بطؤ
تأخير كردن.
راغب تأخير در مسير ولى
ديگران مطلق تأخير گفتهاند
باب افعال آن نيز لازم
آيد. در رابطه با مالك اشتر فرموده: «فانّه ممّن لا يخاف وهنه... و لا بطؤه عمّا
الاسراع اليه احزم و لا اسراعه الى ما البطؤ عنه امثل» نامه 13، 372، او كسى است كه
از سستىاش ترسى نيست (سستى نمىكند) و نه از تأخيرش از آنچه سرعت در آن مطابق
احتياط است و نه از سرعتش در آنچه تأخيرش اصلح است.
استبطاء: طلب تأخير
چنانكه فرموده: «فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد و لا تستبطئوا ما يجيىء به الغد...»
خ 150، 208، به عجله نخواهيد آنرا كه بانتظار خواهد آمد و تأخير نخواهيد در آنچه
آمدن فردا او را خواهد آورد، اين سخن به معنى «الامور مرهونة باوقاتها» است اين
كلمه با مشتقات آن جمعا بيست بار در «نهج» يافته است.
بطح
گسترش دادن. انبطاح:
گسترش يافتن. اين لفظ فقط يكدفعه در «نهج» آمده است، آنجا كه به معقل بن قيس رياحى
به وقت فرستادن به طرف معاويه نوشت: «و لا تسر اوّل الليل فانّ اللّه جعله سكنا و
قدرّه مقاما لا ظعنا... فاذا وقفت حين ينبطح السحر او حين ينفجر الفجر فسر على بركة
الله...» نامه 12، 372 در اول شب حركت نكن كه خدا آنرا آرامش و وقت توقف قرار داده
نه وقت كوچيدن... و چون شب را تا گسترش سحر يا طلوع صبح توقف كردى، پس با بركت خدا
حركت كن.
بطحاء
اين لفظ در اصل به معنى
سيلگاه وسيعى است كه داراى سنگريزههايى كوچك باشد چنانكه در «مراصد الاطلاع» آمده.
آن در مكّه معظّمه
سيلگاه مخصوصى است كه قبائلى از قريش در آن ساكن بوده و به آنها «قريش البطاح»
ميگفتند. ابن ابى الحديد گويد: بنو كعب بن لوىّ به بنى عامر افتخار
مىكردند كه در «بطاح»
مكّه ساكنند.
اين لفظ فقط يكبار در
«نهج» آمده آنجا كه در وصف رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «اختاره من شجرة الانبياء و مشكاة الضيآء و ذؤابة
العلياء و سرّة البطحاء و مصابيح الظلمه و ينابيع الحكمه» خ 108، 156 خدا آنحضرت را
از شجرة انبياء يعنى نسل ابراهيم (عليه السلام)
اختيار كرد و نيز او را از ميان قنديل نور و پيشانى والا، و وسط بطحاء مكّه و
چراغهاى ظلمت شكن و چشمههاى حكمت انتخاب فرمود.
بطر
بفتح اوّل و دوّم،
طغيان، حيرت، تكبّر، در وصف انسان فرموده: «ان استغنى بطر و فتن و ان افتقر قنط و
وهن» حكمت 150: اگر غنى شود متكّبر گردد و اگر فقير شود نوميد و سست شود. و نيز
فرموده: «الدهر يومان يوم لك و يوم عليك فاذا كان لك فلا تبطر و اذا كان عليك
فاصبر» حكمت 396، اين لفظ با مشتقات شش بار در «نهج» آمده است.
بطش
در اصل به معنى شدّت
اخذ است و از آن انتقام و عذاب قصد مىشود و فقط يكبار در كلام
امام (عليه السلام) آمده است آنجا كه در مقام موعظه فرموده: «فلا تستبطئوا و عيده جهلا
باخذه و تهاونا ببطشه» خ 192، 299، وعدهاى عذاب خدا را از روى جهل به گرفتن خدا و
از روى بىاعتنائى به انتقامش، تأخير افتاده ندانيد.
بطل
باطل: ناحق و آن چيزى
است كه در مقام فحص ثبات ندارد و در فعل و قول به كار رود چنانكه
راغب در مفردات گفته
است در لغت آمده: «الباطل: ضدّ الحقّ»
امام (صلوات اللّه عليه) فرمايد: «حقّ و باطل و لكل اهل فلئن امر الباطل لقديما فعل و
لئن قلّ الحقّ فلربّما و لعّل» خ 17، 58 يعنى كار منحصر است در حقّ و باطل و براى
هر دو طرفدارانى هست. و اگر باطل (به علت كثرت اعوانش) زياد شده از قديم چنين بوده
و اگر حق به علت كمى طرفدارانش كم است شايد كمى آن بر كثرت باطل غلبه نمايد. اهل
باطل را «مبطل» گويند، جمع باطل اباطيل است اين كلمه و مشتقّات آن به حدّ وفور در
«نهج» آمده است.
بطل
(بر وزن شرف) شجاع. پهلوان، علت اين تسميه آنستكه هر كس با او پنجه نرم كند حياتش
باطل مىشود و از بين مىرود و يا بعلت آنكه عظائم امور با او باطل و حلّ مىشود،
اين لفظ به صورت جمع فقط يكدفعه در «نهج» يافته است آنحضرت درباره خودش فرمايد: «و
لقد واسيته بنفسى فى المواطن التى تنكص فيها الابطال و تتأّخر فيها الاقدام نجدة
اكرمنى الله بها» خ 197، 311، من وجودم را شريك رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كردم و با وجود خود از او دفاع نمودم در محلهائى كه
پهلوانان عقب مىنشينند و قدمها عقب مىمانند، در اثر شجاعتى كه خدا به من داده
است.
بطن
شكم. جوف هر شىء. نهان
به معنى علم نيز آيد چنانكه فرموده: «الحمد الله الذى بطن خفيّات الامور و دلّت
عليه اعلام الظهور» «خ 49، 87 حمد خدائى را كه كارهاى نهان را مىداند و علامتهاى
آشكار به وجود وى دلالت مىكند. درباره ملك الموت فرموده: هل تحسّ به اذا دخل
منزلا، ام هل تراه اذا توفّى احدا بل كيف يتوّفى الجنين فى بطن امّه خ 112، 167 كه
مراد از «بطن» شكم است.
«بطنة»: پرخورى و آن اينستكه معده كاملا از طعام پر شود، در خطبه شقشقيّه درباره
عثمان فرموده است: «و قام معه بنوابيه يخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الربيع الى
ان انتكث فتله و اجهز عليه عمله و كبت به بطنته» خ 3، 49، پدر زادگانش با او به پا
خاستند، بيت المال را مانند شتريكه علف بهارى را بخورد، با همه دهان مىخوردند، تا
اينكه رشتهاش باز شد، و اعمالش كار قتلش را تمام كرد، و پرخورىاش ساقطش نمود.
«مبطان» كسيكه از پرخورى شكمش بزرگ شده است. و نيز به معنى شكم پر باشد چنانكه در
نامه 45، 418 آمده «بطان» بر وزن كتاب (بند جهاز) طنابى است كه زير شكم شتر
مىبندند و جهاز را نگاه مىدارد. چنانكه در خ 89، 122 «بطانه» آستر لباس، گاهى
منظور از ان همراز و محرم اسرار است چنانكه به مالك اشتر نوشته: «انّ شرّ وزرائك من
كان للاشرار قبلك وزيرا... فلا يكوننّ لك بطانة» نامه 53، 430 بطين عظيم البطن. در
خ 108، 157 آمده «الحبّة البطينة» يعنى دانه بزرگ
«باطن» خلاف ظاهر و خفّى «بطنان» جمع بطن است و نيز به معنى وسط شىء آيد چنانكه در
استسقاء فرموده: «اللهم انشر علينا غيثك... تروى بها القيعان و تسيل البطنان» خ
143، 200 خدايا باران خودت را بر ما گسترش ده تا با آن بيابانها را سيراب و آب
درهها را جارى فرمائى.
بعث
بر انگيختن. ناگفته
نماند معنى اين كلمه با اختلاف موارد فرق مىكند معنى مشهور آن در «نهج» بعثت
انبياء و گاهى بعث در روز قيامت است. «انّ الله بعث محمدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و سلم نذيرا للعالمين و امينا على التنزيل» خ 12، 68
و در رابطه با قيامت فرموده: «عباد مخلوقون اقتدارا و مربوبون اقتسارا... و كائنون
رفاتا و مبعوثون افرادا...» خ 83، 109
ابتعاث
نيز به معنى بر انگيختن
است «بعيث» بر انگيخته شده در دعا به مقام رسالت فرموده: «فهو شهيدك يوم الدين و
بعيثك بالحق و رسولك الى الخلق... اكرم لديك منزلته و اتمم له نوره و اجزه من
ابتعاثك له مقبول الشهادة...» خ 72، 101 اين كلمه با مشتقاتش جمعا سى و نه بار در
«نهج» يافته است.
بعثر
باز شدن. آشكار شدن
«فكيف بكم لو تناهت بكم الامور و بعثرت القبور.
هنالك تبلو كلّ نفس ما
اسلفت و ردّوا الى الله مولاهم الحق و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون» خ 226، 349، ظاهرا
منظور روئيدن بدنها و آشكار شدن آنهاست چنانكه در قاموس قران مشروحا گفتهام، اين
كلمه فقط يكبار در «نهج» يافته است.
بعد
(بفتح اول) پس مقابل قبل. درباره آدم (عليه السلام)
فرموده: «فاهبطه بعد التوبة ليعمر ارضه بنسله» خ 91، 133
بعد
(بضمّ اوّل) دورى. «بعيد»: دور «إبعاد» دور كردن، به معنى نفرين و لعنت نيز آيد.
«مباعده»: دور كردن، متعدى است. «تباعد»: دور شدن. «استبعاد» بعيد كردن و بعيد حساب
كردن. «مباعد»: دور كننده، ناگفته نماند: در «نهج» جمع بعيد ابعاد آمده است چنانكه
درباره اموات فرموده: «جميع و هم آحاد و جيرة و هم ابعاد» خ 111، 166 آنها
مجتمعاند ولى تنها تنها، همسايهاند ولى بعيد از هم. «فان الموت هادم لذّاتكم و
مكدّر شهواتكم و مباعد طيّاتكم» خ 230، 351 مرگ هادم لذات شماست و تيره
كننده شهوات و دور كننده اجتماعات شماست.
بعير
مطلق شتر اعمّ از نر و
ماده، زيرا ماده آن ناقه و نرش جمل است و آن تنها يكدفعه در «نهج» يافته است:
چنانكه درباره ملاحم فرموده است: «ذاك اذا عضّكم البلاء كما يعض القتب غارب البعير»
خ 187، 277 آن در وقتى است كه بلا شما را به دندان مىگيرد و زخمى مىكند چنانكه
جهاز، كوهان شتر را.
بعض
جزء. اين كلمه به
مناسبت كلّ به كار مىرود و گويند: «بعض الشىء و كلّه» چنانكه فرموده: «اتق الله
بعض التقى و ان قلّ و اجعل بينك و بين الله سترا و ان رقّ» حكمت 242، جمع بعض ابعاض
است چنانكه در وصف حق تعالى فرموده: «و لا يوصف بشىء من الاجزاء... و لا بعرض من
الاعراض و لا بالغيرّية و الابعاض» خ 186، 274
بعوض
جمع بعوضه است به معنى
پشّه يا پشه ريز و آن سه بار در «نهج» آمده است و هر سه در رابطه با مسائل توحيد،
در وجه تسميه آن گفته شده نام اين حشره در اثر كوچكى جثّه از «بعض» گرفته شده است،
در رابطه با علم حق تعالى فرموده: «عالم السرّ من ضمائر المضمرين و نجوى
المتخافتين... و مختباء البعوض بين سوق الاشجار و الحيتها...» خ 91، 134 يعنى
مىداند مكنونات رازداران را و نجواى خفى سخن گويانرا و مىداند محلّ پنهان شدن
پشههاى ريز را ميان تنههاى درختان و ميان پوستهاى آنها و نيز در خ 182، 261 و خ
186، 274 «سوق» جمع ساقه (به معنى تنه درخت و «الحيه» جمع لحاء به معنى پوست درخت.
بعاع
سنگين شدن ابر از باران
«البعاع»: ثقل السحاب من المطر»
آن فقط يكبار در «نهج»
آمده است چنانكه در خلقت زمين فرموده: «فلمّا القت السحاب برك بوانيها و بعاع ما
استقلّت به من العب المحمول عليها اخرج به من هو امد الارض النبات» خ 91، 133 چون
ابر پوست دندههايش را و باران سنگين را كه برداشته است انداخت، خدا از زمينهاى
خشكيده علف مىروياند (ترجمه آزاد)
بعق
شكافتن
«بعق المطر الارض: شقّها»
اين لفظ همهاش يكبار
در «نهج» ديده مىشود آنجا كه در دعاى استسقاء فرموده: «اللهم... انشر علينا رحمتك
بالسحاب
المنبعق و الربيع
المغدق و النبات المونق» خ 115، 172. خدايا رحمت خويش را بر ما بگستران با ابريكه
بواسطه باران شكافته مىشود و با بهار پر بارش و با روئيدنى سرور آور.
بعل
شوهر. تبعّل شوهردارى.
رفتار نكو با شوهر، اين كلمه تنها دو دفعه در كلام امام (صلوات اللّه عليه) آمده است. «فاذا كانت المرأة مزهوّة لم تمكّن من نفسها و اذا
كانت بخيلة حفظت مالها و مال بعلها و اذا كانت جبانة فرقت من كلّ شىء يعرض لها»
حكمت 234 يعنى تكبر و بخل و ترسوئى در زن حسن است، كه چون متكّبر شود خود را در
اختيار ديگران نمىگذارد و چون بخيل شود مال خود و مال شوهرش را حفظ كند و چون ترسو
باشد از هر چيزيكه بيش مىآيد مىترسد (و در نتيجه محفوظ مىماند) و نيز فرموده:
«... و جهاد المرأة حسن التبّعل» حكمت: 136
بغت
ناگهان. و آن سه بار در
«نهج» آمده در رابطه با مرگ فرموده: «فكان قد اتاكم بغتة فاسكت نجيّكم و فرّق
ندّيكم و عفّى آثاركم و عطّل دياركم «خ 230، 352، گوئى مرگ ناگهان آمده پس مناجات و
گفتگوى شما را خاموش كرده، اجتماعتان را متفّرق و آثارتان را محو و خانههايتان را
از شما خالى گذاشته است. ايضا خ 114، 171 «و خافوا بغتة الاجل» و نامه 31، 400 «و
لا يأتيك الّا بغتة».
بغض
كينه. دشمنى.
در اقرب الموارد گويد:
بغض ضدّ حب و بغضاء و بغضه شدّت دشمنى است.
راغب گويد: آن تنفّر
نفس است از شىء بر خلاف حبّ كه ميل نفس به شىء است
اين كلمه با مشتقات آن
بيست و هشت بار در «نهج» ديده مىشود: «إنّ ابغض الخلائق الى الله رجلان رجل وكله
الله الى نفسه فهو جائر عن قصد السبيل... و رجل قمش جهلا موضع فى جهّال الامّة...»
خ 17، 59 مبغوضترين مردم به خدا دو مرد هستند، مرديكه خدا او را به سرش رها كرده و
از راه راست خارج شده... و مرديكه شىء مجهول و نامعلوم را جمع آورده كه در ميان
جاهلان گسترش مىيابد. و نيز فرموده: «لو ضربت خيشوم المومن بسيفى هذا على ان
يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدنيا بجماتّها
على المنافق على ان يحبّنى ما احبّنى» حكمت 45 اگر با اين شمشيرم از بيخ بينى مؤمن
بزنم كه مرا دشمن دارد، دشمن نخواهد داشت و اگر همه دنيا را پيش منافق بريزم كه مرا
دوست دارد دوست نخواهد داشت.
بغيض
دشمن «و ابغض بغيضك
هونا ما عسى ان يكون حبيبك يوما ما» حكمت 268 «مبغض»: دشمن دارنده. چنانكه فرموده:
«هلك فىّ رجلان محّب غال و مبغض قال» حكمت 117 درباره من دو نفر هلاك شدند، يكى
دوست دارنده كه غالى است و مرا از بشر بالا مىداند، ديگرى دشمن دارندهايكه سخت
دشمنى مىورزد.
ابغاض
مصدر است چنانكه در
حكمت 367.
بغى
طلب توام با تجاوز
ابن اثير در نهايه
گويد: «اصل البغى: مجاورة الحدّ»
آن در ظلم و در طلب
چيزى به كار رود. در اوصاف متقين فرموده: «و ان بغى عليه صبر...» خ 193، 306،
بحسنين (عليهم السلام) فرمايد: «اوصيكما بتقوى
الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما» نامه 47، 421 كه بغى در اينجا به معنى طلب
است.
«ابتغاء»
طلب «بغية»: طلب.
«باغى»: طالب و متجاوز، چنانكه به حضرت مجتبى (صلوات اللّه عليه) فرمايد: «لا تدعونّ الى مبارزة و ان دعيت اليها فاجب فانّ
الداعى اليها باغ و الباغى مصروع» حكمت 233، كسى را به مبارزه مخوان و اگر به
مبارزه خوانده شدى اجابت كن، چون آنكه به مبارزه مىخواند متجاوز است و متجاوز
مغلوب و به خاك خورده است «الفئة الباغية» گروه متجاوز و ظالم خ 137، 194.
بقر
شكافتن.
«بقره بقرا: فتحه و شقّه»
اين لفظ تنها يكبار در
«نهج» ديده مىشود آنجا كه فرموده: «و ايم الله لابقرنّ الباطل حتى اخرج الحق من
خاصرته» خ 104، 150 به خدا قسم باطل را مىشكافم تا حق را از استخوان خاصره باطل
خارج كنم. محمد عبده گويد: يعنى با قهر اهل باطل، جوف باطل را شكافته و حق را از
دست اهل باطل مىستانم، تمثيل در غايت لطافت است.
بقعه
قطعهاى از زمين. جمع
آن «بقاع» است كه فقط سه بار در «نهج» آمده است: «فسبحان من لا
يخفى عليه سواد غسق داج و لاليل ساج فى بقاع الارضين» خ 182، 261، پاك و منزّه است
خدائيكه مخفى نيست از علم او تيرگى ظلمت شديد و نه ظلمت شب آرام در محلهاى زمين
ايضا خ 167، 242: «اتقوا الله فى عباده و بلاده فانّكم مسئولون حتّى عن البقاع و
البهائم» ايضا خ 192.
بقه
كيك. اين لفظ فقط يكبار
در «نهج» آمده آنجا كه درباره انسان فرموده: «مسكين ابن آدم... تؤلمه البقّة، و
تقتله الشّرقة و تنتنه العرقة» حكمت 419 بىچاره پسر آدم... حشره ريزى كه كك باشد
اذيتش مىكند، اگر جرعهاى آب دهان در حلقش بماند خفهاش مىنمايد، و يك عرق كردن
او را متعفّن مىسازد.
بقل
سبزى. آن تنها دو بار
در «نهج» يافته است چنانكه در وصف حضرت موسى (عليه السلام) فرموده:»... لانّه كان يأكل بقلة الارض و لقد كانت خضرة البقل ترى
من شفيف صفاق بطنه لهزاله و تشّذب لحمه» خ 160، 226، موسى از سبزى زمين مىخورد،
رنگ سبز آن از پوست نازك شكمش ديده مىشد، به علت لاغرى و تفرّق و رفتن گوشتش.
بقاء
ماندن. اين كلمه به
صورت فعل، مصدر، اسم فاعل و... به حدّ وفور در كلام امام (عليه السلام) آمده است: «يا كميل هلك خزّان الاموال و هم احياء و العلماء باقون
ما بقى الدهر...» حكمت 147
بكت
استقبال با شىء مكروه
«بكته بكتا: استقبله بما يكره»
تبكيت خشونت و سخت
گرفتن، آن تنها يكدفعه در «نهج» آمده است چون مصقلة بن هبيره به طرف معاويه فرار
كرد: امام (عليه السلام) درباره وى فرموده:
«فما انطق مادحة حتى اسكته و لا صدّق واصفه حتى بكّته» خ 44، 85، او ثنا گويش را به
سخن در نياورد تا ساكتش كرد و تعريف كنندهاش را تصديق نكرد تا پرخاشش نمود مشروح
سخن «صقل» خواهد آمد.
بكر
راغب در مفردات گويد:
اصل اين كلمه از بكره (بضمّ اوّل) به معنى اوّل روز است آنكه اول روز خارج شود
گويند «بكر فلان»
به حيوانيكه نزائيده
بكر او گويند زيرا نزائيدن اوّل آنست و زائيدن مرحله دوم: به دوشيزه باكره گويند
چون اين حالت پيش از ثيّب بودن
است اين كلمه به صورتهاى مختلف در «نهج» آمده است.
درباره انسان مبغوض در
نزد خدا فرموده: «بكّر فاستكثر من جمع ماقّل منه خير ممّا كثر» خ 17، 59 يعنى
مبادرت به جمع مال كرده جمعيكه قليل آن بهتر از كثير آنست، كسيكه جديّت در كار دارد
گويند: «بكّر» يعنى مانند كسى كه اول روز كار را شروع كند، كار كرد در حكمت 131
آمده است: و ابتكر بفجيعة صبح مىكند با فاجعه و بلا، «بكار» بر وزن كتاب جمع بكر
است به معنى شتر جوان، در ملامت اصحابش فرموده: كم اداريكم كما تدارى البكار العمدة
و الثياب المتداعية كلمّا حيصت من جانب تهتّكت من آخر» خ 69، 98 بكار جمع بكر است
به معنى شتر جوان «عمدة» (بفتح اوّل و كسر دوّم) شترى است كه جوف كوهانش فاسد و
خالى شده ولى ظاهرش سالم است يعنى چقدر مدارا كنم با شما چنانكه مدارا شود با شتران
جوان كوهان خالى و جامههاى كهنه كه هر وقت از طرفى دوخته شود از طرفى پاره گردد،
تشبيه امام (عليه السلام) خيلى عجيب است.
البكرى
منسوب است به قبييله
بكر، چنانكه در «حسان» خواهد آمد.
ابو بكر
ابو بكر بن ابى قحافه
كه نامش جمعا پنج بار در «نهج» آمده است يكدفعه نيز با كلمه «فلان» ذكر شده، در
خطبه شقشقيه كه امام (عليه السلام) وى را لايق
خلافت ندانسته مىفرمايد: «امام و الله لقد تقّمصها فلان و إنّه ليعلم انّ محلّى
منها محلّ القطب من الرّخا، ينحدر عنّى السيل و لا يرقى الّى الطير» خ 3، 48 منظور
از «فلان» ابو بكر است چنانكه در نسخه ابن ابى الحديد به جاى فلان «ابن ابى قحافه»
آمده است «تقمّص» پيراهن پوشيدن است. يعنى به خدا قسم ابو بكر خلافت اسلامى را
مانند پيراهنى در بر كرد با آنكه مىدانست كه موقعيت من نسبت به خلافت همچون موقعيت
قطب آسياب است نسبت به آسياب. سيل معلومات از قلل شامخ من سرازير است و عقابهاى
بلند پرواز بقّله عظمت من نتوانند رسيد، امام (صلوات اللّه عليه) در اينجا خودش را به كوههاى بلند و معلومات و فضائلش را به
سيلها تشبيه فرموده است و نيز عظمت خويش را در جايگاهى
ترسيم نموده كه رسيدن
به آن امكان پذير نيست.
دوم: در آنجا كه معاويه
را به بيعت خويش فراخوانده و فرمايد: «انّه بايعنى القوم الذّين بايعوا ابا بكر و
عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه فلم يكن للشاهدان يختار و لا للغائب ان يردّ...»
نامه 6، 366 يعنى آنانكه به ابى بكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند با همان نحو بر
من بيعت كردند اين بيعت بطورى صحيح و همگانى و طبيعى بود كه شخص حاضر نمىتوانست
غير من را اختيار كند و آدم غائب نتواند آنرا ردّ نمايد، بقيه اين مطلب در «ب ى ع»
ديده شود. سوّم آنجا كه عثمان را به وقت محاصره و انقلاب بر عليهاش در منزل وى
نصيحت كرده و فرموده: «... و صحبت رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كما صحبنا و ما ابن ابى قحافه و لا ابن الخطّاب اولى
بعمل الحق منك...» خ 164، 234 ولى حيف كه اين نصيحت در وى كارگر نشد و همچنان رضايت
بنى اميّه و خاصّه رضايت مروان بن حكم را بر رضاى خدا و مصلحت مسلمانان ترجيح داد
تا كشته شد و نيز در نامههاى 27، 35، 68 به مناسبت پسرش محمد بن لفظ «محمد بن ابى
بكر» آمده است.
بكم
(بر وزن قفل) جمع ابكم به معنى لال مادر زاد است چنانكه
طبرسى و راغب گفته است.
اين لفظ همهاش چهار
بار در «نهج» يافته است. آنحضرت در رابطه با رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «طبيب دوّار بطبّه... يضع ذلك حيث الحاجة
اليه من قلوب عمى و آذان صمّ و السنة بكم» خ 108، 156 آنحضرت طبيب است با طب خود
حركت مىكند مرحمها و داغها را هر جا كه لازم است از دلهاى كور و گوشهاى كر و
زبانهاى لال مىنهد و نيز در همان خطبه و همان صفحه فرموده: «مالى اراكم اشباحا بلا
ارواح و ارواحا بلا اشباح... و ناظرة عمياء و سامعة صمّاء و ناطقة بكماء» چرا شما
را مىبينم مانند اجسام بىروح و ارواح بىجسم، و چرا شما نگاه كنندگان كور، و
شنوندگان كر و گويندگان لال هستيد «بكماء» مؤنث ابكم است ايضا در خ 195، 97
بكاء
بكاء اگر به قصر خوانده
شود به معنى گريه است و اگر با مد باشد به معنى صدائى است كه توأم با گريه است
چنانكه
جوهرى و راغب گفته است
امام (عليه السلام) درباره ظلم بنى اميه فرمايد: «و الله لا يزالون حتّى لا يدعوا لله
محرّما الّا استحلوه... و حتى يقوم الباكيان يبكيان باك يبكى لدينه و باك يبكى
لدنياه...» خ 98، 143 به خدا قسم آنها مىمانند تا حرامى براى خدا نگذارند مگر آنكه
حلال شمارند، و تا جائيكه دو نفر گريه كننده گريه كند يكى به دنيايش و يكى به آخرتش
(زيرا نه دين از دستشان سلامت خواهد ماند و نه دنيا) و نيز فرموده: «ربّ مستقبل
يوما ليس بمستدبره و مغبوط فى اوّل ليله، قامت بواكيه فى آخره» حكمت 380 اى بسا
كسيكه روز روشن را استقبال مىكند ولى آنرا پشت سر نخواهد گذاشت (بلكه در آن خواهد
مرد) و اى بسا آدمى كه در اول شب به حالش غبطه مىبرند و در آخر شب زنان نوحه گر بر
او گريه مىكنند. اين كلمه با مشتقات آن 21 بار در «نهج» يافته است.
بلبل
بلبله و بلبال: تهييج و
مختلط كردن را گويند:
بلبل القوم: هيّجهم و
اوقعهم فى الغّم» و «بلبل الالسنة: خلطها»
تبلبل به معنى اختلاط
است. اين لفظ فقط سه بار در «نهج» آمده است، اول آنجا كه بعد از بيعت شدن فرمود:
«الا و ان بليّنكم قد عادت كهيئتها يوم بعث الله نبيّه ص و الذى بعثه بالحقّ
لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود أسفلكم أعلاكم و
أعلاكم أسفلكم» خ 16، 57 گوئى منظور امام (صلوات اللّه
عليه) آنستكه: در حكومت من اشخاص مانند گندم غربال خواهد شد تا پاك از ناپاك
و خالص از ناخالص جدا شود چنانكه ذيل خطبه نيز شاهد آنست.
يعنى وضعتان برگشت به
حالتى كه در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
بود كارها مطابق عدل و اسلام پيش خواهد رفت حيف و ميلها و روابط گذشته ديگر تكرار
نخواهد گرديد، به خدا قسم به طور كامل مختلط و غربال مىشويد و به هم آميخته
مىشويد مانند آميخته شدن آنچه در ديك است تا آنكه پائين است بالا آيد و بالا پائين
گردد (عقب ماندهها جلو آيند، و بناحق جلو افتادهها عقب مانند) سومى آنجا كه در
نامه شريح قاضى لفظ «مبلبل اجسام الملوك» نامه 3، 365
آمده است يعنى: تهييج
كننده دردهاى بدنهاى پادشاهان كه منجر به هلاكت شود.
بلج
بلوج: روشن و نورانى
شدن، همچنين است ابلاج، گويند
«بلج الصيح بلوجا: اشرق و انار»
اين لفظ سه بار در
«نهج» ديده مىشود.
يكى در وصف خفاش كه
فرموده: بلج ائتلاقها» خ 155، 217 يعنى روشنائى لمعان آن. ديگر آنكه درباره ايمان
فرموده: «سبيل ابلج المنهاج انور السراج فبالايمان يستدلّ على الصالحات و بالصالحات
يستدل على الايمان...» خ 156، 219، ايمان راهى است نورانىترين راه، پر نورترين
چراغ با ايمان به كارهاى شايسته راه يافته و كارهاى شايسته دليل ايمان شخص است و در
وصف اسلام فرموده: «فهو ابلج المناهج و اوضح الولائج» خ 106، 153
بلادت
كودنى.
«البلادة: ضدّ الزكا»
آنحضرت در وصف ملائكه
فرموده: «و لا تعدو على عزيمة جدّهم بلادة الغفلات» خ 91، 130، بر تصميم جدّى آنها
كودنى غفلتها غالب نيابد. و در رابطه با قدرت خدا فرموده: «و لو اجتمع جميع حيوانها
من طيرها و بهائمها... و متبلّده... أممها و اكياسها على احداث بعوضة ما قدرت على
احداثها» خ 186، 275 منظور از «متبلّده» كودن است، اين كلمه دو بار زيادتر در «نهج»
نيست.
بلد
سرزمين
در قاموس گويد: «البلد
و البلدة... كل قطعة من الارض مستخيرة عامرة او غامرة»
راغب گويد: بلد مكانى
است محدود و معين و محل انس با اجتماع ساكنين و اقامتشان،
جمع آن بلاد و بلدان
است اين كلمه به صورت مفرد و جمع، سى بار در «نهج» آمده است «ليس بلد باحقّ بك من
بلد، خير البلاد ما حملك» حكمت 442 يعنى: همه محلها براى ساكن شدن صلاحيت دارد، ولى
بهترين آنها بلدى است كه در آن راحت هستى گويا به آن سوار شدهاى و تو را راه
مىبرد، آن در معناى سرزمين و ديار و شهر به كار رفته است.
بلس
إبلاس به معنى يأس است
چنانكه
طبرسى ذيل آيه 12 سوره
روم فرموده است به معنى تحير و حيرت نيز آيد
در قاموس آمده: «ابلس:
يأس و تحيّر»
اين ماده فقط سه بار در
«نهج» آمده است چنانكه فرموده: «هذا و لم يأتهم يوم فيه يبلسون» حكمت 367 و نيز خ
190، 281 و درباره ميّت فرموده: «ثم ادرج فى اكفانه مبلسا و جذب منقادا سلسا» خ 83،
113، نا اميد و متحيّر در كفنهايش پيچيده شده و به طور تسليم شده و به آسانى به طرف
قبر كشيده شد.
ابليس
دوازده بار در «نهج» به
كار رفته، به نظر مىآيد به علت يأس از رحمت خدا، به شيطان ابليس گفته شده و آن وصف
است نه اسم
در مجمع البيان هست كه:
ابليس نام غير عربى است
و قومى گفتهاند: عربى
است و از ابلاس مشتّق است،
در
صحاح و قاموس آنرا عربى
و از ابلاس گرفته است
در خطبه قاصعه در ذمّ
كبر فرموده: «فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذا حبط عمله الطويل و جهده
الجهيد و كان قد عبد الله ستّة الاف سنة... عن كبر ساعة واحدة» خ 192، 287، عبرت
بگيريد از آنچه خدا با ابليس كرد كه عمل طولانى و تلاش كامل او را در اثر تكبّر
ساعتى باطل كرد با آنكه شش هزار سال به خدا عبادت كرده بود و به حارث همدانى
مينويسد: «و احذر الغضب فانّه جند عظيم من جنود ابليس» «نامه 69، 460، و در رابطه
با استكبار ابليس فرموده: «اعترضته الحميّة فافتخر على آدم بخلقه و تعصّب عليه
لاصله فغدوّ الله امام المتعّصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصّبية... الا
ترون كيف صغّر الله بتكبّره و وضعه بترّفعه» خ 192، 286. و در همين خطبه ابليس را
فرشته (ملك) شمرده و فرموده است «فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس... من كبر
ساعة... كلّا ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا» خ 192،
288 يعنى: عبرت گيريد از آنچه خدا با ابليس كرد در اثر تكبر ساعتى، نه هرگز خدا
بشرى را به بهشت در اثر تكبّر داخل نخواهد كرد با آنكه بدان وسيله ملكى را از آن
بيرون كرده است.
بلعوم
حلقوم.
«البلعوم: مجرى الطّعام فى الحلق»
اين كلمه فقط يكبار در
«نهج» آمده است آنجا كه در وصف معاويه فرموده: «اما انّه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب
البلعوم مندحق البطن...» خ 57، 92، بعد از من مردى گشاد حلقوم (شكم پرست پرخور و
آويزان شكم) بر شما مسلط خواهد شد، مشروح سخن در «برء - برائة» گذشت
بلوغ
بلوغ و بلاغ: رسيدن به
آخر مقصد، اعّم از آنكه مكان باشد يا زمان يا امرى معيّن، گاهى نزديك شدن به مقصد
مراد باشد هر چند به آخر ان نرسد چنانكه در مفردات راغب آمده است، آنحضرت به معاويه
مىنويسد: «فانك مترف قد اخذ الشيطان منك مأخذه و بلغ فيك امله و جرى منك مجرى
الرّوح و الدّم» نامه 10، 370
بلغة
كفايت. «و من اقتصر على
بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة و تبوّء خفض الدعة» حكمت 371، هر كس به كفايت كفاف
قانع باشد به راحت رسيده و وسعت عيش را آماده كرده است.
بلاغ
كفايت و تبليغ. چنانكه
در مقام نصيحت فرموده: «و لا تسئلوا فيها فوق الكفاف و لا تطلبوا منها اكثر من
البلاغ» خ 45، 85 ظاهرا منظور از بلاغ كفايت است و در وصف رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «جعله الله بلاغا لرسالته و كرامة لامته و
ربيعا لاهل زمانه» خ 198، 315 ظاهرا منظور از بلاغ، تبليغ است.
مبالغه
تلاش شديد، گوئى رساندن
به آخر با شدّت است
«بالغ فى الامر مبالغة: اجتهد فيه و لم يقصّر»
چنانكه فرموده: «من
بالغ فى الخصومة اثم و من قصّر فيها ظلم و لا يستطيع ان يتّقى الله من خاصم» حكمت
298.
تبلغ
از باب تفعّل: اكتفاء.
«تبلّغ بكذا: اكتفى به»
در وصف خفّاش فرمايد:
«فاذا القت الشمس قناعها... اطبقت الاجفان على مآقيها و تبلّغت بما اكتسبته من
المعاش فى ظلم لياليها» خ 155، 217 چون آفتاب پردهاش را افكند و طلوع كرد، خفاش
پلكهاى خود را بر پائين چشم مىگذارد و به آنچه از قوت در ظلمت شبها به دست آورده
اكتفاء مىكند.
بليغ
رسا «من المنطق البليغ»
خ 149، اين مادّه با مشتقات ان حدود صد و شانزده بار در «نهج» آمده است.
بلل
رطوبت.
«البلل: الندّوة»
عدر وصف حق تعالى
فرموده: «ضادّ النور بالظلمة و الوضوح بالبهمة و الجمود بالبلل و الحرور بالصرد» خ
186، 273 نور را با ظلمت، آشكار را با مشتبه،
خشكى را با رطوبت و حرارت را با سردى، ضدّ و مخالف هم كرد، همچنين است «بلّة» در خ
1، 42.
بالّة اسم فاعل است
يعنى رطوبت دهنده مانند باران و غيره چنانكه به مالك اشتر درباره رعيت مىنويسد:
«فان شكوا ثقلا او علّة او انقطاع شرب او بالّة او احالة ارض... خفّفت عنهم بما
ترجو ان يصلح به امرهم» نامه 53، 436، اگر شكايت كردند از زيادى خراج و يا از آفت
سماوى و يا از قطع آب نهرى و يا از نبودن باران و رطوبت و يا فاسد كردن زمين تخم
را... به آنها از خراج تخفيف مىدهى به حدّى كه اميد دارى كارشان اصلاح شود، صلوات
و سلام خدا بر تو باد اى على، اى امير المؤمنين و اى انسانيكه روحش با روح جامعهاش
آميخته بود، حيف كه جنايتكاران نگذاشتند جامعه از تو بهرهمند شود.
بلول
(بر وزن عقول) شفا يافتن. در موعظه انسان فرمايد: «اما من دائك بلول ام ليس من
نومتك يقظة» خ 223، 344 آيا از دردت شفا يافتنى و يا از خوابت بيدار شدنى نيست، اين
لفظ با مشتقاتش جمعا هفت بار در «نهج» آمده است.
بلى
بلو با واو به معنى
اختيار و امتحان است
«بلاه بلوا و بلاء: جرّبه و اختبره»
و «بلى» با ياء به معنى
كهنه شدن ايد، گويند:
«بلى الثوب بلى و بلاء: خلق»
در نهج البلاغه از هر
دو ماده آمده است چنانكه در رابطه با اهل بيت (عليهم السلام) فرموده است:
«ايّها الناس خذوها عن خاتم النبييّن (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و سلّم:
انّه يموت من مات منّا و ليس بميّت و يبلى من
بلى منّا و ليس ببال» خ 87، 120 مردم اين كلمه را از رسول الله ص ياد بگيريد كه
فرمود آنكه از ما اهل بيت بميرد مرده نيست و آنكه از ما مىپوسد، پوسيده نيست،
ظاهرا اشاره بآيه (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا) است ابن ميثم فرموده:
اتفقّت عليه كلمة العلماء و نطقت به البراهين العقلّية انّ اولياء الله لا يموتون و
لا يبلون و ان بليت اجسادهم» و درباره امتحان فرموده: «و ما ابتلى الله احدا بمثل
الاملاء له» حكمت 116 خداوند هيچ كس را با مثل مهلت دادن نيازموده است، باز فرموده
است: «من قصّر فى العمل ابتلى بالهمّ و لا حاجة لله فيمن ليس للّه فى ماله و نفسه
نصيب» حكمت: 127،
هر كه در عمل تقصير
كند، به غم مبتلا (كه امتحان است) شود، خدا حاجتى ندارد به انكه خدا را در مال و
نفس او نصيبى نيست، نه مالى در راه خدا انفاق مىكند و نه خود را در راه خدا به
رحمت مىاندازد.
مبالاة
اهتمام.
«بالاه مبالاة: اهتم به»
به آنحضرت خبر دادند كه
فرماندارش ابو موسى اشعرى مردم كوفه را از رفتن به بصره باز ميدارد امام (عليه السلام) در ضمن نامهاى به او نوشت: «فان كرهت فتنّح الى غير رحب... لتكفينّ
و انت نائم حتى لا يقال اين فلان و الله انّه لحقّ مع محقّ و ما ابالى ما صنع
الملحدون و السّلام» نامه 63، 453. حتما در جنگ كفايت شده مىشوى (بدون تو جنگ را
تمام كرده و پيروز مىشويم) در حاليكه تو در خواب باشى و تا اينكه گفته نمىشود پس
ابو موسى كجاست به خدا جنگ در ركاب من كار حقّى است با امام حقّى، اعتنائى ندارم به
آنچه ملحدان كردهاند. گرفتارى را «بلاء» گويند كه يك امتحان است چنانكه فرموده
است: «و كل نعيم دون الجنّة فهو محقور و كل بلاء دون النار عافية» حكمت 287 بلوى به
معنى امتحان و مصيبت هر دو آيد جمع آن بلاياست همچنين است «بلية»
بنان
بنانه: طرف يا سر انگشت
جمع آن «بنان» است اين لفظ فقط يكبار در كلام آنحضرت به كار رفته است، در خطبه
قاصعه در تحذير از شيطان و اعوان او فرمايد: «و اجلب بخيله عليكم و قصد برجله
سبيلكم يقتنصونكم بكلّ مكان و يضربون منكم كلّ بنان لا تمتنعون بحيلة...» 192، 288،
شيطان سواران خويش را به طرف شما رانده و با پيادگانش راه شما را قصد كرده، شما را
در هر مكان شكار مىكنند و اطراف شما را مىزنند، ظاهرا منظور اغفال و ساقط كردن
توسط گناهان است
ابن
پسر. اصل آن «بنو» است،
با عنايت نيز به كار رود، مثلا به مسافر گويند: بن السبيل، ابن العلم، ابن الليل،
ابن البطن نيز گفتهاند: اين لفظ به حدّ وفور در «نهج» يافته است «ما زال الزبير
رجلا منّا اهل البيت حتّى نشأ ابنه المشئوم عبد الله» حكمت 453.
بنىّ مصغّر ابن و مضاف
به ياء متكلّم است و از آن مهربانى و دلسوزى اراده مىشود، چنانكه به محمد
بن الحنفيّة فرموده: «يا بنىّ انى اخاف عليك الفقر فاستعذ بالله منه» حكمت 319، اى
پسر عزيزم من بر تو از فقر مىترسم از آن به خدا پناه ببر.
بنت
دختر، همچنين است
«ابنة» چنانكه در رابطه با دفن حضرت فاطمه (عليه السلام) خطاب به رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفته است: «السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة فى
جوارك و السريعة اللحاق بك» خ 202، 319 جمع آن بنات آيد.
بنى
بنى، بناء و بنيان مصدر
هستند به معنى بنا ساختن، «بناء» به معنى مفعول «مبنّى» نيز آيد همچنين است
«بنيان»،: «انّ لله ملكا ينادى فى كل يوم لدو اللموت و اجمعوا للفناء و ابنوا
للخراب» حكمت: 132، اين لفظ با مشتقات آن بيست و شش بار در «نهج» ديده مىشود.
بوانى
جمع بانيه به معنى اسم
فاعل و نيز دنده سينه آيد، آن فقط يكبار در «نهج» آمده: «ألقت السّحاب برك بوانيها»
خ 91، 133
صبحى صالح «بوان» بكسر
واو را ستون خيمه معنى كرده و آنرا در كلام امام (عليه السلام) تثنيه گرفته است
رجوع شود به (برك)