کلام جاودانه

محمدرضا حكيمي

- ۶ -


شناخت 6

مهبط كتاب "1"

"مهبط بالتنزيل، بالاصاله"

آيات آسمانى و كلمات خداى بزرگ، هر گاه به زمين فرستاده شود، محل نزول و مركز استقرار مى خواهد. و همچنين پس از نزول "تا هنگامى كه اين منظومه بر جاى باشد، و كتاب خدا در روى زمين باشد، و تكليف الهى منجز باشد يعنى تكليف باقى باشد و فعليت داشته باشد"، نيز اين كتاب- بر حسب مجموعه ى جنبه هاى خود- محل استقرار مى خواهد.

در زمان حيات پيامبر اكرم ''ص''، نفس ربوبى و روح قدوسى پيامبر، خود محل قرار وحى و علوم وحى و اسرار وحى، و مركز استقرار كتاب خدا و آيات خداست. و پيامبر خود عامل به كتاب است به حسب ''تنزيل''، يعنى نزول كتاب بطور مستقيم بر اوست و خطاب بطور مستقيم متوجه اوست.

مهبط كتاب "2"

"مهبط بالتاويل، بالوصايه"

پس از پيامبر اكرم ''ص'' نيز، كلام خدا و آيات ملكوت- چنانكه گذشت- قرارگاه مى خواهد، تا به وصايت و نيابت از پيامبر، هدايتهاى گوناگون كتاب الهى در نفس وصى حضور و فعليت داشته باشد، و بتواند هر گونه لازم آمد آن را بياموزد و عملى سازد. اين كار و اين مرتبه از انسان هابط ساخته نيست. انسان هابط غرق در ظلمتها و معصيتها و جهلها و اختلافها، نه خود مى تواند قرار گاه و سكوى كليت كتاب خدا باشد و نه مى تواند كسى را كه چنين شايستگى و اهليتى دارد شناسايى كند، و از ميان توده هاى مردم يكى را براى ''وصايت'' انتخاب نمايد.

به سخن ديگر، همانگونه كه انسان هابط نمى تواند ''پيامبر'' را انتخاب كند، نمى تواند ''وصى پيامبر'' را نيز انتخاب كند. چگونه مى شود مردمى جمع شوند و به كسى بگويند تو پيامبرى، ما تو را به پيامبرى انتخاب كرديم برو وحى بياور! همينگونه هم نمى شود مردمى جمع شوند و چند تايى گرد آيند و به كسى بگويند تو وصى پيامبر و خليفه اى، در جاى پيامبر بنشين و ادامه ى حضور جامع پيامبر در ميان امت باش، و ''علم كتاب'' را بدان و بياموز، و رموز آن را تفسير كن. اين شدنى نيست. برگشت اين سخن به اين است كه انسان هابط بتواند انسان هادى را برگزيند. و اين محال است. همچنانكه انسان هابط نمى تواند انسان هادى اول "پيامبر" را برگزيند، نمى تواند انسان هادى دوم "وصى، امام" را نيز برگزيند. و تنها خداست كه هم پيامبر خود را مى شناسد و برمى گزيند و هم وصى و جانشين پيامبر خود را. تنها خداست كه مى داند چه كسى مى تواند مهبط كتاب باشد و عالم به همه ى علوم و رموز كتاب، در بعدهاى گوناگون شناخت و اقدام.

در واقع، انسان هادى دوم "وصى پيامبر" بايد از نخست زير نظر مستقيم انسان هادى اول "پيامبر" تربيت شود، و فطرت الهيش به هيچ چيز آلوده نگردد تا بتواند نايل به عهد خدايى شود "لا ينال عهدى الظالمين" [ ''سوره ى بقره'' "2"، آيه ى 124. ] و عهد خدايى همان عهد هدايت است "هدايت به حقيقت علم و حقيقت عمل، براى رسيدن به حقيقت سعادت". پس وصى و خليفه بايد داراى روحانيتى باشد فطرى و دست نخورده، همسنخ روحانيت خود پيامبر، تا از حقيقت علم و روحانيت قرآن استفاده كند و همسان پيامبر به ساختن عقول و معمارى نفوس بپردازد، و ''تزكيه و تعليم قرآنى'' را كه شان اصلى پيامبر است او نيز تحقق بخشد، و انسانى باشد تراز قرآن، تا بدرستى بتواند دعوت كننده به قرآن و عمل به قرآن باشد، و تداوم حضور پيامبر باشد در ميان امت. از اين رو در قرآن كريم، در سوره هايى چند و آياتى بسيار، به هنگام ذكر سرگذشت پيامبران پيشين از اوصياى آنان نيز سخن گفته شده و نام شمارى از ايشان ياد گشته است. براستى اصل وصايت كه شيعه به آن معتقد است و آن را از ''اصول'' مى داند، يك اصل قرآنى محض است، نه اينكه مسئله اى تازه باشد. و خود ''آيات وصايت و امامت'' بخشى است از آيات قرآن، بجز آنهمه حديث معتبر نبوى، كه در كتابهاى عالمان اسلام، اعم از شيعه و سنى، با سند نقل شده است.

و بطور خلاصه بايد گفت، انسان هادى، يا انسان ''مبعثى'' است، كه برانگيخته و فرستاده از سوى خداى متعال است يعنى ''پيامبر''، يا انسان ''غديرى'' است، كه معرفى شده و منصوب گشته ى به وسيله ى پيامبر خداست، يعنى وصى پيامبر و جانشين او و صاحب اولويت و مولويت قرآنى او "النبى اولى بالمومنين من انفسهم... " [ ''سوره ى احزاب'' "33"، آيه ى 6. ] من كنت مولاه فهذا على مولاه... " [ ''عبقات الانوار'' مجلد ''حديث غدير''، ''الغدير'' ج 1. ] و اينچنين كس عالم است به همه ى علوم تنزيلى و تاويلى قرآن كريم، و آگاه است از اسرار علمى و تربيتى و اقدامى كتاب هادى.

و بدينگونه است- تنها و تنها- كه رشته ى ولايت الهى گسيخته نمى گردد، و كس ديگرى در اين ميان دخالت ندارد، زيرا هر مسلمانى كه در ''علم'' و در ''عمل'' اين طريق را بپيمايد، از ''وصى'' پيروى كرده است. و وصى را پيامبر معين و منصوب نموده است. و پيامبر را خدا فرستاده است. پس با ''اصل وصايت'' است كه رسالت اصلى نبى كه ''تزكيه و تعليم'' است، پس از رحلت او نيز از ميان نمى رود، و استمرار تعليم ملكوت در زمين گسيخته نمى گردد. و از اينجاست كه ''آيات مبعث'' "آيات نبوت"، در قرآن كريم هم جهت و هم معنى است با ''آيات غدير'' "آيات وصايت و امامت"، اين دو آيه را مقايسه كنيد:

لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا... [ ''سوره ى آل عمران'' "3"، آيه ى 164. ]

- خداى به مومنان ''نعمت'' داد، كه در ميان آنان رسولى برانگيخت...

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى... [ ''سوره ى مائده'' "5"، آيه ى 3. براى ديدن مدارك اهل سنت درباره ى نزول اين آيه ى خجسته در روز غدير، كتاب ''الغدير''، جلد اول، را ببينيد. ]

- امروز "روز غدير" دين شما "مسلمانان" را كامل كردم، و ''نعمت'' خويش را بر شما تمام نمودم...

زيرا كه حضور پيامبر در ميان امت نعمت است، و تداوم حضور او به وسيله ى حضور وصى نيز نعمت... [ در اين باره، در ''شناخت هفتم'' نيز سخنى خواهد آمد. ]

اصل وصايت "سنت الهى"

بنا بر آنچه ياد شد، پيامبر اكرم ''ص'' نيز مانند پيامبران ديگر، بر طبق ''سنت الهى'' "كه تبديل پذير نيست" [ ''سوره ى احزاب'' "33"، آيه ى 62، ''سوره ى فاطر'' "35"، آيه ى 43، ''سوره ى فتح'' "48"، آيه ى 23. ] و بلكه به طريق اولى چون او پيامبر خاتم و آخرين فرستاده ى خداست، اصل ''وصايت'' "تعيين جانشين" را اعمال مى كند، و در صحنه هاى تاريخيى سترك، و پهنه هاى ابديى عظيم، مانند صحنه ى غدير، وصى و جانشين و صاحب علم و هدايت و ادامه دهنده ى تربيت و سياست خويش را- بنابر وحى الهى [ ''سوره ى مائده'' "5"، آيه ى 67. ]- و سنخيت لازم- معرفى مى كند و مى شناساند، و ''كتاب هادى'' را به دست ''انسان هادى'' مى سپارد. وصى انسان عادى را بايد خود تعيين كند- و خود تعيين مى كند- پس چگونه وصى انسان هادى "پيامبر" را ديگران تعيين كنند!؟ به گفته ى شاعر بزرگ عراقى، شيخ كاظم ازرى بغدادى:

انبى بلا وصى؟ تعالى

الله عما يقوله...

ياد كرديم كه اصل وصايت، ادامه ى اصل نبوت است و مكمل آن است "اليوم اكملت لكم دينكم...". و به دليل همين اهميت است كه اگر در ''تعيين وصى'' و نصب او مسامحه شود چنان است كه اصل رسالت ابلاغ نشده است "... و ان لم تفعل فما بلغت رسالته..." [ ''سوره ى مائده'' "5"، آيه ى 67. ] چرا؟ چون رسالت خاتمه، يك تداوم است نه يك مقطع، پس تا قيام قيامت باقى است. پس كتاب اين رسالت نيز چنين است. و كتاب هادى بايد آموزگارى و شارحى از سنخ خود داشته باشد يعنى انسان هادى، كسى كه با آورنده ى كتاب سنخيت داشته باشد، و با خود كتاب نيز سنخيت داشته باشد، و علم كتاب نزد او باشد. و تا سنخيت نداشته باشد نمى شود علم كتاب نزد او قرار گيرد، و از اينجاست كه على بن ابيطالب ''ع'' ''من عنده علم الكتاب'' است.

در اينجا موضوعى بسيار مهم هست كه نبايد از آن غفلت شود. غفلت كردن از آن همچون غفلت كردن از همه ى ارزشهاست. و آن موضوع بسيار مهم مسئله حكومت است. حكومت حق انبيا و اوصيا- عليهم السلام- است، يعنى انسان معصوم، زيرا در چنين حكومتى است- فقط- كه به واقعيت دين خدا عمل مى شود، و انسان بدور از جهل و ضعف و هوى حكومت مى كند، و كرامت انسانى مصون مى ماند، و محروميت- چه محروميت معنوى و روحى و تربيتى و چه محروميت مادى و معيشتى- كه مايه ى بزرگ شقاوت و بدبختى انسان است و مانع كسب سعادت او است از ميان مى رود. اين است كه از وظايف مهم و حياتى پيامبران بزرگ تشكيل حكومت الهى است- به منظورهايى كه ياد شد- و سپس سپردن آن به دست انسان هادى پس از خود يعنى وصى، تا قدرت و حاكميت دينى در همان خطى حركت كند كه پيامبر خدا پى ريخته و ترسيم كرده است. و اگر جز اين شد، خلافت الهى و حكومت قرآنى، سر از دربارهاى غرقه در فساد و ستم ولا دينى امويان و عباسيان- و سپس ديگران و ديگران- در مى آورد، يعنى حكومتهايى كه در آنها:

- سر امام حسين ''ع'' بر سر نيزه باشد، و شاد خوارى دربار شام بر دوام... و يزيد سرگرم سرودن شعر در وصف شراب؟؟

- كعبه ى مقدس- قبله ى مسلمين- را به منجنيق ببندند، و مدينه "شهر پيامبر" را قتل عام كنند و صالحان كشته شوند و مسجد و حرم رسول الله را خون بگيرد و فجورى عظيم پديد آيد... [ متون تواريخ اسلامى ديده شود، نيز كتاب ''تتمه المنتهى'' را ببينيد. ] و اجامر بنى اميه همه جا كامروا باشند و مسلط؟؟

- نشر تعاليم امام سجاد ''ع'' و صحيفه ى دعاهاى او ممكن نباشد.. و صدها حديث دروغ و جعلى در ميان مردم تبليغ شود و ترويج؟؟

- پرسيدن مسئله اى از امام صادق ''ع'' ممنوع باشد... و دهها بدعت و مكتب و مسلك باطل در ميان امت به رسميت شناخته شود و آزاد؟؟

- امام موسى بن جعفر ''ع'' "انسان هادى زمان و رهبر اهداف قرآن"، در سياهچالهاى زندان بسر برد... و دربار بغداد در روياهاى هزار و يكشب غرق باشد و سرمست؟؟

- امام ابوالحسن على بن موسى الرضا ''ع'' از خواندن نماز عيد فطر منع گردد... و سفهاى بنى عباس- همه جا- بر جان و مال مسلمانان چيره باشند و حكمروا؟؟

- و...

- و...

- و...

پس حكومت قرآنى همواره بايد در دست انسان قرآنى "انسان هادى- معصوم" باشد، تا بتواند جامعه را به ''حيات قرآنى'' كه حيات قسط و عدل است برساند. بنابراين واقعيات و حقايق، بخوبى روشن مى شود كه به هنگام رحلت پيامبر اكرم '' ص''، چنان نيست كه جامعه ى اسلامى تنها يك حاكم عادى را از دست داده باشد، و تنى چند درصدد برآيند انسان عادى ديگرى را به جاى حاكم در گذشته بنشانند، هرگز چنين نيست، بلكه جامعه ى اسلامى- در آن هنگام- يك مربى الهى را "كه از جمله ى شئون و وظايف او سرپرستى حكومت است"، از دست مى دهد. و اينك لازم مى شود مربى الهى ديگرى به جاى او بنشيند و حكومت قرآنى را تداوم بخشد.

مس و تطهير

ياد كرديم كه انسان هادى، عدل و لنگه ى قرآن كريم است، و قرارگاه علم قرآنى اوست. و اين انسانهاى هادى خود تطهير يافتگان و مطهرانند. و اينانند- تنها و تنها- كه مى توانند به حقيقت علم قرآنى و باطن آن برسند، و علوم و حقايق و اسرار قرآنى در نفوس آنان فعليت تامه بيابد، بلكه بايد توجه داشت كه مرتبه ى حقيقى رسيدن به باطن قرآن و علوم مختلف قرآنى و دست يافتن به آنها، ويژه ى ايشان است: "لا يمسه الا المطهرون" [ ''سوره ى واقعه'' "54"، آيه ى 79. ] و هر چه ز اين علم- بصورت صحيح آن- به ديگران برسد، از سوى ايشان است- چنانكه در پيش به اين مطلب اشاره كرديم.

فاصله سودمند

در آغاز سخن اشاره كرديم كه مقامات والاى انسان هادى، به هيچ رو، سبب آن نمى گردد كه ما نتوانيم به آنان نزديك شويم و از آنان هدايت بطلبيم و بهره ببريم. چون سخن از پيروى است نه همسانى و مماثلت. كسى نگفته است ما مثل آنان بشويم. مگر پيامبران آمده اند تا ديگران را به مرتبه ى پيامبرى برسانند؟ مگر امامان خواسته اند تا ديگران همه امام محمد باقر و امام جعفر صادق بشوند؟ مگر مسئله اين است. مگر اصحاب خاص پيامبران، حواريون عيساى مسيح ''ع''، ياران بزرگ پيامبر اكرم ''ص''، و اصحاب ائمه طاهرين هيچيك به مرتبه ى خود آنان رسيده اند؟ هرگز و هرگز.

اگر مشعلى را در راهى قرار دهند تا كسانى كه گرفتار ظلمت شده اند و مى خواهند از اين راه ظلمانى عبور كنند، راه خود را به بركت آن مشعل بيابند و آن را درست بسپرند و به بيراهه در نيفتند تا به مقصد برسند، آيا معناى اين كار اين است كه ذات همه نيز برگردد و عين مشعل شود و همه ى ويژگيهاى مشعل را واجد آيد؟ مگر اين امر شدنى است؟ معناى فرا كردن مشعل اين است كه هر كس به اندازه ى استعداد و كوشش خويش از كانون نور روشنايى گيرد و جان را بيفروزد و راه خود را بشناسد، و در پرتو هدايت نور از غوايت ظلمات و گمراهى و تاريكى رهايى يابد. و سرانجام در شعاع وجود نورى جاى گيرد. و سعادت عظمى همين است: خروج از دايره ى ظلمات و قرار گرفتن در شعاع نور.

پس اين فاصله ى مقامى كه ميان ما و مشعل هست به سود ماست نه به زيان ما. زيرا مشعل بودن مشعل و نورانيت نور است كه ما را هدايت مى كند و راه مى نمايد . و اين خود ''نعمت'' است كه اشاره اى بدان گذشت، و اشاره اى خواهد آمد.

دو موضوع

در اين مقام، دو موضوع مهم ديگر، در خور يادآورى است:

موضوع نخست: برترى انسان هادى "يعنى مربى و رهبر الهى: پيامبر يا امام"، نسبت به ديگران، كه در تعاليم بدان تصريح شده است، كه اوست اولوالامر، و او بايد داناترين، پرهيزگارترين، كاملترين و عاقلترين كل افراد جامعه، بلكه كل انسانها باشد، و بايد نزديكترين انسان زمان خود به خدا باشد. اين برترى، يكى هم به اين دليل است كه سعه ى وجودى و عقلى و شناختى و قربى و ايمانى و عملى انسان هادى بايد در حدى باشد كه مجموعه ى استعدادهاى بالقوه و بالفعل كل بشر و همه ى قابليتهاى عظيم و گسترده ى انسانها را در طول تاريخ فرا گيرد و بر آنها همه اشراف داشته باشد، و از آنها همه اكمل باشد، تا بتواند مجموعه ى استعدادهاى بالقوه و بالفعل انسانها را به رشد برساند و شكوفا سازد، و نقصهاى گوناگون و موانع مختلف و دردهاى فراوان روحى و درونى انسان را تشخيص دهد و براى آنها همه- به تناسب عصرها و نسلها- علاج و درمان داشته باشد، و طبيبى باشد در كنار هر بيمار و دارنده ى هر درمان "طبيب دوار بطبه" [ ''نهج البلاغه'' ص 321، ''عبده'' ج 1، ص 206 ملاحظه شود. ] و آگاه از همه ى نقصها و دردهاى جسمى و روانى و فردى و اجتماعى در هر عصر و نسل، و مطلع از راه شفا بخشيدن و درمان كردن آنها.

پس انسان هادى بايد، هم آگاه باشد از اصل دردها و نقصها و بشناسد آنها را، و هم آگاه باشد از روابط آنها با يكديگر در سطح زندگى افراد و اجتماعات، و هم علل آنها در نفوس، و هم توانا باشد بر رفع كردن و شفا بخشيدن و پايان دادن به آنها.

موضوع دوم: چنان نيست كه انسان هادى، براى مقام بزرگ خويش و حفظ آن مرتبه از قرب، نيازى به تلاشى و سعيى و ارادتى و عبادتى و رياضتى و تقربى و اخلاصى نداشته باشد، هرگز چنين نيست. لازمه ى اين مقام انجام دادن وظايفى است بسيار بسيار سنگين، كه حدود دقيق آن وظايف و سنگينى بار آن امانت، براى ديگر انسانها قابل تصور نيست، زيرا كه ديگران در آن مرتبه از معرفت نيستند.

انسان هادى، مركز اعلاى معرفت توحيدى است [ كه شناختى و معرفتى بالاتر از آن، در عالم هستى نيست. ] "محال معرفه الله"، و حافظ سر عظيم هستى "حفظه سر الله"، و حامل علم كتاب آسمانى "حمله كتاب الله"، و صاحب تمكن تام در امر الهى "المستقرين فى امر الله"، و نايل به مرتبه ى تام محبت الهى [ كه اين خود امرى بسيار سترگ است و حضورى مى خواهد فوق طاقت همه ى انسانها و فرشتگان. ] "التامين فى محبه الله"، و مخلص در توحيد ذات بارى "المخلصين فى توحيد الله"، و عامل بر طبق اراده ى الهى "العاملون باراده الله"، و بر پاى دارنده ى حقيقى نماز و واصل به حقيقت مقام مصلى "اقمتم الصلاه"، و مخزن عزائم الهى "و عزائمه فيكم"، و حامل نور و برهان الهى "و نوره و برهانه عندكم"، و وجه نزول رحمت معنوى "الرحمه الموصوله"، و رحمت مادى "بكم ينزل الغيث".

بنابراين، انسان هادى، نقطه ى تجسم تام معرفت الهى و محبت الهى است. و به همين دليل نقطه ى تجسم تام عبوديت و اخلاص و توجه و انقطاع است. او قابليت تام و فناى محض است در ذات سرمدى، پس تجلى تام ذات سرمدى الهى نيز اوست. و اوست كه در نهايت مرتبه ى دانايى و قرب است و در نهايت مرتبه ى حضور و اشتياق به جلوه هاى بكر الهى "كه درك و تماشاى آنها و رسيدن به راز مشيتى آنها براى ديگران ميسر نيست، و توان آن مشاهدات را ندارند، هر كس باشند".

پس او يك آن، از آن ''حضور'' غافل نيست. و از اين رو ''صراط اقوم'' اوست، يعنى قويمترين، درستترين، نزديكترين و مطمئن ترين راه براى وصول به ''كمال اعلى'' "انتم الصراط الاقوم" [ جمله ها همه از ''زيارت جامعه'' است. ]

اين است انسان هادى... پس او در مقام ''ايمان'' نيز بالاترين مرتبه ى ممكن را واجد است، و در مقام ''عمل'' نيز بالاترين مرتبه ى ممكن. پس وظيفه ى او بسيار سنگين است. او بجز خداى متعال از همه چيز دل كنده است "التجافى عن دار الغرور، و دار الغرور او همه ى ماسوى الله است". او در حال كمال انقطاع الى الله است. و اگر مى گويد: ''هب لى كمال الانقطاع اليك''، بجز جنبه ى تعليمى آن، براى تكامل در همان كمال است به اعتبار عدم تناهى ذات و عنايات و افاضات و تجليات ذات.

و خلاصه، انسان هادى را در توجه تام به ذات ازلى و جلب فيوضات او و اخلاص و عبادت به درگاه او مقامى است، از كوشش و سعى، كه نتوان براى آن مقياسى از خارج حوزه ى وجودى او پيدا كرد "لا يسعه ملك مقرب و لا نبى مرسل".

پس بايد توجه داشت كه انسان هادى، هر چه به خدا نزديكتر است و معرفتش قويتر و محبتش عميقتر... به همان نسبت تكليفش سنگين تر و رعايتش كاملتر و توجهش بيشتر و خوفش افزونتر است، تا جايى كه در حال مناجات، در برابر جلال عظيم لا يتناهى و كبريايى ذات متعال الهى غش مى كند و تاب تحمل نمى آورد. و اينهمه خاصيت قرب تام است. انسان هادى دايم التوجه است و مستغرق در عبادت در همه ى احوال. و كجا كه ديگران را طاقت چنين توجهى و تعبدى و اخلاصى و حضورى و فنايى باشد؟ پس در قلمرو كمالات فعليه ى انسان هادى نيز بايد در نظر باشد كه هيچ چيز بى استحقاق و بى سبب نيست. و اين مرتبه از اخلاص و فناى انسان هادى، كسبى اوست، يعنى- پس از عنايت- با مجاهدات و زحمات او كسب مى شود و باقى مى ماند و ادامه مى يابد و خللى و فتورى بدان نمى رسد. و همين مرتبه خود سبب گرفتن فيض است و رساندن آن به كاينات. و از اينجاست كه وجود آنان لطف بزرگ است، و زحمتهاى آنان براى خود، موجب رحمتهاست براى ديگران. و اين موضوعى است كه اگر در آن بخوبى تامل شود سبب ايجاد حب شديد و دوستى عميق مى شود در انسان نسبت به انسان هادى و ولى زمان. و اين حب عميق موجب عنايت او مى گردد، كه عمده ترين سبب نيل به كمالات ابدى است.