كليد نهج البلاغه

صادق حسن زاده

- ۵ -


حكومت حجاج

به خدا، به زودى مردى از ' ثقيف ' بر شما چيره شود، مردى سبكسر، گردنكش و ستمگر، كه مالتان را ببرد و پوستتان را بدرد .

"خطبه 116"

سيماى امام على در نهج البلاغه

على از زبان خودش

1- نخستين مسلمان: ' فانا اول من آمن به ... فانا اول من صدقه ' من نخستين كسى هستم كه بدو ايمان آوردم ... و اولين كس منم كه وى را تصديق كردم . "خطبه 71، ترجمه شهيدى، ص 54"

2- ديدن نور وحى: ' آرى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه '، روشنايى وحى و پيامبر را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنودم . "خطبه 192، ترجمه شهيدى ص 222"

3- هميشه با پيامبر بودم: ' و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتداء به '، من در پى او بودم - در سفر و حضر - چنانكه شتر بچه در پى مادر . هر روز براى من از اخلاق خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت "خطبه 192، ترجمه شهيدى، ص 222"

4- سابقه مبارزاتى:' لقد قالت قريش ان ابن ابى طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب . لله ابوهم! و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدم فيها مقاما منى ؟ لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها انا ذا قد ذرفت على الستين، ....' قريش مى گويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نمى داند . خدا پدرانشان را مزد دهاد! كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد دليران را آزموده ؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم، و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است . "خطبه 27، ترجمه شهيدى، ص 28"

5- شك هرگز:' ما شككت فى الحق مذ اريته '، از آن هنگام كه حق را به من نمودند در آن دو دل نگرديدم .

"حكمت 184، ترجمه شهيدى، ص 393"

6- نيرنگ هرگز:' و الله، ما معاويه بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر و لو لا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس ....'، به خدا سوگند، معاويه زيركتر از من نيست، ليكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است . اگر پيمان شكنى ناخوشايند نمى نمود، زيركتر از من كسى نبود ... "كلام 200، ترجمه شهيدى، ص 236"

7- دروغ هرگز: ' و الله، ما كتمت و شمه و لا كذبت كذبه ....'، به خدا سوگند، كلمه اى از حق را نپوشاندم، و دروغى بر زبان نراندم .

"كلام 16، ترجمه شهيدى، ص 17"

8- علم:' ايها الناس! سلونى قبل از تفقدونى، فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض .... '، مردم! از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد! كه من راههاى آسمان را بهتر از راههاى زمين مى دانم .... "خطبه 189، ترجمه شهيدى، ص 206"

9- ارزش دنيا:' و الله، لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم '، به خدا سوگند، اين دنياى شما در ديده ى من خوارتر از استخوان خوكى است كه در دست يك جذامى باشد . "حكمت 236"

10- ريشه كن ساختن گروهكها:' اما بعد، ايها الناس! فانا فقات عين الفتنه و لم يكن ليجرا عليها احد غيرى ....'، اما بعد، اى مردم! من چشم فتنه را كور ساختم و كسى جز من، دليرى و شجاعت اين كار را نداشت .... "خطبه 93"

11- سزاوارترين مردم: ' لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى ....'، "هنگامى كه قصد بيعت كردن با عثمان را داشتند" همانا مى دانيد، كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم ....

"كلام 74، ترجمه شهيدى، ص 56"

12- قبول بيعت با مردم:' فتداكو على تداك الابل الهيم يوم وردها قد ارسلها راعيها و خلعت مثانيها حتى ظننت انهم قاتلى او بعضهم قاتل بعض لدى '، "مردم براى بيعت با من" چنان بر من هجوم آوردند كه شتران تشنه به آبشخور روى آرند، و چراننده پاى بند آنها را بردارد و يكديگر را بفشارند، چندانكه پنداشتم خيال كشتن مرا در سر مى پرورانند، يا در محضر من بعضى خيال كشتن بعضى ديگر را دارند!

"خطبه 54، ترجمه شهيدى، ص 45"

13- محبت به من:' لو احبنى جبل لتهافت '، اگر كوهى مرا دوست بدارد، درهم فروريزد!

"حكمت 111، ترجمه شهيدى، ص 379"

14- حق بينى:' ان معى لبصيرتى ما لبست على نفسى و لا لبس على .... '، بصيرت و حقيقت بينى من با من است، نه حق را از خود پوشيده داشته ام، و نه بر من پوشيده بوده است .

"خطبه 10، ترجمه شهيدى، ص 14"

15- مشتاق شهادت: ' فو الله، لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه '، به خدا سوگند، فرزند ابوطالب به مرگ و شهادت مانوس تر است از كودك شيرخوار به پستان مادرش .

"خطبه 5"

يادآورى: اگر ما بخواهيم سيماى على عليه السلام را در نهج البلاغه بررسى نماييم موارد متعددى وجود دارد ولى ما فقط نمونه اى از آنها را ذكر كرديم .

سوگندهاى امام على

1- هماهنگى گفتار با كردار: ' ايها الناس! انى و الله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها '، اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى بر نمى انگيزم، جز كه خود پيش از شما به گزاردن آن برمى خيزم و شما را از معصيت باز نمى دارم، جز آنكه خود پيش از شما آن را فرومى گذارم . "خطبه 175، ترجمه شهيدى، ص 181"

2- ستم هرگز:' و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا، و اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله يوم القيامه و ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام '، به خدا سوگند اگر شب را روى اشتر خار مانم بيدار، و از اين سو بدان سويم كشند در طوقهاى آهنين گرفتار، خوشتر دارم تا روز رستاخيز بر خدا و رسول صلى الله عليه و آله درآيم، بر يكى از بندگان "باشم" ستمكار يا اندك چيزى گرفته باشم به ناسزاوار .

"كلام 224، ترجمه شهيدى، ص 259"

3- استقامت: ' و الله، لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها و لو امكنت الفرص من رقابها لسارعت اليها .... '، به خدا سوگند، اگر عرب در جنگ من پشت به پشت دهند و عليه من متحد شوند، خود را نمى بازم و از پيكارشان روى بر نمى تابم و اگر فرصت دست دهد به پيكار همه بشتابم .... "نامه 45"

4- احقاق حق: ' و الله، لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا '، قسم به خدا، اين "كفش بى ارزش" نزد من محبوبتر از رياست و حكومت بر شماست مگر آنكه در پرتو اين مقام، حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم . "خطبه 33"

5- عدم تمايل به خلافت:' و الله، ما كانت لى فى الخلافه رغبه و لا فى الولايه اربه و لكنكم دعوتمونى اليها و حملتمونى عليها '، سوگند به خدا، من تمايل و رغبتى در خلافت و حكومت نداشتم، ليكن شما مرا بدان دعوت كرديد و آن وظيفه را به عهده ام گذاشتيد . "خطبه 205"

6- جامه ى خلافت:' اما و الله، لقد تقمصها ابن ابى قحافه و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ....'، هان! به خدا سوگند، ابوبكر جامه ى خلافت را در پوشيد و مى دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش درآيد .... "خطبه 3، خطبه شقشقيه"

يادآورى: حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه براى اهميت و جا انداختن موضوع، سوگندهايى ياد كرده كه ما نمونه اى از آنها را ذكر نموديم .

تدريس نهج البلاغه در مراكز فرهنگى

قبله اميد

' نهج البلاغه يكى از قبله هاى اميد فكرى ما بود و بسيارى از اوقاتمان به مطالعه آن مى گذشت و اين كتاب عزيز در حوزه تدريس و تدرس و فكر و مطالعه ما جايگاه عمده اى داشت . '

"آيت الله خامنه اى - بازگشت به نهج البلاغه، ص 24"

چرا به نهج البلاغه روى نمى آريد؟

' بعضى دوستان خواستند ' معلقات ' را بر بنده بخوانند . گفتم من اين قصيده ها را فراوان خوانده و درس گفته ام . شعرهاى جاهلى اثرى است ارزنده در لفظ و تركيب استوار، اما سراسر تعبيرى است از گذشته هاى آن روزگار، خالى از روح علمى و لطيفه ى معنوى، به مثل چون صحراى عربستان است، گاه صافى و گاه ناهموار، و همچون باد وزان آن سرزمين لختى جان نواز و زمانى شراره بار، چرا به نهج البلاغه روى نمى آريد كه هم لفظ آن صلابت شعرى شاعران پيش از اسلام را به ياد مى آرد و هم معانى بلند قرآن كريم و سنت نبوى را در بردارد . هم موعظت است و هم دستور زندگى و هم درگاه ربوبيت را آموزنده ى راه و رسم بندگى ؟ سخنم پذيرفته افتاد .... ''

"'' ترجمه نهج البلاغه ''، استاد سيد جعفر شهيدى، ص '' يح ''"

اين كجا و آن كجا

'' سبعه ى معلقه '' و '' نهج البلاغه '' دو نسل متوالى هستند، هر دو نسل نمونه ى فصاحت و بلاغت اند، اما از نظر محتوى، تفاوت از زمين تا آسمان است . در آن يكى هر چه هست وصف اسب است و نيزه و شتر و شبيخون و چشم و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد و در اين يكى "نهج البلاغه" عالى ترين مفاهيم انسانى .''

"سيرى در نهج البلاغه، استاد مطهرى، ص 62"

كلاس نهج البلاغه در بهشت

'' مرحوم آقاى قمشه اى "عارف فرزانه و فيلسوف عظيم الشان و مفسر و حكيم والا مقام" بارها در عظمت شان نهج البلاغه مى فرمود: برويم بهشت، نهج البلاغه را خدمت اميرالمومنين عليه السلام درس بخوانيم تا بفهميم آن حضرت چه فرموده است .''

"آيه الله حسن زاده - '' نامه ها و برنامه ها ''، ص 88"

شروع درس با نهج البلاغه

آيه الله حسنعلى تهرانى "شاگرد برجسته ميرزاى بزرگ" در سامرا به مجلس درس ميرزاى شيرازى "م 1312 ه ق" پيوست .

وى به دستور ميرزاى بزرگ پيش از آغاز درس، بخشى از '' نهج البلاغه '' را مى خواند .

"ر . ك: دائره المعارف تشيع ج 185:5"

جايگاه نهج البلاغه

'' نهج البلاغه كه بايد دست كم، در حوزه هاى علمى دينى، كتابى درسى باشد و اكنون نمى دانم كه آيا مطالعه ى درستى نيز از اين كتاب به عمل مى آيد يا خير، تا چه رسد به تدريس و شناخت آن!؟ "استاد محمدرضا حكيمى - '' امام در عينيت جامعه ''، ص 20"

تدريس نهج البلاغه در مصر

'' نهج البلاغه، محمد عبده - مفتى ديار مصر - را چنان تكان داد كه با مطالعه آن به حدى مسحور شد كه رسما نوشت كه اين كتاب در مدارس مصر بايد تدريس شود ''

"'' كاوشى در نهج البلاغه ''، ص 77، مقاله آيت الله خزعلى"

بهترين كتاب اخلاق

آيه الله ميرزا على آقا شيرازى قدس سره "كه شهيد مطهرى به وسيله ى او وارد دنياى زيبا و شگفت انگيز نهج البلاغه شد" مى فرمايد: '' شهيد مدرس قدس سره زندگى عجيبى داشت ... در مراجعت از نجف، روزهاى پنج شنبه براى طلاب درس اخلاق مى گفت، مبناى درس اخلاق او نهج البلاغه بود . يك روز به درس ايشان رفتم، چنان حاضر الذهن بود كه عبارات نهج البلاغه را از بر مى خواند و از كتب بزرگان شعر و ادب و ادبيات عرب ضرب المثلها مى آورد .... "شهيد مدرس مى فرمود:" بالاترين كتاب اخلاق، نهج البلاغه است، بخوانيد و به ديگران نيز ياد بدهيد . ''

"سيره ى صالحان ص 187"

شخصيت شناسى

نام اشخاص در نهج البلاغه

نام: آدم عليه السلام، فرمايش حضرت على عليه السلام: خداوند متعالى از ميان آفريدگان، آدم را برگزيد و او را نخستين، از گروه انسان گردانيد "خطبه 91"

نام: امرءالقيس "شاعر"، فرمايش حضرت على عليه السلام: اگر در اين باره "بهترين شاعر" داورى كردن بايد، پادشاه گمراه "امرءالقيس" را اين لقب شايد . "حكمت 455"

نام: اهل بيت عليهم السلام، فرمايش حضرت على عليه السلام: هان! بدانيد آنان كه پدر و مادرم فدايشان باد! در شمار كسانى هستند كه در آسمان به نامند و در زمين گمنام "خطبه 187"

نام: ابوذر، فرمايش حضرت على عليه السلام: ابوذر! همانا تو براى خدا به خشم آمدى، پس اميد به كسى بند كه به خاطر او خشم گرفتى . اين مردم بر دنياى خود از تو ترسيدند و تو بر دين خويش از آنان ترسيدى . "كلام 130"

نام: ابن عباس، فرمايش حضرت على عليه السلام: عبدالله بن عباس را "براى مقابله" روبروى عمروعاص بگذاريد "كلام 238"

نام: ابوبكر، فرمايش حضرت على عليه السلام: هان! به خدا سوگند، جامه ى خلافت را درپوشيد و مى دانست خلافت جز مرا نشايد "خطبه 3" نام: اشعث بن قيس، فرمايش حضرت على عليه السلام: لعنت خدا و لعنت كنندگان بر تو باد! اى متكبر متكبرزاده، منافق كافرزاده "خطبه 19"

نام: انس بن مالك، فرمايش حضرت على عليه السلام: اگر دروغ مى گويى "كه حديث پيامبر را فراموش كرده اى" خدا به سپيدى درخشان "مرض برص" گرفتارت گرداند ... "حكمت 311"

نام: برج بن مسهر، فرمايش حضرت على عليه السلام: خاموش باش! خدا تو را از خوبى دور گرداناد! اى دندان پيش افتاده .... "كلام 184"

نام: حارث، فرمايش حضرت على عليه السلام: حارث! تو كوتاه بينانه نگريستى نه عميق و زيركانه، و سرگردان ماندى . تو حق را نشناخته اى تا بدانى اهل حق چه كسانند و نه باطل را تا بدانى پيروان آن چه مردمانند . "حكمت 262"

نام: حسان بن حسان بكرى، فرمايش حضرت على عليه السلام: سربازان آن مرد غامدى "مامور معاويه" حسان بن حسان را كشته اند . "خطبه 27"

نام: حرقوص "ذوالثديه"، فرمايش حضرت على عليه السلام: شيطان گودال "رئيس خوارج كه در گودال افتاد و به جهنم واصل شد" "خطبه 192"

نام: خاندان مخزوم، فرمايش حضرت على عليه السلام: خاندان مخزوم گل خوشبوى قريش اند، دوست، داريم با مردانشان سخن گفتن، و زنانشان را به زنى گرفتن . "حكمت 120" نام: خاندان عبدشمس، فرمايش حضرت على عليه السلام: خاندان عبد شمس در راى دورانديش ترند و در حمايت مال و فرزند نيرومندتر "حكمت 120"

نام: خباب بن ارت، فرمايش حضرت على عليه السلام: خدا بيامرزاد خباب پسر ارت را . به رغبت اسلام آورد و از روى فرمانبردارى هجرت كرد و به گذران روز قناعت، و از خدا راضى بود و مجاهد زندگى نمود "حكمت 43"

نام: خوارج، فرمايش حضرت على عليه السلام: سنگ بلا بر سرتان ببارد، چنان كه نشانى از شما باقى نگذارد! "كلام 58"

نام: داود عليه السلام، فرمايش حضرت على عليه السلام: صاحب مزامير "و زبور" و قارى و نغمه خوان بهشتيان، كه به دست خود از برگ خرما زنبيلها مى بافت .... و از بهاى "فروش" آن زنبيل گرده اى نان جوين مى خورد . "خطبه 160"

نام: زبير، "فرمايش حضرت على عليه السلام: زبير" هميشه از ما اهل بيت بود تا آنكه فرزند نافرخنده اش عبدالله پا به جوانى گذاشت "و پدر را از راه بدر برد" "حكمت 453" "ابن عباس" به سر وقت زبير برو كه خويى نرمتر دارد "كلام 31" نام: سعد بن ابى وقاص، فرمايش حضرت على عليه السلام: سعد و عبدالله بن عمر نه حق را يارى كردند و نه باطل را خوار ساختند "در جنگ جمل بى طرفى پيشه نمودند" "حكمت 262"

نام: سليمان عليه السلام، فرمايش حضرت على عليه السلام: پادشاهى پرى و آدمى وى را مسخر گرديد با پيامبرى و منزلت بزرگ كه بدو رسيد. "خطبه 182"

نام: شريح قاضى، فرمايش حضرت على عليه السلام: به من گزارشى شد كه تو خانه اى به هشتاد سكه طلا خريده اى؟ "نامه 3"

نام: شيطان، فرمايش حضرت على عليه السلام: "شيطان" امام المتعصبين و سلف المتكبرين است.... شيطان به خاطر گوهر خود بر آدم تعصب آورده و در آفرينش وى او را سرزنش كرد و گفت:''من از آتش ساخته ام و تو از گل پرداخته'' "خطبه 192"

نام: صعصعه صوحان، فرمايش حضرت على عليه السلام: اين خطيب "صعصعه" سخنران توانا و ماهرى بن است. "2- فصل غرائب"

نام: طلحه "ابومحمد"، فرمايش حضرت على عليه السلام: "ابن عباس" با طلحه ديدار مكن، كه گاوى را ماند، شاخها راست كرده، به كار دشوار پا گذارد و آن را آسان پندارد "كلام 31" نام: عايشه، فرمايش حضرت على عليه السلام: انديشه زنان بر او دست يافت و در سينه اش كينه، چون كوره آهنگرى بتافت "كلام 156"

نام: عبدالله بن عمر، فرمايش حضرت على عليه السلام: سعد و عبدلله بن عمر نه حق را يارى كردند و نه باطل را خوار ساختند "حكمت 262"

نام: عثمان بن عفان، فرمايش حضرت على عليه السلام: همچون چارپا بتاخت و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و پياپى دو پهلو را آكنده كرد و تهى ساخت. خويشاوندانش با او ايستادند و بيت المال را خوردند و بر باد دادند "خطبه 3"

نام: عثمان بن مظعون، فرمايش حضرت على عليه السلام: در گذشته مرا برادرى بود كه در راه خدا برادريم مى نمود... افتاده بود و در ديده ها ناتوان و به هنگام كار چون شير بيشه ها و مار بيابان.... آنچه را مى كرد مى گفت و بدانچه نمى كرد دهان نمى گشود "حكمت 289"

نام: عثمان بن حنيف، فرمايش حضرت على عليه السلام: اما بعد، پسر حنيف، به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان بصره تو را بر خوانى خوانده است ، و تو بدانجا شتافته اى خوردنيهاى نيكو برايت آورده اند.... پسر حنيف! از خدا بترس و گرده هاى نانت تو را كفايت است، اگر به رهايى از آتش دوزخت عنايت است. "نامه 45" نام: عمر بن خطاب، فرمايش حضرت على عليه السلام: آن "خلافت" را به راهى درآورد ناهموار، پرآسيب و جان آزار، كه رونده در آن هر دم به سر درآيد، و پى درپى پوزش خواهد، و از ورطه به در نيايد "خطبه 3"

نام: عمر بن ابى سلمه، فرمايش حضرت على عليه السلام: حكومت "بحرين" را نيك انجام دادى و امانت گذاردى.. من مى خواهم به سر وقت ستمكاران شام بروم و دوست دارم تو همراه من باشى.... "نامه 42"

نام: عمرو بن حمق، فرمايش حضرت على عليه السلام: اى كاش در لشكر من صد نفر مثل تو بود! "كلام 37 نهج البلاغه ثانى"

نام: عمروعاص، فرمايش حضرت على عليه السلام: چون سخن جنگ در ميان باشد، دلير است و بر امر و نهى چيره، و چون تيغ از نيام برآيد و وقت كارزار درآيد، بزرگترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش گشايد "خطبه 84"