کلام جاودانه

محمدرضا حكيمي

- ۷ -


شناخت 7

لطف بزرگ

با آنچه گذشت، بخوبى به اين امر توجه مى يابيم كه بزرگترين لطف الهى به انسان، پس از خلقت او، هدايت اوست، هدايتى از منشا نور و حقيقت، و به منشا نور و حقيقت. و اين خود بالاترين مرتبه ى لطف است كه خداى بزرگ براى بشر، راهنمايانى از سنخ انسان هادى فرستاده است "كه خود ''مهدى'' و هدايت شده اند به وسيله ى خداوند، و به همه ى حقيقتها رسيده اند، و مطهرند و در آنان نقصى و جهلى متصور نيست"، نه از سنخ انسان هابط، كه خود گرفتار ظلمات باشد و نيازمند هدايت و نجات.

خداى بزرگ پنج چيز براى هدايت بشر قرار داده است كه ''پنج ركن هدايت'' "اركان خمسه ى هدايت"اند، و اين هر پنج در ارتباط با هم بايد باشند تا هدايت كامل حاصل شود. و اين پنج چيز همه از سنخ ''نور'' اند:

1- فطرت.

2- عقل.

3- وحى "كتاب آسمانى".

4- حامل وحى "پيامبر".

5- شارح وحى "وصى پيامبر".

و اين انسان هادى "پيامبر يا امام" است كه فطرت را متجلى مى سازد، و بكارگيرى درست عقل را مى آموزد، و وحى را مى آورد و آن را تفسير مى كند.

نعمت مورد سوال

اين لطف بزرگ كه بدان اشاره كرديم، همان است كه خداوند در قرآن كريم آن را نعمت "نعيم" شمرده است، نعمتى بس عظيم و با اهميت كه در روز رستاخيز از آن خواهند پرسيد، و از چگونگى برخورد ما با آن نعمت و استفاده ى ما از آن جويا خواهند شد، و ما را بر كوتاهى و تقصير در اين باره مواخذه خواهند كرد. و الحق، همين است آن نعمت عظمى و رحمت كبرى، نعمت هدايت به شناخت راستين و علم صحيح و عمل صالح، كه جز اين هيچ حاصل ارجمندى نمى توان براى حيات پر رنج انسانى تصور كرد. روايان از ابراهيم صولى روايت كرده اند كه گفت:

روزى در خدمت حضرت امام على بن موسى الرضا ''ع'' بوديم. امام فرمود: ''در اين دنيا، نعمتى كه بواقع نعمت باشد، وجود ندارد'' [ يعنى در قياس با نعمتهاى جاويد آخرت. ] يكى از فقيهان اهل سنت كه به مجلس امام حاضر مى شد و در آن روز نيز حضور داشت گفت: ''خداوند- عزوجل- در قرآن مى فرمايد: ''ثم لتسلن يومئذ عن النعيم از شما در روز باز پرس از نعمت خدا خواهند پرسيد''. و اين نعمت، در دنيا، آب خنك است''. امام رضا ''ع'' بر سر آن فقيه فرياد كشيده فرمود: ''شما، قرآن را اينگونه تفسير كرديد! شما، اين نعمت را به چند بخش تقسيم نموديد، گروهى گفتند: آب خنك است. گروهى گفتند: خوراك خوب است. گروهى گفتند: خواب خوش است. همانا پدرم نقل مى كرد كه روزى اين تفسيرها درباره ى آيه در نزد پدرش امام جعفر صادق نقل شد، آن امام بر سر خشم آمد و فرمود: خداى- عزوجل- از اين نعمتها كه در دنيا به مردمان عنايت فرموده است سوال نخواهد كرد، و منتى براى آنها بر كسى نخواهد گذاشت. [ مقصود اين است كه از جهت نعمت بودن اينها و مثلا گوارايى و خنكى خوراك و آب و امثال آن سوالى نمى شود و منتى نيست، پس اين سخن در ارتباط با حلال و حرام بودن چيزها و سوال از آنها نيست. ] منت گذاشتن براى نعمت و عطا، از مخلوق قبيح است تا چه رسد به خالق. آن نعمت "كه در قرآن ذكر شده است"، دوستى و محبت اهل بيت پيامبر "انسانهاى هادى" است و پيروى از آنان. خداى- عزوجل- در روز قيامت پس از سوال از ''توحيد'' و ''نبوت''، از آن "ولايت و وصايت" خواهد پرسيد، زيرا هر كس در طريق ولايت قرار گيرد و به آن وفادار ماند اهل بهشت جاويد خواهد بود " [ ''سفينه البحار'' ج 2، ص 599. ]

شكر نعمت

پس نعمت بزرگ الهى، آب گوارا و طعام خوشگوار و خواب شيرين نيست. نعمت بزرگ چيزى است كه اين امور- كه خود نيز نعمت است- در برابر آن در خور ذكر نيست. آن نعمت نعمت هدايت است، هدايت به نور به وسيله ى انسان نورى [ ''سفينه البحار'' ج 2، ص 599، ذكر ابوابى از ''بحار''، در اين باره، ملاحظه شود. ] و همين نعمت است كه در روز باز پسين از آن خواهند پرسيد: آيا با اين نعمت چه كرديد؟ هاديان راه را شناختيد، شناخت و معرفت آنان را فرا گرفتيد، با معارف آنان آشنا گشتيد، به دستور آنان برنامه ى زندگى خويش را تنظيم كرديد، صراط مستقيم آنان را پيموديد، و ''عدالت'' را كه همواره آنان بدان سفارش كردند بر پاى داشتيد، يا نه، به افكار ديگران پرداختيد و كردارى ديگر گونه داشتيد؟ و براى ايجاد عدالت گامى بر نداشتيد، و مشكل انسان محروم را مشكل خود ندانستيد؟... اينكه محبت و دوست داشتن اهل بيت پيامبر اكرم ''ص'' اينهمه در قرآن و حديث مورد تاكيد قرار گرفته است، يكى براى اين است كه محبت آنان سبب شود تا انسان به آنان توجه يابد، و معارف شناختى آنان "ايمان صحيح" را فراگيرد، و راه ''عمل صالح'' را به ارشاد آنان بپيمايد، تا در اين جهان بشايستگى زندگى كند، و بر پاى دارنده ى ''عدالت'' باشد، و در آن جهان به قرب الهى برسد، و سعادت جاويد بيابد، ارادتى بنمايد تا سعادتى ببرد، و گرنه آنان را چه نيازى به ما و محبت ما؟

پس بايد خداى بزرگ را بر اين نعمت سترگ سپاس گزاشت، كه بر ما منت نهاده راهنمايانى اينچنين به ما داد "من علينا بكم". و سپاسگزارى بر اين نعمت آن است كه مكتب آنان را، در همه ى ابعاد آن، به صورتى جامع و عميق بشناسيم، و با كوششى پيگير، و اخلاصى ژرف، و صداقتى تام، و ارادتى صادق، و گامى استوار، و عرضه اى خردمندانه، آن را بشناسانيم، و خود نيز در راه آنان قرار گيريم، و به عمل به آن دستورها و نشر آن شناختها و ارزشها و تعليمها و تربيتها در ميان جامعه بپردازيم، و به ''اقامه ى عدل'' برخيزيم، و جامعه را بر آن شالوده ى الهى بسازيم. و به سخنى ديگر- كه از خود ايشان رسيده است- امر آنان را احيا كنيم، يعنى مكتبشان را زنده گردانيم، تا مردمان ديگر نيز پيرو آنان گردند، و صراط الهى را بپيمايند...

حسن اختيار...

زندگى اين جهانى فرصتى است كه خداوند بزرگ و مهربان به انسان داده است براى بازگشت به سوى او، به منظور نجات از ''هبوط'' و رسيدن به ''صعود''. و انسان را مختار قرار داده و مختار آفريده است، تا با نيروى ''اختيار'' راه درست را بگزيند و بپيمايد، راه معراج را. و اين انسان است كه بايد از نيروى اختيار به وجهى درست بهره ببرد، و از ''سوء اختيار'' "اختيار بد- گزينش راه نادرست" بپرهيزد، و به ''حسن اختيار'' "اختيار خوب- گزينش راه درست و ''صراط مستقيم''" بگرايد.

بايد انسان هادى را بشناسد، و محبت او را فروغزاى جان خويش سازد، و او را بجويد، و در دامان او درآويزد، و سر بر خط فرمان او نهد، و ظلمت را به نور بپيوندد، تا طبيعت نورى بيابد و از سنخ ظلمانى رها گردد، و اندك اندك از طبيعت ظلمانى و تحقق سجينى به فطرت نورانى و تحقق عليينى راه يابد.

ظاهر انسانى و ظهور انسانى

انسان هابط ظاهرى دارد انسانى، يعنى بر حسب ''صورت ظاهر'' انسان است و از ديگر موجودات و حيوانات ممتاز و جداست، ليكن از نظر ''سيرت باطنى'' مسئله اى ديگر است. اگر انسان هابط "يعنى هر انسان غير معصوم"، در طريق پيروى از انسان هادى قرار گرفت، و تحت تربيت و تعليم او در آمد، و حقايق را آنگونه كه او گفته است شناخت، و راه را آنسان كه او نموده است پيمود، خواهد توانست ظاهر انسانى را به ظهور انسانى " انسانيت باطنى" بدل سازد.

همانگونه كه اشاره شد، هر انسانى يك ظاهر "صورت" انسانى دارد و يك ظهور "سيرت" انسانى. ظاهر انسانى هر انسان هم اكنون فعليت دارد، و هر انسانى داراى اين صورت ظاهرى هست، ليكن ظهور سيرت انسانى در انسان بالفعل نيست بلكه بالقوه است، يعنى نگارگر آن صورت باطنى، خود انسان است و افكار و عقايد و صفات و اعمال او، و انسان خود بايد آن صورت را كسب كند و به دست آورد. و چه بسا انسانها كه به صورت ظاهر انسانند و در سيرت باطن نه...

اگر انسان به شناخت درست معارف حقيقى برسد، و به تعبير احاديث، به ''علم صحيح'' دست يابد، و به سلوك شرعى سالك گردد، و طريق ولايت و پيروى انسان هادى را پيش گيرد، و به ''مجاهدت'' تن دهد، و به ''سعى'' برخيزد، مى تواند صورت انسانى باطنى خويش را از قوه به فعليت برساند، و در جرگه ى انسان هادى، يعنى در زمره ى پيرامونيان وجود فياض او جاى گيرد، و به سعادت كلى نايل گردد.

هدف عمده ى تربيت انبيا و اوصيا- عليهم السلام- همين است كه انسان را كامل كنند، يعنى راه كمال را به او بنمايانند تا او خود برود و به كمال خويش برسد. و از نشئه ى وجودى ''انسان صورتى'' به نشئه ى وجودى ''انسان سيرتى'' وارد گردد، و از مرتبه ى ''انسان هابط'' به مقام ''انسان صاعد'' اوج گيرد، و در آستانه ى والاى رجوع الى الله "رجوع راضى و مرضى" در آيد.

و رسيدن به اين مرتبه، براى هيچ انسانى، جز از طريق تعاليم انبيا و اوصيا ميسر نيست. و اين تعاليم، اكنون و در اين عهدها و زمانها، صورت كامل آن، در تعاليم قرآن كريم و ائمه ى طاهرين است و لاغير.

پس اين حقيقت را نبايد مورد غفلت قرار داد كه وساطت و هدايت و دلالت انسان هادى، براى رسيدن به هر مقامى، ضرورى است و رسيدن به ''معرفت بيواسطه''، براى هر كس گفته شده باشد وهمى است محض و خيالى است سخيف. و حق با آنانى است كه گفته اند: ''انتها و اتصال جمله ى سالكان به نور مصطفى- ص- است''. و نور اوصياء مصطفى- عليهم السلام- نيز مقتبس از نور مصطفى است و چنانچون نور مصطفى ''ص''.

چشمه ساران بى پايان

در اينجا دوست دارم، براى تاكيد بيشتر بر اين حقيقتهاى نورانى و شناختى و تكامل بخش، حديثى را نقل كنم. [ اينگونه احاديث، محتواى آنها براى دلالت بر صحت آنها كافى است، صرفنظر از اسناد و مدارك، منتهى شمى و شناختى از اينگونه معارف لازم است. ] در اين حديث تعليمى عظيم آمده است، و شناختى سترگ مطرح گشته است، شناختى كه بايد آن را به دست آورد، و با بصيرتى ژرف از آن برخوردار گشت. حديث اين است:

الامام الصادق ''ع'': عن اميرالمومنين ''ع'':... ان الله- تبارك و تعالى- لو شاء لعرف نفسه، ولكن جعلنا ابوابه، و صراطه، و سبيله، و الوجه الذى يوتى منه. فمن عدل عن ولايتنا، او فضل علينا غيرنا، فانهم عن الصراط لناكبون. فلا سواء من اعتصم به، و لا سواء. حيث ذهب الناس الى عيون كدره يفرغ بعضها فى بعض. و ذهب من ذهب الينا، الى عيون صافيه تجرى بامر ربها، لا نفاد لها، و لا انقطاع. [ ''اصول كافى''، كتاب ''الحجه''، ''باب معرفه الامام و الرد اليه''، ج 1، ص 180. ]

امام جعفر صادق ''ع'' از اميرالمومنين ''ع'' روايت مى كند كه فرمود: ''خداوند متعال اگر مى خواست خود، خود را "بيواسطه" به بندگان بشناساند مى شناساند، ليكن "اينچنين نخواست و اينچنين نكرد، بلكه" ما را واسطه و راه شناخت خود قرار داد، و وسيله ى رسيدن به فيوضات خود ساخت، و ما را همان جهتى قرار داد كه بايد از آن سوى و از آن جهت به خدا روى آورند و توجه كنند. پس كسانى كه از ولايت ما "قبول هدايت ما و پيروى ما" [ حاصل هدايت آنان، ''ايمان صحيح'' "شناخت درست" و ''عمل صالح'' است. و ايمان صحيح و عمل صالح دو ركن نجات و دو بال صعود است "الذين آمنوا و عملوا الصالحات". ] سر باز زنند، يا ديگران را بر ما برترى دهند، از صراط مستقيم دور افتاده اند. و آن كس كه به ديگرى بگرود با آن كس كه به ما گرويده است "و صراط اقوم را پيموده است"، هرگز برابر نيست، هرگز. مردم به سراغ چشمه هاى لايناك تيره رفتند كه "آبى اندك دارند و همان آب اندك " از چشمه اى به چشمه اى ديگر مى ريزد. اما آنان كه به ما گرويدند "و نشان راه را از ما جستند"، به چشمه هاى صاف و زلالى روى آوردند كه به امر پروردگار خود همواره جارى است، و هيچ پايانى و گسستى ندارد.

و آيا علمى كه الهى باشد، و چشمه سار دانشى و معارفى كه به امر پروردگار همواره جارى گردد چگونه خواهد بود، جز اينكه علمى باشد نورانى، واقعى و ابدى، علم صحيح، نه اوهام و خيالات و مصطلحات تكرارى و معلومات سطحى و غرق در نقص و تناقض و همواره در تغيير، و بس ناچيز و ناچيز، چه شرقى آنها و چه غربى، و چه قديم آنها و چه جديد، و چه علمى آنها "به اصطلاح" و چه فلسفى، و چه اجتماعى و...

و از تعليم اين حديث گرانقدر به نكته اى ديگر نيز مى توان پى برد، و آن جاودانگى مواهب انسان هادى است، البته نه به صورت ذاتى بلكه اعطايى، زيرا كه تصريح شده است كه جريان آن علم به ''امر رب'' است و گسست نيز ندارد.

پس پيرو راستين انسان هادى را نيز ممكن است از اين واقع سترگ بهره اى باشد، از جاودانگى فيض گيرى و فيض يابى، البته به افاضه و عنايت و وساطت آنان، و چه چيز در دار وجود از اين گران تر و گرانقدرتر؟

توضيح "1"

روشن است كه اينگونه سخنان و معرفيها كه گاه پيامبران يا امامان درباره ى شناساندن خويش و مرتبه ى معنوى خويش گفته اند، نيز، همه براى هدايت انسانهاست، و همه از سر شور گسترى هدايت به منظور رهايى انسانها گفته شده است، تا انسان بداند كه راه كدام است و مقصد كجاست و راهنماى راستين كيست. اينها همه در سير انسان هابط و تكامل و صعود او نقشى اساسى و سرنوشت ساز دارند.

در واقع انسان با خرد نمى تواند از تامل در سه چيز و روشن كردن وضعيت خويش با آنها سر باز زند و غفلت كند، اين غفلت به هيچ روى به سود او نيست:

1- مبدا "آغاز كار...".

2- منتهى "سرانجام كار...".

3- فاصله ى ميان اين دو، و تكليف در اين فاصله.

و به تعبير ادبى:

1- زمان گذشته ى انسان...

2- زمان حال انسان...

3- زمان آينده ى انسان...

انسان گذشته اى "پيشينه ى وجوديى" داشته است، و زمان حالى "دوره ى عمرى" دارد، و به سوى آينده اى- هر لحظه- در حركت است. آيا گذشته ى انسان چه بوده است، و انسان چگونه پيدا شده و از كجا به اينجا آمده است؟

آيا تكليف او در زمان حال "دوران عمر" چيست؟ و آيا آينده ى او كدام است، و به كجا انتقال داده خواهد شد؟ آيا از عالمى آمده است و باز به عالمى برمى گردد؟ آيا از نزد كسى آمده است و باز به نزد همو باز خواهد گشت؟

قرآن كريم، در كوتاهترين جمله ها، با تعبيرى زيبا، اين سه حقيقت بزرگ را بيان كرده است: ''انا لله و انا اليه راجعون''... ما از خداييم و مخلوق و آفريده ى اوييم "1"، و هم اكنون در حال سير و بازگشت به سوى اوييم "2"، و رجوع ما سرانجام به نزد اوست "3".

و بايد توجه داشت كه دو چيز در اينجا مسلم است:

1- اينچنين حركتى كه داراى شروع "مبدا" و پايان "منتهى" است، بيقين بى هدف نمى تواند باشد.

2- دوره ى عمر انسان- به عنوان فاصله اى ميان شروع و پايان حركت- بى ارتباط با اين دو نتواند بود. انسان در ميان دو ارتباط زندگى مى كند: ارتباطى با گذشته "پيش از اين جهان"، و ارتباطى با آينده "پس از اين جهان". ارتباط با گذشته را بايد در آيينه ى فطرت بنگرد، و نقش آينده را بايد با سلوك كنونى خود "در دوره هاى مختلف عمر، و در جريان دركها و شناختها و تكليفها و مسئوليتها و مجاهدتها و ايثارها" تعيين كند.

و تا انسان از آغاز كار خويش تصورى- اگر چه با جمال- نداشته باشد، و موضع كنونى خود "محدوده ى فعلى وجود و تكاليف خود" را نداند، و مقصد سير و حركت را بدرستى تشخيص ندهد، سيرى و حركتى درست و ثمربخش- با آمادگى كامل و تجهيز لازم- انجام نتواند داد، و هيچيك از دو جهان خويش را بشايستگى آباد نتواند كرد، و از هنگامه ى سترگ هستى و غوغاى شورگستر حيات سودى نتواند برد. حال كيست جز انسان هادى كه بگويد فطرت چگونه است، و راه بهره ورى از انوار فطرى كدام است، و تكليف سلوك فردى و اجتماعى براى بيشترين استفاده از عمر چيست، و مراحل سرانجام و گذر بى مخاطره از آنها براى حضور در عالم سرمدى چسان است؟

اين حركتهاى فكرى و اجتماعى و امثال آن، كه در چهار سده ى اخير در غرب پيدا شد، و به اصطلاح مسئله ''انسان'' را مطرح كردند، مشكل همه ى همين بود كه انسان را و ابعاد گوناگون وجود انسان را بدرستى نشناختند [ تا آنجا كه از ميان متفكران خودشان، ''انسان موجود ناشناخته'' نوشتند. ] و مسائل اصلى او را از مسائل فرعى، و مسائل ناپايدار او را از مسائل پايدار جدا نكردند [ بايد گفت، ''مسائل اصلى'' را نشناختند و به آنها پى نبردند، و همان ''مسائل فرعى'' را، ''اصلى'' انگاشتند. ] و همى به عالم مادى او انديشيدند، نه محدوده ى فعلى را شناختند و نه مقصد را دانستند. و اين بود كه نتيجه هم- از نظر مسائل انسانى- همين شد كه اكنون در هر سوى جهان شاهد اوضاع اسفبار و غيرانسانى آن هستيم. پس انسان بايد بداند كه پيشينه ى هستى و سابقه ى وجودى او چيست، و اكنون در چه حالى است، و سپس به كجا مى رود و ''مقصد'' اين سير و حركت كجاست؟ و اين راه را چگونه بايد طى كند؟ و فاصله چقدر است؟ دانستن همه ى اينها ضرورى است. و غفلت از اين امور- كه مسائل اصلى حيات انسانند- موجب خسران ابدى است.

و حقيقت مسلم اين است كه هيچكس بهتر از انسان هادى از اين مسائل و چند و چون آنها آگاه نيست. و فروغ هدايت در نزد كسى جز او نيست. و ديگران- هر كس باشند- نمى توانند انسان جويا را هدايت كنند. پس مسئله باز مى گردد به ''شناخت انسان هادى''. آرى، نقطه ى اصلى، در سعادت و شقاوت كلى، همين است، همين شناخت انسان هادى و توجه به او و تعلم از او، يا نشناختن او و اعراض از او و محروميت از هدايت و عنايت او. ''عروه الوثقى'' و ''حبل المتين''، انسان هادى است. [ اين عروه الوثقى بودن ''انسان هادى'' و اينكه تنها دستگير راه نجات و رهايى و تكامل و سعادت اوست، واقعيتى است چنان مسلم كه فخر رازى "م: 606 ه. ق" نيز مى گويد: ''من اتخذ عليا اماما لدينه، فقد استمسك بالعروه الوثقى، فى دينه و نفسه هر كس على را امام خود قرار دهد، در كار خود و دين خود، به عروه الوثقى "دستاويز محكم" چنگ در زده است''- ''تفسير كبير''، ج 1، ص 207، چاپ ''دار احياء التراث العربى''. ] پس چه از اين بهتر كه انسان هادى، خود، براى شناخت خود، به انسان عادى كمك كند، و خود را هر چه بهتر بشناساند، تا در كانون جذب مستعدان قرار گيرد، و هر كس به هر اندازه بتواند بكوشد و مجاهدت كند تا به او نزديك گردد، و با دلالت او راه را بيابد، و رفتن را بياموزد.

انسان گاه از مرتبه و مقام و تواناييهاى علمى و تربيتى و الهى انسان هادى غفلت مى كند. و اين چگونگى به زيان خود اوست، زيانى بزرگ. از اين رو هاديان، گاه گاه- بنا بر وظيفه، و به ملاك لطف الهى- به مقام خويش اشاره مى كنند، تا ديگران را به نقطه ى ''هدايت راستين'' و ''علم صحيح'' و ''ايمان درست'' و ''عمل صالح'' توجه دهند، و از افتادن در دام مدعيان و دكه داران رهايى بخشند، بويژه اشخاص و نحله ها و مسلكها و مكتبهايى كه به دست سياستها- به منظور پوشانيدن فروغ هدايت- ترويج مى شده اند، از جمله، در عصر نخستين عباسى.

در واقع، مسئله بسيار مهم، درك نسبتها و فاصله هاست، و پذيرفتن واقعيت در اين باره ها. اگر اين نسبتها و فاصله ها بدرستى شناخته گشت و پذيرفته شد [در تفسير آيه ى 54، از ''سوره ى نساء'': "ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله آيا درباره ى مردمى كه خدا به آنان مقام "امامت و هدايت" كرامت كرده است، رشك مى برند؟"، از امام صادق ''ع'' روايت كرده اند كه فرمود: ''آن مردمى كه مورد رشك و حسد قرار گرفتند ماييم''- "مجمع البيان، ج 3، ص 61".

و اين رشك برندگان و حاسدان، كسانى بودند كه ''نسبتها'' و ''فاصله ها'' را نشناختند، و به جاى تعالى يافتن با بهره مندى از شناخت مقام انسان هادى و استفاده از ''نعمت'' وجود او، به دوزخ حسد ورزى درباره ى او درافتادند و سوختند.] انسان مى تواند حركت خويش را تنظيم كند، و با صداقت و كوشايى و اخلاص، در جهت بهره گيرى از تعاليم هاديان گام بردارد، و تا هر اندازه مى تواند، با عقيده ى درست و عمل صالح رضايت آنان را- كه نشانه ى رضايت خداست- به دست آورد. و همين خود، كمال عظيم و سعادت بزرگ است، كه مقدمه ى صعود تالهى انسان است.

پس مسئله اين است، و گرنه كسى كه- در مثل- در ساحت خورشيد نشسته است چه نيازى دارد كه از خويشتن با موجودى خاكى سخن گويد؟ مگر براى اينكه موجودى خاكى را به هوش آورد و از غفلت بيرون برد، و به سير افلاكى در اندازد، و تا جايى كه ممكن است او را نيز به ساحت خورشيد نزديك سازد.

توضيح "2"

هنگامى كه مقام انسان هاى "ولى و حجت خدا" بهتر شناخته شد، و از مقام و معنويت و علم جامع و قدرت روحى و قرب الهى او معرفت كاملترى حاصل گشت، و چگونگى علم او به حقايق منزله ى قرآنى و اشراف او بر مراحل مختلف سير انسانى دانسته شد، نياز به او بيشتر حس مى شود، و ''نعمت'' بودن او بهتر معلوم مى گردد، و توجه و توسل به او فزونى مى يابد. و اين حالت سبب مى شود تا انسان به او بيشتر فكر كند، و در صدد كسب رضاى او بر آيد، و بينديشد كه حضرت او از چگونه اعمال و عملكردى راضى است، و از چه موضعگيرى و اقدامى خرسند است، و از توجه به خلق خدا و اهتمام به امور مردمان چگونه خشنود مى شود. و چون چنين جوهر خلاق و سازنده اى در انسان پديد آمد، به صورتهاى گوناگون در جهت رضاى او مى كوشد، و به تصفيه ى افكار و تصحيح اعمال خود مى پردازد.

بدين منوال اقبال قلب به او همواره فزونى مى يابد، و محبت او در دل راسخ مى گردد، و اندك اندك با جان در مى آميزد. و هنگامى كه محبت ''ولى خدا '' در دل رسوخى بيشتر يافت سبب مى شود تا دل هر چه بيشتر به او روى آورد، و ''دويدن در پى اغيار'' را واگذارد، و براى رسيدن به ''يار'' بكوشد تا به افسوس خوردنى بزرگ دچار نيابد.

افسوس كه عمرى پى اغيار دويديم   از يار بمانديم و به مقصد نرسيديم

[مطلع ابياتى است از عالم ربانى، حاج ميرزا على اكبر نوقانى "در گذشته به سال 1370 هجرى قمرى، و مدفون در دارالسعاده آستان قدس رضوى"، مربى والا قدر طلاب خراسان در آن روزگار، و متولى ''مدرسه ى نواب''، كه اينجانب در سنين 12 -11 سالگى "سالهاى 1325 -1324 ش"، در آن مدرسه به حضور او معرفى شد، و در شمار طلاب آن سامان در آمد.

شعر مرحوم نوقانى معروف است، و توسلى است با سوز و اخلاص، به ساحت اقدس ولى عصر، حضرت حجت بن الحسن المهدى ''عج''.] و چون از ''اغيار'' گسست و به ''يار'' پيوست، قلب متوجه قبله ى خدانماى هستى، يعنى ''ولى زمان'' مى گردد، و قالب در جهت آنچه موجب رضاى اوست "از توجه به خداى متعال و انجام دادن تكاليف و عبادات و ياد خدا كردن و اخلاص داشتن و خدمت به خلق خدا- كه اكسير اعظم است- بويژه مظلومان و محرومان، و ترك معاصى و نارواييها، و اندك اندك ترك غفلت" به تلاش برمى خيزد و مى كوشد و سستى روا نمى دارد، و هيچ فرصتى را در اين مقصد والا از دست نمى دهد. و اينها همه خود موجب تشديد محبت مى گردد. و چون ''محبت''، مغناطيس هستى است، استمرار در آن حال سبب مى شود تا از سوى ولى نيز "كه مظهر رحمت واسعه ى الهى است، و خود نيز مركز ''محبت'' است: محبت به خدا و محبت به خلق خدا"، لطفى و عنايتى و نظرى و دعايى شامل حال انسان طالب و كوشا و مخلص گردد. و پيداست كه اين چگونگى تا چه اندازه در پيمودن مسير تكامل و گذشتن از مراحل سنگين آن و نزديك شدن به مقصد عالى حيات و هستى، كمك خواهد كرد.

و اين است كه انسان بايد- همواره- از راههايى كه اشاره شد در طلب آن لطف و عنايت بر آيد، و بدينگونه درصدد بهره مندى از ''نفحات رحمانى'' باشد، نفحاتى كه هر كس را دريابد، جز از طريق ''ولى خدا'' نخواهد بود. و اين لطف ولى است كه انسان را مستعد بهره مندى از آن فيوضات بزرگ مى سازد. در واقع زبان حال همه، در پيشگاه انسان هادى و ولى عصر ''ع'' اين است:

ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد   هم مگر پيش نهد لطف شما گامى چند

و اينكه در دعاها رسيده است: ''... و اعنا على تاديه حقوقه اليه، و الاجتهاد فى طاعته، و اجتناب معصيته، و امنن علينا برضاه، و هب لنا رافته و رحمته و دعاءه و خيره، ما ننال به سعه من رحمتك، و فوزا عندك، و اجعل صلاتنا به مقبوله، و ذنوبنا به مغفوره...''، همين است، يعنى:

خدايا!... ما را كمك كن تا حقوق او را ادا كنيم "غيبت او را چون حضور بدانيم، حرمت او را نشكنيم، و مراقب كردار خود در برابر او باشيم"، و در اطاعت او بكوشيم، و از مخالفت با او "مخالفت با احكام دين" دورى گزينيم.

خدايا!... ما را از نعمت رضايت او بهره مند ساز، و از مهربانى و عنايت و دعا و فيض او برخوردار گردان، تا بدانجا كه به رحمت گسترده ى تو دست يابيم و در پيشگاه تو پذيرفته شويم.

خدايا!.. نماز ما را به بركت او قبول كن، و گناهان ما را به آبروى او ببخش...