مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۱۵ -


حثّ

بر انگيختن. تشويق كردن به كارى،

«حثّه على الامر: حضّه»

از اين ماده 7 مورد در «نهج» آمده است.

روزى به يارانش فرمود: و الله ما احثكم على طاعة الّا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الّا و اتناهى قبلكم عنها» خ 175، 250 به خدا قسم شما را به طاعتى نمى‏انگيزانم مگر آنكه قبل از شما آنرا به جاى مى‏آورم و از گناهى نهى نمى‏كنم مگر آنكه پيش از شما از آن دست بر مى‏دارم.

حثيث: سريع در برانگيخته شدن: «انّ الموت طالب حثيث لا يفوته المقيم و لا يعجزه الهارب» خ، 123، 180

حثل

حثاله (به ضّم اول) در اصل پوستى است كه از دانه جو و برنج و نحو آن به وقت پاك كردن افتد و به هر چيز ردّى و بى‏ارزش حثاله گويند. و آن دو بار در «نهج» آمده است، يكى در «جلم» گذشت و ديگرى در خ 129، 187 كه فرموده: «اليس قد ظعنوا جميعا عن هذه الدنيا الدّنيّه... و اهل خلقتم الّا فى حثالة لا تلتقى بذّمهم الشفتان استصغارا لقدرهم...» آيا همه پيشينيان از اين دنياى پست نرفته‏اند،... آيا آفريده نشده‏ايد در ميان بى‏ارزشهائيكه حتى لبان انسان به ذمّشان حركت نمى‏كند به علت كوچكى قدرشان منظور از «حثاله» انسانهاى پست و بى‏ارزش هستند، كلام در حدّ بلاغت عالى و «يدرك لا يوصف» است.

حجب

حجب و حجاب مصدر است به معنى پوشاندن و مستور كردن و منع از دخول:

«حجب حجبا و حجابا: ستره و منعه من الدخول»

حجاب به معنى پرده آيد و هر چيزيكه با آن چيزى را بپوشانند حجاب است.

احتجاب

پوشاندن خود. «حاجب» دربان. كه اميرى را از ديگران مى‏پوشاند و مانع از دخول به او مى‏شود. از اين ماده بيست و شش مورد در «نهج» آمده است.

: «اللهم لك الحمد على ما تأخذ و تعطى... حمدا لا يحجب عنك و لا يقصر دونك» خ 160، 225، خدايا تو را حمد مى‏كنم بر آنچه مى‏گيرى و مى‏دهى... حمديكه از تو محجوب و ممنوع نمى‏شود، و به درگاهت مى‏رسد. و از رسيدن به تو كوتاه نمى‏گردد. و نيز فرمايد: اگر مى‏ديديد آنچه را كه مردگان ديده‏اند ناله مى‏كرديد و مى‏ترسيديد و به حرف حق گوش مى‏داديد و اطاعت مى‏كرديد: «و لكن محجوب عنكم ما قد عاينوا و قريب ما يطرح الحجاب» امّا از شما پوشيده است آنچه آنها ديده‏اند، و نزديك است كه حجاب از شما برداشته شود و به بينيد. «الغيب المحجوب» خ 91، 125 چيزهائى كه از بشر مخفى نگاه داشته شده است و به مالك مى‏نويسد: «فلا تطولنّ احتجابك عن رعيّتك» نامه 53، 441.

حجّ

در لغت به معنى قصد و در شريعت قصد خانه خداست.

در اقرب الموارد گويد: حجّ به كسر اول لغتى است در حجّ به فتح اول و هر دو بيك معنى هستند،

بقول بعضى: آن به فتح اول- اسم و به كسر اول- مصدر است ناگفته نماند در قرآن مجيد يا به فتح اول- اسم و به كسر اول به معنى قصد آمده است‏

چنانكه فرموده: (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ) آل عمران: 97 كه به معنى قصد است.

حجّت

دليلى است كه مقصود را روشن مى‏كند، از اين ماده به اين دو معنى به حد وفور در «نهج» آمده است و از هر يك شاهدى مى‏آوريم: «الصلاة قربان كلّ تقّى و الحجّ جهاد كل ضعيف و لكل شى‏ء زكاة و زكاة البدن الصيام» حكمت 136، آنحضرت به ابو بكر چنين فرمود:

و ان كنت بالشورى ملكت امورهم *** فكيف بهذا و المشيرون غيّب‏

و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم‏ *** فغيرك اولى بالنبّى و اقرب‏

حكمت 190، اگر با شورا و مشورت خلافت را به دست آورده‏اى اين چطور مى‏شود با آنكه اهل شورى (از جمله من) در آن شورى غائب بودند، و اگر با قرابت رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حجّت آورده و خود را به خلافت اهل دانسته، ديگرى (يعنى من) به پيامبر از تو نزديكتر و سزاواتر است.

محجّه

راه بزرگ

«المحجة: جادّه الطريق اى معظمه»

چنانكه فرموده: «رحم الله امرء سمع حكما فوعى... و لزم المحّجة البيضاء» خ 76، 103.

حجر

سنگ. جمع آن حجاره و احجار است و ان پانزده بار در «نهج» آمده است.

آنحضرت در رابطه با رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «خرج من الدنيا خميصا و ورد الآخرة سليما لم يضع حجرا على حجر حتى مضى لسبيله» خ 160، 229، يعنى از دنيا شكم خالى رفت و سلامت به آخرت وارد شد، سنگى بر سنگى نگذاشت تا از دنيا رفت. و در رابطه با كعبه فرموده: «ا لا ترون انّ الله اختبر الاولين من لدن آدم الى الاخرين من هذا العالم باحجار لا تضرّ و لا تنفع» خ 192، 292، اين كلام نشان مى‏دهد كه بناى كعبه از زمان آدم (عليه السلام) و به دست او بوده است.

حجر

آغوش. عقل. جمع آن حجور آيد و دو بار در «نهج» ديده مى‏شود. در رابطه با اختصاص خويش به رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «و لقد علمتم موضعى من رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعنى فى حجره و انا ولد يضمّنى الى صدره» خ 192، 300، مقام مرا با رسول الله با قرابت تمام و منزلت مخصوص دانسته‏ايد، من بچه بودم كه آنحضرت مرا در آغوش خود مى‏گرفت و به سينه خود مى‏چسبانيد. و درباره پيروان شيطان فرموده: «اتّخذوا الشيطان لأمرهم ملاكا... فباض و فرّخ فى صدورهم و دبّ و درج فى حجورهم» خ 7، 53 شيطان را در كار خود ملاك گرفتند... شيطان در سينه آنها تخم گذاشت و جوجه در آورد، و حركت كرد و تربيت يافت در آغوش آنها، كلام امام كنايه‏ها و تشبيهات عجيب دارد.

حجره

غرفه، جمع آن حجرات است و دو بار در «نهج» ديده مى‏شود. در باب اينكه خداوند قابل توصيف نيست فرموده: «ان كنت صادقا لوصف ربّك... فصف جبريل و ميكائيل و جنود الملائكة المقرّبين فى حجرات القدس» خ 182، 262، اگر قدرت توصيف حق تعالى را دارى... توصيف كن جبرئيل و ميكائيل و افواج ملائكه مقرب را در غرفه‏هاى قدس (كه وصف نتوانى كرد)

حجره به فتح اول: ناحيه جمع آن حجرات بفتح اول و دوم است كه يكبار در «نهج» آمده است.

مردى از آنحضرت پرسيد چگونه قومتان شما را از مقام خلافت دفع كردند با آنكه احقّ بوديد امام فرمود: آن استبدادى بود كه گروهى بخل ورزيده و گروهى سخاوتمندانه گذشتند، داورى با خداست و آنگاه فرمود:

ودع عنك نهبا صيح فى حجراته *** و لكن حديثا ما حديث الرواحل‏

خ 162، 231، يعنى دست بردار از غنيمتى كه در اطراف آن براى غارت فرياد كشيده شده و ليكن حديث شتران را بياور و شعر از امرء القيس است شرح آن در نهج البلاغه عبده آمده است، منظور امام (صلوات اللّه عليه) آنستكه آن قضيّه گذشته است اكنون براى دفع معاويه آماده شويد كه مسئله روز است.

حجز

منع و دفع.

«حجزه حجزا: منعه و كفّه و دفعه»

آنحضرت پس از بيعت شدن در ضمن كلامى فرمود: إنّ من صرّحت له العبر... حجزته التقوى عن تقّحم الشبهات» خ 16، 57 آنكه عبرتها حقائق را بر او كشف كرده... تقوى از ورود به شبهات مانعش مى‏شود. 

احتجاز

منع كردن و مستور كردن، به فرماندهانش مى‏نويسد: الا و انّ لكم عندى الّا احتجز عنكم سرّا الّا فى حرب» نامه 50، 424، حق شما در نزد من آنستكه سرّى را از شما مكتوم ندارم مگر در جنگى.

حجاز

مصدر است به معنى مانع. درباره زكات فرموده: «فانّها تجعل له كفّارة و من النار حجازا و وقاية» خ 199، 317

حاجز

مانع و حواجز يعنى موانع «حجزه: محلّ بند شلوار، اخذ بحجزته» يعنى: به او پناه برد.

حجاز

سرزمين مكّه و مدينه و طائف. در اقرب الموارد گويد شايد علت اين تسميه آن باشد كه اين سرزمين حاجز و مانع است ما بين نجد و تهامه. اين لفظ سه بار در «نهج» آمده است.

پيش از شروع جنگ بصره به عبد الله بن عباس فرمود: زبير را ملاقات كن بگو: دائى زاده‏ات مى‏گويد: مرا در حجاز شناختى ولى در عراق انكارم كردى چه چيز تو را از شناخت قبلى منحرف و منصرف كرد. «ألق الزبير... فقل له يقول لك ابن خالك عرفتنى بالحجاز و انكرتنى بالعراق فماعدا ممّا بدأ» خ 31، 74 مرحوم رضى فرموده: اولين بار جمله «فماعدا ممّا بدا» از آنحضرت شنيده شده، كلام بسيار عجيب و بليغى است، رجوع شود به «بدء». و نيز در نامه 41، 413 آمده «فحملته الى الحجاز» و در نامه 45، 418 فرموده: «و لعلّ بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص».

حجل

(با فتح و كسر اول و با دو كسره) خلخال كه زنان بر پاى خود كنند. «حجله»: اطاق عروس جمع ان. حجال است از اين ماده فقط دو مورد در خ 27، 69 و 70 آمده است، به آنحضرت خبر رسيد كه فوجى از طرف معاويه به شهر انبار شبيخون زده و فرماندار آنجا را كشته و شهر را غارت كرده‏اند، در ضمن كلامى فرمود: «و لقد بلغى انّ الرجل منهم كان يدخل على المرئة المسلمة و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها فما تمتنع منه الّا بالاسترجاع و الاسترحام» يعنى به من خبر رسيد كه مردى از آنها به خانه زن مسلمان و زن ذمّى وارد مى‏شد، خلخال، النگو، گردنبند و گوشواره او را مى‏گرفت و او فقط با ناله و گفتن: به من رحم كن دفاع مى‏كرد. اگر كسى از اين درد بميرد بسزاست.

آنگاه فرمود: «يا اشباه الرجال و لا رجال، حلوم الاطفال و عقول ربّات الحجال لوددت انّى لم اركم و لم اعرفكم» اى شما كه شبيه مردانيد نه مردان، و خيالهاى طفاليد. و عقول عروسهاى حجله‏هائيد، ايكاش شما را نديده و نشناخته بودم «ربّة البيت» زن خانه‏دار.

حجم

حجم و احجام: كنار كشيدن و نگه داشتن خود از چيزى و از كارى به علت هيبت و ترس.

در نهايه آمده: «احجم القوم: نكصوا»

اين ماده در قرآن مجيد نيامده و در «نهج» فقط دو مورد از آن آمده است اوّلى در نامه‏اى به معاويه نوشته.

«و كان رسول الله ص ازا احمرّ البأس و احجم الناس قدّم اهل بيته فوقى بهم اصحابه حرّ السيوف» نامه 9، 369 آنگاه كه جنگ سرخ مى‏شد (شدت مى‏يافت) و مردم از جلو رفتن مى‏ايستادند، رسول خدا ص اهل بيت خويش را جلو مى‏انداخت و با آنها اصحاب خويش را از آتش شمشيرها نگاه مى‏داشت. دومى در نامه 38، 411 كه به اهل مصر در رابطه با مالك اشتر مى‏نويسد: «اما بعد فقد بعثت اليكم عبدا من عباد الله... فانه لا يقدم و لا يحجم و لا يؤخّر و لا يقدّم الّا عن امرى و قد آثرتكم به على نفسى...» بنده‏اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم... او بكارى اقدام نمى‏كند، و از كارى كنار نمى‏كشد و تأخير و تقديم نميكند مگر با امر من، شما را در فرستادن او بر نفس خود مقدّم داشتم.

حجو

حجا (بر وزن رضا): عقل و زيركى «احجى» يعنى عقلائى‏تر. از اين ماده كه در قرآن مجيد يافته نيست دو مورد در «نهج» آمده است يكى در خطبه شقشقيّه 3، 48 كه مى‏فرمايد آنگاه كه ابو بكر حق مرا تصاحب كرد، فكر كردم كه با دست خالى حمله كنم يا بر آن ظلمت انحراف صبر نمايم: «فرأيت انّ الصبر على هاتا احجى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى». ديدم صبر بر اين حالت معقولتر است، صبر كردم مانند كسيكه در گلويش‏ استخوان مانده و در چشمش تراشه چوب رفته است دوّمى در خ 221، 231: «احجى من ان يقولوا»

حدب

بر وزن شرف: تپه و محل مرتفع.

در صحاح آمده: «الحدب: ما ارتفع من الارض»

حدب الظهر برآمدگى پشت (قوز) آدمى است اين ماده كه در قرآن مجيد نيز به كار رفته سه مورد در «نهج» ديده مى‏شود. «فمن اخذ بالتقوى... هطلت عليه الكرامة بعد قحوطها و تحدّبت عليه الرحمة بعد نفورها» خ 198، 313 هر كس تقوى را اخذ كند. كرامت خدا بعد از كم شدن بر او به شدت مى‏بارد و رحمت بر او بعد از رفتن بر مى‏گردد. گوئى رحمت مرتفع شده و به او مى‏رسد.

جمع حدب حداب آيد «حداب الارض» در خ 166، 241 بلنديهاى زمين است.

حدبار

(بكسر اوّل و سكون دوّم) ناقه لاغريكه گوشتش ذوب شده، جمع آن حدابير آيد كه فقط يكبار در «نهج» آمده است، آن امام بلاغت و پيشواى سخن در دعاى استسقاء فرموده: «اللهم خرجنا اليك حين اعتكرت علينا حدابير السنين و اخلقتنا مخايل الجود» خ 115، 171 يعنى خدايا از شهر بيرون آمده و از تو باران مى‏خواهيم در وقتى كه حمله آورده و ازدحام كرده بر ما شتران لاغر سالهاى گرسنگى و خسته و فرسوده كرده ما را ابرهائيكه اميد بارش دارند ولى نمى‏بارند.

مرحوم رضى فرموده: حدابير جمع حدبار و آن ناقه‏ايست كه راه رفتن او را لاغر كرده، امام (صلوات اللّه عليه) سال قحطى و گرسنگى را به آن شتران تشبيه فرموده است.

حدث

حدوث: به وجود آمدن كه قهرا توأم با تازه‏اى بودن است، حديث هر چيز تازه خواه فعل باشد يا قول. تحديث: حديث كردن و خبر دادن. احاديث: تازه‏ها. جريانهاى تازه. احداث: جمع حدث بر وزن شرف به معنى امر تازهاى است كه معروف نبوده است.

حدثان

به كسر اول و سكون دوم: نوائب و بلاهاى روزگار، آنحضرت فرمايد: «يا اسرى الرغبة اقصروا فانّ المعرّج على الدنيا لا يروعه منها الّا صريف انياب الحدثان»حكمت: 359، اى اسيران طمع خود را نگاه داريد، مايل به دنيا (دنيا دوست) را نمى‏رساند مگر صداى دندانهاى بلاهاى روزگار. خدايا چقدر در حدّ اعلى است بلاغت اين كلام و چقدر نارسا و هيچ است ترجمه من واقعا از ترجمه كلام امام (صلوات اللّه عليه) شرم مى‏كنم ولى «چه كند بينوا همين دارد» اين كلمه در حكمت 211 نيز آمده است. «حدثان» بر وزن ضربان نيز بلاهاى روزگار است چنانكه در خطبه 83، 111 الغّراء فرموده: «و محا الحدثان معالمه» «احدوثه» آنچه حديث و نقل مى‏شود، جمع آن احاديث آيد: «يا كميل... العلم دين يدان به، به يكسب الانسان الطاعة فى حياته و جميل الاحدوثة بعد وفاته» حكمت 147.

حدد

حدّ: مرز. اصل آن به معنى منع و دفع است، مرز را حدّ گويند كه دو چيز را از اختلاط باز مى‏دارد، عقاب شرعى را حدّ گويند كه طرف را از ارتكاب مجدّد باز مى‏دارد، اين ماده به طور گسترده در «نهج» آمده است و در قرآن مجيد نيز موجود است.

حدود خانه مرزها و محلهاى تمام شدن آن است چنانكه در نامه سوم آمده است، در حكمت 252 در رابطه با علل احكام فرموده: «فرض الله... القصاص حقنا للدماء و اقامة الحدود اعظاما للمحارم».

محادّة دشمن «و محادّة عن امر الله» خ 160 «حدّه»: غضب «الحدّة ضرب من الجنون» حكمت 255 چنانكه در (جنن) گذشت. «حدّ» آخر و منتهاى شى‏ء، لازمه آن محدود بودن است لذا درباره خداوند فرموده: «ليس لصفة حدّ محدود» خ 1 «حديد» به معنى غضبناك «رجل حديد» مرد بشدّت خشمكين «حديد الجنان» در خ 234 به معنى سخت قلب و قسى القلب است.

حديد

حديد به معنى اهن سه بار در «نهج» به كار رفته است: «و اتّقوا نارا حرّها شديد و قعرها بعيد و حليتها حديد و شرابها صديد» خ 120، 176 نعوذ بالله من النار يعنى بترسيد از آتشى كه حرارت آن شديد، قعر آن ناپيدا، زينت آن آهن (زنجيرها) و شراب آن چرك است. 

و در خ 224، 347 درباره عقيل آمده كه امام (عليه السلام) آهن را گرم كرده و به بدن او نزديك كرد، عقيل فرياد برآورد، چنانكه فرموده: «فاحميت له حديدة ثمّ ادنيتها من جسمه» آهنى را براى او داغ كردم و آنگاه نزديك بدن او آوردم تا عبرت بگيرد فرياد بر آورد. فقلت له ثكلتك الثواكل يا عقيل اتئن من حديدة احماها انسانها للعبه و تجرّنى الى نار سجّرها جبّارها لغضبه». زنان پسر مرده در عزايت بنشينند اى عقيل آيا ناله مى‏كنى از تكه آهن كه انسانى با بازى خود آنرا سرخ كرده است و مرا مى‏كشى به آتشى كه خداى جبار براى غضب خويش سرخ كرده است

حدر

حدور: از بالا به پائين آوردن (ريختن، غلطانيدن)

«حدر الشى‏ء حدورا: انزله من علو الى اسفل»

، «انحدار» ريخته شدن. اين ماده در قرآن مجيد نيامده ولى در «نهج» چهار مورد از آن يافته است.

آنحضرت در رابطه با خودش فرموده: «ينحدر عنّى السبيل و لا يرقى الّى الطير» خ 3، 48 شقشقيّه يعنى سيل معلومات و علوم دين از وجود من جارى مى‏شود و عقاب بلند پرواز به قلّه مقام من نمى‏رسد. و نيز در نامه 25، 381 و نامه 41، 413 آمده است.

و در رابطه با ادخال سرور به قلب انسان فرموده: اى كميل قسم به خدائيكه گوش او همه صداها را مى‏شنود، هر كس در قلبى سرورى وارد كند خداوند از آن لطفى مى‏آفريند، چون بلائى بر آن شخص نازل شود. آن لطف مانند جارى شدن آب بر آن بلا فرود آيد تا آنرا براند مانند رانده شدن شتر غير از چراگاهى «جرى اليها كالماء فى انحداره» حكمت 257

حدس

ظنّ. تخمين، آن فقط يكبار در «نهج» آمده است: «فتبارك الله الذى لا يبلغه بعد الهمم و لا يناله حدس الفطن» خ 94، 138 در بعضى از نسخ به جاى حدس «حسن» آمده است ابن ميثم فرموده: حدس جودت حركت فكر از مطالب به مبادى است، يعنى بلند مرتبه است خدائيكه تلاشهاى عميق به كنه او و فكر دانايان به حقيقت وى نمى‏رسد

حدق

حدقه: سپاهى چشم. مردمك چشم. حفره‏ايكه چشم در آنست. جمع ان حدق و احداق است، چهار مورد در «نهج» آمده است در خ 192، 293 قاصعه آمده: «و ارياف محدقة» يعنى: زمينهاى پر از اشجار

«احدقت الروضة: صارت ذات شجر»

اين مادّه از حديقه به معنى باغ است.

در رابطه با ملخ فرموده: «اسرج لها حدقتين قمراوين» خ 185، 271 براى او دو چشم ماه مانند روشن كرده است و درباره شب‏پره «مسدلة الجفون بالنهار على احداقها» خ 155، 217 او در روز پلكهاى خود را بر چشمها گذاشته است. درباره خداوند فرموده: «يعلم مساقط الاوراق و خفىّ طرف الاحداق» خ 178، 256، خدا عالم است به محلهاى افتادن برگها و نگاه مخفى چشمها.

حدم

احتدام: شدّت درباره مرگ فرموده: «فيوشك ان تغشاكم دواجى ظلله و احتدام علله» خ 230، 352، احتمال است كه تاريكيهاى ابرهاى مرگ و شدت اسبابش شما را احاطه كند. از اين ماده فقط يك مورد در «نهج» يافته است.

حدو

بر وزن عقل: سوق دادن و بلند كردن صدا براى راندن شتران. گويند:

«حدا حدوا: رفع صوته بالحداء»

كلمه حداء به ضمّ اول صدائى است براى سوق شتران كه مى‏خوانند. از اين ماده در «نهج» ده مورد يافته است، در مقام موعظه در يك كلام مختصر و عجيب فرموده: «فآن الغاية امامكم و انّ ورائكم الساعة تحدوكم، تخفّفوا تلحقوا فانما ينتظر بأوّلكم آخركم» خ 21، 62 يعنى غايت دنيا (ثواب و عقاب آخرت) در جلو شماست. قيامت در تعقيب شماست و شما را با صداى بلند مى‏خواند از اثقال شهوات سبك شويد تا به گذشتگان نيكوكار لاحق شويد (قيامت حتمى است) براى گذشتگان (اوّلين) انتظار كشيده مى‏شود تا آخر مانده‏ها به آنها برسند. سيد رضى رحمه الله فرموده: اين كلام بعد از كلام خدا و رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با هر كلامى سنجيده شود راجح آيد و از جمله «تخفّفوا تلحقوا» كلامى كوتاهتر و پر معنى‏تر گفته نشده است. محمد عبده در شرح كلام امام (صلوات اللّه عليه) گيج شده است و از فصاحتش مبهوت گشته است.

به مالك اشتر مى‏نويسد: «فانّ تعاهدك فى السّر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة» نامه 53، 435 يعنى زير نظر گرفتن كار كارمندان در پنهانى سوق دادن آنهاست بر استعمال امانت و درباره مرگ فرموده: «اعجل حادية» خ 132 يعنى با عجله‏ترين سوق دهنده است.

حذذ

حذّ: سرعت قطع:

«حذ الشى‏ء حذّا: اسرع قطعه»

از اين ماده فقط يك مورد در «نهج» آمده است آنجا كه در باره دنيا فرموده: «الا و انّ الدنيا قد ولّت حذّاء فلم يبق منها الّا صبابة كصبابة الاناء» خ 42، 84 بدانيد دنيا به سرعت روگردانده و نمانده از آن مگر ته مانده‏اى مانند ته مانده ظرف آب يا طعام «حذاء» صيغه مبالغه است.

يعنى بسرعت رونده «ناقه حذّاء» شتر سريع السير.

حذر

(بر وزن شرف و علم): پرهيز.

راغب آنرا احتراز از شى‏ء مخوف گفته است

«تحذير» وادار كردن به پرهيز و احتراز. از اين ماده بطور وفور در «نهج» آمده است در رابطه با دنيا فرموده «مثل الدنيا كمثل الحبّة ليّن مسّها و السّم النّاقع فى جوفها، يهوى اليها الغرّ الجاهل و يحذرها ذو اللّب العاقل» حكمت 119، مثل دنيا حكايت مار است دست زدنش نرم و زهر كشنده در جوف دارد، نادان فريفته به آن ميل مى‏كند، و عاقل مغزدار از آن احتراز مى‏كند. و نيز فرموده: «من حذّرك كمن بشّرك» حكمت 59

حذافر

جملگى. همگى:

«اخذه بحذافيره: اى باسره»

اين لفظ سه بار در «نهج» ديده مى‏شود: «اما و الله ان كنت لفى ساقتها حتى تولّت بحذافيرها ما عجزت و لا جبنت» خ 33، 77، ظاهرا ضمير «ساقتها» راجع به «بعثت» و ضمير «حذافيرها» راجع به جاهليت است، يعنى از زمان بعثت رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) من در طرف و كنار نبوّت بودم، تا همه جاهليّت عقب‏نشينى كرد. و من در آن مدت نه زبون شدم و نه ترسى بر من غلبه كرد و نيز در خطبه 104، 146 اين كلمه آمده است.

حذو

بريدن چيزى مثل چيز ديگر. اندازه‏گيرى از روى يك چيز. در لغت آمده:

«حذا حذوا و حذاء: قطعها على مثال- حذا النعل بالنعل: قدّرها بها و قطعها على مثالها»

على هذا از آن، تبعيّت و پيروى نيز مراد است. هشت مورد از اين ماده در «نهج» آمده است.

درباره رهائى اهل بيت از فتنه‏ها فرموده: «الا و من ادركها منّا يسرى فيها بسراج منير و يحذو فيها على مثال الصالحين» خ 150، 208 هر كس از ما آن فتنه را درك كند با چراغ روشن در آن مى‏رود و پيروى مى‏كند در آن از عمل نيكوكاران. در خ غرّاء 83، 109 فرموده: «فاتّقوا الله تقيّة من سمع فخشع... و راجع فتاب و اقتدى فاحتذى و ارى فراى» بترسيد از خدا مانند ترسيدن كسيكه كلمات حق را شنيد و اطاعت كرد، به خودش مراجعه كرد و توبه نمود و به سلف صالح اقتدا كرد و عمل خود را با عمل آنها هم شكل كرد، و نشان داده شده و ديد و عبرت گرفت.

محاذاة

برابرى. آنحضرت به معاويه كه طالب حكومت بعد از آنحضرت بود مى‏نويسد: «... و ترقّيت الى مرقبة بعيدة المرام نازحة الاعلام، تقصر دونها الأنوق و يحاذى بها العيّوق» نامه 65، 456، ترجمه عبارات در «انوق» گذشت. اين لفظ در خ 191، 283 و غير آن نيز آمده است.

حرب

جنگ. محاربه: اقامه جنگ بر عليه ديگرى است

«حاربه: اقام عليه الحرب»

تحارب: بين الاثنين است، از اين مادّه موارد زيادى در «نهج» يافته است. آنحضرت در نامه 36، 409 به برادرش عقيل در رابطه با شكايت از قريش مى‏نويسد: «فانّهم قد اجمعوا على حربى كاجماعهم على حرب رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قبلى».

حرب

(بر وزن شرف): شدّت غضب. فعل آن از باب علم يعلم آيد. آنحضرت در نامه 41، 413 به يكى از عاملانش مى‏نويسد: «فلمّا رأيت الزمان على ابن عمك قد كلب و العدوّ قد حرب... ففارقته مع المفارقين» چون ديدى كه زمان بر پسر عمويت سخت گشته و دشمن غضبش شدت يافته... با كنار شوندگان از او كنار رفتى. حرب: پدر ابو سفيان است كه در نامه 17، 375 به معاويه نوشته: و لكن ليس اميّة كهاشم و لا حرب كعبد المطّلب و لا ابو سفيان كابى طالب» حرب گاهى به معنى نهب و غارت آيد گويند

«حرب الرجل ماله: سلبه فهو محروب»

امام (صلوات اللّه عليه) در رابطه با دنيا فرموده: «فانّ برقها خالب و نطقها

كاذب و اموالها محروبة و اعلاقها مسلوبة» خ 191، 285 برق آن فريبنده، گفتارش دروغ، اموالش غارت شده، و تعلق‏هايش از بين رفتنى است. و نيز در خ 111، 165 فرموده: «و جارها محروب» همسايه‏اش غارت شده است.

حرث

كاشتن و كشت:

«الحرث: مصدر و ما يستنبت بالبذر و النّوى و الغرس»

از اين ماده سيزده مورد در «نهج» آمده است: «انّ من ابغض الرجال الى الله تعالى لعبدا... ان دعى الى حرث الدنيا عمل و ان دعى الى حرث الاخرة كسل» خ 103، 149 منظور از حرث اول هر كارى است كه فائده دنيوى دارد و از حرث دوم اعمال صالح است، آن در «نهج» فقط يكجا در كشت متعارف آمده است چنانكه در رابطه با ملخ فرموده: «و لا يستطيعون ذبّها... حتى ترد الحرث فى نزواتها» خ 158، 272 مردم دفع ملخ را قادر نيستند... تا در جهيدنهاى خود وارد كشت بشود. «حارث بن حوت» مردى بود كه بعد از جنگ جمل محضر آنحضرت آمد و گفت: گمان مى‏كنى كه من اصحاب جمل را در ضلالت مى‏دانم (يعنى آنها را حق مى‏دانم) امام (صلوات اللّه عليه) فرمود: «يا حارث انّك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فحرت انّك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه» حكمت 262. يعنى به پائين نظرت (رأى بد و جمود فكر) نگاه كردى و با رأى عالى و حقگرا نگاه نكردى لذا حيران شدى تو حق را نشناخته‏اى تا اهل حق را بشناسى و تو باطل را ندانسته‏اى تا اهل باطل را بدانى. حارث گفت: من مانند سعد وقّاص و عبد الله بن عمر كنار مى‏روم نه با تو مى‏شوم و نه بر عليه تو. امام (صلوات اللّه عليه) فرموده: «انّ سعدا و عبد الله بن عمر لم ينصرا الحق و لم يخذ لا الباطل» يعنى آندو حق را يارى نكردند و باطل را نيز خوار ننمودند، يعنى راه آنها راه ناحقّ است، بعد از بيعت امام (عليه السلام) سعد وقاص از آنحضرت كنار كشيد و با گوسفندان خود بيابانگردى پيشه گرفت، عبد الله بن عمر نيز بخواهرش حفصه توسّل كرد و از آنحضرت كنار كشيد. آرى آندو نمى‏توانستند عدالت و تقوى و ايمان ولّى ذو الجلال را تحمّل كنند. 

مالك بن حارث اشتر رضوان الله تعالى عليه كه از خواص آنحضرت است كه نام پدرش حارث بود و در نامه 13 و 37 و 35 آمده است، شرح حال مالك در «شتر» بطور مشروح خواهد آمد انشاء الله.

حارث نام يكى از پسران عبد المطلب (عليه السلام) و عموى آنحضرت بود، پسر او عبيدة بن الحارث اولين شهيد اسلام در جنگ بدر است كه در بدر ضربت خورد و به وقت برگشتن به مدينه از دنيا رفت و در وادى «صفراء» مدفن ابوذر غفارى دفن گرديد نامش در نامه 9 آمده كه آنحضرت به معاويه مى‏نويسد: «فقتل عبيدة بن الحارث يوم بدر» ص 369 رجوع شود به «بدر».

حارث

كشتگر. جمع آن حرثه بر وزن طلبه است در سفارش به قرآن فرموده: «ينادى مناد يوم القيامة: الا انّ كلّ حارث مبتلى فى حرثه و عاقبة عمله، غير حرثة القرآن فكونوا من حرثته و أتباعه» خ 171، 250

حرج

تنگى.

راغب گويد: اصل آن محل جمع شدن شى‏ء است و از آن تنگى به نظر آمده لذا به تنگى و گناه حرج گفته‏اند

پنج مورد از اين لفظ در «نهج» آمده است آنجا كه فرموده: «و انّما اتاك بالحديث اربعة رجال ليس لهم خامس رجل منافق مظهر للايمان متصنّع بالاسلام لا يتأثم و لا يتحرّج يكذب على رسول الله- ص- متعّمدا» خ 120، 325 يعنى: خبر دهندگان چهار نفر هستند پنجمى ندارد، اوّل مردى است منافق، به ظاهر مومن، و به ظاهر مسلمان، خود را گناهكار نمى‏داند از وقوع در حرج و گناه نمى‏ترسد، و دانسته به رسول خدا ص دروغ مى‏بندد. به مالك اشتر مى‏نويسد: ثّم امور من امورك... منها اصدار حاجات الناس يوم ورودها عليك بما تحرج به صدور اعوانك» نامه 53، 440 يعنى از جمله كارهايت برگرداندن حاجات مردم به خودشان در روز ورود است تا جائيكه از اينكار سينه‏هاى اعوانت به تنگ آيد (كه اين چه عجله است) و در خ 187، 277 آمده: «و تكذبون من غير احراج» كه بمعنى ضيق و تنگى است.

حرر

حرّ- به فتح اوّل- حرارت. استحرار: اشتداد.

«استحرّ القتل: اشتدّ»

آنحضرت در ملامت اصحابش فرموده: فاذا امرتكم بالسير اليهم ايّام الحرّ قلتم هذه حمّارة القيظ امهلنا يسّبح عنّا الحرّ» 27، 70 وقتى كه امر مى‏كنم در ايام گرمى هوا براى دفع اهل شام برويد مى‏گوئيد: اين وقت شدت حرارت است مهلت بده تا حرارت هوا تخفيف يابد «تسبيخ» با خاء به معنى تخفيف و تسكين است. و نيز در ملامت يارانش فرموده: «و ايم الله انّى لا ظنّ بكم ان لو حمس الوغى و استحّر الموت قد انفرجتم عن ابن ابى طالب انفراج الرأس» خ 34، 78 به خدا قسم گمان مى‏كنم كه اگر جنگ شدت يابد و مرگ شديد شود از پسر ابى طالب جدا شويد مانند جدا شدن سر از بدن (كه اميدى به التيام نيست).

حرور

باد گرم، حرارت آفتاب و حرارت دائم. در رابطه با خداوند فرموده: ضادّ النور بالظلمة و الوضوح بالبهمة و الجمود بالبلل و الحرور بالصّرد» خ 186، 273، نور را با ظلمت، آشكارى را با غير آشكار، جامد بودن را با رطوبت و حرارت را با سردى ضدّ هم فرمود.

حرىّ

مؤنثّ حرّان به معنى عطشان است، چنانكه فرموده: «هيهات ان... ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و أكباد حرّى» نامه 45، 418، هيهات كه شكم پر بخوابم در حاليكه در اطرافم شكمهاى گرسنه و جگرهاى عطشان وجود دارد.

حرّ

آزاد. مقابل عبد. آزاد مرد و آدم بزرگوار را نيز حرّ گويند: «ا لا حر يدع هذه اللماظة لاهلها انّه ليس لانفسكم ثمن الّا الجنّة فلا تبيعوها الّا بها» حكمت 456، لماظه به ضم اوّل بقيه طعام است در دهان، منظور از آن دنيا است. يعنى آيا آزاد مردى نيست اين دنيا را به اهلش برگذارد براى وجودتان قيمتى جز بهشت نيست، فقط براى بهشت خود را بفروشيد (عمل كنيد).

و نيز فرموده: «المسئول حرّ حتّى يعد» حكمت 336 آدم مسئول تا وعده نداده آزاد است ولى چون وعد دهد بايد در پى آن باشد جمع حرّ، احرار است و آن چهار بار در «نهج» آمده است. «و انّ قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار» حكمت 237.

حرير

ابريشم، حريرة: تكّه‏اى از حرير است،

راغب لباس نازك

و

طبرسى‏

ابريشم خالص گفته است

و آن تنها يكبار در «نهج» آمده است آنحضرت در وصف طاووس فرموده: «و مخرج عنقه... كحريرة ملبسة مراة ذات صقال» خ 165، 238، و محل روئيدن گردنش مانند لباس حريرى است كه پوشانيده با آينه صيقلى باشد.

حرز

اين ماده كه در قرآن مجيد به كار نرفته به معنى مبالغه در حفظ است گويند: «حرز الشّى‏ء: بالغ فى حفظه» و هفده مورد از آن در «نهج» يافته است، احراز نيز به همان معنى است، يعنى حفظ كردن، به دست آوردن، و ذخيره كردن، در باره انسان كامل مى‏گويد: «و عامل عمل فى الدنيا لما بعدها فجائه الذى له من الدنيا بغير عمل فاحرز الحظيّن معا و ملك الدارين جميعا» حكمت 269.

حرز

پناهگاه و موضع نگهدارى كه محكم باشد، جمع آن احراز آيد «فانّ طاعة اللّه حرز من متالف مكتنفة» خ 198، 313 طاعت خدا پناهگاه است از محلهاى تلفى كه انسان را احاطه كرده‏اند «حريز» قلعه محكم. چنانكه در نامه 31 «كهف حريز» آمده است آن به معنى مفعول يعنى حفظ شده و نگهدارى شده نيز آمده است در خطبه همّام 193، 305 فرموده «سهلا امره حريزا دينه» كارش آسان، دينش حفظ شده است.

حرس

حفظ و نگاهدارى:

«حرسه حرسا و حراسة: حفظه»

هفت مورد از اين ماده در «نهج» آمده است: «يا كميل العلم خير من المال، العلم يحرسك و انت تحرس المال» حكمت: 147

«حارس» حفظ كننده: «الجود حارس الاعراض» حكمت 211 بذل و عطا حافظ آبروها است.

احتراس

تحفّظ و خود نگهدارى، به مالك اشتر مى‏نويسد: «و احترس من كلّ ذلك بكفّ البادرة و تأخير السطوة حتى يسكن غضبك» نامه 53، 444، از حميّت و غضب و بد دهنى... خودت را حفظ كن با تملك از غضب و سطوت، تا غضبت فرو نشيند «احراس» نگهبانان چنانكه در نامه 53 آمده است.

حرص

علاقه شديد: حريص وصف آنست، احرص صيغه تفضيل آن مى‏باشد، شانزده مورد از اين ماده در «نهج» يافته است به مالك نوشته: «فلا تدخلنّ فى مشورتك بخيلا... و لا جبانا... و لا حريصا... فانّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى‏ يجمعها سوء الظنّ بالله» نامه 53، 430. و نيز فرموده: «و الحرص و الكبر و الحسد دواع الى التقّحم فى الذنوب» حكمت 371، حرص و كبر و حسد وادار كننده‏اند به وارد شدن در گناهان. در خطبه 172، 246 فرموده: «و قد قال قائل انّك على هذا الأمر يابن ابى طالب لحريص، فقلت: بل انتم و الله احرص و ابعد و انا اخصّ و اقرب و انمّا طلبت حقالى».

حرض

بر وزن شرف: بى‏فايده. فاسد، مشرف به هلاك. از اين ماده دو مورد در «نهج» آمده است.

تحريض

تحريك و تشويق را گويند:

«حرضّه عليه: حثّه»

در نامه 62، 452 فرموده: «فلو لا ذلك ما اكثرت تأليبكم و تأنيبكم و جمعكم و تحريضكم» اگر خوف آن نبود كه بنى ابى سفيان والى امر گردند، من اينگونه شما را زياد تشويق و ملامت و جمع و تحريك نمى‏كردم. و به مالك اشتر مى‏نويسد: «فانّ كثرة الذكر لحسن افعالهم تهّز الشجاع و تحّرض الناكل ان شاء الله» نامه 53 بسيار ياد آورى كار خوب ايشان، آدم شجاع را بر مى‏انگيزاند و كنار رونده را تشويق مى‏كند.

حرف

طرف. حرف هر چيز طرف آن است، منحرف آنستكه به يك طرف ميل كند، حرف را از آن حرف گفته‏اند كه در طرف فعل و اسم است.

از اين ماده پنج مورد در «نهج» ديده مى‏شود، راجع به اهل باطل فرموده: «ليس فيهم سلعة ابور من الكتاب اذا تلى حقّ تلاوته و لا سعلة انفق بيعا و لا اغلى ثمنا من الكتاب اذا حرّف عن مواضعه» خ 17، 60 در ميان آنها متاعى هلاك شده‏تر از قرآن نيست وقتى كه سزاوار خوانده شود و متاعى رواجتر و پر قيمت‏تر از قرآن نيست وقتى كه از مواضع و معانى خودش منحرف شود. به همين معنى است كلمه: «او تحريف فى نطق» در خ 153، 216، و جمله «قرمط بين الحروف» حكمت 315 كه در «جلف» گذشت.

حرفه

صنعت و آن فقط يكدفعه در «نهج» آمده است به حضرت مجتبى (عليه السلام) مى‏نويسد: «و الحرفة مع العفّة خير من الغنى مع الفجور» نامه 31، 402

تكسب با عفت بهتر است از ثروتمندى با ظلم و بدكارى.

حرق

سوزاندن. ثلاثى آن مانند باب افعال و تفعيل متعدى آمده است. شش مورد از آن در «نهج» ديده ميشود درباره سردى فرموده است: «... اوّله يحرق و آخره يورق» حكمت 128، اوّلش مى‏سوزاند و آخرش مى‏روياند، تفصيل آن در «برد» گذشت.

«حريق»

سوزان. در تعريف مالك اشتر فرموده است: اى اهل مصر به سوى شما فرستادم مردى را كه در روزهاى ترس و واهمه نمى‏خوابد و بر كفار از آتش سوزان شديدتر است «اشدّ على الكفّار من حريق النّار» نامه 38، 411. و در خ 183، 267 فرموده: آيا مى‏بينيد يكى از شما ناله مى‏كند از خاريكه در پايش مى‏خلد و از افتادنى كه زخمى‏اش مى‏كند و از ريك سوزانى كه او را مى‏سوزاند «و الرمضاء تحرقه» چطور است حال او كه ميان دو پرده آتش باشد

نعوذ بالله.

حرك

حركت ضدّ سكون، و آن انتقال جسم است از مكانى به مكانى و از حالى به حالى. و آن نوزده بار در «نهج» آمده است، در رابطه با خودش فرموده: «فقمت بالامر حين فشلوا و تطلّعت حين تقبّعوا... كالجبل لا تحرّكه القواصف و لا تزيله العواصف» خ 37، 81، قيام به امر كردم آنگاه كه قوم سست شدند، و آشكار شدم آنگاه كه مخفى شدند... مانند كوه كه طوفانهاى شكننده حركتش نتواند داد و بادهاى سخت از جايش نتواند كند.

حراك

حركت. درباره رحلت خويش فرموده: «و ستعقبون منّى جثّه خلاء ساكنة بعد حراك و صامتة بعد نطوق» خ 149، 207 به زودى از من بر شما خواهد ماند جسدى خالى از روح و آرام بعد از حركت و ساكت بعد از گويا بودن.

حرم

حرام: ممنوع. ضدّ حلال

«حرمه الشى‏ء: منعه منه»

و نيز به معنى ممتنع آيد.

«حرم عليه الشى‏ء: امتنع عليه فعله»

از اين ماده به طور وفور در «نهج» يافته است كه به بعضى اشاره مى‏شود آنحضرت به ابو موسى اشعرى مى‏نويسد: «فانّ الشقّى من حرم نفع ما أوتى من العقل و التجربة» نامه 78، 466. 

و نيز فرمايد: بدانيد بندگان خدا، مؤمن، امسال حرام مى‏داند چيزى را كه سال گذشته حرام مى‏دانست «و لكنّ الحلال ما احلّ الله و الحرام ما حرّم الله» خ 176، 254

حرمان

محروم شدن. و آن سه بار در «نهج» ديده مى‏شود: «قرنت الهيبة بالخيبة و الحياء بالحرمان و الفرصة تمرّ مر السحاب» حكمت 21، ترس با نوميدى و حياء با محروميت مقارن شده است، فرصت مانند حركت ابرها از دست مى‏رود، يعنى انسان اگر از طرف مهابت داشته باشد اين سبب نا اميد بودن وى از رسيدن به مطلوب است و نيز مقيّد بودن و شرم كردن سبب محروم بودن از رسيدن به آمال مى‏شود، اين كلمه در حكمت 67 و در نامه 31 نيز آمده است.

حرمة

به ضم اوّل احترام. عظمت

«الحرمة ما لا يحلّ انتهاكه»

و آن پنج بار در «نهج» يافته است. در رابطه با اصحاب جمل فرموده: «فخرجوا يجّرون حرمة رسول الله ص كما تجرّ الامة عند شرائها» خ 172، 247، از مكه خارج شدند حرمت رسول خدا (عائشه) را با خود مى‏كشيدند مانند كشيدن كنيز به وقت خريدنش. و نيز فرمايد: خداوند بعضى از چيزها را حرام كرده روشن و بعضى چيزها را حلال كرده بدون شبهه، «و فضّل حرمة المسلم على الحرم كلّها» خ 167، 242 و احترام مسلمان را بر همه احترامها برتر كرده است، على هذا «حرم»- به ضمّ اول و فتح دوم جمع حرمة است «حرام» نيز به معنى حرمت و احترام آيد «البيت الحرام» حرم (بر وزن شرف) نيز به معنى محترم و چيزيكه هتك حرمتش جايز نيست مى‏باشد چنانكه مى‏گوئيم مكّه و حوالى آن حرم است و آن مقابل «حلّ» مى‏باشد در رابطه با رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «و شجرته خير الشجر نبتت فى حرم و بسقت فى كرم» خ 94، 139، خانواده او بهترين خانواده است در نسل محترمى به وجود آمده و در كرامت بالا رفته است درباره كعبه فرموده: «جعله الله سبحانه و تعالى للاسلام علما و للعائذين حرما» خ 1، 45

محارم

حرامها و آن جمع محرم (بر وزن مقصد) به معنى حرام است همچنين است محرّم و محرمّات

«حريم»

هر محلى است كه حمايت و حفظ آن لازم است «حريم الرجل» آنستكه از آن حمايت مى‏كند. و آن چهار بار در «نهج» آمده است چنانكه فرموده: خداوند با رسول خدا ص بلاد را نورانى كرد «و الناس يستحلون الحريم و يستذلّون الحكيم» خ 151، 210.