنها را جمع و بهم پيوند مى‏دهد اگر نخ پاره شود مهره‏ها پراكنده شود. در وصف رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «فلقد فلق لكم الامر فلق الخرزة و قرفه قرف الصمغة» خ 108، 157، آنحضرت كار دين را براى شما شكافته و معين كرده مانند شكافتن و سوراخ كردن مهره، و پوست كنده آنرا مانند پوست كندن صمغ. (رجوع شود به صمغ)

خرس

(بر وزن شرف) لال شدن

«خرس الرجل خرسا: انعقد لسانه»

چهار مورد از اين ماده در «نهج» آمده است: «الفقر يخرس الفطن عن حجّته» حكمت 37 فقر انسان زيرك را از اظهار حجتش لال مى‏كند، روزى آنحضرت اصحاب خويش را به جهاد تشويق مى‏كرد و چون جوابى ندادند فرمود: «ما بالكم امخرسون انتم» خ 119، 175 آيا لال شده‏هائيد شما

خرع

اختراع: شكافتن:

«خرع الشى‏ء: شقّه».: اختراع الشى‏ء: شقّه. و انشاه و ابتدعه»

از اين لفظ فقط يك مورد در «نهج» آمده است: «و ليس فناء الدنيا بعد ابتداعها باعجب من انشائها و اختراعها» خ 186، 275

خرطوم

بينى. از مفردات راغب به دست مى‏آيد كه اصل آن در بينى فيل است، آن فقط يكدفعه به صيغه جمع در «نهج» يافته است آنحضرت به اهل بصره فرمود: «ويل لسكككم العامرة و الدور المزخرفة التى لها اجنة كاجنحة النسور و خراطيم كخراطيم الفيلة من اولئك» خ 128، 185، واى بر راههاى آبادتان و خانه‏هاى مزيّنتان، كه بالكن‏هاى آنها مانند بالهاى عقابها و پيشرفته بامهاى آنها مانند خرطومهاى فيل است، از آن فتنه‏ايكه خواهد آمد. «اجنحه» بالكنهاست كه از ساختمان بيرون آمده‏اند و خراطيم آن قسمت از بام ساختمان است كه از ديوار اصلى پيشرفته تا حافظ پنجره‏ها از باران و برف باشد.

خريف

پائيز. اين لفظ دو بار در «نهج» آمده است، در رابطه با بنى اميه فرموده: على انّ الله سيجمعهم لشّريوم لبنى امية كما تجتمع قزع الخريف» خ 166، 241، خداوند آنها را جمع مى‏كند براى بدترين روز براى بنى اميه چنانكه جمع مى‏شود قطعه‏هاى ابر پائيز و نيز فرموده: «فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه فيجتمعون اليه كما يجتمع قزع الخريف» غريب 1، 517 يعنى چون وقت آن رسد پيشواى قوم قيام خويش را شروع مى‏كند، اعوانش به دور او جمع مى‏شوند مانند جمع شدن قطعه‏هاى ابر پائيز «ضرب ذنب» كه در اصل به معنى زدن دم است ظاهرا شروع قيام مى‏باشد، به نظر مى‏آيد اين كلام اشاره به قيام امام زمان (صلوات اللّه عليه) است.

خرق

پاره كردن

«خرق الثوب خرقا: مزّقه»

و نيز به معنى سوراخ. روزنه بيابان و زمين وسيع آيد، چهارده موارد از اين ماده در «نهج» آمده است، در رابطه با خداوند متعال فرموده: «خرق علمه باطن غيب السترات و احاط بغموض عقايد السريرات» خ 108، 155، علم خدا باطن مستور پرده‏ها را شكافته و به غامض عقيده‏هاى سرائر احاطه كرده است. و در رابطه با ملاحم فرموده: «و كم يخرق الكوفة من قاصف و يمرّ عليها من عاصف» خ 101، 147، اى بسا طوفان سنگبارانى كه كوفه را مى‏شكافد و طوفانى كه بر آن مى‏گذرد.

خرق

به ضم اول حماقت و ضدّ رأى چنانكه فرموده: «من الخرق المعاجله قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة» حكمت 363 دو چيز از سفاهت است يكى عجله كردن قبل از امكان و مقدمات، ديگرى تأخير كردن بعد از فراهم آمدن فرصت.

خروق

شكافها در رابطه با خداى سبحان فرموده: «يخبر لا بلسان و لهوات و يسمع لا بخروق و ادوات» خ 186، 274 خبر مى‏دهد ولى نه به زبان معمولى و زبانهاى كوچك حلق و مى‏شنود ولى نه با شكافهاى گوشها و الات بدنى. مخرق بر وزن مقصد: بيابان جمع آن مخارق است و آن به معنى منافذ و شكافها نيز آيد مانند «مخارق الجوّ» خ 165

خرم

قطع كردن. شكافتن. از اين كلمه چهار مورد در «نهج» يافته است، در رابطه با خشونت عمر بن الخطاب فرموده: «فصاحبها كراكب الصعبة ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقّحم» خ 3، 48، رفيق و همنشين او مانند شتر سوارى بود كه اگر زمامش‏ را مى‏كشيد بينى‏اش را مى‏شكافت و اگر زمام را رها «شل» مى‏كرد شتر خود را به هلاكت مى‏انداخت.

خرم

به ضمن اوّل- شكاف و سوراخ. «اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم و يتكلّم بلحم و يسمع بعظم و يتنفّس من خرم» حكمت 7، از اين انسان تعجب كنيد: با پيه‏اى نگاه مى‏كند، و با گوشتى (زبان) سخن مى‏گويد و با استخوانى مى‏شنود و از سوراخى نفس مى‏كشد.

اخترام

گرفتن. مستأصل كردن

«اخترمه المنيّة: اخذته»

«لا يقلع المنية اختراما» خ 83، 108 مرگ از گرفتن دست بردار نيست.

خزر

بر وزن عقل: نگاه كردن با گوشه چشم

«خزر خزرا: نظر بلحظ عينه»

اين كلمه فقط يكبار در «نهج» ديده مى‏شود. در صفين به ياران چنين تعليم مى‏داد: «و اكملوا اللأمة و قلقلوا السيوف فى اغمادها قبل سلّها و الحظوا الخزر و اطعنوا الشزر» خ 66، 97. سپر را كامل كنيد، شمشيرها را قبل از كشيدن، در غلافها حركت دهيد (به وقت كشيدن گير نكنند) نگاه را از يكطرف چشم كنيد و چپ و راست را با نيزه بزنيد.

خزم

خزامه- به كسر اول- حلقه‏اى از پشم است كه در زير افسار بالاى بينى شتر گذاشته مى‏شود تا افسار محكم بسته شود، جمع آن خزائم است، از اين مادّه فقط دو مورد در «نهج» آمده است بعد از بيعت خويش ضمن كلامى فرمود: «ايّها الناس: اعينونى على انفسكم و ايم الله لانصفنّ المظلوم من ظالمه و لاقودنّ الظالم بخزامته» خ 136، 194، مردم مرا در كار خودتان يارى مى‏كنيد، به خدا قسم، داد مظلوم را از ظالمش مى‏گيرم و ظالم را با افسار خود مى‏كشم. در رابطه با جنود شيطان فرموده: «و احلّوكم ورطات القتل... سوقا بخزائم القهر الى النار...» خ 192، 288 آنها شما را به ورطه‏هاى قتل داخل كرده‏اند تا با زمامهاى قهر به آتش بكشند.

بنو مخزوم

شاخه‏اى از قبيله قريشند، از آنحضرت از قريش سئوال شد فرمود: «امّا بنو مخزوم فريحانة قريش نحبّ حديث رجالهم و النكاح فى نسائهم و اما بنو عبد شمس فابعدها رأيا و امنعها لما وراء ظهورها» حكمت 120، اما بنى مخزوم گل قريش هستند، گفتگوى مردان آنها و نكاح با زنان آنها را دوست داريم، اما شاخه بنى عبد شمس (كه بنى اميّه نيز از آنهاست) دارنده بدترين رأى قبيله‏اند... اين كلمه فقط يكبار در «نهج» آمده است.

خزن

(بر وزن عقل) حفظ شى‏ء و ذخيره كردن آن در خزانه است و خزانه به كسر اوّل مكان حفظ شى‏ء است جمع آن خزائن آيد. از اين ماده بيست و يك مورد در «نهج» ديده مى‏شود در مقام نصيحت فرموده: «و ليخزن الرجل لسانه... و الله ما ارى عبدا يتقّى تقوى ينفعه حتى يخزن لسانه» خ 176، 253.

خازن: حافظ و خزانه‏دار، جمع آن خزّان آيد، به كميل بن زياد فرموده: «يا كميل هلك خزّان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر» حكمت 147 اى كميل خازنان اموال در حال حيات مردگانند ولى علماء تا دهر هست زنده‏اند. «خزنه» نيز جمع خازن است.

خزى

خوارى، 9 مورد از اين ماده در «نهج» بكار رفته است «خزية» به فتح اول- بلائى است كه به انسان مى‏رسد و او را خوار مى‏كند، چنانكه فرموده: «اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله ثمّ اساء رجل الظنّ برجل لم تظهر منه خزية فقد ظلم» حكمت 114 هر گاه صلاح بر زمان و اهل آن غلبه كرد و كسى به كسى سوء ظنّ نمود بدون اينكه از وى كار بدى و رسوا كننده‏اى آشكار شود، به وى ظلم كرده است.

«مخازى» جمع مخزاة به معنى خوار كننده و رسوا كننده است، در رابطه با رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثرة مخازيها و مساويها» خ 180، 276، كار آنحضرت دليل توست به مذموم و معيوب بودن دنيا و كثرت رسوا كننده‏هايش و عيبهايش.

خسأ

طرد شدن و طرد كردن از اين لفظ فقط دو مورد در «نهج» داريم. در رابطه با قدرت خدا فرموده: اگر همه موجودات زنده زمين... بخواهند پشّه‏ايرا به وجود آورند قدرت ندارند: «و عجزت قواها و تناهت و رجعت خاسئة حسيرة» خ‏ 186، 275 يعنى توانائى‏هايشان به عجز آمده و تمام مى‏شود و مطرود و خسته به طرف خودشان بر مى‏گردد نظير: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ» سوره ملك: 4 درباره تسبيح ملائكه فرموده: «و ورآء ذلك الرجيج سبحات نور تردع الابصار عن بلوغها فتقف خاسئة على حدودها» خ 91، 129، در پس اين اضطراب... طبقات نورى است كه چشمها را از رسيدن به آن باز مى‏گرداند و چشمها خسته و طرد شده در حدود خود مى‏ايستند.

خسر

كم شدن و كم كردن همچنين است خسران و آن با ضرر قابل تطبيق يا عبارت اخراى ضرر و زيان است، شانزده مورد از اين ماده در «نهج» ديده مى‏شود: «من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر و من خاف امن» حكمت 208، و نيز فرموده: «احذران يراك الله عند معصيته و يفقدك عند طاعته فتكون من الخاسرين» حكمت 383.

خسس

خسّة و خساسة: رذيل بودن... خسيس: رذيل و حقير و پست، «اخسّ» مبالغه آنست، از اين لفظ فقط يك مورد در «نهج» داريم، به اهل مصر درباره مالك اشتر نوشته است: «و لا تثّاقلوا الى الارض فتقروا بالخسف و تبوؤوا بالذّل و تكون نصيبكم الاخس» نامه 62، 452، در رفتن به جهاد سنگينى نكنيد تا مقيم شويد در ظلم دشمن، و قرين باشيد با ذلّت و باشد نصيب شما از زندگى حقيرتر و زديل‏تر.

خسف

فرو رفتن و فرو بردن «خسفه الله و خسف هو» به معنى نقيصه و ذلت نيز آيد از اين ماده پنج مورد در «نهج» آمده است درباره قوم ثمود فرموده: «فما كان الّا ان خارت ارضهم بالخسفة خوار السكّة المحماة فى الارض الخوّارة» خ 201 و 319، يعنى نبود مگر آنكه زمين آنها مانند گاو نعره كشيد مانند صداى خيش سرخ شده در آتش در زمين نرم. و در رابطه با ترك جهاد فرموده: «فمن تركه رغبة عنه البسه الله ثوب الذلّ... و سيم الخسف و منع النصف» 27، 69، هر كه جهاد را از روى اعراض ترك كند خدا بر او لباس ذلت مى‏پوشاند و تحميل مى‏شود به او ذلت و مشقّت و ممنوع مى‏شود از عدالت. و درباره بنى اميه فرموده: «ثمّ يفرّجها الله عنكم... بمن يسومهم خسفا» خ‏ 93، 138 سپس خداوند فتنه بنى اميه را از شما باز مى‏كنند. با كسيكه ذلّت را به آنها ملزم مى‏گرداند.

خشش

خشاش (بر وزن كتاب) چوبى است كه بر استخوان بينى شتر داخل مى‏كنند تا منقاد باشد، اين كلمه فقط يكبار در «نهج» آمده است آنحضرت به معاويه مى‏نويسد: «و قلت انى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتّى ابايع و لعمر الله لقد اردت ان تذمّ فمدحت... و ما على المسلم من غضاضة فى ان يكون مظلوما...» نامه 28، 387 در نامه‏ات گفته بودى كه من مانند شتر چوب در بينى كشانده مى‏شدم تا به ابو بكر بيعت كنم. به خدا قسم خواسته‏اى ذمّ كنى ولى مدح كرده‏اى زيرا در مظلوم شدن بر مؤمن منقصتى نيست.

خشوع

اصل خشوع به معنى نرمى و آسانى است، منظور از آن تذلّل و تواضع است و با سكوت و آرامى و اطاعت و سربزير انداختن قابل جمع مى‏باشد در قرآن كريم در تواضع قلبى و ظاهرى هر دو به كار رفته است از اين ماده شانزده مورد در «نهج» آمده است.

در بدن امام (صلوات اللّه عليه) لباسى بود كهنه و وصله‏دار، گفتند چرا چنين لباس پوشيده‏اى فرموده: «يخشع له القلب و تذّل به النفس و يقتدى به المؤمنون...» حكمت 103 قلب به علت آن متواضع مى‏شود، نفس ذليل مى‏گردد، مؤمنان در زهد و قناعت از آن پيروى مى‏كنند.

تخشّع

(از باب تفعل): تضرّع

«تخشّع: تضرّع»

در وصف اولياء الله فرموده: كان ليلهم فى دنياهم نهارا تخشّعا و استغفارا» خ 190، 282. در تضرع به درگاه حق و استغفار شبشان در دنيا روزشان بود.

خيشوم

آخر بينى كه ميان دو ابروست:

«الخيشوم: اقصى الانف»

جمع آن خياشيم است «خياشيم الجبال» قله‏هاى كوههاست از اين ماده دو مورد در «نهج» ديده مى‏شود در رابطه با محبت خودش فرموده: «لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدنيا بجمّاتها على المنافق على ان يجبّنى ما احبّنى» حكمت 45، اگر با اين شمشيرم از بيخ بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن دارد، دشمن‏ نمى‏دارد و اگر همه جليل و حقر دنيا را در مقابل منافق بريزم و در اختيار او بگذارم كه مرا دوست دارد، دوست نخواهد داشت زيرا كه... در رابطه با فرو رفتن كوهها در پوسته زمين فرموده: «و تغلغلها متسّربة فى جوبات خياشيمها» خ 91، 132 و فرو رفتن شديد آنها در حفره‏هاى قله‏هاى زمين «خياشيم» شايد به معنى قله‏ها يا بينى‏ها (شكافها) باشد. رجوع شود به (جوب)

خشن

خشونت: سختى درشتى زبرى خلاف نرمى. از اين ماده هفت مورد در «نهج» آمده است. درباره عيسى (عليه السلام) فرموده: فلقد كان يتوّسد الحجر و يلبس الحشن و يأكل الجشب» خ 160، 227 آنحضرت به سنگ تكيه مى‏كرد، لباس زبر مى‏پوشيد و طعام بى‏خورش مى‏خورد، در رابطه با خشونت و درشتخوئى عمر بن الخطاب فرموده: «فصّيرها فى حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسّها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها» خ 3، 48، ابو بكر خلافت را بعد از خود در حوزه‏اى خشن و ناهموارى قرار داد كه زخم زدنش شديد بود، و افت و خيزش مشكل و لغزش در آن و اعتذار از لغزش بيشتر بود. «خشونة السفر» و «احجار خشن» نيز به همان معنى است.