کلام جاودانه

محمدرضا حكيمي

- ۵ -


شناخت 5

ظلمت، مشكل اساسى انسان

مشكل اساسى انسان، در جهان طبيعت و زندگى طبيعى، مشكل ظلمت است. جهان طبيعت جهان ظلمت است: ظلمت جهل و نادانى، ظلمت عادات و محيط، ظلمت غرايز و اميال، ظلمت آراء و افكار و اغراض و اهواء "بعلاوه ى ظلمت اصل ماده"... اينها همه انسان را در ظلمتى غريب و تاريكيى شگفت آور غرقه مى سازند، و فروغ فطرت او را - كه امرى است الهى و سنخ آن، سنخ ''نور'' است- مى پوشانند و محجوب مى گردانند، و او را از تشخيص حقيقت و گرايش به نور واقع باز مى دارند. و چنانكه شناخت درست اشيا و تميز هر چيز از اشياى مادى و اجزاى عالم ماده و رويت صحيح آنها با نور "همين نور مادى اينجهانى، كه نور خالص و حقيقى نيز نيست" ميسر است و بدون آن شدنى نيست، شناخت درست حقايق عالم و راه هدايت و عقل و سلوك و صيرورت نيز و رويت آنها و تميز دادن هر يك از آنها جز با نور حقيقى "نور هدايت حقه، نور حاصل از تعاليم كتاب هادى و انسان هادى" ميسر نيست. و انسان در اين جهان، اگر بخواهد در مسير ''صعود'' قرار گيرد نه ''هبوط''، هر آن نيازمند به آن نور و آن هدايت است، و گرنه لحظه به لحظه ى او در ظلمت مى گذرد "ظلمت وجود طبيعى خود، ظلمت نفس، ظلمت اميال و افكار و عادات طبيعى و محيطى"، و همه ى هستى او را ظلمت مى گيرد، و آرام آرام با ظلمت سنخيت پيدا مى كند، و از شناخت نور و كسب آن كه سرمايه ى حيات ابدى است باز مى ايستد. و بدينسان عمر او ابطال مى گردد، و زندگى او در اين جهان گذران از محتواى جاويد- كه حاصل عمر اينجهانى انسان است- تهى مى ماند.

آرى، مسئله ى اصلى انسان در اين دوره از وجود و حيات خويش، مسئله تبديل كردن ظلمت ''هبوط'' است به نور ''صعود''، يعنى ''رجوع الى الله''، بازگشت به سوى خدا و به جوار ابديت "يا ايتها النفس المطمئنه، ارجعى الى ربك..." [ ''سوره ى فجر'' "89"، آيه ى 28 -27. ]

و اين چگونگى- تنها و تنها- در پرتو هدايت حقه پديد مى آيد و بس. و هدايت حقه در تعاليم كتاب هادى است و انسان هادى. و از اينجاست كه در قرآن كريم، درباره ى مرتبه ى عالى توحيد كه اتصال به ''ولايه الله'' است، همين معنى ياد گشته است: ''الله ولى الذين آمنوا، يخرجهم من الظلمات الى النور [ ''سوره ى بقره'' "2"، آيه ى 257. ] خدا ولى مومنان است و او است كه آنان را از ظلمات و تاريكيها به هستى نور در مى آورد''. و در برابر اين چگونگى، خاصيت طاغوت "همه ى عوامل گوناگون انحراف از حقيقت يا انصراف از آن"، افكندن انسان به هستى ظلمت خوانده شده است: ''و الذين كفروا اولياوهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات''. " [ ''سوره ى بقره'' "2"، آيه ى 257. ] در جهان آخرت نيز، مشخصه ى عمده ى مومنان و رستگاران همين ذكر شده است كه با آنان نور هست: ''نورهم يسعى بين ايديهم'' [ ''سوره ى تحريم'' "66"، آيه ى 8. ]

همچنين، در برخى از دعاها [ ادعيه ى صحيحه- چنانكه اشاره اى گذشت- گنجينه هاى حقايق والاى معرفت و شناخت است. ] هر چيز داراى نور دانسته شده و نور آن چيز مسئلت گشته است، از جمله در دعاى پس از زيارت آل يسين:

اللهم انى اسالك ان تصلى على محمد، نبى رحمتك و كلمه نورك، و ان تملا قلبى نور اليقين، و صدرى نور الايمان، و فكرى نور النيات، و عزمى نور العلم، و قوتى نور العمل، و لسانى نور الصدق، و دينى نور البصائر من عندك، و بصرى نور الضياء، و سمعى نور الحكمه، و مودتى نور الموالاه لمحمد و آله- عليهم السلام- حتى القاك و قد وفيت بعهدك...

- خدايا! از درگاه تو مسئلت مى كنم كه بر محمد- كه پيامبر رحمت و كلمه ى ''نور'' تو است- درود فرستى، و دل مرا از ''نور'' يقين، و سينه ام را از ''نور'' ايمان، و انديشه ام را از ''نور'' اخلاص، و تصميم را از ''نور'' دانايى، و توانم را از ''نور'' كردار "شايسته"، و زبانم را از ''نور'' راستگويى، و دينم را از ''نور'' آگاهى، و چشمم را از ''نور'' روشنايى، و گوشم را از ''نور'' حكمت "علم قرآنى"، و دوست داشتنم را از ''نور'' دوستدارى و پيروى محمد و آل محمد- عليهم السلام- مالامال سازى، تا چون به ديدارت آمدم، به پيمانت وفا كرده باشم...

پس پيمان الهى اين است كه انسان در اين جهان ظلمت، طلب نور كند و خود را از ظلمت هبوط برهاند. و وفاى به اين پيمان اين است كه انسان همچنين كند، يعنى همواره با مجاهدات از ظلمتها بگريزد و در طلب نورها باشد، در دامن كتاب هادى و انسان هادى- كه مفسر راستين ''كتاب هادى'' است- در آويزد، و از آنها طلب نور هدايت كند، از راه معارف شناختى آنها شناخت آموزد، و از طريق تعاليم عملى و سلوكى و اقدامى آنها- در جهت فرد و جامعه و تربيت و سياست- به ساختن خود و جامعه بپردازد و به اعمال صالح دست يازد.

آورنده روشنايى

انسان هادى- چنانكه ياد كرديم- كلمه ى نور است و نور انوار است. اوست حامل نور ولايت در تكوين و نور هدايت در تشريع. اوست صاحب مشعل در دل تاريكها و تاريكيها. اوست- و تنها و تنها او- كه كردارش روشنايى است و گفتارش روشنايى. او روشنى است در روشنى، فجر است در فجر، سپيده است در سپيده، آفتاب است در آفتاب، حيات است در حيات، علم است در علم، عصمت است در عصمت، آگاهى است در آگاهى، و تجلى است در تجلى. اوست تجسم حقيقت علم و آگاهى و ايمان و تعالى. اوست تحقق اعلاى توحيد و عبادت، و خداشناسى و پرستش. و چون چنين است ''كلمه ى تامه'' اوست، يعنى وجود او تجلى تام الهى و خلقت اكمل و نعمت اعظم و فيض اكبر است. او حامل نور است براى گرفتاران تاريكستانها و ظلمتسارها. او افكننده ى فروغ است در مسير ارواح گرمسير پويندگان. او فراز آور مشعل هدايت است در راه انسان خاكى. او برگيرنده ى قبس تعليم خدايى است از وادى طور و ستيغ وحى. و او راهنماى راه قرب است و حضور در جوار ازليت. و احدى كار او را نتواند كرد و جاى او را- در حيات صيرورتى انسان- نخواهد گرفت.

به بيانى ديگر: انسان ''هادى'' روشنى بخش طريق انسان ''هابط'' است، طريق ظاهر و طريق باطن، كه در واقع يكى است و نبايد تقسيم كرد، هر ظاهرى را باطنى است و هر باطنى را ظاهرى. باطنگراى غافل از ظاهر باطنگرا نيست و ظاهر گراى غافل از باطن به ظاهر هم نپرداخته است تا او را به باطن برساند. "شريعت و طريقت و حقيقت، اصطلاحى نادرست است. [شريعت جامعه ى محمدى تجزيه پذير نيست، و اين تثليث "شريعت، طريقت و حقيقت" مخالف هدايت جامعه ى محمديه است. يك وضوى ساده ى صحيح، هم عمل بر طبق شريعت است، هم- در حد خود- سلوك الى الله است، و هم واجد نور حقيقت. ملك و ملكوت آن يكى است. و اگر فرقى در درجه ى عمل باشد از ناحيه ى نفس عامل و خصوصيات ايمانى اوست. حديثى كه به مضمون ''تثليث'' ياد شده نقل گشته است، معتبر نيست و در مدارك معتبر نيامده است. صاحب ''مستدرك'' آن را از ''عوالى اللئالى'' نقل كرده و به نقل آن در يكى از رساله هاى عرفانى نيز اشاره كرده است "ج 11، ص 173". حديث بنا بر نقل ''مستدرك'' داراى 15 فقره است. در فهرست ''عوالى'' يافت نشد جز فقره پانزدهم "الفقر فخرى..."، كه سند معتبرى ندارد و متخصصان فن آن را مجعول دانسته اند "از جمله: ''كشف الخفاء عجلونى. ج 2، ص 113". درباره ى احاديثى كه صوفيه و عرفا- چه شيعه و چه سنى- آنها را نقل كرده اند بايد رسيدگى سندى شود، چنانكه در تخريج احاديث ''احياء العلوم''، موضوع بروشنى ديده مى شود. نيز پانوشت صفحات 131 -130، از كتاب ''عوالى اللئالى''، ج 4، ديده شود.

نيز نقد علامه ى مجلسى بر برخى از منقولات ''عوالى'' ديده شود "بحار ج 1، ص 31": همچنين تحقيقات محقق فاضل محدث ارموى، درباره ى اين مضمون نامعتبر كه به نام حديث نقل شده است ملاحظه گردد "الرساله العليه، چاپ تهران، 1344 ش، ص 153 و ص 13 تعليقات". وى نسبت دادن اين مضمون را به پيامبر اكرم ''ص''، ''وقاحت'' خوانده است "ص 16 تعليقات، نيز ص 86".] اگر شريعت را درست شناختى، مى يابى كه هم طريقت است و هم حقيقت، بلكه هر سه يكى است. از ساده ترين حكم ''شريعت'' و ظاهرى ترين حكم از احكام كه آغاز كنى و درست آن را بدانى، مى نگرى كه هم واجد نور ''حقيقت'' است و هم ظهور ''طريقت''".

در اينجا تمثيلى در خور ذكر است يعنى در كار انسان هادى و نور بودن او: فرض كنيد توده هايى انبوه، سرگردان و رانده شده، در شبى ديجور، در بيابانى تاريك به سر مى برند، از همه سو ژغند جانوران درنده به گوش مى رسد، و سرماى سوزناك مى توفد، و تاريكى بر سر تاريكى فرو مى افتد، و همه چيز را كام پر وحشت هامون مى اوبارد. و از اين توده هاى سرگردان و بيچاره بسيارى دل به همان تاريكيها داده اند و به همان گرفتاريها و سرگردانيها خو كرده اند، و در آن تاريكزارها مى لولند، يا رهايى نمى شناسند يا راهى براى آن نمى يابند. در چنين حال و احوالى، مشعلدارى از جهان نور و روشنايى، مشعل در دست، فرستاده مى شود تا دست آن توده ها را بگيرد، و آنان را از آن تاريكيها "هم تاريكيهاى نفس و درون و هم تاريكيهاى طبيعت و برون" برهاند، و راه روشنايى را به ايشان بنماياند، و به كوچيدن به سوى روشناييها و روشنستانها فرا خواند، و زندگى آنان را از سنخ ''زندگى فانى'' "زندگى ظلمت" به سنخ ''زندگى باقى'' "زندگى نور"- از طريق شناخت درست و كردار بجا "ايمان و عمل صالح"- بدل سازد، و راه ساخته شدن براى زندگى در ''نور'' را "پس از رهايى از زندگى در ظلمت و آلودگى به آثار آن"، يعنى ''راه صيرورت'' را، به آنان بياموزد، و آداب سير و سلوك به سوى ''مبدا نور'' را به ايشان ياد دهد "يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه..." [ ''سوره ى آل عمران'' "3"، آيه ى 164، ''سوره ى جمعه'' "62"، آيه ى 2. ]

يقين است كه چنين مشعلدارى و هادى و راهنمايى، غير از آن توده هاست، و غير از آنها بايد باشد تا بتواند رسالت هدايت و نجات را به انجام برساند. اين انسان، انسان هادى "حجت" است و آورنده ى روشنايى. اين انسان نمى تواند جز ''معصوم'' باشد، چه خود او، چه وصى و جانشين او كه حامل نور علم و هدايت اوست و ادامه ى وجود او. و بر ديگر انسانهاست كه ''مهتدى'' باشند نه ''ضال''، يعنى نور هدايت را از او بجويند، و راه ضلالت نپويند، تا- بجز تامين سعادت و آرامش دنيوى، در صورت عمل كردن به دستورات او- به چكاد فرازمند حضور در مدار ابديت پر كشند " فى معقد صدق عند مليك مقتدر". [ ''سوره ى قمر'' "54"، آيه ى 55. ]

و اينكه بشريت با همه ى تمدن و ترقى كه بدان دست يافته است باز هم به كمال مطلوب انسانى، در زندگى مادى و معنوى نرسيده است، و همواره عمرى پر از نگرانى و درگيرى و جهانى پر از تشويش و تخاصم داشته است، همه از اينجاست كه چنانكه بايد در دامن انسان هادى نياويخته و راه ظلمت را ترك نكرده، و به راه نور در نيامده است. و چه شاهدى براى اين ناكامى بزرگ انسانى بهتر و گوياتر از وضع موجود انسان معاصر، در همه ى جهان، با آن سابقه ى طولانى تاريخى و اين مايه فكر و علم و تمدن و صنعت...؟ آرى، اينها همه بدون هدايت ''انسان هادى''، ظلماتى است متراكم، كه راهى به حيات نور نخواهد گشود، فطرت الهى انسان را فعال نخواهد ساخت، و او را به بلوغ انسانى خويش نخواهد رسانيد. راه حيات نور، راه هدايت الهى است كه آموزگار آن، انسان هادى "حجت خدا" است. و آينده ى سعادتمندى هم كه به بشريت نويد داده شده است، در پرتو ظهور ''انسان هادى'' تحقق خواهد يافت.

تعين همساز

درست است كه انسان هادى نيز، اكنون "يعنى در دور هدايت: نبوت و امامت"، به سرزمين تاريكى آمده است، و در كنار ديگران و تاريكان و تاريك نشينان زيست مى كند [ ''حتى صرت اقرن الى هذه النظائر''- ''نهج البلاغه'' ص 49، ''عبده'' ج 1، ص 30. ] و با آنان همساز و همسخن گشته است، ليكن اين همسازى در مرحله ى ''صورت ظاهرى'' اوست، و گرنه سنخ او سنخ ديگرى است "ما كان محمد ابا احد من رجالكم..." [ ''سوره ى احزاب'' "33"، آيه ى 40 و آيه ى 33. ] سنخ او سنخ نور است و وجود او وجود خالص است، و او معصوم است و مطهر است به اراده ى خدا "و يطهركم تطهيرا" [ ''سوره ى احزاب'' "33"، آيه ى 40 و آيه ى 33. ]

اگر انسان هادى نيز مانند ديگران باشد، و از سنخ هابطان و گرفتاران در سراى طبيعت و ظلمت به شمار آيد، و آثار ظلمت و هبوط و بعد در دل و جان او راه جسته باشد، چگونه هدايت "تزكيه و تعليم" تواند كرد؟ و چگونه به سوى نور و نورانيت و علم و قرب و نجات راهبرى تواند نمود، و چگونه مطهر به اراده الله تواند بود. تنها مطهر، مطهر ديگران تواند گشت نه نامطهر.

پس آنچه ما از انسان هادى مى نگريم، صورت ظاهرى و ظهور ملكى اوست. اگر انسان هادى به ''صورت باطنى'' و ''جمال باطنى'' و ''حقيقت باطنى'' خويش ظاهر گردد، ديگران نمى توانند به او نزديك گردند و در آن حضرت پاك درآيند، و بگويند و بشنوند و بياموزند و بهره برند، چنانكه چشم در چشمه ى خورشيد نمى يارد ديد.

پس انسان هادى، در مرتبه ى نزول "ارسال"، به قصد هدايت و نجات، با انسان هابط "همه ى انسانهاى ديگر"، همزيست و همراه مى گردد، و تعين و تشخصى همانند و همساز پيدا مى كند، و در جامه ى طبيعى درمى آيد "تنام- عينى" [ ''بحار الانوار'' ج 16، ص 173 و 172. ] ليكن ماهيت طبيعى و سافل و غافل و مشوب پيدا نمى كند "و لا ينام قلبى" [ ''بحار الانوار'' ج 16، ص 173 و 172. ] و از نظر همين همگونى و همسازى صورى و ظاهرى است كه گفته شده است: ''انا بشر مثلكم'' [ ''سوره ى كهف'' "18"، آيه ى 110. ] و مى نگريم كه پس از آن- بيفاصله- گفته مى شود: ''يوحى الى''، اگر چه من نيز بشرى- در ظاهر و خلقت صورى- چون شمايم، ليكن به من ''وحى'' مى شود. و همين امتياز انسان هادى از انسان هابط است، همان استعداد قبول وحى، كه بالاترين مرتبه ى وجود و صعود انسانى است، و همان است كه همه ى مراتب علم و قدرت در آن نهفته است، بويژه وحى محمدى، كه مرتبه ى كامل وحى است.

بسيارى از كسانى كه از تحليل و شناخت مسائل ياد شده غفلت مى ورزند مى گويند: در قرآن آمده است: ''انا بشر مثلكم''، پيامبر هم بشرى است مانند شما. بسيار خوب، اين جمله در قرآن آمده است اما جمله ى بعدى چه: ''يوحى الى''، به من وحى مى شود، اين يعنى چه و اين چه موقعيت و مقامى است؟ آيا به شما هم وحى مى شود و جبرئيل فرشته ى وحى نزد شما هم مى آيد؟ آيا شما صاحب قرآن و آورنده ى آن هستيد؟ آيا ديگر انسانها طاقت تحمل نزول قرآن را دارند، و مى توانند مهبط ''قول ثقيل'' [ ''سوره ى مزمل'' "73"، آيه ى 5. ] "وحى گرانبار" باشند؟ آيا ديگران استعداد گرفتن ''حروف مقطعه''- و آنهمه علم و قدرتى را كه در آنها نهفته است- دارند؟ آيا شدنى است كه به انسان هابط وحى برسد؟ [ابن سينا در اين مقام بيانى زيبا و ژرف دارد، مى گويد: ''... ان هذا الشخص الذى هو النبى، ليس مما يتكرر وجود مثله فى كل وقت، فان الماده التى تقبل كمال مثله تقع فى قليل من الامزجه انسانى كه به پيامبرى برگزيده مى شود، چنان نيست كه مانند او در همه وقت به هم برسد، زيرا ماده اى "تركيب و مزاجى" كه استعداد قبول چنين كمالى "نبوت" دارد، در اندكى از مزاجها پديدار مى گردد''.- ''الشفاء''، الهيات، مقاله ى دهم، فصل سوم، ص 558، از چاپ سنگى، و ص 443، از چاپ مصر، الهيات "1".

و بايد درباره ى مزاج قابل ''وحى محمدى'' گفت، كه اين مرتبه، از كمال مزاجى، در همين يك مورد- به صورت خلقت خاص- پديد آمده است و بس.] چه سنخيتى است ميان ''انسان هابط'' و ''حامل وحى بودن''؟ اگر قرار بود به انسان هابط وحى شود هبوط نمى كرد و رانده نمى گشت. وحى مستلزم نهايت مرتبه ى قرب است، و هبوط مستلزم نهايت مرتبه ى بعد. وحى- بويژه وحى محمدى- مقام ''دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى'' [ ''سوره ى نجم'' "53"، آيه ى 9 -8. ] است، و هبوط تا به مرحله ى ''ذرهم فى خوضهم يلعبون'' [ ''سوره ى انعام'' "6"، آيه ى 91. ] نيز تنزل دارد، پس:

اين التراب و رب الارباب؟

چه نسبت خاك را با عالم پاك؟ و براى بيان همين حقيقت عالى و واقعيت متعالى است كه امام جعفر صادق ''ع'' در تفسير آيه ى ''قل انما انا بشر مثلكم'' مى فرمايد: ''يعنى فى الخلق، انه مثلهم مخلوق [ تفسير ''نور الثقلين'' ج 3، ص 313. ] اينكه در آيه گفته شده است كه پيامبر مثل ديگر بشرهاست يعنى در ''مخلوق بودن'' چنين است، او هم مانند ديگران مخلوق خداوند است''، ليكن چه مخلوقى و در چه مرتبه اى؟ آرى، پيامبر اكرم ''ص'' نيز مانند ديگران مخلوق خداست، او نيز خالق دارد، او عبد است و رسول. خداى آفريدگار، خالق و آفريدگار او نيز هست چنانچون ديگران. و او وجودى سرمدى و ازلى نيست بلكه مخلوق است، اينها درست، ليكن او پيامبر است و ديگران ديگرانند. او داراى مقام ''عبوديت تامه'' است كه مستلزم ''فناى كلى'' است. و فناى كلى مستلزم ''استفاضه ى كلى'' است. از اين رو او برترين مخلوق است كه فيض وجود، به بركت وجود او، به ديگران مى رسد.

بيرون از مرز قياس

بدينگونه روشن گشت كه ''انسان هادى'' را نمى توان با ''انسان هابط'' مقايسه كرد، و در يك رديف دانست، انسان هابط، هر كه گو باش...

در ''نهج البلاغه'' آمده است: ... لا يقاس بآل محمد- صلى الله عليه و آله- من هذه الامه احد، و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا. هم اساس الدين، و عماد اليقين، اليهم يفى ء الغالى، و بهم يلحق التالى. و لهم خصائص حق الولايه، و فيهم الوصيه و الوارثه... [ ''نهج البلاغه'' ص 45، ''عبده'' ج 1، ص 25 -24. ]

- هيچ احدى از اين امت با آل محمد ''ص'' قابل قياس نيست. و آن كس كه مرهون نعمت "علم و هدايت" ايشان است هرگز در رديف آنان نيست. ايشان شالوده ى دين و استوانه ى يقينند. آنان كه از راه حق دور افتاده اند بايد به سوى ايشان باز گردند، و آنان كه در پويش راه حقند بايد به ايشان بگرانيد. و ويژگيهاى حق ولايت و امامت از آن ايشان است، و وصيت و وراثت پيامبر اكرم در ميان ايشان باقى است...

امام صادق ''ع'' نيز فرموده است:

انا اهل البيت لا يقاس بنا احد. [ ''سفينه البحار'' ج 1، ص 482. ]

- با ما خاندان پيامبر، احدى در خور مقايسه نيست.

بايد اين معارف را آموخت، و مقام انسان هادى و حجت را از ديگران- هر كه باشند- جدا كرد كه جدا نيز هست.

ملك در سجده ى آدم، زمين بوس تو نيت كرد   كه در حسن تو لطفى ديد بيش از حد انسانى

با اينهمه، انسان هادى، رنج حضور در اين جهان و زندگى در ميان مردم اين جهان را مى پذيرد، [ در اين جمله ها، در دعاى پس از ''زيارت حضرت رسول- ص- از راه دور'' تامل كنيد: ''... و قد اسر الحسره، و اخفى الزفره، و تجرع الغصه او اندوه خويش را در دل مى ريخت، و آه سوزان خود را پوشيده مى داشت، و غصه مى خورد و غصه''. ] تا به دستگيرى انسان هابط بيايد. حضور انسان هادى در اين جهان خود يكى از آثار رحمت واسعه ى الهى است. او همه ى سختيها را، هم سختى جهان طبيعت و هم سختى انسان جاهليت را تحمل مى كند تا در كنار انسان هابط قرار گيرد و او را به رهايى برساند. و هر چه او را بيازارند باز نگران حال و عاقبت كار آزار دهندگان است و مى گويد: ''اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون [ ''بحار الانوار'' ج 20، ص 96. ] خدايا هدايتشان كن كه نمى دانند آنچه را بايد بدانند''.

ز كنگره عرش

انسان هابط نيز نبايد از اين امر غفلت كند كه او را ''ز كنگره ى عرش مى زنند صفير''. پسر بر اوست كه از همه ى آنچه در اختيار دارد از زمان و مكان و بدن و جان و حيات و نيرو و فرصت و امكانات استفاده كند، و خود را از هيچ چيز- در راه رسيدن به رهايى جاودانى و سعادت هميشگى- بى بهره نگذارد، و از راه كوشش در زمان و توشه گيرى از زمان، با گذشت زمان، مبارزه كند، و از فناى هر چيز در راه بقاى خويش مايه بردارد.

امام على ''ع'' فرموده است: ان الليل و النهار يعملان فيك، فاعمل فيهما، و ياخذان منك، فخذ منهما. " [ ''غرر الحكم'' ص 120. ]

- شب و روز در تو كار مى كنند "تو را مى فرسايند"، پس تو نيز در آنها كارى كن "گامى بردار". آن دو از تو "جوانى، فرصتها، نيرو و چيزها را" مى گيرند، پس تو نيز از آنها "توشه هايى را كه بايد" بگير.

پوچ مينديش كه پوچ نيست...

اينهمه امور كه در جهان- بلكه جهانهاى- هستى هست، و بر پايى اين بساط بزرگ هستى، و اين كارگاه سترگ آزمون، و اين گردش كائنات، و اين طلوع و غروب خورشيدها، و اين كهكشانها و اختران... و هزاران هزار جهان ديگر... و اين دعوت با تاكيد پيامبران و امامان، و اين خروش پيوسته ى انسانهاى هادى در كار هدايت انسان هابط.. اينها همه هرگز هيچ و پوچ نيست، و انسان خردمند هيچگاه آنهمه را هيچ و پوچ نمى انگارد، بلكه در اين كار هدفى بس بزرگ مى يابد، و در اين كارگاه مقصدى بس سترگ مى بيند، مقصدى و مقصدهايى در راه تكامل صيرورتى "ساخته شدن تطورى و تكاملى" انسانهاى هابط. آرى، اينهمه براى آن است...

- تا انسان هابط، بداند آنچه را نمى داند "لعلهم يعلمون".

- تا انسان هابط، بفهمد آنچه را نمى فهمد "لعلهم يفقهون". - تا انسان هابط، بينديشد درباره ى آنچه نمى انديشد "لعلهم يتفكرون".

- تا انسان هابط، راه رستگارى بيابد "لعلهم يهتدون".

- تا انسان هابط، از تباهروى دست بدارد "لعلهم ينتهون".

- تا انسان هابط، به رشد انسانى خويش برسد "لعلهم يرشدون".

- تا انسان هابط، از زيانكارى بيم پذيرد "لعلهم يحذرون".

- تا انسان هابط، خرد خويش به كار آرد "لعلكم تعقلون".

- تا انسان هابط، به فطرت خويش باز گردد "لعلكم تسلمون".

- تا انسان هابط، راه فلاح پويد "لعلكم تفلحون".

- تا انسان هابط، در دژ استوار خويشتنبانى "تقوى" در آيد "لعلهم يتقون".

- تا انسان هابط، سپاس آنهمه نعمت بگزارد "لعلهم يشكرون".

- تا انسان هابط، سابقه هاى الهى خويش را به ياد آرد "لعلهم يتذكرون".

- تا انسان هابط، بر اين دورى و فراق لابه كند "لعلهم يتضرعون".

- تا انسان هابط، به مقام يقين برسد "لعلكم توقنون".

- تا انسان هابط، راه بازگشت به سر منزل نخست پيش گيرد "لعلهم يرجعون".

- تا انسان هابط، بر سر امواج درياى ناپيدا كرانه ى رحمت سرمدى، به سوى ساحل ابديت و بقا پر گشايد "لعلكم ترحمون"...