کلام جاودانه

محمدرضا حكيمي

- ۱ -


پيشگفتار

انسانها، همه، بر دو گونه اند:

هادى،

هابط.

انسان هادى "كه براى هدايت فرستاده شده است"، نفس مطهر و معصومى است كه صاحب نور هدايت است، و رمز هدايت و راز نجات در نزد او است. و انسان هابط "كه در مغاك تاريك خاك در افتاده و به هبوط دچار گشته است"، همه ى بشريت سرگشته در وادى ضلالت و اوهام است، يعنى انبوها انبوه انسانى كه هر كس از آنان در دامن انسان هادى آويخت، و هدايت او را شناخت، و به تعاليم او عمل كرد، به رهايى رسيد و رستگار شد، و گرنه، نه...

پس، انسان هادى، همان نفس قدسى معصوم است كه از سرادق عالم ربوبى، براى هدايت انسان، بدين جهان مى آيد، و در واقع، حقيقت كليه ى او مانند حقيقت كليه ى قرآن كريم نازل مى شود تا بتواند در دسترس بشر قرار گيرد، و انسانها را با تزكيه و تعليم، به هدايت اعظم و عبادت اكمل و قرب اتم راهبر گردد. [ و روشن است كه لازمه ى قرب اتم، حب كامل است "بر حسب استعداد و مجاهدت هر فرد". و حقيقت ايمان در مرحله ى كمال همان حب است: دوست داشتن، دوست داشتن خدا و دوست داشتن خلق خدا. و لازمه ى دوست داشتن خدا عبادت است، و لازمه ى دوست داشتن خلق خدمت.... ]

در اسلام، انسان هادى، پس از نفس الوهى پيامبر اعظم و اكرم ص، همان كسانند كه در حديث نبوى و مسلم ثقلين [ حديث ثقلين از احاديث مسلم است. دانشمندان و حافظان حديث از اهل سنت نيز آن را با اسناد معتبر نقل كرده اند، و سخنانى بسيار مهم درباره ى معنى و شرح و اهميت آن گفته اند، از اينگونه كه چون قرآن تا قيامت باقى است، پس هميشه از عترت نيز يك تن كه عدل قرآن باشد و مشكات هدايت، در جهان باقى خواهد بود . رجوع شود به مجلدات حديث ثقلين، از كتاب عظيم عبقات الانوار، تاليف علامه ى مجاهد، مرزبان بزرگ حماسه ى جاويد، حضرت ميرحامد حسين هندى "م: 1306 ه. ق". ]، عدل و لنگه ى قرآن كريم قرار گرفته اند.

انسان هادى- ناگزير- معصوم است. علم صحيح، ملازم با عصمت است و عصمت ملازم با علم صحيح، قرآن كريم، مجموع كلى علم صامت است، و انسان هادى، مجموع كلى علم ناطق.

او، يا پيامبر است "مدينه ى علم"، يا وصى پيامبر "باب مدينه ى علم". و على ع خود باب و در اين شهر "جايگاه جامع" علم است "انا مدينه العلم و على بابها" [ براى ديدن مدارك بسيار اين حديث مسلم و مشهور، از طريق اهل سنت، رجوع شود به كتاب عظيم الغدير، ج 6، ص 77 -61، از چاپ بيروت. ]

منم شهر علم و عليم در است   درست اين سخن گفت پيغمبر است

و هر چه از اين علم "پس از آنچه از پيامبر اكرم ص رسيده است" به هر كس و به هر جاى برسد، از افاضه ى اين وصى خواهد بود و سپس ديگر اوصيا- چنانكه در احاديث نبوى بدان تصريح گشته است.

پس علم صحيح [ علم صحيح، تعبيرى است كه از سخن حضرت امام محمدباقر ع گرفته شده است، و حديث آن خواهد آمد. همين تعبير را در اين مقاله اصطلاح قرار مى دهيم براى اشاره به علم واقعى و راستين، و خود تعبيرى بسيار غنى و گوياست. ] و علم حقيقى و حقيقت علم "شناخت درست همه ى حقيقتهاى عالم، از ثابت و زايل، در زمان و ماوراى زمان، به وجهى كه مستلزم قدرت نيز باشد"، در قرآن كريم است و در سينه ى معصوم، يعنى انسان هادى، انسان حامل نور هدايت. و در اين جهان كه نشئه ى ظهور ظلمت است، و سراى طبيعت است، و مقطع تراكم حجب "پرده ها و پوششها" است، تنها نور است كه قدرت راهنمايى دارد و مى تواند هدايت كند، و آنچه از نور باشد. از اين روست كه هدايت حقه و راهنمايى راستين، تنها و تنها، در قرآن كريم است "قد جاءكم من الله نور..." [ سوره ى مائده "5"، آيه ى 15. ] و در تعاليم معصوم "كلامكم نور" [ زيارت جامعه. ] و از همينجاست كه شرح و تفسير هدايت كليه ى قرآنى "تبيين خط قرآنى، در علم و عمل، يعنى خط شناختى و خط سلوكى و اقدامى فردى و اجتماعى، تربيت فرد قرآنى و ساختن جامعه ى قرآنى"، جز از طريق معصوم و به دست او- كه عدل قرآن است و واجد مجموع علم قرآنى "علم تنزيل، علم تاويل، علم حروف مقطعه، و..." است- تحقق راستين نخواهد يافت، به نص قرآن كريم كه فاسئلوا اهل الذكر... [ سوره ى نحل "16"، آيه ى 43، سوره ى انبيا "21"، آيه ى 7. روايت شده است از على ع كه فرمود: نحن اهل الذكر- آن اهل ذكر و اهل قرآن كه بايد علم قرآنى را از آنان آموخت ماييم- تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 40. نيز رجوع شود به تفسير برهان و تفسير نورالثقلين. ] و به نص حديث ثقلين كه ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا....

پس آن كسان كه مى پندارند كه از هدايت قرآنى بى دلالت معصوم بهره ور گشته اند و به قسطاس مستقيم دست يافته اند و نيازى به معصوم ندارند، و با اين وصف، به حيات دينى رسيده اند، در درون تاريكستان روح مرده ى خويش، از حيات حقيقى محرومند "تا چه رسد به احياء"، و در ظلمات اوهام خويش و معلومات و مصطلحات خويش "ظلمات بعضها فوق بعض" غرقند و غافل [ رجوع شود به جلد چهارم كتاب بيان الفرقان، تاليف متاله بزرگ خراسان در روزگار اخير، و سومين آموزگار گرانقدر مكتب تفكيك، عالم ربانى و معارف شناس بزرگ قرآنى، حضرت شيخ مجتبى قزوينى خراسانى "1318 ه. ق- 1386 ه. ق". ] و از سر غفلت مغرور. حيات تن به آب است و هوا، و حيات روح به علم است و دلالت. [ در كلمه ى دلالت و بار محتوايى آن دقت شود. علم- در واقع- آن است كه تعلم من ذى علم "آموختن از دارنده ى علم حقيقى" باشد و به دلالت او و تبيين او. در اين صورت است كه علم است و آثار علم صحيح از آن براى نفس عالم پديد مى آيد، و از او به ديگران مى رسد. و در حقيقت، متعلم بدينگونه، متعلم على سبيل نجاه "رهيافته به رستگارى" خواهد بود. و عالم ربانى، در اين مقام، همان انسان هادى است. ] علم در قرآن است و دلالت "به چگونگى اين علم و راه رسيدن به آن" در نزد معصوم. و هر چه جز اين باشد، تاريكى است و گمراهى، و ظلمت است و ضلالت، و عدم وصول است به توهم وصول، و گرفتارى در دام صنعت و اصطلاح است به تصور علم، و تسويلات و آراسته هاى نفسانى است كه از خويگر شدن "تانس" با آن صناعات و اصطلاحات پديد مى آيد و غرور كاذب مى آفريند.

و اينك سخنى درباره ى نهج البلاغه، كلام جاودانه اى كه خود شمه اى است از تعاليم انسان هادى، و على لكل قوم هاد.

و اين سخن در يك مدخل و هشت شناخت و سپس يك تذييل، معروض مى افتد.

مدخل

خاموشى

سخن گفتن درباره ى سخن على نيز دشوار است، به همان اندازه كه سخن گفتن درباره ى خود على ع...

اين كلام جاودانه را، جاودانه كلامى بايد تا آن را بشناساند، و در سرايش عظمتهايش روزگار بگذارد. اينجا پهنه اى، و ژرفايى، و عظمتى است بيگانه با نهايتها. چه بيشمار انديشمندان و فرزانگان و ژرفنگرانى كه خاموش ماندن را سخته تر دانستند و سكوت را گوياتر شمردند، و چه بسيار فرهيختگان و سخنوران و شاعران، كه قهرمانان بزرگ و پيروز پهنه هاى سخن و سخنورى بودند، ليكن در اين پهنه ى بيكران و عرصه ى سترگ نيارستند پوييد...

هنگامى كه به ابوالطيب متنبى- شاعر بزرگ عرب- مى گويند: چرا در ثناگسترى على چيزى نمى سرايى؟ مى گويد:

و صفات ضوء الشمس تذهب باطلا.

- درباره ى خورشيد چه بگويم؟ خورشيد، يعنى خورشيد...

يكى از دوستان فاضل [ حجت الاسلام آقاى شيخ عبدالحسين معزى تهرانى. ] به مناسبتى- همى از من خواست تا درباره ى نهج البلاغه- كلام جاودانه ى على ع- گفتارى تقرير كنم، و سخنى بگويم، و در اين مقوله مقاله اى بنگارم. و من هر بار- به عذرى- از كنار اين كار مى گذشتم... تا اينكه شبى در خلال سخن گفت: ما تو را در رده ى شيفتگان على به شمار مى آوريم، پس چگونه در اين باره خاموشى؟. و من نمى دانستم چه بگويم، و دردى كه جان متنبى و همانندان متنبى را آكنده مى داشت... و هم اكنون جان مرا آكنده مى دارد، چسان در ميان نهم: درد عجز و ناتوانى، در برابر عظمت ياد على و ياد سخن على؟...

عذر نامه خاموشان

من خود مى دانستم كه اين خاموشى از چيست؟ من كمتر از متنبى مات عظمتهاى على ع نيستم... بلكه آنچه را من، با واژه ى عظمت، درباره على ع ياد مى كنم، از مقوله اى است جز آنچه متنبى و امثال متنبى را مبهوت ساخته است. آرى، من از سر عمد، در اين سكوت مبهوت گون خويش غرق بودم:

و تركت مدحى للوصى تعمدا   اذ كان فضلا مستطيلا شاملا
و اذا استطال الشى ء قام بنفسه   و صفات ضوء الشمس تذهب باطلا

- من از ذكر مدايح وصى پيامبر، بعمد، خاموش نشسته ام، چه نمى توان جهانى را در بيانى گنجانيد.

آن عظمت كه به ذات خويش قائم است چه نيازى به مدح دارد، آيا بيهوده نيست معرفى آفتاب عالمتاب؟

اين واژه هاى سرشار از شور، سرشار از شعور، سرشار از عجز، سرشار از درد، سرشار از فروتنيهاى بحق، و سرشار از شيفتگى و اعجاب، عذرنامه ى شاعر عرب است، متنبى، قطره اى كه به او گفته اند تا در ثناى اقيانوس سخن بگويد، و ذره اى كه از او خواسته اند تا فضايل خورشيد را بسرايد...

و نه تنها شاعران، كه ديگر متفكران و عالمان و مفسران و محدثان و فيلسوفان و متكلمان و اديبان بزرگ نيز سخنانى در همين مايه بر زبان آورده اند، از اين جمله يكى ابواسحاق نظام بصرى است. يكى از دوستان كتابفروش ابوعثمان جاحظ مى گويد: از جاحظ [ از اديبان و نويسندگان بزرگ عرب و متكلم معتزلى معروف "م: 255 ه. ق". ] شنيدم كه اين سخن را از گفته ى استاد خويش ابواسحاق نظام نقل مى كرد:

على بن ابى طالب- عليه السلام- محنه على المتكلم: ان وفاه حقه غلا، و ان بخسه حقه اساء... [ امالى، شيخ طوسى، ج 2، ص 201. ]

سخن گفتن درباره ى على بن ابيطالب ع، مايه ى گرفتارى غريبى است، اگر گوينده درباره ى او سنگ تمام بگذارد به غلو افتد، و اگر حق او را كم گيرد بى ادبى باشد....

و من نمى يارستم آفتاب جهانتاب سخن على ع را نيز معرفى كنم، كه سخن على ع بخشى است از شعاع كرانه ناپيداى وجود على...

آنجا كه خوشه پروين آويخته است

اين [ يعنى شناخت مقام امام معصوم، و وصى پيامبر اكرم ص، و خليفه ى خدا در زمين، و انباز كتاب خدا، "قرآن"، و مربى راستين انسان ] موضوعى است كه بايد آن را در ميان نهاد و تا آنجا كه مجال است شناساند- يعنى تا آنجا كه گوينده و شنونده توانايى معلوماتى و استعداد ادراكى دارند- و چنان نيست كه برخى ساده بينان و سطحى نگران، يا ناآگاهان از اينگونه شناختها و معارف، يا شور زدگان هدايت جوانان بگويند، كلام على را و- بطور كلى- پيشوايان را و گفتار و كردار آنان را، چنان بالا نبريد كه از دسترس دور باشند و دور مانند... ما بالا نمى بريم، خود بالايند و والا، و واقعيت اين است: بحيث النجم من يد المتناولين... آنجا كه خوشه ى پروين آويخته است كجاست؟ و تو، اى آدم خاكى، كجايى؟ آيا مى توان دست دراز كرد و ستاره ى پروين را در دست گرفت، در اوج آسمان؟...

و اين خود يك تمثيل است كه از پيشوايان رسيده است. امام هشتم حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا ''ع''، به هنگامى كه در مرو خراسان، براى گروهى سخن از مقام امام مى گفتند، اينچنين گفتند: ''... بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين''. [ ''اصول كافى'' ج 1، ص 198، كتاب ''امامت'' "كتاب الحجه"، ''باب نادر فى فضل الامام و صفاته''. ]

آرى، بايد به شناخت واقعيت رسيد، و به مقام ''معرفت'' نزديك گشت، و آنان را كه حاملان نور هدايتند بهتر شناخت. و اين خود در خور ژرفبينى است كه انديشيدن در اين شناخت و نزديك گشتن به اين معرفت، نه تنها به بهره گيرى و هدايت جويى از سرچشمه هاى فيض و هدايت و علم و عمل و اقدام زيانى نمى رساند، بلكه به اين مقصد كمك نيز مى كند. پس ذكر والايى مقام ''هاديان''، به هيچ روى باعث نمى شود تا مردم نتوانند از آنان بهره مند گردند، بلكه به عكس، سبب مى گردد تا همگان با شور و شعورى افزون، و آمادگى و استعدادى بيشتر، و عشق و اخلاصى عميقتر، و دركى پژوهنده تر، و تقربى والاتر، به آن چشمه هاى خورشيد نزديك گردند، و هر چه بيشتر روشنى گيرند و فيض يابند... و تا مقاصد تعاليم آنان و مطاوى آن تعاليم هر چه بيشتر شناخته آيد، و فضاى القايى و تربيتى آن تعاليم هر چه خوبتر رخ نمايد، و در ساختن فرد و جامعه و شدنهاى انسانى و صيرورتهاى انقلابى هر چه ژرفتر موثر افتد، و به روى انسان ظلمت زده و بندى ظلمتكده، راه ''نور'' بگشايد، و بدور از ''شعار صرف''، در ميدان اقدام كارساز باشد.

همچنين، باشد كه آنان كه دور افتادند و دور گشتند، بلكه- با اسباب و عوامل و زمينه سازيها- دورشان كردند، نيز با برگشت به فطرت خويش، و تامل در اينگونه گفته ها و شناختها گامى پيش نهند، و از گمگشتگيها برهند، و از سرگشتگيها رهايى يابند، و از ظلمتها و سقوطها بر آيند، و به سرچشمه توجه كنند نه به مدعيان...

خواستن و جستن

با اين اشارتها، به اين نقطه مى رسيم كه: بايد خواست و كوشيد، و جست و جوشيد، و شناخت و خروشيد، و نيوشيد و نوشيد. بايد خويشتن از اين پندار كه آنچه مى دانى- يا بايد بدانى- همينهاست و بس رها ساخت، و غرورهاى كاذب را دور ريخت، و گمانهاى واهى را از سر بدر كرد، و دانستنكهاى بدتر از ندانستن "علمكهاى زيانبارتر از جهل" را زير پا افكند، و در آستانه ى ''حق بزرگ'' سر فرود آورد، و براى حضور در حريم خورشيد آماده گشت. بايد فروتنانه خواست و خواستارانه جست، و از اين دامها و دامكها جست...

و چون به طلب شناخت پاكان و سخن پاكان برآييم، بايد نخست آيين پاكى پيش گيريم، و بكوشيم تا اوهام و خيالات و صناعات و اصطلاحات، راه بر ما بر نبندند. بايد بيدار باشيم تا غرور دانسته هاى كاذب، ظرف وجود و ظرف استعداد و ظرف درك و دريافت ما را پر نسازد، كه ظرف پر را جاى چيزى ديگر نيست. بايد اين حقايق زلال، و اين واژه هاى اثيرى، و اين انوار سيمگون ازلى، در مجلاى فطرت رخشان، و در چارچوب مكتب پاكان، و در كليت القايى تعاليم على ''ع'' دانسته گردد، نه در تاريكستانهاى بسته ذهنى و محدود انديشى، و نه در سرد سارهاى ارتجاع گرايى، و نه در پيچ و خمهاى شبگرفته ى اغراض و مطامع، و نه در غباركده هاى اوهام و اصطلاحات.

و تو چون وجدان خويش قاضى كنى، دريابى كه بى تحصيل مقدمات و معلومات لازم و آگاهيهاى وسيع و در خور، و بدون پيدا كردن اهليتها و شايستگيهاى بايسته، و بى خداجويى و فطرت گرايى و انساندوستى و فضيلت پرستى و عدل خواهى و داد طلبى و اقدام گرى و انقلابى انديشى، نمى توان به كلام انسان هادى رجوع كرد، و دستگاه جامع شناختى و علمى و تربيتى و اقدامى و انقلابى آن كلام را- چنانكه بايد- شناخت و- چنانكه شايد- شناساند.

كارنامه خورشيد

من نمى خواهم راه را بر كسانى ببندم، زيرا همانگونه كه ممكن است در قلمرو گسترده ى حيات انسانى، همواره برخى از مضامين و حقايق علمى و انسانى و اجتماعى و حياتى و انقلابى ''نهج البلاغه'' هر چه بيشتر فاش گردد، نيز ممكن است كه كسانى و مستعدانى با ذهنهاى نيرومند و هوشهاى سرشار به هم برسند، و بخواهند سخنان شورانگيز على ''ع'' را با تفسيرهاى شورانگيز عرضه كنند. من اين امر را تخطئه نمى كنم، ليكن تحصيل آنچه را ياد شد، در اين كار، براى جوان و پير و پرشور و عادى واجب مى دانم، و در عين اينكه خود، شورآورى و شورگسترى را خوش دارم بلكه رجحان مى نهم، و ركود فكرى و سرد ذهنى را طرد و محكوم مى كنم، اما لزوم اهليتهاى اساسى ياد شده را- توام با تقواى فكرى و تقواى دينى و تقواى برداشتى و تقواى انقلابى- در هيچ موقعيتى ناديده نمى گيرم. زيرا كه ناديده گيرى آنها خيانت است به علم و دانايى، و دين و تشيع، و موازين و هدايات.

ما كتاب مظلوم، فكر مظلوم، و تعليم مظلوم- مانند انسان مظلوم- بسيار داريم، كه مظلومند و مجهول القدر، و در آن ابعاد كه بايد- و چنانكه بايد- شناخته نشده و تحليل نگشته اند، و- چنانكه شايد- مورد پيروى قرار نگرفته اند [ و تا آن هنگام كه شناختى درست و آگاهانه در ميان نباشد، چگونه پيرويى درست و آگاهانه پديد تواند آمد؟ ] همچون:

نهج البلاغه،

خطب فاطميه،

تعاليم عاشورا،

صحيفه ى سجاديه، و بسيارى از حكمتها و تعاليم امام بزرگ شكافت حقايق، و كانون عظيم گسترش تعاليم تابناك الهى، و آموزگار والاى ارزشهاى هماره جاودان در صيرورت انسانى، حضرت امام ابو جعفر محمد باقر ''ع''... و بسيارى از حكمتها و تعاليم پيشواى سترگ تربيت و شناخت، و فرمانرواى جاويد اقاليم رشد و آگاهى، و پرهيز آموز اباطيل دكه داران و مدعيان حقيقت و وصول، و نبض نيرومند حضور نور در لحظه هاى شدن و تكامل فطرى، حضرت امام ابوعبدالله جعفر صادق ''ع''... و بسيارى از حكمتها و تعاليم تجسم اعلاى عقل آسمانى، و مرزبان بزرگ حقايق الهى، و قهرمان تسلط آفرين عرصه هاى احتجاجات كلامى، و طلوعگر فياض آفاق معارف قرآنى، و نگاهبان مرزهاى فرازمند اعتقادات حقه ى اسلامى، و كوبنده ى اوهام و اباطيل تفكرات بشرى، فروغ افزاى مطلع خورشيد، به طالع جاويد، خورآسا ساز خراسان، شمس الشموس آسمان علم و توحيد و ايمان، حضرت امام ابوالحسن على بن موسى الرضا ''ع''... و همينگونه ديگر امامان معصوم و هاديان مظلوم، كه هم مظلوم دشمنانند و هم مظلوم دوستان، هر كدام به گونه اى... آرى آن هاديان و راهنمايان كه بيگانه كرد با آنان آنچه نبايد، و آشنا نكرد آنچه بايد.

و از اينجاست كه اين ناتوان- گاه گاه- گفته است، امام جعفر صادق ''ع'' مظلومتر است از امام حسين ''ع''. اگر امام حسين ''ع''، سيدالشهداى عرصه هاى حماسه و اقدام است، امام صادق ''ع''، سيد المظلومين عرصه هاى شناخت و آگاهى است.. آنهمه برداشتهاى مايه ى تاسف از مذهب او، آنهمه با ديدهاى بسته و منحط سخن گفتن از مكتب او، و آنهمه مرتجعانه انديشيدن درباره ى تعاليم او.. آيا مظلوميتى بزرگ نيست؟...

بايد به احياى ''امر آل محمد- ص-'' پرداخت، و تعاليم آنان را همانگونه- درخشان- شناخت، و همانگونه- درخشان- شناساند، و در سراسر گيتى "به زبانهاى زنده و به صورتهاى مناسب" نشر كرد، و بشريت محروم و نيازمند را بى نياز ساخت. آيا ديگران چه دادند به انسان و انسانيت؟ و چه چيز افزودند بر درخشش فجر و فوران سپيده و هنگامه ى خورشيد؟

بايد به احياى امر آل محمد ''ص'' پرداخت "احياى شناختى و اقدامى"، كه احياى همه ى مواريث انبيا ''ع'' و اوصيا ''ع'' است، احياى مجموع جهادها و شهادتهاى انسانى است، احياى كليت علمى و عملى قرآن كريم است، و احياى اسلام اصلى است و اصل اسلام.

و نبايد درياى خروشان را چنان بركه اى نماياند، و خورشيد فروزان را چنان شمعى شناساند. بايد به يكسو نهاد گفته ها و برداشتهايى را كه نه از خون سيال آن كلمات اثيرى رنگى دارند، و نه از شعله ى جوال آن قبسات مقدس پرتوى بر گرفته اند... اين، كارنامه ى خورشيد است. كارنامه ى خورشيد، و حماسه ى انقلاب [ مقصود انقلاب صدر اسلام است، كه ''نهج البلاغه''، حماسه ى آن است، و ''خطب فاطميه'' پيشگفتار آن حماسه، و ''عاشورا'' امضاى خونين آن. ] و تازيانه ى بيدارى، و كتاب شرف، و صوت عدالت، و مشعل قسط، و شمشير حق، و ستيغ بلند حمايت از محرومان و مظلومان، و تيغه ى آخته در برابر مستكبران و توانگران و بهره كشان و تكاثر طلبان، و سند هدايت فطرى و توحيد محض و نبوت متجلى و انسانيت كلى را... اينهمه را.. چونان كتابى معمولى و عادى، نبايد گشود و بست، و چنين نگشاييد و نبنديد..

در اثير بيكران

... و اين كار، سرانجام، اينچنين افتاد كه اين ذره ى خاكى، سر به آستان تجليات افلاكى نهد، و اين تماشايى خيره، به فروغگاه انوار قاهر و چيره چشم دوزد، و اين قطره ى ظلمانى، سخن از اقيانوس نور و نورانى گويد، و اين زندانى تاريكستان طبيعت، از كلام روشنان روشنى آفرين دم زند، و اين ناقصتر از هيولاى اولى، از سخن والاى معلم بزرگ عقل اعلا ياد كند، و اين نوان ناتوان درباره ى كلام على "اسم بزرگ الهى، و روح بيكران هستى، و تلالو اعلاى عقل جامع كائناتى، و تبلور حيثيتهاى والاى انسانى، و تجسم پر صلابت عدالت معيشتى و قضايى و اجتماعى"، سخن گويد. آرى، اينچنين قرار شد، تا كلمه اى چند درباره ى ''نهج البلاغه'' بگويد، و خويشتن در فضاى اثيرى كلام على ''ع'' غرق كند. و گفت و كرد. و با همه ى احساس ناتوانى كلمه اى چند بر زبان آورد. سپس حاصل آن لحظات را- كه ضبط گشت و بعد به روى كاغذ آمد- بازنويس كرد، آنها را آراست و پيراست و افزود و كاست، تا به صورت اين مقاله در آمد، بدان اميد كه در دسترس علاقه مندى قرار گيرد.

براى آگاه گشتن از ابعاد عميق و آفاق وسيع و اعماق جليل ''نهج البلاغه''، بايد با چندين مرحله ى شناختى آشنا گشت. در واقع، با توجه به اين مرحله ها مى توان اين كلام ژرف و كتاب شگرف را تا اندازه اى شناخت. اين مرحله ها هر كدام نقطه ى آغازى است براى شناخت كلام جاودانه ى حضرت امام على بن ابيطالب ''ع''.

ما هم اكنون به ذكر هشت مرحله، از مراحل شناختى اشاره شده مى پردازيم. و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم.