مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۱۱ -


تمر

خرما. و آن تنها يكدفعه در «نهج» آمده است، آنجا كه به معاويه مى‏نويسد: «اذ طفقت تخبرنا ببلاء الله تعالى عندنا و نعمته علينا فى نبينا فكنت فى ذلك كناقل التمر الى هجر... نامه 28، 385. محمد عبده گويد: هجر شهرى است در بحرين، ولى ظاهرا آن شهرى است در يمن. معاويه در نامه خويش از بعثت رسول الله- ص- و تاييدات خدايى نسبت به او سخن گفته بود. امام (عليه السلام) فرمايد: اين زيره به كرمان بردن است و در عرب خرما به هجر بردن گويند.

تام

تام: به آخر رسيدن و كامل شدن اجزاء چيزى، ظاهرا تمام در اجزاء گفته مى‏شود و كمال در اوصاف. «اتمام» به آخر رساندن است: در ذم اهل عراق فرموده: «يا اهل العراق فانّما انتم كالمراة الحامل حملت فلمّا اتمت املصت و مات قيّمها و طال‏ تأيّمها...» خ 71، 100 اى اهل عراق شما مانند زن باردارى هستيد كه چون حامله شد، بچه‏اش را سقط كرد، همسرش مرد، بى‏شوهر ماندنش زياد شد، اشاره است به آنكه در شام نزديك به پيروزى بوديد ولى با نظر به حكميت، مانند آن زن گرديديد، و طول خواهد كشيد كه به معاويه غلبه كنيد، و حالت گذشته را به دست آوريد: «استتمام» طلب تمام است، و نيز فرمايد: «اذا تمّ العقل نقص الكلام» حكمت 71، از اين مادّه بيست و هفت مورد در «نهج» آمده است.

تميم

بنى تميم يكى از قبائل مشهور عرب و داراى فضائل بودند بعضى از آنها در شورش بصره شركت كرده و جزء لشكريان طلحه و زبير و عايشه شدند، اين امر سبب شد كه فرماندار بصره عبد الله بن عباس نسبت به آنها بد رفتارى كند، اين مطلب به امام (عليه السلام) گزارش گرديد، حضرت، ابن عباس را از اين كار بر حذر داشت و نوشت.

«... قد بلغنى تنمرك لبنى تميم و غلظتك عليهم و انّ بنى تميم لم يغب لهم نجم الّا طلع لهم آخر و انّهم لم يسبقوا ابو غم فى جاهلية و لا اسلام و انّ لهم بنا رحما ماسّة و قرابة خاصّة، نحن مأجورون على صلتها...» نامه 18، 376. يعنى به من رسيد خشونت تو و بد رفتاريت به بنى تميم، بدانكه در بنى تميم بزرگمردى نرفته مگر آنكه بزرگمرد ديگرى در جاى آن قرار گرفته است و آنها در هيچ جنگى مغلوب نشده‏اند، نه در جاهليت و نه در اسلام و آنها را با ما بنى هاشم رحم به هم رسيده و قرابت مخصوصى هست كه ما برصله و مراعات آن پيش خدا مأجوريم. در رابطه با جمله «و انّ لهم بنا رحما ماسّة» گويند: ميان بنى هاشم و بنى تميم ازدواجى رخ داده بود، و گويند: بنى تميم در «اياس بن مضر» به قريش متصل مى‏شوند، احتمال دوّم با «رحما» بهتر مى‏سازد، اين لفظ فقط دو بار در «نهج» آمده است.

توب

توب و توبه و متاب همه به معنى رجوع و برگشتن است

در قاموس و صحاح و اقرب الموارد، قيد معصيت را اضافه كرده و گفته‏اند: رجوع از معصيت ، ولى‏ مطلق رجوع صحيح است زيرا اين لفظ درباره خدايتعالى نيز مكرّر به كار رفته است: (لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ) توبه: 117.

آنحضرت پس از بيعت، به مردم در ضمن كلامى فرمود: «و اصلحوا ذات بينكم و التوبة من ورائكم و لا يحمد حامد الّا ربّه و لا يلم لائم الّا نفسه» خ 16، 58 و نيز فرمايد: «و لا خير فى الدنيا الا لرجلين: رجل اذنب ذنبا فهو يتداركها بالتوبة و رجل يسارع فى الخيرات» حكمت 94 «متاب» فقط يكدفعه در نامه 31 آمده است، از اين ماده سى و يك مورد در «نهج» ديده مى‏شود.

توج

تاج (كلاه شاهان) جمع آن تيجان است كه فقط يكبار در «نهج» آمده است، بعد از تمام شدن بيعت ابو بكر در نهى از اختلاف فرموده: «ايها الناس شقّوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرّجوا عن طريق المنافرة و ضعوا تيجان المفاخرة...» خ 5، 52 امواج فتنه‏ها را با كشتيهاى نجات بشكافيد و از راه منافرت و جدائى كنار رويد و تاجهاى فخر فروشى را از سر بر داريد...

تارة

دفعه و جريان جمع آن تارات است. آن چهار دفعه در «نهج» آمده است.

در ضمن نامه‏اى به معاويه مى‏نويسد: «فنحن مرة اولى بالقرابة و تارة اولى بالطاعة» نامه 28، 387 و در باره دنيا فرموده: «احوال مختلفة و تارات متصرفة. العيش فيها مذموم و الامان منها معدوم» خ 226، 348 منظور از «تارات» جريانها و تحولات است

در لغت آمده «تار يتور تورا: جرى»

در خ 165، 238 در وصف طاووس فرموده: «و تارة خضرة زبر جدية» و نيز در خ 83، 111 فرموده: و اعلموا انّ مجازكم على الصراط و مزالق دحضه و اهاويل زلله و تارات اهواله».

تيح

مهيّا شدن:

«تاح له تيحا: تهّيأ»

اتاحه: آماده كردن اين لفظ فقط دو بار در «نهج» يافته است درباره قتل عثمان به اهل كوفه نوشت: «انّ الناس طعنوا عليه فكنت رجلا من المهاجرين... و كان من عائشة فيه فلتة غضب فاتيح له قوم فقتلوه و بايعنى الناس» نامه اول، 363 مردم به او عيب گرفتند و من مردى از مهاجرين بودم... عائشه بر او خشمگين بود در نتيجه گروهى آماده شده و خونش را ريختند.

و نيز فرموده: «من ضيّعه الاقرب اتيح له الابعد» حكمت 14 ابن ميثم و محمد عبده آنرا آماده شدن براى مساعدت معنى كرده‏اند، يعنى كسى كه اقربا او را ضايع كنند، خداوند اجانب را آماده مساعدت او ميكند.

تير

به معنى بزرگ شدن و بلند شدن آيد:

«تار البحر تيرانا: تعاظمت امواجه و هاج».

» تيّار» موج دريا را گويند كه متلاطم است «تيّار» همه‏اش سه بار در «نهج» آمده است در رابطه با خلقت عالم فرموده: «فاجرى فيها ماء متلاطما تيّاره» خ 1، 40 و درباره پيشواى ضلالت فرموده: «ثّم اقبل مزبدا كالتيار لا ببالى ما غرّق» خ 144، 201 سپس كف بر دهان رو كرد، مانند موجى كه از آنچه غرق مى‏كند باكى ندارد و در خ 91، 132 آمده: «و سكنت الارض مدحوّة فى لجة تيّاره» يعنى در درياى مواجّ آن.

تيه

تحير و تكبّر و گمراهى:

«تاه تيها: صلف و تكبّر ذهب فى الارض متحيرا- ضلّ»

و نيز «تيه» به معنى بيابانى است كه انسان در آن گم مى‏شود، اين كلمه به اين معانى بيست بار در «نهج» آمده است.

در موعظه مردم فرموده: «و تعاديتم فى كسب الاموال. لقد استهام بكم الخبيث و تاه بكم الغرور و الله المستعان على نفسى و انفسكم» خ 133، 192 در كسب اموال تعدى كرديد، شيطان خبيث شما را از نور فطرت خارج كرد و در حيرت انداخت و غرور شما را گمراه نمود. و در مقام نصيحت و ملامت فرموده: «لكنكم تهتم متاه بنى اسرائيل و لعمرى ليضعفنّ لكم التيه من بعدى اضعافا» خ 166، 241 «متاه» مصدر ميمى است يعنى: اما شما گمراه شديد مانند گمراه شدن بنى اسرائيل به جان خودم قسم بعد از اين گمراهى چند برابر خواهد شد.

تائه: گمراه. تائهون: گمراهان. «فهم فيها تائهون، حائرون، جاهلون، مفتونون، فى خير دار و شرّ جبران» خ 2، 47 آنها در آن فتنه‏ها گمراهند و حيران، نادانانند و فريفته شدگان، در بهترين خانه و بدترين همسايه‏ها

تيهان

(بفتح تاء و تشديد و كسر ياء) ابو الهيثم مالك بن تيهّان از كسانى است‏ كه بعد از سقيفه به زودى بامير المؤمنين (عليه السلام) برگشتند، در «احد»، «بدر» و همه مشاهد حاضر بود، غايت اخلاص و كثرت جلالش از روايات معلوم است، او از اتقياء بود و در صفين در ركاب مولا (صلوات اللّه عليه) شهيد شد (الكنى و الالقاب) و از اصحاب عقبه در «منى» بود.

نام او فقط يكبار در «نهج» ذكر شده آنحضرت از صفين بر گشته و يك هفته به شهادتش مانده بر مردم سخن ميگفت و از گذشتگان ياد كرد چنين فرمود: «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق و مضوا على الحق اين عمّار و اين ابن التيّهان، و اين ذو الشهادتين و اين نظراؤهم من إخوانهم الذين تعاقدوا على المنيّة و ابرد برؤسهم الى الفجرة» ح 182، 264، يعنى: كجا رفتند برادران من كه در راه جهاد ركاب كشيده و بر راه حق بشهادت رسيدند، كجاست عمّار ياسر كجاست مالك بن تيهان، كجاست خزيمه ذو الشهادتين كه رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) او را به جاى دو شاهد پذيرفت كجا رفتند برادرانى نظير آنها كه براى شهادت در راه خدا پيمان بستند و سرهايشان بوسيله بريد (پست) به فاجران فرستاده شد. ابن ابى الحديد پس از اشاره به شهادت وى در صفّين گويد: ابن قتيبه در معارف گويد: گروهى گفته‏اند ابن تيّهان در صفّين در ركاب على ((عليه السلام)) بود، ولى اهل علم اين را ثابت نمى‏دانند و به آن قائل نيستند. آنگاه ميگويد: تعصّب ابن قتيبه معلوم است، چطور ميگويد: اهل علم اين را نمى‏دانند، با آنكه ابو نعيم اصفهانى، و صالح بن وجيه و ابن عبد البّر صاحب استيعاب كه از شيوخ محدثانند اين مطلب را گفته‏اند. (ج 10 ص 108) نگارنده گويد: از اينكه چنين صحابى جليل القدر و حاضر در بيعت عقبه، در ركاب امام (عليه السلام) باشد، ابن قتيبه ناراحت است (قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ) و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين و الحمد لله رب العالمين.

2 رجب 1411، 29، 10، 1369

حرف الثاء

ثأر

خونخواهى:

«ثار القتيل: طلب بدمه»

اين ماده با همزه است و جمعا چهار بار در «نهج» ديده مى‏شود «ثائر» به معنى خونخواه و انتقام گيرنده مى‏باشد، آنحضرت در تهديد بنى اميه فرموده: «الا و ان لكل دم ثائرا و لكل حق طالبا و ان الثائر فى دمائنا كالحاكم فى حق نفسه و هو الله الذى لا يعجزه من طلب و لا يفوته من هرب» خ 105، 151، بدانيد هر خونى را خونخواهى هست و هر حقى را طالبى، خونخواه و انتقام گيرنده ما، مانند كسى است كه در حق خود حكم مى‏كند (و مانعى در حكم وى وجود ندارد) و آن خداست، خدائيكه طالبى او را عاجز نتواند كرد و فرار كننده‏اى از چنگ او بدر نخواهد رفت. ابن ابى الحديد در شرح اين كلام گويد: گويا اشاره است به قتل حسين (عليه السلام) و اهل بيتش و گويى آنحضرت آن واقعه را آشكارا مى‏ديده و روى آن سخن فرموده است. و در ذم اصحاب خويش فرموده: «فما يدرك بكم ثار و لا يبلغ بكم مرام» خ 39، 82، منظور خونخواهى و انتقام است و به معاويه مى‏نويسد: «و زعمت انك جئت ثائرا بدم عثمان و لقد علمت حيث وقع دم عثمان فاطلبه من هناك ان كنت طالبا» نامه 10، 370.

ثبت

ثبوت: استقرار و دوام. نظير: (فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها) نحل: 94، آنحضرت درباره خودش فرموده: «و انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنه يوم الخوف الاكبر و تثبت على جوانب المزلق» نامه 45، 417، «اروضها: ذليل مى‏كنم او را، «مزلق»: لغزشگاه.

«اثبات و تثبيت» متعدى است از همان معنى «استثبات» طلب استقرار و دوام است كه فقط يكبار آمده است درباره عبرت فرموده: «ذهبوا فى الارض ضلالا و ذهبتم فى اعقابهم جهالا تطؤون فى هامهم و تستثبتون فى اجسادهم» خ 221، 338. آنها در زمين رفته و گم شدند شما در پى آنها نادان رفتيد، سرهاى آنها را زير پا مى‏گذاريد و روى سرهايشان راه مى‏رويد و در روى اجسادشان مى‏خواهيد ستونها و امثال آن بر پا داريد، در نسخه صبحى صالح «تستنبتون» از نبات آمده است از اين ماده 26 مورد در «نهج» آمده است.

ثبج

(بر وزن شرف) وسط. بالاى شى. معظم شى. ما بين گردن و پشت. اين كلمه فقط دو بار در «نهج» آمده است در جنگ صفين با اشاره به چادر معاويه به اصحابش فرمود: «و عليكم بهذا السواد الاعظم و الرواق المطنّب فاضربوا ثبجه فان الشيطان كامن فى كسره» خ 66، 97 در نظر آوريد اين سواد اعظم (مردم شام) را و اين خيمه طنابدار معاويه را، از وسط آن خيمه بزنيد كه شيطان در پائين آن موضع گرفته است. «كسر» بكسر اول قسمت پائين خيمه است. و در رابطه با خلقت زمين فرموده: «تلتطم او اذىّ امواجها و تصطفق متقاذفات أثباجها» خ 91، 131، تلاطم مى‏كرد بالاهاى امواج آن و به هم زده مى‏شده، موجهاى انداخته شده و به وجود آمده آن در اينجا منظور از «اثباح» قسمتهاى بالاى امواج است.

ثبور

(بر وزن عقول) هلاكت.

«ثبر ثبورا: هلك»

اين لفظ تنها يكبار در «نهج» ديده مى‏شود آنجا كه فرمايد: «زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور» خ 2، 47، كار قبيح را كاشتند و با غرور آنرا آب دادند، در نتيجه، هلاكت درو كردند، بلاغت جمله‏ها در حد اعلى است.

ثبط

حبس و بازداشتن:

«ثبطه عن الامر: عوّقه»

اين كلمه فقط يكدفعه در «نهج» آمده است. آنحضرت به معاويه مى‏نويسد: «و اعلم ان الشيطان قد ثبطك أن تراجع احسن امورك و تاذن لمقال نصيحتك» نامه 73، 463 بدان شيطان تو را باز داشته از اينكه: بهترين كارهايت را در نظر بگيرى و به كلام نصيحت گوش بدهى.

ثخن

(بر وزن عنب) غليظ شدن. محكم شدن.

راغب در مفردات گويد: «ثخن الشى» آنگاه گويند كه چيزى غليظ شود و از جريان بازماند

(مانند غليظ شدن شيره) و به آنكه زخم بزنند و از رفتن بازماند به طور استعاره گويند: «ثخنه ضربا» اين لفظ فقط يكدفعه در «نهج» آمده است، آنجا كه در رابطه با تحذير از شيطان فرموده: «و دلف بجنوده نحوكم فاقحموكم و لجات الذّل و احلّوكم و رطات القتل و اوطؤوكم اثخان الجراحة» خ 192، 288، يعنى لشكريانش را به طرف شما پيش آورده و آنها شما را به غارهاى ذلت داخل كرده و به ورطه‏هاى قتل وارد نموده و شما را زير غلظت زخمدارى برده‏اند.

ثدى

(بر وزن عقل و شرف) پستان. اين لفظ دو دفعه در «نهج» به كار رفته است چنانكه درباره خويش فرموده: «و الله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه» خ 5، 52 و نيز در خطبه 163، 233.

ثرب

ملامت. عتاب. «تثريب»: ملامت كردن و آن فقط يكدفعه در «نهج» آمده است امام (صلوات اللّه عليه) آنگاه كه عمر بن ابى سلمه مخزومى را از بحرين به كوفه خواند، بوى چنين نوشت: «فانى قد وليت نعمان بن عجلان الزّرقى على البحرين و نزعت يدك بلاذم لك و لا تثريب عليك فلقد احسنت الولاية و اديت الامانه» نامه 42، 414.

ثرم

(بر وزن عقل) شكستن دندانهاى ثنايا. «اثرم»: كسيكه دندانهاى ثنايايش شكسته است، اين لفظ فقط يكبار در «نهج» آمده است، مردى از خوارج به نام برج بن مسهر در محلى كه امام (عليه السلام) مى‏شنيد، گفت: «لا حكم الا للّه» حضرت فرمود: «اسكت قبحك الله يا اثرم فو الله لقد ظهر الحق فكنت فيه ضئيلا شخصك، خفيّا صوتك حتى اذا نعر الباطل نجمت نجوم قرن الماعز» خ 184، 268 ساكت باش اى دندان شكسته، خدا خيرت ندهد، به خدا قسم آنگاه كه حق پيروز شد وجودت لاغر (كنايه از ضعف) بود، صدايت آهسته بود (در نصرت حق صدايى از تو شنيده نمى‏شد) و چون باطل فرياد كشيد مانند شاخ بز روئيدى و آشكار شدى، سخن و تشبيهات حضرت در تحقير و نشان دادن موضع پست اوست.

ثرا

كثرت. نمو.

«ثرى القوم و المال ثرأ: كثر و نما»

«ثروه» را در نهايه «العدد الكثير»

و

در اقرب الموارد «العدد الكثير من الناس» گفته است.

عبارت نهايه عدد كثير از مال را نيز شامل است، اين ماده جمعا چهار بار در «نهج» به كار رفته است «متاع الدنيا حطام... بلغتها ازكى من ثروتها» حكمت 367 متاع دنيا علف خشك شكسته است... كفايتش از كثرتش پاكتر است و در همان حكمت فرموده: «و انما ينظر المومن الى الدنيا بعين الاعتبار... ان قيل اثرى قيل أكدى و ان فرح له بالبقاء حزن له بالفناء» مومن به دنيا با چشم عبرت مى‏نگرد... اگر گفته شود غنى و ثروتمند شد بعد گفته شود فقير گرديد و اگر شادمان شود با ماندن محزون گردد با فانى شدن «اثرى» يعنى داراى عدد كثير از مال شد. و نيز فرمايد: «وصله الرحم فانها مثراة فى المال و منسأة فى الاجل» خ 110، 163 «مثراة» به معنى زياد كننده است، يعنى صله رحم مال را زياد كننده و اجل را تاخير اندازنده است.

ثرى

(بر وزن چرا) خاك.

ارباب لغت، خاك مرطوب گفته‏اند،

اين لفظ چهار بار در «نهج» آمده است، آنحضرت شنيد كسى دنيا را مذمت مى‏كند، فرمود: «ايها الذام للدنيا... متى غرتك أبمصارع آبائك من البلى ام بمضاجع امّهاتك تحت الثرى» خ حكمت 131، اى مذمت كننده دنيا، دنيا تو را كى فريفته است، آيا با مكانهاى افتادن پدرانت از فنا تو را فريفته است و يا با خوابگاههاى مادرانت در زير خاك

ثعجر

ريختن:

«ثعجر الدم و غيره: صبّه»

از اين ماده فقط يك لفظ در «نهج» ديده مى‏شود، در عجائب خلقت فرموده: «و ارسى ارضا يحملها الاخضر المثعنجر و القمقام المسخر» خ 211، 328 يعنى: ثابت كرد زمينى را كه درياى سيال و اقيانوس تسخير شده آنرا حمل مى‏كند، اشاره به مركز مذاب زمين است و زمين در روى آن مركز مذاب ايستاده است.

ثغر

مرز.

در لغت آمده: «الثغر: من البلاد الموضع الذى يخاف منه هجوم العدو»

اين لفظ سه بار در «نهج» آمده است. آنحضرت به يكى از فرماندارانش مى‏نويسد: «فانك ممن استظهر به على اقامة الدّين... و أسدّ به لهاة الثغر المخوف» نامه‏

46، 420 «لهاة» زبان كوچكى است در حلق انسان، امام (عليه السلام) چون مرز را به دهان تشبيه كرده لذا «لهاة» آورده است. و نيز در نامه 61، 451 و در نامه 71، 462 كه به منذر بن جارود عبدى نوشته است

ثفل

ثفال (بر وزن غراب) سنگ زيرين آسيا. از اين مادّه سه مورد در «نهج» آمده است، امام (صلوات اللّه عليه) ياران خويش را به جنگى مى‏خواند، گروهى گفتند: يا امير المؤمنين اگر خودتان در جنگ شركت كنيد ما هم خواهيم آمد، فرمود: «أفى مثل هذا ينبغى لى ان اخرج... و انما انا قطب الرّحى تدور علىّ و انا بمكانى فاذا فارقته استحار مدارها و اضطرب ثفالها» خ 119، 176، آيا در چنين جنگى بايد من بروم... من مانند محور آسيا هستم، آن بر دور من مى‏چرخد اگر از آن كنار روم مدارش متزلزل مى‏شود و سنگ زيرين آن از جاى حركت مى‏كند. در اشاره به فتنه بنى اميه فرموده: «فلا يبقى يومئذ منكم الا ثفالة كثفالة القدر او نفاضة كنفاضة العكم» خ 108، 157 «ثفاله» بضم اول ته مانده ديگ است «عكم» ظرفى است كه زن ذخيره خويش را در آن مى‏گذارد يعنى: در آن فتنه نمى‏ماند از شما مگر مانند ته مانده ديگ يا ريزه‏هاى كيسه‏اى كه با تكان دادن مى‏ريزد، نظر محمد عبده آنستكه: فقط اراذل و اوباش شما مى‏ماند

ثفى

اثفيه سنگى است كه ديگ بر روى آن گذاشته مى‏شود، جمع آن اثافى است كه يكبار در «نهج» آمده است. چنانكه درباره قرآن فرموده: «فهو معدن الايمان و بحبوحته و ينابيع العلم و بحوره... و اثافىّ الاسلام و بنيانه» خ 198، 315 قرآن معدن ايمان و وسط آن، چشمه‏هاى علم و درياهاى آن، سنگپايه‏ها و بنيان آنست.

ثقب

نفوذ. پاره كردن. شهاب ثاقب آنستكه با نور خود ظلمت را پاره مى‏كند چهار مورد از اين ماده در «نهج» يافته است. در رابطه با محروم شدن از هدايت و اصلاح رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «لم يستضيئوا باضواء الحكمة و لم يقدحوا بزناد العلوم الثاقبة فهم فى ذلك كالانعام السائمة و الصخور القاسية» خ 10، 156 «زند» چوب بالائى است كه بر چوب پائينى مى‏سايند تا آتش بگيرد، جمع آن «زناد» است، منظور از علوم ثاقبه، علومى است كه حقيقت را بشكافند و نشان‏ بدهند و هدايت كنند.

و در خلقت آسمانها فرموده: «ثمّ زيّنها بزينة الكواكب و ضياء الثواقب» خ 1، 41

ثقف

ثقيف نام قبيله ايست كه حجاج بن يوسف جنايتكار معروف از آنست. اين كلمه فقط يكبار آنهم در اشاره به حجاج در «نهج» آمده است، امام (صلوات اللّه عليه) كه از دست كوفيان و از آماده نبودنشان براى جهاد به تنگ آمده بود، روزى پس از ملامت و عتاب آنان، اشاره به آمدن و مسلط شدن حجاج به آنها چنين فرمود: «اما و الله ليسلطّنّ عليكم غلام ثقيف الذيّال المّيال، ياكل خضرتكم و يذيب شحمتكم إيه اباوذحة» خ 116، 174 يعنى بدانيد به خدا قسم حتما و قطعا غلام ثقيف (حجاج) متكبر خودبين و ستمگر ظلم پيشه بر شما مسلط خواهد گرديد، تا جائيكه اموال شما را بخورد و پيه‏اى‏تان را ذوب نمايد هر چه ميخواهى بكن اى پدر خنفساء (سوسك). منظور از غلام ثقيف حجاج بن يوسف سفاك معروف است كه از جانب عبد الملك مروان حاكم كوفه بود جنايات و قتل و غارت او فوق تصور است، «ذيّال» متكبر. «ميّال» بسيار منحرف شونده از حق و عدالت، منظور، از ذوب پيه از بين بردن قدرت و توانائى آنهاست چه استعاره عجيبى امّا در رابطه با «ايه اباوذحه» لفظ «ايه» به معنى زياد كن، هر چه مى‏خواهى بكن است «وذح» سرگين و پشكل گوسفند است كه خشك شده و از موهاى دمش آويزان است و «خنفساء» سوسك معروف كه سبب مرگ حجاج شد به آن پشكل تشبيه شده است.

ابن ابى الحديد چند وجه براى آن نقل كرده كه به يكى از آنها اشاره مى‏شود اول اينكه حجاج روزى در مصلاى خود سوسكى (خنفساء) ديد، آنرا كنار زد سوسك برگشت، حجاج باز او را به كنار انداخت، سوسك دوباره بازگشت حجاج بر آشفت و آنرا به دست گرفت و كنار انداخت، سوسك دست او را گزيد، دست حجاج از آن ورم كرد، و علاجى براى آن پيدا نشد، مدتها از زخم در تب و تاب و سوز و گداز بود، تا از آن زخم هلاك گرديد، خداوند او را با ضعيفترين مخلوق از بين برد، چنانكه نمرود را با پشه‏اى هلاك كرد.

نگارنده گويد: ظاهر آنستكه حجاج در اثر مرض «آكله» هلاك شده باشد بنابر صحت نقل فوق شايد با هر دو عارضه به درك رفته است ابن ابى الحديد گويد: به نظرم امام اين كلمه را در رابطه با تحقير حجاج فرموده است ولى از كلام سيد رضى رحمه الله معلوم مى‏شود كه اين سخن در رابطه با واقعه‏اى است چنانكه فرموده: «و له (الحجاج) مع الوذحه حديث ليس هنا موضع ذكره».

ثقل

(بر وزن عنب) سنگينى. ثقيل: سنگين، اصل آن در اجسام است در معانى نيز به كار مى‏رود. «ثقال» بر وزن رجال است به معنى ثقيلها اثقال جمع ثقل (بر وزن علم) و آن چيزى است كه حملش سنگين است از اين ماده سى و هشت مورد در «نهج» آمده است.

آنحضرت درباره شهادتين فرموده: «و نشهد... شهادتين تصعدان القول و ترفعان العمل، لا يخفّ ميزان توضعان فيه و لا يثقل ميزان ترفعان عنه» خ 114، 169، «تثاقل» ثقل را بر خود هموار كردن است، چنانكه در خطبه 39، 82.

ثقل (بر وزن شرف) شى‏ء وزين و پر قيمت، حديث متواتر ثقلين كه فرموده: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى» از آنست آنحضرت در رابطه به اينكه به ثقل اكبر (قرآن) عمل كرده و ثقل اصغر (اهل بيت خويش) را در ميان امت گذاشته فرمايد: «الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم الثقل الاصغر قد ركزت فيكم راية الايمان» خ 87، 120. استثقال: ثقيل بودن و چيزى را ثقيل يافتن چنانكه در خطبه 216، 335 آمده است. ثقيل: گران. سنگين: «ان الحق ثقيل مرى‏ء و ان الباطل خفيف وبى‏ء» حكمت: 376. حق گران است ولى گوارا و محمود العاقبة، باطل سبك است ولى وخيم و بد عاقبت. «ارض وبيئة» زمين كثير الوبا.

ثكل

(بر وزن قفل و شرف) مفقود كردن زن فرزندش را

«فقدان المرئة ولدها»

از اين ماده پنج مورد در «نهج» يافته است، چنانكه فرموده: «ينام الرجل على الثكل و لا ينام على الحرب» حكمت 307 «حرب» بر وزن عمل، سلب مال است، يعنى انسان بر فقدان اولاد صبر مى‏كند ولى بر سلب مال صبر نمى‏كند. چنانكه سيد رضى رحمة الله عليه معنى كرده است.

آنحضرت به برادرش عقيل كه چيزى خارج از وظيفه از بيت المال مى‏خواست بعد از نزديك كردن آهن گداخته به بدنش و فرياد او، فرمود: «ثكلتك الثواكل يا عقيل اتئنّ من حديدة احماها انسانها للعبه و تجّرنى الى نار سجرها جبّارها لغضبه» خ 224، 347. يعنى: مادران فرزند مرده به عزايت بنشيند اى عقيل آيا ناله مى‏كنى از آهن پاره‏ايكه انسانى ببازى آنرا سرخ كرده و مى‏كشى مرا به آتشيكه خداى جبار براى غضبش سرخ كرده است. ثاكل و ثكلان اسم فاعل است چنانكه در خطبه 32، 75 آمده جمع آن «ثكالى» آيد، در دعاى استسقا فرموده: «و عجت عجيج الثكالى على اولادها» خ 115، 171.

ثلاث

از اسما عدد است «ثلث» بر وزن قفل به معنى يك سوم، «تثليث»: سه تا كردن. امام (عليه السلام) فرمايد: «للمومن ثلاث ساعات فساعة يناجى فيها ربه و ساعة يرمّ معاشه و ساعة يخلّى بين نفسه و بين لذّتها فيما يحلّ و يجمل» حكمت 390.

ثلم

(بر وزن عقل) شكستن. ايجاد خلل:

«ثلم الاناء ثلما: كسره»

«ثلم» بر وزن شرف: شكسته شدن «ثلمة» خلل و شكست. از اين ماده شش مورد در «نهج» آمده است، آنحضرت در رابطه با همكارى خود با خليفه اول با تصريح به اينكه خلافت مال او بود، فرمايد: «فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما او هدما تكون المصيبة به علىّ اعظم من فوت و لا يتكم التى انّما هى متاع ايام قلائل» نامه 62، 451، منظور از «ثلم» شكستن و خلل و منظور از «هدما» از بين رفتن آنست. ايضا در نامه 53 به لفظ ماضى «ثلموا» و در خطبه 192، 298 آمده: «الا و انكم قد نفضتم ايديكم من حبل الطاعة و ثلمتم حصن الله المضروب عليكم باحكام الجاهلية» و درباره فتنه‏ها فرموده: «ثم ياتى بعد ذلك طالع الفتنة... تثلم منار الدين و تنقض عقد اليقين» خ 151، 211 و در نامه 53 فرمان مالك آمده «غير مثلوم و لا منقوص».

ثمود

منظور از آن قوم صالح (عليه السلام) است كه دو بار در «نهج» آمده است، آنحضرت درباره اينكه عاملان فساد و هواداران و تاييد كنندگان آنها در نزد خدا همه مسئول هستند فرموده: «ايها الناس انما يجمع الناس الرّضى و السّخط و انما عقر نافة ثمود رجل واحد فعمّهم الله بالعذاب لما عموه بالرّضى فقال سبحانه (فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ) فما كان الا ان خارت ارضهم بالخسفة خوار السكة الحماة فى الارض الخوّارة» خ 201، 319. مردم، انسانها را راضى شدن به كارى و غضب از كارى، يكجا و يك حساب مى‏كند، شتر صالح (عليه السلام) را فقط يك نفر كشت ولى خدا به همه نسبت داد و همه را عذاب كرد زيرا همه از آن كار راضى بودند لذا بصيغه جمع فرمود: «شتر را كشتند و نادم شدند، پيشامدشان نشد مگر آنكه زمين آنها در اثر فرو رفتن مانند صداى گاو صدا كرد، چنانكه خيش تفتيده در شخم زمين نرم صدا مى‏كند، و آنگاه كه به امام (عليه السلام) خبر دادند: گروهى از لشكر كوفه به فكر پيوستن به خوارج هستند، حضرت مردى را براى تحقيق فرستاد و پس از برگشتن به فرستاده فرمود: خاطر جمع شده ماندند و يا ترسيده و رفتند عرض كرد: يا امير المومنين نه بلكه رفتند، حضرت فرمود: «بعدا لهم كما بعدت ثمود» خ 181، 259، دور باشند از رحمت خدا چنانكه دور شد قوم ثمود. و از مصاديق سخن امام (عليه السلام) است كه جابر بن عبد الله انصارى پس از زيارت امام حسين (عليه السلام) خطاب به شهداى كربلا فرمود: «و الذى بعث محمدا بالحق لقد شاركناكم فيما دخلتم فيه» عطيه عوفى گفت: اين چطور مى‏شود... ما كه مانند آنها جنگ كرده و كشته نشده‏ايم جابر جواب داد: «يا عطيه سمعت حبيبى رسول الله يقول من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم شرك فى عملهم و نيّتى و نيّة اصحابى على ما مضى عليه الحسين و اصحابه...» (نفس المهموم ص 300)

ثمر

ميوه. جمع آن ثمار است «ثمره» براى وحدت است جمع آن ثمرات مى‏باشد، اين لفظ در ثمره طبيعى و معنوى به كار مى‏رود و آن بيست و يك بار در «نهج» آمده است چنانكه فرموده: «ثمرة التفريط الندامة و ثمرة الحزم السلامة» حكمت 181، ميوه تقصير ندامت و ميوه احتياط سلامت است. آنگاه كه جريان سقيفه را به حضرت نقل كردند فرمود: انصار چه گفتند خبررسان گفت: انصار گفتند: «منا امير و منكم امير» فرمود: چرا به آنها نگفتيد كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وصيت فرمود: به نيكوكاران انصار نيكى شود و از خطا كارشان اغماض گردد، گفتند: اين چه ضررى بر انصار دارد فرمود: اگر امامت در آنها بود حضرت اين چنين براى آنها وصيت نمى‏كرد، بعد فرمود: قريش چه گفتند آنشخص گفت: قريش دليل آوردند كه ما از خانواده رسول خدائيم «نحن شجرة الرسول» امام (صلوات اللّه عليه) فرموده: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة» خ 67، 98 يعنى من ثمره آن شجره‏ام خلافت مراست و نيز فرموده: «ان الله يبتلى عباده عند الاعمال السيّئة بنقص الثمرات و حبس البركات و اغلاق خزائن الخيرات ليتوب تائب...» ح 143، 199

«نبتا ثامرا» يعنى گياه ميوه ده، چنانكه در خ 115، 172 آمده است «تثمير المال» زياد كردن مال با سود است چنانكه در حكمت 93 آمده است.

ثمن

قيمت.

راغب گويد: آن چيزى است كه فروشنده از مشترى مى‏گيرد در مقابل بيع، اعمّ از آنكه نقد باشد يا جنس و هر آنچه در مقابل چيزى به دست آيد ثمن اوست

اين ماده نه بار در «نهج» به كار رفته است: «الا حّر يدع هذه اللماضة لاهلها انه ليس لانفسكم ثمن الّا الجنّة فلا تبيعوها الّا بها» حكمت 456، آيا كسى نيست اين باقيمانده طعام در دهان (دنيا) را به اهلش بگذارد، حقّا كه در مقابل خرج وجودتان قيمتى جز بهشت نيست آنرا جز به بهشت نفروشيد. و در رابطه با همكارى عمرو بن عاص با معاويه فرمود: «و لم يبايع حتى شرط ان يؤتيه على البيعة ثمنا فلا ظفرت يد البايع و خزيت امانة المبتاع» خ 26، 68، پسر عاص به معاويه بيع نكرد مگر آنكه شرط نمود حكومت مصر را به قيمت بيعت به او بدهد، پيروز مباد دست فروشنده و ذليل باد امانت مشترى.

ثمانين

هشتاد. آن فقط يكبار در «نهج» آمده است چنانكه به شريح قاضى نوشته: «بلغنى انك ابتعت دارا بثمانين دينارا» نامه 3، 364.

ثنى

مرحوم طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه 5 از سوره هود فرموده: ثنى در اصل به معنى عطف است، عدد «دو» را از آن جهت اثنان گويند كه يكى بر ديگرى عطف شده و روى هم حساب مى‏شوند و به درود «ثنا» گويند كه صفات نيك به‏ يكديگر عطف مى‏شوند

على هذا «تثنيه» نيز به همان جهت است، از اين ماده حدود سى و پنج مورد در «نهج» آمده است.

معاويه عليه لعائن الله به امام (صلوات اللّه عليه) نوشت: بايد براى شما مجددا بيعت گيرى شود، آنحضرت در جواب نوشتند «لانّها بيعة واحدة لا يثنّى فيها النظر و لا يستأنف فيها الخيار» نامه 7، 367 آن فقط يك بيعت است، دفعه ثانى به آن نظر نمى‏شود و اختيار و انتخاب از سر گرفته نمى‏شود. و در وصف حق تعالى فرمود: «فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّأه و من جزّأه فقد جهله» خ 1، 39 هر كه خدا را توصيف كند (با صفتى خارج از ذات) پس او را با چيزى مقارن كرده هر كس چنين نمايد خدا را دو تا نموده و هر كس دو تا نمايد داراى اجزاء كرده و هر كس داراى اجزاء نمايد خدا را نشناخته است مشروح سخن در لفظ جلاله (الله) گذشت. «ثنا» درود گفتن، عملى است در مقابل نعمت. چنانكه فرموده: «اللهم و قد بسطت لى فيما لا امدح به غيرك و لا اثنى به على احد سواك» خ 91، 135 و نيز فرمايد: «اللهم و لكّل مثن على من اثنى مثوبة من جزاء أو عارفة من عطاء و قد رجوتك دليلا على ذخائر الرحمة و كنوز المغفرة» خ 91، 136 «مثن» اسم فاعل است به معنى ثناگو.

«اثناء»: وسط، ظاهرا اين تسميه بدان جهت است كه دو طرف وسط به همديگر عطف مى‏شوند، آنحضرت به وقت تهديد خوارج و تشويق آنها به توبه، فرمود: «فانا نذير لكم ان تصبحوا صرعى باثناء هذا النهر و باهضام هذا الغائط على غير بينّة من ربّكم خ 36، 80، شايد منظور. از «اثناء» اطراف باشد و يا آنكه نهر آب نداشته است. «مثانى» جمع «مثنّيه» يعنى عطف شونده‏ها در رابطه با اجتماع مردم به بيعت آنحضرت فرموده: «فتداكّوا علّى تداكّ الابل الهيم يوم وردها، و قد ارسلها راعيها و خلعت مثانيها، حتّى ظننت انهّم قاتلى او بعضهم قاتل بعض لدّى» ح 54، 90، ازدحام كردند بر بيعت من مانند ازدحام شتران عطشان به وقت آب خوردن، مانند شترانى كه ساربان رهاشان كرده و عقالشان (طنابى كه با آن پاى شتر را مى‏بندند) برداشته شده‏ است، گمان كردم كه مرا خواهند كشت يا در پيش من بعضى بعضى را خواهد كشت.

ثوب

رجوع شى‏ء به محل خود

راغب در مفردات گويد: ثوب در اصل رجوع شى‏ء است به حالت اوّلى و يا به حالتى كه در نظر گرفته شده بود، لباس را «ثوب» گويند: چون پارچه به حالتى كه در نظر گرفته شده بود برگشته است پاداش را ثواب گويند كه به خود عامل بر مى‏گردد.

از اين ماده حدود چهل و پنج مورد در «نهج» ديده مى‏شود كه اكثر آنها به معنى اجر و پاداش است.

درباره طلحه و زبير فرموده: «اللّهم انّهما قطعانى و ظلمانى... و لقد استثبتهما قبل القتال و استأنيت بهما امام الوقاع فغمطا النّعمة و ردّ العافية» خ 137، 195، اين لفظ از «ثاب» به معنى رجوع است يعنى قبل از جنگ از آندو طلب رجوع كردم كه برگردند و كار جنگ را به تأخير انداختم، ولى نعمت را انكار كرده و حقير دانستند و عافيت را ردّ نمودند، درباره مؤمن مردن و انتظار جنگ و شهادت را كشيدن فرموده است: «فانّه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حقّ ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا و وقع اجره على الله و استوجب ثواب مانوى من صالح عمله» خ 19، 283. «مثوبة» نيز به معنى ثواب است

«مثابة» اسم مكان است يعنى محل بازگشت عمر بن الخطاب با حضرت در رفتن به جنگ ايرانيان مشورت كرد، آنجناب صحيح ندانست و او را از اينكار منع كرد و فرمود: فرماندهى مجرّب بفرست: «فان اظهر الله فذاك ما نحّب و ان تكن الاخرى كنت ردءا للنّاس و مثابة للمسلمين» خ 134، 193 يعنى اگر خدا پيروز گردانيد آن، همانستكه دوست داريم و اگر نه براى مردم پناهگاه و براى مسلمانان محلّ بازگشت مى‏شوى (به طرف تو بر مى‏گردند باز به جنگ آماده‏شان مى‏كنى). «ثوب»: لباس. در تعريف رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «و لقد كان (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و سلم ياكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله و يرقع بيده ثوبه...» خ 160، 228

ثور

زير و رو شدن. پراكنده شدن به معنى قيام، بر انگيخته شدن و شورش نيز آيد.

«ثار ثورا: هاج الغبار: سطع، ثار فلان اليه: وثب»

از اين ماده، چهارده مورد در «نهج» يافته است، آنگاه كه از آنحضرت خواستند در باره قاتلان عثمان تحقيق و بازجوئى كند فرمود: اى برادران آنچه شما مى‏دانيد من نيز آگاهم ولى ما توانائى به انقلابيون نداريم آنها در حدّ شوكت خود هستند «يملكوننا و لا نملكهم و هاهم هولاء قد ثارث معهم عبدانكم و التفّت اليهم اعرابكم و هم خلالكم يسومونكم ماشاوؤا» خ 168، 243 آنها به ما قدرت دارند نه ما به آنها، غلامان شما نيز برخاسته و به آنها پيوسته‏اند اعراب بيابان نيز با آنها هستند، آنها در ميان شما هستند هر چه خواستند بر شما مى‏كنند، به هر حال «ثارث» در اينجا به معنى بر انگيخته شدن و قيام كردن است. «مثار» مصدر ميمى است درباره اسلام فرموده: «فهو... مشرف المنار، معوذ المثار فشرّفوه و اتبّعوه» خ 198، 314 يعنى علامتش والا و انداختن و متزلزل كردنش دشوار است آن را شريف بدانيد و پيروى نمائيد.

«ثائره» بر انگيخته شده، جمع آن «ثوائر» است چنانكه در خ 96، 141، «مثاور» قيام كننده و محارب. چنانكه در وصف خداوند فرموده: «لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان... و لا استعانة على ندّ مثاور» خ 65، 96 خداوند آنچه را آفريده براى محكم بودن سلطانش و براى كمك جستن در مقابل شريك قيام كننده نيافريده است.

«ثور» گاو نر كه فقط يكدفعه در «نهج» آمده است در جريان بصره كه عبد الله بن عباس را براى وساطت مى‏فرستاد فرموده: با زبير ملاقات كن نه با طلحه،: لا تلقينّ طلحة فانك ان تلقه تجده كالثور عاقصا قرنه، يركب الصعب و يقول: هو الذلول» خ 31، 74، طلحه را ملاقات نكن، كه اگر او را ملاقات كنى خواهى ديد مانند گاو نر است در حال گرداندن شاخش، او سوار مركب تند خو مى‏شود و مى‏گويد كه آرام است.

ثول

انثيال: ازدحام و پى در پى به سرعت آمدن. از اين مادّه فقط دو مورد در «نهج» يافته است، آنحضرت در وصف آنانكه براى بيعت به سوى آنحضرت ريختند چنين فرموده: «فما راعنى الّا و الناس كعرف الضبع إلىّ ينثالون علىّ من كلّ جانب حتى لقد وطى‏ء الحسنان» خ 3، 49. يعنى: پس از قتل عثمان مرا مرعوب نكرد مگر آنكه‏ مردم مانند يال كفتار بر من گرد آمدند از هر طرف بر من ازدحام مى‏كردند، تا جائيكه حسنين ((عليهم السلام)) زير پا ماندند. ديگرى درباره بيعت ابى بكر كه به اهل مصر مى‏نويسد: چون رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از دنيا رفت مسلمانان در امر خلافت منازعه كردند، به خدا قسم حتّى به فكر من خطور نمى‏كرد كه عرب خلافت را از اهل بيت آنحضرت كنار كند و نه فكر مى‏كردم كه از من بگيرند «فما راعنى الّا انثيال الناس على فلان يبايعونه» نامه 62، 451، مرا مرعوب نكرد مگر ازدحام مردم بر ابو بكر كه بيعت مى‏كردند، ظاهرا نظر امام به بيعت دوم ابى بكر است بعد از توطئه سقيفه.

ثوى

ثواء: اقامت.

«ثوا بالمكان ثواء: اقام»

مثوى محل اقامت ثاوى: اقامت كننده از اين ماده شش مورد در «نهج» آمده است درباره اهل بهشت فرموده: «و زحزحوا عن النار، و الطمأنّت بهم الدّار، و رضو المثوى و القرار» خ 190، 282، از آتش كنار گشته، بهشت بر ايشان مطمئّن شده و از اقامتگاه و قرارگاه راضى شده‏اند. «مثاوى» جمع مثوى است چنانكه در خ 192، 290 آمده «بمثاوى خدودهم» يعنى جايگاههاى صورتشان يعنى قبرها. و در مقام موعطه فرموده: «عباد الله انكم و ما تأملون من هذه الدنيا اثوياء مؤجلون». اثوياء جمع ثوى به معنى ميهمان است در لغت آمده:

«اثوى فلانا اضافه»

يعنى او را وادار به اقامت كرد، بندگان خدا شما و خواسته‏هايتان در اين دنيا ميهمانان مدّت‏دار هستيد و الحمد لله و هو خير ختام

15، 11، 1369.