معاد در نهج البلاغه

احمد باقريان ساروى

- ۱ -


پيشگفتار

از آثار به جا مانده از گورستان‏هاى كهن، چنين به دست مى‏آيد كه بشر، از آغاز پيدايش خود، زنده شدن مردگان را به نوعى باور داشته و به بازگشت آنان به صحنه زندگى معتقد بوده است. به همين جهت مرگ را پايان زندگى نمى‏دانسته است.

يك نمونه صدق گواه اين ادعا، وجود كشفياتى است كه اخيرا باستان شناسان در شهر سوخته انجام داده‏اند. اين مشكوفات نشان مى‏دهد كه مردم آن ديار، رستاخيز انسان‏ها را باور داشته، و به اين منظور مردگان را با اشياء مورد علاقه‏شان به خاك مى‏سپردند. (1)

اين نكته، موضوعى نيست كه ويژه شهر سوخته و يا سرزمين ايران باستان باشد، بلكه در جاى جاى كره خاكى هر كجا گورستانى تاريخى پيدا شده است آثار به جا مانده در درون آن گورها، بيانگر چنين باورى اصيل در ميان انسان‏هاى گذشته است، از نژاد سفيد گرفته تا نژاد سرخ و زرد و سياه، از آسيا گرفته تا اروپا و آفريقا و آمريكا.

هر چند اين باور مقدس در طول تاريخ، دچار فراز و نشيب‏هايى شده و قهرا به خرافاتى آلوده شده است، ولى اين آميختگى موجب از ميان رفتن اصالت آن نمى‏شود.

آيين مقدس و جهان شمول اسلام، موضوع زنده شدن مردگان در روز واپسين را آن چنان روشن و آشكارا بيان نموده و به تنقيح همه جانبه آن پرداخته است كه جاى هر گونه ابهام و ترديد را از ميان برداشته، و اين باور اصيل را از زنگارهاى جهل و خرافات تاريخى زدوده است.

در قرآن كريم و روايات ائمه طاهرين عليه‏السلام به صراحت، حقيقت دنيا و آخرت، عالم برزخ، روز محشر، بهشت و دوزخ، نعمت‏هاى بهشتى و كيفرهاى دوزخ به تصوير كشيده شده است.

نهج البلاغه كه قسمتى از سخنان و نامه‏ها و كلمات قصار امام اميرالمؤمنين على عليه‏السلام است داراى محورهاى گوناگون سياسى، اخلاقى و اعتقادى است. هر چند معاد، موضوع اصلى اين كتاب را تشكيل نمى‏دهد، ولى از لابه لاى آن مى‏توان به خوبى و روشنى ابعاد گوناگون آن را دريافت.

از اين رو نگارنده بر آن شده است كه در اين باره تحقيقى به عمل آورد كه نتيجه اين تحقيق و بررسى چيزى است كه در برابر خوانندگان قرار گرفته، و به نام ((معاد در نهج البلاغه)) تقديم مى‏گردد.

اميد است اين اثر ناچيز گامى در راستاى معرفى گوشه‏اى از مباحث اعتقادى نهج البلاغه و نيز به دنبال آن، شناخت يكى از باورهاى اصيل اسلامى به شمار آيد. و خوانندگان گرامى را بهره‏اى رسانيده و ذخيره‏اى براى روز حساب و نياز نگارنده باشد.

قم احمد باقريان ساروى 8/12/1380

بازگشت، چگونه؟!

طبيعت، داستان شگفت انگيزى دارد؛ بهاران فرا مى‏رسد، درختان پر شكوفه، و زمين سرسبز و پرطراوت گرديده و جنگ‏هاى انبوه زمين رإ؛ آرايش مى‏دهند، اندك اندك درختان ميوه، ميوه خود را به بار مى‏نهند و با گذشت چند ماه و رسيدن فصل تابستان انواع ميوه‏ها با رنگ‏هاى گوناگون، درختان را پوشانده و بر زيبايى طبيعت مى‏افزايند، تا اينكه پاييز فرا مى‏رسد، ميوه‏ها از درختان چيده شده و باد خزان به تدريج برگ‏هاى درختان را از تنه آن‏ها جدا نموده و بر روى زمين پراكنده مى‏كنند، و با فرا رسيدن زمستان سرد، ديگر از آن سبزى و طراوت زمين و جنگ‏ها اثرى باقى نمى‏ماند، جز درختانى به ظاهر بى‏جان و زمين گل آلود چيزى به چشم نمى‏خورد و به ديگر سخن، طبيعت در زمستان مى‏ميرد. ولى با بازگشت فصل بهار، زندگى خود را باز مى‏يابد.

يعنى: معاد طبيعت فرا مى‏رسد و اين معاد، هر سال تجديد مى‏گردد.

انسان نيز روزى از مادر زاده مى‏شود و با گذشت سال‏هايى چند، به طراوت و شادابى و زيبايى جوانى مى‏رسد و بسان گل و برتر از آن در دامان خانواده شادى مى‏آفريند. تدريجا به دوران ميانسالى و از آن به دوران پيرى و كهولت مى‏رسد و در پايان، مرگ را در آغوش مى‏گيرد و به زير خاك مى‏رود. و سرانجام او در درون خاك، پوسيده شدن و خاك شدن است.

آيا انسان‏ها را نيز بازگشتى هست؟ چگونه مى‏شود كه طبيعت را هر سال معادى باشد ولى انسان را بازگشتى نباشد؟

اين پرسش و ديگر پرسش‏هاى مربوط به معاد و زنده شدن انسان‏ها، پرسش‏هاى اساسى هستند كه على عليه‏السلام در نهج البلاغه به آنها پاسخ داده است. و نگارنده پاسخ‏هاى آن حضرت را به شش فصل تقسيم نموده و به خوانندگان گرامى تقديم مى‏نمايد.

فصل اول: حقيقت دنيا

بماند سال‏ها اين نظم و ترتيب - - ز ما هر ذره خاك افتاده جايى

غرض نقشى است كه از ما باز ماند - - كه هستى را نمى‏بينم بقايى

((سعدى))

نخستين گام براى شناخت جان پس از مرگ، شناختن دنيا است، زيرا زندگى جان ديگر در فرا سوى دنيا قرار گرفته و هر انسان خردمند دوست دارد به فرا سوى خود بينديشد و حقيقت آن را درك كند و اين چيزى است كه در اين جهان براى او ميسر است، دنيايى كه گروهى از انسان‏ها آنچنان به آن چنگ زده‏اند كه گويا براى هميشه در آن خواهند ماند، و آنچنان به آن دل بسته‏اند كه گويا ويژه آنان بوده و ديگران را در آن سهمى نيست، مرگ ديگران و حتى نزديكترين خويشاوندان خود را مى‏بينند و لحظه‏هاى دردناك آخر عمر آنان را به چشم نظاره مى‏كنند، ولى به هيچوجه پند نمى‏گيرند و آن چنان در اين دنيا زندگى مى‏كنند كه گويا از بى‏وفايى و پيامدهاى بسيار دشوار و اندوه بار دلبستگى به آن كاملا ناآگاهند. بر اين اساس است كه شناختن حقيقت دنيا از ارزش و جايگاه ويژه‏اى برخوردار است.

واژه دنيا

واژه شناسان ((دنيا)) را از ماده ((دنو)) به معناى ((قرب و نزديكى)) دانسته‏اند، ((طريحى)) نوشته است:

دنيا در برابر آخرت و به سبب نزديك بودن آن، به اين نام ناميده شده است. (2)

((ابن منظور)) يكى ديگر از واژه شناسان عرب نوشته است:

((دنى الشى‏ء من الشى‏ء))، يعنى: چيزى به چيزى نزديك شده است و دنيا نقيض آخرت است، كه اصل آن ((دنواى)) بود، و ((واو)) آن به ((ياء)) تبديل شد. زيرا وزن ((فعلى)) اگر اسم داراى ((واو)) باشد، آن ((واو)) به ((ياء)) تبديل مى‏گردد، اين رأى سيبويه است... و ((دنيا)) اسم براى اين زندگى است كه در آن قرار داريم. به اين سبب نام ((دنيا)) گرفت كه آخرت از زندگى اين جهان، دور و ((دنيا)) به آن نزديك است. (3)

دنيا براى آخرت:

بنشين بر لب جوى و گذر عمر به بين كاين اشارات زجهان گذران ما را بس

((حافظ))

پوچ گرايى در ميان آنان كه مبدأ و معاد را باور ندارند بى‏اندازه رايج است، تا آنجا كه آسايش زندگى اين جهان را از آنان گرفته، و به بيمارى‏هاى روانى و افسردگى‏هاى روحى گرفتار ساخته است به گونه‏اى كه در اثر اين انديشه نادرست برخى از آنان دست به خودكشى زده و به زندگى خود در اين جهان پايان مى‏بخشند.

در ميان يكتاپرستان به ويژه مسلمانان اين انديشه چندان نتوانسته است رخنه نمايد، از اين رو درصد خودكشى‏ها در ميان آنان بسيار اندك است. ولى در ميدان عمل غفلت، سست ايمانى، ضعف باورهاى دينى و وجود عوامل انحراف از درون و بيرون سبب گرديده است كه بسيارى از آنان به دنيا گرايش پيدا نموده و اين گرايش خطر آفرين، هم آسايش روانى را از آنان گرفته و هم موجب گريز آنان از دين و مذهب و غفلت از زندگى سعادتمندانه و جاويدان آخرت گرديده است.

على عليه‏السلام در نهج البلاغه به بهترين گونه به نكوهش دنيا گرايى پرداخته، و دنيا را به جز در موارد مخصوص، فاقد هر گونه اعتبار و ارزش شرعى و عقلى و عقلايى معرفى نموده، و ارزش آن را تنها در اين راستا قرار داده است كه ابزارى براى رسيدن به زندگى جاويد آخرت باشد. اينك نمونه‏هايى از تعبيرات گران سنگ آن حضرت در اين باره را از نگاه خود مى‏گذرانيد:

1- در نامه‏اى به معاويه نوشته است:

فان الله سبحانه قد جعل الدنيا لما بعدها، و ابتلى فيها اهلها، ليعلم ايهم أحسن عملا، و لسنا اللدنيا خلقنا و لا بالسعى فيها أمرنا، و انما وضعنا لنبتلى بها . (4)

((خداوند منزه از هر عيب و نقص، دنيا را براى رسيدن به فراسوى خود جهان ديگر آفريده است و ساكنان آن را آزموده است تا به علم فعلى آگاه گردد كه كدام يك از آنان بهترين كردار را خواهد داشت. و ما براى اين دنيا آفريده نشده‏ايم و به تلاش و كوشش در دنيا براى دنيا فرمان داده نشده‏ايم، و همانا ما در آن آفريده شده‏ايم تا به وسيله آن، مورد آزمايش قرار بگيريم.))

2- ألا و ان هذه الدنيا التى أصبحتم تتمنونها و ترغبون فيها، و أصبحت تغضبكم و ترضيكم، ليست بداركم، و لا منزلكم الذى خلقتم له، و لا الذى دعيتم اليه، ألا و انها ليست بباقية لكم، و لا تبقون عليها، و هى و ان غرتكم منها و قد حذرتكم شرها، فدعوا غرورها لتحذيرها، و أطماعها لتخويفها، و سابقوا فيها و الى الدار التى دعيتم اليها، و انصرفوا بقلوبكم عنها . (5)

((آگاه باشيد! اين دنيايى را كه آن را آرزو مى‏كنيد، و به آن شوق مى‏ورزيد، و شما را گاهى به خشم مى‏آورد و گاهى از خود راضى مى‏گرداند، نه سراى شما و آن جايگاهى است كه براى آن آفريده شده‏ايد. آگاه باشيد! اين دنيا براى شما نخواهد ماند، و شما در آن جاويد نخواهيد بود. هر چند اين دنيا شما را به خود فريفته است ولى از بدى خود نيز شما را بر حذر داشته است. پس به فريب دنيا دچار نگرديد كه شما را از آن بر حذر داشته، و به آن آز نورزيد كه شما را از آن ترسانيده است و در آن به سرايى كه به آن فرا خوانده شده‏ايد مسابقه بگذاريد و با دل هايتان از آن روى بگردانيد.))

3- ...و لبئس المتجر أن‏ترى الدنيا لنفسك ثمنا و مما لك عندالله عوضا...

...فلتكن الدنيا فى أعينكم أصغر من حثالة القرض و قراضة الجلم... (6)

((...و چه بد داد و ستدى است كه اگر دنيا را بهاى جان خود، و پاداشى از سوى خداوند بدانى...))

((...پس بايد كه دنيا در ديدگاه شما از پوست درخت سلم درختى كه پوست و برگ آن در دباغى استفاده مى‏شود و از پارچه‏هاى ريزى كه از قيچى خياطى جدا مى‏گردد، ناچيزتر باشد...))

4- انما الدنيا دار مجاز والأخرة دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم، ولا تهتكوا أستاركم عند من من يعلم أسراركم، و أخرجوا من الدنيا و قلوبكم من قبل أن تخرج منها ابدانكم، فيها أختبرتم و لغيرها خلقتم. ان المرء اذا هلك قال الناس: ما ترك؟ و قالت الملائكة ما قدم ؟! (7)

((هان اى مردم! دنيا سراى گذشتن و آخرت سراى ماندن است. پس از گذرگاه خود براى جايگاه ماندن توشه برگيريد و نزد كسى خداوندى كه از اسرار شما آگاهى دارد نسبت به يگديگر پرده درى مكنيد، و پيش از جدا شدن بدن هايتان از اين جهان، دل‏هاى خود را از آن بيرون برانيد، در دنيا آزمايش مى‏شويد و براى جز آن رسيدن به آخرت آفريده شده‏ايد در آن هنگام كه انسان مى‏ميرد مردم مى‏گويند چه چيزى به ارث گذارده است و فرشتگان مى‏گويند چه چيزى را براى سراى جاويد از پيش فرستاده است.))

از دنيا بايد به ميزان نياز برگرفت:

دنيا كه در آن مرد خدا گل نه سرشت است نامرد كه ماييم چرا دل به سرشتيم

((سعدى))

از سخنان گذشته چنين به دست مى‏آيد كه دنيا جايگاه آزمايش انسان و ابزارى براى رسيدن او به زندگى جاويد و سعادتمندانه آخرت است و اين هدف تنها چيزى است كه به دنيا ارزش و اعتبار بخشيده و آن را از حالت پوچى بيرون مى‏آورد و بى‏ترديد اين هدف، داراى ارزش و اهميت فوق العاده و منحصر به فرد است، زيرا تنها راه وصول انسان به رستگارى و نايل شدن او به سعادت و خوشبختى جاويد اخروى است. از اين رو توجه به سلامت و امنيت راه نيز در خور اهميت خواهد بود. بر اين اساس، انسان تا آن هنگام كه در دنيا زيست مى‏نمايد به ملاحظه طبيعت مادى خود ناگزير است از آن براى نيازهاى خود بهره برگيرد، اين بهره‏گيرى تا آنجا كه نياز باشد نه تنها ناپسند نيست، بلكه براى تحصيل هدف اصلى زندگى دنيا، كه توشه گرفتن براى آخرت است لازم و ضرورى مى‏نمايد. در اين باره نقل شده است:

روزى على عليه‏السلام در بصره شنيد كه يكى از يارانش به نام ((علاء بن زياد حارثى)) در بستر بيمارى افتاده است، امام عليه‏السلام به قصد عيادت او به خانه او رفت، و آنگاه كه خانه بزرگ و وسيع او را مشاهده نمود، چنين گفت:

ما كنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنيا و انت اليها فى الأخرة كنت أحوج؟ و بلى ان شئت بلغت بها الأخرة، تقرى فيها الضيف، و نصل فيها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا أنت قد بلغت به الأخرة .

فقال له العلاء: يا امير المؤمنين أشكوا اليك أخى عاصم بن زياد، قال: و ماله؟ قال: لبس العباء ة و تخلى من الدنيا، قال: على به! فلما جاء، قال: يا عدى نفسه لقد استهام بك الخبيث، أما رحمت أهلك و ولدك؟ أترى الله أحل لك الطيبات و هو يكره أن تأخذها؟ أنت أهون على الله من ذلك ! (8)

((تو با اين خانه بزرگ و وسيع در دنيا چه مى‏كنى در حالى كه تو به آن در سراى ديگر نيازمندى‏ترى؟! آرى، اگر بخواهى به وسيله آن، از سراى ديگر بهره‏مند گردى در آن از مهمان پذيرايى و صله رحم نمايى و حقوقى را كه ديگران بر تو دارند در جاى خود قرار بدهى در اين صورت به وسيله اين خانه به سراى آخرت نايل گرديده‏اى!))

((علاء به امام عليه‏السلام گفت: اى امير مؤمنان! از برادرم عاصم به نزد تو شكايت مى‏برم! امام عليه‏السلام پرسيد او را چه شده است؟ علاء گفت: عبايى بر روى دوش خود افكنده و از دنيا بريده است، امام عليه‏السلام فرمود: او را نزد من بياوريد! آنگاه كه عاصم نزد امام عليه‏السلام حاضر گرديد، امام عليه‏السلام به او فرمود:

اى دشمنك جان خود! شيطان پليد خواسته است تو را سرگردان نمايد آيا به زن و فرزندت رحم ننمودى؟ آيا اينگونه مى‏پندارى كه خداوندى كه نعمت‏هاى پاك دنيا را حلال گردانيده است ناپسند مى‏داند از اينكه تو از آنها بهره برگيرى؟! تو پس‏تر از آن هستى كه خداوند با تو چنين روا بدارد!))

بنابراين، بهره‏گيرى از دنيا و تلاش براى امرار معاش خود و خانواده به ميزانى كه نيازهاى طبيعى انسان تأمين گردد نه تنها با زهد و تقوا ناسازگار نيست، بلكه از ضروريات زندگى اين دنيا است. از اين رو در دعاى شريف كميل مى‏خوانيم:

...و أن توفر حظى من كل خير أنزلته أو احسان فضلته أو بر نشرته أو رزق بسطته...

((... و از تو مى‏خواهم تا بهره‏ام را از هر خيرى كه نازل فرموده‏اى و از هر احسانى كه ديگران را به سبب آن برترى بخشيده‏اى و از هر كار نيكى كه آن را بر روى زمين پراكنده نموده‏اى و از هر روزى يى كه آن را در ميان انسان‏ها گسترده نموده‏اى.. افزون و فراوان گردانى.))

و نيز از او مى‏خواهيم:

قو على خدمتك جوارحى.

(( پروردگار! اندام هايم را براى خدمت به خودت نيرومند گردان!))

كنونت كه دست است كارى بكن دگر كى برآرى تو دست از كفن

بتابد بسى ماه و پروين و هور كه سر بر ندارى زبالين گور

((سعدى))

فصل دوم: مرگ

هر كه را خوابگه آخر مشتى خاك است گو چه حاجت كه به افلاك كشى ايوان را

((حافظ))

درباره مرگ انسان‏ها دو انديشه وجود دارد: آنان كه زنده شدن مردگان و فرا رسيدن روز قيامت را باور ندارند بر اين پندار هستند كه مرگ پايان زندگى بوده و با فرا رسيدن آن، جان و روح انسان نيز مى‏ميرد و اثرى از حقيقت او باقى نمى‏ماند، و آنچه باقى مى‏ماند جسم بى‏جان خواهد بود كه با گذشت زمان به مشتى خاك تبديل مى‏گردد، چنانكه خيام نيشابورى سروده است:

مرغى ديدم نشسته بر باره طوس در پيش نهاده كله كيكاووس

با كله همى گفت كه افسوس افسوس كو بانگ جرس‏ها و كجا ناله كوس

در كارگه كوزه گرى رفتم دوش ديدم دو هزار كوزه گويا و خموش

ناگاه يكى كوزه بر آورد خروش كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش

در برابر: انديشه‏اى ديگر از گذشته‏اى بسيار دور وجود داشته است كه مرگ را تبديل به زندگى و كوچيدن انسان از زندگى تنگ و محدود و موقت به زندگى جاويد پر از نعمت اخروى مى‏داند، كه در اين باره در مقدمه كتاب اشاره‏اى شده است.

اديان توحيدى به ويژه آيين اسلام و منابع اصيل اسلامى همانند قرآن و نهج البلاغه، مرگ را نوعى دگرگونى و تكامل زندگى دانسته، و آن را برزخ و واسطه‏اى ميان زندگى دنيا و زندگى آخرت به شمار آورده‏اند، و تلاش فراوان دارند كه انسان‏ها را به مسأله مرگ توجه بيشترى داده، و حالت غفلت از آن را از درون آنان بزدايند. و در اين راستا هدف مهم تربيتى و اخلاقى را نيز دنبال نموده و به تزكيه انسان‏ها مى‏پردازند. على عليه‏السلام در اين باره فرمود:

1- و أوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه، و كيف غفلتكم عما ليس يغفلكم، و طمعكم فيمن ليس يمهلكم! فكفى واعظا بموتى عاينتموهم، حملوا الى قبور هم غير راكبين، وأنزلوا فيها غير نازلين، و كانهم لم يكونوا للدنيا عمارا، و كان الاخرة لم تزل لهم دارا، أو حشوا ما كانوا يوطنون، و أطنوا ما كانوا يوحشون، و اشتغلوا بما فارقوا، و أضاعوا ما اليه انتقلوا، لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا فى حسن يستطيعون ازديادا، أنشوا بالدنيا فغرتهم، و وثقوا بها فصرعتهم . (9)

((شما را به يادآورى مرگ و كاهش دادن غفلت و بى‏خبرى از آن سفارش مى‏كنم و چگونه غافل مى‏گرديد از چيزى كه شما غافل نيست، و چگونه آز مى‏ورزيد در كسى مرگ كه شما را مهلت نمى‏دهد؟! براى پند گرفتن شما، ديدن مرگ كسانى كه آنان را ديده‏ايد بس است، آنان بدون اينكه خود بخواهند بر آن گورها فرود آمدند، به گونه‏اى كه گويا آنان از آباد كنندگان دنيإ؛ّ نبوده‏اند و گويا كه آخرت از ازل سراى آنان بوده است، از دنيايى كه آن را براى خود وطن گرفته بودند با وحشت بيرون رفتند، و در آخرتى كه از آن گريزان بودند وطن گرفتند و به دنيايى كه از آن جدا شدند دل بسته بودند و جايگاهى را كه به آن منتقل گرديده‏اند تباه ساخته‏اند، و اكنون نه توانايى انتقال از عمل زشت و ناپسندى را دارند، و نه توانايى افزودن كار نيكى را دارا هستند، به دنيا دل بسته بودند، دنيا نيز آنان را فريب داد، و به آن اعتماد نموده بودند، و آنان را بر زمين افكند.))

سروده سعدى شيرازى در اين باره بى‏مناسبت نيست:

هر كه آمد عمارتى نو ساخت رفت و منزل به ديگرى پرداخت

و آن اگر پخت همچنان هوسى وين عمارت به سر نبرد كسى

يار ناپايدار دوست مدار دوستى را نشايد اين غدار

نيك و بد چون همى ببايد مرد خنك آن كس كه گوى نيكى برد

برگ عيشى به گور خود فرست كس نيارد ز پس ز پيش فرست

2- واسمعوا دعوة الموت اذانكم قبل أن يدعى بكم . (10)

((دعوت مرگ را پيش از آنكه به سوى آن فرا خوانده شويد، به گوش‏هاى خود بشنوانيد!))

3- وتر حلوا فقد جد بكم و استعدوا للموت فقد اظلكم و كونوا قوما صيح بهم فانتهبوا، و علموا أن الدنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا، فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى، و ما بين احدكم و بين الجنة أو النار الا الموت أن ينزل به . (11)

((آماده سفر آخرت گرديد كه به شدت شما را به سوى خود بر مى‏انگيزاند، و آماده مرگ شويد كه بر شما سايه افكنده است، و از آن دسته مردمى باشيد كه بر آنان بانگ زده شده كه آماده سفر آخرت گرديد و آگاه گرديدند، و دانستند كه دنيا براى آنان سراى ماندن نيست، پس آن را به سراى جاويد آخرت مبدل نمودند دنيا را رها نموده، و به آخرت دل بستند چنين است كه خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و شما را مهمل و پوچ رها نگردانيده است، و ميان هر يك از شما و بهشت يا دوزخ جز مرگى كه بر شما فرود آيد چيزى نيست.))

4- ألا فاذكروا هادم اللذات و منغص الشهوات، و قاطع الأمنيات عند المساورة(المشاورة) للأعمال القبيحة . (12)

((هان اى مردم! تباه كننده لذت‏هاى دنيا و به هم زننده شهوت‏هاى دنيا و جدا كننده آرزوها را به هنگام شتاب در كارهاى زشت و يا به هنگام چنگ انداختن آن كارها به ياد آوريد.))

5- خطاب به فرزندش امام حسن عليه‏السلام نوشته است:

...و اعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة، و أن الخالق هو المميت، و أن المفنى هو المعيد... (13)

((...و بدان اى فرزندم! كه صاحب اختيار مرگ، مالك زندگى بوده و تباه كننده يعنى خداوند زنده كننده دوباره مردگان است.

6- ...فوالله ما أبالى دخلت الى الموت أو خرج الموت الى... (14)

((...سوگند به خداوند كه مرا باكى نيست از اينكه من به سوى مرگ گام بردارم، و يا مرگ بر من در آيد.))

7- فان الغاية امامكم، و ان ورائكم الساعة تحدوكم، تخففوا تلحقوا، فانما ينتظر بأولكم آخركم . (15)

((پس چنين است كه پايان كار دنيا در برابر شما قرار گرفته است و ساعت مرگ در پى شما، شما را به سوى خود مى‏كشاند، در دنيا سبكبال زندگى كنيد كه تا به نيكان خود ملحق شويد، پس چنين است كه نخستين فرد از شما انسان‏ها در انتظار رسيدن مردن و پيوستن آخرين فرد از شما به سر مى‏برد.))

مقصود امام عليه‏السلام اين است كه شما نيز همانند پيشينيان خواهيد مرد و از اين دنيا جدا خواهيد شد، و تا آن هنگام، نخستين فرد انسان در زندگى برزخى به سر خواهد برد، و از پس آن، زندگى برزخى پايان پذيرفته، و سفر دور و دراز دنيا نيز به سرانجام خود رسيده و هنگام زندگى جاويد آخرت فرا مى‏رسد.

و خوشا به حال آنانكه از دنياى فانى براى سراى جاويد خود خوشه‏اى برگرفتند، و دنيا در نگاه آنان تنها ارزش ابزارى داشته است، از اين رو از مرگ هراسان نگرديده و به استقبال آن مى‏شتافتند، چنانكه امير مؤمنان عليه‏السلام در اين باره فرمود:

8- والله لابن أبيطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه . (16)

((سوگند به خداوند كه دلبستگى و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از دلبستگى و علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است.))

و چه زيبا سروده است حافظ شيرازى:

حجاب چهره جان مى‏شود غبار تنم *** خوش آن دمى كه از اين چهره پرده برفكنم

چنين قفس نه سزاى چون من خوش الحانى است *** روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم

مرا كه منظر حور است مسكن و مأواى *** چرا به كوى خراباتيان بود وطنم

مواردى را كه تا كنون درباره مرگ ملاحظه فرموده‏ايد نمونه‏هايى از موارد فراوان از نهج البلاغه در اين باره است، و حاصل آنها اين است كه هر چند با جدا شدن روح و روان از كالبد انسان، همه آثار و نشانه‏هاى حيات او از ميان مى‏رود و با وقفه عمل تنفس و ضربان قلب، و به جسمى بى‏جان تبديل مى‏گردد، ولى اينگونه نيست كه روان او نيز نيست و معدوم گردد، بلكه با جدا شدن روح او از كالبد، به گونه‏اى ديگر به زندگى او تداوم بخشيده مى‏شود، اين زندگى به ((جهان برزخ)) نامگذارى شده است كه برگرفته از آيه‏اى از قرآن است، در آنجا كه خداوند فرمود:

و من ورائهم برزخ الى يوم بيعثون...مؤمنون / 100

((از پس مرگ آنان، جهان برزخ قرار دارد تا روزى كه دوباره برانگيخته زنده‏شوند.))

علامه طباطبايى (ره) در اين باره نوشته است:

((مراد از اين برزخ در آيه شريفه عالم قبر است، و آن جهانى است مثالى كه انسان، پس از مرگ خود تا فرا رسيدن قيامت، در آن زندگى مى‏كند.)) (17)

سعدى شيرازى در اين باره سروده است:

يا من بدنياه اشتغل قد غره طول الأمل

الموت يأتى بغته والقبر صندوق العمل

((اى كسى كه به دنياى خود مشغول گرديده است، آرزوهاى طولانى و دراز مدت او را فريفته است. مرگ، ناگهانى در آيد. و گور، صندوق عمل انسان است)).

و به ديگر سخن: هدف آفرينش انسان، در اين دنيا تحقق پيدا نمى‏كند، و آن هنگام كه مرگ فرا رسد، انسان به زندگى نوينى وارد مى‏شود كه سرنوشت آن را خود به دست خويشتن در دنيا از پيش رقم زده است، چنان كه آمدن او از زندگى جنينى به اين دنيا به دست او نبوده و او در اين باره گزينش و اراده و اختيارى نداشته است، بيرون رفتن او از اين جهان، و وارد شدن در جهان ديگر نيز به اراده و اختيار او نخواهد بود، او سرانجام، مرگ را در آغوش خواهد گرفت و به جهان برزخ وارد خواهد شد، چه بخواهد و چه نخواهد.

خصوصيات زندگى روح در عالم برزخ:

خداوند در قرآن كريم در موارد فراوانى به شرح زندگى جهان پس از مرگ و حيات برزخى پرداخته است. از ائمه طاهرين عليه‏السلام نيز در اين زمينه روايات فراوانى به دست ما رسيده است، در نهج البلاغه نيز در موارد متعددى به حالات زندگى روح در جهان برزخ اشاره شده، و احيانا به شرح گوشه‏هايى از آن حالات پرداخته شده است، كه از آن نمونه است:

1 - فانكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و أطعتم و لكن محجوب عنكم، ما قد عاينوا، و قريب ما يطرح الحجاب... (18)

((اگر شما آنچه را كه مردگان شما ديده‏اند مشاهده مى‏نموديد هراسان و ترسان مى‏گشتيد، و در برابر خداوند گوش شنوا پيدا كرده، و از او پيروى مى‏نموديد، ولى آنچه را كه آنان ديده‏اند از شما پنهان است، و به زودى پرده از ميان شما و آنان به كنار كشيده مى‏شود...))

2- خطاب به يارانش، براى تشويق آنان به جهاد در راه خدا فرمود:

فالموت فى حياتكم مقهورين، والحياة فى موتكم قاهرين . (19)

((پس مرگ در سايه زندگى پر از تنگ و همراه به فرار از جنگ شما است، در آن هنگام كه دشمن بر شما چيره گردد، و زندگى زندگى حقيقى و جاويد در پناه مرگ يعنى در جهاد و كشته شدن در راه خدا است، و آن هنگام است كه شما بر دشمن چيره شده و پيروزى نصيبتان گردد.))

قسمت دوم از سخن فوق گواه بر اين است كه كشته شدگان در راه خدا در جهان برزخ، زندگى سعادتمندانه روحانى دارند، چنانكه خداوند در قرآن كريم فرموده است:

و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون . (آل عمران / 169)

((و هرگز مپنداريد كه كشته شدگان در راه خداوند، مرده‏اند، بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگار خويش از روزى او بهره مى‏گيرند.))

3- درباره عذاب قبر و سؤال نكير و منكر فرمود:

تحمله حفذة الولدان، وحشدة الاخوان الى دار غربته، و منقطع زورته، حتى اذا انصرف المشيع و رجع المضجع أقعد فى حفرته نجيا لبهتة السؤال، و عثرة الامتحان . (20)

((او انسان را پس از جان دادن در داخل تابوتى نهاده و فرزندان و فرزند زادگان و گروه برادران بر روى دست‏ها و دوش‏هاى خود گرفته، و به خانه تنهايى و غربت، جايگاهى كه راه ملاقات ديگران با او بسته مى‏شود مى‏رسانند، تا آن هنگام كه تشييع كننده به سوى خانه خود رهسپار، و شخص مصيبت ديده از مرگ او نيز از او جدا گرديده و راه بازگشت را در پيش مى‏گيرد، در آن هنگام او را در گودال گور او مى‏نشانند در حالى كه از ترس سؤال و لغزش در امتحان، آهسته سخن مى‏گويد.))

آنچه از اين سخن به دست مى‏آيد اين است كه پس از به گور سپردن انسان، فرشتگان سؤال نكير و منكر مى‏آيند و از او درباره برخى از باورها و امور زير بنايى مربوط به دين و مذهب پرسش مى‏نمايند و به هنگام پرسش او را مى‏نشانند. ولى بى‏ترديد، اين نشاندن در داخل گور، نشاندن پيكر مادى نيست زيرا چنين چيزى با توجه به كوتاهى سقف لحد گور امكان‏پذير نيست، بلكه مراد از آن، نشاندن يك نوع پيكر برزخى مثالى، پيكرى مجرد از ماده، و همانند پيكر مادى است و پس از پايان پرسش، انسان نادرست بى‏پاسخ مى‏ماند و سرانجام او آتش سوزان دوزخ خواهد بود.

امام عليه‏السلام در ادامه سخن خود، عذاب‏ها و كيفرهاى آخرت را ياد آور شده است. از اينرو ممكن است كسى اين احتمال را بدهد كه اين كيفرها مربوط به دوزخ و قيامت است و به جهان برزخ ارتباط ندارد از اين رو از نقل آنها در اينجا خوددارى شده است.

4- به عنوان فاصل ميان زندگى دنيا و بهشت و دوزخ اينگونه فرمود:

فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى، و ما بين احدكم و بين الجنة أو النار الا الموت... (21)

((خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده، و پوچ رها نكرده است، و ميان هر يك از شما و بهشت و دوزخ جز مرگ فاصله‏اى نيست.))

5- هنگامى كه پيكر مطهر بزرگ بانوى اسلام و سرور زنان جهان، حضرت فاطمه زهرا عليه‏السلام را به گور مى‏سپارد، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله كلماتى را بر زبان جارى مى‏نمايد، كه از آن جمله است:

و ستنبئك ابنتك بتضافر امتك على هضمها، فأحفها السوال و استخبرها الحال، هذا و لم يطل العهد، و لم يخل منك الذكر... (22)

((...و به زودى دختر تو به تو خبر خواهد داد كه امت تو چگونه براى ستم روا داشتن بر او گرد هم آمدند، پس همه آنچه را كه بر او گذشته از او بپرس، و از حال او جويا شو، اين همه ستم در حالى است كه جدايى تو از اين امت چندان به طول نيانجاميده و ياد تو از دل‏ها بيرون رفته است...))

از اين سخنان چنين بر مى‏آيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخنان على عليه‏السلام را مى‏شنيده است زيرا اگر چنين نبود، صدور آنها از على عليه‏السلام لغو بود، و ساحت آن حضرت از سخنان لغو منزه است، و نيز چنين بر مى‏آيد كه برخى از ارواح با برخى ديگر سخن مى‏گويند، از اين رو على عليه‏السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت كه تا ستم‏هاى روا داشته شده بر دخترش را از وى پرسش نمايد. نتيجه اينكه در عالم برزخ گفتگو تا اين اندازه وجود دارد كه ارواح بتوانند با يكديگر سخن بگويند و برخى از ارواح و شايد همه آنها بتوانند سخنان زندگان را بشنوند، هر چند توانايى پاسخ دادن به آنان را نداشته باشند. و اين تو هم كه ممكن است اين گفتگو مربوط به روز رستاخيز باشد نادرست است، زيرا اگر اين تو هم درست باشد نياز به اين گفتگو از ميان مى‏رود، زيرا در آن روز على عليه‏السلام خود حاضر است و در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مى‏گيرد. آنگاه اين پرسش پيش مى‏آيد كه چرا على عليه‏السلام در هنگام دفن فاطمه عليه‏السلام آن سخنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب كند، بلكه در روز قيامت چنين خطايى براى او ميسر است. پس چاره‏اى نيست كه بپذيريم گفتگوى مورد انتظار ميان فاطمه عليه‏السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله در جهان برزخ است، و پيامبر صلى الله عليه و آله سخنان على عليه‏السلام را مى‏شنيده است.