مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۸ -


برء

اين كلمه گاهى به معنى خلاص شدن و كنار شدن آيد در اين صورت مصدر آن برائة است و گاهى به معنى آفريدن كه مصدرش «برء» بر وزن عقل آيد

در اقرب الموارد گويد: اگر از باب علم يعلم آيد به معنى خلاص و كنار شدن است و اگر از باب «فطع يقطع» باشد به معنى آفريدن است

«تبرّى» از كسى و از چيزى به معنى كنار شدن از آن مى‏باشد، در «نهج» به هر دو معنى به كار رفته است. «اما و الذى فلق الحبّة و برء النسّمة...» خ 2، 50، قسم به خدائيكه دانه را شكافته و خلق را آفريده است، گوئى آن كنار كشيدن چيزى از عدم و داخل كردن به دنياى وجود است و لذا خلق را «برّية» گفته‏اند، امام (عليه السلام) فرمايد: «حتّى بعث الله محمدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)... خير البريّة طفلا و انجبها كهلا» خ 105، 151، تا خدا آنحضرت را بر انگيخت در حالى كه بهترين خلق در طفوليت و نجيبترين آنها در بزرگى بود. «بارى» به معنى آفريننده از همين معنى است: «فسبحان البارى‏ء» لكلّ شى‏ء على غير مثال» خ 155، 216 آنحضرت درباره برائت از كسى فرموده: «فاذا كانت لكم برائة من احد فقفوه حتى يحضره الموت فعند ذلك يقع حدّ البرائة» خ 189، 279، يعنى اگر در كار كسى شك كرده و خواستيد از او بيزارى جوئيد، نگاه داريد تا مرگ او برسد حق برائت در انصورت واقع مى‏شود، يعنى اگر ديديد كه با شرك و گناه مرد بيزارى جوئيد، و در رابطه با بيزارى از خودش فرموده: «اما انّه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم مندحق البطن، يأكل ما يجد و يطلب ما لا يجد فاقتلوه و لن تقتلوه الا و انه سيأمركم بسبىّ و البرائة منّى. فامّا السّب فسبّونى فانّه لى زكاة و لكم نجاة و امّا البرائة فلا تتبّرؤا منّى فانى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة» خ 57، 92 بدانيد بعد از من مردى گشاد مرى و شكم گنده (گوئى شكمش از سينه آويزان است) بر شما مسلّط مى‏شود، او آنچه مى‏يابد مى‏خورد و آنچه نيابد جستجو كند، او را بكشيد ولى هرگز نخواهيد كشت، بدانيد او شما را بدشنام من و بيزارى از من خواهد خواند، امّا دشنام پس مرا دشنام بدهيد كه آن مايه پاكى من و مايه نجات شماست ولى از من برائت و بيزارى نكنيد كه من بر فطرت توحيد متولد شده و در ايمان و هجرت از ديگران پيشى گرفته‏ام. تقريبا يقينى است كه منظور حضرت، معاويه عليه لعائن الله است و صفات فوق فقط در او جمع بود و رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در حق او فرموده بود: «اللّهم لا تشبع بطنه» خدايا شكمش را سير نكن. و اينكه امثال محمد عبده گفته‏اند شايد مراد زياد بن ابيه يا مغيرة بن شعبه باشد ناصحيح است.

ابن ابى الحديد گويد: بسيارى گفته‏اند: منظور حضرت زياد بن ابيه و بسيارى نظر داده‏اند كه مرادش حجّاج بن يوسف و قومى گفته‏اند مقصودش مغيرة بن شعبه است ولى مقبولتر در نزد من آنستكه: مرادش معاويه است چون معاويه معروف به پرخورى بود و شكمش چنان بزرگ بود كه به وقت نشستن روى رانهايش مى‏افتاد ابن ميثم فرمايد: معاويه بقدرى مى‏خورد كه خسته مى‏شد و مى‏گفت: برداريد به خدا خسته شدم ولى سير نگشتم، اين مرض بنفرين رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بود نقل است كه آنحضرت در پى معاويه فرستاد، گفتند: طعام مى‏خورد باز فرستاد گفتند: هنوز فارغ نشده است حضرت فرمود: «اللهم لا تشبع بطنه» شاعر مى‏گويد: «

و صاحب لى بطنه كالهاويه *** كانّ فى امعائه معاوية

رفيقى دارم شكمش مانند جهنّم است، گويا در روده‏هايش معاويه نشسته است.

باز

ابن ميثم فرموده: اينكه آنحضرت ميان دشنام و برائت فرق گذاشته علتش آنستكه: سبّ از صفات كلام است مى‏شود كلام را در موقع اجبار بدون قصد گفت ولى برائت راجع به بيزارى قلبى و بغض و دشمنى است كه نهى شده است.

محمد عبده گويد: برائت از شخص به معنى دورى جستن از مذهب و دين اوست ولى سبّ مى‏شود زبانى و از روى اجبار باشد،

به هر حال مضمون كلام امام (صلوات اللّه عليه) آنستكه: اگر به دشنام مجبورتان كنند مانعى ندارد مرا دشنام دهيد تا نجات يابيد ولى از من بيزارى نكنيد چون بيزارى از من بيزارى از طريقه من و راه‏ من است و چون راه من و مذهب من توحيد است در آنصورت از توحيد بيزارى كرده‏ايد. على هذا به وقت اجبار مى‏شود آنحضرت را نعوذ بالله ناسزا گفت ولى اگر مجبور به بيزارى كردند، تقيّه جايز نيست بايد به شهادت تن در داد ولى ظاهرا تقيه در هر دو جايز باشد مسئله مربوط به فقهاء است.

صحت يافتن از مرض را «برء» گويند كه انسان از مرض كنار مى‏شود چنانكه آنحضرت در وصف برادر دينى‏اش فرمود: «... و كان لا يشكو وجعا الّا عند برئه». حكمت 289، او از دردى شكايت نمى‏كرد مگر بعد از صحت يافتن.

برج

اصل اين كلمه به معنى ظهور و آشكار شدن است چنانكه

طبرسى ذيل آيه 60 از سوره نور فرموده است. برج را به علت ظاهر و آشكار بودنش برج گفته‏اند.

اين كلمه فقط يكبار در «نهج» آمده است آن هم بصيغه جمع «ابراج» چنانكه در وصف حق تعالى فرموده است: «و لم يزل قائما دائما اذ لا سماء ذات أبراج و لا حجب ذات ارتاج...» خ 90، 123، خدا پيوسته وجود داشت وقتى كه نه آسمان با ستارگان بود و نه حجابات داراى دروازه‏ها. منظور از برجها ستارگان آسمانى هستند، نه برجهاى خيالى كه حمل، ثور، جوزاء و... گويند

رجوع شود به قاموس قرآن (برج).

برح

برح (بر وزن شرف) و براح: زايل شدن و كنار شدن و چون با نفى همراه باشد معناى اثبات مى‏دهد چون نفى با نفى مفيد اثبات است به معنى غضب، تعجب، وضوح و شدت نير آيد. «و ما برح للّه... عباد ناجاهم فى فكرهم و كلّمهم فى ذات عقولهم» خ 223، 342 پيوسته بوده براى خدا بندگانى كه با آنها در ضميرشان مناجات كرده و در ذات عقولشان سخن گفته است، بعد از جريان حكمين به خوارج چنين فرمود: «افّ لكم لقد لقيت منكم برحا يوما اناديكم و يوما اناجيكم فلا احرار صدق عند النداء و لا اخوان ثقة عند النّجاء» خ 125، 183، افّ بر شما از شما شرّ و شدّت ديدم، روزى با فريادتان مى‏خوانم و روزى با نجوى، نه آزادگان راستين هستيد، بوقت ندا و نه برادران مورد اعتماديد بوقت نجوى. و راجع به انسان فرمايد: «ادحض مسئول حجّة و اقطع مغتر معذرة، لقد ابرح جهالة بنفسه» ح 223، 344، انسان از لحاظ حجّت و دليل، باطل‏ترين مسئول و از لحاظ معذرت بريده‏ترين مغرور است از روى جهالت به خودش اعجاب آورده است.

برد

(بر وزن عقل) خنك، سرد

در لغت آمده: «البرد نقيض الحّر و البرودة نقيض الحرارة»

آنحضرت درباره مورچه فرموده است: «تنقل الحبّة الى جحرها و تعدّها فى مستقّرها، تجمع فى حرها لبردها...» خ 185، 270، دانه را به لانه‏اش مى‏برد و در قرارگاه خود آماده مى‏كند، و در فصل گرما براى فصل سرما ذخيره مى‏كند.

بارد

شى‏ء خنك و سرد چنانكه در خ 221، 341 دو بار آمده است گاهى مراد از آن گوارائى است چنانكه درباره مؤمنان فرموده: «و اوجفوا على المحّجة فظفروا بالعقبى الدائمة و الكرامة الباردة» راه حق را به سرعت رفتند تا به آخرت دائم و كرامت گوارا رسيدند. منظور از «برد العيش» در خ 72 نيز همانست. به اول روز و آخر آن كه هوا خنك است «بردين» گويند چنانكه آنحضرت به معقل بن قيس رياحى آنگاه كه او را با سه هزار نفر به طرف معاويه فرستاد مى‏نويسد: «و لا تقاتلنّ الّا من قاتلك و سر البردين و غوّر بالنّاس و رفّه فى السير» نامه 12، 372 جنگ نكن مگر با آنكه با تو بجنگد، در اول و آخر روز حركت كن و در وقت غائره و حرارت روز آنها را استراحت بده و در حركت رفاه به وجود آور، خودت و مركبت و ديگران را ناراحت مكن.

بريد

قاصد. نامه‏بر. فرستاده. چنانكه آنحضرت درباره شهادت يارانش در صفّين فرمود: «اين عمار و اين ابن التيّهان و اين ذو الشهادتين و اين نظر ائهم من اخوانهم الذين تعاقدوا على المنية و ابرد بروسهم الى الفجرة» خ 182، 264، كجاست عمّار ياسر، كجاست ابو هيثم مالك بن تيهّان و كجاست خزيمه ذو الشهادتين و كجا هستند امثال آنها از برادرانشان كه بر كشته شدن در راه خدا هم پيمان شدند و سرهايشان با «بريد» به سوى فاجران شام رفت، اين لفظ فقط يكبار در «نهج» آمده است.

برّ

اين مادّه در نهج البلاغه به سه معنى آمده است اوّل «برّ» بفتح اوّل به معنى‏ خشكى نحو: «ايّاكم و تعلّم النجوم الّا ما يهتدى به فى برّ او بحر» خ 79، 105 مردم از ياد گرفتن علم نجوم بپرهيزيد مگر آنچه با آن در خشكى و دريا راه يافته مى‏شود توضيح اين سخن در نجم خواهد آمد. «الشجرة البرية» نامه 45. دوم «برّ» به معنى آدم نيكوكار نظير: «و انه لابدّ للناس من أمير برّ او فاجر» خ 40، 82 حق آنستكه بايد براى مردم امامى باشد نيكوكار يا بدكار، اين سخن اشاره به آنستكه جامعه بدون حكومت اداره نمى‏شود.

سوّم «برّ» بكسر اوّل به معنى نيكى مثل «و لقد احسنت جواركم... شكرا منّى للبرّ القليل و اطراقا عمّا ادركه البصر» خ 159، 224، جوار و نزديكى شما را خوب كردم، بعلّت تشكر از خوبى كم و چشم پوشى از آنچه چشم مى‏بيند.

ابرار جمع برّ است به معنى نيكوكاران: «جعلنا الله و اياكم ممّن يسعى بقلبه الى منازل الابرار برحمته» خ 165، 239.

برّ

بضّم اول و تشديد دوم، گندم. اين لفظ فقط دو بار در نهج يافته است يكى آنجا كه درباره عقيل فرمايد: «و الله لقد رأيت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من برّكم صاعا» خ 224، 346 بخدا برادرم عقيل را ديدم كه بشدت فقير شده و تا آنجا كه از گندم شما (بيت المال) از من صاعى (سه كيلو) خواست. دوم آنجا كه درباره كعبه فرمود: «و لو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام و مشاعره العظام بين جنات و انهار و... بين برّة سمراء و روضه خضراء... لكان قد صغر قدر الجزاء» خ 192، 293، اگر خدا مى‏خواست خانه محترم و علامات بزرگ خود را ميان باغات و نهرها و... ميان گندم خوب و باغ سرسبز بگذارد، قدر پاداشى كه به انسانها خواهد داد كوچك مى‏شد.

بروز

آشكار شدن، آنحضرت در مقام موعظه فرمايد: «و كأنّ الصيحة قد اتتكم و الساعة قد غشيتكم و برزتم لفصل القضاء» خ 157، 222، گويا صيحه قيامت به شما آمده و قيامت احاطه‏تان كرده و براى حكومت حق از قبرها آشكار شده‏ايد.

ابراز

آشكار كردن، درباره طلحه و زبير كه عايشه را با خود به بصره بردند فرمايد: «فخرجوا يجرّون حرمة رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كما تجرّ الامة عند شرائها... فحبسا نسائهما فى بيوتهما و ابرزا حبيس رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) لهما و لغيرهما» خ 172، 246، از مكّه خارج شدند در حاليكه حرم رسول الله را با خود مى‏كشيدند چنانكه كنيز را به وقت خريدن ميكشند، طلحه و زبير زنان خود را در خانه نگاه داشتند و محبوس رسول خدا (زنى كه بحكم (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ) مى‏بايست در خانه به نشيند) را بر خود و ديگران آشكار كردند.

مبارزه

آشكار شدن به همديگر، رو در روى هم قرار گرفتن. امام (صلوات اللّه عليه) به امام حسن (عليه السلام) فرمايد: «لا تدعونّ الى مبارزة و ان دعيت اليها فأجب» حكمت 233، در جنگ كسى را بمبارزه مخوان و اگر بمبارزه خوانده شدى اجابت كن. اين لفظ با مشتقات آن جمعا هشت بار در «نهج» آمده است.

برزخ

واسطه و حايل ميان دو چيز. عالم مرگ را برزخ گويند كه واسطه است ما بين اين دنيا و آخرت. اين كلمه فقط دو بار در «نهج» ديده مى‏شود يكى آنجا كه درباره ملوك و گذشتگان فرموده: «سلكوا فى بطون البرزخ سبيلا سلطّت الارض عليهم فيه فاكلت من لحومهم و شربت من دمائهم فاصبحوا فى فجوات قبورهم جمادا لا ينمون و ضمارا لا يوجدون» خ 221، 339 در شكمهاى برزخ به راهى داخل شدند كه زمين در آن بر آنها مسلّط شد، گوشتشان را خورد و خونشان را آشاميد، در فراخناى قبور به صورت جماد در آمدند كه نموّ نمى‏كنند و به صورت متاعى كه پيدا نمى‏شوند. دوم آنجا كه درباره اهل ذكر فرموده «فكانّما قطعوا الدنيا الى الآخرة و هم فيها فشاهدوا ماوراء ذلك فكانّما اطّلعوا غيوب اهل البرزخ فى طول الاقامة فيه و حقّقت القيامة عليهم عداتها» خ 222، 342. گوئى آنها از دنيا رفته و در آخرتند و آنطرف دنيا را ديده‏اند، و گوئى به تمام غيبهاى اهل برزخ كه در طول اقامت ديده‏اند، واقف گشته‏اند و قيامت آماده‏هاى خويش را از رحمت و عقاب بر آنها محقق كرده است.

برق

نور. در لغت عرب نورى است كه از ابر مى‏جهد چنانكه در مقام دعا فرموده: «اللهم... و انزل علينا سماء مخضلة مدرارا هاطلة... غير خلّب برقها و لا جهام عارضها...» خ 115، 172. خدايا براى ما نازل كن بارانى پر آب پر فائده و ريزنده، كه برقش خلب و اميدوار كننده بى‏باران نيست، و ابرش كه ظاهر مى‏شود فقط ابر خالى نيست.

گاهى اوقات مراد از آن تحرك و تلاش و تهديد و امثال آنست چنانكه درباره اصحاب جمل فرموده: «و قد ارعدوا و ابرقوا و مع هذين الامرين الفشل و لسنا نرعد حتّى نوقع و لا نسيل حتى نمطر» خ 9، 54. يعنى اينها رعد و برق كردند ولى آخر آندو، ترس و سستى بود، اما ما رعد نمى‏كنيم تا باران بريزيم و سيل جارى نمى‏كنيم مگر آنكه باران ببارانيم. به عبارت ديگر آنها تهديد و منم منم كردند ولى آخرش هيچ شد ولى ما اگر وعده دهيم حتما عمل مى‏كنيم.

جمع برق، بروق است چنانكه فرموده: «اكثر مصارع العقول تحت بروق المطاع» حكمت 219 اكثر قتلگاههاى عقلها زير نورهاى طمع‏هاست.

«بارق» شى‏ء متلألى‏ء، نورانى و نيز ابر با برق چنانكه در خ 191، 284، گاهى اوقات به شمشير بارقه گويند به علت برّاق بودن آن، چنانكه در خ 101، 147 آمده: «و برقت بوارقه» و برق زد شمشيرهاى او

بريق

تلألؤ و روشنائى چنانكه در رابطه با طاووس فرموده: «الّا انّه يخيّل لكثرة مائه و شدّة بريقه انّ الخضرة الناضرة ممتزجة به» خ 165، 238، مگر آنكه بعلّت زيادى آبش و شدت نورانيّتش به نظر مى‏آيد كه سبزى خوشايند به آن ممزوج شده است.

«مبراق»

برق دهنده، درباره فتنه فرموده «مرعاد مبراق» خ 151، 211 داراى رعد و برق است.

«ابريق»

بطرى. چنانكه در مجمع البيان آمده است، اين لفظ فقط يكبار در «نهج» يافته است كه درباره طاووس فرموده: «و مخرج عنقه كالابريق و مغرزها الى حيث بطنه كصبغ الوسمة اليمانية» خ 165، 237 بالاى گردنش مانند بطرى براق و انتهاى آن به طرف شكمش مانند رنگ نبات نيل يمانى است. ماده «برق» با مشتقات آن جمعا حدود هفده بار در «نهج» آمده است.

برك

بركت: فائده ثابت. اصل آن به معنى ثبوت است

طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه 97 از سوره بقره فرموده: اصل بركت به معنى ثبوت است گويند: «برك بروكا» يعنى ثابت شد

پس بركت به معنى ثبوت فايده است در اثر نموّ و رشد، محلّ جمع شدن آب را «بركه» گويند كه آب در آن ثابت است. «تبارك الله» يعنى‏ ثابت در خير و هميشه مفيد است خدا، ولى از آن بلندى مقام قصد مى‏شود

طبرسى فرمايد: بلند مقام است خدا در يكتائى و ابدى بودن

در اقرب الموارد آمده: «تبارك الله: تقدّس و تنزه».

«اتمتلى‏ء السائمة من رعيها فتبرك و تشبع الربيضة من عشبها فتربض» نامه 45، 420 آيا شتر چرنده از چريدن پر مى‏شود تا بخوابد و آيا گوسفند از گياه سير ميشود تا در آغل قرار گيرد خوابيدن شتر را بروك گويند كه يك نوع ثبوت است. «اللهم اجعل شرائف صلواتك و نوامى بركاتك على محمد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق» خ 72، 101 «فتبارك الله الذى لا يبلغه بعد الهمم» خ 94، 138، اين كلمه با مشتقات آن جمعا پانزده بار در «نهج» آمده است.

برم

ابرام: محكم كردن. در نفرين به طلحه و زبير فرموده: «اللهّم انهما قطعانى و ظلمانى و نكثا بيعتى... فاحلل ما عقدا و لا تحكم لهما ما ابرما و ارهما المسائة فيما امّلا و عملا» خ 137، 195 خدايا آندو رحم مرا قطع كرده و به من ظلم نموده و بيعتم را شكستند،... خدايا آنچه بسته‏اند بازكن، آنچه را كه محكم كرده‏اند محكم منما، در آرزوها و عملشان بدى پيش آور. «مبرم» محكم شده خ 65، 96

«تبرّم»

تضجّر و خستگى و زود رنجى، امام (صلوات اللّه عليه) خطاب بمالك فرموده: «ثمّ اختر للحكم بين الناس افضل رعيّتك فى نفسك... و اقلّهم تبرّما بمراجعة الخصم» نامه 53، 434، اى مالك آنگاه براى قضاوت ميان مردم بهترين رعيّت را از نظر خود اختيار كن،... و آنكه در مراجعه خصوم از همه كمتر خستگى و تضجّر دارد.

بره

برهة (بر وزن غرفه) مقدارى از زمان طويل

در لغت آمده: «البرهة: قطعة من الزمان طويلة»

اين كلمه فقط دو بار در «نهج» ديده ميشود آنجا كه درباره ذكر خدا فرموده است: «و ما برح لله. عزّت آلائه فى البرهة بعد البرهة... عبادنا جاهم فى فكرهم و كلّمهم فى ذات عقولهم» خ 222، 342 پيوسته بوده است براى خدا در هر زمانى بعد از زمانى بندگانى كه خدا با آنها در ضميرشان مناجات كرده و در عقلشان سخن گفته است.

ابراهيم

(عليه السلام): نام مباركش فقط دو دفعه در «نهج» ديده مى‏شود ضمن آيه (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...) حكمت 96، نامه 28، 387

برهان

دليل روشن.

آن در اصل به معنى روشن شدن است چنانكه راغب نقل كرده است

اين كلمه هفت بار در كلام امام (عليه السلام) ديده مى‏شود، آنحضرت درباره قرآن مجيد فرمايد: «فهو عند الله وثيق الاركان، رفيع البنيان، منير البرهان، مضى‏ء النيّران...» خ 198، 314 و در رابطه با خلقت خفاش فرموده: «و كيف عشيت اعينها عن ان تستمدّ من الشمس المضيئة نورا تهتدى به فى مذاهبها و تتّصل بعلانية برهان الشمس الى معارفها» خ 155، 217 به بينيد خفّاش چطور چشمش كور شده از اينكه از آفتاب روشن مدد جويد نوريكه با آن در راههاى خود هدايت شود و با ديدن برهان آفتاب (روشنائى آفتاب) برسد به جاهاى شناخته‏اش

برى

(بر وزن عقل) تراشيدن

«برى السهم بريا: نحته»

اين لفظ فقط دو بار در «نهج» ديده مى‏شود، و در خطبه همّام در اوصاف متقين فرموده است «و امّا النهار فحلماء، علماء، ابرار، اتقياء قد براهم الخوف برى القداح ينظر اليهم الناظر فيحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض» خ 193، 304 امّا در روز بردبارانند، دانايانند، نيكوكارانند، پرهيزكارانند خوف خدا آنها را مانند تيرها تراشيده است نگاه كننده به آنها نگاه كرده مى‏پندارند مريض هستند، با آنكه مرضى ندارند.

بزّ

سلب و انداختن و ترك كردن

«بزّه بّزا: سلبه»

اين كلمه تنها يكبار در «نهج» آمده است، امام (صلوات اللّه عليه) در رابطه با ولايت شام به معاويه مى‏نويسد: «فقد سلكت مدارج اسلافك بادعائك الاباطيل... و بانتحالك ما قد علا عنك و ابتزازك لما قد اختزن دونك...» نامه 65، 456، با ادّعاى اباطيل به راه گذشتگانت داخل شده‏اى، و با درخواست چيزيكه (ولايت شام) از تو بالاتر است و با سلب و گرفتن ولايت مسلمانان (شام) با آنكه به امر خدا از تو منع شده است.

بس‏ء

(بر وزن قفل) انس گرفتن

«بئس به بسأ: انس:»

اين كلمه تنها يكبار در «نهج» به كار رفته است در رابطه با مخالفان اهل بيت (عليهم السلام) فرموده: «كاّنى‏ انظر الى فاسقهم و قد صحب المنكر فالفه و بسى‏ء به و وافقه» 144، 201، گويا به فاسقشان مى‏نگرم كه با كارهاى منكر انس گرفته و موافقت كرده است، بقيّه كلام در «فسق» خواهد آمد.

بسر

بسر بن ارطاة. جلّاد معروف بنى اميّه، لعنه الله از دشمنان سر سخت امام (عليه السلام) و از فرماندهان معاويه است، نام نحسش فقط يكبار در «نهج» آمده است. معاويه وى را با لشكريانى به «يمن» فرستاد و گفت: هر كس را كه در طاعت على ((عليه السلام)) يافتى بكش آن جنايتكار بى‏رحم جمع كثيرى را كشت، از جمله دو پسر خردسال عبيد الله بن عباس را كه از جانب امام (عليه السلام) حاكم يمن بود آنگاه كه عبيد الله با سعيد بن نمران از «يمن» گريخت و به كوفه آمد و جريان را به حضرت گزارش كرد، امام (صلوات اللّه عليه) پس از اطلاع از جريان، بر مردم خطبه خواند و چنين فرمود: «... أنبئت بسرا قد أطّلع اليمن و انّى و الله لاظنّ انّ هولاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفّرقكم عن حقكّم و بمعصيتكم امامكم فى الحقّ و طاعتهم امامهم فى الباطل» خ 25، 67. يعنى به من خبر دادند كه بسر بن ارطاة به «يمن» تاخته و شبيخون زده است به خدا قسم من گمان آن دارم كه پيروان معاويه به زودى بر شما غلبه كرده و دولت به نفع آنها خواهد بود زيرا كه آنها بر باطلشان اجتماع دارند، و شما در حقّ خود متفرّق هستيد و به علت آنكه شما در طريق حق بامامتان نافرمانى كرده و آنها در باطل از امامشان اطاعت مى‏كنند. ناگفته نماند: جنايات بسر بن ارطاة و عداوت او نسبت به على (عليه السلام) خارج از حدّ است تا جائيكه امام (عليه السلام) در حق او به درگاه خدا عرضه داشت «اللهم انّ بسرا باع دينه بالدنيا و انتهك محارمك و كانت طاعة مخلوق فاجر آثر عنده ممّا عندك، اللّهم فلا تمته حتى تسلبه عقله و لا توجب له رحمتك و لا ساعة من نهار اللهم العن بسرا و عمروا و معاوية و ليحلّ عليهم غضبك...» در نتيجه بسر بعد از مدّت كمى ديوانه شد، فرياد مى‏كشيد: شمشير بدهيد تا آدم بكشم، شمشيرى از چوب بدستش داده و بالشى در مقابلش گذاشته بودند مرتب بر آن بالش مى‏زد تا از هوش مى‏رفت و در همين حال بود كه از دنيا رفت و به درك واصل شد ابن ابى الحديد ج 2 ص 18 خطبه 25 نمى‏دانم در كجا ديده‏ام كه بسر در حال ديوانگى مدفوع خود را مى‏خورد هر چه او را از اينكار منع مى‏كردند، ميگفت: شما نمى‏گذاريد ولى پسران عبيد الله بن عباس (كه با دست خود كشته بود) مجبور به خوردن مى‏كنند.

بسط

گشودن. وسعت دادن. گستردن. اين مادّه با مشتقات آن جمعا نوزده بار در «نهج» به كار رفته است. درباره بيعت خويش فرموده: «و بسطتم يدى فكففتها و مددتموها فقبضتها...» خ 229، 350. در اينجا بسط به معنى گشودن و باز كردن است. و درباره زمين فرموده: «و بسطها لهم فراشا» خ 211، در اينجا بسط به معنى گستردن آمده است و نيز فرموده: اللّهم و قد بسطت لى فيما لا امدح به غيرك و لا اثنى به على احد سواك» خ 91، 135 در اينجا به معنى وسعت دادن آمده است.

انبساط به معنى باز شدن، باسط به معنى باز كننده و وسعت دهنده و مبسوط به معنى باز شده در خطبه‏هاى 163 و 100 و 105 آمده است «بساط»: گسترده مصدر به معنى مفعول است مانند فرش و غيره چنانكه درباره زاهدان فرموده: «اولئك قوم اتخذوا الارض بساطا» حكمت 104

بسق

بسوق: ارتفاع. گويند

«بسق النخل بسوقا: ارتفعت اغصانه و طال»

اين لفظ به صورت «بسقت- باسق» فقط دو بار در «نهج» به كار رفته است چنانكه در وصف رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «شجرته خير الشجر نبت فى حرم و بسقت فى كرم» خ 94، 139 نسب او بهترين نسب است درخت نسب او در حرم بزرگى روئيده و در كرامتى بالا رفته است. و نيز به معاويه مى‏نويسد: «و متى كنتم يا معاوية ساسة الرعّية و ولاة امر الامة بغير قدم سابق و لا شرف باسق...» نامه 10، 370 اى معاويه چه وقت مدّبر امور رعيت و چه زمانى واليان امر امّت بوده‏ايد، بى‏آنكه سابقه اقدام خوبى و شرافت والائى داشته باشيد

بسل

راغب بسل را منع و ضّم معنى كرده است

در لغت آمده است: «ابسله: أسلمه للهلكة»

اين كلمه فقط يكبار در «نهج» ديده مى‏شود آنهم بصورت فعل امر، چنانكه درباره دشمنان خود فرموده: «اللهم فان ردّوا الحق فافضض جماعتهم و شتّت كلمتهم و ابسلهم بخطاياهم...» خ 124، 181، خدايا اگر حق را ردّ كردند اجتماع‏شان را بشكن اتفاق كلمه‏شان را از بين ببر و در اثر گناهانشان آنها را تسليم هلاك فرما.

بشر

پيش از نقل شواهد، لازم است در اين كلمه و مشتقّات آن دقت شود.

بشر به معنى انسان است،

در مجمع البيان فرموده: بشره به معنى ظاهر پوست است، انسان را از آن جهت بشر گويند كه پوستش ظاهر و مانند حيوانات از پشم و مو و كرك پوشيده نيست.

مباشرت به معنى آميزش و افت و خيز، در اصل به معنى رسيدن و مواجه شدن دو بشره (پوست بدن) به همديگر است، بشارت و بشرى يعنى خبر مسرّت بخش كه اثر آن در بشره و پوست صورت آشكار مى‏شود بشر (بر وزن قفل) به معنى شادى از همانست. تبشير، مبشر و بشير از همان معنى آيد. تباشير به معنى بشارت و نيز اوائل صبح را گويند كه بشارت صبح را مى‏دهد. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به آنحضرت فرمود: «ابشر فانّ الشهادة من ورائك» خ 156، 220 «و ما يبلّغ عن الله بعد رسل السماء الا البشر» خ 20، 62 از طرف خدا پيام را بعد از فرشتگان فقط بشر (رسولان) مى‏رساند. «المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه» حكمت 333 مؤمن شادى او در چهره و غصه‏اش در قلبش مى‏باشد «و كان رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نصبا بالصلوة بعد التّبشير له بالجنة» خ 199، 317 رسول خدا ص با آنكه مژده بهشت به او داده شده بود، خود را در نماز خواندن به رنج مى‏انداخت. «فكم من مستعجل بما ان ادركه ودّ انّه لم يدركه و ما اقرب اليوم من تباشير غد» خ 150، 208، اى بسا عجله كننده به چيزيكه اگر به آن رسد دوست دارد كه ايكاش به آن نرسيده بود، امروز بسيار نزديك است از اوائل فردا، اين كلمه با مشتقّاتش جمعا بيست و دو بار در «نهج» آمده است.

بشش

بشاشه: گشاده روئى. اين لفظ فقط يكبار در كلام امام (عليه السلام) آمده است آنجا كه فرموده: «صدر العاقل صندوق سرّه و البشاشة حبالة الموّدة و الاحتمال قبر العيوب» حكمت 6، سينه عاقل صندوق اسرار اوست (به همه باز نمى‏كند) گشاده‏روئى تور (تور صيادى) دوستى است (با آن مى‏شود محبت مردم را جلب كرد) احتمال (عدم يقين به عيب ديگران) قبر و محل دفن عيوب مردم است.

بصر

(بر وزن شرف) هم به چشم گفته مى‏شود، و هم به حس بينائى و به علم نيز اطلاق مى‏شود، بصيرت بينائى قلب است

راغب در مفردات گويد: بدرك قلب بصيرت و بصر گويند.

ناگفته نماند: بصر از باب علم يعلم و كرم يكرم به معنى علم آيد و از باب افعال به معنى ديدن

در مجمع البيان فرموده: بصر در مقام علم و «ابصر» در مقام ديدن آيد.

درباره دنيا فرموده: «ما اصف عن دار اولها عناء و آخرها فناء... من ابصر بها بصرّته و من أبصر اليها اعمته» خ 82، 106 چه گويم از خانه‏ايكه اولّش رنج و آخرش نابودى است هر كس با آن نگاه كند او را صاحب بصيرت گرداند و هر كس به آن نگاه كند كورش نمايد. باء در «بهاء» براى سبب و وسيله است يعنى كسيكه به وسيله دنيا به دنيا نگاه كند بى‏وفائى آنرا و رفتن گذشتگان و توفيق نيكوكاران و عاقبت ستمگران را مى‏بيند و اين بينش او را با بصيرت مى‏كند ولى آنكه به دنيا نگاه كند و مشغول لذّات آن باشد از هر چيز غافل مى‏ماند و دنيا او را كور مى‏كند درباره حكمين فرموده: «و تركا الحقّ و هما يبصرانه و كان الجور هواهما و الاعوجاج رأيهما» خ 177، 256، «يبصرانه» از باب افعال است يعنى آنها حق را با آنكه مى‏ديدند ترك كردند، خواسته آنها جور و رأيشان كج بود. روز جمل به فرزندش محمد حنفيّه فرمود: «... تد فى الارض قدمك، ارم ببصرك اقصى القوم و غضّ بصرك و اعلم انّ النصر من عند الله سبحانه» خ 11، 55 قدمت را در زمين چنان محكم كن گوئى ميخكوب است، نگاهت را به انتهاء دشمن‏ بيانداز (همگى را يك لقمه حساب كن) چشمت را پائين بياور (كثرت آنها را ورانداز نكن) بدان پيروزى از خداى پاك است. «و انّ معى لبصيرتى ما لبّست على نفسى و لا لبّس علىّ» خ 10، 54 بصيرت و بينائى من با من است، من نفسم را به اشتباه نينداخته‏ام و بر من مشتبه نشده است.

بصره

شهر معروف عراق كه در ساحل غربى شط العرب واقع شده، اين شهر در زمان عمر بن الخطاب به دست عتبة بن غزوان يكى از سرداران او ساخته شد، جنگ تاريخى جمل كه بر پيروزى مولا (عليه السلام) و شكست طلحه و زبير و عايشه انجاميد در كنار آن واقع گرديد، امام (صلوات اللّه عليه) بر بصره آمده، مردم مجددا به حضرتش بيعت كردند.

لفظ بصره جمعا چهار بار در «نهج» آمده است، يكى آنكه پس از فتح بصره در رابطه با بلاها و پيشامدهاى آن فرموده است.

«فتن كقطع الليل المظلم، لا تقوم لها قائمة و لا ترد لها راية، تأتيكم مزمومة مرحولة، يحضزها قائدها، و يجهدها راكبها، اهلها قوم شديد كلبهم، قليل سلبهم يجاهدهم فى سبيل الله قوم اذّلة عند المتكبرين، فى الارض مجهولون و فى السماء معروفون.

فويل لك يا بصرة عند ذلك من جيش من نقم الله الرهج له و لا حسّ و سيبتلى اهلك بالموت الاحمر و الجوع الاغبر» خ 102، 148 (اى اهل بصره) فتنه‏هائى خواهد آمد، مانند تكه‏هاى شب تار، هيچ گروهى در مقابل آنها نتواند ايستاد، پرچم آن فتنه‏ها عقب زده نمى‏شود، آن فتنه‏ها همچون شتران افسار شده و جهاز بسته وسائل تخريبشان كامل خواهد بود پيشواى فتنه‏ها آنها را خواهد راند و نفراتش آنها را به تندى در عمل وادار خواهد كرد و فرماندهان فرمان مى‏دهند و فرمانبران به شدت عمل مى‏كنند اهل آن فتنه‏ها قوى و ضررشان زياد است و لباس و سلاح كشتگان كم (بقول بعضى فكرشان كشتن است نه غارت لباس و سلاح مقتولان)، قومى در راه خدا با آنان مى‏جنگد، قومى كه نزد متكبران حقير و در زمين ناشناسند ولى در آسمان معروفند.

واى بر تو اى «بصره» در آن روز از لشكرى از نقمتهاى خدا لشكريكه نه غبارى دارد و نه از آن صدائى شنيده مى‏شود، اهل تو به زودى مبتلا مى‏شوند، به مرگى سرخ و گرسنگى سياه كه چهره‏ها را سياه و غم‏انگيز ميكنند. ابن ميثم و محمد عبده اين خبر را اشاره به فتنه صاحب الزنج دانسته‏اند ولى ابن ابى الحديد گويد: صاحب الزنج غبار و غلغله داشت، بلكه آن اشاره است به ملحمه و پيشامدهاى هولناكى در آخر الزمان، نظير آن از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيز نقل شده است، وى آنگاه «موت احمر» را كنايه از «وبا» و «جوع اغبر» را كنايه از قحطى دانسته است، ناگفته نماند معلوم نيست قومى كه با آنها خواهد جنگيد كدام هستند.

و نيز پس از ملامت اهل بصره راجع به خراب شدن آن چنين فرموده است: «و ايم الله لتغرقنّ بلدتكم حتّى كانّى انظر الى مسجدها كجوء جوء سفينة او نعامة جاثمة» خ 13، 56 به خدا قسم حتما شهر شما غرق خواهد شد، گوئى به آن مى‏نگرم كه همه جايش را آب گرفته، فقط مسجدش مانند سينه كشتى يا مانند شتر مرغ نشسته ديده مى‏شود. ابن ابى الحديد گويد: آنچه امام (عليه السلام) از آن خبر داده واقع گرديده است تاريخ نشان مى‏دهد كه بصره دو بار غرق شد يكى در ايام القادر بالله عباسى ديگرى در دوران القائم بامر الله، همه شهر غرق گرديد و فقط مسجد جامعش ديده مى‏شد، آنهم قسمتى از آن مانند سينه پرنده. آب از خليج فارس آمد از محلّى كه اكنون به «جزيره فرس» معروف است و از طرف كوهى بنام «جبل سنام» خانه‏ها خراب گرديد و هر چه بود زير آب رفت و عده زيادى از اهلش غرق شدند، محمد عبده نيز به آن اشاره كرده است، نگارنده گويد: احتمال دارد كه آب به وسيله طوفان آمده باشد.

دوم آنكه عبد الله بن عباس فرماندار بصره با «بنى تميم» سخت‏گيرى مى‏كرد كه آنها در جنگ جمل طرف طلحه و زبير را گرفته بودند، امام (صلوات اللّه عليه) پس از اطلاع به ابن عباس چنين نوشت.

«و اعلم انّ البصرة مهبط ابليس و مغرس الفتن فحادث اهلها بالاحسان اليهم و احلل عقدة الخوف عن قلوبهم...» نامه 18، 375 بدان: بصره محلّ نزول شيطان و كشتزار فتنه‏هاست، اهل آنجا را با نيكوئى استقبال كن. و گره ترس را از دلهايشان بگشاى، منظور آن بود كه اگر دقت در اداره امور و دلجوئى از هالى نشود، احتمال دارد فتنه «جمل» باز به وجود آيد.

سوم آنكه: طلحه و زبير، عائشه همسر رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را فريفته و براى رسيدن به قصد شوم خود ناموس آنحضرت را به معرض عمومى كشاندند، چه قدر نامرد بودند كه ناموس خود را در خانه محفوظ نگاه داشته و ناموس حامل وحى را به ميدان آوردند عائشه خودش نيز در اين رابطه مستقلا مقصر بود و بر خلاف ما انزل الله كه فرموده: (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ...) به بصره آمد و بر عليه امام عادل خروج كرد، امام (عليه السلام) در رابطه با اين جريان چنين فرمود: «... فخرجوا يجرّون حرمة رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كما تجرّ الامة عند شرائها متوجّهين بها الى البصرة فحبسا نسائهما فى بيوتهما و ابرزا حبيس رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) لهما و لغيرهما فى جيش ما منهم رجل الّا و قد اعطانى الطاعة و سمح لى بالبيعة...» خ 172، 247 يعنى آشوبگران از مكه خارج شدند و حرم رسول خدا را با خود مى‏كشيدند مانند آنكه كنيز زر خريد را به وقت خريدن مى‏كشند. با او به طرف بصره روى آوردند طلحه و زبير زنان خويش را در خانه‏هاى خود حفظ كردند، ولى حبيس رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) زنى كه به حكم قرآن مى‏بايست در خانه بنشيند آشكار كردند، هم بر خود و هم بر ديگران در لشكرى كه همه آنان با من بيعت كرده و اظهار اطاعت نموده بودند. چهارم آنكه به آن حضرت خبر دادند: فرماندار بصره عثمان بن حنيف به ميهمانى پر طمطراقى رفته و در سر سفره رنگينى نشسته است و به وى چنين نوشت:

«امّا بعد يابن حنيف فقد بلغنى انّ رجلا من فتية اهل البصرة دعاك الى مأدبة فاسرعت اليها...» نامه 45، 416 مشروح مطلب در «حنف» خواهد آمد.

بصص

تابانى و روشنى:

«البصيص: البريق و اللمعان»

اين لفظ فقط يكبار در «نهج» آمده است آنجا كه در وصف طاووس فرموده: «و قلّ صبغ الّا و قد اخذ منه بقسط و علاوه بكثرة صقاله و بريقه و بصيص ديباجه و رونقه» خ 165، 238، و كم رنگى است مگر آنكه طاووس بهره‏اى از آن دارد، و با زيادى تابش و لمعان و براقى ظاهرش و زيبائى‏اش، بر رنگها برترى يافته است.

بض

بضّ و بضوض: سيلان آب به تدريج.

«بضّ الماء سال قليلا قليلا»

بضاضة و بضوضة نازك شدن پوست توام با چاقى،:

«بضّ الرجل: كان رقيق الجلد ناعما فى سمن»

اين كلمه فقط دو بار در كلام آنحضرت ديده مى‏شود، در رابطه با موعظه و بى‏وفائى دنيا فرموده: «فهل ينتظر اهل بضاضة الشبّاب الّا حوانى الهرم...» خ 83، 110، آيا اهل شادابى جوانى جز وقتهاى پيرى را انتظار دارد و در رابطه با مردن و پوسيدن فرمايد: «و قد غودر فى محلّة الاموات... و صارت الاجساد شحبة بعد بضّتها و العظام نخرة بعد قوّتها» خ 83، 111 بدنها بعد از طراوت و پرگوشت شدن هلاك گرديدند، و استخوانها بعد از نيرومندى پوسيده شدند.

بضع

بضعه (با فتح اوّل و گاهى با كسر اوّل) قطعه و تكّه گوشت

«فلان بضعة من فلان

اين لفظ فقط سه بار در سخن امام (عليه السلام) ديده مى‏شود يكى در آنجا كه يك نفر شروع به سخن كرد ولى عاجز ماند حضرت فرمود: «الا و إنّ اللسّان بضعة من الانسان فلا يسعده القول إذا امتنع و لا يمهله النّطق إذا التّسع و انا لامراء الكلام...» خ 233، 354 بدانيد: زبان تكه‏اى است از انسان، چون ذهن از معانى امتناع كند زبان به سخن يارى ندهد و چون ذهن با معانى وسعت يابد نطق به زبان مهلت ندهد (معانى مرتب از ذهن به زبان مى‏ريزد) ما اهل بيت اميران سخن هستيم. و نيز در رابطه با قلب انسان فرموده: «لقد علّق بنياط هذا الانسان بضعة هى اعجب ما فيه و ذلك القلب...» حكمت 108، از رگهاى انسان تكه گوشتى آويخته كه‏ عجيبترين بدن انسان است و آن همان قلب است.

«بضاعة» تكهّ‏اى از مال براى تجارت، جمع آن بضائع آيد چنانكه به امام حسن (عليه السلام) مى‏نويسد: «و ايّاك و الاتّكال على المنى فانّها بضائع النوكى» نامه 31، 402، به پرهيز از اتكال آرزوها كه آنها بضاعتهاى احمقان است «نوكى» جمع انوك بر وزن و به معناى احمق است.