کلام جاودانه

محمدرضا حكيمي

- ۴ -


علم مكفوف و علم مبذول "مصبوب"

آنچه در همه ى جهان پهناور هستى و آفاق بيكران وجود، تحقق پذيرفته است، همه و همه، مصداقهاى علم مبذول است، يعنى علمى كه متعلق آن مورد مشيت و اراده قرار گرفته و از طريق تعين ارادى و مشيتى در ''وعاء مشيت''، در خارج- در ظرف عالم خود هر جا هست- تحقق يافته است. و آنچه سپس نيز اتفاق بيفتد و تحقق بيابد، در قلمرو مصداقهاى علم مبذول جاى دارد و همين سير را خواهد داشت. و علم مبذول- بتمام و كمال- به انسان هادى تفويض گشته است. در اينجا تعليمى رسيده است در حديثى صحيح، كه در خور ژرف انديشى بسيار است. حديث از حضرت امام محمد باقر 'ع' است:

ان لله- عزوجل- علمين: علم مبذول و علم مكفوف، فاما المبذول فانه ليس من شى ء تعلمه الملائكه و الرسل الا نحن نعلمه، و اما المكفوف فهو الذى عند الله- عز و جل- فى ام الكتاب، اذا خرج نفذ. [ 'اصول كافى' ج 1، ص 256 -255. ]

- خداى- عزوجل- را دو گونه علم است: علم مبذول "عطا شده به غير" و علم مكفوف "ويژه ى ذات متعال". علم مبذول چنان است كه هر چه به همه ى فرشتگان و پيامبران داده باشند به ما نيز داده اند. و علم مكفوف چنان است كه نزد ذات الهى است. و آن علم هر گاه به بروز آيد، تحقق يابد.

مقصود از جمله ى اخير حديث 'هرگاه به بروز آيد تحقق يابد' اين است كه هر آن كه از مرتبه ى غيب ذات بر آمد و متعلق مشيت فعليه قرار گرفت، وجود خارجى يافته است. اين علم، ويژه ى غيوب ذات و عوالم لا يتناهى و بى اسم و نشانه ى حضرت كبريائى است. وليكن بايد توجه داشت كه اين علم نيز هر گاه بروز كند و متعلق مشيت فعليه قرار گيرد، بطبع از نوع 'علم مبذول' شود و به 'وعاء مشيت' برسد و تحقق يابد. اين است كه در حديث ديگرى از امام صادق 'ع' آمده است:

ان لله- تبارك و تعالى- علمين: علما اظهر عليه ملائكته و انبياءه و رسله، فما اظهر عليه ملائكته و رسله و انبياءه فقد علمناه، و علما استاثربه، فاذا بدا لله فى شى ء منه، اعلمنا ذلك، و عرض على الائمه الذين كانوا قبلنا. [ 'شرح اصول كافى'، ملا صالح مازندرانى، ج 6، ص 26، 'اصول كافى' ج 1، ص 255. ]

- خداى متعال را دو گونه علم است: يكى آن علم كه فرشتگان "مقرب" و پيامبران و رسولان را از آن آگاه ساخته است، اين علم را ما نيز بخوبى مى دانيم. دوم آن علم كه ويژه ى ذات مقدس اوست و كسى جز او آن را نمى داند "علم مستاثر، علم مكفوف". ليكن چون خدا اراده كند كه چيزى از همين علم را نيز آشكار گرداند به ما بياموزد. و امامان پيشين را نيز از آن آگاه سازد.

پس بنا بر آنچه بصراحت در اينگونه احاديث آمده است، آنچه از ازل تا ابد، در ارتباط با ايجاد و تكوين، و اعطا و تقدير، و حكمت و تشريع، و سلوك و تهذيب، و ادب و قرب... به فرشتگان و پيمبران رسيده و عطا شده است، همه و همه در نزد انسان هادى "پيامبر اكرم و ائمه ى طاهرين" نيز هست.

اينكه در حديث امام باقر 'ع' آمده است: 'علمى كه به همه ى فرشتگان و پيامبران داده باشند به ما نيز داده اند'، به اين معنى است كه چيزى نيست كه آنان بدانند و ما ندانيم، و آنان بتوانند و ما نتوانيم. چون اين علم، از سنخ علمهاى بشرى و فلسفه ها و عرفانها و تجربه ها و صنعتها نيست، بلكه 'علم الهى' و 'لدنى' و 'علم صحيح' است، يعنى مطابق با واقع و حقيقت و مستلزم قدرت. پس سخن بالا چنان مى رساند كه چيزى نيست كه آنان بر آن توانايى داشته باشند و ما نداشته باشيم، بنابراين، علم زنده كردن مردگان كه نزد حضرت عيساى مسيح 'ع' بود، و وى آن راز و آن اسم را مى دانست و مى توانست، ايشان نيز آن را مى دانند و مى توانند، و بر همين قياس همه ى چيزهاى ديگر... بلكه بايد دانست كه در برخى از تعاليم نيز آمده است كه مراتبى از علم حقيقى و قدرت اعطايى، در نزد پيامبر اكرم 'ص' و ائمه ى طاهرين 'ع' هست و به آنان عطا شده است كه در نزد پيامبران ديگر و فرشتگان مقرب و كروبيين نيست. و مقام علم و قدرتى كه خداى متعال به ايشان عطا فرموده است از همه ى ديگران و جميع جهانيان "در همه ى جهانها و عوالم" بالاتر است و والاتر، و مرتبه اى است ويژه- چنانكه از جمله، در دعاى مهم پس از 'زيارت عاشورا'، بدين حقيقت اعلى و معرفت والا، در ابعاد حقايق و معارف، و علمها و شناختها، تصريح گشته است. [ در اين جمله ها: '... و بالذى فضلتهم على العالمين، و باسمك الذى جعلته عندهم، و به خصصتهم دون العالمين، و به ابنتهم و ابنت فضلهم من فضل العالمين، حتى فاق فضلهم فضل العالمين جميعا...'. راز عمده، در همان اسم بزرگ و اسرار آميز و قدرت آفرين است، كه مرتبه ى اعلاى آن نزد احدى جز ايشان نيست. ]

و همين واقعيت است كه على 'ع' در مقام شناساندن آل محمد 'ص' و انبازان قرآن، از آن بدينگونه تعبير كرده است:

هم عيش العلم، و موت الجهل... [ 'نهج البلاغه' ص 825 و ص 4450 'عبده' ج 2، ص 259 و ص 43. ]

- آل محمد، زندگى علمند و مرگ جهل. يعنى، علم به ايشان زنده است، و ايشانند مايه ى بروز 'علم صحيح'، و ايشانند علم زنده و زنده كننده ى علم و معرفت و دانايى، و نابود كننده ى جهل و از بين برنده ى نادانى.

آرى، علم حقيقى و حقيقت علم نزد ايشان است. و با اين علم است كه جهل- بصورت واقعى و كامل- از ميان مى رود، و انسان به حقيقت علم مى رسد. و اين علم، از دقيقترين حقايق الهى و اسرار معرفت تا مبانى علم هدايت و فطرت و تربيت و سياست و عدالت و... همه را شامل مى شود، يعنى آنچه ممكن است انسان به آن برسد، و آنچه براى صيرورت تام انسان در همه ى زمينه ها و استعدادهاى متصور ضرورت دارد، و كمال اتم و سعادت اكمل او را تامين مى كند، و او را به مرتبه ى كامل 'البالغ فى السعاده' مى رساند، همه و همه، نزد ايشان است، و ايشان محل تجسم تام و تقوم نهايى اين مراتب مى باشند...

... و دردا و دريغا كه علوم آل محمد 'ص' و معارف انسانهاى هادى- سلام الله عليهم اجمعين- درست شناخته نشد، و درست شناخته نيست، در هر دوره اى به دليلى، و به واسطه ى مانعى و حجابى... كه در اين رساله مجالى براى تفصيل اين موضوع نيست.

كتاب حكمت

حكمت، كه علم حقيقت "علم صحيح" است، همان قرآن كريم است و علم قرآنى. در آياتى كه در قرآن آمده است و در آنها 'كتاب و حكمت'، يا 'حكمت' ذكر شده است "يعلمهم الكتاب و الحكمه... حكمه بالغه... و من يوتى الحكمه..."، مفسران بزرگ آن را به معناى خود 'كتاب الهى' و وصفى معنوى براى آن دانسته اند، از باب عطف تفسيرى. و بطور كلى، در اهم معانى تفسيرى و صحيح ترين آنها، حكمت را 'قرآن'، 'علم قرآنى'، 'كتاب و سنت'، 'نبوت'، 'علم شرايع و سنن'، 'علمى كه از سوى صاحب نبوت برسد و به تعليم او باشد'، دانسته اند. همچنين آن را، يعنى حكمت را، به چيزى كه بناى شريعت بر آن است، يعنى 'قرآن و سنت'، تفسير كرده اند. [ 'مجمع البيان'، ج 8، ص 357. ]

شيخ ابوعلى طبرسى، در تفسير آيه ى 151، از سوره ى بقره "... و يعلمكم الكتاب و الحكمه..." مى گويد: 'الكتاب، القرآن. و الحكمه هى القرآن ايضا، جمع بين الصفتين لاختلاف فائدتهما [ 'مجمع البيان'، ج 1، ص 233. ] منظور از كتاب در اين آيه، قرآن است. و حكمت نيز همان قرآن است. و دو تعبير متفاوت "كتاب، حكمت"، براى رساندن معانى متفاوت است'. يعنى قرآن را از جهتى 'كتاب' گويند، و از جهتى ديگر 'حكمت'.

و در تفسير آيه ى 269، از همان سوره "يوتى الحكمه من يشاء، و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا..."، پس از نقل چند قول مى گويد: 'از امام صادق 'ع' روايت شده است كه اين حكمت يعنى قرآن وفقه'. [ 'مجمع البيان' ج 2، ص 382. بايد توجه داشت كه 'فقه' در اصطلاح احاديث و اخبار- بطور غالب- به معناى 'فهم كامل و جامع دين به همه ى ابعاد آن' به كار مى رود. و از اين جهت با 'فى' متعدى شده است كه صراحت دارد در غور رسى تام و تمام "تفقهوا فى الدين". پس اجتهاد در بخشى از احكام دين و حلال و حرام آنها كه امروز اصطلاح شده است "و شامل رسيدگى به بخشى از احكام اسلام است نه همه ى آنها، آنهم گسسته ى از ديگر اجزاء دين، و جدا و بدور از معارف و اخلاق و فلسفه ى كلى و هدف اجتماعى دين و مبانى اقتصادى دين"، اصلا آن تفقه منظور و مطلوب و نتيجه بخش و فردپرور و جامعه ساز نيست، و ثمراتى كه بايد داشته باشد، در ساختن فرد و جامعه و تبيين 'نظام قسط قرآنى' در 'اقتصاد اسلامى' و امثال آن نداشته و ندارد، چنانكه در اين 14 سال بخوبى مشهود گرديد. پس فقه در اصطلاح احاديث، به معناى 'علم جامع دينى' و 'علم جامع قرآنى و حديثى' است، كه شامل عقايد، اخلاق، احكام، سياست و اقتصاد و تربيت است، يعنى همه ى آنچه براى تربيت "ساختن" فرد و سياست "اداره ى" اجتماع لازم و ضرورى است. ]

و در تفسير آيه ى 110، از سوره ى مائده "و اذ علمتك الكتاب و الحكمه و التوراه و الانجيل..." مى گويد: 'الحكمه، العلم و الشريعه [ 'مجمع البيان' ج 3، ص 262. ] حكمت در اين آيه، علم وحى و شريعت الهى است'.

و در تفسير آيه ى 125، از سوره ى نحل "ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه..." [ 'مجمع البيان' ج 6، ص 392. ] مى گويد: 'اى بالقرآن اين حكمت، قرآن است'.

و در تفسير آيه ى 20، از سوره ى ص "و شددنا ملكه و آتيناه الحكمه..." مى گويد: 'و هى النبوه [ 'مجمع البيان' ج 8، ص 469، نيز ج 9، ص 54. ] - حكمت يعنى نبوت'.

و در تفسير آيه ى 105، از سوره ى قمر "حكمه بالغه فما تغن النذر" مى گويد: 'يعنى القرآن [ 'مجمع البيان' ج 9، ص 187. ] حكمت بالغه قرآن است'.

و در ذيل آيه ى معروف سوره ى جمعه "هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم، يتلوا عليهم آياته، و يزكيهم، و يعلمهم الكتاب و الحكمه..." به بيانى جامع مى گويد: 'الكتاب، القرآن، و الحكمه الشرائع. و قيل ان الحكمه تعم الكتاب و السنه و كل ما اراده الله تعالى، فان الحكمه هى العلم الذى يعمل عليه فيما يجتبى او يجتنب، من امور الدين و الدنيا [ 'مجمع البيان' ج 10، ص 284. ] مقصود از كتاب در آيه، قرآن است و مقصود از حكمت علوم شريعت "كه از وحى مى رسد و از مصدر نبوت يا از اوصيا اخذ مى شود، نه از مكتبهاى بشرى و تفكرات انسانى"، گفته اند: حكمت شامل كتاب و سنت مى شود و هر چه مورد اراده ى خداوند متعال باشد "كه باز به وحى برمى گردد و بايد از طريق وحى گرفته شود"، زيرا حكمت علمى است كه در امور دنيا و دين، در آنچه بايد بكنند يا نكنند، بر طبق آن عمل مى كنند'. و پر واضح است كه اين حكمت "چه نظرى و شناختى آن و چه عملى و اقدامى"، همان علم قرآنى و معارف قرآنى و آداب و احكام و سياسات شرعى است كه از طريق وحى مى رسد و از مشكات نبوت اقتباس مى گردد، زيرا كه سخن قرآن در آيه، درباره ى پيامبر اكرم 'ص' است و آنچه او به خلقها مى آموزد.

مفسر بزرگ، در تفسير آيه ى 269، از سوره ى بقره- كه ذكر آن گذشت- مى گويد: 'از پيامبر اكرم 'ص' روايت كرده اند كه فرمود:

ان الله آتانى القرآن، و آتانى من الحكمه مثل القرآن. و ما من بيت ليس فيه شى ء من الحكمه الا كان خرابا، الا فتفقهوا و تعلموا، فلا تموتوا جهالا. [ 'مجمع البيان' ج 2، ص 382، نيز ص 445 از همين جلد ديده شود. ]

- خداوند به من قرآن داد، و همانند قرآن حكمت. هر خانه اى كه در آن چيزى از اين حكمت "قرآنى- محمدى" نباشد "از جهت هدايت" ويرانه است. "يعنى در آن هدايتى سزاوار به سوى راه قرب و نجات انسانى در شناخت و عمل نيست". اى مردم متوجه باشيد! دين خدا را درست و كامل بفهميد، و دانش آن را بياموزيد، و نادان از جهان نرويد.'

اين حكمتى كه خداوند متعال، علاوه بر قرآن كريم، به پيامبر اكرم 'ص' عطا كرده است، و همانند قرآن است "در اينكه از سنخ علم الهى و علم نورى و علم صحيح است"، همان حقايق معارف و حكم و آداب و اخلاق و احكام و سياسات و اجتماعيات و اقتصاديات و قضائيات و ارشاداتى است كه در سنت نبوى آمده است، و طريق اخذ و فراگيرى آن، پس از پيامبر اكرم 'ص' اوصياى پيامبرند، كه باب آن علم و حكمتند. و شرح و توضيح و تبيين آنهمه نيز با ايشان است كه وارثان آن علم و حكمتند. و آنچه نعت و وصف و فضيلت حضرت سيد المرسلين محمد مصطفى- صلى الله عليه و آله و سلم- خوانده شده است، بجز علم و حكمت قرآن كريم، همين علم و حكمت غنى و فياض نبوى است كه سرچشمه ى الهى دارد نه بشرى، و نفس ربوبى پيامبر خاتم 'ص' محل تقرر اين حكمت است، 'حكمت يمانى'، نه 'يونانى' و 'اسكندرانى' و... و همين درياى فياض و خورشيد وهاج است كه بسيارى از متفكران اسلامى- در سراسر سده هاى اسلام- از مطرح ساختن آن و شرح و تبيين آن، و استفاده ى شايان و خالص از آن غفلت كرده اند، و استعدادهاى نيرومند خداداد خود را در كار تحقيق و تبيين و رده بندى و تدوين معارف و مكاتب ديگران بكار برده اند، اين حكمت الهى محمدى، كه جا داشت همه ى آن استعدادهاى بزرگ- بدون خلط و التقاط و تاويل- صرف تبيين و تدوين آن مى گشت، نه صرف تفكرات حاصله از فلسفه ها و عرفانهاى هرمسى و گنوسى و يونانى و اسكندرانى و هندى و مصرى و بودايى و خسروانى و امثال آنها...

آرى، جا داشت بلكه وظيفه بود كه آن خردهاى نيرومند و ذوقهاى سرشار و نبوغهاى درخشان به استخراج و تدوين حكمت آسمانى قرآن، ايمانى يمانى، محمدى علوى، جعفرى رضوى همت گمارند، و با داشتن وحى محمدى خود را از هر جا و هر كس بى نياز شمارند، و بى هيچ شائبه ى خلط و امتزاج و توجيه و تطبيق و 'التقاط' و 'تاويل'، به تصديق عقلانى حقايق محمديه- چنانكه هست- روى آورند، و بدور از هر ناخالصى، سر به آستانه ى حكمتى فرود آورند كه پس از قرآن، در نزد اهل قرآن است، حكمتى كه پيامبر اكرم درباره ى آن فرمود: 'انا دار الحكمه و على بابها' [ 'الغدير' ج 6، ص 80، و مآخذ آن "جامع ترمذى، ج 2، ص 214، مصابيح السنه بغوى، ج 2، ص 275، و مدارك ديگر از حافظان حديث از علماى اهل سنت، كه شمار آنان از 60 تن مى گذرد". ]

آموزگار حكمت

هنگامى كه ديديم تلاوت كننده ى راستين كتاب خدا و آيات ملكوت، انسان هادى است، و علم مبذول "يعنى همه ى آن علمى كه از سوى خداوند، درباره ى تكوين و تشريع، به غير عطا شده است" در نزد انسان هادى است، پس بيقين مى دانيم كه معلم واقعى كتاب خدا "كتاب هادى" نيز انسان هادى است. كتاب هادى، دارنده ى همه ى آن علوم است "و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين" [ 'سوره ى انعام' "6"، آيه ى 59. ] و انسان هادى، داننده ى همه ى آن علوم "فما علمه ملائكته و رسله... فنحن نعلمه". [ 'اصول كافى' ج 1، ص 256. ]

پس آموزنده ى 'علم صحيح' و آموزگار 'حكمت راستين' "حكمت آسمانى" انسان هادى است، همين است و لا غير. و انسان هابط، يا مهتدى است يا ضال و گمراه. مهتدى آن است كه از انسان هادى هدايت طلبد و حكمت آموزد. و ضال آن است كه به اين سوى و آن سوى رود، و از سراب سيرابى جويد "هر كه گو باش آن جوينده و هر چه گو باش آن سراب". پس هر كس به هر جا رود، و به هر سوى روى آورد، و در طلب ''علم صحيح'' و ''حكمت راستين'' باشد، چيزى نمى يابد و به علمى- بدور از اختلاف و تناقض و برخوردار از انعكاس كل حقيقت و محيط بر معلوم- نمى رسد، مگر آنچه از نزد انسان هادى رسيده باشد. و اين همان حقيقت عظيم است كه آموزگار بزرگ حقايق، و روشنگر سترگ بصائر، حضرت امام ابوجعفر محمد بن على باقر ''ع''، به سلمه بن كهيل و حكم بن عتيبه فرمود:

شرقا و غربا، فلا تجدان ''علما صحيحا''، الا شيئا خرج من عندنا اهل البيت. [ ''اصول كافى'' ج 1، ص 399. ]

- شرق و غرب را بپوييد "به هر درى مى خواهيد بزنيد"، كه جز آنچه ما آموخته باشيم، علم درستى نيابيد.

حكمت و صنعت

بر خواننده ى بصير بايد روشن باشد كه علم و حكمت قرآنى، از سنخ آنچه در ديگر مكاتب و علوم عرضه شده است نيست. علم وحى، سنخ ديگرى است از علم، كه نمى توان هيچ علمى و فلسفه اى "چه فلسفه ى عقلى و چه فلسفه ى حسى" و هيچ عرفانى را با آن مقايسه كرد. اگر كسى به حقيقت اين علم- اگر چه تا حدودى- پى برده باشد، و حضور عالمان و مدرسان اين علم را درك كرده باشد، و فطرى بودن اين علوم را لمس كرده و زبان فطرى اين معارف را فهميده باشد، درمى يابد كه ''علم قرآنى'' كه به تعليم معصوم [ يا متعلم از معصوم و تعاليم معصوم، بدون خلط و التقاط و تاويل. ] حاصل مى گردد، از سنخ علوم بشرى، و فلسفه هاى فكرى و عرفانهاى رياضتى و دريافتهاى اشراقى و امثال آنها نيست. فلسفه ها و عرفانها، چه شرقى و چه غربى، چه هندى يا مصرى يا يونانى يا بابلى يا اسكندرانى، چه انواع قديم يا انواع جديد آنها، همه و همه، از مقوله اى است و حكمت قرآنى از مقوله اى. بنابراين نبايد آن علم و حكمت را با داده هاى مكتبها برابر نهاد، يا با مصطلحات آنها خلط و تاويل كرد. چه افلاطون را ''موساى يونانى زبان'' بخوانند و چه نخوانند، و چه ''محرك اول'' ارسطو را با ''خداى پيامبران- خداى فطرت'' هماهنگ بشمارند يا نشمارند، و چه فلسفه ى فيضانى فلوطينى را نوعى توحيد صحيح بشناسند يا نشناسند، آنها همه مقولاتى ديگر است و حكمت تابناك قرآنى مقوله اى ديگر.

پس آن علمى كه ''علم كتاب'' است و ''علم قرآنى'' است و بر قلب پيامبر اكرم ''ص'' نازل شده است، و ويژه ى حضرت سيد المرسلين و اوصياى او- عليهم السلام- است، فراتر است از همه ى آنچه بشريت بدان رسيده است، چه پيش از نزول قرآن كريم چه پس از آن. آن علم و حكمت كه قابليت كامل نفس محمدى ''ص'' توانسته است آن را بگيرد و بر ارواح و عقول- تا آنجا كه ممكن باشد- عرضه كند، حقيقتى است نورى كه با مستنبطات بشرى - در هر سطحى كه باشد- قابل قياس نيست.

در همينجا بايد ياد كنم كه اطلاق ''علم'' بر ''صنعت'' نيز، ضايعه ى بزرگى است براى انسان و شناختهاى انسانى و سعادت عقلانى و كمال شناختى انسان. صنايع، قوانينى است مربوط به عالم طبيعت و ماده، و در عين حال بسيار ناقص و غير ثابت. چگونه مى توان نام علم نهاد بر كشف نسبى و بسيار محدود پاره اى از قوانين فيزيكى و شيميايى پاره اى از اجسام عالم، و پى بردن به برخى از خواص شمارى از مواد طبيعى و اطلاع محدود و ناقص از برخى كرات آسمانى و كهكشانها، با جهل به هزاران چيز ديگر در همان كشف شده ها، و بر جاى ماندن هزاران مجهول ديگر از همين جهان و از جهانهاى ديگر و در جهانهاى ديگر، و نرسيدن به حكم قطعى در اغلب موارد درباره ى همين- به اصطلاح- معلومات؟ آرى چگونه مى توان اينگونه اطلاعات را علم شمرد به معناى حقيقى علم، با حبس بودن در حصار طبيعت و اسير بودن در بند امكانات محدود علمى و ابزارى و اكتشافى؟ گفته اند:

فيزيك در قرن نوزدهم معتقد بود كه همه ى مسائل حيات را حتى شعر را مى تواند توجيه كند. و امروز فيزيك معتقد است كه حتى ماده را هرگز نخواهد توانست شناخت.

تحقيقات علمى، منجر به معرفت بر ماهيت باطنى اشياء نمى شود. هر موقع كه خواص يك جسم را به زبان كميات فيزيكى بيان مى كنيم، ما فقط عكس العمل مختلف اندازه گيرى را، در برابر وجود جسم مزبور، عرضه مى داريم و لا غير. [ ''فلسفه ى علمى'' ج 2، ص 155، چاپ جيبى. ]

بايد در نظر داشت كه فيزيك و فلسفه، حداكثر بيش از هزار سال از عمرشان نمى گذرد، ولى شايد هزاران ميليون سال ديگر در پيش داشته باشند. اين دو رشته دارند تازه به راه مى افتند. و ما هنوز به قول ''نيوتن'' چون كودكانى هستيم كه در ساحل درياى پهناورى به ريگبازى مشغولند، و حال آنكه اقيانوس عظيم حقيقت، با امواج كوه پيكرش، در برابرمان همچنان نامكشوف مانده، و در عين نزديكى از دسترس ما خارج است. [ ''فلسفه ى علمى'' ج 2، ص 264. در اين باره، در كتابهاى تواريخ علوم، در زيستنامه هاى دانشمندان علوم تجربى، و در سخنان آنان در كتابهاى فيزيك و فلسفه، و فلسفه ى علمى، مطالب و اعترافات بسيارى مى توان ديد. ]

بنابراين، حق با ''قرآن كريم'' است كه فرياد مى زند:

و ما اوتيتم من العلم الا قليلا. [ ''سوره ى اسراء'' "17"، آيه ى 85. ] - اى بشريت! چيز كمى مى دانيد، كم.

آرى، آنچه بشر در طول سده هاى تاريخ خود بدان رسيده است، در برابر عظمت واقع، و عظمت علم، و عظمت اسرار موجودات، و عظمت روابط اجزا و اعضاى عالم با يكديگر، و در برابر عظمت ''علم صحيح'' و شگرفى آن، و عظمت خود انسان چيز چندانى نيست. اينگونه يافته ها كه اكنون ''علم'' ناميده مى شود، بهتر و درستتر است كه ''صنعت'' ناميده شود، البته صنعتى بسيار ناقص و بسيار محدود. اينها آگاهيهاهى است- چنانكه ياد شد- محدود و نارسا و توام با صدها جهل و نقص، و همواره در معرض رد و تغيير و ابطال... و كجا كه انسان با خرد به اين امور قانع گردد و به آنها به نام ''علم'' دل بسپارد، و حقايق ''علم وحى'' را با آنها بسنجد، سنجش خورشيد با ذرات.

جوانان بسيارى از كشورها- متاسفانه- مرعوب اين اصطلاحات و الفاظ و داده هاى ناقص مى شوند، در حالى كه بزرگان اين علوم خود به نقص و ضعف اين داده ها و غير قطعى بودن آنها همواره تصريح كرده اند. و اگر تصريح نمى كردند حاكى بود از جهل مركب آنان. اينكه مى گويند، ''فيزيك كلاسيك'' و ''فيزيك نوين''، از چيست؟ از اين است كه آنچه تا قبل از نظريات اخير مطرح شده بود باطل گرديد ''قوانين بقاى جرم و بقاى انرژى'' نادرست در آمد [ ''دايره المعارف فارسى'' ج 1، ص 268. ] و از كجا كه اين فيزيك نو "فيزيك هسته اى، فيزيك كوانتوم" نيز، در آينده، فيزيك كلاسيك نشود؟

بار ديگر تاكيد مى كنيم كه محتواى اين علم "فيزيك" در تغيير و تكامل است. و بطور كلى خاصيت تحرك دارد، و نمى شود آن را تثبيت كرد. تقسيم فيزيك به فيزيك كلاسيك و فيزيك نوين سودمند است، اگر چه نمى توان خط فاصل دقيقى بين اين دو قائل شد. فيزيك كلاسيك مجموعه ى اطلاعات و قوانين و نظريه هاى مربوط به ماده و انرژى است كه پيش از سال 1900، چنان مى نمود كه موفقيت و كمال معتنابه يافته اند.. در حدود 1900 پديده هاى غير عادى چندى در فيزيك كلاسيك و نيز آثار جديدى كشف شد، كه چندان اهميت داشت كه با پيدا شدن آنها فيزيك نوين تولد يافت...

نظريه ى نسبيت ثابت كرد كه هر جا، پاى فواصل بزرگ و سرعتهاى زياد در ميان باشد، قوانين فيزيك كلاسيك نادرست در مى آيند. از حدود 1925، نظريه ى كوانتوم و نظريه ى نسبيت فيزيك را تحت استيلاى خود قرار داده اند.. طبقه بندى رايج در فيزيك كلاسيك چندان اهميت و فايده اى در فيزيك نوين ندارد... [ ''دايره المعارف فارسى'' ج 2، ص 1964 -1962. ] منشا مغناطيس زمين هنوز هم كه قرن بيستم از نيمه گذشته بطور قطع دانسته نيست... [ ''دايره المعارف فارسى'' ج 2، ص 1964 -1962. ]

در مبحث نورشناسى از فيزيك نيز مى دانيم كه تا چه اندازه اختلاف نظر و تغيير نظريه پيش آمده است، همينگونه در شعبه هاى ديگر فيزيك. و آيا هنوز در شناخت ساختمان ''ذرات'' و شمار ''ابعاد'' به چه نتيجه اى قطعى رسيده اند؟

از مسائل وابسته به فيزيك هسته اى مسئله ى اشعه ى كيهانى است. اين اشعه- كه در آغاز قرن بيستم كشف شد- ذراتى به ابعاد هسته اى هستند كه از فضاى خارج، با انرژيهاى عظيمى به زمين تصادم مى كنند. منشا آنها شناخته نيست... در نتيجه بار تازه اى بر دوش فيزيك نظرى گذاشته شده است. و آن توضيح دادن اين ذرات و ارتباط دادن آنها با قسمتهاى ديگر فيزيك مى باشد. [ ''دايره المعارف فارسى'' ج 2، ص 1966. ]

سرعت پيشرفت فيزيك هسته اى نتيجه ى امكاناتى است كه از تكامل عظيم وسايل فنى فراهم آمده است... هدف علماى نظرى بهبود بخشيدن به شناخت نيروهاى هسته اى و طرح نظريه ى جامعى درباره ى ساختمان هسته و طرح نظريه ى كلى رضايتبخشى در خصوص ميدان است. [ ''دايره المعارف فارسى'' ج 2، ص 1968. ]

ملاحظه مى كنيد كه سخن از تكامل ابزار و وسايل فنى است، كه مى تواند همواره ادامه داشته باشد و مسائل گذشته را خدشه دار و مردود سازد. همچنين سخن از طرح نظريه اى است رضايتبخش كه بتواند قانع كننده باشد. و اين امر نيز در ارتباط با تكامل ابزار و وسايل و امور ديگر همواره در نوسان و تغيير است. و آيا اينها علم است به آن معنى كه تكيه گاه نهايى انسان در شناخت حقايق باشد ؟

و از اينگونه مطالب و اعترافات كه نقل شد بسيار است. و نقل آنها چندان ضرور نيست. [ در اين باره به كتابهاى مناسب رجوع شود. ] فيزيك در همه ى شعبه هاى خود دچار چنين وضعى است.

و اكنون مى نگريد كه به همانگونه كه طبيعيات قديم از ميدان فيزيك كلاسيك مى گريزد، فيزيك كلاسيك نيز از ميدان فيزيك نوين مى گريزد. و اين جنگ و گريز همواره باقى است. و امروز مي نگريم كه مى گويند: ''نسبيت عام "پيشگويى درباره ى حركت سيارات.. در مقياسى نسبه كوچك" با آنچه در مكانيك نيوتونى پيش بينى شده است مختصر اختلافى خواهد داشت... ولى اختلاف ميان مكانيك نيوتونى و نسبيت عام... در كيهان شناسى به مراتب بيشتر است''.

و مى نگريم كه مى گويند، برخى از فيزيكدانان، به آن سوى ''نظريه ى نسبيت''، و به آن سوى ''مكانيك كوانتوم''، و به آن سوى ''نظريه ى انفجار عظيم'' خيز برداشته اند. و هنگامى كه مى بينيم علوم تجربى داراى اين سرگذشت است، ديگر به ساير علوم انسانى و اجتماعى و فلسفى چه اعتماد؟ مگر كار مكتب مدعى علميت ''ماركسيسم'' و ''كمونيسم''، با آنهمه تفسير تاريخ نگارى، و آنهمه درباره ى حقايق مختلف وارونه گويى، و كلى بافى، و قياسهاى بيجا و احكام نادرست، سرانجام، به كجا انجاميد؟

... و سخن در همه ى اينگونه علوم به همين گونه است. ملاحظه كنيد، چيزهايى به انسان بسيار نزديكند، و خود اويند يا نزديك به او و در دسترس او، مانند نفس انسانى، جسم و ماده ى طبيعى، جامعه و قوانين تاريخى و اجتماعى، روابط انسانى، علوم انسانى و مواد آنها، و آسمان و ستارگان با وسايل مهمى كه اكنون در دسترس هست. و مى نگريم كه در همه ى اين موضوعات، همه گونه اختلاف درك و اختلاف نظر و تغيير و نقض و ابطال نظريه ها و شناختها و تجربه ها وجود دارد، در شعب مختلف روانشناسى، در فيزيك و شعب آن، در زيست شناسى و علوم بيولوژيكى، در علوم اجتماعى و شعب آن، در مسائل مربوط به ستارگان، اقمار، كهكشانها و... و هنگامى كه علم انسان درباره ى خودش و اشياى نزديك به او و در دسترس او اينچنين باشد، آيا علم او و شناخت او درباره ى ميلياردها حقايق ديگر دور از اين مقولات چگونه خواهد بود؟ و آيا با اين مايه از علم، آن مايه ادعا كه ابراز مى شود كارى خردمندانه است؟

آيا از نفس انسان و خويشتن انسانى چيزى نزديكتر به انسان وجود دارد؟ و آيا اختلاف نظر درباره ى همين نفس و شناخت ابعاد و آثار و قواى آن، در ميان متفكران و فيلسوفان و عارفان و صاحبنظران بشرى، در گذشته و حال، تا چه اندازه است. و آيا اين چگونگيها و كشمكشها علم است؟ آيا با وجود اينهمه راهها كه بشرهاى گوناگون در طول هزاران سال، براى تجربيات نفس شناسى پيشنهاد كرده و پيموده اند، به سرانجامى يكنواخت در آن باره رسيده اند و حقيقت نفس را- در جوانب گوناگون آن- شناخته اند؟ آيا در روانشناسى- با همه ى شعبه هاى آن- به مسائل نفس و معرفت نفس پاسخ داده شده است؟ آيا به همان مسائلى كه به اصطلاح پاسخ داده اند، پاسخ همانهاست؟ و آيا اصلا ''روانشناسى''، ''نفس شناسى'' است؟

پس در فلسفه ها و مكتبها و علمها و صنعتها، چيزى چندان در خور براى صيرورت شناختى و تكامل ماهوى معرفت انسان وجود ندارد، نه در سطح مسائل فرد و نه در سطح مسائل اجتماع، و نه در ديگر شعبه ها و رشته ها. البته در اين باره ها، در مكتبهاى فلسفى و عرفانى، يا اجتماعى و سياسى "در مورد قضاياى اجتماعى" مطالبى ابراز شده است، اما آنچه بايد باشد كجاست؟ و ''علم صحيح'' كو و در نزد كيست. و امروز مى نگريم كه انسان حتى در گياهشناسى و شناخت حقايقى از جهان گياهان به چه معلوماتى شگفت انگيز رسيده است، و سپس به چه معلوماتى شگفت انگيزتر خواهد رسيد، پس كجاست ''علم كامل''؟

در دنباله ى اين بحث اشاره مى كنم به اين موضوع كه در نهضتهاى روشنفكرى جهان نيز كارى براى انسان و انسانيت انجام نيافت. مكتبها و رنسانسها و دايره المعارفها و دايره المعارف نويسها و هنرها و ادبياتها و حقوقها و ايسمها نيز نه ماهيت انسان را شناختند، و نه راهى به سوى ''صيرورت ماهوى'' پيش پايش نهادند. به بيان ساده تر، هيچ جهت سعادت آفرينى را- از آنگونه كه در خور بود- براى انسان به ارمغان نياوردند.

روشنفكران، منورالفكرها، آزاد فكرها، انتلكتوئل ها- در مكتبها و روشهاى مختلف- با همه ى ادعاها و به اصطلاح خودشان رد تحجرها و تعصبها و مبارزه با سلطه ها "بر حسب ادعا، و البته نزد جمعى محدود از آنان"، آيا انسان را چگونه شناختند، اصل او و سرانجام او را چه دانستند، و آيا به انسان و انسانيت چه دادند، و براى نجات انسان چه عرضه كردند؟ و سعادت انسان را در چه يافتند؟

اين است كه مى گويم بايد به ''حق بزرگ'' گراييد و به اداى ''واجب سترگ'' برخاست، يعنى ''احياى امر آل محمد- ص-''. چون مقصود از احيا و زنده كردن، شناساندن حقايق تعاليم آنان است كه تضمين كننده ى رسيدن به ''علم صحيح'' است و رهايى بزرگ انسان از همه ى بندها و قيدهاى انحطاط آور و ضد سعادت.

بايد به احياى امر آل محمد ''ص'' پرداخت، و حقايق تعاليم انسان ساز و جامعه پرداز آنان را، به منظور قرار دادن انسان در مسير ''صيرورت كلى و حضور تكاملى در همه ى لحظه هاى زيست اينجهانى''، به همگان شناساند، و به زبانها و شكلهاى گوناگون و در سرزمينها و اقليمهاى مختلف بشرى در دسترس همگان قرار داد.

در نهايت، درباره ى روشنفكران واقعى مى گويند: ''روشنفكران در شرايط مختلف اقتصادى- اجتماعى به قصد برقرارى حكومت عدل قيام مى كنند، و تابع شرايط زمانى و مكانى خود نيستند''. بسيار خوب، كجا و در چه مكتب است كه درباره ى قيام براى حكومت عدل و اقامه ى ''عدل كلى'' در همه ى شئون زندگى، و نفى شرايط ناسالم زمانى و مكانى، بيشتر و موكدتر از دين اسلام "و مذهب اهل بيت ''ع''" سخن گفته باشند، و دستورهاى موكد داده باشند، و اين اقدامها را جزء اهم وظايف و عبادات شمرده باشند؟

مگر واقعه ى غدير تعيين حكومت عدل نيست؟

مگر قيام حضرت زهرا ''س'' اقدامى در جهت باز گرداندن پيشواى حق و عدل به مسند مديريت اجتماع نيست؟

مگر شهادت عاشورا، انفجار خون در رگ زمان براى اقامه ى عدل نيست؟

مگر اصل بعثت پيامبران و قيام آنان، براى ايجاد ''جامعه ى قائم بالقسط'' نيست "ليقوم الناس بالقسط"؟ [ ''سوره ى حديد'' "57"، آيه ى 25. ] مگر شعار عالى قرآن كريم امر به ''عدل'' نيست "ان الله يامر بالعدل و الاحسان"؟ [ ''سوره ى نحل'' "16"، آيه ى 90. ]

مگر قرآن كريم نمى گويد: همواره بر پا دارندگان قسط و عدل باشيد "يا ايها الذين آمنوا، كونوا قوامين بالقسط..."؟ [ ''سوره ى نساء'' "4"، آيه ى 135. ]

با اين فرق بسيار عظيم كه قيام براى عدل به تعليم دين، خود دين را از مردم نمى گيرد، و انسان و جامعه را به الحاد نمى كشاند، و به بى تقوايى و بى بند و بارى سوق نمى دهد، و سعادت و ارزشهاى بسيار والاى دينى را حذف نمى كند، بلكه آنها را پا بر جا مى سازد، و شالوده ى اعتقادى را استوارتر مى دارد. [ و البته- و صد البته- كه اين در صورتى است كه در يك حركت دينى و انقلاب اسلامى، عدالت اجرا شود، دست طاغوتان اقتصادى از سر مردم كوتاه گردد، و ''جامعه ى قائم بالقسط'' كه هدف دين خداست پديد آيد، و گرنه نتيجه به عكس خواهد بود. ] پس اگر در نهضت روشنفكرى، به نام حركت به سوى عدالت و نفى شرايط نامناسب، به دين توجه نمى شود، يا چه بسا و در اغلب موارد، دين نفى مى شود، و بزرگترين سرمايه ى انسان از او گرفته مى شود، و سعادت ابدى او نابود مى گردد، بايد بدانند كه در دين نيز حركت به سوى عدالت هست، بلكه قيام براى عدالت، به صورت تكليفى مهم- از فرايض دينى- مطرح گشته است، و ركن عملى و اقدامى دين و ديندارى شناخته شده است. پس چرا بايد براى ايجاد جامعه ى عدل به نفى دين پرداخت؟ و بزرگترين عامل محرك توده ها را خنثى كرد؟ دين مكتبى است كه در راس وصيتهاى پيشوايانش چنين آمده است:

كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.

- همواره دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.

پس چرا بايد نفى دين و ديندارى كرد، براى مقصدى كه جزو ذات دين و ديندارى است؟ و چرا نبايد نخست دين را شناخت و جامعه را از ابعاد آن آگاه كرد، تا همه ى جامعه به صورت يك تكليف دينى براى اقامه ى عدل بپا خيزد؟ و اينچنين تحركى را روشنفكران در كجا مى توانند بدست آورند؟ پس اين ظلم است به انسان و انسانيت كه ما دين را نشناسيم و نيروى نهفته در ديندارى آگاهانه را كشف نكنيم، و مردم را به حذف دين يا سستگيرى درباره ى آن سوق دهيم، و با آثار گوناگون روشنفكرى و هنرى لا دينى را رواج دهيم، كه "بنا بر تصور" مى خواهيم به اقامه ى عدل بپردازيم و مردم را به حقوق خودشان برسانيم؟ اين زيانى بزرگ است.

بايد روى آورد به شناخت حقايق و نشر معنويت اعتقادى و آگاهى دينى در توده ها . اگر حقايق دينى درست شناخته شد، و آن آگاهى قرآنى و اسلامى لازم در ميان توده ها منتشر گرديد و نفوذ يافت، ديگر مجالى براى سوء استفاده از دين و باورهاى دينى و ايثارهاى ايمانى نيز باقى نخواهد ماند، و فرصت به چنگ فرصت طلبان نخواهد افتاد، و رونق بازار مرتجعان استمرار نخواهد يافت.