مفردات نهج البلاغه
جلد اول

سيد على اكبر قرشى بنابى

- ۲ -


بسم اللّه و له الحمد

حرف الالف

ابَدْ

ظرف زمان است به معنى هميشه و دائما، مانند «اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه و طاعته فانّها النجاة غدا و المنجاة ابدا» خ 161، 230 يعنى تقوى سبب نجات هميشگى است.

و نيز وصف آيد به معنى دائم و بى‏پايان چنانكه درباره خدا فرموده: «انت الابد فلا امد لك و انت المنتهى فلا محيص عنك» ط 109، 158: خدايا تو جاودانى تو را مدتى و پايانى نيست و تو آخرى، راه فرارى از تو نيست، فرار از تو، فرار كردن به سوى توست و نظير: «حين ظعنوا فيها لفراق الابد» خ 111، 166 تا از دنيا كوچ كردند براى جدائى دائم. اين كلمه مجموعا بيست و دو بار در نهج البلاغه به كار رفته، دو بار با الف و لام، شانزده بار بدون الف و لام، و نيز بصورت «ابديّة» و «مؤبّد» مانند «الطمع رّق مؤبّد» حكمت 180، 501 يعنى طمع، بندگى هميشگى است. امام (صلوات اللّه عليه) درباره خلقت كائنات فرموده: «لم يخلق الاشياء من اصول ازليّة و لا من اوائل أبدية بل خلق ما خلق فاقام حدّه و صوّر ما صوّر فاحسن صورته» خ 163، 233 يعنى: كائنات را از اصول و موادّ بى اوّل و از موادّ ابدى (بى‏ اوّل و بى‏انتهى) نيافريده بلكه آفريد، آنچه را كه آفريد يعنى «نبود» را «بود» كرد و براى آن حدّ قرار داد كه از هم متمايز باشند و آنچه را كه شكل داده شكل خوب داده است در رابطه با اين كلام جاودان چند مطلب هست: 1- اين مطلب بدين صورت: «ماده قديم و ابدى نيست» براى اولين بار در اسلام توسط امير المؤمنين (عليه السلام) مطرح شده و قبل از وى سابقه‏اى ندارد، و كاملا بهت‏انگيز است، بايد گفت: امام (صلوات اللّه عليه) از زمان جلوتر رفته و بحق «باب مدينة العلم» مى‏باشد.

2: اگر مادّه ازلى باشد ابدى نيز خواهد بود، اين كلام، ازلى و ابدى بودن مادّه هر دو را نفى ميكند.

3: اين كلام حق است ماده امكان ندارد قديم باشد، زيرا مادّه هر چه باشد ممكن الوجود است، وجود و عدم نسبت به آن على السوّيه مى‏باشد ذاتش نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم، چنين چيزى محال است قائم بنفس بوده و هستى را از خود داشته باشد، بلكه مادّه هستى را از واجب الوجود دريافت داشته است، برهان امكان و وجوب بهترين دليل براى حدوث و خلقت مادّه است.

4: كلام امام (صلوات اللّه عليه) در حدوث كائنات صراحت دارد، به عبارت ديگر: جهان كه «ما سوى اللّه» باشد حادث است، كه نبوده بعدا به وجود آمده است، چنانكه متكلّمان گويند و ظواهر آياتى امثال (قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ) همين است، در روايت صحيحى در كافى از حضرت باقر (صلوات اللّه عليه) نقل شده كه فرمود: «كان اللّه عزّ و جلّ و لا شى‏ء غيره و لم يزل عالما بما يكون فعلمه به قبل كونه كعلمه به بعد كونه» (اصول كافى ج 1 باب صفات الذات حديث 2) 5: بنابر نظريّه حق ملّا صدرا: زمان زائيده حركت جوهرى و حوادث است، على هذا خداوند كائنات را در «لا زمان» آفريده و قبل از كائنات نه چيزى بود و نه زمانى، و با خلقت كائنات هم اشياء موجود شده و هم زمان به وجود آمده است.

6: فلاسفه الهى گويند: مناط احتياج شى‏ء به علّت، امكان ذاتى آنست نه حدوث آن، آنها كائنات را ممكن ذاتى و قديم زمانى مى‏دانند و گويند: خدا مانند

خورشيد و كائنات مانند شعاع آنست، شعاع در هر حال از خورشيد بوده و وابسته به آن است خواه بگوئيم: از اوّل با خورشيد بوده و يا بعدا به وجود آمده است، ولى آنها فرض اوّل را قبول دارند، دليلشان فيّاض على الاطلاق بودن خداست.

مرحوم شهيد مطهرى فرمايد: فلاسفه هيچ دليلى از خود عالم بر قديمى بودن آن ندارند و فقط مى‏گويند: خدا فيّاض على الاطلاق و قديم الاحسان است امكان ندارد فيض و احسان او را منقطع و محدود بدانيم (منطق و فلسفه ص 179) چنانكه ديديم قول فلاسفه مخالف ظواهر آيات و مخالف روايات و نهج البلاغه است.

ابر

(بر وزن عقل) اصلاح و بارور كردن نخل و نيش زدن عقرب و توطئه و غيره است

در لغت آمده: «ابر النخل: اصلحه، ابر العقرب فلانا: لدغته بابرتها»

اين كلمه فقط يكبار آنهم به صورت فاعل «ابر» در نهج البلاغه آمده است آنگاه كه به خوارج فرمود: «اصابكم حاصب و لا بقى منكم آبر» خ 58، 92 مرحوم سيد رضى فرموده: «آبر» بر سه وجه نقل شده: اولّى با «راء» كه به اصلاح و بارور كننده نخل گويند: آبر، دوّمى با «ثاء» يعنى: «آثر» و ان كسى است كه نقل حديث مى‏كند و آن اصحّ وجوه در نزد من است گويا امام (عليه السلام) فرمايد: مخبرى و خبر دهنده‏اى از شما باقى نماند، سومّى با «زاء» به معنى شورشگر است، هلاك شونده را نيز گويند

ابن ابى الحديد نمّام و مفسد را نيز بر آن افزوده است،

ابن اثير در «نهايه» متن اول را اختيار مى‏كند. به نظر نگارنده معنى شورش و توطئه‏گر صحيح است

ابن ابى الحديد گويد: «الآبر: من يبغى القوم الغوائل خفية».

به هر حال: خوارج، حكميت را در صفين را بر امام (عليه السلام) تحميل كردند و چون نقشه شوم معاويه و عمرو بن عاص در «دومة الجندل» آشكار گرديد محضر حضرت آمده و گفتند: ما اشتباه كرديم، استغفار مى‏كنيم و در صورتى به اطاعت تو خواهيم آمد كه تو هم اقرار كنى با قبول حكميّت كافر شده‏اى، بعد ايمان بياورى و توبه كنى، امام در جواب آن ناكسان چنين فرمود: «اصابكم حاصب و لا بقى منكم آبر، ابعد ايمانى بالله و جهادى مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه أشهد على نفسى بالكفر لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدين.» يعنى: طوفانى سنگباران شما را بگيرد و توطئه‏گرى از شما باقى نماند، آيا بعد از ايمان به خدا و بعد از جهاد كردنم در راه توحيد در ركاب رسول خدا ص، بگويم كافر شده‏ام اگر چنين گويم گمراه شده و از اهل هدايت نيستم، عجبا آن ناكسان بيحيائى را به كجا رسانده‏اند خدايا آن بزرگوار چه آدم پر بلائى بود كه گروهى او را خدا خوانده و گروهى كافرش گفتند

ابراهيم

خليل الرحمن و ابو الانبياء (صلوات اللّه عليه)، اسم مباركش فقط دو بار در «نهج» يافته است يكى آنجا كه در ضمن نامه‏اى به معاوية آيه (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ) كتاب 28، 387 آمده و ديگرى در حكمت 96، 484 كه باز در ضمن همين آيه است.

ابط

(بكسر اوّل) زير بغل، در حديث غدير آمده: «فرفع يده حتى رؤى بياض ابطيهما» يعنى دست على (عليه السلام) را بقدرى بلند كرد، تا سفيدى زير بغل هر دو ديده شد، جمع آن «آباط» است كه فقط يكبار در نهج البلاغه به كار رفته، آنحضرت در رابطه با كسب صفات خوب فرموده: «اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها آباط الابل لكانت لذلك اهلا لا يرجون احد منكم الا ربّه و لا يخافن الّا ذنبه...» حكمت 82، 482، منظور زدن زير بغل شتر و راندن آن در مسافرت است.

اباق

رفتن در حال خشم و قهر. چنانكه يكدفعه در قرآن آمده: (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ) صافات: 140 و دفعه ديگر فرموده: (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً...) انبياء: 87، و اينكه آنرا فرار عبد از مولايش گفته‏اند، قهر و غضب نيز در آن ملحوظ است، اين كلمه فقط يكبار آنهم به لفظ فاعل «آبق» در «نهج» آمده است، آنحضرت به حارث اعور مى‏نويسد: «و ايّاك ان ينزل بك الموت و انت ابق من ربك فى طلب الدنيا» نامه 69، 460 بترس از آنكه مرگ بر تو نازل شود در حاليكه با خدايت در طلب دنيا در قهرباشى.

ابل

مطلق شتر اعم از نر و ماده و از هر جنس، چنانكه جمل شتر نر و ناقه شتر ماده است، لفظ آن مفرد است و دلالت بر جنس دارد، اين كلمه مجموعا يازده بار در «نهج» به كار رفته، از جمله در خطبه شقشقيّة در رابطه با عثمان بن عفان فرموده: «و قام معه بنوابيه يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع» خ 3، 49 فرزندان پدرش با او چنان شروع به خوردن بيت المال كردند كه گوئى شتر، علف نرم بهارى را مى‏خورد.

ابّان

وقت شى‏ء و اوّل شى‏ء

در اقرب الموارد آمده: «ابّان الشى‏ء: حينه و اوّله»

اين كلمه را امام (صلوات اللّه عليه) دو بار به كار برده است يكى در خطبه 150، 208 كه درباره فتنه‏هاى آينده فرموده: «يا قوم هذا ابّان ورود كلّ موعود و دنو من طلعة ما لا تعرفون الا و انّ من ادركها منّا يسرى فيها بسراج منير...» بنظر ابن ميثم رحمه الله اين سخن اشاره به فتنه‏هائى است كه رسول خدا ص از آمدن آنها به حضرت خبر داده بود و به نظر ابن ابى الحديد اشاره به ظهور حضرت مهدى ع مى‏باشد، يعنى: اى قوم اين روز وقت آمدن هر موعود و نزديك شدن به ظهور آنچه نمى‏دانيد مى‏باشد ولى اهل بيت من در آن فتنه با چراغ هدايت خواهند رفت، ديگرى در خطبه 18، 111 «و قدّم الخوف لابّانه» ناگفته نماند: اين كلمه در صبحى صالح و ابن ابى الحديد «لا مانه» با «ميم» از ماده امن آمده و در ابن ميثم و عبده «لابانه» نقل شده ولى ظاهرا نقل اول صحيح است كه ابن ابى الحديد لام آنرا تعليل گرفته يعنى براى امان روز قيامت خوف دنيا را وسيله قرار داده است.

أبهة

(بضم همزه و فتح باء و هاء) عظمت، بهجت، كبر و نخوة، اين كلمه دو بار در «نهج» ديده مى‏شود، امام (عليه السلام) در وصف دنيا فرموده: «كم من واثق بها قد فجعته و ذى طمأنينة اليها قد صرعته و ذى أبهّة قد جعلته حقيرا» خ 111، 165، يعنى چه بسا كسيكه به دنيا مطمئن بود كه به فاجعه گرفتارش كرد و چه بسا صاحب آرامش كه او را به زمين زد و چه بسا صاحب عظمت و تكبر كه خوارش نموده است. و به مالك اشتر مى‏نويسد: «و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهّة او مخيلة فانظر الى عظم ملك الله فوقك...» نامه 53، 428 اگر حكومتت بزرگ بينى يا عجبى در تو به وجود آورد، در بزرگى خدا كه بالاى سر توست بيانديش.

اب

پدر جمع آن آباء است، اين كلمه به شكل مفرد و جمع به طور مفصّل در «نهج» آمده است. 

ناگفته نماند كلمه «لا ابالكم» چندين بار در «نهج» ديده مى‏شود

ابن ميثم در ذيل خطبه 35 كه اين كلمه درباره خوارج گفته شده فرمايد: «لا ابالكم» سخنى است كه عرب به آن عادت كرده بود

جوهرى گويد: از آن مدح اراده كنند

ديگران گفته‏اند در ذمّ به كار رود چون نفى «اب» مستلزم عار و ننگ است و گفته‏اند: آن نفرين است كه شخص، ياور و نيرو نداشته باشد، زيرا نفى «اب» لازمه‏اش نفى عشيره و اقوام است.

ظاهرا مراد از كلام امام معناى دوّم يا سوّم است چون سخن امام نوعا در مقام ذمّ مى‏باشد، مثلا آنگاه كه نعمان بن بشير از طرف معاويه به «عين التمر» حمله كرد امام در رابطه با تحريك مردم به جنگ، چنين فرمود: «... لا ابالكم ما تنتظرون بنصركم ربكّم أ ما دين يجمعكم و لا حميّة تحمشكم...» خ 39، 81، ننگ بر شما در يارى خداى خود منتظر چه هستيد مگر دينى نداريد كه شما را جمع كند، مگر حميّتى نداريد كه شما را بر دشمن خشمگين نمايد

ابن ميثم در شرح «لله ابائكم فقدّموّا بعضا يكن لكم» خ 203، 321 گويد

«لله ابائكم» كلمه‏اى است كه عرب براى تعظيم مخاطب گويد و او را و يا پدر او را به خدا نسبت مى‏دهد

«لله لك- لله ابوك» به نظر بعضى «لام» براى عاقبت است يعنى عاقبت پدرتان به سوى خدا باشد.

اباء

امتناع و خوددارى از قبول چيزى، مثلا امام (صلوات اللّه عليه) درباره امامت فرموده: «ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل...» ط 173، 247، يعنى اى مردم سزاوارترين مردم به امر خلافت تواناترين آنها بر خلافت و داناترين آنها به دستور خدا در آن مورد است اگر كسى سرباز زد از او رضايت و اطاعت مى‏خواهند و اگر امتناع كرد با او مى‏جنگند، اين لغت بارها در «نهج» به كار رفته است.

اتان

الاغ ماده، اين كلمه فقط يكبار در «نهج» يافته است، امام درباره استفاده از مال دنيا به عثمان بن حنيف مى‏نويسد: «و لا اخذت منه الّا كقوت اتان دبرة» نامه 45، 417 يعنى از مال دنيا نگرفتيم مگر به اندازه قوت ماده الاغيكه پشتش زخمى است «دبره» مثل طلبه زخم پشت حيوان است.

اتيان

آمدن و آوردن. لازم و متعدى هر دو آمده است، اين كلمه بحدّ وفور بهر دو معنى در «نهج» آمده، احتياج بتوضيح بيشترى ندارد، «ايتاء» از باب افعال پيوسته متعدى به كار رفته است.

اثر

نشانه، به طور كلّى اثر عبارت است از علامت و نشانه‏ايكه از چيزى يا از كسى باقى ماند، خواه بنائى باشد يا دينى يا بدعتى با جاى پائى و مانند آن

«الاثر ما بقي من رسم الشّى‏ء»

آنحضرت به حارث اعور مى‏نويسد: «و لير عليك اثر ما انعم الله به عليك» نامه 69، 459 يعنى اثر و علامت نعمت خدا در تو ديده شود.

«اثَرَة» (بفتح همزه و ثاء) به معنى استبداد است

در لغت آمده «اثر على اصحابه اثرا: اختار لنفسه اشياء...»

آنحضرت در رابطه با كشته شدن عثمان بن عفان خطاب به كشندگان او چنين فرمود: «استأثر فاساء الاثرة و جزعتم فاسأتم الجزع و لله حكم واقع فى المستأثر و الجازع» خ 30، 73، عثمان استبداد كرد استبداد بدى، نبايد كار را به آنجا مى‏رسانيد تا بر عليه او قيام كنند، شما نيز كم صبرى كرديد كم صبرى بدى، نمى‏بايست تا حدّ قتل پيش برويد، خدا درباره هر دو حكمى دارد شايد نظر امام از دو حكم اشاره به مقدّرات يا عذاب و ثواب در آخرت است.

ايثار

اختيار كردن. «الايمان ان تؤثر الصّدق حيث يضّرك على الكذب حيث ينفعك» حكمت 458، 556، «استيثار» استبداد و به خود اختصاص دادن چنانكه گذشت.

اثل

(بر وزن عقل) درخت گز، در قرآن مجيد آمده: (فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ) سباء: 16 و نيز به معنى اصيل آيد

گويند: «مجد مؤثّل اى اصيل، بيت مؤثل اى معمور»

اين كلمه فقط يكبار در «نهج» يافته است آنجا كه درباره خدا فرموده: «تعالى عما ينحله المحدّدون من صفات الاقدار و نهايات الاقطار و تأثّل المساكن و تمكّن الأماكن...» ط 163، 233 يعنى: برتر است خدا، از آنچه محدود كنندگان به او نسبت مى‏دهند از صفات اندازه‏ها و نهايتهاى اطراف و آبادى مسكنها و استقرار در مكانها،

ابن ابى الحديد گويد: گويا اصل آن بناء كردن مسكن با درخت گز است.

اثم

گناه. كار حرام، از آيه: (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ) بقره: 210 معلوم مى‏شود معناى اصلى آن ضرر است، گناه با ضرر رابطه مستقيم دارد «من بالغ فى الخصومة اثم» 26 حكمت 298: هر كس در خصومت مبالغه كند به گناه مى‏افتد

«آثم» گناهكار، درباره عمرو بن عاص فرموده: «عجبا لابن النابغة... لقد قال باطلا و نطق آثما» خ 84، 115 يعنى تعجّب از پسر زن زناكار... حقا كه باطل گفته و گناهكارانه دهان به سخن باز كرده است و آن وقتى بود كه ابن عاص به اهل شام مى‏گفت على بن ابى طالب اهل شوخى و سبكى و... است. «اثمه» بر وزن طلبه جمع آثم است: «انّ شرّ وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا... فانهم اعوان الاثمة» نامه 53، 430 بدان اى مالك بدترين وزيران تو آنهائى هستند كه قبل از تو وزير اشرار بوده‏اند،... آنها اعوان گناهكارانند.

اجاج

آب شور كه به تلخى زند (وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ) فاطر: 12، اين كلمه فقط دو بار در «نهج» آمده است درباره راغبان خدا فرموده: «فهم فى بحر أحاج افواههم ضامرة و قلوبهم قرحة قد وعظوا حتى ملّوا» خ 32، 75، آنها از نادانى مردم و ظلم ظالمان در دريائى تلخ هستند و دهانهايشان بسته و دلهايشان مجروح است، بقدرى مردم را موعظه كرده‏اند تا خسته شده‏اند. و در وصف آتش جهنّم فرموده: «ساطع لهبها، متغّيظ زفيرها متأجج سعيرها» خ 190، 282، شعله‏اش بلند، صدايش پرهيجان، آتشش در شدت حرارت است. (نعوذ بالله منها)

در لغت آمده: «الاجّة: شدة الحرّ و توهّجه».

اجر

مزد. ثواب. پاداش كه در مقابل عمل نيك به انسان مى‏رسد. «و من انكره بلسانه فقد اجر و هو افضل من صاحبه» حكمت 373: هر كس عدوان و منكر را با زبان انكار كند مأجور است و او از آنكه با قلب انكار كند برتر است و به زياد بن ابيه مى‏نويسد: «ا ترجو ان يعطيك الله أجر المتواضعين و انت عنده من المتكبّرين» نامه 21، 377.

اجل

مدّت معيّن و آخر مدّت.

راغب گويد: اجل مدّتى است كه براى چيزى معيّن شود، اجل انسان مدت حيات اوست

(قاموس)، آخر مدت نيز گفته است:

امام (صلوات اللّه عليه) درباره خدا فرمايد: الذى ليس لصفته حدّ محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود» خ 1، 39 خدائيكه براى وصف او نه حدى معين و نه نعتى موجود و نه وقتى شمرده شده و نه مدتى كشيده شده‏اى وجود دارد، «و كان‏ رسول الله اذا احّمر البأس و احجم الناس قدّم اهل بيته... لكن آجالهم عجّلت و منيّته اجلّت» نامه 9، 369. مراد از ضمير «آجالهم» عبيدة بن حارث، و حمزة و جعفر بن ابى طالب است، و ضمير «منيّته» به خود حضرت راجع است، يعنى چون جنگ شدت مى‏يافت و مردم ساكت مى‏شدند، رسول خدا ص اهل بيت خويش را در جنگ مقدم مى‏كرد... اما اجل و شهادت آنها به زودى رسيد ولى مرگ من وقت‏دار شد و به تأخير افتاد در جمله «كفى بالاجل حارسأ» حكمت 306 مراد مدت عمر انسان و رسيدن به آخر است.

«آجل»: وقت‏دار و مدّت‏دار «و اعلموا عباد الله انّ المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الآخره» نامه 27، 383 خطاب به محمّد بن ابى بكر است

اجل

(بر وزن عقل) علت و جهت. اين لفظ فقط دو بار در «نهج» آمده است يكى در خطبه 210، 327 و ديگرى درباره گناهكار فرموده: «يكره الموت لكثرة ذنوبه و يقيم على ما يكره الموت من اجله» ح 150، منظور از «ما» گناه است. يعنى به علت كثرت گناهان از مرگ مى‏ترسد، و به گناهيكه به سبب آن از مرگ كراهت دارد ادامه مى‏دهد.

آجن

آبى كه رنگ و طعم آن متغيّر شده و نوشيدنى نيست

«اجَن الماء: تغيّر طعمه و لونه»

اين لفظ سه بار در «نهج» به كار رفته است. امام (صلوات اللّه عليه) در باره خلافت بعد از رحلت رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «هذا ماء آجن و لقمة يغضّ بها آكله» خ 5، 52 خلافت و ولايت امر، آبى است رنگ و طعم تغيير يافته و لقمه‏ايست كه خورنده‏اش گلوگير مى‏شود و نيز در خ 17 و 144.

احُد

كوه معروفى است كه در مدينه بعلت بريده شده از كوههاى ديگر «احد» ناميده شده و جنگ تاريخى احد در كرانه آن واقع شده است و دو بار در «نهج» ديده مى‏شود، يكى آنجا كه فرموده: چون آيه (الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ) نازل شد دانستم تا رسول خدا ص در ميان ماست فتنه‏اى نخواهد آمد، گفتم: يا رسول الله اين فتنه چيست كه خدا به شما خبر داده است فرمود: «يا على انّ امتّى سيفتنون بعدى» گفتم: يا رسول الله: «او ليس قد قلت يوم أحد... أبشر فانّ الشهادة من ورائك فقال لى انّ ذلك لكذلك» خ 156، 220 ديگرى آنجا كه به معاويه عليه لعائن الله مى‏نويسد: چون جنگ شدت مى‏يافت و رزمندگان مات مى‏شدند، رسول خدا ص اهل بيت خويش را جلو مى‏انداخت و با آنها ياران خود را از آتش شمشيرها و نيزه‏ها حفظ مى‏كرد در نتيجه: «فقتل عبيدة بن الحارث يوم بدر و قتل حمزة يوم احد و قتل جعفر يوم موتة...» نامه 9، 369 يعنى پسر عمويم عبيده در «بدر» و عمويم حمزه در «احد» و برادرم جعفر در «موته» شهيد شدند.

احَد

اين لفظ گاهى اسم است به معنى «يكى» در مقابل دو و سه و... مثل «انّ الله بعث محمدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ليس احد من العرب يقرء كتابا» خ 33، 77، خداوند محمد ص را مبعوث كرد در حاليكه كسى از عرب كتابى نمى‏خواند و خواندن بلد نبود، و آن اگر در سياق نفى باشد افاده عموم مى‏كند، چنانكه در كلام بالا مشاهده مى‏شود ديگرى آنكه وصف آيد به معنى بى‏همتا و بى‏نظير و آن وقت فقط در باريتعالى به كار رود مثل: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) آن فقط يكبار در «نهج» آمده است آنجا كه در وصف خدا فرموده: «الاحد بلا تأويل عدد و الخالق لا بمعنى حركة و نصب» خ 152، 212 يعنى خدا احد و بى‏همتاست نه بمعنى احد عددى و آفريننده است بى‏آنكه حركتى بكند و يا دشوارى بكشد. مؤنّث احد «احدى» است: «المؤمن ينتظر من الله احدى الحسنين امّا داعى اللّه فما عند الله خير له و امّا رزق اللّه فاذا هو ذو اهل و مال» خ 23، 64 جمع آن آحاد است كه فقط يكبار در «نهج» ديده مى‏شود خ 111

احَن

احنه به معنى كينه و عداوت است جمع آن احن بر وزن عنب آيد آن فقط يكبار در زبان امام جارى شده آنجا كه در وصف ملائكه فرمايد: «و لم تعترك الظّنون على معاقد يقينهم و لا قدحت قادحة الاحن فيما بينهم» خ 91 اشباح، 129 يعنى: احتمالات و ظن بر قلوب و جايگاه يقينشان داخل نشده و عامل كينه‏ها ميانشان عيبها به وجود نياورده است.

اخذ

گرفتن، «انتم طرداء الموت ان اقمتم له اخذكم و ان فررتم منه ادرككم» نامه‏ 27، 384 خطاب به محمد بن ابى بكر،: شما راندگان مرگ هستيد، مرگ در پى شماست، اگر بيايستيد شما را مى‏گيرد و اگر فرار كنيد شما را درك خواهد كرد، مصاديق اخذ مختلف است مانند اخذ پيمان، اخذ بعذاب، اخذ چيزى با دست، ولى در همه معناى اوّلى ملحوظ است، نظير: «اخذ الله بقلوبنا و قلوبكم الى الحق» خ 173، 249

مؤاخذه

اخذ بعذاب و مجازات است، ظاهرا مفاعله در اينجا به معنى شدت باشد بين الاثنين بودن هميشه لازم نيست، گرچه راغب در مفردات بين الاثنين بودن را نوعى توجيه مى‏كند، امام (عليه السلام) در دعاى استسقاء گويد: «اللهم خرجنا اليك... الّا تو آخذنا باعمالنا و لا تؤاخذنا بذنوبنا» خ 115، 172

مآخذ

اسم مكان است يعنى محلّ اخذ، به معنى منهج و راه نيز آيد چنانكه فرموده: «فجعلت اتبع مآخذ رسول اللّه- (صلّى الله عليه وآله وسلّم)- فاطاء ذكره حتى انتهيت الى العرج، خ 236، 356 امام (عليه السلام) اين كلام را در رابطه با هجرت به مدينه فرموده است يعنى چون از مكّه خارج شدم راه رسول خدا ص را مى‏رفتم و ياد او در ذهنم بود (ياد كردن آنحضرت را به قدم گذاشتن بر زمين تشبيه كرده است گوئى قلبش را روى ياد آنحضرت گذاشته است) تا به عرج (موضعى است ميان مكه و مدينه) رسيدم. و خطاب به معاويه نوشته: فانك مترف قد اخذ الشيطان منك مآخذه» نامه 10، 370 مآخذ به معنى دام شكار است.

آخر

بر وزن فاعل مقابل اوّل، آنحضرت وقتى صفين و قران بلند كردن را به خوارج يادآورى مى‏كرد فرمود: «فقلت لكم هذا امر ظاهره ايمان و باطنه عدوان و اوّله رحمة و آخره ندامة فاقيموا على شأنكم» خ 122، 179

آخر

بفتح خاء: غير و ديگرى. چنانكه درباره ابو بكر فرموده: فياعجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته» خ 3، 48 عجبا ابو بكر در حيات خويش مى‏گفت: خلافت را از من بگيريد من بهترين شما نيستم ولى براى بعد از خود، آن را به ديگرى واگذار كرد، فريقين هر دو نقل كرده‏اند كه ابو بكر مى‏گفت: «اقيلونى فلست بخيركم» ولى به وقت مرگ طومارى نوشت و خلافت را به عمر بن الخطاب داد.

قيامت را آخر ناميده‏اند كه دنيا اوّل است و آن آخر، امام درباره متقى فرموده است: «اتعب نفسه لاخرته و اراح الناس من نفسه» خ 193، 306 تانيث آن بعلت وصف بودن به «حيات» است الحياة الدنيا و الحياة الآخرة

اخ

برادر، رفيق، مصاحب، ريشه آن «اخو» با واو است و در اصل كسى را گويند كه با ديگرى در پدر و مادر و يا در يكى از آندو شريك باشد، ناگفته نماند: استعمال اخ مانند اب و ام و اخت بسيار وسيع است

راعب در مفردات گويد: هر كس با ديگرى در قبيله يا در دين، يا در صنعت، يا در معامله، يا در مودّت و يا در غير اينها شريك باشد به او «اخ» گفته مى‏شود

در نهج البلاغه همه اينها در معناى اخ به كار رفته است، امام (صلوات اللّه عليه) به مالك اشتر مى‏نويسد: «و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا... فانهم صنفان امّا اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق» نامه 53، 427: براى رعيت خود حيوان درنده مباش... چون آنها دو نوع‏اند، يا برادر دينى تو هستند و يا مانند تو انسانند. و آنگاه كه از آينده خبر مى‏داد مردى از قبيله كلب گفت يا امير المؤمنين شما علم غيب مى‏دانيد امام تبسم فرمود و گفت: «يا اخا كلب ليس هو بعلم غيب و انمّا هو تعلّم من ذى علم» خ 128، 186: اى برادر قبيله كلب اين اخبار كه از «صاحب الزنج» مى‏دهم علم غيب نيست بلكه از صاحب علم (رسول خدا ص) گرفته‏ام. «عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شرّه بالانعام عليه» حكمت 158

ادَب

در مجمع البحرين فرموده: «الادب: حسن الاخلاق»، «ادّبته تأديبا» يعنى محاسن اخلاق را به او ياد دادم

مى‏شود گفت: آن حالتى است در انسان كه هر كارى را به مقتضاى آن، نيكو انجام مى‏دهد. امام (صلوات اللّه عليه) فرمايد: «لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب و لا ظهير كالمشاورة» حكمت 54، 478 و در جاى ديگر فرمايد: فإنّ العاقل يتعظ بالاداب و البهائم لا يتعظ الّا بالضرب» نامه 31، 404 تأديب به معنى عقوبت براى ادب نيز آمده است.

مأدبه

طعام ميهمانى اين كلمه با فتح و ضم دال هر دو آمده است

در اقرب الموارد گويد: «المأدبة: طعام صنع لدعوة او عرس»

اين لفظ فقط دو بار در «نهج» يافته‏ است يكى آنجا كه به فرماندار بصره عثمان بن حنيف مى‏نويسد: «يابن حنيف فقد بلغنى انّ رجلا من فتية اهل البصرة دعاك الى مأدبة فاسرعت اليها» ك 45، 416 يعنى اى پسر حنيف به من خبر رسيد كه مردى از اهل بصره تو را به ميهمانى دعوت كرده و تو شتابان به آنجا رفته‏اى. ديگرى آنجا كه درباره خدا فرمايد: «سبحانك خالقا و معبودا... خلقت دارا و جعلت فيها مأدبة مشربا و مطعما و ازواجا و خدما و قصورا و انهارا...» خ 109، 159 منظور از «دارا» بهشت است.

آدم

ابو البشر (عليه السلام)، اين كلمه مجموعا هفده بار در نهج البلاغه به كار رفته، هشت بار «ابن آدم» و نه بار فقط آدم و يكبار نيز كلمه «آدميين» آمده است.

آنچه نهج البلاغه درباره آدم (عليه السلام) گفته همانستكه قرآن مجيد مى‏فرمايد و آن اينكه: خلقت آدم و بشر اوليّه يك خلقت مستقل و بى‏سابقه است، و به طور دفعى آفريده شده، همانطور كه عصاى موسى (عليه السلام) با اراده و مشيت الهى دفعتا و آنا مبدّل به اژدها شد، هكذا گل و مجسّمه آدم با نفخه الهى مبدّل به انسان و آدم گرديد و حقيقت (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ) حجر: 19 به وقوع پيوست.

از فرضيّه نشو و ارتقاء و تكامل جسمى در اسلام خبرى نيست و اگر روزى مانند «دو دو تا چهار تا» ثابت شود، باز آن در رابطه با انسان نيست و درباره ديگر موجودات زنده خواهد بود، زيرا آيات قرآن مجيد در مستقل آفريده شدن انسان قابل تأويل نمى‏باشد، قرآن مجيد فرموده: خداوند به ملائكه فرمود: من از گل خشكيده بشرى خواهم آفريد، چون او را ساخته و از روح خود در آن دميدم به او سجده كنيد: (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ) حجر: 28 و 29.

امام (صلوات اللّه عليه) مشروح اين سخن را در نهج البلاغه در خطبه اوّل پس از بيان خلقت آسمانها و زمين چنين فرموده: «ثم جمع الله سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربة سنّها بالماء حتى‏ خلصت و لاطها بالبلّة حتى لزبت فجبل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول، اجمدها حتّى استمسكت و اصلدها حتّى صلصلت لوقت معدود و امد معلوم ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرّف بها و جوارح يختدمها... خ 1، 42 يعنى: پس از خلقت آسمانها و زمين، خداوند مقدارى از سخت و نرم و شيرين و شور زمين، خاكى جمع كرد، آنرا با آب آميخت تا گل خالص شد (شورى، شيرينى، نرمى و سفتى درهم فرو رفتند) و آنرا با رطوبت عجين كرد تا گل چسبنده گرديد، و از آن مجسّمه‏اى ساخت كه داراى اطراف، پيوستگيها، اعضاء و فصول و قسمتهاى متمايز بود، آنرا جامد كرد و خشكانيد تا محكم گرديد، و صلب و سخت كرد تا مانند سفال شد، و تا وقتى حساب شده و مدتى معيّن او را در همانحال گذاشت، آنگاه از روح خود در آن دميد، سپس برخاست در حاليكه انسانى بود داراى قواى تعقّل كه آنها را به كار مى‏برد و فكريكه با آن در كارها تصرّف مى‏كرد و اعضائيكه آنها را به كار مى‏گرفت. خلاصه اين كلام آنستكه: خداوند ابتدا مجسّمه آدم را ساخت و سپس در آن روح دميد و اين عبارت اخرى (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ) است كه مكرر در قرآن مجيد ديده مى‏شود، نظير اين سخن است كلام آنحضرت در جاى ديگر كه فرموده: «فلّما مهّد ارضه و انفذ امره اختار آدم (عليه السلام) خيرة من خلقه و جعله اوّل جبلّته و اسكنه جنّته و أرغد فيها اكله...» خ 91، 133 اميد است دانشمندان و فضلاء اسلامى در فلسفه اسلامى بيشتر تحقيق كنند و مخصوصا دانشگاهها را از فلسفه غلط غرب نجات دهند و به جاى نوشتن و تدريس فرضيه‏هاى بى‏پايه فلسفه، قرآن و نهج البلاغه را تدريس نمايند.

جريان سجده ملائكه به آدم (عليه السلام) و امتناع ابليس و اسكان آدم در بهشت در نهج البلاغه نظير قرآن مجيد است رجوع شود به خ 1، 43، خ 91، 133، خ 192، 286 بهتر است جملاتى از خطبه اشباح بعنوان نمونه نقل نمائيم: «فلما مهّد ارضه و انفذ امره اختار آدم (عليه السلام) خيرة من خلقه و جعله اوّل جبلّته و اسكنه جنّته و ارغد فيها اكله و اوعز اليه فيما نهاه عنه، و علمه انّ فى الاقدام عليه التّعرض لمعصيته و المخاطرة بمنزلته فاقدم على ما نهاه عنه- موافاة لسابق علمه- فاهبطه بعد التوبة ليعمر ارضه بنسله و ليقيم الحجة به على عباده و لم يخلهم بعد ان قبضه ممّا يوكّد عليهم حجة ربوّبيته و يصل بينهم و بين معرفته بل تعاهدهم بالحجج على السن الخيرة من انبيائه» خ 91، 133 يعنى: چون خدا زمين خود را براى خلقت بشر آماده كرد و فرمانش در اين رابطه جاى خود را گرفت آدم (عليه السلام) را از خلقش برگزيد و او را اولين آفريده كرد و در بهشتش جاى داد، خوردنى‏اش را در آن، فراوان نمود، و در آنچه نهى كرده بود به او فهماند كه اگر اقدام به خوردن آن كند به معصيت دچار خواهد شد و مقامش به خطر خواهد افتاد، ولى آدم از منهّى عنه خورد تا با علم سابق خدا برابرى كند خداوند او را بعد از توبه‏اش به زمين افكند تا توسط نسل او زمين را آباد گرداند و با او حجت خويش را بر بندگان اقامه كند، پس از وفات آدم مردم را از رهبر خالى نگذاشت بلكه پيامبرانى فرستاد و به زبان آنها حجت را تمام كرد.

موافاة لسابق علمه يعنى چه

در عبارت گذشته چنين خوانديم: «فاقدم على مانهاه عنه موافاة لسابق علمه» آدم از شجره منهّيه خورد براى برابر شدن با علمه گذشته خدا، ظاهرا منظور از علم سابق خدا آنستكه خدا مى‏دانست: آدم به دستور عمل نخواهد كرد و فريفته شيطان خواهد شد، ولى اگر بگوئيم: علم سابق همان جعل خليفه در زمين است چنانكه فرموده: (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ) در اينصورت از آن بوى جبر مى‏آيد، ظاهرا براى همانستكه: ابن ابى الحديد «موافاة» را مفعول مطلق گرفته، نه مفعول له، زيرا كه او معتزلى است و عقيده به جبر ندارد.

آدم (عليه السلام) و كعبه

قرآن مجيد داستان كعبه را از ابراهيم (عليه السلام) شروع مى‏كند، ولى در روايات هست و از «نهج» نيز استفاده مى‏شود كه كعبه توسط آدم بنا شده و آنوقت ابراهيم آنرا تجديد بنا كرده است چنانكه فرمايد: «ثم امر آدم (عليه السلام) و ولده ان يثنوا اعطافهم نحوه فصار مثابة لمنتجع اسفارهم و غاية لملقى رحالهم» 192، 293 يعنى: سپس خدا امر فرمود كه آدم و فرزندانش به آن توّجه و ميل كنند لذا بيت الله محل رفت و آمد شد براى فائده سفرشان و انتهاء انداختن رحلشان، همچنين است عبارت: «الا ترون انّ الله سبحانه اختبر الاولين من لدن آدم (عليه السلام) الى الآخرين من هذا العالم باحجار لا تضّر و لا تنفع و لا تبصر و لا تسمع فجعلها بيته الحرام...» خ 192، 292 هر دو جمله نشان مى‏دهد كه كعبه از زمان آدم (عليه السلام) بوده است در كافى ج 4 كتاب الحج باب في حجّ آدم (عليه السلام) ص 190، پنج حديث در اين رابطه نقل كرده است.

«اللهم انت اهل الوصف الجميل... و عدلت بلسانى عن مدائح الآدميين» خ 91، 135، اين تنها كلامى است كه در آن لفظ «آدميين» آمده است يعنى: خدايا تو سزاوار توصيف نيكو هستى... زبان مرا از مدح و ثناى آدميان بمدح خودت برگردانده‏اى.

ادام

خورش

در نهايه گويد: «الادام... ما يؤكل مع الخبز اىّ شى‏ء كان» و نيز بمعنى شى‏ء موافق و ملايم طبع آيد: «الادام: كلّ موافق و ملايم»

اين كلمه فقط يكبار در «نهج» به كار رفته، آنجا كه در زهد عيسى (عليه السلام) فرموده: «و كان ادامه الجوع و سراجه بالليل القمر و ظلاله في الشتاء مشارق الارض و مغاربها» خ 160، 227 خورش او يا موافق ميلش گرسنگى و چراغش در شبها نور ماه و مسكنش در زمستان مشرقها و مغربها بود، يعنى در زمستان مسكنى نداشت بلكه به محلّهاى گرم مى‏رفت تابستان نيز همانطور، در نهج البلاغه «عبده» آمده است: كسيكه كنّ و منزل او مشرق و مغرب است مسكنى نخواهد داشت «مأدوم» اسم مفعول از ادام است ك 45، 419.

اديم

چرم دباغى شده و صفحه زمين و آسمان

«الاديم: الجلد المدبوغ... و صفحة السماء و الارض»

اين لفظ چهار بار «نهج» آمده است، آنحضرت درباره آينده كوفه فرموده: «كاّنى بك يا كوفه تمدّين مدّ الأديم العكاظى...» خ 47، 86 اى كوفه گويا مى‏بينمت كه مانند چرم بازار عكاظ كشيده مى‏شوى ظاهرا منظور از كشيده شدن دست به دست شدن در دست خريداران و فروشندگان است.

و نيز در خطبه 108، 156 و خ 93، 138 هر دو در رابطه با بنى اميه آمده است و راجع به خلقت زمين فرموده: «فسكنت من الميدان لرسوب الجبال فى قطع اديمها» خ 91، 132، زمين در اثر رفتن ريشه كوهها در تكه‏هاى سطحش از تلاطم آرام گرفت، اين عبارت اخراى (وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ) نخل: 15، مى‏باشد.

ادات

آلت: «و الخالق لا بمعنى حركة و نصب و السميع لاباداة» خ 152، 212 خدا آفريننده است نه بدان معنى كه دستى حركت دهد و رنجى به بيند، شنواست نه با آلتى مانند گوش انسان، جمع اداة ادوات است «الذى كلّم موسى تكليما و اراه من آياته عظيما بلا جوارح و لا ادوات و لا نطق و لا لهوات ك 182، 262: خدائيكه با موسى سخن گفت و از آيات عظيم خويش به او نشان داد، بدون اعضاء و بدون اسبابها و بدون تكلم با زبان و بدون زبان كوچك كه در حلق است «لهوات» جمع «لهاة» و آن زبان كوچك در حلق است.

اداوه

ظرف كوچكى كه از چرم درست كننده (مشك كوچك) اين لفظ فقط يكبار در كلام امام (عليه السلام) به كار رفته، آنجا كه در وصف دنيا فرموده: «و قد امرّ فيها ما كان حلوا و كدر منها ما كان صفوا فلم يبق منها الّا سملة كسملة الاداوة» خ 52، 89 آنچه در دنيا شيرين بود تلخ گشته و آنچه صاف بود تيره شده نمانده از آن مگر باندازه آب كمى مانند آب اندك مشكى كوچك.

اداء

دادن و رساندن مانند دادن حقّ: «و استعينوا الله على اداء واجب حقه» خ 99، 145،

استئداء: طلب اداء «فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته...» خ 1، 43: خدا در ميان مردم رسولان خود را مبعوث كرد، و پيامبرانش را پى در پى فرستاد تا پيمان فطرت خدا را از مردم بطلبند (و آن اقرار به توحيد است) «و الله مستأديكم شكره و مورّثكم امره» خ 241، 358، خداوند شكر نعمتهايش را از شما مى‏طلبد و دستورات خويش را به شما ارث مى‏گذارد كه رعايت كنيد.

اذن

اجازه و اراده: «فخذ ما اعطاك من ذهب او فضّة فان كان له ماشية او ابل فلا تدخلها الّا باذنه» ك 25، 381، به عامل صدقات مى‏نويسد: آنچه زكات دهنده از طلا و نقره به تو داد بگير، اگر او چهار پايان يا شتر داشته باشد ميان آنها داخل نشو مگر به اذن او. «فاذا كانت الهزيمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصيبوا معورا» ك 14، 373 چون دشمن به اراده خدا به هزيمت رسيد، هيچ فرار كننده‏اى را نكشيد و عاجزى را نگيريد، معور كسى را گويند كه از نگهدارى خويش عاجز است، گويند: «اعوز: ابدى عورته»

ايذان

اعلام. «اما بعد فان الدنيا ادبرت و آذنت بوداع» خ 28، 71: دنيا پشت كرده و اعلام وداع نموده است.

اذُن

گوش. امام (صلوات اللّه عليه) درباره قربانى فرموده: «و من تمام الاضحّية استشراف اذنها و سلامة عينها فاذا سلمت الاذن و العين سلمت الاضحيّة و تمّت» خ 53، 90 از تمام قربانى توجّه به گوش و توجّه به سلامت چشم آنست، چون گوش و چشم سالم باشد، قربانى سلامت و تمام است، جمع أذن آذان است چنانكه در رابطه با شيطان فرموده: «و حذّركم عدّوا نفذ فى الصدور خفيّا و نفث فى الآذان نجيّا فاضلّ و ارادى» خ 83، 112 شما را بر حذر داشته از دشمنى كه مخفيانه در سينه‏ها راه يافته و به طور نجوى در گوشها دميده، گمراه و پست كرده است. فعل اين كلمه به معنى گوش دادن به كار رفته است چنانكه آنحضرت به معاويه عليه لعائن الله مى‏نويسد: «و اعلم انّ الشيطان قد ثبّطك عن ان تراجع احسن امورك و تأذن لمقال نصيحتك» نامه 73، 463 بدان شيطان تو را باز داشته از اينكه به بهترين امورت (آخرت و تقوى) رجوع كنى و به كلام نصيحت گوش بدهى.

اذى

آن در اصل به معنى ناخوشايند و ناپسند است:

«الاذّية و الاذى هى المكروه»

فلانى مرا اذيّت كرد، يعنى درباره من كار ناپسندى انجام داد، امام‏ (صلوات اللّه عليه) خطاب به عقيل فرموده: «اتئنّ من الاذى و لا ائنّ من لظى» خ 224، 347 آيا ناله مى‏كنى از اين اذيت ولى من ناله نكنم از شعله خالص آتش و در رابطه با زنان به لشكريان فرمايد: «و لا تهيّجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امرائكم» ك 14، 373 زنان را با اذيت كردن به هيجان نياوريد هر چند كه عرض شما را دشنام دهند و فرماندهانتان را فحش گويند.

اذى

بالاى موج و آن فقط يك دفعه به لفظ جمع در «نهج» به كار رفته است: «كبس الأرض على مور امواج مستفحلة و لجج بحار زاخرة تلتطم أو أذىّ امواجها» خ 91، 131، قرارداد (پوسته) زمين را بر حركت امواج غير قابل مهار و گردابهاى درياهاى پر شده كه قله‏هاى امواج آن متلاطم بود. رجوع شود به «ارض»