مقدمه مؤلف
بسم اللّه الرحمن
الرحيم الحمد للّه رب العالمين و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين و اللعن على
اعدائهم اجمعين كتاب نهج البلاغه مجموعهاى است از خطبهها و نامهها و كلمات حكمت
آميز امير المؤمنين على بن ابي طالب (عليه السلام)
كه توسط عالم جليل القدر شيعه ابو الحسن محمد بن حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن
ابراهيم بن موسى بن جعفر (عليه السلام) معروف
به «سيد رضى» تأليف و جمع آورى شده است.
به عبارت ديگر: مرحوم
سيّد رضى دويست و چهل و يك (241) خطبه از خطبههاى آن حضرت را كه در مواقع مخصوص
ايراد شده بود و هفتاد و نه نامه از نامههاى آن بزرگوار را با چهار صد و هشتاد
(480) كلمه حكمت آميز، در يك جا جمع آورى كرده و نام آنرا نهج البلاغه گذاشته
است(1)
و چنانكه خود در آخر آن فرموده در ماه رجب سال چهار صد هجرى قمرى نوشتن آنرا
تمام كرده است.
بايد دانست كه خطبهها
و نامهها و كلمات حكمت آميز آن حضرت فقط آنها نبوده كه سيّد رضى گردآورى كرده بلكه
آن مرحوم قسمتهائى را كه در نظرش در اوج فصاحت و بلاغت بودهاند نقل كرده است
چنانكه در باب خطبهها مىگويد: «باب المختار من خطب امير المؤمنين (عليه السلام)»
و در ابتداى نامهها
مىفرمايد: «باب المختار من كتب مولانا امير المؤمنين (عليه السلام) و رسائله الى اعدائه و امراء بلاده...» و پيش از شروع به نقل كلمات
حكمت آميز مىگويد: «باب المختار من حكم امير المؤمنين (عليه السلام)...» يعنى اينها آن قسمتهائى است كه من انتخاب و اختيار كردهام.
مسعودى در مروج الذهب ج
2 صفحه 45 تحت عنوان «ذكر لمع من كلامه...» مىنويسد: مردم چهار صد و هشتاد و اندى
خطبه از آن حضرت حفظ كرده بودند كه بالبداهه ايراد مىفرمود و مردم آنها را از
حافظه و از روى نوشته به يكديگر مىدادند: «و الذى حفظ الناس عنه من خطبه فى سائر
مقاماته اربعمائة خطبة و نيّف و ثمانون خطبة يوردها على البديهة تداول الناس عنه
قولا و عملا، و «سبط ابن جوزى» در تذكرة الخواص» صفحه 114 الباب السادس مىنويسد:
سيّد شريف ابو الحسن حسينى به من خبر داد كه شريف مرتضى فرموده: چهار صد خطبه از
خطبههاى امير المؤمنين (عليه السلام) به من
رسيده است.
نوشتن و حفظ خطبههاى آن حضرت
مىپرسند: اين همه
خطبهها كه امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه)
در مواقع مختلف ايراد مىفرمود چطور در يادها ماند و چرا از بين نرفت و فراموش نشد
جواب آن است كه بسيارى از خطبههاى آن حضرت توسط اشخاص نوشته مىشد و بسيارى را نيز
مردم حفظ مىكردند، چنانكه از كلام مسعودى نقل شد.
مثلا مرحوم كلينى در
كافى از اصبغ بن نباته نقل كرده كه گويد:
امير المؤمنين (عليه السلام) در خانهاش و يا در قصر كوفه كه ما جمع شده بوديم خطبهاى بر ما
خواند بعد فرمود: همان خطبه را نوشته و بر مردم بخوانند
(2) در بحار از توحيد صدوق
نقل مىكند كه حارث اعور فرمود: روزى بعد از عصر،
امير المؤمنين (عليه السلام) خطبهاى در وصف خداوند تعالى خواند كه مردم از عظمت و حسن اوصاف خدا در تعجب
شدند، ابو اسحاق سبيعى كه از اصحاب آن حضرت بود به حارث اعور گفت: آيا اين خطبه را
حفظ نكردى حارث فرمود: آنرا نوشتم، آنگاه حارث اعور آنرا از روى نوشته خودش بر ما
خواند، و آن خطبه چنين شروع مىشود: «الحمد للّه الذى لا يموت و لا تنقضى عجائبه
لانّه كلّ يوم فى شأن...»(3)
زيد بن وهب جهنى رحمه اللّه كه از اصحاب كبار آنحضرت
بود، خطبههاى آن بزرگوار را مىنوشت، در اينكه زيد بن وهب از اصحاب آنحضرت بود و
در صفيّن و نهروان و غيره در ركاب آن حضرت شمشير مىزد كسى شك نكرده است، نصر بن
مزاحم در كتاب صفين در هشت مورد از او نام مىبرد كه با آن حضرت در صفين بود و
خطبههاى او را مىشنيد، ابن حجر در «اسد الغابه» ج 2 صفحه 242 گويد «زيد بن وهب...
من كبار التّابعين سكن الكوفه و صحب على بن ابى طالب» (عليه السلام)، همين زيد بن وهب از خطبههاى حضرت كتابى نوشته بنام «خطب امير
المؤمنين على المنابر فى الجمع و الأعياد و غيرها» مرحوم صاحب الذريعة در ج 7 صفحه
189 مشروحا آن را نوشته است، مرحوم شيخ طوسى در فهرست فرمايد: «زيد بن وهب له كتاب
خطب امير المؤمنين (عليه السلام) على المنابر و
الجمع و الاعياد و غيرها» يعنى خطبههائيكه آن حضرت در منبرها و جمعهها و اعياد و
در سائر جاها خوانده است.
پس معلوم مىشود كه هم
خود حضرت و هم اصحابش به نوشتن خطبهها عنايت داشتهاند، گذشته از آن عدّه زيادى در
آن روزگار خطبههاى امام (عليه السلام) را حفظ
مىكردند، نه تنها خطبههاى آن حضرت را حفظ مىكردند، بلكه قصائد شعراء و سورههاى
قرآن و احاديث را حفظ مىكردند، مثلا كسى بود كه ده خطبه آنحضرت و كسى بيست خطبه آن
حضرت را و هكذا، حفظ بودند.
چنانكه: ابن شهر آشوب،
در «مناقب» مقدارى از خطبههاى آن حضرت را نقل مىكند كه در نهج البلاغه كنونى نيست
مثل خطبههاى «اللؤلؤة- الافتخار- الدرّة اليتيمة- الاقاليم- الوسيلة- الطالوتيّة-
القبيصة- السلمانيّة- الناطقه- الدامغة- الفاضحة» آنگاه از بعضى خطبههاى ديگر كه
در نهج البلاغه نيز آمده ياد مىكند، مانند «الشقشقية-
التوحيد- القاصعة- الاشباح- الاستسقاء- الغرّاء- النخيلة» و غير آنها، كه مردم همه
آنها را حفظ كرده بودند:(4)
و بعدا به روى كاغذ آورده و كتابهاى «خطب امير المؤمنين
(عليه السلام)» را تشكيل دادند.
تأليف خطبههاى آن حضرت پيش از سيّد رضى
قرنها پيش از مرحوم
سيّد رضى خطبههاى امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه)
به صورت كتابها جمع آورى شده بود تا در اواخر قرن چهارم سيد مرحوم از روى آنها نهج
البلاغه فعلى را نوشت، مع الاسف كه از آنها فقط اسمى در كتابها مانده است در
«الذريعه» ج 7 ص 191 فرمايد: آن خطبهها از آن حضرت در اذهان مردم حفظ شد و سپس در
كتب اصحاب كه در آن موضوع تأليف شده بود به وديعت گذاشته شد و كار تأليف از عصر آن
حضرت شروع شد اولين كسى كه خطبههاى حضرت را تأليف كرد زيد بن وهب جهنى بود كه در
صفين در ركاب آن امام همام حضور داشت و بعد تأليف خطبهها قرنا بعد قرن ادامه يافت
تا در نصف دوّم قرن چهارم نوبت به سيّد رضى رسيد، آن كتابها در كتابخانههاى بغداد
و در دسترس مرحوم سيّد رضى بود.
ابن ابى الحديد در شرح
«النهج» ج 1 صفحه 205 در آخر خطبه شقشقيه مىگويد: استادم ابو الخير به من گفت: من
اين خطبه را در كتابهائى ديدهام كه دويست سال قبل از ولادت رضى تأليف شده است،
اينك به بعضى از كتابهاى خطب كه پيش از مرحوم شريف رضى تأليف شده است اشاره
مىكنيم.
1- خطب امير المؤمنين (عليه السلام) على
المنابر فى الجمع و الاعياد و غيرها، تأليف زيد بن وهب جهنى از اصحاب آنحضرت متوّفى
96 هجرى.
2- خطب امير المؤمنين تأليف اسماعيل بن مهران متوّفى سال دويست (200) هجرى (رجال
نجاشى و فهرست شيخ) 3- كتاب خطب هشام بن محمد بن سائب، متوفاى دويست و شش (206)
هجرى ظاهرا مراد نجاشى از كتاب «الخطب» خطب امير المؤمنين (عليه السلام) است: چنانكه در
«الذريعه» فرموده است.
4- خطب امير المؤمنين (عليه السلام) تأليف
ابراهيم بن حكم بن ظهير از اصحاب امام صادق (عليه السلام) در اواخر
قرن دوم (فهرست شيخ- رجال نجاشى) 5- خطب ابراهيم بن سليمان
نهمىّ (فهرست شيخ- رجال نجاشى، الذريعة ج 7 صفحه 188).
6- خطب امير المؤمنين (عليه السلام) تأليف صالح
بن ابى حمّاد معاصر امام جواد و امام هادى و
امام عسكرى (عليهم السلام) (فهرست شيخ، رجال نجاشى، الذريعة ج 7 صفحه 189).
7- خطب امير المؤمنين (عليه السلام) تأليف ابى
احمد عبد العزيز الجلودى متوفاى سيصد و سى و دو (الذريعة ج 7 صفحه 190) 8- خطب أمير
المؤمنين (عليه السلام) تأليف على بن محمد
مدائنى متوفاى (225) هجرى (الذريعة ج 7 صفحه 190) (فهرست ابن نديم صفحه 149) 9- خطب
أمير المؤمنين تأليف مسعدة بن صدقه (رجال نجاشى) 10- خطب امير المؤمنين به روايت
واقدى متوفاى 207 (الذريعة ج 7 صفحه صفحه 191) اينها براى نمونه نقل شد و گرنه
مؤلفان خطبههاى آن حضرت قبل از مرحوم شريف رضى زياد بوده است در اين باره رجوع
فرمائيد به «الذريعة ج 7 كلمه خطب»
كلام امير المؤمنين (عليه السلام)
نهج البلاغه خود نشان
مىدهد كه از امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه)
صادر شده و آن سخنان جز از آن حضرت قابل صدور نبوده و اگر غير آن امام كسى چنان
مطالبى را مىگفت دهانش را مىشكستند، اينك ما نمونههائى از آن را مىآوريم درباره
غسل رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
مىفرمايد.
1- من بدن رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
را غسل مىدادم، ملائكه به من يارى مىكردند، خانه حضرت و اطراف آن پر از صداى
ملائكه شد، گروهى به زمين مىآمدند و گروهى به
آسمان بالا مىرفتند، گوش من از صداى آرام آنها لحظهاى آسوده نشد كه بر آن حضرت
نماز مىخواندند و صلوات مىگفتند، تا او را در مرقدش دفن كرديم.: «و لقد وليّت
غسله- (صلّى الله عليه وآله وسلّم)- و الملائكة
اعوانى، فضجّت الدار و الافنية، ملاء يهبط و ملاء يعرج و ما فارقت سمعى هينمة منهم
يصلّون عليه حتى واريناه فى ضريحه» خطبه 197، 311، آيا اين كلام جز كلام أمير
المؤمنين (عليه السلام) مىشود باشد.
2- يا اينكه مىفرمايد:
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هر سال در كوه «حراء» مجاورت مىكرد، من او را مىديدم، ديگرى او را
نمىديد، خانواده اسلام در آن روز فقط او بود و خديجه و من، نور وحى و رسالت را در
چهره او مىديدم و بوى نبوّت را استشمام مىكردم، آنگاه كه وحى بر آن حضرت نازل شد
من ناله شيطان را شنيدم، گفتم:
«يا رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)» اين ناله چيست فرمود: اين شيطان است، از اينكه مردم
او را اطاعت كنند مأيوس شده است تو مىشنوى آنچه را كه من مىشنوم و مىبينى آنچه
را كه من مىبينم، مگر آنكه تو پيامبر نيستى و تو وزير من هستى.: «و لقد كان يجاور
فى كل سنة بحراء فاراه و لا يراه غيرى و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير
رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و
خديجة و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرسالة و اشمّ ريح النبوة و لقد سمعت رنةّ
الشيطان حين نزل الوحى عليه فقلت يا رسول اللّه ما هذه الرنّة فقال: «هذا الشيطان
قد ايس من عبادته، انكّ تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست بنبّى و لكنكّ
لوزير» خطبه 192، 301، اين كلام چنانكه مىبينيم جز سخن أمير المؤمنين (عليه السلام) نمىتواند باشد.
3- و يا اينكه مىفرمايد: از من به پرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، بخدائيكه
جانم در دست اوست از من نمىپرسيد از آنچه از امروز تا قيامت خواهد بود مگر آنكه به
شما خبر مىدهم و از من نمىپرسيد از گروهى كه صد نفر را هدايت و صد نفر را گمراه
مىكند مگر آنكه به شما خبر مىدهم از آنكه مردم را به سوى آن گروه مىخواند و از
آنكه رهبرى مىكند و از كسى كه آنها را مىراند و آنجا كه فرود مىآيند و آنجا كه
بار گشايند و آنكه كشته شود از آنان و آنكه بميرد از آنان...: «فاسئلونى قبل ان
تفقدونى فو الذى نفسى بيده لا تسئلونى عن شىء فيما بينكم و بين السّاعة و لا عن
فئة تهدى مئة و تضل مئة الّا انبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و
محطّ رحالها و من يقتل من اهلها قتلأ و من يموت منهم موتا» خطبه 93، 137 و در كلام
ديگرى فرموده: مردم پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من به پرسيد من به راههاى
آسمان از راههاى زمين داناترم: «ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السماء
اعلم منّى بطرق الارض» خطبه 189، 280 كدام كس جز
امير المؤمنين (صلوات اللّه عليه) مىتواند گوينده اين سخن و مدعّى اين ادّعا باشد، آيا جز آن
حضرت كسى مىتوانست چنين سخنى به زبان آورد 4- يا آنگاه كه از ملائكه خبر مىدهد
مىفرمايد: در طبقات بالاى آسمان محلّى بقدر پوست گوسفندى هم نيست مگر آنكه در آن
فرشته و ملكى است در حال سجده و يا سعى و تلاش كه در اثر طول طاعت آگاهيشان به خدا
بيشتر مىشود: «و ليس فى اطباق السماء موضع اهاب الا و عليه ملك ساجد او ساع حافد
يزدادون على طول الطاعة بربّهم علما» خطبه 91، 131 ابن ابى الحديد در شرح خود ج 7
صفحه 289 خطبه 119 مىگويد: اين طور سخن گفتن مقام بزرگى مىخواهد، احدى از مخلوق
به اينگونه سخن گفتن جرئت نمىكند، اگر كسى غير از
او (عليه السلام) چنين ادعائى مىكرد حتما دروغگو بود و مردم او را تكذيب مىكردند.
5- آنچه درباره حالات ملائكه فرموده جز امام معصوم و جز كسى كه اتصال به وحى آسمانى
دارد احدى نمىتواند حالات ملائكه را آن طور بيان نمايد، بطور نمونه رجوع فرمائيد
به خطبه اول و به خطبه 91 اشباح و غيره، يقينا بشر عادى نمىتواند آنطور از ملائكه
و حالات آنها خبر بدهد، اين خطبهها خود محكمترين دليلند كه اين كلمات از
زبان نورانى حضرت ولّى ذو الجلال (عليه سلام اللّه)
المتعال خارج شده است.
آنحضرت در خطبه اشباح
وسعت علم خداوند را در بعد غير قابل وصفى ترسيم مىكند كه عقول از آن حيران است و
از كلمه: «عالم السرّ من ضمائر المضمرين و نجوى المتخافتين...» شروع مىفرمايد، ابن
ابى الحديد از ديدن آن ديوانه شده و مىگويد: اگر ابراهيم خليل الرحمّن اين سخن را
مىديد چشمش روشن مىشد و مىفرمود: آنچه از توحيد بنا نهادهام از بين نرفته است
بلكه خداى متعال از نسل من فرزندى به وجود آورده كه در جاهليّت عرب، علوم توحيد را
چنان بنا نهاده كه من در جاهليت «نبط» آنطور بنا ننهادهام... كلامى نمىبينم كه
شبيه اين كلام باشد مگر كلام خدا كه كلام امام جوششى است از آن درخت و جدولى است از
آن نهر و شعلهاى است از آن آتش (ج 7 صفحه 23 و 24) 6- يا آنجا كه چون خواسست غائله
خوارج را بخواباند و به وى گفتند خوارج از پل نهروان گذشتهاند فرمود: «مصارعهم دون
النطفة، و اللّه لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة» خطبه 59، 93، نه، قتلگاه
آنها اين طرف نهر است به خدا قسم ده نفر از آنها نجات نمىيابد و ده نفر از شما
كشته نمىشود.
اين سخن دو تا خبر از
غيب است يكى اينكه: قتلگاه آنها اين طرف نهر است يعنى:
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به من اين چنين خبر داده است، ديگرى: آنكه نه ده نفر
از خوارج سالم مىماند و نه ده نفر از ياران من كشته مىشود و بعد از جنگ معلوم شد
فقط نه نفر از خوارج نجات يافته و فرار كردهاند، و از ياران آن حضرت فقط هشت نفر
شهيد شدهاند.
اين سخن، سخن چه كسى جز
أمير المؤمنين (عليه السلام) مىتواند باشد ابن
ابى الحديد گويد: اين سخن از كثرت نقل و اشتهار نزديك به متواتر است و همه مردم نقل
كردهاند و آن از معجزات و اخبار غيبى آن حضرت است... و آن يك امر الهى است كه از
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آموخته،
او نيز از خداوند متعال ياد گرفته است، قدرت بشرى از چنين علمى قاصر است، روزى رسول
خدا صلى اللّه عليه و آله به او
فرمود: يا على به خدائى كه جان من در دست اوست، اگر نمىترسيدم كه مردم درباره تو
آن را گويند كه نصارى درباره عيسى بن مريم گفتند، در رابطه با تو مطلبى مىگفتم كه
بر هيچ گروهى گذر نمىكردى مگر آنكه خاك پايت را براى تبّرك بر مىداشتند: «و الذى
نفسى بيده، لو لا انّى اشفق ان يقول طوائف من امّتى فيك ما قالت النصارى فى عيسى بن
مريم، لقلت اليوم فيك مقالا، لا تمّر بملاء من الناس الّا اخذوا التراب من تحت
قدميك للبركة» (شرح ابن ابى الحديد ج 5 صفحه 4 و 3) 7- و نيز درباره شهادت خود
فرموده: گفتم: يا رسول اللّه آنگاه كه جمعى از مسلمانان در «أحد» شهيد شدند و شهادت
نصيب من نشد و بر من سخت آمد، مگر نفرمودى: مژده باد تو را كه بعدا شهيد خواهى شد
فرمود: آرى چنين است: چطور است صبر تو بر آن گفتم: يا رسول اللّه اين از جاهاى صبر
نيست بلكه از مواطن شكر است.: «فقلت يا رسول اللّه او ليس قد قلت فى يوم «احد» حيث
استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنّى الشهادة فشقّ ذلك علّي فقلت لى «ابشر
فانّ الشهادة من ورائك» فقال لى: «انّ ذلك لكذلك فكيف صبرك اذن» فقلت يا رسول
اللّه: ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر» خطبه 156، 220، آيا
اين سخن جز كلام امام (صلوات اللّه عليه)
مىتواند باشد، آرى نهج البلاغه خود حاكى است كه گوينده اين خطبهها خود امير
المؤمنين (عليه السلام) است، ديگر احتياج به
سند خطبهها نداريم، با آنكه بزرگان زحمت كشيده، اسناد را نيز تهيّه كردهاند.
8- يا آنچه بعد از ضربت خوردن از اشقى الاشقياء فرمود: «ملكتنى عينى و انا جالس
فسنح لى رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و سلّم فقلت يا رسول اللّه ما ذا لقيت من امتّك من الاود و اللدد فقال: «ادع عليهم»
فقلت: ابدلنى اللّه بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرّا لهم منّى» خطبه 70، 99. يعنى
نشسته بودم كه خوابم در ربود، رسول خدا (صلّى الله
عليه وآله وسلّم) از كنار چشمم گذشت، گفتم يا رسول اللّه: چقدر كجى و خصومت
كه از امتت ديدم، فرمود: آنها را نفرين كن، گفتم: خدا بهتر از آنها را به من بدهد و
بدتر از من را به جاى من به آنها برساند. آيا
اين كلام جز سخن امام (عليه السلام) مىتواند
باشد آيا مىشود گفت: آن ساخته شريف رضى است با آنكه دهها كتاب ديگر قبل و بعد از
رضى آنرا نقل كردهاند و تازه مرحوم رضى از جعل دروغ (نعوذ باللّه) چه غرضى داشت
آرى خود كلام شاهد صدق است كه از حلقوم امام (صلوات اللّه عليه) خارج شده است.
9- يا آنجا كه درباره ناكثين، قاسطين و مارقين فرمود: «و قد امرنى اللّه بقتال اهل
البغى و النكث و الفساد فى الارض فاما الناكثون فقد قاتلت و اما القاسطون فقد جاهدت
و امّا المارقة فقد دوخّت و امّا شيطان الردهة فقد كفيته بصعقة سمعت لها وجبة قلبه
ورّجة صدره» خطبه 192، 300 «شيطان ردهة» و شيطان گودال «ذو الثديه» است از خوارج كه
در گودال نهروان افتاد و شرح حالش در «رده» آمده است. يعنى: خدا مرا (توسّط رسولش)
امر فرموده به قتال اهل بغى و ظلم (اهل شام و معاويه) و بيعت شكنان (اهل بصره) و
اهل فساد و خوارج امّا بيعت شكنان پس با آنها جنگيدم و با قاسطون و اهل شام نيز
جنگيدم و بر مارقين و خوارج نيز پيروز شدم و اما شيطان گودال، من از او كفايت شدم
با صيحهايكه از ان اضطراب قلبش و ارتعاش سينهاش شنيده شد. اين جز، كلام
مولا (عليه السلام) نمىشود باشد، چه كسى نعوذ باللّه آنرا جعل كرده و به حضرت نسبت
داده است قبل از رضى رحمه اللّه دهها كتاب آن را ثبت و ضبط كرده و سيد رضى از آنها
برداشت كرده است.
10- و يا در آنجا كه فرموده: اگر بخواهم به هر يك از شما خبر مىدهم از آنجا كه
بيرون آمده و به آنجا كه رفته است و از همه كارهايش ولى مىترسم درباره من به رسول
خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كافر شويد،
ولى من آنها را به خواصّى كه اهل آن باشند خواهم گفت. به خدائيكه او را به حق
فرستاد جز حرف راست نمىگويم رسول
خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) همه آنها را به من گفته است، از هلاكت كسى كه هلاك خواهد شد و
از نجات كسى كه نجات خواهد يافت و از آخر اين كار به من خبر داده است و
: «و اللّه لو شئت ان اخبر كل رجل منكم. بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت و لكن
اخاف ان تكفروا فىّ رسول
اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، الا و انّى مفضيه الى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه و الذى بعثه بالحق
و اصطفاه على الخلق ما انطق الّا صادقا و قد عهد الى بذلك كله و بمهلك من يهلك و
منجى من ينجو و مآل هذا الامر و ما ابقى شيئا يمرّ على رأسى الّا افرغه فى اذنى و
افضى به الىّ» خطبه 175، 250 به خدا قسم هيچ با انصافى نمىتواند اين سخنان را جز
سخن امام (عليه السلام) بداند، چه كسى
مىتوانست جز او اين سخنان را بگويد، و از چه كسى جز آن حضرت اين ادعاها را قبول
مىكردند () بلى نهج البلاغه اعّم از خطبهها، نامهها و كلمات حكمتآميز از مولى
الموحدين (صلوات اللّه عليه) است وانگهى چنانكه
گفتيم ميان خطبههاى نهج البلاغه و نامههاى آن هماهنگى كاملى حكمفرماست كه انسان
با كمى تأمل احساس مىكند، اين سخنان تراوش يك زبان و ساخته يك فكر و سروده يك
انسان است.
11- و يا آنچه از آمدن حجّاج بن يوسف و تسلّط او بر مردم خبر داده و مىفرمايد: به
خدا قسم يقينا غلام قبيله ثقيف بر شما مسلّط مىشود، آن متكّبر و خودبين و ستمگر و
ظلم پيشه، اموال شما را مىخورد، پيهتان را ذوب مىكند هر چه مىخواهى بكن اى ابا
وذحه (اى پدر سوسك سرگين انداز) «اما و اللّه ليسّلطّن عليكم غلام ثقيف الذيّال
الميال، يأكل خضرتكم و يذيب شحمتكم آيه «ابا وذحة» خطبه 116، 174 گذشته از اينها
اگر انسان در خطبهها و نامههاى نهج البلاغه دقت نمايد، خواهد ديد كه همه آنها از
يك آهنگ و انسجام برخوردار است و يكى مؤيد آن ديگرى است و همه تراوش يك فكر و كلام
يك انسان است.
محتوى و الفاظ
محتواى كلمات امام (صلوات اللّه عليه) يك پارچه حقائق و واقعيات و نظامات خلقت و ترسيم توحيد و نبوّت
و معاد و اخلاق و مواعظ و مقدارى از تاريخ است كه با عبارات بىسابقه
و كم سابقه بيان شده كه واقعا عقول از آنها متحيّر و در اعجاب است، نگارنده با آنكه
اطلاع كامل از فصاحت و بلاغت ندارم لازم مىدانم به بعضى از آنها اشاره نمايم.
1- امام (صلوات اللّه عليه) آنگاه كه به بصره
آمد، و به اميد آنكه كار بدون خونريزى فيصله پيدا كند به عبد اللّه بن عباس فرمود:
«و لكن الق الزبير فانّه الين عريكة فقل له يقول ابن خالك: عرفتنى بالحجاز و
انكرتنى بالعراق فما عدا مما بدا» خطبه 13، 74، سيد رضى فرموده: جمله «فما عدا مما
بدا» قبل از آن حضرت از كسى شنيده نشده است.
گويند: «عدا فلانا عن
الامر: صرفه» يعنى فلانى را از كارش منصرف كرد معنى سخن آن است كه چه چيز تو را
منصرف كرد از بيعتى كه از تو آشكار شده و به عمل آمده بود، على هذا ترجمه كلام حضرت
چنين است: طلحه را ملاقات نكن، بلكه زبير را ملاقات كن كه او نرمخوست و بگو: خاله
زادهات (علي (عليه السلام)) مىگويد: مرا در
حجاز و در مدينه شناختى و بيعت كردى، امّا در عراق انكارم كرده و از بيعت بازگشتى،
چه چيز تو را منصرف كرد از بيعتى كه از تو سرزده بود به خدا قسم اين ما فوق كلام
مخلوق و ما دون كلام خالق است.
2- در معامله با آدم نادان و ميان تهى فرمايد: «ليتأسّ صغيركم بكبيركم و ليرأف
كبيركم بصغيركم و لا تكونوا كجفاة الجاهليّة لا فى الدين يتفقهون و لا عن اللّه
يعقلون كقيض بيض فى اداح يكون كسرها وزرا و يخرج حضانها شرّا» خطبه 166، 240 تشبيه
عجيبى است و شايد كسى قبل از حضرت اين چنين سخنى نگفته است، انسان هر چه دقّت
مىكند بر اعجابش افزوده مىشود «قيض بيض» يعنى شكستن تخم مرغ، «اداح»: لانه شتر
مرغ «حضان»: نگاه داشتن، انسان تخمى را در لانه شتر مرغ مىبيند، شكستن آنرا گناه
مىداند، ولى ممكن است تخم افعى و اژدها باشد كه نگاه داشتن آن نتيجهاش به
وجود آمدن افعى است.
يعنى خردسالان شما به
بزرگسالان اقتدا و پيروى كنند و بزرگسالان به خردسالان مهربان باشند، مانند جاهلان
تندخوى جاهليت نباشيد كه نه در دين علمى دارند و نه از خدا مىشنوند، رفتار با آنها
مانند شكستن تخمى است در لانه و گودال شتر مرغ كه شكستن آن گناه است و نگاه داشتنش
شرّ بار مىآورد كه شايد تخم افعى و اژدها باشد. 3- در مذمّت يارانش اين تشبيه عجيب
را به كار مىبرد كه انسان از ديدن آن انگشت حيرت به دندان مىگيرد: «اريدان اداوى
بكم و انتم دائى كناقش الشوكة بالشوكة و هو يعلم انّ ضلعها معها» خطبه 121، 177
«ضلع» مثل عقل به معنى ميل است: «ناقش الشوكة» كسى كه مىخواهد خار را از پا مثلا
خارج كند، مىفرمايد مىخواهم درد خودم و درد جامعه را با شما دوا كنم ولى مىبينم
كه درد من خود شما هستيد، حكايت من با شما در اين كار مانند كسى است كه خار را با
خار از بدن خارج مىكند در حالى كه مىداند ميل اين خار مانند خار اوّل ماندن در
بدن است چه تشبيه بىنظيرى كه به احتمال قوى فقط از زبان حضرت شنيده شده است.
4- در اينكه بعد از قتل عثمان چطور مردم به بيعت حضرت هجوم آوردند در يك بيان عجيب
و بىنظير مىفرمايد: «و بلغ من سرور الناس ببيعتهم ايّاى ان ابتهج بها الصغير و
هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب» خطبه 229، 351 يعنى:
خشنودى مردم در بيعت من بدانجا رسيد كه خردسالان شادمان شدند، و سالخوردگان لرزان
لرزان به طرف آن آمدند، و مريضان با تحمل فشار و دختران جوان (شايد براى ديدن) سر
برهنه به طرف آن دويدند اين چه ترسيم عجيبى است كه امروز هم مردم از گفتن چنين
كلامى عاجزند.
5- گويا درباره صفّين كه فتح نزديك بود ولى حضرت را مجبور به قبول حكميّت كردند فرموده
است: مردم عراق: شما نظير آن زن حامله مىمانيد، كه چون بچّه در شكمش تمام و كامل
شد آنرا سقط كرد، آنگاه شوهرش مرد و بىسرپرست ماند، بىشوهر ماندنش طولانى شد، سپس
بدون فرزند و بدون وارث از دنيا رفت و اقوام دور وارث او شدند: «اما بعد يا اهل
العراق فانما انتم كالمرأة الحامل، حملت فلما اتمّت املصت و مات قيّمها و طال
تأيمها و ورثها ابعدها» خطبه 71، 100، نمىشود ادعّا كرد كه اين بيان قبل از آن
حضرت از كس ديگرى نقل شده باشد، اكنون نيز كسى چنين سخنى نمىتواند بگويد.
6: در انكار و عدم وقوع چيزى سوگند عجيبى مىخورد و كلام عجيبى تكلّم مىكند: «لا و
الذى امسينا منه فى غبر ليلة دهماء تكشر عن يوم اغّر ما كان كذا و كذا» حكمت 277،
525 «غبر» مثل قفل به معنى باقى مانده و «كشر» اشكار كردن است، مراد از «الذى» خداى
تعالى مىباشد يعنى: سوگند به خدائيكه از لطف او در بقيّه شب تاريكى به سر مىبريم
كه روز روشن را آشكار مىكند، چنين و چنان نبوده است. ظاهرا سيّد رضى رضوان اللّه
عليه چيز ديگرى درباره اين سخن پيدا نكرده و شارحان نهج البلاغه نيز چيزى نگفتهاند
در لغت آمده: «كشر عن اسنانه: ابداها» 7- آنگاه كه خوارج در نهروان تار و مار شدند،
گفتند: يا امير المؤمنين خوارج همه كشته شدند، فرمود: كلّا و اللّه انهّم نطف فى
أصلاب الرجال و قرارات النساء كلما نجم منهم قرن قطع حتى يكون آخرهم لصوصا سلابّين»
خطبه 60، 93 نه بخدا قسم: آنها نطفههائى هستند در پشتهاى مردان و رحمهاى زنان هر
وقت شاخى از آنها برويد (شخصى آشوب كند) بريده و كشته شود و در آخر به صورت دزدان
غارتگر در مىآيند، در اينجا قطع نظر از ترسيم عالى و عظمت محتوا، خبر از غيب نيز
وجود دارد، بعد از آن حضرت، خوارج عرض اندامى نتوانستند بكنند، بلكه توسط خلفاى جور
متلاشى و تار و مار شدند، و غرض امام (عليه السلام)
آن است. كه اگر خود خوارج هم از بين بروند فكر خارجى در ميان مردم خواهد ماند.
8- در كلام ذيل، محتواى عالى و تركيبات عاليتر كاملا محسوس است وقتى كه امير
المؤمنين (عليه السلام) در «بصره» سپاه عائشه و
طلحه و زبير را تار و مار كرد، مردى از يارانش گفت: يا امير المؤمنين دوست داشتم
برادرم فلانى در اينجا بود و مىديد چگونه خداوند تو را نصرت بخشيد، فرمود: آيا ميل
برادرت با ماست گفت: آرى، فرمود: پس در اينجا حاضر است و بعد فرمود: در قشون ما
حاضر است مردمانى كه اكنون در پشت مردان و رحمهاى زنان هستند، زمان آينده آنها را
بيرون مىدهد و ايمان توسّط آنها تقويت مىشود.: «فقال
له (عليه السلام): أهوى اخيك معنا فقال: نعم: قال: فقد شهدنا، و لقد شهدنا فى عسكرنا
هذا اقوام فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء سيرعف بهم الزّمان و يقوى بهم الايمان»
خطبه 12، 55 علوّ مفاهيم و تركيب اين كلمات «يدرك و لا يوصف» است.
ترسيمات بىسابقه از توحيد
توحيد و صفات خدا و
موقعيت او در جهان هستى، بطور اعجاز آميز در كلمات
امام (صلوات اللّه عليه) مطرح شده كه مىشود گفت: در زمان حضرت كاملا نامأموس بوده و علم
آن بزرگوار كه به درياى علم بىپايان خداوند متصل بود، قرنها از زمان جلوتر رفته
است و از پر اوجترين انديشه بشرى است كه براى اولين بار توسط آن حضرت بيان شده است،
مشروح اين مطلب در اين كتاب در «اله- اللّه» آمده است و بطور نمونه به بعضى از آنها
اشاره مىشود.
در خطبه 186، 272
درباره خداوند فرموده: «ما وحّده من كيّفه، و لا حقيقته اصاب من مثّله، و لا اياه
عنى من شبّهه، و لا صمده من اشار اليه و توهّمه، كلّ معروف بنفسه مصنوع و كلّ قائم
فى سواه معلول، فاعل لا باضطراب آلة، مقدر لا بجول فكرة، غنى لا باستفادة، لا تصحبه
الاوقات و لا ترفده الادوات، سبق الاوقات كونه، و العدم وجوده و الابتداء ازله...
لا تبليه الليالى و الايّام، و لا يغيّره الضياء و الظلام، و لا يوصف بشىء من
الاجزاء... ليس فى الاشياء بوالج و لا عنها بخارج، يخبر لا بلسان و
لهوات و يسمع لا بخروق و ادوات، يقول و لا يلفظ و يحفظ و لا يتحفّظ و يريد و لا
يضمر، يحبّ و يرضى من غير رقّة و يبغض و يغضب من غير مشقّة، يقول لمن اراد كونه «كن
فيكون» لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع، و انمّا كلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثلّه،
لم يكن من قبل ذلك كائنا و لو كان قديما لكان الها ثانيا». اين سخن كه بار اوّل از
دهان «باب العلم» و جانشين وحى خارج شده فلسفه اسلامى را غنى كرده و حكايت از هستى
مطلق و بىنهايت و يگانه و مجرّد از ماده بودن خدا دارد، كه ظاهرا نود درصد مردم
آنروز معنى آنرا نفهميدهاند، اينك بقدر قدرت آنرا ترجمه مىكنيم.
1: هر كس خدا را با كيفيّت توصيف كرد يگانهاش ندانست (زيرا توصيف با كيفيّت و چنين
و چنان بودن لازمهاش محدوديّت و نظير داشتن است و آن منافى توحيد و بىهمتائى است
لذا فرمود: «ما وحدّه من كيّفه» 2: و به حقيقت خدا نرسيده آنكه برايش همانندى
پنداشته است (زيرا حقيقت مجرّد و بىنهايت، محال است كه مثل داشته و به چيزى شبيه
باشد) 3: و هر كس به خدا اشاره كرده خداى حقيقى را قصد نكرده است (مشار اليه بودن،
محدوديت و مكان لازم دارد و شىء محدود به مكان است، و او چيز محدودى را اشاره كرده
است نه خدا را) 4: آنچه با كيفيّت خود و يا با شباهت به ديگرى، شناخته شود، بوسيله
خودش شناخته شده و با ابعاد و امكان و احتياج ذاتش است و چنين چيزى مصنوع است و
خداى صانع نمىتواند باشد آرى: «كلّ معروف بنفسه مصنوع» و چنين چيزى قائم بغير و
معلول است.
5: زمان و وقت با خدا قرين نيست (زمان و وقت زائيده حركت ماده است، آنجا كه حركت
نيست و ماده نيست زمان هم وجود ندارد، خدا در «لا زمان» است) لذا فرمود: «لا تصحبه
الاوقات» 6: خدا كار را با اراده مىكند، نه با ابزار و آلات مانند انسانها، بلكه
به حكم
(إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ) با صرف اراده و مشيّت
خدا، كارها جابجا مىشوند «لا ترفده الادوات» يعنى ابزار و آلات خدا را يارى
نمىكند.
7: زمان و وقت توأم با ماده آفريده شده چنانكه طول و عرض و عمق جسمى توأم با جسم به
وجود آمده است، خداوند آنگاه كه كائنات را آفريده، زمان هم آفريده شده، پس وجود
خداوند سابق از زمان است آرى: «سبق الاوقات كونه».
8: هر موجود ممكن مسبوق به عدم است و «لم يكن ثم كان» مىباشد ولى خدا ازلى و قديم
است و مسبوق به عدم نمىباشد آرى: «سبق... العدم وجوده و الابتداء ازله» 9: پوسيده
شدن و تغيير و تبديل و توصيف با اجزاء، از اوصاف جسم و مادّه است، و در مجرّد و
قديم اين اوصاف وجود ندارد، لذا فرموده «لا تبليه الليالى و الايام و لا يغيّره
الضّياء و الظّلام» 10: خبر دادن خدا ايجاد معانى در قلوب و علم مطلق او شنيدن را
در خود دارد لذا فرمود: خبر مىدهد امّا نه با زبان، مىشنود اما نه با گوش معمولى،
سخن مىگويد نه با آن كه لفظى از دهان خارج كند، اراده ميكند نه با ضميرى مثل
انسان، دوست مىدارد و راضى مىشود اما نه با رقّت قلب تا مىفرمايد: كارش: (كُنْ
فَيَكُونُ) است اين بيانها براى اوليّن بار در اسلام توسّط
امير المؤمنين (عليه السلام) مطرح شده و در فلسفه يونان هم نبوده و با فلسفه يونان به اسلام
نيامده است، بلكه اين بيانها فلسفه اسلامى را غنى كرده است، اگر زياد شاهد بياوريم
باعث طولانى شدن مقدمه است، خوانندگان به لفظ «اله- اللّه» در اين كتاب رجوع
فرمايند.
مفردات نهج البلاغه
نهج البلاغه با حذف
مكررّات و مشتقات آن، حدود دو هزار و چهار صد و بيست و دو (2422) كلمه است، كه همه
آنها در اين كتاب معنى و بررسى شده و شواهدى و مصاديقى از سخنان
امام (صلوات اللّه عليه) براى آنها نقل گرديده است، مطالعه اين كتاب سبب آشنائى با نهج
البلاغه و كشتى آن درياى ژرف و بيكران است، و چون نتوانستم در كلمات امام مشروحا و
گستردهتر كار كنم اسمش را قاموس نهج البلاغه نگذاشتم
بلكه: «مفردات نهج البلاغه» ناميدم، تا اغراق گوئى نباشد، با آنكه بعضى از فضلاء
صلاح مىدانستند كه «قاموس نهج البلاغه» ناميده شود.
طريق استفاده از اين
كتاب آن است كه ثلاثى مجرّد كلمهاى را در نظر گرفته و با طريق الف و باء مثل
كتابهاى لغت آنرا پيدا كنيد و بعد از پيدا كردن خواهيد ديد آن كلمه با مشتقاتش در
كتاب ترجمه شده و شواهدى از نهج البلاغه براى آن آورده شده و به مناسبت همان كلمه
بعضى از فرمودههاى امام (صلوات اللّه عليه)
توضيح داده شده است، مثلا در پيدا كردن شقشقيه اگر مراجعه كنيم به كلمه «شقشق» كه
استثناء رباعى است، خواهيم ديد معنى اين كلمه و جريان خطبه شقشقيه در ذيل آن آمده
است.
در شمارش خطبهها و
نامهها و كلمات حكمتآميز و در تعيين صفحات نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح را در نظر
گرفته و از روى آن نقل كردهايم كه ظاهرا در حال حاضر صحيحترين نسخه از لحاظ اعراب
و شمارش است، خداوندا بحق محمد و آل محمد صلواتك عليهم اجمعين اين زحمت و تلاش را
از اين ذرّه بىمقدار قبول فرموده و ذخيره آخرتم قرار بده و مرا از خادمين نهج
البلاغه محسوب فرما و قارئان را از آن بهرهمند گردان انّك قريب و مجيب و الحمد
للّه ربّ العالمين
سيد على اكبر قرشى
اروميه 27 رمضان المبارك 1416 مطابق 28 بهمن
ماه 1374