کلام جاودانه

محمدرضا حكيمي

- ۲ -


شناخت 1

كلام نور و كلام ظلمت

كلام موجود در روز زمين و در دست بشريت را مى توان به سه نوع تقسيم كرد:

1- كلام وحى.

2- كلام حاملان وحى.

3- كلام طبيعى.

در توضيح اين سه گونه كلام- باختصار- مى گوييم:

1- سخن و كلامى كه از راه ''وحى'' رسيده است، و اكنون در دسترس انسان خاكى است، كلام خدا و كلام آسمانى "كلام وحى" است. اين كلام هم به حسب محتوى و مضمون و جوهر، آسمانى و از وراى طبيعت است "نه از طبيعت" و از جهان ملكوت "و عوالم غيب الهى" فرود آمده و نازل گشته است، و هم به حسب قالب و صورت و كلمات و تركيب و اجزا.

2- سخن و كلامى كه از پيامبر اكرم ''ص'' و اوصياى او رسيده است، كلام حاملان وحى است [ ''حامل وحى'' دو گونه است: بيواسطه "پيامبر"، با واسطه "وصى پيامبر". ] يعنى انسانهاى آسمانى و هادى كه از ديگر بشريت والاترند "مطهرند و در خسران و زيان نيستند و طلوم و جهول نه" و با جهان برين مرتبطند. اين كلام نيز به اعتبار محتوى، و علم و جوهره ى خود، و در ارتباط با روح قدسى گوينده، به گونه اى آسمانى است. و نقص و نقض و خلاف و خطا ندارد، ليكن به اعتبار قالب و تركيب و اجزا، از اين جهان است و در همين جهان، تركيب و تعبير و تلفظ شده است، البته به وسيله ى نفس قدسى انسان هادى. و اين دو كلام- با تفاوت مرتبه- هر دو كلام نورند.

3- كلام سوم، كلام و سخن ديگر افراد بشر است يعنى انسانهاى عادى و زمينيان "انسانهاى هابط". كلام انسان عادى و غير هادى، هر كس باشد و از هر رده، كلام زمينى و اينجهانى است در همه ى ابعاد. اين كلام هم از نظر معنى و هم لفظ، كلامى طبيعى و از عالم ماده و طبيعت است. و كلام طبيعى، كلام ظلمت است، چون طبيعت، سراى ظلمت است. و بشريت ساكن در ظلمتساران طبيعت، سخنانى كه مى گويد همه در دار ظلمت است و مايه گرفته از همين ظلمات متراكم، و از نفوس مستغرق در ظلمات طبيعى و كشمكشهاى اميال و اغراض و اهوا، و غرايز و جهلها و غرورها و پندارها. اين است كه كلام بشر از سنخ ظلمت است و ظلمانى است، و آكنده است از ظلمت جهل و اختلاف و تناقض و تهافت و محدوديت و نقص و نقض و رد و ايراد و بطلان و تضاد و تغيير...

دو متفكر به هم نمى رسند كه يك گونه سخن گفته باشند، و دو دانا يافت نمى شوند كه اختلاف درك و اختلاف برداشت و اختلاف تشخيص و اختلاف تعبير نداشته باشند، و دو اديب و شاعر فرهيخته و فيلسوف و فرزانه نيستند كه افكار و سخنانشان در همه ى دوره هاى عمر در يك سطح باشد. و كمتر سخنى- در هر جاى و هر مكتب- يافت مى شود كه در آن، حقيقتهاى محض، بدون شائبه ى قصور درك و ديد و بى خلط و جهل و يكسونگرى، گفته شده باشد، و از ظنون و اوهام مصون باشد. البته گاه مى شود كه در كلام انسان هابط نيز آثارى از علم حقيقى به هم مى رسد. و اين چگونگى در كلام انسانهايى است كه به گونه اى- مستقيم يا غير مستقيم- از چشمه ساران وحى و علوم انبيايى استفاده كرده اند، يا از فطرت الهى و فروغ عقل خود بهره برده اند. اينگونه سخنها، در زمانهاى مختلف و در زمينه هاى مختلف، گاه گاه، از سوى برخى از بزرگان گفته شده است، ليكن آنچه همواره نور است و شامل محض حقيقت، و در آن ريبى و اختلافى و جهلى و ظلمتى و تناقض و تضادى و تغييرى نيست، و همه بصائر است و نور، و شناخت است و هدايت، و بينات است و فرقان، كلام خداست و كلام پيامبران خدا و كلام اوصياى پيامبران. دو اشاره:

الف- در اينجا به اين موضوع بسيار مهم اشاره مى كنيم كه استفاده از فطرت و انوار و استعدادهاى فطرى و به فعليت رسانيدن آنها نيز هنگامى بصورتى شايسته و سازنده انجام مى يابد كه به دلالت راهنمايان الهى و ''انسانهاى هادى'' باشد، و با هدايت و تعليم و تربيت آنان سامان پذيرد، و گرنه با چگونگيهايى كه در راه هست- بويژه در مراحل مخاطره آميز و اشتباه پذير مشاهدات و رويت حقايق، كه اهل آنها مى دانند- كار به نتيجه اى مطلوب نخواهد رسيد، و بدور از لغزشها و توهمات و تسويلات نخواهد بود. نقش اول انسان هادى، هدايت فطرت است و استخلاص آن از حجابهاى گوناگون... تا سلوك روحانى، از گام نخست، به شكلى سالم انجام پذيرد، و نفس همواره در جهت دعوت الهى و راه الهى حركت كند.

ب- موضوع بسيار مهم ديگر، تعقل "به كارگيرى عقل و استفاده ى فعال از آن" است، كه آن نيز روشهاى مختلف دارد. آنچه انسان را به حقايق راهبر مى گردد، و به علوم انبيا ''ع'' و اوصيا ''ع'' مى رساند، و از ''معارف قرآنى'' بهره ور مى سازد، ''تعقل قرآنى'' است، يعنى تعقلى كه با ''روش قرآنى'' انجام يابد، و تحت تاثير هيچ روش و منطقى ديگر نباشد، و مشوب به هيچ امرى ديگر نگردد، زيرا مشوب گشتن، خالص بودن دريافت را از ميان مى برد- چنانكه روشن است.

بزرگان ''مكتب تفكيك'' [سه تن از بزرگان اين مكتب، در سده ى چهاردهم هجرى قمرى، اينانند:

1- ''سيد موسى زرآبادى قزوينى'' "م: 1353 ه. ق".

2- ''ميرزا مهدى غروى اصفهانى'' "خراسانى" "م: 1365 ه. ق".

3- ''شيخ مجتبى قزوينى خراسانى'' "م: 1386 ه. ق".

اساس اين مكتب بر ''تفكيك'' سه راه شناختى و معارفى است در تاريخ انسان، يعنى راه ''وحى'' "قرآن"، و راه ''عقل'' "فلسفه- برهان"، و راه كشف "شهود- عرفان"، و همچنين نفى ''تاويل''. معتقدان به اين مكتب، بر پايه ى پيروى از حكم عقل و حكم شرع "يعنى تاكيدهاى بسيار موكد پيامبر اكرم ''ص'' و ائمه طاهرين ''ع'' بر پرهيز از ''تاويل''"، از تاويل آيات قرآن كريم و ايجاد "و تمحل" انطباق ميان مضامين آنها با داده هاى ذهنها و مكتبها و مشربها سخت پرهيز مى كنند. و مبانى و اصول ''شناخت قرآنى'' را با ديگر مبناها يكى نمى شمرند.

از اسلوبهاى عمده و سلوكهاى عقلانى مشخص مكتب ياد شده، تعقل قرآنى، شناخت حاق معارف انبيايى و احياى فطرت است، و دقت بكمال در پيروى عقلانى تام از ''انسان هادى''، در سلوك راه شناخت و وصول. اين مكتب هنوز بخوبى شناخته نيست.] كه- به پيروى از عقل و شرع هر دو- از ''تاويل'' پرهيز داشتند و بر امر مهم ''تفكيك'' تاكيد مى ورزيدند، و ''خلوص دريافت'' و دورى از شوائب تقليد فكرى، و تعبد عقلى، و دنباله روى شناختى، ومرعوبيت علمى، و تاويل من عندى را براى رسيدن به حقايق محضه ضرورى مى شمردند، همه براى همين امر بسيار عظيم بود، در راه درك حقايق و اتصال نفس به واقعيات. و آن امر عظيم همان ''خلوص دريافت'' است و احتراز از ''خلط دريافت'' و ''مزج شناخت''. [ واضح است كه ''خلط دريافت'' و ''مزج "آميخته ساختن" شناخت''، ناگزير به ''التقاط'' منجر مى گردد- چنانكه متون مربوط، با مقايسه ى تاريخى آراء فلسفى، شاهد آن است. ] و آن بزرگان خود اهل تعقل بودند، تعقلى جانانه و كامل، ليكن بر مبناى قرآنى و روش خالص ''تعقل قرآنى''. مشايخ ما نقل كرده اند كه مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى، تعقل مداوم هشت ساعته داشته است "و تصور نمى رود كه كسان چندى از بزرگان و مشاهير به اين چگونگى رسيده باشند"، و مى فرموده است: ''چون در احاديث رسيده است كه شبانه روز را سه قسمت كنيد و يك قسمت آن را به عبادت اختصاص دهيد، و نيز رسيده است كه بهترين عبادت فكر كردن است، من خواستم هشت ساعت را به بهترين عبادت پرداخته باشم''، يعنى تفكر و تعقل. درباره ى مرحوم حاج شيخ مجتبى قزوينى خراسانى نيز گفته اند كه وى ''دائم التعقل'' بود.

آرى، قرآن كريم كه بطور موكد و مكرر دعوت به تفكر و تعقل كرده است و آنهمه به اين امر اهميت داده است، چگونه مى شود كه خود براى آن روشى نداشته باشد؟ [ و منتظر بماند تا دو قرن بعد، روش يونانى ترجمه شود، و دو قرن پس از آن، تهذيب و تدوين يابد؟ ] و آيا مى شود تعقل قرآنى كرد به روش يونانى؟ مانند اينكه قرآن دستور داده است نماز بخوانيم، ما نماز را به تعليم مذهب ديگرى بخوانيم، و بپنداريم كه همان نماز قرآنى است كه خوانده ايم و همان نتايج را هم دارد؟

تورات و انجيل

سخن بر سر ''كلام آسمانى'' بود يعنى ''كلام وحى''. امروز در روى كره ى زمين تنها يك كلام داريم كه- بقطع و يقين- كلام آسمانى و الهى است، و سخن نزول يافته از جهان برين و عالم نور است. و آن، قرآن كريم است. كلام ديگرى كه انتساب آن به وحى مسلم باشد در دسترس بشريت نيست. ''تورات''، حتى اسفار خمسه ى آن، سالها و سالها پس از نزول، به دست يهوديان و ''كاتبان'' تاليف و تنظيم يافته است، و هيچيك به صورت نخستين "اصلى" به دست ما نرسيده است.

از اوايل قرن دوم ميلادى تا حدود چهار قرن بعد، كار متن كتاب ''عهد عتيق'' در دست كاتبان بود كه نوشتن مى دانستند، و بعدها معلمين رسمى شريعت موسى ''ع'' بر اساس كتاب عهد عتيق گرديدند. كاتبان تصرفاتى نيز در متن عهد قديم مى كردند. تثبيت متن كتاب عهد قديم به وسيله ى اصحاب ''مسوره'' [ مسوره "Masorah- واژه اى عبرى به معناى ''سنت''": مجموعه ى يادداشتها و حواشى انتقادى و توضيحى بر متن عبرى ''عهد عتيق''، كه در نخستين هزاره ى ميلادى تاليف يافته است، و سنه به منزله ى راهنمايى معتبر و موثق براى قرائت و تفسير ''عهد عتيق'' پذيرفته شده است. اصحاب مسوره، يعنى دانشمندان متخصص در موضوع ياد شده. ] به عمل آمد، كه بين قرن ششم تا قرن دهم ميلادى مى زيستند. متنى كه ابوسعيد هارون بن موسى بن اشير فراهم كرد، پس از اظهار نظر موسى بن ميمون "در قرن دوازدهم ميلادى" درباره ى آن، عنوان معتبرترين متن كتاب عهد قديم را يافت... كتاب عهد قديم، بدان صورت كه از قديم الايام در كليساهاى مسيحى متداول بوده است، از منبعى بكلى متفاوت با منبع مسوره اى گرفته شده است. به نظر محققين اتصال قطعى عهد قديم، حتى اسفار خمسه، به منبع ''وحى''، مورد ترديد بسيار است... [ ''دايره المعارف فارسى''، ج 2، ص 1788 -1785. ]

درباره ى ''انجيل'' و ''عهد جديد'' نيز سخن به همين گونه است. عهد جديد آن قسمت از كتاب مقدس است كه مختص مسيحيان است، و شامل 27 كتاب يا رساله است، به تفاصيل مختلف و مربوط به قديمترين ادوار مسيحيت. اين كتابها به زبان يونانى "و به عبارت صحيحتر: به صورتى از زبان يونانى كه از قرن چهارم پيش از ميلاد- در دوره ى هلنيستى و رومى- در سرزمينهاى واقع در شرق مديترانه بدان تكلم مى كردند"، به دست ما رسيده است. اين 27 كتاب، در زمان و مكان واحد نوشته نشده است، بلكه از لحاظ مسائل خاص زمان تحرير، و تركيب و تصنيف، متفاوت است. كتب 27 گانه ى عهد جديد- كه از آن جمله است انجيلهاى معروف- قسمتى از ادبيات آباء كليسا محسوب مى شود... انتخاب كتب 27 گانه، از طرف كليساى مسيحى، به عنوان كتب آسمانى، بتدريج صورت گرفته است... [ ''دايره المعارف فارسى''، ج 2، ص 1788 -1785. ]

قرآن كريم

مى نگريد كه ''تورات'' و ''انجيل'' موجود- بنا به نظر محققان و متخصصان فن- هيچگونه پيوستگى قطعى، به حضرت موساى كليم ''ع'' و حضرت عيساى مسيح ''ع'' ندارند، نه اتصال القايى، نه تعليمى، نه كتبى، نه زمانى، نه مكانى، و نه شايد زبانى، بويژه- از نظر زبانى- در مورد ''انجيل''.

و چگونگيهاى ياد شده، درباره ى ''قرآن كريم''، همه به عكس است. قرآن، از همه ى جهتهاى ياد شده، به پيامبر اكرم ''ص'' و آورنده ى ''وحى'' پيوسته است. پيامبر ''ص'' خود قرآن را و كتاب خدا را آيه- آيه خوانده است، مردمان شنيده اند و حافظان حفظ كرده اند و كاتبان وحى نوشته اند، و باز بر پيامبر اكرم عرضه كرده اند و به تصديق و تاييد او رسانيده اند. حتى برخى از صاحبنظران، ترتيب آيه ها و سوره ها را- همه را- و جاى دادن هر يك را در جاهايى كه اكنون هست، به اشاره و دستور پيامبر ''ص'' دانسته اند. و اين مطالب همه بر اساس مآخذ مستند، و اسناد نسخه اى، و اسناد روايى، و مستندات نقلى، و تواتر تاريخى مسلم و قطعى است.

كلام وحى

بنابر آنچه ياد شد، كلام آسمانى موجود در روى زمين و در دسترس انسان، كه بقطع و يقين، كلام آسمانى فرود آمده به زمين است و ''وحى'' است، قرآن كريم است. پس اگر انسان بخواهد كلام آسمان را، كلام خدا را، استماع كند بايد به آيات قرآن گوش دهد. و اگر انسان بخواهد كلام خدا را بخواند بايد قرآن را بخواند. [ و شايد- از جمله- به همين ملاحظات است كه سكوت به هنگام قرائت قرآن، از آداب شنيدن قرآن و قرائت آن است، و در قرآن كريم آمده است: ''و اذا قرى ء القرآن فاستمعوا له و انصتوا...'' "''سوره ى اعراف''-،- آيه ى 204" ''هنگامى كه قرآن مى خوانند خوب گوش دهيد و خاموش باشيد''، تا انسان كلام نور را بجان بنيوشد، و در آن لحظات قرائت، چيز ديگرى در حوزه ى نفس وى در نيايد، و آن اثر مطلوب از ميان نرود. در آيه ى بعد امر شده است به ''ذكر رب'' و ياد كردن خدا در دل و جان و خروج از حوزه ى غافلان، كه مرتبه اى مهم است، و چه بسا از بركت سكوت به هنگام قرائت و غرق شدن در آيات آسمانى چنان مرحله اى نيز فراهم آيد. همچنين در احاديث رسيده است كه قرآن را- اگر چه از بر داشته باشيد- از رو بخوانيد، كه نگاه كردن به خط قرآن عبادت است. عبادت، عملى است كه انسان را از عالم ظلمت و طبيعت دور مى كند و به عالم نور و قرب الهى نزديك مى سازد. ]

قرآن است كه همه ى آن، لفظ و معناى آن، تركيبها و واژه ها و جمله هاى آن- همه و همه- وحى است و ''كلام الله'' است. و بشريت هر روز كه بخواهد، براى رهايى از تاريكستان طبيعت، ''راه نور'' را بيابد و آن را بپيمايد، و از درون تاريكى و تاريكيها- از جمله تاريكيهاى نفس- بگذرد، و پس از گذشتن از اين ظلمات به ''آب حيات'' برسد، بايد به آستانه ى ''قرآن كريم'' باز گردد، و با دلالت خضر راه "انسان هادى"، از كلام خدا نور هدايت بر گيرد، و قبس فروزان اقتباس كند، و به طور تقرب "تقرب شناختى و تقرب عملى، تقرب معارفى و تقرب عبادى، تقرب فردى و تقرب اجتماعى، تقرب اقتصادى و سياسى" در آيد. هادى راه نور و نورانيت، كلام وحى است كه عين نور است "قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين".

كلام حاملان وحى

اكنون ببينيم، پس از كلام خدا، چه كلامى است كه نشانه اى از جهان الوهيت و رمزى از عوالم برين در آن هست، و بعد ملكوتى دارد، و جوهر آن غيرزمينى و غير ظلمانى است، و حاوى ''علم صحيح'' است. چه كلامى- پس از كلام الله- هست كه راهى به ''نور'' دارد، بلكه خود نيز نور است. در مرتبه بندى كلام موجود در روى زمين، پس از مرتبه ى كلام خدا و وحى الهى، به كلام پيامبر اكرم مى رسيم و كلام اوصياى او. كلام پيامبر و اوصياى پيامبر نيز كلام نور است "كلامكم نور". [ مى توان كلام پيامبران و اوصياى آنان را نيز در اين رده قرار داد، بويژه كلام بزرگان انبيا را، مانند حضرات آدم صفى و نوح نجى و ابراهيم خليل و موساى كليم و عيساى مسيح- على نبينا و آله و عليهم السلام- ليكن از كلام اين پاكان و هاديان نيز، آنچه قطعى و مسلم است همان است كه در اسلام نقل شده است، چه در ''قرآن كريم'' و چه در ''احاديث شريف''. ]

اين كلام، كلام انسان وجه الله است. وجود انسان وجه الله در مقام نزول، تركيبى است از طينت بهشتى و طينت ارضى [ رجوع شود به ''اصول كافى'' ج 1، ''كتاب الحجه''. ] كه طينت ارضى آن نيز در جوار طينت بهشتى قرار گفته، و خميره ى ارضى در عرصه ى وجود انسان وجه الله استهلاك يافته است. در برخى از احاديث، درباره ى خلقت ناسوتى ائمه ى طاهرين ''ع'' چنين تعبير شده است: ''من طينه مخزونه مكنونه'' [ ''اصول كافى'' ج 1، ص 389: ''... عن ابى عبدالله- عليه السلام-: ان الله خلقنا من نور عظمته، ثم صور خلقنا من طينه مخزونه مكنونه، من تحت العرش، فاسكن ذلك النور فيه، فكنا نحن خلقا و بشرا نورانيين، لم يجعل لاحد فى مثل الذى خلقنا منه نصيبا. و خلق ارواح شيعتنا من طينتنا...''. ] پس بستر پديد آمدن كلام معصوم، بستر ديگرى است، كه آن كلام را كلام نور مى سازد. و نبايد از اين حقيقت غفلت كرد، كه از شناختى عظيم، به زيان خويش، محروم مى مانيم.

كلام على

از درخشانترين نمونه هاى كلام ''انسان هادى''، كلام امام على بن ابيطالب ''ع'' است. كلام على، پايين تر از كلام خدا و بالاتر از كلام خلق خداست "دون كلام الخلق و فوق كلام المخلوقين" [ ''شرح نهج البلاغه''، ابن ابى الحديد، مقدمه. ] تحليل درست اين سخن همان است كه ياد شد. اين تعبير، نبايد تنها يك وصف ادبى تلقى گردد، بلكه بايد علاوه بر آن، يك واقعيت مهم و يك شناخت بزرگ دانسته شود. كلام على ''ع''، بيقين در مرتبه ى كلام وحى و كلام الله نيست، پايين تر از كلام خداى بزرگ است. و اين امر روشن است، ليكن بالاتر از كلام انسان است، يعنى همه ى زمينيان، هر كلامى باشد و از هر كس باشد. هيچ كلامى و سخنى از كلامها و سخنهاى موجود در روى زمين، با كلام على ''ع'' قابل قياس نيست، مگر كلامى كه از نظر ماهوى چونان كلام او باشد، يعنى كلام پيامبر اكرم ''ص''، كه در مرتبه افضل است.

با اين حساب، توجه مى كنيد كه در زمينه ى شناختى كلام على ''ع'' و ابعاد آن به چه نتيجه اى مى رسيم. على، ولى خداست و ''انسان وجه الله'' است، يعنى انسان ملكوتى حاضر در نشئه ى ملك. و كلام او نيز چنين است، يعنى كلامى است ملكوتى و تراويده از نفس ملكوتى، نهايت در صورت ملكى. على ''ع'' معصوم است، اسم الله است، جنب الله است، و ظرف علم الهى است، و كلام او از چنين نفسى تراويده است. على حجت خداست، و امين خدا در اقاليم هستى، و وصى صاحب قرآن، و خود صاحب علم قرآن، و باب مدينه ى علم قرآنى و اسرار لدنى، و واقف بر اسرار بسيار مهم ''معراج''، و مامور خدا در زمين براى تربيت و تعليم انسان، پس كلام او نور است و هدايت. و او انسان هادى است، هادى راستين.

شناخت 2

انسان هادى و انسان هابط

انسانى كه پا به كره ى ارض گذاشته و در اين سياره زيسته است- چنانكه اشاره شد- دو گونه است:

1- انسان هادى.

2- انسان هابط.

انسان هابط "سقوط يافته"، انسانى است كه مورد خطاب ''اهبطوا الى الارض'' قرار گرفته است، و به زمين- ظلمتساران ماده و طبيعت- تبعيد شده است، و از جوار عالم الهى و فجر ازليت به غسق طبيعت- و جوار نفس و دنياى اميال و غرايز رانده شده، و از جهان باقى و بدور از دگرگونى و زوال به جهانى فانى و سراسر دگرگونى و زوال افكنده گشته است، و از زيستن در فضاى نور محروم شده به حضور در فضاى ظلمت مجبور گرديده است. انسانها- بطور كلى و نوعى- همه از همين رده اند، و به همه دور باش "اهبطوا الى الارض" داده شده است، و همه راه هبوط را پيموده اند و همه هابطند، سقوط يافته، فرود آمده، و به فرودستان افكنده. [ اين هبوط كه ما در اينجا مى گوييم، چنانكه روشن است، از قرآن كريم گرفته شده است. بنابراين، ارتباطى ندارد با آنچه در مكتب هرمسى آمده است، يعنى: ''طباع تام، و همتاى آسمانى انسان... و اينكه نيمه اى از نفس انسان در آسمان است و نيمه اى از آن به زمين هبوط كرده است... و آن نيمه ى آسمانى "طباع تمام"، حقيقتى روحانى است كه حيات درون انسان را رهبرى مى كند... و انسان جوياى كمال، در طلب آن نيمه ى ديگر خود است و...''، انسان بطور تام به زمين هبوط كرده است. نهايت در وجود او روح الهى و نور فطرى هست، كه اگر آن نور را فعال سازد و از مطموس شدن نگاه بدارد، و در جاذبه ى ولايت كليه و هدايت انسان هادى "حجت خدا" قرار گيرد، دوباره صعود مى يابد، و از سنخ عالم انوار مى شود، و به افاضه ى الهى صاحب علم و قدرت مى گردد. ]

انسان هادى، از گونه اى ديگر است. [ آنچه را در حديث ''اصول كافى'' آمده بود در نظر داشته باشيد: ''... لم يجعل لاحد فى مثل الذى خلقنا منه نصيبا'' ] آمدن انسان هادى به اين جهان، از مقوله ى هبوط و سقوط نيست، بلكه از مقوله ى فرستاده شدن "ارسال" و ماموريت است "و لقد ارسلنا رسلنا ما پيامبران را فرستاديم..."، [ اوصياى پيامبران نيز، هر يك در مرتبه ى خويش- به ''نيابت''- داراى همان منزلت هستند. ] ماموريت براى هدايت كه جامع ''تزكيه'' و ''تعليم'' و ''تربيت'' و ''سياست'' است، يعنى ساختن فرد و جامعه.

و اين ارسال و ماموريت از جانب خداوند متعال، يا بيواسطه است مانند ''رسول'' "مرسلين، پيامبران"، يا با واسطه است مانند ''وصى رسول'' "اوصياى پيامبران، كه به امر خدا و به وسيله ى خود پيامبران معرفى شده اند، و در قرآن در احوال پيامبران ذكر اوصيا آمده است و ''اولواالامر'' نيز تعبير ديگرى است از ''اوصيا''".

انواع وجود انسانى

براى بهتر شناختن دو رده ى نامبرده ى انسانى، يعنى ''انسان هادى'' و ''انسان عادى'' "هابط"، در اينجا به انواع وجود انسانى اشاره اى مى كنيم. وجود انسانى داراى انواعى است "الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه" [ حديث نبوى، '' سفينه البحار'' ج 2، ص 168. ] از اين جمله، مى توان آن را به اين دو نوع تقسيم كرد:

1- وجود خالص.

2- وجود مشوب.

وجود انسان هابط از نوع وجود مشوب و محجوب است، يعنى وجودى است كه جاهليت طبيعى و اعتقادى و عاداتى و محيطى و فرهنگى و تاريخى و رفتارى آن را بسختى آلوده است "نجسته الجاهليه بانجاسها"، و ابرهاى سنگين تاريكيهاى انحراف و جهل و بيخبرى و فساد و دورى از فطرت، او را در خود پوشانيده است "البسته المد لهمات ثيابها". اين، چگونگى وجودى انسان عادى و هابط است، ليكن انسان هادى، درست به عكس اين است، وجودى است خالص نه مشوب و فطرى نه محجوب. فطرت وى فطرت نخستين الهى "فطره الله" است، و فطرت بكر است يعنى به همان چگونگى نخستين باقى است، بدور از پوششها و پرده ها "حجب و غواشى". هيچيك از آنچه درباره ى انسان هابط گفتيم در ساحت اعلاى فطرت او راه نيافته است "لم تنجسك الجاهليه بانجاسها"، و دست غواشى طبيعت و اميال و پرده ها و حجابهاى عادات و اعتقادات سخيف و اعمال كثيف به دامان والاى او نرسيده است "و لم تلبسك المد لهمات ثيابها".

هاديان و هابطان

لازم است ياد شود كه انسان، به حسب نوع خود، هابط است نه به حسب همه ى افراد نوع، زير كه انسان هادى نيز جزء افراد انسان و داراى حقيقت انسانى است، البته حقيقت كامل و خالص و فطرى و مصون، كه همان مرتبه ى ''صوره الرحمانى'' است. پس پيامبران- به دليل عصمت و رسالت و اصطفا- همه در رده ى ''انسان هادى'' جاى دارند. و آدم صفى ''ع'' نيز انسان هادى است نه هابط. و خطاب ''اهبطوا'' [ در ''سوره ى بقره'' "2"، آيه ى 36 و 38، و سوره ى اعراف "7"، آيه ى 24 ] و ''اهبطا'' [ در ''سوره ى طه'' "20"، آيه ى 123. ] به اعتبار ذريه است، يا به اعتبار ظاهر امر و انتقال مكانى است، كه آنان نيز به اين جهان آمده و در آن زيسته اند.

ثم اجتباه ربه، فتاب عليه، و هدى. [ ''سوره ى طه'' "20"، آيه ى 122. ]

- سپس او را خداوند برگزيد، و دوباره پذيرفت، و هدايت كرد.

مقصود از اين هدايت، هدايت كلى ''صفوت'' و ''نبوت'' است، چنانكه در تفسير آمده است: ''اجتباه، اى اصطفاه الله تعالى و اختاره للرساله [ ''مجمع البيان'' ج 7، ص 34. ] خداوند او را برگزيد و مقام رسالت بخشيد و حجت قرار داد'' [ هدايت الهى در اينگونه موارد، رهنمونى به ''علم صحيح'' است، كه حجت خدا بايد واجد آن باشد. ]

در ''نهج البلاغه'' نيز در اين باره چنين آمده است:

ثم بسط الله- سبحانه- له فى توبته [ در تعبير ''بسط در توبه'' دقت شود. ] و لقاه كلمه رحمته، و وعده المرد الى جنته، فاهبطه [ ''اهبط'' در اينجا نيز مانند خطاب قرآنى، به اعتبار ذريه است "يا انتقال مكانى صرف"، وگرنه آدم صفى كه صاحب مقام صفوت و نبوت است، انسان هادى است نه هابط، به شرحى كه گذشت. و اين واضح است ] الى دار البليه، و تناسل الذريه... [ ''نهج البلاغه''، فيض الاسلام، ص 32 "به دليل اينكه چاپ مرحوم فيض الاسلام بيشتر در دسترس است به آن ارجاع مى دهيم. در ضمن، در چاپهاى اخير آن شماره ى صفحه ها فرق مى كند، 9 تا 10 شماره... در نظر باشد"، ''عبده'' ج 1، ص 16 "مقصود شرح نهج البلاغه ى عالم بزرگ مصرى، شيخ محمد عبده است، چاپ مصر، مطبعه ى الاستقامه، به تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، در 3 جزء." ] - سپس خداوند سبحان آدم را با آغوش باز پذيرفت، و او را كلمه ى رحمت خويش بياموخت، و به او نويد بازگشت به بهشت بداد. پس "از انجام اين مراسم" او را به سراى گرفتارى و آزمون "با حفظ مقام صفوت" درافكند، تا در اينجا زاد و رود كند.

مقام اصطفا

ملاحظه مى كنيد كه مقام ''اصطفا و اجتبا مساوى گزينش الهى''، و ''القاء كلمه ى رحمت''، همه و همه، اشاره به همان مقام عظيم ماموريت "نبوت و رسالت و عصمت" است كه مرتبه ى انسان هادى و رسول و نبى و حجت و وصى است نه انسان هابط. بنابراين، خطاب ''اهبطوا''، به آن معنى كه بدان اشاره كرديم، خطاب نوعى است نه شخصى، يعنى به اعتبار افراد نوع است نه شخص حضرت آدم، بويژه كه تعبير ياد شده به كلمه ى ''جمع'' است. پس حضرت آدم، به جهت ابوالذريه بودن، مخاطب به اين خطاب است، و به جهت مقام ''صفوت''، انسان هادى است و حجت خداست بر ديگران، و آمدن او به اين جهان- پس از قرب اجتبايى و بسطى و القايى- از مقوله ى نزول و ارسال است نه هبوط اصطلاحى.

صعود از هبوط، يا هبوط در هبوط

ممكن است گفته شود كه انسان، به حسب طبيعت خود، هابط است. و اين هبوط در همه ى انسانها به يك شكل است و داراى يك حقيقت و واقعيت، نهايت برخى از افراد انسانى با توجه به فطرت الهى خويش و با پيروى از هادى باطنى "عقل" و هادى ظاهرى "پيامبر و امام"، راه كمال و صعود را مى پيمايند، و برخى دچار سقوط و عصيان و انحطاط مى گردند، و راه به جايى نمى برند، و به مرحله ى ''هبوط در هبوط'' مى افتند.

اين نظر ممكن است ابراز شود، ليكن براى صاحب مقام عصمت و اصطفا، هيچگونه هبوطى- از آنگونه كه در انسان عادى و غيرهادى گفتيم- نمى توان تصور كرد. آمدن او به اين جهان به عنوان رسالت و امامت است، چنانكه در آيات و احاديث تصريح شده است. و اين چگونگى، ارسال است نه هبوط، مگر هبوط را تنها به اين معنى بگيريم كه همه به اين جهان آمده اند و در آن زيسته اند "يعنى انتقال مكانى"، نه اينكه دچار سقوط شده اند، زيرا چنين معنايى در انسان هادى تصور نمى شود. [ ''سوره ى زخرف'' "43"، آيه ى 83. ] و اگر چنين باشد، او نمى تواند ''هدايت كننده'' باشد، به معناى اصلى و اولى و راستين ''هدايت''.

بنابراين، درست اين است كه بگوييم انسانها همه هابطند و در كشاكش هبوط و سقوط و بلا و آزمون گرفتار، مگر شمارى معدود كه مظاهر رحمت خدايند و آمده اند تا به انسان هابط راه صعود بياموزند، و به عنصر خاكى جوهر افلاكى دهند. و بر انسانهاى هابط است- يعنى همه ى انسانها غير از انبيا و اوصيا- كه خود را از نعمت وجود انسان هادى بهره مند سازند، و با دلالت او راه معرفت و قرب پويند، و به سرچشمه ى علم حقيقى نزديك گردند، و با دلالت انسان هادى به احياى فطرت خويش و احياى نيروها و استعدادهاى فطرى بپردازند، و با هدايت انسان هادى عقل خويش را فعال سازند، تا به مرحله ى ''صعود از هبوط'' برسند، و به مقام رجوع الى الله نايل گردند، و گرنه به ورطه ى ''هبوط در هبوط'' كه موجب شقاوت ابدى است در مى افتند، و به پرتگاه ''فذرهم يخوضوا و يلعبوا'' [ ''سوره ى اعراف'' "7"، آيه ى 179. ] دچار مى گردند، و به مغاك ''اولئك كالانعام بل هم اضل'' [ در آيات ''اهباط'' آمده ست: ''بعضكم لبعض عدو''. و در برخى از تفاسير گفته شده است كه مقصود وقوع عداوت و خصومت و درگيرى ميان فرزندان آدم ''ع'' است. و ظاهر هم همين معنى است. و اين نيز دلالت دارد بر اينكه واقعيت معنوى ''اهباط''، شامل حال انبيا و اوصيا- عليهم السلام- يعنى ''انسانهاى هادى'' نيست، زيرا در ميان آنان عداوت و خصومتى متصور نيست- "متحد جانهاى شيران خداست" ] سقوط مى كنند. و اگر از رده ى انسانهاى معمولى نباشند، و اهل فضل و علم و اختراع و فلسفه و عرفان و نبوغ و ديگر ارزشها باشند، و خود را- به حسب تصور - از حد سقوط در آن دو پرتگاه ياد شده بالاتر شمارند، مسلم است كه به وادى ''و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور'' در خواهند غلتيد، زيرا هدايت حقه به وسيله ى نور است و لا غير، و نور در كتاب خداست و در نزد عالم به كتاب خدا يعنى انسان هادى و لا غير.

گسترده وجودى انسان هادى "حجت خدا"

پس از آنچه ياد شد اشاره مى كنيم به برخى از ويژگيهاى انسان هادى. وجود انسان هادى، نسبت به وجود انسانهاى عادى و غيرهادى، وجودى نامحدود است، بنابراين تصرف او نيز نامحدود است. او در عين حضور در طبيعت، در ماوراى طبيعت نيز حضور دارد، و در عين تصرف در طبيعت در ماوراى طبيعت نيز تصرف مى كند، جهان براى او مانند بدن ماست براى ما. او روح جهان است و متصرف در جهان. [ در يكى از زيارات چنين آمده است، درباره ى مقام انسان هادى، يعنى معصومين ''ع'': ''قد آتاكم الله يا آل ياسين خلافته و علم مجارى امره فيما قضاه و دبره و اراده فى ملكوته...'' و ''القضاء المثبت ما استاثرت به مشيتكم''. و نيز خطاب به حضرت ولى عصر ''عج'' آمده است: ''السلام عليك يا مخزونا فى قدره الله نور سمعه و بصره''- ''بحار الانوار'' ج 99، ص 96 -92، به نقل از ''مصباح الزائر''. زيارات معتبر، گنجينه هاى علمى و شناختى عظيمى است، كه نبايد از آنها و تعمق در آنها غفلت كرد و خود را محروم داشت. ]

و اين واقعيت كه در احاديث آمده است، يعنى ''لو بقيت الارض بغير امام لساخت'' [ ''اصول كافى'' ج 1، ص 179. ] همين است، روح كه نباشد جهت حيات نيست پس بقا نيست. حيات تكوينى و حيات تشريعى، هر دو، نيازمند به وجود حجت است. در بعد تشريعى نيز اگر حجت معصوم نباشد، كسان ديگر نمى توانند دين خدا را چنانكه بايد اجرا كنند و حيات بخشند، بويژه ركن عدالت را [ چنانكه تجربه ثابت كرده است "و تعهد اقتضا مى كند كه به اين حقيقت اعتراف شود، تا دين خدا و مجاهدات سخت پيامبران و اوصياى پيامبران، بويژه مجاهدات طاقت فرساى پيامبر اكرم ''ص'' و ائمه طاهرين ''ع''، مخدوش نگردد.". ] و اگر عدالت نباشد، حياتى واقعى و حضورى فراگير و عميق براى دين و احكام آن در ميان توده ها متصور نيست، كه ''العدل حياه الاحكام'' [ ''غرر الحكم'' ص 30. ] اينهاست و مسائل بسيارى ديگر كه در ارتباط با وجود و حضور حجت "انسان هادى"، مطرح است.

در اينجا براى بيشتر آشنا شدن با ''انسان هادى''، و انس گرفتن با اينگونه مقامها و قدرتهاى حجت خدا و بيشتر استفاده كردن از او، به ذكر تمثيلى مى پردازيم.

انسان هابط مانند زندانى است، و انسان هادى مانند طبيب يا معلم كه به زندان سر مى زند براى معالجه و آموزش زندانيان. از اينرو براى او ورود و خروج از زندان همواره ميسور است، و حدود تصرفات او محدود به زندان نيست، بلكه مى تواند در خارج از زندان نيز تصرف و تردد داشته باشد، و او محكوم به احكام زندان نيست، و ماموران زندان نسبت به او سلطه اى ندارند.

آرى، انسان هادى، مقهور طبيعت و محصور در طبيعت نيست، و كارگزاران و ماموران عالم طبيعت سلطه اى بر او ندارند، بلكه او بر آنان مسلط و مشرف است، و در آنان و ساير اجزاى طبيعت تصرف دارد. بلكه به نص ''سوره ى قدر''، امور جهان و كارگزاران جهان زير نظر او قرار دارند. و او واسطه ى پيوند است ميان طبيعت و ماوراى طبيعت. او در واقع، به اقتضاى اصل خويش، در جوار ابديت جاى دارد، و روح او- همواره- معلقه بالمحل الاعلى است، آويخته از تاره ازليت و طالع در فجر تعينات، [ رجوع شود به ''اصول كافى'' ج 1، ''كتاب الحجه''، بابهاى مختلف آن. ] اگر چه خود او در سراى طبيعت جاى داشته باشد.