مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۶ -


انَق

كثرت حسن و كثرت زيبائى

«انق الشى‏ء: راع حسنه»

ايناق به معنى اعجاب است. امام (صلوات اللّه عليه) درباره قرآن مجيد فرموده: «و انّ القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق، لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه» خ 18، 60 يعنى ظاهر قرآن بسيار زيبا و باطن آن چنان عميق است كه عجائبش انتها ندارد و غرائبش تمام نمى‏شود.

مونق: اعجاب آور و شادى بخش: «اللهم... انشر علينا رحمتك بالسحاب المنبعق‏ و الربيع المغدق و النبات المونق» خ 115، 172 خدايا رحمت خويش را بر ما بگستران با ابريكه آب از آن منفجر مى‏شود و با بهاريكه بارشش زياد و با علفى كه اعجاب‏آور و بهجت‏آور است. اين كلمه با مشتقّات آن جمعا شش بار در نهج آماده است.

انُوق

(بر وزن صبور) مرغ عقاب. اين لفظ فقط يكبار در كلام امام (عليه السلام) به كار رفته آنجا كه به معاويه مى‏نويسد: «و قد اتانى كتاب منك ذو افانين من القول... و ترقّيت الى مرقبة بعيدة المرام نازحة الاعلام تقصر دونها الانوق و يحاذى بها العيّوق» نامه 65، 456، ابن ميثم فرموده: معاويه در نامه خويش از آنحضرت خواسته بود كه خلافت را بعد از خودش به معاويه بدهد تا معاويه بر او بيعت نمايد، حضرت در جواب نوشت: نامه‏اى از تو رسيده كه مضمون آن درهم و پراكنده است... خودت را به مرتبه‏اى كشانده‏اى كه مقصدش دور و نشانه‏هايش بعيد است، عقاب بلند پرواز بر آن نتواند رسيد، و با ستاره عيوّق برابر خوانده مى‏شود، يعنى خلافت را به هيچ وجه شايستگى ندارى «چه نسبت خاك را با عالم پاك».

«مرقبه» مرتبه عالى، «نازحة» بعيد و دور «عيوّق» ستاره معروفى است.

انام

مطلق خلق.

در اقرب الموارد گويد: «الانام: الخلق»

قاموس آنرا مطلق خلق اعم از جن و انس دانسته

ولى

طبرسى انسانها معنى كرده است،

در نهج البلاغه همه جا ظاهرا به معنى انسانهاست: چنانكه در دعاى استسقاء فرموده: «اللّهم... ندعوك حين قنط الانام و منع الغمام و هلك السّوام الّا تؤاخذنا باعمالنا» خ 116، 172 خدايا تو را در وقتى مى‏خوانيم كه مردم نوميد شده و باران قطع گرديده و چهار پايان (چرنده‏ها) مرده‏اند، مى‏خواهيم ما را با اعمال خود موأخذه نكنى «سوامّ» جمع سائمه است. و چون در صفين با اصحاب معاويه روبرو شد چنين فرمود: «اللّهم... ربّ هذه الارض التى جعلتها قرارا للانام و مدرجا للهوامّ و الانعام... ان اظهرتنا على عدوّنا فجنّبنا البغى و سدّدنا للحّق» خ 171، 245، خدايا اى پروردگار اين زمين كه انرا قرارگاه انسانها و محّل حركت و جنبيدن حشرات و چهارپايان كرده‏اى... اگر ما را بر دشمنان پيروز گرداندى از تجاوز و ظلم دورمان بدار و براى حق استوارمان گردان، «انام» جمعا پنج بار در «نهج» آمده است.

انن

انين ناله مريض، در دعاى استسقاء فرموده: «اللهم فارحم انين الانّة و حنين الحانّة، اللهم فارحم حيرتها فى مذاهبها و انينها فى موالجها» ح 115، 171، خدايا رحم كن به ناله گوسفندان و ناله شتران، خدايا رحم كن به سرگردانى آنها در راههايش و به ناله‏شان در آغلهايشان. «آنة»: گوسفند، «حانّه» شتران «موالج» محلهاى دخول، ظاهرا منظور از آنّه و حانّه مطلق گوسفند و شتر است. و آنحضرت (صلوات اللّه عليه) به برادرش عقيل فرموده: «ثكلتك الثواكل يا عقيل اتئنّ من حديدة احماها انسانها للعبه و تجرّنى الى نار سجرّها جبارها لغضبه أتئنّ من الاذى و لا ائنّ من لظى» خ 224، 347 زنان پسر مرده در عزايت بنشينند يا عقيل آيا ناله مى‏كنى از آهنى كه انسانى آنرا با كار خود سرخ كرده و مرا مى‏كشى به آتشى كه خداى جبّار براى غضب خود سرخ كرده است آيا ناله مى‏كنى با اذيت كمى ولى من ناله نكنم از شعله خالص آتش اين مادّه با مشتقات آن جمعا شش بار در «نهج» آمده است.

«آنّة» اسم فاعل است از انين به معنى گوسفند گويند

«ماله حانّة و لا آنّة» او نه شترى دارد و نه گوسفندى.

انى

(بر وزن فعل) نزديك شدن. رسيدن. «استيناء» از اين ماده به معنى انتظار يعنى انتظار رسيدن و نزديك شدن است امام (عليه السلام) درباره طلحه و زبير فرموده «و لقد استثبتهما قبل القتال و استأنيت بهما امام الوقاع» خ 137، 195 از آنها قبل از جنگ خواستم كه برگردند و انتظار كشيدم براى آنها پيش از جنگ و عجله در جنگ نكردم. و به عامل صدقات مى‏نويسد: «فاذا اخذها امينك فاوعز اليه الّا يحول بين ناقة و بين فصيلها... و ليرّفه على اللاغب و ليستأن بالنقب و الظالع» نامه 25، 381. آنگاه كه‏ نماينده تو زكات را مى‏گيرد، بفهمان كه ميان ناقه و بچه‏اش جدائى نياندازد، حيوان خسته را راحت كند، و به شتريكه زير پايش شكافته شده و يا از رفتن درمانده انتظار بكشد و مدارا كند، صلوات و سلام خدا بر تو باد اى امير مومنان كه مى‏فرمائى حتى با حيوانات درمانده مدارا شود «نقب» بفتح اوّل و كسر دوّم: شتريكه پنجه پايش سوراخ شده «ظالع» شتريكه از رفتن عاجز شده است. از اين ماده فقط دو مورد فوق در «نهج» يافته است.

اناة

حلم. وقار. انتظار. «الحلم و الأناة توأمان ينتجهما علوّ الهمة» حكمت 460 تملّك نفس و تأنّى و صبر، دو مولود همزاد هستند همّت عالى سبب به وجود آمدن آندو است انگاه كه جرير را براى بيعت گرفتن از اهل شام و معاويه به شام فرستاد، ياران گفتند: به شام لشكر كشيد، فرموده: چون جرير هنوز برنگشته: «و الرأى عندى مع الاناة فأرودوا و لا اكره لكم الإعداد» خ 43، 84، رأى من انتظار و تأنّى است، لكن آماده باشيد آمادگى را مكروه نمى‏دارم. و نيز فرمايد: «من الخرق المعاجلة قبل الامكان و الاناة بعد الفرصة» حكمت 363 عجله كردن پيش از امكان كار و منتظر ماندن بعد از فرصت از حماقت است اين لفظ همه‏اش پنج بار در «نهج» آمده است.

اناء

(بكسر اول) ظرف، جمع آن آنيه است «ايهّا الناس سيأتى عليكم زمان يكفاء فيه الاسلام كما يكفاء الاناء بمافيه» خ 103، 150 زمانى مى‏آيد كه اسلام وارونه مى‏شود چنانكه ظرف با آنچه در آنست وارونه مى‏شود، ظاهرا اشاره به زمان بنى اميه است.

«الا و انّ الدنيا قد ولّت حذّاء فلم يبق منها الّا صبابة كصبابة الاناء اصطبّها صابّها» خ 42، 84 بدانيد دنيا بطور سريع رو گردانده و نمانده از آن مگر ته مانده‏اى مانند ته مانده ظرف كه گذاشته آنرا گذارنده‏اش، از اين ماده فقط چهار مورد در «نهج» آمده است.

اهاب

تأهّب به معنى تهيّأ و آمادگى است «اهبه» بضّم اوّل به معنى آماده شده آيد، «اهاب» مطلق پوست يا پوست دباغى نشده است. در رابطه با ملائكه فرموده است: «و ليس فى أطباق السماء موضع اهاب الّا و عليه ملك ساجد او ساع حافد» خ 91، 131، در طبقه‏هاى آسمان محل انداختن پوست حيوانى نيست مگر آنكه در آن فرشته‏اى در حال سجده يا سعى و تلاش كننده سريعى هست. و به معاويه شقى مينويسد: «فاقعس عن هذا الامر و خذ اهبة الحساب» نامه 10، 370، از اينكار (ادعّاى خلافت) كنار شو آماده شده حساب خدا را برگير. همچنين است خطاب آنحضرت به يارانش: «فخذوا للحرب اهبتها» خ 26، 68، از اين ماده فقط سه مورد در «نهج» يافته است.

اهل

خانواده. خاندان.

راغب در مفردات گويد: اهل الرجل در اصل كسانى هستند كه با او در يك خانه زندگى مى‏كنند، بعد به طور مجاز به كسانى كه او و آنها را يك نسب جمع مى‏كند، اهل بيت آنمرد گفته‏اند

در قاموس گويد: اهل رجل، عشيره و اقرباى اوست، اهل الامر واليان امر هستند، اهل خانه، ساكنان آنست اهل مذهب معتقدين به آن هستند.

اين لفظ در «نهج» به اين معانى آمده و در حدّ وفور يافته است مانند: اهل الدنيا، اهل الشام، اهل العراق، اهل الدين، اهل مصر، اهل الجهل، اهل البغى، اهل البصائر، اهل الكوفه، اهل الاسلام و غيره، انحضرت به وقت برگشتن از صفين خطاب به گورستان كوفه فرموده: «يا اهل الديار الموحشة و المحالّ المقفرة و القبور المظلمة، يا اهل التربة يا اهل الغربة يا اهل الوحدة يا اهل الوحشة، انتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لاحق...» حكمت 130، 492، اين لفظ حدود دويست و چهل و چهار بار در «نهج» به كار رفته است از ميان آنها به دو محل اشاره مى‏شود يكى «سيّد اشباب اهل الجنّة» درباره حسنين (عليهم السلام)، ديگرى كلمه «اهل البيت» (عليهم السلام) است.

امام (صلوات اللّه عليه) به معاويه مى‏نويسد: «و منّا النبّى و منكم المكذّب و منّا اسد الله و منكم اسد الاحلاف و منّا سيّدا شباب اهل الجنة و منكم صبية النار» نامه 28، 387 معنى اين كلام در «اسد» كذشت لقب «سيّدا شباب اهل الجنّة» لقب متواترى است كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به حسينن (عليهم السلام) داده است.

اهل البيت (عليهم السلام)

«اهل البيت» حدود دوازده بار در «نهج» بكار رفته و مستقّلا مورد بحث قرار گرفته‏اند مقدارى از آن در «امام» گذشت مقدارى نيز در اينجا ذكر مى‏شود: و مقدارى هم در آل محمد- ص- خواهد آمد. ناگفته نماند: چنانكه مى‏دانيم قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) دو چيز اصيل و پر ارزش هستند كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در ميان امّت گذاشت و در حديث متواتر فرمود: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكّتم بهما لن تضّلوا ابدا...» تنها اگر به اين حديث بعد از آنحضرت عمل مى‏شد، اينهمه گرفتارى بر مسلمانان وارد نمى‏آمد اينك اهل بيت در نهج البلاغه «انظروا اهل بيت نبيّكم فالزموا سمتهم و اتبّعوا اثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلّوا و لا تتّأخروا عنهم فتهلكوا.» خ 97، 143 نگاه كنيد به اهل بيت پيامبرتان ملازم راه و طريقه آنها باشيد آنها را سر مشق قرار دهيد آنها به هيچ وجه شما را از هدايتى خارج نمى‏كنند و به هيچ وجه به هلاكتى بر نمى‏گردانند، اگر آنها نشستند شما هم بنشينيد و اگر برخاستند و شما هم برخيزيد، از آنها پيش نيافتيد و گرنه گمراه مى‏شويد و از آنها عقب نمانيد كه به هلاكت مى‏افتيد. اگر درست دقت شود اين سخن عبارت اخراى ثقلين و مشروح آن در رابطه با اهل بيت و عترت آنحضرت است. «سمت» در عبارت فوق به معنى طريق و حال است و «لبد» به معنى ماندن و نشستن مى‏باشد «لبد بالمكان: اقام به»

ترسيم ديگرى از مقام اهل بيت

آنحضرت (صلوات اللّه عليه) در كلام ديگرى جايگاه عظيم اهل بيت (عليهم السلام) را در اسلام چنين ترسيم مى‏فرمايد: «فاين تذهبون و انى تؤفكون و الاعلام قائمة و الايات واضحة و المنار منصوبة فاين‏ يتاه بكم و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيّكم و هم ازمّة الحق و اعلام الدّين و السنة الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهيم العطاش ايها الناس خذوها عن خاتم النبيين (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و سلّم «انّه يموت من مات منّا و ليس بميّت و يبلى من بلى منّا و ليس ببال فلا تقولوا بما لا تعرفون فانّ اكثر الحق فيما تنكرون و اعذروا من لا حجّة لكم عليه و هو انا- الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و أترك فيكم الثقل الاصغر، قدر كزت فيكم راية الايمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام». خ 87، 119. يعنى از راه راست به كجا مى‏رويد به كجا منحرف مى‏شويد، دلائل حق برپاست آيات حق واضح است، علامات خير و شر برافراشته است، چطور شما را به ضلالت مى‏برند و چه طور سرگردان مى‏مانيد، با آنكه اهل بيت پيامبرتان در ميان شماست، آنها دستگيره‏هاى حقّند و اركان دين و زبانهاى راستگوى وحى هستند، آنها را در بهترين رديفهاى قران قرار بدهيد و به درياى علم آنها وارد شويد مانند ورود شتران عطشان ايها الناس اين حقيقت را از رسول الله ياد گيريد كه درباره اهل بيت فرمود: هر كس از ما بميرد مرده نيست و هر كس از ما در قبر بپوسد پوسيده نيست، چيزى را كه نميدانيد نگوئيد، چون بيشتر حق در آنستكه نمى‏دانيد، معذور داريد (در گفتن و عمل) آنكس را كه حجتى بر عليه او نداريد و آن من هستم آيا در ميان شما بثقل اكبر (قرآن) عمل نكردم آيا در ميان شما ثقل اصغر (حسن و حسين) را باقى نمى‏گذارم پرچم ايمان را در ميان شما زدم و شما را بر حلال و حرام واقف كردم.

توضيح اين بيان

1: عترت رسول الله همان على و فاطمه و حسنين و بعد از آنها امامان اهل بيت (عليهم السلام) است. ابن ابى الحديد در اين رابطه گويد: عترت رسول الله ص همانستكه درباره آنها فرموده «انى تارك فيكم الثقلين... و عترتى اهل بيتى» و همانستكه عبا را بر سر آنها كشيد و فرمود: «اللهم هولاء اهل بيتى فاذهب الرجس عنهم» و آن وقتى بود كه آيه (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ...) احزاب، 33 آمد.

2: و اينكه درباره اهل بيت فرمود: و «هم ازّمه الحّق» بدانجهت است كه حق پيوسته با آنها ميگردد و در دست آنهاست، چنانكه رسول خدا ص درباره امير المؤمنين ع فرمود: «يدور معه الحق حيثما دار» على هذا «هم ازّمة الحق» يعنى آنها حق را مى‏كشند، هر كجا بروند حق با آنها مى‏رود.

3: «فانزلوهم باحسن منازل القران» قران را مى‏خوانيم، احترام مى‏كنيم، عمل مى‏نمائيم، اهل بيت هم بايد در ميان ما مانند قرآن باشند، گوئى منظور آنحضرت از «احسن منازل» مورد عمل قرار دادن دستورات اهل بيت (عليهم السلام) است.

4: «ردوهم ورود الهيم العطاش» اهيم شتر تشنه‏ايست كه از آب سير نمى‏شود، جمع آن «هيم» و عطاش جمع عطشان است يعنى همانطور كه شتران تشنه با سرعت به طرف آب مى‏روند، در اخذ علوم اهل بيت و رفتن به پيش آنها مانند آن شتران باشيد. 5: «من مات منّا»... اشاره است به («وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ») ارواح اهل بيت (عليهم السلام) همه چيز را مى‏فهمند، آنها در واقع نمرده‏اند، سلامهاى ما را مى‏شنوند، در زيارتشان مى‏گوئيم: «اشهد انّك تشهد مقامى و تسمع كلامى و تردّ سلامى».

6: «و اعذروا من لا حجة لكم عليه» يعنى: آنچه توانستم شما را هدايت كردم به قرآن كه ثقل اكبر است عمل نمودم و ثقل اصغر را كه دو فرزندم حسن و حسين هستند در ميان شما مى‏گذارم ديگر معذورم داريد.

ادامه مطلب

و نيز در بيان اهل بيت (صلوات اللّه عليهم) فرموده است دقت شود: «نحن شجرة النّبوة و محطّ الرسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ينابيع الحكم، ناصرنا و محبنّا ينتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السّطوة» خ 109، 162 ما اهل بيت رسول الله شجره نبوت هستيم (رسول خدا ص تنه اين درخت و امامان اهل بيت شاخه‏هاى آن هستند) ما اهل بيت محل و منزل رسالت هستيم (وحى در خانواده ماست) ما محل رفت و آمد ملائكه، معادن علم شريعت، چشمه‏هاى حكم خدا هستيم، يار و دوست ما منتظر رحمت خدا و دشمن ما منتظر سخط خداوند است. آرى اهلبيت خانه‏هايشان محل رفت و آمد ملائكه است علوم رسول خدا ص به آنها منتقل شده و او فرموده است: «انا مدينة العلم و علّى بابها» و نيز او فرموده: «اقضاكم علّى» و ساير روايتها. و خلاصه اهل بيت در اسلام جايگاه بخصوصى دارند و مقام رهبرى از هر لحاظ خاصّ آنهاست.

و نيز فرموده است: «و عندنا اهل البيت، ابواب الحكم و ضياء الامر» خ 120، 176 يعنى تمام ابواب احكام شريعت و راه آشكار دين نزد ماست و درباره اينكه فتنه بنى اميه اهل بيت را منحرف نتواند كرد فرموده است «نحن اهل البيت منها بمنجاة و لسنافيها بدعاة» 93، 138، ابن ميثم فرموده: ما از گناهان بنى اميّه در نجاتيم و داعى به حكومت آنها نيستيم نه اينكه از ستم آنها سالم خواهيم ماند.

و نيز فرموده: «من احبنّا اهل البيت فليستعدّ للفقر جلبابا» حكمت 112، معنى اين كلام در «فقر» خواهد آمد انشاء الله. آنگاه كه اشعث بن قيس حلوائى بطور رشوه محضر حضرت آورد كه كارى از كارهاى حكومت را به وى بدهد فرمود: «فقلت: اصلة ام زكاة ام صدقة فذلك محرّم علينا اهل البيت» ح 224، 347، ابن ميثم رحمه الله در شرح خويش «ذلك» را به زكاة و صدقه برگردانده زيرا كه آنشخص از ارحام نبود تا صله ارحام شود، با وجود اين، مسئله حرمت صدقه كه غير از زكات و فطره باشد براى سادات جاى بحث است. و نيز در اهميت اعتقاد به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) فرموده است: «فانه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حق ربّه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا و وقع اجره على الله و استوجب ثواب مانوى من صالح عمله» خ 190، 283.

أوب

بازگشت.

«آب من سفره اوبا: رجع»

مآب مصدر ميمى آيد به معنى بازگشت و نيز اسم زمان و اسم مكان آيد.

راغب در مفردات گويد: اوب به معنى رجوع از روى اراده و اختيار است ولى رجوع اعّم مى‏باشد.

و نيز «اوب» به معنى طريق و ناحيه آيد، گويند:

«جاء و امن كلّ اوب» آمدند از هر طرف.

آنحضرت (صلوات اللّه عليه) به خوارج مى‏گويد: «فأبوا شرّ مأب و ارجعوا على اثر الاعقاب اما انّكم ستلقون بعدى ذلا شاملا و سيفا قاطعا» خ 58، 93 برگرديد بدترين برگشت، برگرديد به عقبها (ضررى به من نداريد) آگاه باشيد كه بعد از من ذلّت عمومى و شمشير بر آن شما را خواهد گرفت آرى خوارج به دست بنى اميّه ذليل شدند.

و در مقام موعظه فرموده: «فجعل الله لهم الجنّة مأبا و الجزاء ثوابا» خ 190، 282 «مآب» در اينجا اسم مكان است به معنى محل بازگشت. آنحضرت در وصف اهل شام كه به صفين براى يارى معاويه آمده بودند فرموده است: «جفاة طغام و عبيد اقزام جمعوا من كلّ اوب و تلقّطوا من كلّ شوب ممنّ ينبغى ان يفقّه و يؤدّب و يعلّم و يدرّب و يولّى عليه و يؤخذ على يديه ليسوا من المهاجرين و الانصار، و لا من الدين تبوّؤا الدار و الايمان» خ 238، 357 (اين توده ناآگاه بى‏رحم و سنگدلند و اراذلند، بى‏فضيلت و پستند، از هر طرف گرد آمده و از هر اختلاط و آميختگى گرفته شده‏اند، كسانى هستند كه بايد آموزش و ادب و تعليم و تمرين به بينند و بر آنها ولى و قيّم تعيين شود و دستشان را بگيرند يعنى احمق و نادانند بايد تربيت شوند، نه اينكه كارى به آنها واگذار شود و به حساب گرفته شوند، آنها نه از مهاجرين هستند و نه از انصار و نه از كسانيكه در مدينه ديار و ايمان را آماده كردند (انصار اوّلى). ناگفته نماند «جفاة» جمع جاف غليظ القلب. «طغام» بفتح اوّل از اراذل مردم، «عبيد» كنايه از بدخلقى و بى‏فضيلتى است «اقزام» جمع قزم اراذل ناس، «اوب» ناحيه و طرف «شوب» آميختگى، محمد عبده «شوب» را ناصحيح بودن نسب گفته است. ناگفته نماند: اين ماده با مشتقات آن جمعا يازده بار در «نهج» آمده است.

اود

سنگينى «آدا ودا» سنگينى كرد. و در اصل به معنى خم شدن از سنگينى است آنحضرت در وصف حق تعالى فرموده: «لم يؤده خلق ما ابتدأ و لا تدبير ما ذرأ و لا وقف به عجز عمّا خلق» خ 65، 96، يعنى: خدا را سنگين نكرده و او را به زحمت نيانداخته‏اند خلقت آنچه شروع كرده و نه تدبير آنچه آفريده است و عاجز بودن، او را از آفريده‏اش باز نداشته است. همچنين است جمله: «و لم يؤده منها خلق ما خلقه و برأه» خ 186، 276 از اين ماده فقط دو مورد در «نهج» به كار رفته است.

اوَد

(بر وزن شرف) كجى، زحمت، تلاش

در اقرب الموارد آمده: «الاود: الاعوجاج و الكدّ و التّعب»

اين لفظ هفت بار در «نهج» مورد استعمال قرار گرفته است: پس از آنكه فرق آنحضرت توسط اشقى الاشقياء شكافته شد فرمود: «ملكتنى عينى و انا جالس فسنح لى رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فقلت يا رسول الله ماذا لقيت من امّتك من الأود و اللدد» فقال: «ادع عليهم» خ 70، 99، نشسته بودم خوابم ربود، رسول خدا ص در خواب از كنارم گذشت گفتم يا رسول الله چقدر انحراف و خصومت كه از امتّت ديدم فرمود: بر آنها نفرين كن. آنگاه كه طلحه و زبير به آنحضرت گفتند: با تو بيعت مى‏كنيم بشرط آنكه شريك تو در كار خلافت باشيم فرمود: «لا. و لكنّكما شريكان فى القّوة و الاستعانة و عونان على العجز و الاود» حكمت 202 در اينجا منظور از «اود» كار مشكل و سخت است يعنى: نه بلكه شما شريكان من هستيد در نيرومندى و يارى، و ياران من هستيد بر ناتوانى و كار مشكل. و در توبيخ اصحابش فرمود: «و انّى لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم و لكّنى لا ارى.

اصلاحكم بافساد نفسى اضرع الله خدودكم و اتعس جدودكم» خ 69، 99، من مى‏دانم كدام عمل شما را اصلاح مى‏كند، و كجى‏تان را راست مى‏نمايد ولى نمى‏خواهم شما را اصلاح كنم با فاسد كردن خودم، خداوند ذلّت را در قيافه‏تان وارد كند، و تازه‏تان را تباه گرداند، منظور از «جدود» حظوظ و نصيبهاست. كلام امام دنيائى از حقائق را در بر دارد كلام ذيل در نهج البلاغه قابل دقت و معركة الاراء است آنحضرت در خطبه 28، 350 چنين فرموده است: «لله بلاد فلان فلقد قوّم الاود و داوى العمد و اقام السنة و خلّف الفتنة، ذهب نقىّ الثوب، قليل العيب أصاب خيرها و سبق شرّها ادىّ الى الله‏ طاعته و اتقّاه بحقّه...» يعنى: خدا راست بلاد فلانكس، كجى را راست كرد درد را دوا نمود، سنّت رسول خدا ص بر پا داشت، فتنه را پشت سر انداخت (فتنه به او نرسيد) پاكدامن و كم عيب از دنيا رفت، به خير دنيا رسيد و از شرّش سبقت يافت (شرش به او نرسيد) طاعت خدا را ادا كرد و او را به حق پرهيزكارى نمود... اهل سنت عقيده دارند، منظور امام (عليه السلام) از اين كلام عمر بن الخطّاب است چنانكه محمد عبده و ابن ابى الحديد گفته‏اند، ابى ابى الحديد گويد: نسخه نهج البلاغه را كه به خط سيد رضى جامع نهج البلاغه بود به دست آوردم و تحت كلمه «فلان» نوشته بود (عمر) فخّار بن سعد مولوى به من چنين خبر داد، از نقيب ابو جعفر يحيى بن ابى زيد علوى پرسيدم گفت منظور از فلان در «لله بلاد فلان» عمر بن الخطاب است گفتم: آيا امير المؤمنين (عليه السلام) عمر را اين چنين مدح مى‏كند گفت: آرى.

امّا اماميّه مى‏گويند: اين گفته از باب تقيه است مى‏خواسته ياران خودش را با نقل اين سخن به صلاح بكشد... آنگاه ابن ابى الحديد از تاريخ طبرى نقل مى‏كند: بعد از قتل عمر، دختر ابى حثمه مى‏گفت: «وا عمراه أقام الاود و ابرأ العمد أمات الفتن و أحيا السنن خرج نقّى الثوب بريئا من العيب» ابن ابى الحديد ج 12 ص 3- 5 مرحوم راوندى در شرح خود به نقل از ابن ابى الحديد گويد: آنحضرت بعضى از ياران خويش را با حسن سيرت مدح مى‏كند. ابن ميثم رحمه الله فرموده: نقل شده مراد از فلان «عمر» است و از قطب راوندى نقل شده كه آنحضرت بعضى از ياران خويش را مدح مى‏كند كه قبل از وقوع فتنه‏ها مرده بود... ابن ميثم ادامه مى‏دهد: بدان: شيعه در اينجا سؤالى مطرح كرده و گويد: ما به خطاكار و غاصب بودن ابوبكر و عمر اتفاق داريم، در اين صورت يا اين سخن از على (عليه السلام) نيست و يا اتفاق ما باطل است، آنگاه شيعه به دو وجه جواب داده است.

اول اينكه: اين سخن از امام است و منظور آنحضرت اين بوده كه معتقدين به خلافت شيخين را با اين سخن به اصلاح بكشد دوّم اينكه با اين سخن ابو بكر يا عمر را مدح كرده تا عثمان را توبيخ كند كه راه آندو را نرفت.

نگارنده گويد: اين كلام نمى‏شود در رابطه با يك فرد عادى باشد يقينا درباره يك حاكم و يك پيشواست، از طرف ديگر يقينا منظور آنحضرت مدح عمر نيست و اين محال است، چطور مى‏شود آنحضرت عمر بن الخطاب را در خطبه شقشقيّه آنطور بكوبد و بگويد: فدك را به طور غصب از ما گرفتند و مرتب بفرمايد: حكومت مال اهل بيت و آل محمد است و با آنهمه غصب خلافت و بدعتهاى عمر و مظلوميّت فاطمه (سلام اللّه عليها) و... آنحضرت عمر را چنان مدح نمايد، من نظرم همانست كه مرحوم شهيد مطهرى در «سيرى در نهج البلاغه» فرموده: اين سخن از على (عليه السلام) نيست بلكه سخن «دختر ابى حثمه» و مانند آنست كه مرحوم رضى به اشتباه به آنحضرت نسبت داده است.

اوار

(بضم اوّل): حرارت و شعله آتش

در لغت آمده: «الأوار حرّ النار و الشّمس و العطش و الدّخان و اللهّب»

اين كلمه فقط يكبار در «نهج» آمده آنگاه كه در وصف طاعت خدا فرموده: «فانّ طاعة الله حرز من... اوار نيران موقدة» خ 198، 313 طاعت خدا نگاه دارنده از حرارت آتش افروخته شده مى‏باشد.

افَت

ضرر و فساد و نحو آن

«الآفة: العاهة او عرض مفسد لما اصابه»

حرف دوّم اين كلمه «واو» است گويند: «افه اوفا» بدين جهت بعد از «اوار» آمده است «يغلب المقدار على التّقدير حتّى تكون الافة فى التّدبير» حكمت 459. تقدير الهى چنان بر قياس و اندازه‏گيرى و حساب انسان غالب است تا جائيكه ضرر در تدبير مى‏شود، انسان فكر مى‏كند كه به مقصود برسد مى‏بيند به ضرر منجّر شد. جمع آفت: آفات است چنانكه در نامه شريح فرموده: «و تجمع هذه الدّار حدود أربعة الحد الاوّل ينتهى الى دواعى الافات...» نامه 3، 365 لفظ آفت و آفات جمعا شش بار در «نهج» آمده است.

اول

(بفتح اوّل): رجوع

«آل اليه: رجع»

تأويل: برگشت دادن در رابطه با خدا فرموده: «المنشى‏ء اصناف الاشياء بلا رويّة فكر آل اليها و لا قريحة غريزة اضمر عليها» خ 91، 127، اصناف موجودات را آفريده بدون اعمال فكريكه به آن رجوع كرده و

بدون طبيعت مادّى كه در آن فكرى را نگاه داشته است، يعنى خدا مانند انسان نيست كه اوّل فكرى كرده و بعد كارى را انجام بدهد و قبل از اين كلام فرموده: «و انمّا صدرت الامور عن مشيته» امام (صلوات اللّه عليه) در رابطه با تقوى فرموده: «و اعتصموا بحقائقها تؤل بكم الى اكنان الدعة و أوطان السعة و معاقل الحرز» خ 195، 309، به حقائق تقوى چنگ بزنيد تا شما را به پناهگاههاى سهولت و محلهاى وسعت عيش و امانگاههاى محفوظ برگشت دهد. تأوّل از باب تفعّل به معنى تأويل است

در اقرب الموارد آمده: «تأوّل الكلام مثل اوّله»

آنحضرت در ضمن نامه‏اى به معاويه مى‏نويسد: «و قد رام اقوام امرا بغير الحق فتألّوا على اللّه فاكذبهم فاحذر يوما يغتبط فيه من احمد عاقبة عمله» نامه 48، 423 جماعتى غير حق را قصد كرده بر عليه خدا و خلافت حقّه تأويل كرده و خود را محّق دانستند ولى خدا دروغ آنها را آشكار نمود (منظور اهل جمل است) بترس از روزيكه غبطه مى‏خورد و شاد مى‏شود كسيكه عاقبت عملش را پسنديده كرده است. باز آن حضرت به معاويه مى‏نويسد: «فعدوت على الدنيا بتأويل القرآن فطلبتنى بما لم تجن يدى و لا لسانى و عصيته انت و اهل الشام» نامه 55، 446 به طرف دنيا جهيدى با تأويل قرآن و از من خون عثمان را خواستى كه در آن دست و زبان من جنايتى نكرده است ولى تو و اهل شام عثمان را نافرمانى كرده و به نصرت او نيامديد. معاويه با تمسك به آيه (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً) مردم را به شبهه انداخت كه من وظيفه دارم خون عثمان را بخواهم.

«مأل»

محل بازگشت، اسم مكان است امام (عليه السلام) فرمايد «و قد عهد الىّ بذلك كلّه و بمهلك من يهلك و منجى من ينجو و مأل هذا الامر» خ 175، 250 رسول خدا ص همه اينها را به من گفته و از هلاكت كسيكه هلاك مى‏شود و از نجات آنكه نجات مى‏يابد و عاقبت اين امر به من خبر داده است. ناگفته نماند. لفظ «اول» با مشتقات آن ده بار در «نهج» به كار رفته است.

آل

اصل اين كلمه اهل است راغب در مفردات گويد: آل مقلوب اهل است،

مصّغر آن اهيل مى‏باشد و فقط در اشراف و بزرگان به كار مى‏رود مثل «آل اللّه» اين لفظ فقط سه بار در «نهج» به كار رفته است يكى درباره فرعون چنانكه درباره اهل ضلالت فرموده: «قد ماروا فى الحيرة و ذهلوا فى السّكرة على سّنة من آل فرعون» خ 150، 209، راه رفتند در حيرت و غافل شدند. در مستى بر طريق آل فرعون، كه بالاخره گرفتار شدند. دو دفعه نيز به لفظ آل محمد- ص- آمده است چنانكه در زعامت و رهبرى و ممتاز بودن آنها (عليهم السلام) فرموده است: «لا يقاس بآل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) من هذه الامّة احد و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا هم اساس الدين و عماد اليقين اليهم يفى‏ء الغالى و بهم يلحق التالى و لهم خصائص حقّ الولاية و فيهم الوصيّة و الوراثة آلان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله» خ 2، 47 تعريفى است از مقام اهل بيت (عليهم السلام) كه خلافت و جانشينى رسول اللّه خاص آنهاست يعنى كسى از اين امّت به آل محمد ص قياس نمى‏شود و با آنها برابر نمى‏شود كسيكه نعمت هدايتشان بر او شامل است، آنها اساس دين و ستون يقين هستند، و همان صراط مستقيمند كه اهل تجاوز و افراط به آنها بر مى‏گردد و مقّصر و عقب مانده به آنها مى‏رسد، خصوصيتهاى حق ولايت براى آنهاست، وصى و وارث رسول خدا در رهبرى، آنها هستند اكنون كه من به خلافت رسيدم، حق به اهلش برگشت و به محلّ انتقال خود منتقل شد لفظ «إذ» در اينجا براى تأكيد يا به معنى «قد» است. بقيّه سخن در «امام» و «اهل بيت» گذشت. و در جاى ديگر در همين رابطه فرموده: «الا انّ مثل آل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، كمثل نجوم السماء اذا خوى نجم طلع نجم فكانّكم قد تكاملت من اللّه فيكم الصّنايع و اراكم ما كنتم تأملون» خ 100، 146، يعنى مثل امامان آل محمّد مثل ستارگان است چون ستاره‏اى غائب شود، ستاره ديگرى طلوع مى‏كند، گوئى كارهاى خدا در ميان شما كامل شده و خدا آنچه را كه آرزو داريد به شما نشان داده است. آل محمد ص را به ستارگان تشبيه كرده كه راهنمايان توحيد هستند، و نيز يكى پس از ديگرى ولايت را در دست مى‏گيرد، جمله اخير ظاهرا اشاره به قيام قائم‏ (عليه السلام) است. بنا به نقل المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه: صد و سيزده بار در «نهج» كلمه «و آله» به كار رفته است.

اوّل

مقابل آخر و آن وصف است مؤنّث آن اولى است مثل اخرى. چنانكه فرموده: «اوّل ما تغلبون عليه من الجهاد، الجهاد بايديكم ثمّ بالسنتكم ثم بقلوبكم» حكمت 375، اولين جهاديكه در آن مغلوب شده و دست بر مى‏داريد، جهاد با دست و سلاح است، بعد جهاد با زبان «امر بمعروف و نهى از منكر» و بعد جهاد با قلب، حتّى منكر را در قلب هم ناخوش نمى‏داريد. اين لفظ به صورت جمع و مفرد و مؤنث و مذكّر حدود هشتاد و چهار بار در «نهج» به كار رفته است.

آلت

وسيله، سبب، اين لفظ به صورت مفرد پنج بار و بلفظ جمع (آلات) يكبار در «نهج» آمده است، آنحضرت در رابطه با كار خداوند فرموده: «فاعل لا بمعنى الحركات و الآلة» خ 1، 40 يعنى كار خداوند مانند موجودات مادى به وسيله حركت اعضاء و به وسيله ابزار كار نيست بلكه به طور مشيّت است (إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) نحل 40.

و نيز فرموده است: «آلة الريأسة سعة الصدر» حكمت 176 ايضا درباره حق تعالى فرموده: «و لا يحسب بعدّ و انما تحّد الادوات انفسها و تشير الالات الى نظائرها» خ 186، 273، خدا با شمارش حساب نمى‏شود، ادوات فقط خود را تعريف توانند كرد نه خدا را و وسائل فقط به خود اشاره توانند كرد و نه به خدا، رجوع شود به لفظ «اللّه».

آن

اكنون. حالا. آن اسم وقتى است كه در آن هستى. «عباد اللّه الآن فاعملوا و الالسن مطلقه و الابدان صحيحة» خ 196، 311، در نسخه صبحى صالح «فاعلموا» از ماده «علم» نقل شده است، اين كلمه شش بار در «نهج» آمده است.

اوان

وقت، جمع آن «آونه» است، در رابطه با احاطه خداوند فرموده: «و انّه لبكّل مكان و فى كلّ حين و اوان و مع كلّ انس و جان» خ 195، 309 و در مقام موعظه فرموده است: «فليعمل العامل منكم فى ايّام مهله قبل ارهاق اجله و فى فراغه قبل اوان‏ شغله» خ 86، 116 عمل بكند عمل كننده از شما در ايام مهلتهايش پيش از احاطه اجلش و در فراغت پيش از وقت مشغول بودنش، در رابطه با بى‏وفائى دنيا و زودگذر بودن عمر فرموده: «فهل ينتظر... اهل غضارة الصحّة الّا نوازل السقم و اهل مدّة البقاء الّا آونة الفناء...» خ 83، 110، آيا منتظر مى‏شود... اهل وسعت صحت مگر آينده‏هاى مرض را و آيا انتظار مى‏كشد اهل مهلت بقاء مگر اوقات فنا را، لفظ «اوان» شش بار و «آونه» فقط يكبار در «نهج» يافته است.

آه

كلمه دردمندى و شكايت و حسرت است: «آه من قلّة الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد» حكمت: 77، اى حسرت از كمى توشه و طول راه، و دورى سفر آخرت و عظمت محل ورود (آخرت) در رابطه با امامان اهل بيت فرموده: «اولئك خلفاء اللّه فى ارضه و الدعاة الى دينه آه آه شوقا الى رؤيتهم» حكمت 147، لفظ «آه» فقط اين دو مورد را در «نهج» دارد.

اوّه

تأسف. كلمه‏ايست كه در مقام ناليدن از درد و فشار گفته ميشود و در «نهج» فقط يكدفعه به كار رفته است، آنجا كه امام (عليه السلام) يكهفته به شهادتش مانده خطبه‏اى خواند و از رجالى مانند عمار، ابن تيهان و ذو الشهادتين كه در صفين شهيد شده بودند ياد كرد و با سينه‏اى گداخته در حاليكه دست به محاسنش زده و اشك چشمش جارى بود فرمود: «أوّه على اخوانى الذين تلوا القرآن فاحكموه و تدّبروا الفرض فاقاموه، أحيوا السّنة و اماتوا البدعة، دعوا للجهاد فاجابوا» خ 182، 264، تأسف و حسرت بر برادر اينكه قرآن را خوانده و آنرا جدى گرفتند و در واجب فكر كرده و عمل نمودند، بدعت را ميرانده و سنّت را احياء كردند، به جهاد دعوت شدند و اجابت نمودند.

اوْى

نازل شدن، لاحق شدن.

«اويت منزلى و اليه: نزلته»- «اوى الى كذا: انضّم اليه»

خلاصه اينكه به معنى پناه بردن و مأوى گزيدن به كار رود، در خطبه قاصعه راجع به سرگردانى يهود فرموده: «لا يأوون الى جناح دعوة يعتصمون بها» خ 192، 297 لاحق نمى‏شدند به طرف دعوت رسولى كه چنگ بزنند به دعوت او: و درباره زمان بعد از خود فرموده: «منهم تخرج الفتنة و اليهم تأوى‏ الخطيئة» حكمت 369، فتنه از آنها بروز مى‏كند، و گناه در آنها مكان مى‏گيرد و نيز درباره زمان بعد از خويش فرموده: «سيأتى عليكم من بعدى زمان ليس فيه شى‏ء اخفى من الحق... فالكتاب يومئذ و اهله طريدان منفيّان... لا يؤويهما مؤو...» خ 147، 204، بعد از من زمانى (زمان بنى اميه) مى‏آيد كه چيزى مخفى‏تر از حق نيست، قرآن و اهل قرآن در آن رانده شده و نفى مى‏شوند، پناه دهنده‏اى به آندو پناه نمى‏دهد «موو» اسم فاعل است، اين كلمه با مشتقات آن، شش بار در «نهج» آمده است.

آيه

علامت. نشانه. عبرت. دليل. معجزه، معنى اصلى آن همان علامت و نشانه است، معانى ديگر به همان مناسبت آيند، اين كلمه به صورت مفرد و جمع شانزده بار در «نهج» به كار رفته است، درباره اسلام فرموده: فجعله... فهما لمن عقل و لبّا لمن تدّبر و آية لمن توسّم و تبصرة لمن عزم» خ 106، 153، اسلام را مفهوم قرار داد به كسيكه تعقل كند، و معقولى به آنكه دقّت نمايد، و علامتى به انكه بخواهد علامت خدائى داشته باشد و بصيرت به انكه قصد بصيرت دارد. و در رابطه با حق تعالى فرموده: «و لا يجرى عليه السّكون و الحركة... و اذا لقامت آية المصنوع فيه و التحوّل دليلا بعد ان كان مدلولا عليه» خ 186، 273، حركت و سكون بر خدا جارى نمى‏شود... و گرنه در او علامت معلوليّت به وجود مى‏آيد، و دليل بر معلول بودن مى‏شود بعد از آنكه موجودات به او دلالت مى‏كردند. «فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع و اعتبروا بالاى السّواطع» خ 85، 116، موعظه بگيريد بندگان خدا با عبرتهاى مفيد و عبرت بگيريد با آيات و دلائل روشن «آى» جمع آيه است.

ايْد

نيرو. قوه. تأييد: نيرومند كردن. راجع به ستارگان و شهابها فرموده: «و امسكها من ان تمور فى خرق الهواء بأيده و امرها ان تقف مستسلمة لامره» خ 90، 128، خدا آنها را نگاه داشت از اينكه در شكاف و صحنه هوا موج بزنند، و فرمود تا در فضا بيايستند و تسليم امر شوند نظير (إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي).

و به معاويه مى‏نويسد: «فقد اتانى كتابك تذكر فيه اصطفاء اللّه محمدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، لدينه و تأييده ايّاه بمن ايدّه من اصحابه...» نامه 28، 385، از اين ماده فقط اين سه مورد در «نهج» يافته است.

ايْم

بى‏شوهر و بى‏زن ماندن،

در لغت آمده: «آمت المرئة من زوجها تئيم: فقدته و كد الرّجل من زوجه»

از اين ماده فقط يك كلمه در «نهج» يافته است، امام (صلوات اللّه عليه) در ملامت اهل عراق فرموده: «اما بعد يا اهل العراق فانّما انتم كالمرأة الحامل حملت فلمّا أتمّت املصت و مات قيمّها و طال تأيمها و ورثها ابعدها...» خ 71، 100، اى اهل عراق شما مانند زن حامله‏اى هستيد، چون حملش را به وقت زائيدن رسانيدن، آنرا سقط كرد، از آن طرف او مرد، بى‏شوهر بودن او طول كشيد و اشخاص دور از شوهرش ارث بردند. محمد عبده گويد: منظور امام از اين كلام آنستكه: شما در صفين نزديك به پيروزى بوديد ولى فرصت را از دست داديد، و گردن به حكميت داديد نتيجه تلاشها را معاويه برد «تأيم» از باب تفعّل است.

اين

رسيدن، حضرت به معاويه مى‏نويسد: «اما بعد فقد آن لك آن تنتفع باللّمح الباصر من عيان الامور» نامه 65، 455، رسيد وقتى كه بهره‏گيرى بانگاه آشكار از كارهاى واضح. از اين ماده فقط اين مورد در «نهج» يافته است.

اين

مكان، در رابطه با حق تعالى فرموده: «و لا ينظر بعين و لا يحدّ باين و لا يوصف بالازواج» خ 182، 262، خدا با چشم نگاه نمى‏كند، و با مكانى محدود نمى‏شود، و با امثال و جفتها توصيف نمى‏شود، اين كلمه فقط يكدفعه در «نهج» به كار رفته است.

ايه

اسم فعل است يعنى زياد سخن بگو. اين لفظ فقط يكدفعه در «نهج» آمده است، آنحضرت راجع به حجاج بن يوسف فرموده است: «اما و اللّه ليسلّطنّ عليكم غلام ثقيف الذّيّال الميّال يأكل خضرتكم و يذيب شحمتكم ايه ابا وذحة» خ 16، 174، به خدا قسم حتما بر شما مسلط خواهد شد غلام قبيله ثقيف بسيار متكبّر و ستمگر، تازه‏هاى شما را مى‏خورد و پپهتان را ذوب مى‏كند، بسيار بگو (هر چه ميخواهى بكن) اى پدر خنفساء (سوسك) توضيح اين سخن در «ثقف» خواهد آمد

و الحمد للّه و هو خير ختام سه صفر الخير 1411 و 3، 6، 69