معاد در نهج البلاغه
احمد باقريان ساروى
- ۲ -
در آستانه مرگ
در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو
باشم *** بدان اميد دهم جان كه خاك كوى تو باشم
خبر
دارى اى استخوانى قفس *** كه جان تو مرغى است نامش نفس
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قيد *** دگر ره نگردد به سعى تو صيد
نگه دار فرصت كه عالم دميست *** دمى پيش دانا به از عالمى است
چرا دل بر اين كار وانگه نهيم *** كه ياران برفتند و ما بر رهيم
((سعدى))
در آستانه مرگ بر انسان چه مىگذرد؟ روح او چگونه از زندان كالبدش
رهايى مىيابد؟ انسان محتضر در اين لحظههاى بسيار حساس و هراسانگيز چه حالتى
دارد؟ و به چه چيزهايى مىانديشد؟ و دهها پرسش ديگر كه انسان در اين دنيا مىخواهد
درباره لحظه مرگ خود پيش از فرا رسيدن موعد آن بداند. على عليهالسلام در ضمن سخنان
خود به برخى از اين پرسشها پاسخ لازم را مىدهد:
1- در آنجا كه از انسانهاى
دل بسته به دنيا، و غرق در خواستههاى نفسانى سخن مىگويد، اينگونه داد سخن مىدهد:
اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت، فقترت لها أطرافهم و تغيرت لها الوانهم،
ثم ازداد الموت فيهم و لوجا، فحيل بين أحدهم و بين منطقه، و انه لبين أهله ينظر
ببصره، و يسمع بأذنه على صحة من عقله و بقاء من لبه يفكر فيم أفنى عمره، و فيم
أذهب دهره، و يتذكر أموالا جمعها، و أغمض فى مطالبها، و أخذها من مصرحاتها و
مشتبهاتها، قد لرمته تبعات جمعها، و أشرف على فراقها، تبقى لمن و راءه ينعمون
فيها و يتمتعون بها فيكون المهنا لغيره، و العبء على ظهره و المرء قد غفلت
رهونه بها، فهو يعض يده ندامة على ما أصحر له عند الموت من أمره، و يزهد فيما
كان يرغب فيه أيام عمره و يتمنى أن الذى كان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها
دونه، فلم يزل الموت يبالغ فى جسده حتى خالط لسانه سمعه، فصار بين أهله لا ينطق
بلسانه، و لا يسمع بسمعه، يردد طرفه بالنظر فى وجوههم، يرى حركات ألسنتهم، و لا
يسمع رجع كلامهم، ثم ازداد الموت التياطا، فقبض بصره كما قبض سمعه و خرجت الروح
من جسده فصار جيفة بين أهله، قد أوحشوا من جانبه، و تباعدوا من قربه، لا يسعد
باكيا، و لا يجيب داعيا، ثم حملوه الى مخط فى الأرض، فأسلموه فيه الى عمله، و
انقطعوا عن زورته .
(23)
((...مستى سختى و بىهوشى مرگ و حسرت از دست رفتن دنيا آنان را فرا مىگيرد، اندام
هايشان سست، و رنگ هايشان دگرگون مىشود سپس مرگ بيش از پيش آنان را در كام خود
قرار داده تا آنجا كه ميان هر يك از آنان كه مىميرند و سخن او فاصله مىاندازد
توان سخن گفتن را از وى ستانده و در حالتى قرار مىگيرد كه اهل منزل او را در ميان
خود گرفته و او با چشمش به آنان نگاه افكنده و در حالى كه هنوز عقل او در جاى خود
قرار دارد، و به هزيان نيفتاده است با گوش خود سخنان آنان را مىشنود، و در اين
انديشه قرار مىگيرد كه عمر خود را در چه راهى تباه نموده، و روزگار خود را در چه
مسيرى سپرى كرده است! و اموالى را به ياد مىآورد كه آنها را گرد آورده و براى به
دست آوردن آنها از حلال و حرام چشم پوشيده و آنها را از راه درست و يا مشكوك و
مشتبه فراهم ساخته و در نتيجه، دچار پيامدهاى نادرست و زيانبار گردآورى آنها گرديده
و اكنون آماده جدايى از آنها شده است، و همه آنها براى وارثان او باقى خواهد ماند،
و آن وارثان به وسيله آن اموال در ناز و نعمت قرار گرفته و از آنها بهرهمند
مىگردند، پس بهرهمند شدن از اموال بدون رنج و زحمت از آن جز او بوده و سنگينى بار
گناه آنها بر روى دوش او قرار مىگيرد و او گروگان آن اموال مىشود، و با ياد آورى
اعمالش هنگام مرگ آنچنان پشيمانى به او دست مىدهد كه در اثر آن دست خود را به
دندان مىگيرد، و به آنچه كه در روزهاى زندگى خود به آن دلبستگى داشت بىميل
مىشود، و آرزو مىكند كه اى كاش كسى آن اموال را گرد مىآورد كه در زمان زندگى او
به سبب داشتن آن اموال به او رشك و حسادت مىورزيد، پس مرگ همچنان كالبد او را در
بر مىگيرد تا آنجا كه گوش او نيز در نارسايى از انجام وظيفه شريك زبان او مىشود،
كه در پى آن به گونهاى در ميان اهل منزل قرار مىگيرد كه نه زبانش توانايى سخن
گفتن را دارد و نه با گوشش ياراى شنيدن را، در چنين حالتى چشم خود را به صورتهاى
آنان مىفكند، حركت زبانهاى آنان را مىبيند، ولى سخن آنان را نمىشنود، سپس مرگ
او را بيشتر در كام خود فرو مىگيرد و به همانگونه كه گوش او از كار افتاده، چشم او
نيز بسته مىشود و روح از كالبد او جدا گرديده، و در ميان اهل منزل خود بسان مردارى
مىشود، و با ترس و وحشت از اطراف او پراكنده و از نزد او دور مىشوند، نه توانايى
بر يارى گريه كنندهاى را دارد و نه مىتواند پاسخ خوانندهاى را بدهد كه او را به
خود مىخواند، پس از آن، پيكر بىجان او را برداشته و به سوى منزلى در زمينبه نام
گور مىبرند و در آنجا او را به عملش وامى گذارند، و از آن پس رخسارش را
نمىبينند.))
2 - فان الموت هادم لذاتكم و مكدر شهواتكم، و
مباعد طياتكم زائر غير محبوب و قرن غير مغلوب و واتر غير مطلوب، قد اعلقتكم
حبائله و تكنفتكم غوائله، و اقصدتكم معابله، و عظمت فيكم سطوته، و تتابعت
عليكم، عدوته، و قلت عنكم نبوته، فيوشك أن تغاشكم دواجى ظلله، و احتدام علله، و
حنادس غمراته، و غواشى سكراته، وأليم ازهاقه، و دجو أطباقه و جشوبة مذاقه، فكان
قد أتاكم بغته فأسكت نجيكم و فرق نديكم و عفى اثاركم و عطل دياركم و بعث و
رائكم يقتسمون تراثكم، بين حميم خاص لم ينفع، و قريب مخزون لم يمنع و آخر شامت لم يجزع .
(24)
((...پس راستى چنين است كه مرگ تباه كننده لذتهاى شما، و تيره كننده خواستههاى
شما و دور كننده انديشههاى شما و ديدار كنندهاى نادوست داشتنى و رقيبى چيره
ناپذير و جنايتكارى نامطلوب است، كه دامهاى خود را بر شما افكنده و رنج و
مصيبتهاى او گرداگرد شما را فرا گرفته و پيكان تير آن شما را هدف قرار داده و
توانايى و چيرگى او در ميان شما بسيار بزرگ و دست درازى او به سوى شما پى در پى و
خطاى شمشير او نسبت به شما اندك است، سپس نزديك است كه تاريكى ابر تيرهاش و دشوارى
دردهايش و تاريكى شديد لحظهاى سخت جان ستاندنش و بىهوشى مستى هايش و درد جان
گرفتن با عجلهاش و تاريك نمودن هاى پى در پىاش و دشوارى و خشكى چشيدنش شما را فرا
بگيرد، به گونهاى كه گويا ناگهانى بر شما فرود آيد و زمزمه شما را فرو خواباند و
جمع شما را پراكنده و نشانههاى شما را پايمال نموده و شهرهاى شما را به تعطيلى
كشانيده و وارثان شما را براى تقسيم آنچه را كه به ارث گذاردهايد برانگيخته است تا
آن را در ميان دوست ويژهاى كه براى شما سودى نداشته و خويشاوند اندوهگينى كه مرگ
را از تو باز نداشته و خويشاوند ديگرى كه از مرگ تو اندوهگين نگرديده است، تقسيم
نمايند.))
جهان اى برادر نماند به كس *** دل اندر جهان آفرين
بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت *** كه بسيار
كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك *** چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
((سعدى))
آنچه نقل شده است
تصوير لحظه جان دادن كسانى است كه دنيا را براى خود لذت و سعادت و خوشبختى دانسته و
تلاش خود را براى بهرهگيرى از آن به كار گرفته و آخرت و زندگى بسيار خوب و جاويد
بهشت و بهشتيان را به وادى فراموشى بسپارند. ولى در نگاه انسانهاى پارسا و بريده
از دنيا، نه تنها مرگ، چيزى ناخواسته نيست، بلكه لحظه انتظار ديدار معشوق و پيوستن
به معبود است. دنيا براى او بسان قفسى تنگ و تاريك براى پرنده بلند پرواز است كه
همواره در آرزوى شكستن اين قفس، و پرواز بر فراز جهان بىانتها و جاويد لحظه شمارى
مىكند. از اين رو هر چند سكرات مرگ براى او سخت و دشوار باشد، انتظار زندگى جاويد
و آسايش ابدى در لحظه جان دادن او را آرامش بىاندازه مىبخشد، اينگونه انسانها
دنيا را سراى لذت خود نپنداشتهاند تا مرگ تباه كننده لذتهاى آنان باشد، چنانكه
برخى از سخنان پيشين امام على عليهالسلام در آنجا كه درباره اصل حقيقت مرگ سخن
گفته است، گواهى صادق بر اين ادعا است.
تصويرى از گور
بس نامور به زير زمين دفن كردهاند *** كز هستيش به
روى زمين بر نشان نماند
و آن پير لاشه را كه سپردند زير گل *** خاكش چنان بخورد كز
و استخوان نماند
((سعدى))
بسيارى از انسانها آنچنان فراموش گر
گروگانهاى خاك شدهاند گويا خود به جمع آنان نخواهند پيوست، و اگر لحظهاى به طور
جدى انديشه خود را به كار بگيرند و گور و گور نشينان را به تصوير بكشند، و يا در
گورستانى حاضر آيند و از نزديك گورها را ببينند شايد به خود آيند و راه درست رإ؛
پيدا نموده و با درك درست سرانجام اين دنيا، به جهان آينده بينديشند، و اسباب نجات
و رهايى خود از آتش دوزخ را فراهم آورند، امام على عليهالسلام براى پند دادن به ما
انسانها در سخنان خود، گور و گور نشينان را به گونهاى زيبا و عبرتانگيز به تصوير
كشيده است، كه در اينجا به ذكر نمونههايى از آن سخنان بسنده مىشود:
1 -...فكان كل امرىء منكم قد بلغ من الأرض منزل وحدته، و مخط حفرته، فياله من
بيت وحدة و منزل وحشة، و مفرد غربة و كان الصيحة قد اتتكم، و الساعة قد غشيتكم
و برزتم لفصل القضاء قد راحت عنكم الأباطيل و اضمحلت عنكم العلل و استحقت بكم
الحقايق و صدرت بكم الأمور مصادرها، فاتعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغير، و انتفعوا بالنذر .
(25)
((... پس گويا هر يك از شما به سراى تنهايى خود در روى زمين و گودال گور خويش رسيده
است، پس شگفتا براى او خانه تنهايى و منزل ترسناك، و جايگاه بىكسى! و گويا صحيه
دوم آسمانى به گوشهاى شما رسيده و ساعت قيامت شما را فرا گرفته و براى داورى در
دادگاه بزرگ قيامتپديدار گشتهايد از گورهاى خود بيرون آمدهايد و باطلهاى شما
آشكار گرديده، و دوران بهانهگيرىها در برابر خداوند پايان پذيرفته و حقايق براى
شما ثابت گرديده، و هر كارى از نيك و بد شما در جاى خود قرار گرفته است، بنابراين،
از درسهاى عبرتآموز پند، و از دگرگونىهاى روزگار عبرت بگيريد و از بيم دادنها
بهرهمند گرديد.))
2- و ما أصنع بفدك و غير فدك و النفس
مظانها فى غد جدث، تتقطع فى ظلمته اثارها، و تغيب أخبارها، و حفرة لو زيدت فى
فسحتها، و أوسعت يدا حافرها لأضغطها الحجر و المدر سد فرجها التراب المتزاكم...
(26)
-
((...و مرا با فدك و جز فدك چه كار؟! در حالى كه جايگاه بدن ما براى
(27)
فردا گور خواهد بود، كه در تاريكى آن نشانههاى زندگى انسان از
ميان مىرود، و خبرهاى آن پنهان مىگردد و گودالى است كه هر چند بر گشادگى آن
افزوده شود و دست گوركن آن را گشاده گرداند، سنگ و كلوخ، آن را مىفشارد و خاك روى
هم انباشته سوراخهاى آن را مىپوشاند...))
3- الستم فى مساكن
من كان قبلكم أطول أعمارا، و أبقى اثارا و أبعد امالا و أعد عديدا، و أكتف
جنودا؟! تعبدوا للدنيا اى تعبد و اثروها أى ايثار، ثم ظعنوا عنها بغير زاد
مبلغ، و لا ظهر قاطع...فاعلموا و أنتم تعلمون بأنكم تاركوها و ظاعنون عنها و
اتعظوا فيها بالذين قالوا: ((من اشد منا قوة)) حملوا الى قبور هم فلا يدعون
ركبانا، و أنزلوا الأجداث فلا يدعون ضيفانا، و جعل لهم من الصفيح أجنان، و من
التراب أكفان و من الرفات جيران، فهم جيرة لا يجيبون داعيا، و لا يمنعون ضيما و
لا يبالون مندبة، ان جيدوا لم يفرحوا، و ان قحطوا لم يقنطوا. جميع و هم احاد، و
جيرة و هم أبعاد. متدانون لا يتزاورون، و قريبون لا يتقاربون، حلماء قد ذهبت
أضغانهم، و جهلاء قد ماتت أحقادهم، لا يخشى فجعهم، و لا يرجى دفعهم، استبدلوا
بظهر الأرض بطنا، و بالسعة ضيقا، و بالأهل غربة و بالنور ظلمة، فجاؤ و هإ؛- كما
فارقوها عراة .
(28)
((...آيا شما در جايگاه سكونت كسانى زندگى نمىكنيد كه پيش از شما بودهاند و
عمرهاى آنان طولانىتر از شما و آثار و نشانههاى زندگى آنان ماندنىتر از آثار و
نشانههاى شما بوده است، و آنان خود داراى آرزوهايى بيش از آرزوهاى شما، و آمادگى
آنان براى زندگى در دنيا بيش از آمادگى شما بوده است و داراى لشكريانى بيش از
لشكريان شما بودهاند، آنان دنيا را به گونهاى شگفت آور بندگى نمودند و آن را
برگزيدند، و سرانجام بدون گرفتن توشهاى مناسب و مركبى راهور از اين دنيا
كوچيدند...))
((...آگاه باشيد! و شما آگاه هستيد كه روزى فرا خواهد رسيد كه
دنيا را رها نموده و از آن كوچ خواهيد كرد و در اين دنيا از كسانى پند بگيريد كه
گفتند: ((نيرومندتر از ما كيست؟)) آنان به گورهايشان برده شدند در حالى كه نام آنان
را ((سوار بر مركب)) نخواندند زيرا با ميل و اراده خود سوار بر تابوت نشدند و بر
گورها وارد شدند در حالى كه ((مهمان)) خوانده نشدند، و از زمين پهناور براى آنان
پنهانگاه و از خاك آن كفن و از استخوانهاى آرد شده خرد شده، همسايگانى پديد آمد،
سپس آنان همسايگانى هستند كه هيچ فراخوانى را پاسخ نمىدهند، و هيچگونه ستمى را
جلوگيرى نمىكنند و به هيچ نوحه گرى التفات نمىنمايند، اگر بر آنان باران رحمت
ببارد، شاد نمىشوند، و اگر به خشكسالى دچار گردند نااميد نمىگردند، آنان در كنار
هم گرد آمدهاند در حالى كه تنها هستند، همسايگان هستند در حالى كه دور از
يكديگرند، نزديك يكديگرند در حالى كه يكديگر را ديدار نمىنمايند، نزديكان يكديگرند
در حالى كه از هم دورند، بردبارانى هستند كه كينه آنان از ميان رفته، و نادانانى
هستند كه كينه هايشان مرده است، از زيان رسانيدن ناگهانى آنان هيچگونه ترسى و وحشتى
نيست، و اميدى به آنان نيست كه تا از چيزى دفاع نمايند، درون زمينى را به جاى بيرون
آن، و مكان تنگ را به جاى مكان پهناور، و دورى از خويشان را به جاى زندگى در كنار
آنان و تاريكى گور را به جاى روشنايى روى زمين برگزيدند، سپس به همانگونه كه از دل
زمين برهنه بيرون آمده بودند، برهنه به سوى آن بازگشتند...))
اين سخنان
پندآميز از پيشواى پارسايان على عليهالسلام آنچنان صريح و روشن است كه نياز به
هيچگونه شرح و توضيح ندارد. ولى بى مناسبت نيست كه به چند بيت از خيام نيشابورى
توجه شود:
اى چرخ فلك خرابى از كينه توست *** بىدادگرى شيوه
ديرينه توست
اى خاك اگر سينه تو بشكافند *** بس
گوهر قيمتى كه در سينه توست
اى ديده اگر گورنهاى
گور به بين *** وين عالم پر فتنه و پر شور به بين
شاهان و سران و
سروران زير گلند روهاى چو مه در دهن مور به بين
و نيز بابا طاهر سروده است:
اگر زرين كلاهى عاقبت هيچ *** به تخت ار پادشاهى عاقبت هيچ
گرت ملك سليمان در نگين است *** در آخر خاك راهى عاقبت هيچ
پاسخ به يك پرسش:
با توجه به سخنان امام عليهالسلام در توصيف گور و گور نشينان، اين
پرسش پيش مىآيد كه گويا انسان پس از مرگ از حيث روح نيز داراى هيچگونه درك و شعورى
نيست، بنابراين، وجود زندگى برزخى دچار ترديد و اشكال مىشود.
پاسخ اين پرسش
با توجه به سخنانى از آن حضرت كه پيش از اين در ذيل اصل عنوان ((مرگ)) و عنوان
((خصوصيات زندگى روح در عالم مرگ)) نقل شده است روشن مىگردد. در آنجا سخنانى از
امام على عليهالسلام نقل شد كه برخى صريحا و برخى ظاهرا بيانگر اين نكته بودند كه
پس از جدا شدن روح از كالبد انسان، زندگى روحانى او تداوم پيدا مىكند و شايستگان
به ويژه شهيدان راه خدا از برخى از نعمتهاى روحانى بهرهمند مىگردند، و
ناشايستگان به برخى از عذابهاى روحانى كيفر مىشوند، از اين رو سكوت و آرامش گور
نشينان كه در سخنان آن حضرت نقل شده است، مربوط به طبيعت خاكى اجساد آنان است، و
ارتباطى به ارواح آنان ندارد، هر چند ارواح آنان فاقد اراده بازگشت به دنيا و انجام
كار نيك و بد باشند. چنانكه ((بابا طاهر)) سروده است:
زبويت زندگى يابم پس از مرگ *** تو را گر بر سر خاكم گذر بى
بهترين مرگ
گر تيغ بر كشد كه محبان همى زنم *** اول كسى كه لاف محبت زند منم
گويند پاى دار گرت سر دريغ نيست *** گو سر قبول كن كه به پايش در افكنم
((سعدى))
انسان خردمند همواره به دنبال بهترينها گام برمى دارد، سعادت برتر،
زندگى جاودانهتر، خوشبختى بيشتر، نعمت فراختر، و بهترينها و برترينهاى ديگر...از
اين رو در موضوع مرگ، بايد بهترين مرگ را برگزيند، و آن مرگى بهترين است كه سعادت
اخروى برتر، و نعمت فراوانتر، و زندگى فراختر و جاويدان را در پى خود فراهم نمايد.
در اين باره على عليهالسلام مىفرمايد:
ان أكرم الموت القتل
والذى نفس ابن ابى طالب بيده لألف ضربة بالسيف أهون على بن ميتة على الفراش فى
غير طاعة الله .
(29)
((...به راستى كه گرامىترين مرگ، كشته شدن در راه خداوند است. و سوگند به كسى كه
جان پسر ابوطالب در دست او است هزار ضربت شمشير بر من آسانتر از آن است كه در بستر
خود در حالى بميرم كه در اطاعت و پيروى از خداوند نباشم.))
يكى درد و يكى درمان پسندد *** يكى وصل و يكى هجران پسندد
مو از درمون و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد
((بابا طاهر))
فصل سوم: نابودى جهان و زنده شدن مردگان
خرم آن
روز كزين منزل ويران بروم *** راحت جان طلبم وز پى جانان بروم
گر چه دانم كه به جايى نبرد راه غريب *** من به بوى سر آن زلف پريشان بروم
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت *** رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم
((حافظ))
مرگ چيزى نيست كه ويژه پديدههاى جاندار باشد، بلكه همچنان كه
انسانها و جانداران ديگر پس از گذراندن چند صباحى از عمر خود از اين جهان رخت بر
مىبندند، جمادات را نيز مرگى در پى است. ((جرج گاموف)) نوشته است:
((خورشيد
حتى هنگامى كه آخرين كيلومتر را طى مىكند، يك بار ديگر قدرت نمايى خواهد كرد و با
انفجارى كه حاصل مىكند، آتش بازى درخشانى به راه خواهد انداخت. در حقيقت با تحليل
روشهاى فيزيكى مىتوان نشان داد كه چنين جريانى در مورد هر ستاره ثابتى كه در حين
گرايش به سوى مرگ، انقباض حاصل مىكند، وقوع پيدا مىكند، و انقباض پيوسته در
مرحلهاى از مراحل خود بايستى به يك فاجعه از هم پاشيدگى تبادل گردد. چنين از هم
پاشيدگى كه به امحا منجر مىشود، الزاما با آزاد شدن آنى آخرين منبع انرژى داخلى
همراه خواهد بود و ستاره با چنان درخشندگى منفجر خواهد شد كه صدها يا هزارها و حتى
در مورد ستارههاى خيلى سنگين ميلياردها برابر درخشندگى معمولى خواهد بود، ولى اين
كوشش آخرين، فقط چند روزى بيش طول نمىكشد و ستاره پس از انفجار، با سرعت كمترى به
سوى حالت خاموشى غايى رهسپار خواهد شد و به صورت جرم سماوى بىجانى در خواهد آمد
اينگونه انفجار كه به نام پديده نووا و سوپر نووا شناخته شده است، غالبا در بسيارى
از ستارگان آسمان ديده شده است. طبيعى است چنين سرنوشتى نيز در انتظار خورشيد ما
مىباشد ولى از آنجا كه خورشيد در بحبوحه فعاليت است...هنوز مدت زيادى به زندگى
ادامه خواهد داد. وقتى سرانجام...از هم پاشيدگى آن صورت بگيرد احتمال دارد انفجار
تشعشع آن نه فقط زمين، بلكه ساير سيارات دورتر از نيز ذوب كند...))
(30)
از سخنان امام على عليهالسلام نيز به دست مىآيد كه كره زمين بلكه كرات ديگر آسمان
را نيز مرگى در پى است، كه از پس آن، انسانها و ديگر جانداران نيز به طور كلى
نابود و ريشه كن مىگردند، و اثرى از آنها باقى نخواهد ماند، ولى آنچه را كه
دانشمندان علوم طبيعى در نيافته و توانايى درك آن را ندارند فراسوى ويرانى جهان
است، اينجا است كه على عليهالسلام در سخنان خود فراسوى آن را نيز براى ما بيان
مىنمايد، كه اينك قسمتهايى از سخنان آن حضرت را مطالعه مىنماييد.
1- ... حتى اذا بلغ الكتاب أجله و الأمر مقاديره، و الحق اخر الخلق بأوله، و
جاء من أمر الله ما يريده: من تجديد خلقه، أماد أمار السماء و فطرها، و أرج
الأرض و أرجفها، و قلع جبالها و نسفها، و دك بعضها و بعضا من هيبة جلالته و
مخوف سطوته، و أخرج من فيها فجددهم بعد اخلاقهم، و جمعهم بعد تفرقهم...
(31)
((...تا اينكه هنگام پايان كتاب عمر انسانها و تقديرهاى خداوند فرا مىرسد، و
آخرين مخلوق به نخستين بپيوندد آخرين انسان نيز بميرد و از فرمان خداوند آنچه را كه
اراده نموده است بيايد و زنده كردن دوباره انجام پذيرد، رشته نظم آسمان را نيز پاره
نموده و آن را به حركتى نامنظم درآورده و بشكافد، و زمينى را به لرزش درآورده و به
زلزله دچار گرداند، و كوههاى آن را از جاى بركند و پراكنده گرداند، و از هيبت و ترس
از جلالت و عظمت خداوند برخى از آن كوهها برخى ديگر را بكوبد، و خداوند كسانى را كه
در دل زمين جاى گرفتهاند از گورهايشان بيرون آورد، و آنان را پس از كهنه شدن، نو
نموده و پس از پراكنده شدن گرد هم آورد.))
2- ...قد ظعنوا
عنها بأعمالهم الى الحياة الدائمة، والدار الباقية كما قال سبحانه ((كما بدأنا
اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين . انبياء /
(32)
((...همانا آنان انسانها از اين دنيا همراه با كارهاى خود به
سوى زندگى جاويد، و سراى ماندنى كوچ نمودند، آنگونه كه خداوند فرمود: ((به همانگونه
كه آفرينش نخستين را آغاز نموديم دوباره او را پس از مرگ بر مىگردانيم زنده
مىنماييم در حالى كه اين وعده يى است از سوى ما، و به راستى كه ما انجام دهنده
وعده خود مىباشيم.))
قسمتى از آيه شريفه كه مورد استشهاد على عليهالسلام
قرار گرفته است بيانگر يك استدلال عقلى است، و آن اين است كه خداوندى كه دانا به
آفرينش و تواناى بر آن است و بر اساس دانايى و توانايى خود، مخلوقات به ويژه
انسانها را آفريده است، او بر آفرينش مجدد و احياء دوباره جهان و انسان نيز توانا
و دانا خواهد بود. علامه طباطبايى رحمة الله عليه، درباره تفسير اين آيه شريفه
نوشته است:
((ظاهر سياق آيات اين است كه مراد از اين قسمت از آيه شريفه
برانگيختن و زنده كردن دوباره مخلوقات است به همانگونه كه آفرينش آنان را آغاز
نموده بود.))
(33)
3- ...ألا و ان الدنيا قد ولت حذاء جذا، فلم
يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء اصطبها صابها. ألا و ان الاخرة قد أقبلت و
لكل منهما بنون، فكونوا من أبناء الاخرة و لا تكونوا من أبناء الدنيا، فان كل
ولد سيلحق بأبيه يوم القيامة .
(34)
((...آگاه باشيد كه دنيا شتابان شما را پشت نموده، و سپرى شده است و از آن جز ته
ماندهاى همانند ته مانده شير و آب داخل ظرفى كه به جا گذراندهاى آن را پس از
آشاميدن به جا بگذارد، باقى نمانده است، آگاه باشيد كه آخرت به شما رو نموده است و
براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانى است، بنابراين، از فرزندان آخرت باشيد و از
فرزندان گرايندگان به - دنيا نباشيد، كه هر فرزندى در روز قيامت به مادرش خواهد
پيوست...))
نه عمر خضر بماند نه ملك اسكندر *** نزاع بر سر
دنياى دون مكن درويش
((حافظ))
4- ...فى يوم
تشخص فيه الأبصار، و تظلم له الأفطار و تعطل فيه صروم العشار، و ينفخ فى الصور
فترهق كل مهجة، و تبكم كل لهجة، و تذل الشم الشوامخ، والصم الرواسخ، فيصير
صلدها سرابا رقرقا و معهدها قاعا سملقا، فلا سفيع يشفع، و لا حميم ينفع يدفع و
لا معذرة تدفع تنفع .
(35)
((...در روزى كه ديدگان از ترس و هراس از گردش باز مانده و جهان براى آن روز تاريك
گرديده، و گلههاى شتران بار دار ده ماهه با مردن صاحبانشانبىصاحب مانده و در صور
دميده شود، و در پى آن دميدن صور هر جانى از كالبد خود بيرون كشيده شده و هر با
زبانى لال مىگردد و كوههاى بسيار بلند، و سنگهاى محكم استوار در هم كوبيده شده و
متلاشى گردند، به گونهاى كه سنگهاى بسيار محكم و صاف آن كوهها همانند سراب و
اجزاء آنها پراكنده و جاى آنها در روى زمين همواره و بىفراز و نشيب گردد، پس در آن
روز شفيعى نيست تا در برابر آن عذابشفاعت نمايد، و خويشاوندى نيست تا انسان را
بهره برساند، و هيچگونه عذر و بهانهاى پذيرفته نخواهد شد.))
اين سخنان،
گوشهاى از حالت نفخ صور نخستين را بازگو مىكند كه به ويرانى جهان، و نابودى همه
انسانها و ديگر جانداران مىانجامد، در آن روز انسانها چه بد و چه خوب در آن عذاب
حاصل از ويرانى زمين مشترك خواهند بود، زيرا تقدير الهى چنين است كه همگان نابود
گردند، و هيچ انسانى بلكه هيچ موجود جاندارى در روى زمين باقى نماند، از اين رو
امام عليهالسلام فرمود: در آن روز شفاعت پذيرفته نمىشود و دوست، انسان را بهره
نمىرساند و عذر خواستن در برابر گناهان، انسان را از عذاب رهايى نمىبخشد.
5- ...حتى اذا تصرمت الأمور، و تقضت الدهور، و أرف النشور، أخرجهم من ضرائح
القبور، و أو كار الطيور، و أوجرة السباع و مطارح المهالك، سراعا الى أمره،
مهطعين الى معاده...
(36)
((...تا آن هنگام كه رشته كارها از هم گسيخت، و روزگاران سپرى شد، و برانگيختن زنده
نمودن مردگان نزديك گرديد خداوند آنان را كه با مرگ طبيعى مرده و يا خوراك پرندگان
و درندگان شده باشند از گورها و آشيانههاى پرندگان و بيشههاى درندگان، و آنان را
كه در جنگ كشته شده، و جسد آنان در ميدان رزم به جا مانده باشد را از ميدانها رزم
بيرون مىآورد، در حالى كه با سرعت آماده فرمان خداوند گرديده، و با شتاب به سوى
وعده گاه خداوند در حركت آيند...))
6- ...عجبت لمن أنكره
النشاة الاخرى و هو يرى النشاة الا ولى و عجبت لعامر دار الفناء و تارك دار
البقاء .
(37)
((...در شگفتم از كسى كه زنده شدن مردگان در روز رستاخيز را باور ندارد در حالى كه
زنده شدن نخستين آن پديدهها را مىبيند، و در شگفتم از كسى كه خانه ويرانى دنيا را
آباد نموده و سراى جاويد آخرت را رها مىسازد.))
سخن مزبور نوعى استدلال براى
اثبات معاد جسمانى است، از آنجا كه زنده شدن دوباره در روز قيامت را به صورت قياس
اولويت به زنده شدن نخستين، قياس نموده است، در حالى كه زنده نمودن نخستين از نيستى
محض به هستى آوردن، و دشوارتر از زنده نمودن دوباره آن پديده است. و آنگاه كه ما
مىبينيم خداوند پديدههاى جاندار را از نيستى به هستى آورده و اين همه نعمت، از
قدرت و عقل و اراده تا خوراك و پوشاك و مانند آن را به او عنايت فرموده است، او به
يقين و به طريق اولى خواهد توانست به وعده خود در مورد زنده نمودن دوباره آن
پديدهها عمل نموده و نيكان را پاداشى خوب داده، و بدان را به كيفر برساند. و چه
زيبا سروده است سعدى شيراز:
بوى احباب كه بر خاك احبا گذرد نه عجب باشد اگر
زنده شود ((عظم رميم))
7- ...و ان الله سبحانه يعود بعد فناء
الدنيا وحده لا شىء معه، كمال كان قبل ابتدائها، كذلك يكون بعد فنائها بلا وقت
و لا مكان و لا حسين و لا زمان، عدمت عند ذلك الأجال و الأوقات، و زالت السنون
و الساعات، فلا شىء الا الله الواحد القهار...ثم يعيدها بعد الفناء فنائها من
غير حاجة منه اليها، و لا استعانة بشىء منها عليها، و لا لانصراف من حال وحشة
الى حال استئناس ...
(38)
((...پس از نابودى دنيا تنها خداى سبحان مىماند. تنهاى تنها، در حالى كه چيزى با
او نيست، آنگونه كه قبل از آفرينش جهان چيزى با او نبود، نه زمانى و نه مكان بىوقت
و بىزمان، در آن هنگام مدتها و وقتها نيست و نابود گرديده و سالها و ساعتها از
ميان مىرود. پس در آن هنگام چيزى جز خداوند يگانه قهار وجود نخواهد داشت...))
((...از پس آن، و پس از نابودى دنيا، خداوند دوباره آن را بر مىگرداند بدون اينكه
به آن نياز پيدا كند، و بدون اينكه به چيزى از دنيا براى دوباره سازى دنيا كمك و
يارى بگيرد، و بدون اينكه وحشت تنهايى او را فرا گرفته و براى أنس پيدا كردن به
ديگران از نابودى جهان و اهل جهان، براى او انصراف حاصل گردد...))
از اين
سخنان به دست مىآيد كه قيامت پس از نابودى همه جهان وجود پيدا مىكند تا آنجا كه
هيچگونه پديده مادى باقى نمىماند. زيرا امام عليهالسلام تصريح مىكند كه وقت و
زمان و مكان و سال و روز از ميان مىرود، و اينها همه از آثار و نشانههاى
پديدههاى مادى و طبيعت دنيإ؛))ّ مىباشند، و اگر اين آثار از ميان برود، لازمهاش
نابودى اساس طبيعت و ماده است، بنابراين، از سخنان مزبور به دست مىآيد كه پيش از
فرا رسيدن قيامت، جهان مىميرد، يعنى نه تنها موجودات جاندار و يا كره زمين، و حتى
نه تنها منظومه شمسى، بلكه همه افلاك و همه كرات و همه كهكشانها و گويا هر چه ماده
وجود دارد تبديل به انرژى مىشود بلكه مهمتر از همه انرژى نابود و نيست مىگردد. و
از پس آن دوباره آفريده شده، و جهانى نو برپا مىگردد، آن جهانى كه ((خيام
نيشابورى)) در آرزوى آن اينگونه سروده است:
گر به فلكم دست بدى چون يزدان
*** برداشتمى من اين فلك را زميان
وز نو فلكى دگر چنان ساختمى *** كازاده به كام دل
رسيدى آسان
8 -...و أنتم و الساعة فى قرن و كانها قد جاءت
بأشراطها، و أزفت بأفراطها، و وقفت بكم على صراطها، و كانها قد أشرفت بز لازلها
و أناخت بكلاكلها، و انصرمت انصرفت الدنيا بأهلها، و أخرجتهم من حضنها فكانت
كيوم مضى، أوشهر انقضى...
(39)
((...و شما انسانها و قيامت مانند دو شترى كه با ريسمانى به هم بسته شده باشند به
يك ريسمان به هم بسته شدهايد يعنى: به يقين رستاخيزى براى شما پديد خواهد آمد و
آنچنان قيامت به شما نزديك است كه گويا نشانه هايش پديدار گشته، و با پرچم
برافراشته خود نزديك گرديده و شما را بر سر پل صراط براى حسابرسى اعمال متوقف نموده
است و گويا قيامت با زلزله هايش آغاز گرديده و همانند شترى براى پياده كردن بارهاى
سنگينش سينه خود را بر روى زمين پهن كرده است، و دنيا با اهل خود سپرى گرديده، و
آنان اهل خود را از شير خود جدا نموده است. پس در آن روز دنيا به گونهاى
مىنماياند كه گويا مانند روزى بود كه پايان پذيرفته و يا مانند يك ماه بود كه سپرى
شده است...))
9 - در وصيت خود به امام حسن مجتبى عليهالسلام نوشته است:
...و اعلم أن مالك الموت هو مالك الحياة و أن الخالق هو المميت و أن المفنى هو
المعيد...و اعلم انك انما خلقت للاخرة لا للدنيا...
((...و اى پسرم!
بدان كه صاحب اختيار مرگ، اختيار دار زندگى انسان است، و آفريننده همان ميراننده
است و نيست و نابود كننده همان بازگرداننده زنده كننده دوباره است...))
((...و
بدان كه تو براى زندگى در سراى آخرت آفريده شدهاى نه براى زندگى در دنيا...))
(40)
اينها نمونههاى از سخنان امام عليهالسلام در نهج البلاغه درباره مرگ جهان و
انسان، و زنده شدن دوباره انسان در جهانى نوين به نام ((سراى آخرت)) است. اين سخنان
به گونهاى روشن بيانگر اين نكته هستند كه جهان طبيعت به طور كلى نابود مىگردد، تا
آنجا كه آثار طبيعت نيز از ميان رود، و تنها خداوند بىهمتا باقى مىماند، و پس از
آن جهانى نو تشكيل گرديده و انسانها دوباره به صحنه زندگى گام مىنهند، و ارواح در
كالبدها دميده مىشوند، و براى بررسى اعمال و سرنوشت نهايى خويش در دادگاه عدل الهى
حاضر مىگردند، در اينجا است كه بابا طاهر همدانى اينگونه پند مىدهد:
مكن كارى كه بر پا سنگت آيد *** جهان با اين فراخى تنگت آيد
چو فردا نامه خواهان نامه خواهند *** تو را از نامه خواندن ننگت آيد
شبهه آكل و مأكول
در ميان برخى از قبايل سياه پوست آفريقا و
سرخپوست آمريكا در گذشته رسم چنين بوده است كه از گوشت بدن انسانهاى ديگر به ويژه
مخالفان و دشمنان خود براى تغذيه استفاده مىنمودند.
از سوى ديگر اجساد
انسانهاى مرده پس از گذشته ساليان دراز تبديل به خال شده و به مرور زمان در اثر
كند و كاوهاى انسانهاى ديگر به روى زمين آمده، و از آن سبزهها و درختان روييده
شده و انسانهاى زنده از آن سبزهها به طور مستقيم و يا غير مستقيم و از آن ميوهها
به طور مستقيم براى خاك خود بهره مىگيرند و به تدريج ذرات آن خاك به صورت اجزايى
براى اندامهاى انسانهاى زنده در مىآيند، در اين تحول و دگرگونى انسانهايى
((آكل)) مىشوند و آنان كسانى هستند كه ذرات خاك شده اندامهاى مردگان را بىواسطه
يا با واسطه در تغذيه استفاده نموده و در نتيجه اندامهاى انسانهاى مرده جزئى از
اندامهاى انسانهاى زنده در آمده است و يك مأكول وجود دارد و آن انسانهاى مردهاى
هستند كه ذرات خاك شده آنها به تدريج به وسيله انسانهاى زنده خورده شدهاند. خيام
نيشابورى اين تحول و دگرگونى را توانسته است تا اندازهاى در برخى از ابيات خود به
تصوير بكشد:
در هر دشتى كه لاله زارى بوده است *** از سرخى
خون شهريارى بوده است
هر شاخ بنفشه كز زمين مىرويد
*** خالى است كه بر رخ نگارى بوده است
هان كوزه گرا
بپاى اگر هشيارى *** تا چند كنى بر گل مردم خوارى؟
انگشت فريدون و كف كيخسرو *** بر چرخ نهادهاى چه مىپندارى؟
اكنون
اين پرسش پديد مىآيد كه به هنگام دميده شدن ارواح انسانها به كالبد هايشان آيا
اجزاء انسانهاى مأكول در اندام خود آنان قرار مىگيرد و يا در اندام انسانهاى
آكل؟ و در هر صورت، كيفر و پاداش چگونه خواهد بود؟ اگر انسان مأكول، مجرم و كافر، و
انسان آكل، مؤمن باشد و آن اجزاء در اندام انسان مؤمن ظاهر شود، چگونه پاداش
مىبيند در حالى كه به هنگام جزء بودن براى انسان آكل، دچار گناه شده بود؟ و بر عكس
اگر انسان مأكول، مؤمن و انسان آكل، كافر و فاسق باشد و آن اجزاء در اندام انسان
آكل قرار بگيرد، چگونه كيفر مىبيند در حالى كه به هنگام جزء بودن براى انسان
مؤمن(مأكول) دچار گناه نشده بود؟! اين اشكال از گذشتهاى دور در ميان علماى علم
كلام مطرح شده و نام آن را ((شبهه آكل و مأكول)) نهادهاند.
آنان در صدد
پاسخگويى به اين شبهه برآمده و پاسخهايى دادهاند كه زمينه آن پاسخها پذيرش اين
نكته بوده است كه با مردن انسانها و نابودى جانداران، طبيعت از ميان نرفته، بلكه
تنها دچار تحول و دگرگونى مىشود.
ولى آنچه به ذهن نگارنده مىرسد و پاسخ
اساسى به شبهه مذكور است، چيزى است كه از سخنان امام على عليهالسلام برداشت
مىشود. كه گوشههايى از آن سخنان تحت عنوان ((نابودى جهان و زنده شدن مردگان))
تقديم خوانندگان گرامى شده است و حاصل آنها اين است كه طبيعت به طور كلى نيست و
نابود مىشود، و اثرى از آن باقى نمىماند و بإ؛،، نيست شدن آن و آثار آن، اجساد
انسانها نيز نيست و نابود و معدوم مىگردد و پس از پيدايش دوباره جهان، انسانها
نيز دوباره سازى شده و ارواح آنان در آن كالبدها دميده مىشود. بنابراين آن
اندامها هر چند همانند اندامهاى نخستين خود مىباشند، و چهرهها همانند چهرههاى
دنيا هستند. ولى مواد و عناصر آنها عناصرى از نو پديد آمده هستند. با اين بيان نه
آكلى وجود خواهد داشت و نه مأكولى، آنچه آكل و مأكول نام گرفته، معدوم شده، و آنچه
پديد آمده آكل و مأكول نيست. بنابراين شبهه آكل و مأكول به طور كلى زمينهاى نخواهد
داشت.
|