کتاب علی (عليه السلام)

مرحوم دکتر سيد جعفر شهيدی

- ۱ -


مقدمه مولف

چه سالها و ماهها كه در آرزوى تاليف يا تصنيف كتابى درباره ى سرور عالميان، خلاصه كون و مكان، اعجوبه زمان، امير مومنان على عليه السلام مى بودم و ميسرم نمى آمد و همواره در اين اندوه آزارنده كه باشد در اثر آلودگى درون اين توفيق نمى يابم، از آنجا كه گفته اند: "پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز" تا وقتى كه پسر خردسالم پيروز درباره ى حضرتشان از من سوالاتى نمود با اين پرسش كه چرا درباره ى ايشان كتابى ننوشته ام كه آن را پيك فرمانى در انجام اين امر و فتح بابى در جهت اقدام به آن دانستم و با استمداد از روح بزرگوار خود مولاى متقيان به نوشتن آن پرداختم.

قبل از شروع و پس از مطالعه و انديشه ى زياد به اين نتيجه رسيدم كه نهج البلاغه به گوناگون و فراوان تاليف شده در دسترس مى باشد و اين نيست جز استنساخ و اقتباسى از ديگران كه نام مولف آن تغيير مى كند و ايضا كه مطالب نهج البلاغه زياد توضيح و تفسير شده در ذهن ها مى باشد و چه بهتر كه من اين خواسته را به وجه و كيفيت و نام و معنى ديگر يعنى با نام كتاب على "ع" در شرح دوره حكمرانى او تاليف بكنم كه جامع الفوايد بوده هم در آن شان نزول مطالب و خطبه هاى آن حضرت آمده باشد و هم خود صاحب نهج البلاغه و صادرات و واردات او در آن به شناس آمده تعريف بشود.

در اين معنى كه خواننده اول دريابد كه على "ع" كيست و چيست و اگر سخنى گفته به چه سبب گفته و اگر خطبه اى رانده به چه مناسبت رانده و اگر جنگ و جهادى داشته به چه جهت بدان اقدام نموده الى آخر تا آنجا كه به چه جهت شهيد شده است و اين معانى روشن نمى شوند الا آنكه على "ع" را در مسند خلافت ترسيم بكنيم. حكومت چهار سال و چند ماهه اى كه همه اوضاع و احوال و چگونگى و تابلو كليات على "ع" در آن ترسيم شده خواننده را شناختى همه جانبه دست بدهد.

اگر على "ع" تنها با نهج البلاغه شناخته شود فقط دانشمندى معلوم مى شود كه انديشه اى والاتر از ديگران داشته، در سطح ديدى بالاتر از ديگران مى زيسته و اين بزرگترين ستمى است كه در حق او وارد مى شود، در حالى كه على اعجوبه اى بوده كه مادر گيتى مانندش نياورده و نتواند آورد، نابغه اى كه حالات، صفات، اخلاق و احوال متضاد داشته آتش، آب، باد و خاك را با هم جمع كرده است.

اگر هر نابغه با يكى دو خصيصه مخصوص بشود، على "ع" آنچه خوبان همه داشته و دارند به تنهايى داشته است و اگر ديگر برجستگان با يكى دو حالت متغاير ممتاز گشته اند او تمام امتيازات را به تنهايى دارا بوده كسى را با وى همسنگى نيامده است، مانند نرمش و خشونت، شجاعت و رقت، سخاوت و قناعت، رافت وحدت، صبر و شتابزدگى، بى گذشتى و اغماض و ده ها از اينگونه تضاد، همراه احوال و اخلاق و خصائل و فضائلى متغاير بى شمار، پيوست دانش و بينش و دها و ذكاء جامع الاطراف، به ضميمه جهان بينى كم نشان و معرفه الله و زهد و ورعى بى همتا، كه هر يك از اين حالات خود معرف شخصيتى كم مانند مى باشد. آنجا كه پاى جهاد و قتال پيش مى آيد شير ژيانى مى شود كه هيچ مبارز در برابر هيبتش تاب مقاومت نمى آورد و آنجا كه موضع محبت و رافت ملحوظ مى شود تا كمك به آن بيوه زن در پختن نان كند در پرستارى و سرگرم ساختن اطفال او خود را تا حد لله و دايه اى تنزل داده آنها را بر پشت گرفته با چهار دست و پا راه رفتن و صداى گوسفند بر آوردن مشغول مى كند.

چون اختيار دار بيت المال مى شود از پرداخت اندك گندم يا جوى اضافه بر مقرر به برادرش عقيل خوددارى نموده و چون هنگام بخشش و بذل مى شود شب همه شب توبره هاى نان و خرما از مال خود به دوش كشيده ميان مستمندان تقسيم مى كند. چون پاى محاسبه پيش مى آيد از سوزاندن چند قطره روغن كه پولش از خزانه ى بيت المال بوده احتراز كرده آن چراغ را كه مى خواسته به پاى امور خصوصى مصرف شود خاموش نموده چراغ خاصه روشن مى كند و آنجا كه امر كرامت و سخاوت پيش مى آيد همه عمر و آسايش خويش را صرف حفر قنوات و احداث نخلستان ها نموده وقف استفاده عام مى كند.

در صرف طعام غذايش از چند لقمه نان و نمك يا نان و سركه فزونى نمى جويد و با اين غذا چون به ميدان محاربه مى رود در خيبر را با چند حركت از جا كنده به كنار مى نهد، درى كه چهل مرد زورمند از پهلوئى به پهلوى ديگر نمى توانند گرداند و حريف خيبرى را كه به تنهائى هزار سوار را برابر بود، از پاى مى افكند.

آنجا كه پاى صبورى و شكيب پيش مى آيد بيست و پنج سال كناره گزيده صبر مى كند، شكيبائى و حوصله اى كه هر لحظه اش را خود مى فرمايد چنان بوده كه خار را در چشمان و استخوان را در گلو تحمل مى كند كه وقت حركت و قيام مى رسد لحظه اى درنگ نكرده، چنان برخاسته شتاب مى كند كه گوئى تندر از جا جهيده آتش فشان شروع شده است.

چون وقت تعليم و اداى كلام مى شود خطبه هائى چون كلمات نهج البلاغه ادا مى نمايد و چون هنگام تعلم و دريافت دانش مى رسد خود را بنده و غلام آنكس كه سخن ناشنيده اى وى را بشنواند مى كند.

در كار معنى و امور معاد چنان به ركوع و سجود شده ناله ى خضوع سر داده تضرع مى كند كه طفل خردسالى در برابر غضب و تنبيه معلم و استاد جزع نموده زارى مى كند و چون وقت فعاليت و كار مى رسد بيش از ده مرد عمل فعاليت داشته كار مى كند و در هنگام از خود گذشتگى تا اين حد سخى كه دانسته و شناخته بجاى پيغمبر "ص" در بستر مرگ او خفته خود را فدائى رسول خدا مى كند.

در بى اعتنائى به مال و مقام چنان است كه حكومت را با همه آب و رنگش به اندازه ى آب دهان بزى ارزش نمى نهد و چون به حكومت موظف مى شود لحظه اى از امور آن غفلت نورزيده با تمام قوا بر آن دنبال گير مى شود. در جائى خويش و اقارب را بازوهاى خويش دانسته كمترينشان را بزرگترين ارج مى نهد و در جائى همين خويش و قوم را چنان حقير و بى ارزش مى كند كه كسى مانند عباس عمويش را به بدگمانى خيانتى مورد بزرگترين توبيخ و سرزنش قرار داده وى را از مقام خود پست مى كند.

درباره ى تسلط به نفس و خوددارى از لذايذ مادى اش جاى سخن نمى ماند كه كسى مانند اوئى كه به سلطنت مسلمين نه، بلكه به حكمرانى قسمت اعظمى از جهان آن روز مى رسد هنوز غذايش از نان و سركه و نان و نمكى تجاوز نمى كند و در موضع پوشش از دو پيراهن نو و نيمدار، كهنه را جهت خود و پيراهن نو را براى غلام خويش اختيار مى كند. همچنين در زمينه ى پاپوش كه از زيادى وصله به روايت خود او از وصله كننده اش خجالت مى كشد، و در قسمت حفاظ، كه زرهش را بدون پشت و بدون دامن سفارش مى داده كه ارزان تر تمام بشود، و در جهت مسكن كه خانه اش را از دو سه دخمه تاريك تجاوز نمى كرده است، و اثاث خانه اش كه از يكى دو كاسه و كوزه سفالين و يكى دو قطعه ليف خرماى بافته و پوست گوسفندى كه بجاى فرش و بستر استفاده مى نموده، فزونتر نمى شود.

در عين حال به همين محدود نيز قناعت نكرده خود را در بدترين وضع ممكن قرار مى دهد، مبادا از حال مستمندى كه در گوشه اى از مملكتش از اين اندك هم محروم باشد غافل بشود. در اين صورت واضح است كسى كه خود اين طور زيست مى كند نمى تواند اجازه دهد حكام و اطرافيانش متجاوز به اموال و دارائى مردم بوده بتوانند كامرانى ستمگرانه بكنند و همين نيز نقطه ى عطفى بوده كه ايشان را به مخالفتش انگيز بكند. همچنين در ساير امور و علوم متداول زمان مانند رياضى، طبيعى، حكمت الهى، شعر و كلام سرآمد و در شناخت و احكام قرآن بى همتا و در قضا و احكام آن بى تالى، در آن حد كه هنوز بعضى از قضاوتهايش باعث اعجاب اهل فن مى باشد و در عدل و داد در آن پايه كه بهترين مديحه اش آن باشد كه بگويند: ''كشته نشد على "ع" در محراب مگر از شدت عدل'' و خلاصه يگانه اى كه نه تا آخر حيات كسى او را شناخت و نه او توانست خود را به مردمان بشناساند، الى آخر كه خود رئوس اين مطالب را كتابى جداگانه مى بايد. در اين صورت سخن كوتاه نموده به خود كتاب مى پردازم و اين مجلد شرح وقايع و مطالبى است از حكومت چهار سال و چند ماهه على عليه السلام، حكومتى كه خود از آن كمال انزجار را داشته بر او تحميل مى شود و قيادتى كه همه اش رنج و مشقت و خون دل بوده، زيادتر وقتش بايد در مبارزه ى با منافقين، مخالفين، دنيا طلبان و ثروت جويان گذشته لازم باشد همه هم خود را صرف زد و خورد با دين داران بى دين و فرصت طلبان بى ايمان بنمايد در آن گونه كه چون هدف شمشير خصم واقع شده خون سر محاسنش را رنگين مى كند بهترين شادى ها به او دست بدهد.

گرفتارى با دسته جاتى كه از روز نخست حكومت چون توقعاتشان برآورده نشد با وى سر مخالفت و معاند برداشته. يكى برايش جنگ جمل را به راه انداخته همسر پيامبر را برابرش سوار شتر نموده هماورد بياورد و يكى تن پوشى را خونين نموده به نام "پيراهن عثمان" بر سر نيزه كرده به خونخواهى صاحبش جنگ صفين درست بكند. آن ديگرى جنگ نهروان و دسته اى جنگ خوارج و مانند اينها بنيان بنهند.

همچنين از پيروان و بيعت كنندگان پابرجاى به ظاهر معتقد كه هر كدام در اثر عدم شناخت صحيح بناى خورده گيرى و توقع مشاركت در حكمرانى او نموده، طلب همگنى و همگامى با وى داشته باشند و ظاهر الصلاح هاى باطن فاسد و دينداران جاهل و پيشانى داغ داران گمراهى كه خود را در احكام الاهى برتر و داناتر از او دانسته در كارهايش اظهار نظر و اختلاف بكنند. علاوه بر انتهاز فرصت داشتگان يهود و نصارا كه از بازار آشفته ى مدعيان استفاده كرده با پيوستن به دشمنانش به مقابله اش جبهه هاى ديگر ترتيب داده همراه پولهائى كه در كارشكنى اش در اختيار مخاصمان قرار بدهند. محدوده ى حكمرانيش را آشفته ساخته به طرق گوناگون، از تبليغ، تطميع، تشويق، تهديد، هجوم، قتل و غارت مردم را از اطرافش پراكنده در امورش تخريب بكنند و در نهايت هم كه نيش زهر آخرين را بر بدن و جان شريفش فرود آورده، چنان مظهر دين، دانش، شگفتى عدل و دادى را در تيره ى تراب كنند.

پس اختيار روش فوق در اين كتاب بدين جهت آمد كه اولا شايد بتواند روشن كند كه على "ع" كيست و چيست؟! اگر چه "كتاب وصف ترا آب بحر كافى نيست- كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشارم" و در ثانى معلوم شود كه اگر خطبه اى داشته به چه سبب بوده، اگر شكوه، شكايت، ناله و نوحه اى آورده به چه مناسبت آورده، كلمات، بيانات، صادرات و وارداتش از چه منبع فياض متراوش بوده من حيث المجموع شناخته بشود.

بنابراين ماخذ اصلى اين كتاب بر مبناى فرمايشات آن بزرگوار كه در نهج البلاغه فراهم آمده است مى باشد و از كتب معتبر ديگر نيز در اين زمينه بهره مند باشد كه مورد طبع نازك انديشان قرار گرفته خواننده را آگاهى هايى دست بدهد.

و چون در صدد تجديد چاپ آن بر آمدم در اين انديشه شدم كه در كتاب حاضر تجديد نظرى كلى بنمايم. اما دوست جوان و ديرينم آقاى ليما صالح رامسرى مسئول محترم انتشارات معين كه ويراستار كتابهايم نيز مى باشند. چنين نظر دادند كه چون اين نوشته مخصوص زمانى جدا از وضع حال اكنونت بوده بهتر است كه با قبول نثر زمان خود كه يادگار و گوشه اى از خاطرات شيرين زندگى آن روزت نيز مى باشد، تجديد شده و آن خاطرات همچنان دست نخورده باقى بماند. كه چون راهنمايى ايشان پيشنهادى بر حق بود بر دلم نشسته بر ديده ى منت گذاشتم و پذيراى نظر صائبش شدم، كه با سخن حق جدل نتوان كرد.

جعفر شهرى

دى 1376 خورشيدى

مطابق با رمضان 1418 قمرى

كتاب جمل

خطبه 001

موضوع خطبه اول

چون عثمان خليفه سوم به دست مهاجر و انصار و جماعتى از مصريان به قتل رسيد، مردم ناگزير شدند تا به جاى وى خليفه اى بگمارند و چون هيچ كس را در اين خطير شايسته تر از وجود على مرتضى "ع" نيافتند در مسجد رسول الله انجمن كرده سخن ها با هم يكى ساخته جهت بيعت با على روانه ى خانه ى او گرديدند و از ميان مشتى از اصحاب و سران مانند عمار ياسر و ابوايوب انصارى در اين كار اشتياق فراوان تر مى داشتند و با رسيدن اينان نيز از هر گوشه و كنار جماعاتى كه از اين خبر مطلع شدند به ايشان پيوسته خود به در خانه ى على رسانيدند و فرياد برداشته على را گفتند تا بيرون آمده دست خود جهت بيعت به جانب ايشان بگشايد و غوغاها كرده، فغان ها بر آوردند كه مردم لابد از داشتن امام و رهبر بوده در اين زمان نيز جز او كسى را در اين مهم شايسته تر نمى دانند، تا آنجا كه امير مومنان ناچار شد تا ميان مردم آمده با اين كلمات پاسخگوئى نمايد:

خطبه اول

دعونى و التمسوا غيرى. فانا مستقبلون امرا له و وجوه و الوان لا تقوم له القلوب...

اى مردم مرا بگذاريد و كسى ديگر را براى اين كار بگماريد كه مى بينم با وقوع آن در امرى متفق شويم كه از بلاها و فتنه هاى آن نه تنها دل ها را توان و شكيبائى نماند بلكه عقول و انديشه ها را پاى ثبات بلغزد و چنان تاريكى فتنه و جهل جهان را بپوشاند كه راه از بيراهه ناشناخته ماند و طريقه ى حقيقت و شريعت در ظلمت آن در ناپيدائى بماند.

اى مردم شايد شما را در اين كار انديشه ها بسر آمده، خيالاتى در طريقه ى سود و منافع خويش بر سر افتاده كه لازمه توجيه مى باشد و اين آنكه هر آينه شما مرا پذيرفته و من دعوت شما بپذيرم، نه چنانكه شما خواستار باشيد كار بگذارم، بلكه با اين بيعت بر گردن شما سوار شوم و بدان گونه كه خود خواهم و دانم عمل نمايم و سخن هيچ كس در امور خلافت بكار نگيرم و خوف هيچ كس در دل نياورم و باشد كه شما را سخت ناهموار نمايد و پس از شما مى خواهم كه از من دست برداشته ديگرى را به جاى من بگزينيد و بدانيد كه من در پذيرش فرمان نرم گردن تر و فروتن از شما باشم و هم بدانيد كه اگر من به جاى امير، وزير و مشاور شما باشم شما را سودبخش تر مى باشد.

در اين خطبه بعضى از علماى عامه را كنايه اى است بر اين كه اگر خلافت حق على "ع" بود چگونه از آن سر باز مى زد و نه تنها مى بايد هر زمان كه صلاح داند به احقاق حق خويش برآيد بلكه از اين فرصت بايد نهايت مراقبت نمايد، نه آنكه گويد مرا به وزارت پذيرفته امارت را به ديگرى گذاريد و علماى شيعه را جواب آن است كه اولا از اين سخن على را نيش زبان است بر اجتماع كه چندان كه تا امروز حق خلافت از من گرفته مرا به وزارت بداشتيد اينك نيز به همان طريقه رفتار نمائيد، و دوم آن صداقت و يگانگى و پيوستگى اى كه مردم را در اين احوال مى بايد على "ع" در ايشان نمى نگريست و اكثريت آنان را مى ديد كه از اين بيعت جهت خويش صدارت و حكومت و سرورى و موقعيت و مال و منال مى خواهند.

و ديگر اين كه مردمى را كه زياده بر بيست سال بر طريق غير مساوات رفته خلفاى پيشين را اسباب و وسائل منافع خويش خواسته از عدل و داد و مواسات به دور بوده اند بدين سهولت نتواند به راه آورده هادى طرق سلامتشان گرديد، لذا وزارت را از آن به جاى امارت مى گزيد كه در اين مقام موثرتر مى باشد و در واقع هنوز مردم را چنانكه بايد و شايد در آمادگى خلافت خود نمى نگريست. مردم على "ع" را مى خواستند تا آن بهره و خواست كه از حكومت هاى خلفاى گذشته به دست نياورده در اثر دورى از قرابت با ايشان از آن محروم بوداند از جانب على "ع" بدست آورند و على "ع" كه ميزان حق و ترازوى عدل و مساوات بود و مى دانست كه جز به طريق نصفت و داد نرفته كمتر بندگان را با افزونترين سروران نمى تواند منافات گذارد. مى دانست كه اين حالت را مردم پذيرا نبوده در كمتر فرصتى سر مخالفت و معاندت برداشته، دوستيشان مبدل به دشمنى و بيعتشان محول به نفاق افكنى و مجادلت گرديده نه تنها موفقيت اسلام نبوده آن نظر كه در انديشه دارد به عمل نمى آيد بلكه هر چه سريعتر باعث تشتت و بانى تفرقه و عقب راندگى اسلام مى گردد. پس چنانچه فرمود اگر مرا به وزارت برگيريد بهتر از آن است كه به امارت برگزينيد. غرضش آن بود كه نشايد امير و فرمانده باشم در حالى كه نتوانم شما را به طريق عدل و داد بياورم و چه نيك تر كه وزير شما باشم و بتوانم با نصايح و پند راه خطا را از صلاح براى شما مشخص گردانم. و در آخر كه كذب و خلاف آنان را دانسته عيان داشت كه معامله اش با ايشان نمى پيوندد و نمى خواست خود و مردم را در مرارت اندازد.

پس چون مردم كراهت و بى رغبتى على "ع" را بدانستند آوازها برآورده بانك و نداها درهم انداخته گفتند كه اى ابوالحسن اينك جسد عثمان بر زمين افتاده تا خليفه اى معلوم نشود كس او را به خاك نسپارد و جز تو نيز در اين امر كسى نشناسيم، و مالك اشتر قدم به پيش نهاده گفت يا على "ع" هر آينه تو اين كار نپذيرى ديگرى پذيرد و عيان نباشد كه صالح اين امر بوده يا نبوده باشد و از اين گذشته براى نوبت چهارم نيز تو از حق خود به دور افتاده باشى و مظلوم بمانى و مردم يورش ها برده، صف ها دريده خود به برابر على "ع" رسانيده به ترغيب و تشويقش برآمدند و چه بسا كه روى به جانب تهديدش بياوردند و چون على "ع" چنين ديد فرمود اينكه كه چنين است از اين مكان دور شده اين اجتماع در مسجد فراهم آوريد كه هر آينه حاضر به قبول خلافت شوم بايد اين كار در كمال روشنى و با قبول اكثريت بوده باشد.

خطبه 002

موضوع خطبه دوم

چون مردم در مسجد پيغمبر "ص" مجتمع شدند به روايتى اول كسى كه با على "ع" بيعت نمود طلحه بود كه در پا نقصى داشت و چون كار بيعت به پايان رساند مردى از طايفه ى بنى اسد گفت كار اين بيعت و خلافت به پايان نمى رسد چه اول دستى كه با او بيعت نمود از صاحبى شل و ناقص بود، و پس از او زبير و ديگران بيعت كردند و از جماعت هيچ كس بيعت نكرده نماند الا چند تن از جمله سعدابى وقاص و عبدالله عمر كه گفتند ما از پس آخرين مردم بيعت خواهيم نمود و همچنين مردى به نام محمد بن مسلمه كه على "ع" را گفت مرا رسول خدا وصيت فرمود كه چون مردم مختلف شوند و آراى پراكنده به هم رسانند شمشير خود بر سنگ زده بشكنم و به خانه ى خويش شده در به روى خود مسدود نمايم و بباشم تا گاهى كه اجل به سويم آيد.

و على "ع" فرمود: چنان كن كه ترا رسول خدا فرمان بداد و خود على عليه السلام ديگر متمردين را فرمود: مرا با كسى كه با من حاجت ندارد حاجت نمى باشد.

و از همين احوال نموده مى شود كه اين بيعت چندان همه گير و همه جانبه نبوده با آن اختلافات و تشتتاتى همگامى داشته و هر آينه اتفاق و اكثريت داشته در بعضى خالى از ريب و ريا و مصلحت انديشى و كج باطنى نبوده چنانكه از كلمات خود امام كه در خطبه ى زير مى آيد مستفاد مى گردد:

خطبه دوم

ايها الناس بايعتمونى على ما بويع...

اى مردم بيعت كرديد با من همانگونه كه با پيشينيان من كرديد، با اين تفاوت كه در اين بيعت بعد از اين اختيار مخالفت نماند و هر آينه كسى سر از اطاعت من برتابد كافر شده سر از اسلام برتافته باشد از آنجا كه اين بيعت بسان بيعت با عثمان نباشد كه ناگهانى و بدون مطالعه انجام يافته باشد كه در اين ماهها و سالهاى فراوان فرصت انديشيدن مى داشتيد و به من رسيد كه بعضى از ميان شما در اين بيعت طريق مخالفت سپردند و در اين كار ميان من و ايشان بينا و شنوا خداوند مى باشد.

پس به اين ترتيب كار بيعت به پايان رسيده شعرا به انشاد اشعار خويش پرداخته ، سخن داران به تهنيت و مباركباد برخاستند و بعضى از نزديكان كه نگران و انديشناك عاقبت كار آمدند از جمله ابن عباس كه مى گويد در آن روز سخت غمناك و دل آشفته مى بودم كه مى ديدم زيادتر آن مردم كه در آن جمع براى بيعت با على "ع" گرد آمده بودند كسانى بودند كه غالبا يكى يا چند تن از اقارب و بستگان خود را كه با شمشير على "ع" به دمار هلاك رسيده بودند از دست نهاده بودند و هر لحظه با خود مى انديشيدم كه آيا از اين بيعت چه فتنه ها كه حادث شده چه خونها كه بجوشيده صحنه مدينه را ملون گرداند.

خطبه 003

موضوع خطبه سوم

چون كار بيعت به تمامه به پايان رسيد، على "ع" تا خط حكومت خود را با مردم مشخص كند بر منبر صعود داده به بيان خطبه ى زير بر آمد:

خطبه سوم

اما بعد فانه لما قبض رسول الله استحلف الناس ابابكر ثم...

بعد از رسول خدا، مردم ابوبكر را به خليفتى برداشتند و ابوبكر از پس خود عمر ابن الخطاب را جايگزين اين امر گردانيد و عمر چون بانگ رحيل شنيد كار خلافت به شورا افكند تا كار بر عثمان قرار گرفت و او چنان كار كرد كه شما نپسنديده او را بكشتيد و مرا برداشتيد. همانا من يك تن از شمايم و سود و زيان من سود و زيان شماست. خداوند ميان من و شما حاجز و حايلى نگذاشت "غرض اين كه چون پادشاهان در و دربانى براى خود نگماشتم." پس فتنه ها چون پاره ابرهاى شب سياه بر آمد و جز اهل شكيبائى و استقامت مقابله ى با آن نتوانند كرد و من شما را بر شريعت رسول خدا مى خواهم، و بدانيد كه مكان و منزلت من در امروز چنان است كه در زمان حيات رسول الله مى بود. پس بدانچه فرمايم اقدام نموده از آنچه نهى كنم سر باز زنيد و درخواسته ها عجله روا نداريد. هان اى مردم! خدا گواه است كه من اين كار يعنى خليفتى شما را به كراهت پذيرفتم و اين شما بوديد كه اجتماع كرده غوغاها نموده اين كار بر من گذاشتيد و در واقع بر من تحميل بياورديد كه نه از اين دشوارتر امرى مى توانست باشد، چه رسول خدا فرمود بعد از من كار جانشين زير نظر مستقيم خود من خواهد بود كه بر سر صراط بايستم و فرشتگان نامه ى عمل او باز كنند و هر كس عدل و داد كرده درگذرد و هر كس به جور و ظلم رفته از رو به آتشش در اندازند.

پس چون جنابش سخن بدينجا رسانيد نظرى به چپ و راست افكنده فرمود:

هان اى جماعت چنان زيست كنيد كه ساحت شما از آلايش ننگ و عار بدور بوده باشد و به گونه اى عمل كنيد كه ديگران نگويند دل به مال و منال دنيا بسته خدا را باز گذاشتيد و نباشيد از آن كسان كه سر از عدل و داد بر تافته چون از توقعات شما بكاهم بگوئيد على حقوق ما از ما باز گرفت. كسى را كه فضيلت صحبت و پيوستگى با رسول خداست خداوندش در آن سرا خود جزاى سزاوار عطا فرمايد و آن كس كه در تحت فرمان شريعت باشد او بايد حدود اسلام استوارتر بدارد و از ديگر برادران نخواهد تا فزونى بجويد. شما بندگان خدائيد و مال از آن خداست و در اين جهت فردا به وقت حاضر شده هيچ كس از عرب و عجم بجا نماند و بيائيد تا آن مال كه در نزد من است ميان شما قسمت نمايم.

پس از منبر فرود آمده فردا پگاه حاضر مسجد شد، در خزانه بگشود و آنچه از آن عثمان بود به وارث او رسانيد و بقيه را ميان مهاجر و انصار و هر كس كه بود از سياه و سفيد به دست عبدالله بن ابى رافع خزانه دار خود تقسيم نموده نفرى سه دينار بهره ى ايشان گرديد و همين معنى بود كه بر بزرگان اقوام گران آمده، ابروها درهم آورده، قيافه ها به هم ژوليدند و همين امر باعث شد تا اول مخالفت خود را با على "ع" به ظهور رسانند و چون على "ع" چنان ديد فرمود:

آن مال كه عثمان بر بنى اميه بخش كرد نه به عدل و مساوات بوده بلكه از آنها خاطر نزديكان خود پائيده و من اگر از آن اموال به كابين زنان و بهاى غلام و كنيز شده باشد از ايشان باز پس گرفته به صاحبان آن باز گردانم. و مرا عجب مى آيد از اين كه آنان كه به عدل و داد كه همه وسعت و راحت است تن ندهند، به جور و ستم كه همه زحمت و تعب است چگونه تن خواهند داد.

و پس از آن شتران صدقه و سلاح هاى جنگ و ديگر چيزها كه خاص جهاد و تقويت اسلام بود صورت خواسته، ميان مسلمين توزيع فرمود. و اين كار از آن جهت در اين روز كه روز دوم بيعت بود نمود تا مردم و اطرافيان و هر صاحب تمنا را كه در وجناتشان آثار توقعات ملاحظه نموده بود روشن داشته، خط عمل و برنامه ى دولت خود بر ايشان مكشوف فرمايد و پيدا شد كه على مرتضى را نظر به صواب رفته مخالفين را پيش از وقت شناخته بود. چنانچه وليد بن عقبه برادر عثمان چون اين جريان بديد اشعارى بدين مضمون سرود و در ميان جمع بخواند كه بنى هاشم را آرزو اين بود تا برادر مرا كشته اموال و البسه اش را ميان خود تقسيم نمايند، الى آخر. كه از همين هنگام فتنه بپا خاسته، معلوم شد اين حكومت صاحبان قدرت و مال را خوشايند نمى باشد و اين نه آن خلافت و خواسته بود كه عثمان را به خاطرش برانداختند.

خطبه 004

موضوع خطبه چهارم

بعد از وليد، سهل ابن حنيف بود كه سر برداشته يكى را نشان داده گفت: اى على اين مرد ديروز غلام من بود كه او را آزاد كردم و اينك سزاست كه مرا با غلام من همطراز قرار داده سهم من و او هر دو به يكسان گذارى؟ و طلحه و زبير و ديگران در گوشه و كنار مسجد كه نجوا كنان به گرد هم بر آمده گفتند از سخن ديروز و عمل امروز على "ع" معلوم شد آن وسعت و بركت كه از او در خاطر مى داشتيم پديد نمى آيد و هر يك صدا برداشته: يكى گفت يا على "ع" مردم همه با تو بيعت نكردند تا تو به مسند نشسته خود خليفه بخوانى و اگر اينكه سخن از دين مى كنى و بر آن راستگو مى باشى اين كار به شورا گذار تا هر كه را خواهند با خاطر راحت به خلافت بگذارند و ديگرى برخاسته دعوى خون پدر و ديگرى ادعاى خون برادرش نمود كه در جنگ فلان و فلان به دست تو پست شد و با اين همه ما با تو بيعت كرديم كه حقوق ما بجا آورده بر ديگرانمان مكانت گذارى و آن محروميت كه از گذشتگان كشيده ايم تلافى ببينيم و تقرب موقعيت بجوئيم يا لااقل آن بزرگى و عطا كه عثمان ما را مى داد داده مراعات نمائى، و چون آنچه سخن على "ع" بود بشنيدند، گفتند: و پس از آن با تو بيعت گذاشتيم تا احقاق حق برادر بنا حق كشته ى ما يعنى عثمان نموده كشندگان او را به ما سپارى و اينك كه چنين است و تو نه ما را به مال و نه به خونخواهى مدد دهى خواهيم تا اين كنى كه هر آنچه از بيت المال بر ذمه ى ماست دست باز داشته مطالبه ننمائى و ما را تا مايه ى فتنه اى نشده ايم به حال خود گذارى تا كوچ ديار شام نمائيم.

و چون اميرالمومنين چنين شنيد فرمود:

خطبه چهارم

و اما ما ذكرتم من و ترى اياكم فالحق و تركم و اما وضعى عنكم...

شما آن خونها كه ادعا مى كنيد به حق ريخته شد، جد و جهدى بود تا تقويت هر چه بيشتر اسلام بيايد، و آنچه گوئيد شما را بر پايمال داشتن حقوق مسلمين آزاد گذارم و هر مال كه برده ايد باز نستانم نتوانم و اين واجبى است بر من تا حق خدا را از شما و هر كه مثال شما طلب نمايم. و درباره احقاق حق خون عثمان كه تعلل ننمايم و كشندگان او را گرفته به قتل برسانم. در اين كار نيز هر آن زمان كه وجوب آن بر من به يقين پيوست كار آن از شب به روز نيندازم. لاكن خواسته آخرتان كه اگر من از شما و شما از من ترسان باشيد ايمنى تان دهم و در سفر به جانب شامتان آزاد گذارم. اى برادران من! بدانيد كه من آنچه شما دانيد كاملتر از آن دانم و آنان كه در كشتن عثمان همقدم شدند همانهايى هستند كه هم اكنون در ميان شما مى باشند با قوت و اكثريتى افزون كه چون استنباط اين اقدام كنند در زحمات گوناگونتان اندازند و نه تنها آن كار به سامان نيايد بلكه آشفتگى و بى سامانى زيادتر رسانند، چه اگر جمعى شما را در خونخواهى عثمان قبول كنند، جماعاتى ديگر بر آن گردن مخالفت برافرازند و گروهى ديگر كه نه مخالفت و نه موافقت داشته باشند و تا اينجا اينان سه دسته ى متخالف باشند كه هر لحظه ى آن آماده بر هم ريختن و بر يكديگر آويختن باشند. پس بياييد تا مردم اندكى آسوده شروع به زندگى طبيعى بى دغدغه ى خويش نمايند، آنگاه در آن حالت توان بهتر حقوق مردم گرفته به ايشان رسانيد. پس رفته آرامش يافته گوش به فرمان من باشيد و بيرون فرمان من دست به كارى نياوريد كه تنها ضررش پيدايش تشتت آراء و تفرقه ى ميان شما باشد كه انسجام شما را از ميان برده نيروى و توان شما را ساقط گرداند و به پستى و سستى تان كشاند و دور نباشد كه من دست به كارى زنم كه اگر شود با پند و اندرز و اگر نشود با شمشير آبدار فتنه ها فرو نشانم.

خطبه 005

موضوع خطبه پنجم

چون اين سخنان از على "ع" برفت، مخالفان و دنياطلبان كه اميد خود از جانب وى منقطع ديدند به گرد هم جمع شده به مواضعه و فتنه جوئى برخاستند. و دوستان كه به پند و نصيحت او بر آمده از جمله كه گفتند: يا على "ع" امروز روزى نيست كه همه كار با هم توان به انجام رسانيد، مانند بر چيدن حكام حكومت عثمان كه ايشان هر يك در مقر و حكمرانى خويش قدرتمندانى باشند و از آن ميان مغيره كه گفت على الخصوص معاويه كه در جايگاه خود شوكتمندى پر اقتدار مى باشد و اينك تو خواهى همه را عزل كرده ديگران به جاى ايشان بگمارى كارى است بس صعب و پريشانى آور، مصلحت چنين دانيم كه تا سالى همانند خلفاى سلف، ايشان را به جاى خويش گذارده به تمشيت ديگر امور بپردازى و چون نيرو به دست كرده از جانب امور داخل آسودگى خاطريابى به دفع و رفع ايشان پردازى.

تا آنجا كه لازم شد على "ع" اين خطبه در جواب ايشان ايراد فرمايد:

خطبه پنجم

اتضمن لى عمرى يا مغيره فيما بين توليته الى خلعه و ما كنت متخذ المضلين عضدا...

آيا اى مغيره ضامن من مى شوى از روزى كه من معاويه را به امارت گذارم تا روزى كه او را خلع كنم زنده بمانم، من از گمراهان پشتيبانى نخواهم و نيرو نجويم.

آيا من نه آن كسم كه خود عثمان را مى گفتم اين ستمكاران را نصرت مده و بر بيچارگان حاكم مساز و از من نپذيرفت تا تباه شد. اينك چگونه خود به خلاف راى و سخن خود كار بكنم و بدان كه اول كار من همانا برداشتن و عزل حكام همان گذشتگان مى باشد.

خطبه 006

موضوع خطبه ششم

مغيره چون اين شنيد برفت و روز ديگر باز آمده گفت: يا على "ع" من زير و روى كار نگريستم و ديدم حق بر جانب توست در آن اراده كه مى دارى. چون عمار ياسر اين سخن شنيد بر او شوريده گفت اين مهملات چيست كه بر زبان آورده روزى على "ع" را منع و روزى تاييد مى دارى و اين كار تو نه آن است كه به امام خود ياغى شده دخالت در انديشه هاى او مى آورى و مغيره گفت اين دو سخن از آن گفتم كه هر آينه على "ع" مغلوب شود من نزد حكام عثمان از جمله معاويه قرب و منزل يابم كه او را از مخالفت با ايشان منع آوردم و هر آينه على "ع" غالب شود به على "ع" تقرب جسته خود را مطيع و فرمانبردار او بنمايانم. اين كلمات نيز به على "ع" رسيده در حالى كه طاقه اى از پارچه ى ندوخته بر شانه افكنده و بردى لنگ مانند به كمر بسته كفش ها به زير بغل نهاده بود به مسجد رفته از منبر صعود داد و به اداى كلمات بر آمد:

خطبه ششم

اما بعد فانا بحمدالله ربنا و الاهنا و ولينا و ولى النعم علينا الذى اصبحت نعمه...

شكر مى كنم خداى را كه ما را غرقه ى نعمت داشت و ما را در معرض امتحان گذاشت تا شاكر از كافر باز شناسد. پس آن كس كه شكر نعمت او نموده نعمتش افزون گذاشت و آن كس كه كفران ورزيد در زحمت نعمتش انداخت، پس افضل و نزديك تر به خدا آن كس است كه فرمانبردارتر باشد و در نزد ما نيز هيچ كس را جز از طريق اطاعت و فرمانبرى فضل و فضيلتى نمى باشد. اينك كتاب خداست كه در برابر من است و مى فرمايد اى مردم ما شما را نر و ماده خلق كرديم و به قبايل و طوايف گوناگون آورديم تا بر شما آشكار شود آن كس به نزد خدا گرامى تر است كه پرهيزكارتر باشد.

آنگاه در حالى كه غضب بر وجودش مستولى شده بود فرمود:

دنيا را به چيزى مشماريد و نعمت خدا را به طاعت او دريابيد و در بخش خزانه ى بيت المال كسى را بر كس ديگر ترجيح مگذاريد، چه مال از آن خداست و شما بندگان خداونديد و اينك خدا و قرآن خداست كه بر اين كلمات حكم مى كند و شما بر آن اقرار نموده بدان ايمان آورديد و تسليم شديد. پس هر كس روى برتابد و خلاف كند آن حاكم كه به حكم خدا فرمان مى دهد بيمى نخواهد داشت.

خطبه 007

موضوع خطبه هفتم

چون خطبه ى مذكور را به پايان رساند، از منبر به زير آمده عمار ياسر را فرمود تا طلحه و زبير را حاضر نمايد و چون حاضر شدند رو به ايشان آورده گفت : آيا اين خود شما نبوديد كه با ديگران به طلب بيعت خلافت به در خانه ى من آمديد در حالى كه من از آن سخت در كراهت مى بودم؟ جواب دادند آرى يا ابوالحسن چنين است كه مى گوئى.

دگر باره گفت: آيا اين خود شما نبوديد كه با رغبت و شوق با من بيعت گذاشتيد در حالى كه هيچ جبر و ستمى همراهتان نبود؟ كه باز پاسخ دادند آرى چنين است كه مى گوئى. فرمود: پس اينك اين چه خلاف عهد است كه از شما مشاهده مى رود و اين چه سخنان كه از شما به گوش مى رسد؟ گفتند آرى نه جز اين است كه مى گوئى. ليكن ما تو را برگمارديم تا كارها به مشاورت ما انجام داده، فيصله ى امور با نظريه ى ما به انجام رسانى. در حالى كه اينك مشاهده مى كنيم نه تنها جانب ما فرو گذاشته ما را به هيچ نشمردى بلكه آن موقعيت و مقام كه قبل از اين نيز ما را بود ناديده گذاشته به چيزيمان نه انگاشتى، خاصه در تقسيم اموال كه وجودمان به حساب نياوردى!

خطبه هفتم

لقد نقيمتا يسيرا و ارجاتما كثيرا لا تجزانى اى شيئى لكما فيه حق دفعتكما...

همانا نپسنديديد و ناهموار دانستيد اين كه با شما به مشورت ننشستم و عطاى شما را مساوى قرار دادم و نديده انگاشتيد خوبى هاى مرا كه بس فراوان بود. اينك مرا گوئيد كه شما را از حقتان هم محروم گردانيدم و يا بر شما ظلم و ستمى روا داشتم. اگر از من طلب مشاورت كنيد در جايى كه كلام خدا و سنت رسول خداست چه جاى مشورت با شماست و آنجا كه خواهان سهم زيادتر از بيت المال هستيد به اين دليل كه در اسلام شمشير زده ايد چه بسا مردم كه قبل از شما شمشير براى اسلام زدند و پيغمبر خدا ايشان را بر ديگران امتياز نگذاشت و اگر ايشان را سواى آن حقى بود آن بود كه از جانب رحمت پروردگار بديشان مى رسيد و آن بهره كه در روز جزا آنان را بود. لاجرم شما را نزد من و غير من چيزى نمى باشد كه شما مطالبه ى آن مى داريد. ولى هر گاه بيرون احكام خدا و سنت رسول كارى بود شما را در مشورت آن شريك گردانم و جز اين شما در خلافت من شريك نمى باشيد، ليكن در غنايم و اموال با من شريك مى باشيد. و هم بدانيد كه تنها نه شما بلكه مرا حسن و حسين نيز از ديگر بندگان خدا فراتر نمى باشند، بلكه از غلام حبشى ى بينى بريده اى نيز بالاتر نمى باشند. مگر اين كه شما و امثال شما را تواند بود كه در امور مسلمين يار و مددكار من بباشيد.

خطبه 008

موضوع خطبه هشتم

اين سخنان در روز چهارم خلافت اميرالمومنين بود، سخنانى كه چون به پايان رسيد طلحه و زبير و مانند ايشان از كنار على "ع" كناره گرفته هر يك به جانبى رفته گفتند: كرديم آنچه از مال و جانمان بود در راه على "ع" تا او را به حكومت برداشتيم و او مضايقه كرد از ما آنچه در نيرو داشت و مى توانست و اين نبود مگر آنچه ديروز كرديم و امروز مى بينيم كه اشتباهى بزرگ بجا آورده ايم و براى ما جز از آرزوها نباشد. آنچه امروز به آن دست مى زنيم ''كه غرض مخالفتشان بود با على "ع" و اين كه بتوانند با اين سخنان و حتى تهديد و تطميع و ميانگين و واسطه على "ع" را از انديشه ى خود باز گردانده احقاق حقى براى خود بكنند.'' و پس چون روز پنجم رسيد على "ع" بر منبر شده خطبه ى زير را ادا فرمود:

خطبه هشتم

ان الله سبحانه انزل كتابا هاديا بين فيه الخير و الشر...

خداوند قرآن كريم را فرو فرستاد و در آن خير و شر را بنمود. پس به سوى خير بگرائيد و از شر بپرهيزيد و اداى فرايض كنيد تا به پاداش آن جاى در بهشت نمائيد. همانا خداوند حلال و حرام را روشن فرمود و حرمت مسلم را بر تمام حرمتها فضيلت نهاد و حقوق مسلمين را به دولت توحيد مربوط نمود. پس هر كس مسلمى را بكشت چنان است كه از توحيد جدا شد و مسلم كسى است كه مردم از دست و زبان او به سلامت بماند، مگر گاهى كه حدود شرع اقتضا فرمايد و اجراى حدى واجب بيفتد. اى مردم پذيراى قيامت شويد و بسيج راه سفر مرگ كشيد كه مرگ از عقب شماست و كوچ مى دهد شما را و مى راند شما را به سراى ديگر. پس آن مال و منال كه از طريق وزر و حرام بدست آورده ايد فرو گذاريد و سرعت كنيد تا با همسفران بپيونديد، چه به نظر آيد عقب مانده ترين شما پيش افتاده ترين شما باشند. بترسيد از خدا و دست ستم از عباد و بلاد كوتاه نمائيد چه پرسيده مى شويد از هر خانه و عمارت كه آن را مامن و وطن ساخته ايد و از چهار پايان كه با آنها چگونه رفتار داشته، زده، كشته، ستم كرده ايد. پس ستم مكنيد و به نيكى گراييد و از بدى بپرهيزيد.

خطبه 009

موضوع خطبه نهم

در اين زمان عايشه كه به ام المومنين لقب يافته بود از سفر مكه باز مى گشت و در راه با عبيد بن سلمه معروف به ابن كلاب برخورده احوال بپرسيد. و عبيد گفت مردم بر عثمان بشوريده او را بكشتند و على را به امامت برداشتند. كه عايشه گفت كاش آسمان بر زمين فرو افتادى و اين خبر نشنيدمى كه مرا از اين شوم تر خبرى نمى بود. عبيد گفت مگر تو نه همان بودى كه مردم را بر قتل عثمان برانگيختى و آن همه مدح و ثناى على "ع" همى گفتى پس اينك چه حالت است كه خلاف آن از تو مشاهده شده مرگ عثمان را چندين اعتبار گذارده خلافت على "ع" را نكوهيده مى دارى؟!

عايشه گفت در اول كار عثمان را بر خلاف مى ديدم و پس از آن او را بى گناه دانستم، چه شنيدم در آخرين دقايق حيات از در توبه و انابه بر آمده بود و اين شما بوديد كه بر او ستم كرده دست از او برنداشته شريك جرم او بوده گناه او را با خود حمل مى كرديد، لذا با اين خبر از پاى ننشينم و دقيقه اى آرام نگيرم تا خون عثمان بازستانم و على "ع" را براندازم.

هر آينه كسى گذشته ى عايشه با على "ع" را به مطالعه داشته باشد، خواهد ديد كه دشمنى با عايشه نه از امروز و ديروز بوده، بلكه اين از آن زمان است كه چون در سفرى عايشه از قافله جدا مانده روز ديگر با جوانى كه شتر او مهار مى كشيد ديده شد و باعث بسا گفتگوها گرديد. رسول خدا درباره ى او از على "ع" استفسار كرده به صوابديد برآمد. على "ع" پاسخ داد چنان توئى را همانند عايشه كم نباشد، در اين معنى كه اصلح آنكه عايشه را طلاق بگوئى و اين سخن بر عايشه سخت ناهموار آمده كمر خصومت على "ع" بر ميان بسته هر دم بر آن همى افزود تا امروز كه با عبيد برخورد نموده آن سخنان شنيد. و اگر آن كلمات بگفت كه كاش مرا عالم به آخر رسيدى خبر خلافت على "ع" نشنيدمى، از همان عناد ديرينه و خصومت، ريشه دوانيده بود. و هم اگر به برائت عثمان برآمده خون او را بناحق ريخته گفت، نه همان بود كه بر زبان مى آورد بلكه فايده اى بود كه از آن مى نگريست و موقعيتى كه با آن مى توانست مردم را به تلافى بر على "ع" بشوراند. لذا با همان انديشه ى خصمى فسخ عزيمت نموده از نيمه راه عنان به جانب مكه باز گردانيد.

پس چون على "ع" از كار مردم مدينه بپرداخت، نامه اى به اين مضمون به جانب معاويه نگاشت.

خطبه نهم

اما بعد فان الناس قتلوا عثمان عن غير مشوره منى و بايعونى...

مردم بى اجازه من عثمان را بكشتند. آنگاه به شور يكديگر و اجتماع با من بيعت كردند. چون مكتوب من به تو رسد بايد تو نيز بيعت كنى با من و بزرگان شام را به نزد من فرستى.