مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۳ -


ارب

(بر وزن شرف و جسر) در «نهج» به معنى حاجت و طلب و رغبت آمده

از «نهايه» ابن اثير معلوم مى‏شود كه هر دو وزن در معنى حاجت به كار رفته است

آنحضرت خطاب به طلحه و زبير فرموده: «و الله ما كانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولاية إربة و لكنكم دعوتمونى اليها...» خ 205، 322، به خدا قسم من رغبتى در خلافت و حاجتى در ولايت و حكومت نداشتم بلكه شما مرا به آن خوانديد. در اين خطبه «اربة» بكسر الف و سكون راء آمده است.

و در خ 83، 113 با فتح همزه و راء نقل گرديده: «لذّات طربه و بدوات اربه» اين كلمه فقط دو بار در «نهج» ديده مى‏شود.

ارتّ

به فتح اول و دوم و تشديد تاء، نام پدر صحابى معروف خباب بن ارتّ است كه فقط يكبار در «نهج» به كار رفته. آنگاه كه خوارج، خبّاب و زن او را كشتند امام فرمود: «يرحم الله خباب بن الارتّ فلقد اسلم راغبا و هاجر طائعا و قنع بالكفاف» حكمت 43، 476، مشروح آن در (خ ب ب) خواهد آمد.

ارر

ارّ به معنى جماع است، «رجل آرّ» يعنى كثير الجماع، امام (صلوات اللّه عليه) درباره مقاربت طاوس فرموده است: «يفضى كافضاء الديكة و يؤّر بملاقحه ارّ الفحول المغتلمة للضراب احيلك من ذلك على معاينة» خ 165، 237 يعنى: طاوس به ماده خود مى‏جهد (براى جماع) مانند جهيدن خروسها و جماع مى‏كند با آلات‏ تناسلى خود مانند جماع نرهائيكه شهوت بر آنها غلبه كرده براى مقاربت، من تو را حواله مى‏دهم به ديدن، ابن أبى الحديد درباره «احيلك...» گفته است: آنحضرت ظاهرا در كوفه مقاربت طاووس را ديده بود ولى در مدينه طاووس وجود نداشت، از اين ماده فقط اين دو لفظ در «نهج» آمده است.

ارز

انقباض. جمع شدن. در جا ماندن.

ارز، يأرز: انقبض و ثبت»

درباره گمراهان فرموده: «قد خاضوا بحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السنّن و ارز المؤمنون و نطق الضالّون المكذّبون» خ 154، 215 يعنى: مؤمنان ساكت ماندند و گمراهان و تكذيب كنندگان حق به سخن در آمدند، و به ياران خويش در اطاعت امر امام فرمود: «و الله لتفعلن او لينقلن الله عنكم سلطان الاسلام ثمّ لا ينقله اليكم ابدا حتّى يأرز الامر الى غيركم» خ 169، 244 به خدا قسم بايد اطاعت امر امام كنيد و گرنه خدا حكومت اسلامى را از شما سلب مى‏كند و ابدا به شما انتقال نمى‏دهد تا كار حكومت به غير شما جمع شود. و در رابطه با كوهها فرموده: «و جعلها للارض عمادا و أرّزها فيها اوتادا» خ 211، 328 كوهها را براى زمين ستونها گردانيد و آنها را به شكل ميخها در زمين ثابت نمود، اين سخن حاكى از رفتن ريشه كوهها در زمين است. اين كلمه فقط سه بار در «نهج» يافته است.

ارض

در رابطه با «ارض» كه زمين ماست در نهج البلاغه مطالب گوناگونى آمده و اين كلمه به صورت مفرد و جمع مجموعا حدود 119 بار به كار رفته است، ما از ميان آن مطالب سه مطلب را انتخاب كرده بررسى مى‏كنيم اول: خلقت زمين، دوم: كوهها كه زمين را از اضطراب و شكافته شدن مانعند، سوّم مفرد و جمع به كار رفتن آن، با آنكه در قرآن پيوسته مفرد آمده است

اوّل

از «نهج البلاغه» معلوم مى‏شود كه زمين در ابتدا به صورت مذاب بوده و سپس سطح آن منجمد شده و درياى وسط آن مهار گرديده و به صورت فعلى در آمده است و كوهها كه ريشه‏شان در زمين فرو رفته زمين را از تلاطم نگاه داشته‏اند و مواد مذاب آن كه گاهى در اثر آتشفشان بيرون مى‏جهد شاهد گوياى اين‏ مدعّاست، در روايات آمده: اوليّن قسمت منجمد شده، جاى كعبه بوده است، امام (صلوات اللّه عليه) در ذكر شواهد توحيد چنين فرمايد: «كبس الارض على مور امواج مستفلحة و لجج بحار زاخرة، تلتطم اواذى امواجها و تصطفق متقاذفات اثباجها و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها، فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها و سكن هيچ ارتمائه اذ وطئته بكلكلها، و ذلّ مستخذيا اذ تمعّكت عليه بكواهلها، فاصبح بعد اصطخاب امواجه ساجيا مقهورا و فى حكمة الذّل منقادا اسيرا و سكنت الارض مدحّوة فى لجّه تيارّه...» خطبه اشباح 91، 131 يعنى: زمين را پوشانيد پر تلاطم امواج سركش و سهمگين و بر درياهاى عميق و پر از موج، در حاليكه بالاى امواج آن تلاطم مى‏كرد و تنوره‏ها و انداخته‏هاى شانه‏هاى آن به شدت در اهتزاز و حركت بود، و مى‏خروشيد و كف مى‏انداخت مانند شتر نريكه به هيجان آمده است، تا بالاخره سركشى و جوشش آب متلاطم در اثر سنگينى پوسته زمين آرام گرفت و هيجان و تلاطمش از كار افتاد، كه زمين سينه‏اش را بر آن نهاد و ذليل و خاضع گرديد، به جهت گذاشتن زمين شانه‏هايش را بر آن، در نتيجه پس از خروشيدن آرام گرفت و در دو طرف دهانه لگام اسير و مطيع گرديد، و ايستاد به طور گسترده بر درياى مواج و ژرف اين كلام نشان مى‏دهد: زمين در اوّل درياى مواج، همه جايش امواج و پيوسته در تلاطم و نا آرامى بوده، و مواد مذاب درون آن نشان مى‏دهد كه آن درياى بيكران همه‏اش مذاب بوده است، خداوند در اثر كم كردن حركت، آنرا بسردى آورد، در نتيجه به تدريج سطح آن منجمد شد و ضخيم گرديد تا توانست درياى درون را مهار نمايد و براى خلقت انسان و حيوان آماده گردد.

اين مطلب با اين بيان در اسلام براى اولين بار فقط در زبان امام (صلوات اللّه عليه) مطرح شده است و قبل از وى سابقه‏اى ندارد، آرى او باب علم رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بود كه فرمود: «انا مدينة العلم و علّى بابها» براى مزيد توضيح مفردات كلام را شرح مى‏دهيم: 1: كَبَسَ: داخل كرد و پوشانيد ابن ابى الحديد گويد: «اى ادخل الارض فى الماء بقوّة و اعتماد» به هر حال، آن تطبيق مى‏شود، به انجماد پوسته زمين و قرار گرفتنش در روى موّاد مذاب. 2: مور: تلاطم. گويند: «مار: ذهب و جاء» در قرآن مجيد آمده: (يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً) 2: مستفحلة: به هيجان آمده مانند هيجان شتر نر 3: لجج: درياهاى ژرف و عميق، مفردش لجّه است 4: زاخرة: مواج «ذخر الماء: امتدّ جدا و ارتفع» 5: أواذي: جمع آذىّ به معنى موج يا قله موج 6: اثباج: شانه‏ها «و هو ما بين الكاهل الى الظهر» 7: ترعو: فرياد مى‏كرد، مى‏خروشيد 8: جماح: جوشش، غليان، سركشى. 9: هيج: اضطراب و تلاطم 10: ارتمام: تلاطم و تقاذف 11: متقاذفات: قذف كنندگان يكديگر 12: كلكل: سينه 13: تَمعّكَتْ: خود را به خاك ماليد، و روى خاك غلطيد، منظور غلطيدن پوسته زمين در روى مواد مذاب است. 14: كواهل: گردنها. «و هو ما بين الكتفين» 15: اصطخاب: خروشيدن. صخب: صحيه. 16: ساجى 17: حكمه: (بر وزن طلبه) دو طرف لگام كه بر گونه‏هاى اسب مى‏چسبد 18: مدحّوه: گسترده 19: تيّار: موج

دوّم

اينكه زمين به وسيله كوهها از «ميدان» يعنى بالا و پائين آمدن و احيانا از شكافته شدن پوسته آن حفظ شده است و آن همان حقيقى است كه در قرآن مجيد به تعبير: (وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ...) نحل: 15 و با عبارت (وَ الْجِبالَ أَوْتاداً) نباء: 7 آمده است. پس از نقل كلمات آنحضرت، اين مطلب مشروحا بررسى خواهد شد، امام (صلوات اللّه عليه) در جائى فرموده: «و وتّد بالصخور ميدان ارضه» خ 1، 1 يعنى خدا با سنگها (كوهها) ميدان و بالا و پائين رفتن زمين را ميخكوب و ساكن كرد.

و در خطبه عجيب اشباح فروده: «و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها و ذوات الشناخيب الشّمّ من صياخيدها فسكنت من الميدان لرسوب الجبال فى قطع اديمها و تغلغلها متسرّبة فى جوبات خياشيمها و ركوبها اعناق سهول الارضين و جراثيمها» خ 91، 132. يعنى: خداوند با كوههاى ثابت كه از سنگهاى سخت تشكيل شده‏اند و با قله‏هاى بلند از صخره‏ها، حركات زمين را تعديل كرد، زمين از بالا و پائين رفتن ايستاد زيرا كه كوهها در قطعه‏هاى پوسته آن فرو رفتند و در شكافهاى بينى‏هاى آن به طور فرو رفتن داخل شدند و بر گردن همواريهاى آن و سطوح پائين آن سوار گشتند. از اين كلام دو مطلب استفاده مى‏شود، يكى اينكه زمين حركتهاى زيادى دارد كه توسط كوهها تعديل شده‏اند، دانشمندان براى آن چهارده نوع حركت گفته‏اند از جمله حركت وضعى و انتقالى و محورى كه سبب پيدايش فصول چهارگانه و پيدايش شب و روز و سال هستند، دوّم آرام گرفتن زمين در اثر به وجود آمدن كوهها كه توضيح خواهيم داد، اين سخن مشروح (وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ...) است كه گذشت. اينك شرح لغات.

1: راسيات: كوههاى ثابت و مفرد آن «راسيه» است. 2: جلاميد: سنگهاى سخت، واحد آن جلمود است. 3: شناخيب: روس جبال و قلّه‏ها، مفرد آن شنخوب است. 4: شمّ: بلند و مرتفع «الشّمّ: العالية» 5: صياخيد: سنگهاى صلب و سخت مفرد آن صيخود است 6: رسوب: فرو رفتن «رسب الشى‏ء فى الماء: سفل فيه» 7: اديم: پوسته و سطح زمين‏ 8: تغلغل: داخل شدن و مبالغه در آن 9: تسرّب: داخل شدن رو به پائين «تسرّب الثعلب: دخل السرب» 10: جوباب: شكافها، مفرد آن جوبه است. 11: خياشيم: منافذ، بينى‏ها، مفرد آن خيشوم است آخر بينى نيز گفته‏اند. 12: جراثيم: جمع جرثومه: ريشه درخت، منظور سطوح پائين زمين است. نظير اين كلام است سخن آنحضرت (سلام اللّه عليه) كه فرموده: «و جعلها (الجبال) للأرض عمادا و أرّزها فيها اوتادا فسكنت على حركتها من ان تميد باهلها او تسيخ بحملها، او تزول عن مواضعها فسبحان من أمسكها بعد موجان مپاهها و اجمدها بعد رطوبة أكنافها فجعلها نحلقه مهادا و بسطها لهم فراشا فوق بحر لجّى راكد لا يجرى و قائم لا يسرى...» خ 22، 328 يعنى: خداوند كوهها را ستونهاى زمين گردانيد و آنها را به شكل ميخ در زمين ثابت كرد، در نتيجه، زمين از اينكه اهل خود را بالا و پائين ببرد، ايستاد و از اينكه محموله خويش را (انسان و حيوان و نبات) فرو بكشد و يا خود از جائى به جائى رود بازماند، منزّه است خدائيكه آنرا پس از تلاطم آبهايش آرام گردانيد و با آنكه مرطوب بود جامد نمود، آنرا براى خلق خويش روى دريائى ژرف و ايستاده، آماده و گسترده قرار داد. كلام امام (صلوات اللّه عليه) صريح است در اينكه: مركز زمين درياست و زمين روى دريا قرار گرفته است، همه جايش قبلا آب (مذاب) بوده، بعدا منجمد شده است كلمه «فوق بحر لجّى» بسيار قابل دقت است و نيز جمله «فسكنت على حركتها من ان تميد باهلها» صريح است در اينكه در عين آرامى داراى حركت است، در بالا گفته شد كه اين سخنان مشروح آيه شريفه (وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ) نحل: 15 (وَ الْجِبالَ أَوْتاداً) نبأ: 7، است كه آنحضرت با قدرت تفكر خويش با عبارتهاى عجيب گذشته مجسّم فرموده است و اين حقائق براى اولين بار توسط قرآن مجيد و نهج البلاغه مطرح شده و قبلا دنيا و خاصّه جهان عرب از آن آگاهى نداشته‏اند، به قرآن و نهج البلاغه قسم كه بزرگى اين سخنان ببزرگى زمين و بالاتر از آنست.

مشروح مطلب

شكى نيست كه مركز زمين مذاب است، آتشفشانهاى آن كه گاه گاه سر كشيده و دريائى از مواد مذاب را بيرون مى‏ريزند شاهد گوياى اين مدعا هستند، هر قدر در سطح زمين پائين برويم حرارت آن زياد مى‏شود، عميق‏ترين معدن طلاى جهان در افريقاى جنوبى قرار دارد، ديواره‏هاى آن باندازه‏اى داغ است كه دستگاه سردكن آن چهل ميليون ريال خرج دارد تا كار را براى كارگران تحمل‏پذير كند.

در عمق پنجاه كيلومترى (000، 50 مترى) زمين درجه حرارت به هزار و پانصد درجه مى‏رسد كه محل ذوب شدن سنگهاست، با وجود اين به علت فشار شديد نزديك به دو هزار آتمسفر كه در اين عمق حكمفرماست موادّ، سيّال نمى‏شوند بلكه خاصيت پلاستيكى به دست مى‏آورند و گاهى در اثر كم شدن فشار به صورت مذاب در آمده و به شكل آتشفشان بيرون مى‏ريزند.

بعد از پنجاه كيلومترى كه هنوز به مركز اصلى نرسيده درجه حرارت به دو هزار مى‏رسد، از عمق سه هزار كيلومترى هسته آهنى زمين شروع مى‏شود كه درجه حرارت آن چهار هزار درجه فشار آن در حدود دو ميليون آتمسفر است، به هر حال مركز زمين مانند پوسته آن جامد نيست و پوسته آن حدود شصت كيلومتر ضخامت دارد، ولى اين ضخامت نسبت به هسته آن، مانند پوست تخم مرغ است نسبت به سفيده و زرده آن.

از آنطرف كوهها كه از هر طرف سر بفلك كشيده‏اند، چند برابر آن در درون زمين ريشه دوانيده و از هر طرف پوسته زمين را به زنجير كشيده و آنرا بر روى هسته مركزى ميخكوب كرده‏اند، اين كوهها فقط در خشكيها نيستند بلكه در زير درياها و كف اقيانوسها نيز وجود دارند، در كتاب «دريا ديار عجائب» مى‏نويسد: طويلترين سلسله جبال در زير آبها پنهان است، مثلا سلسله جبال اطلس ميانه از «ايسلند» شروع شده و به سوى قطب جنوب ادامه دارد، اين سلسله جبال كه به شكل حرف انگليسى «» است حدود بيست هزار كيلومتر طول دارد و بيشتر قله‏هاى آن تا سطح آب هشتصد تا هزار و ششصد متر فاصله دارد «يا من فى البحار عجائبه».

زمين كه مرتب با حركتهاى وضعى، انتقالى و محورى و... در حركت است، اگر كوهها نبود، اوّلا تلاطم هسته آن انسانرا بالا و پائين مى‏برد، ثانيا احتمال داشت پوسته آن شكافته و زندگى و حيات را از بين ببرد، اينجاست كه مى‏بينيم خداوند فرموده (وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ) نحل: 10 و نهج البلاغه گويد: «و وتدّ بالصخور ميدان ارضه» عظمت اين حقائق «يدرك و لا بوصف است».

سوّم

«ارض» در قرآن مجيد همه جا با لفظ مفرد آمده است و حتى يكبار هم بلفظ تثنيه و جمع يافته نيست ولى در نهج البلاغه با صيغه جمع نيز به كار رفته مثلا در رابطه با ربوبيت حق تعالى فرموده: «و انقادت له الدنيا و الاخرة بازمتّها و قذفت اليه السموات و الارضون مقاليدها» خ 133، 199، دنيا و آخرت مطيع خدايند و افسارشان به دست اوست، آسمانها و زمين‏ها كليدهاى خويش را به سوى او انداخته و همه چيزشان را در اختيار او گذاشته‏اند. و نيز فرموده: «علمه بما فى السموات العلى كعلمه بما فى الارضين السفلى» خ 163، 233. علم خدا به آنچه در آسمانهاى بالاست مانند علم اوست نسبت به آنچه در زمينهاى پائين است. و درباره عبرت گرفتن از گذشتگان فرموده: «الم يكونوا اربابا فى اقطار الارضين و ملوكا على رقاب العالمين» خ 192، 297 و ايضا در رابطه با «امانت» در آيه (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) احزاب: 72 فرموده: انّها (الامانة) عرضت على السموات المبنّية و الارضين المدحّوة و الجبال ذات الطول المنصوبة...» خ 199، 317. ناگفته نماند: بعضى از اين كلمات صريحند كه منظور از «ارضين» تكه‏ها و خشكيهاى آنند، كه پنج قاره و هفت اقليم گويند نظير «اقطار الارضين» در خطبه 192، به نظر مى‏آيد كه مراد در همه آنها «قارّه‏ها» هستند، چون نهج البلاغه راهى جز راه قرآن نرفته است و اللّه العالم، علّت مفرد آمدن «ارض» در قرآن شايد آن باشد كه آنچه در زير پاى ماست فقط يك زمين است بقيّه همه در بالا و همه نسبت به ما آسمانند، و در آسمانند، مثلا اگر ما در «مرّيخ» باشيم آن نسبت به ما «زمين» است و زمين به صورت آسمان در مى‏آيد.

ارَقَ

(بر وزن شرف) بيدارى

«ارق ارقا: ذهب نومه بالليل

» ارق (بفتح اول و كسر دوم): بيدار. امام (صلوات اللّه عليه) در رابطه با مالك اشتر به اهل مصر نوشته: «و ان اخا الحرب الارق و من نام لم ينم عنه و السلام» ك 62، 452، برادر جنگ آنستكه بيخواب ماند هر كس به خواب ماند دشمن او از او به خواب نماند، اين كلمه فقط يكبار در «نهج» يافته است.

ارومات

اروم و ارومه به معنى اصل و ريشه درخت است، جمع آن اروم و ارومات آيد، اين كلمه فقط يكبار در «نهج» به كار رفته كه در رابطه با رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «حتى افضت كرامة اللّه سبحانه و تعالى الى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعّز الارومات مغرسا» خ 94، 139، تا كرامت خدا به طرف محمد ص كشيده شد، خداوند او را از بهترين معادن (نسلها) از حيث محل روئيدن و از گرامى‏ترين اصول (خانواده‏ها) از حيث محل كاشتن بيرون آورد، اشاره به پاكى و قداست نسبت آنحضرت است كه از نسل پاك ابراهيم (عليه السلام) بود.

ازر

نيرو، محكمى، يارى

«ازر فلانا: قواه»

آنحضرت به امام حسن (عليه السلام) مى‏نويسد: «يا بنّى اكثر من ذكر الموت... حتى يأتيك و قد اخذت منه حذرك و شددت له ازرك» ك: 31، 400 اى پسر عزيزم، مرگ را زياد يادآور... تا در وقتى به تو آيد كه احتياط خويش را از او گرفته و نيرويت را براى آن محكم كرده‏اى. و در رابطه با طلحه كه شنيد او با زبير قصد بصره دارند فرمود: «و و اللّه ما صنع فى امر عثمان واحدة من ثلاث، لئن كان ابن عفان ظالما كما كان يزعم لقد كان ينبغى له ان يوازر قاتليه» خ 174، 249، بخدا قسم: طلحه درباره عثمان يكى از سه كار را نكرد، اگر عثمان ظالم بود چنانكه او مى‏گفت لازم بود كه قاتلان او را يارى كند (ولى نكرد) و نيز از اين مادّه كلمه مأزور، مأزورون در ك 18 و حكمت 291 آمده است.

«مئز» به معنى لنگ و ملحفه از همين مادّه است

«الازار و المئزر: الملحفة»

امام (عليه السلام) به ابو موساى اشعرى كه حاكم كوفه بود در رابطه با فرستادن قشون به‏ بصره مى‏نويسد: «فارفع ذيلك، و اشد و مئزرك و اخرج من جحرك و اندب من معك» كه 63، 453: دامنت را به كمر زن، لنگت را محكم كن (آماده جنگ باش) از لانه خويش بيرون آى و آنانرا كه با تو هستند، به جهاد بخوان، «مأزر» جمع ازار است كه در خ 241، 359 آمده است.

ازَف

(بر وزن شرف) نزديك شدن

«ازف الرجل ازفا: اقترب»

در رابطه با قيامت آمده: «حتى اذا تصّرمت الامور و تقضّت الدّهور و ازف النّشور اخرجهم من ضرائح القبور...» خ 83، 108 تا چون كارها گذشت و روزگارها منقضى گرديد و قيامت نزديك شد، خداوند مردم را از ضريحهاى قبر خارج خواهد فرمود.

«ازوف» نيز مصدر است به معنى نزديك شدن «و ازوف الانتقال» خ 83، 110 از اين ماده فقط سه مورد در «نهج» آمده است.

ازَل

قديم بودن و آنچه اوّل ندارد

«الازل: القدم و ما لا نهاية له في اولّه... كما ان الابد ما لا نهاية له فى آخره»

آنحضرت در رابطه با خداوند فرموده: «و لا ترفده الادوات سبق الاوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء ازله» خ 186، 283 ابزار كار او را يارى ندهند، بودنش بر وقتها سبقت كرده و وجودش بر عدم و بى‏اوّل بودنش بر اوّل پيشى گرفته است.

«ازْل» بر وزن عقل به معنى شدت و تنگى است در وصف خدا فرموده: «مانح كلّ غنيمة و فضل و كاشف كل عظيمة و ازل خ 83، 107 خدائيكه عطا كننده فائده و احسان و از بين برنده هر بلاى بزرگ و تنگى است.

در جمله «ليس لاوّليته ابتداء و لا لازّليته انقضاء هو الاول و لم يزل و الباقى بلا اجل» خ 163، 232 ظاهرا منظور از «ازليّت» همان بى‏اوّل بودن است و در رابطه با «لم يخلق الاشياء من اصول ازلية» در «ابد» سخن گفته شد.

اسد

شير. «صاحب السلطان كراكب الاسد يغبط بموقعه و هو اعلم بموضعه» حكمت 263 نديم پادشاه مانند سوار شير است مردم به مقامش غبطه مى‏خورند ولى او مى‏داند كه پيوسته در معرض غضب او است. «اسد اللّه» حمزه سيد الشهداء و «أسد الاحلاف» ابو سفيان است امام (صلوات اللّه عليه) به معاويه مى‏نويسد: «و انّى‏ يكون ذلك و منّا النبي و منكم المكذّب و منّا اسد اللّه و منكم اسد الاحلاف و منّا سيّد اشباب اهل الجنة و منكم صبية النار و منّا خير نساء العالمين و منكم حمالة الحطب...» نامه 28، 387 بنظر ابن ابى الحديد مراد از «مكذّب» ابو سفيان است كه 21 سال رسول خدا را ص تكذيب كرد ابن ميثم و محمد عبده گفته‏اند: آن ابو جهل است كه از بنى اميّه بود، اسد اللّه حمزه است كه رسول خدا ص او را اين لقب داد، اسد الاحلاف ابو سفيان است، كه قبائل مشرك را هم‏پيمان كرده و در جنگ خندق بمدينه آورد چنانكه محمد عبده گفته است، ابن ابى الحديد او را عتبة بن ربيعه مى‏داند، راجع به «صبية النار» بايد دانست، رسول خدا ص بعد از جنگ بدر، خواست عقبة بن ابى معيط را كه پير شده بود بكشد، عقبه به اميد آنكه آنحضرت را بعطوفت در آورد و از قتلش بگذرد گفت: «من للصّبية يا محمد» يعنى اگر مرا بكشى اطفالم را چه كسى تكفل خواهد كرد حضرت فرمود: «النار» و در نقل ابن ميثم فرمود: «و لك و لهم النار» به قولى منظور اولاد مروان بن حكم است كه بعد از بلوغ اهل آتش شدند. و در آنوقت بچّه بودند، خير النساء حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) و «حمالة الحطب» امّ جميل دختر حرب عمّه معاويه و زن ابو لهب است، خوانندگان را به مطالعه همه اين نامه توصيه مى‏كنيم كه مرحوم رضى فرموده «و هو من محاسن الكتب» بنى اسد قبيله معروفى است، مردى از اصحاب آنحضرت كه از بنى اسد بود از وى پرسيد: چطور شد شما را از ولايت و حكومت كه سزاوارتر بوديد كنار زدند امام (عليه السلام) در جواب فرمود: «يا اخا بنى اسد انك لقلق الوضين ترسل فى غير سدد و لك بعد ذمامة الصهر و حق المسئلة. و قد استعلمت فاعلم: امّا الاستبداد علينا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الاشدّون برسول اللّه نوطا فانّها كانت اثرة شحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين و الحكم اللّه» خ 162، 231 اى برادر بنى اسد تو سئوال بيجائى مى‏كنى و بى‏توجه سخن مى‏گوئى با اين همه، حق قرابت سببى با رسول خدا ص و حق سئوال دارى، حالا كه پرسيدى بدان‏ : اما استبداد بر ما در مقام خلافت (و گرفتن حق ما) با آنكه داراى نسب عاليتريم و از همه بيشتر به رسول خدا تعلق داريم، آن اشغال مقامى بود بدون استحقاق، كه گروهى بر آن بخل ورزيده و از آن خود كردند، و گروه ديگرى سخاوتمندانه دست كشيدند، داورى با خداست اينك مفردات كلام: وضين: طناب جهاز شتر كه از زير شكم آن مى‏بندند.

قلق: اضطراب و حركت طناب جهاز شتر اگر محكم نشود و حركت كند شتر را از رفتن باز مى‏دارد «قلق الوضين» به كسى اطلاق مى‏شود كه در كلامش ثبات ندارد تُرْسِلُ: رها مى‏كنى از «ارسال» به معنى فرستادن سدد: استقامت «ترسل فى غير سدد»: يعنى زبانت را بى‏ملاحظه به كار مياندازى. ذمامة: حرمت و احترام. صهر: دامادى. منظور از «ذمامة الصّهر» آنستكه: زينب بنت جحش زن رسول خدا ص از جانب پدر از قبيله بنى اسد بود، يعنى رسول خدا داماد شما بود. نوط: تعلق اثرة: استبداد، مخصوص شدن به چيزى بدون استحقاق لفظ «اسد» مجموعا شش بار در «نهج» به كار رفته است، از جمله در نامه‏اى به معاوية مى‏نويسد: «و ان تزرنى فكما قال اخو بنى اسد:

مستقبلين رياح الصيف تضربهم *** بحاصب بين أغوار و جلمود

و عندى السيف الذى اعضضته بجدك و خالك و اخيك فى مقام واحد» نامه 64، 454، يعنى: اگر به جنگ من بيائى مانند آنستكه برادر بنى اسد گويد: آنها روبرو شدند با طوفانهاى تابستانى كه سنگريزه‏ها را با غبارها و سنگها بر آنها مى‏كوفت. در نزد من است همان شمشيريكه در يك محلّ در «بدر» جدّت عتبة بن ربيعه، دائيت وليد بن عتبه و برادرت خنطله را طعمه آن كردم.

اسر

بستن، گرفتار كردن، حبس، اسير را از آن اسير گويند كه گرفتار و بسته است. «و كم من عقل اسير تحت هوى أمير» حكمت 211، 506، منظور از «امير» نفس انسان است. اى بسا عقليكه اسير نفس است امام (صلوات اللّه عليه) در جواب‏ معاويه كه نوشت با مهاجران و انصار به جنگ تو خواهم آمد مرقوم فرمود: «و ذكرت انك زائرى فى المهاجرين و الانصار و قد انقطعت الهجرة يوم اسر اخوك» نامه 64، 454. نوشته‏اى با مهاجران و انصار به جنگ من خواهى آمد، روزيكه برادرت يزيد بن ابى سفيان اسير شد، هجرت قطع گرديد، ناگفته نماند: معاويه با اين سخن كه «با مهاجران و انصار به جنگ تو خواهم آمد» مى‏خواست بگويد كه من از مهاجرين هستم، امام (صلوات اللّه عليه) در جواب نوشت،: تو نمى‏توانى از مهاجران باشى زيرا روزيكه برادرت اسير شد، هجرت و مهاجر بودن قطع گرديد.

اين سخن يكى از دو مطلب را مى‏رساند: اوّل: آنكه يزيد بن ابى سفيان برادر معاويه روز فتح مكّه با عدّه‏اى از قريش به جنگ رسول خدا ص برخاست و آنحضرت را از دخول مكّه مانع مى‏شد، بعضى از آنها كشته شدند و يزيد بن ابى سفيان در «باب خندمه» اسير گرديد، يعنى اى معاويه شما از روى طوع و رغبت به طرف اسلام نيامده‏ايد كه مهاجر باشيد بلكه برادرت اسير شد و تو و پدرت با جبار مسلمان شديد از كجا مهاجر مى‏توانى باشى.

دوم: اينكه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در فتح مكه فرمود: «لا هجرة بعد الفتح» و چون شما سابقه‏اى در اسلام نداريد و بعد از فتح مكّه (بظاهر) اسلام آورده‏ايد نمى‏توانى از مهاجرين باشى. محمد عبده آنرا روز «بدر» دانسته و آن اشتباه است.

جمع اسير، اسراء و اسارى و اسرى آمده چنانكه در خطبه 222 و 91 و حكمت 359 ديده مى‏شود.

اسرة

خانواده نزديك به انسان

«اسرة الرجل: رهطه الادنون»

در رابطه با رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: عترته خير العتر و اسرته خير الأسر و شجرته خير الشجر» خ 94، 139، اهل بيت او بهترين اهل بيتها، و خانواده او بهترين خانواده (كسان او بهترين كسان) و نسل او بهترين نسلهاست «اسر» بر وزن صرد، جمع أسرة و «عتر» بر وزن عنب جمع عترت است.

اسرائيل

نام يعقوب (عليه السلام)، به قولى لقب اوست «اسر» در زبان عبرى به معنى بنده و «ئيل» به معنى خداست يعنى «بنده خدا» اين كلمه فقط دو بار در «نهج» آمده است، يكى آنكه در ملامت يارانش فرموده: «لكنّكم تهتم متاه بنى اسرائيل» خ 166، 241، ليكن شما به حيرت و ضلالت افتاديد مانند ضلالت بنى اسرائيل «تاه زيد: ذهب فى الارض متحيرا و ضلّ» دوم آنجا كه مردم را به عبرت گرفتن از گذشتگان تشويق مى‏كند،: «فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحق و بنى اسرائيل» خ 192، 297

اساس

پايه و اصل. در رابطه با آل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده «لا يقاس بآل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) من هذه الامة احد... هم اساس الدين و عماد اليقين اليهم يفى‏ء الغالى و بهم يلحق التّالى و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة» خ 2، 47، تعبير عجيبى است از اهل بيت (صلوات اللّه عليهم): هيچ كس از اين امت با آل محمد ص مقايسه و سنجيده نمى‏شود، آنها اساس و پايه دين و ستون يقينند، آدم غالى به آنها بر مى‏گردد و عقب مانده به آنها لا حق مى‏شود خصوصيتها و برجستگيهاى حق ولايت براى آنهاست وصى و وارث رسول آنها هستند، جمع اساس آساس است چنانكه درباره دين اسلام، فرموده: «فهو دعائم اساخ فى الحق اسناخها و ثبّت لها آساسها» خ 198، 314، اسلام ستونهائى است كه خداوند پايه‏هاى آنها را در حق ثابت كرده و اساسهاى آنها را استوار فرموده است «ساخ» يعنى در شى‏ء نرمى فرو رفت «اسناخ» به معنى اصول و ريشه‏هاست. در بعضى نسخ نهج البلاغه، به جاى اساس «اسس» نقل شده است.

اسف

اندوه. غضب. غضب شديد نيز گفته‏اند. وقتى كه سفيان بن عوف از طرف معاويه به شهر «انبار» شبيخون زد، امام (عليه السلام)، به ياران فرمود: «و هذا اخو غامد قد ورد خيله الأنبار... فلو انّ امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما» خ 27، 70، اين است مرد غامدى كه سوارانش به شهر انبار وارد شده... اگر كسى از اين غصّه بميرد ملامت شده نيست، به حسنين (عليهم السلام) مى‏فرمايد: «لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنكما» نامه 47، 421، غصه نخوريد به چيزيكه از دنيا از دستتان رفته است.

اسف

اندوهگين و خشمگين «فكم من مؤمّل ما لا يبلغه... آسفا لاهفا قد خسر الدنيا و الاخره و ذلك هو الخسران المبين» حكمت: 344، اى بسا آرزومندى كه‏ به آرزوى خويش نمى‏رسد، اندوهگين و غضبناك است ناله مى‏كند، و در دنيا و آخرت به ضرر افتاده است.

اسلات

«اسلة اللسان» به معنى طرف زبان و نوك آن مى‏باشد و جمع آن اسلات است كه در وصف ملائكه فرموده: «و لم تجفّ لطول المناجاة اسلات السنتهم» خ 91، 120 خطبه اشباح: در اثر طول مناجات، طرف (نوك) زبانهايشان خشك نشده، (تا از مناجاة باز مانند) اين كلمه فقط يك بار از زبان امام نور افشانى كرده است.

اسوه

سر مشق و مقتدا. و برابرى

در لغت آمده: «الاسوة: القدوة» و نيز آمده «تأسى به: اقتدى»

در رابطه به تبعيت از رسول خدا ص فرموده: «فتأسّ بنبيّك الاطيب الاطهر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فان فيه اسوة لمن تأسّى» خ 160، 227 به پيامبر اطيب و اطهر خودت تأسّى كن كه در او براى هر پيروى كننده سر مشقى هست. و نيز به معنى برابرى آيد

گويند: «آسيته بنفسى: سوّيته»

آنحضرت بسهل بن حنيف عامل مدينه در رابطه با گريختن عدّه‏اى به سوى معاويه نوشت: «... و علموا انّ الناس عندنا فى الحّق اسوة فهربوا الى الاثرة فبعدا لهم» نامه 70، 461، آنها دانستند كه مردم در نزد مادر حق برابرند لذا به طرف استبداد و اختصاص دنيا به خود، فرار كردند، دور باشند از رحمت حق. و آنگاه كه طلحه و زبير از آنحضرت در رابطه با مساوات انتقاد كردند فرمود: «و اما ما ذكرتما من امر الاسوة فان ذلك امر لم احكم انا فيه برأيى... بل وجدت انا و انتما ما جاء به رسول اللّه ص قد فرغ منه» خ 205، 322: آنچه درباره مساوات در ميان مردم و عدم تبعيض گفتيد: من در آن به رأى خود نرفته‏ام بلكه در شريعت ثابت شده است و به محمد بن ابى بكر مينويسد: «و ابسط لهم وجهك و آس بينهم فى اللحظة و النظرة» نامه 27، 383 با مردم مصر گشاده‏رو باش و ميان آنها در نيم نگاه و نگاه تمام برابرى به وجود آور.

اسى

حزن و اندوه

«اسِىَ عليه: حزن»

خداوند فرمايد: (فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ) مائدة: 68، در حكمت 439 فرمايد: «الزهد كلّه بين كلمتين من القرآن قال اللّه سبحانه (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) و نيز فرموده: «و ما فاتك‏ منها فلا تأس عليه جزعا و ليكن همكّ فيما بعد الموت» نامه 22، 378 ابن عباس به آنچه از دنيا از دستت رفته غصه مخور بى‏تابى مكن، همّ و غصّه تو در بعد از مرگ باشد.

اصر

سنگينى و گناه و عهد آمده و در اوّل آن فتح و ضمّ و كسر هر سه جايز است جمع آن «آصار» مى‏باشد، امام (صلوات اللّه عليه) بمالك مى‏نويسد: «انّ شرّ وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا... و انت واجد منهم خير الخلف ممن له مثل آرائهم و نفاذهم و ليس عليه مثل اصارهم و اوزارهم» نامه 53، 430: بدترين وزيران تو كسى است كه قبل از تو وزير اشرار باشد... در حاليكه تو بهتر از آنها را مى‏يابى كه مانند آنها رأى نافذ دارند و گناهان و اوزارى مانند آنها در گردنشان نيست. و درباره ملائكه فرموده است: «لم تثقلهم مؤصرات الاثام» خ 91، 129 گناهان سنگين كننده آنها را سنگين نكرده است، اين مادّه كه فقط دو بار در كلام امام يافته است و در قرآن مجيد آمده: (وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ) آل عمران: 81 كه به معنى عهد مى‏باشد.

اصل

ريشه و پايه، خداوند فرمايد: (أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ) ابراهيم: 24، اين كلمه باين معنى بارها به صورت مفرد و جمع در «نهج» به كار رفته است. آنگاه كه مغيرة بن اخنس به عثمان گفت: من جلو على را از تو مى‏گيرم، امام (عليه السلام) به وى فرمود: «يابن اللعين الابتر و الشجرة التى لا اصل لها و لا فرع انت تكفينى فو اللّه ما اعّز اللّه من انت ناصره...» خ 135، 193. اى پسر ملعون بى‏دنباله و اى فرزند خانواده‏ايكه نه ريشه‏اى اصيل دارند و نه شاخه و فرزند خوبى، تو جلو مرا مى‏گيرى به خدا قسم خدا عزيز نخواهد كرد شخصى را كه تو يار او باشى. محمد عبده گويد: اخنس از بزرگان منافقين بود، اطلاق «ابتر» به پدر او بدين جهت بود كه گويا فرزندى ندارد، چون فرزندش مغيره، آدم پستى بود، ابو الحكم بن اخنس برادر مغيره در جنگ «احد» بدست امام (عليه السلام) به درك رفته بود.

و آنگاه كه عمر بن الخطاب با آنحضرت در رفتن خود به جنگ ايرانيان مشورت كرد، امام (صلوات اللّه عليه) رفتن او را صلاح ندانست و فرمود: «انّ الاعاجم ان ينظروا اليك غدا يقولوا هذا اصل العرب فاذا اقتطعتموه استرحتم...» خ 146: 203، عجمها اگر فردا تو را در ميدان ديدند گويند: اين ريشه عرب و مركزيّت آنهاست، اگر اين ريشه را قطع كنيد راحت مى‏شويد (لذا جرى مى‏شوند) امام (صلوات اللّه عليه) با آنكه خلافت او را حق نمى‏دانست ولى به حكم اداء الامانه و صلاح آنروز اسلام، از رفتن وى جلوگيرى فرمود.

و به مردم در بر حذر نمودن از شيطان فرموده: «فلعمر اللّه لقد فخر على اصلكم و وقع فى حسبكم...» خ 192، 288 به خدا قسم شيطان بر ريشه و اصل شما (آدم (عليه السلام)) افتخار كرده و خود را از او برتر دانسته و در حسب شما طعن وارد كرده است.

اصيل

ما بعد عصر تا مغرب. جمع آن اصال است: «و سجدت له بالغدوّ و الاصآل الاشجار الناضرة» خ 133، 191 و به خدا سجده مى‏كند در صبحها و عصرها درختان سرسبز و نيز در خ 222، 342. آمده است.

افخ

يافوخ قسمت نرم سر طفل است كه وقت دست زدن نرمى آن احساس مى‏شود، جمع آن «يآفيخ» است

در لغت آمده «اليافوخ: الموضع الذى يتحرك من رأس الطفل»

امام (صلوات اللّه عليه) در تعريف يارانش در صفّين فرموده: «و انتم لهاميم العرب و يآفيخ الشرف» خ 107، 155 شما بزرگان و شرفاء عرب و قله‏هاى شرف هستيد «لهميم» بكسر اوّل مقدّم و شريف، جمع آن «لهاميم» است، اين لفظ فقط يكبار در كلام امام (عليه السلام) آمده است.

أفّ

كلمه‏ايست كه از تنفّر حكايت دارد، چون انسان چيزى را مكروه دارد در مقام اظهار كراهت مى‏گويد: افّ. ابراهيم (عليه السلام) به بت پرستان فرمود: (أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ) انبياء: 67، اين كلمه فقط دو بار در «نهج» آمده است، آنحضرت پس از ختم غائله خوارج به وقت ترغيب مردم به جنگ معاويه، فرمود: «افّ لكم لقد سئمت عتابكم ارضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة عوضا» خ 34، 78، افّ بر شما آنقدر ملامتتان كردم تا خسته شدم آيا به عوض آخرت به دنيا راضى شده‏ايد و نيز در خ 125، 183

افق

ناحيه. طرف. «فسبحان من لا يخفى عليه سواد غسق داج... و ما يتجلجل به الرّعد فى افق السماء» خ 182، 261، منزّه است خدائيكه مخفى نيست بر او تاريكى شب بسيار ظلمانى... و آنچه صدا مى‏كند رعد در طرف آسمان، جمع افق آفاق‏ است. آنگاه كه از حضرت خواستند به رهبرى حاضر باشد فرمود: «دعونى و التمسوا غيرى... و انّ الآفاق قد اغامت و المحجّة قد تنكرّت و اعلموا انّى ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب» خ 92، 136 مرا بگذاريد ديگرى را بجوئيد،... افق‏ها را ابر گرفته، راه راست ناشناخته شده است، بدانيد اگر من دعوت شما را اجابت كنم به آنچه مى‏دانم شما را خواهم برد به سخن قائلى و عتاب ملامتگرى گوش نخواهم داد، منظور از ابرآلود بودن، تيرگى فضاى سياسى و پيچيدگى اوضاع است.

افك

ساخته. دروغ كامل. برگرداندن چيزى از حقيقتش، اصل آن همان برگرداندن از حقيقت است.

طبرسى در جوامع الجامع آنرا «ابلغ الكذب» دروغ كامل فرموده است،

آنحضرت درباره زهد رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: «فلينظر ناظر بعقله اكرم اللّه محمّدا بذلك ام اهانه فان قال: اهانه فقد كذب (و اللّه العظيم) بالافك العظيم» خ 160، 229، صاحب عبرت با عقل خود بنگرد كه آيا خدا محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را با اين زهد و ترك دنيا محترم كرده يا خوار نموده است اگر گويد: خوار كرده بخدا قسم دروغ گفته دروغ بس بزرگى «اولى الابصار و الاسماع... فانّى تؤفكون ام اين تصرفون ام بماذا تغترّون» خ 83، 114

ابن اثير در نهاية گويد: «افكه يأفكه: اذا صرفه عن الشى‏ء و قلّبه»

كلمه «تؤفكون» بصيغه مجهول به معنى «برگردانده مى‏شوند» است يعنى: اى صاحبان چشمها و گوشها... از حق به كجا برگردانده مى‏شويد و يا برگشته مى‏شويد و يا به چه چيز مغرور مى‏گرديد. مجهول آمدن آن كه در قرآن مجيد نيز چنان است شايد حاكى از غفلت باشد، يعنى: توجه نداريد بيدار باشيد.

أفول

غروب

«افل الشمس و القمر: غاب»

آنحضرت در رابطه با حق تعالى فرموده: «الذى لا يحول و لا يزول و لا يجوز عليه الافول» خ 186، 273 خدائيكه تغيير پيدا نمى‏كند، زايل نمى‏شود، غائب شدن ندارد. و در وصف دنيا فرموده: «غرور حائل وضوء آفل و ظلّ زايل و سناد مائل» خ 83، 108، غرورى است ناپايدار، روشنائيى است غروب كننده، سايه‏ايست از بين رونده و ستونى است كج. اين ماده فقط سه بار در «نهج» يافته است: دو محل فوق و نيز خطبه 163 در رابطه با غروب آفتاب.

افْن

ضعف. نقص.

«افن الرجل: ضعف رأيه»

اين لفظ فقط يكبار در «نهج» آمده است، آنحضرت خطاب به فرزندش امام مجتبى (صلوات اللّه عليه) فرموده: «اياك و مشاورة النّساء فان رأيهنّ الى افن و عزمهن الى وهن» نامه 31، 405 از مشورت زنان به پرهيز كه رأيشان به طرف ضعف و عزمشان به سستى است، نظر به اكثريت است استثناهائى نيز دارد.

أقحوان

بابونه. امام (صلوات اللّه عليه) در وصف طاووس فرموده: «و مع فتق سمعه خطّ كمستدقّ القلم فى لون الاقحوان ابيض يقق» خ 166، 238 و در شكاف گوشش خطّى است به باريكى سر قلم و به رنگ گل بابونه بسيار سفيد.

در شرح عبده گويد: اقحوان: بانونج سفيد.

و

در المنجد آمده: «الاقحوان نبات براق زهره مفلّجة صغيرة يشبهون بها الاسنان»

و

در فرهنگ عميد آمده: بابونه گياهى است خوشبو... داراى گلهاى سفيد، به عربى اقحوان گويند

اين كلمه فقط يكبار در «نهج» آمده است «يقق» بسيار سفيد به قرينه «ابيض يقق» منظور از اقحوان گل سفيد آن است نه ساقه‏هاى سبزش