جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۲

ترجمه و تحشيه : دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۵ -


نصر مى گويد: همچنين عمر بن سعد، از ابومخنف ، از زكرياء بن حارث ، از ابوخشيش ، از معبد نقل مى كند كه مى گفته است : على (ع ) براى ايراد خطبه بر منبر كوفه ايستاده بود و من پايين منبر بودم و مى شنيدم كه چگونه مردم را تحريض مى كند و به آنان فرمان مى دهد كه براى جنگ با مردم شام به سوى صفين حركت كنند و خودم شنيدم مى گفت : به سوى دشمنان خدا، قرآن و سنتهاى پسنديده حركت كنيد، به سوى بازماندگان احزاب و قاتلان مهاجران و انصار حركت كنيد. در اين هنگام مردى از بنى فزاره برخاست و به على گفت : آيا مى خواهى ما را به جنگ برادران شامى ما ببرى و آنان را براى تو بكشيم همان گونه كه ما را به جنگ برادران ما از اهل بصره بردى و ايشان را كشتى ؟ نه ، هرگز به خدا سوگند چنين نمى كنيم .
اشتر برخاست و گفت : اين بيرون شده از دين چه كسى بود؟! مرد فزارى گريخت و مردم هم شتابان به تعقيب او پرداختند و در محلى از بازار كه ماديان مى فروختند به او رسيدند و او را چندان با لگد و مشت و ته غلاف شمشيرهاى خود زدند كه كشته شد. على عليه السلام خود را آنجا رساند به او گفتند: اى اميرالمومنين آن مرد كشته شد. پرسيد: چه كسى او را كشت ؟ گفتند: افراد قبيله همدان كه گروهى ديگر از مردم هم همراهشان بودند. فرمود: كشته اى كه به كوردلى و گستاخى كشته شد و معلوم نيست چه كسى او را كشته است . خونبهاى او بايد از بيت المال مسلمانان پرداخت شود. يكى از افراد خاندان تيم اللات بن ثعلبه چنين سروده است :
به خداى خودم پناه مى برم كه مرگ من چنان باشد كه اربد در بازار ماديان فروشها مرد. افراد قبيله همدان ته كفشهاى خود را پياپى و به نوبت بر او كوفتند و چون دستى از او برداشته مى شد دستى ديگر فرو مى آمد.
در اين هنگام اشتر برخاست و گفت : اى اميرالمومنين آنچه ديدى ترا سست نكند و آنچه از اين مرد بدبخت خائن شنيدى نوميدت نسازد. همانا همه اين مردم كه مى بينى شيعيان تو هستند و به جانهاى خود در قبال جان تو رغبتى ندارند و پس از تو ماندن را دوست نمى دارند. اگر مى خواهى ما را به مقابله دشمنت ببر. به خدا سوگند، چنان نيست كه هر كس از مرگ بترسد از آن رهايى يابد و بقا و جاودانگى به هر كس كه آن را دوست داشته باشد ارزانى نمى شود و ما بر دليلى روشن از خداى خود هستيم و مى دانيم جانهاى ما تا هنگامى كه اجل آن فرا نرسد نمى ميرد و چگونه با قومى كه همانگونه اند كه اميرالمومنين آنان را وصف كرد، جنگ نكنيم و حال آنكه در گذشته گروهى از ايشان بر گروهى از مسلمانان حمله آوردند و بهره خود را به بهره اندك اين جهانى فروختند.
على عليه السلام فرمود: راه مشترك است و مردم در حق برابرند و هر كس ‍ كوشش و راى خود را در خيرخواهى همگان بكار برد آنچه را بر اوست انجام داده است . سپس از منبر فرود آمد و به خانه خويش رفت .
نصر بن مزاحم مى گويد: عمر بن سعد، از ابوزهير عبسى ، از نضر بن صالح نقل مى كرد كه عبدالله بن معتم عبسى و حنظلة بن ربيع تميمى هنگامى كه على (ع ) فرمان حركت به سوى شام داد همراه گروه بسيارى از مردان قبايل غطفان و بنى تميم به حضورش رسيدند. حنظلة به على (ع ) گفت : اى اميرالمومنين ، ما براى نصيحتى پيش تو آمده ايم آن را بپذير و براى تو رايى انديشيده ايم ، آنرا بر ما رد مكن كه ما براى تو و همراهانت نظرى داريم و آن اين است كه بر جاى خود باش و با اين مرد مكاتبه كن و در جنگ با مردم شام شتاب مكن كه به خدا سوگند ما نمى دانيم و تو هم نمى دانى كه چون روياروى شويد غلبه با كيست و شكست و هزيمت از آن كيست . ابن معتم هم همچون حنظله سخن گفت و گروهى هم كه با آنان بودند همان گونه سخن گفتند.
على (ع ) سپاس و ستايش خداوند را بر زبان آورد و سپس چنين گفت :
اما بعد، همانا كه خداوند، وارث همه بندگان و همه سرزمينها و پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه است و به سوى او باز مى گرديد. او پادشاهى را به هر كس بخواهد ارزانى مى دارد و آن را از هر كس بخواهد باز مى ستاند هر كه را خواهد عزت مى بخشد و هر كه را بخواهد زبون مى كند (83). اما شكست و بدبختى از آن گمراهان و گنهكاران است ،! بر فرض كه پيروز شوند يا مغلوب گردند. و به خدا پناه مى برم از اينكه سخن قومى را بشنوم كه نمى بينم كار خوب را پسنديده و كار زشت را زشت شمرند.
معقل بن قيس رياحى برخاست و گفت : اى اميرالمومنين ، به خدا سوگند اين گروه براى تو خيرخواهى ندارند و پيش تو نيامده اند مگر براى مكر و فريب و از ايشان بر حذر باش كه دشمن نزديك ما هستند.
مالك بن حبيب هم گفت : اى اميرالمومنين به من خبر رسيده است كه اين حنظله با معاويه مكاتبه مى كند. او را به ما بسپار تا زندانى اش كنيم و تا پايان جنگ و هنگامى كه باز مى گردى زندانى باشد. از افراد قبيله عبس هم قائد بن بكير و عياش بن ربيعه برخاستند و گفتند: اى اميرالمومنين ! در مورد اين دوست ما، عبدالله بن معتم ، به ما خبر رسيده است كه با معاويه مكاتبه مى كند؛ يا خود، او را زندانى كن يا به ما اجازه ده او را زندانى كنيم تا جنگ خود را انجام دهى و بازگردى . حنظلة و عبدالله بن معتم به آنان گفتند اين پاداش كسى است كه براى شما دقت كرده و راءى درست را در مورد آنچه ميان شما و دشمنتان است عرضه داشته است ؟
على عليه السلام به آن دو گفت : خداوند حاكم ميان من و شماست . شما را به او وا مى گذارم و از خداوند بر [ عليه ] شما يارى مى طلبم هر كجا كه مى خواهيد برويد. نصر مى گويد: على (ع ) به حنظلة بن ربيع كه از صحابه و معروف به حنظله كاتب بود پيام داد كه تو با مايى يا بر [ عليه ] تو، فرمود: چه مى خواهى انجام دهى ؟ گفت : به رها (84) مى روم كه مرزى از مرزهاست و همانجا را مواظبم تا اين جنگ به پايان برسد. از اين سخن او برگزيدگان بنى عمر و بن تميم كه خويشاوندان او بودند خشمگين شدند. حنظلة گفت : به خدا سوگند شما نمى توانيد مرا از دين و آيينم فريب دهيد، مرا به حال خود بگذاريد كه از شما داناترم . گفتند: به خدا سوگند اگر همراه اين مرد [ على عليه السلام ] بيرون نيايى اجازه نخواهيم داد فلان همسرت و فرزندانش با تو همراه باشند و بيايند و اگر بخواهى آن كار را انجام دهى ترا خواهيم كشت .
در اين هنگام گروهى ديگر از قوم او را يارى كردند و شمشيرهاى خود را از نيام بيرون كشيدند. حنظلة گفت : مهلتم دهيد تا بينديشم و به خانه خود رفت و در خانه را بست و چون شب فرا رسيد به سوى معاويه گريخت و پس از او هم مردان بسيارى از قومش به او پيوستند. ابن معتم هم گريخت و همراه يازده مرد از قوم خويش به معاويه پيوست .
حنظله هم همراه بيست و سه تن از مردان قوم خود به معاويه پيوست ، ولى او و ابن معتم همراه معاويه در جنگ صفين شركت نكردند و از هر دو گروه كناره گرفتند.
گويد: على عليه السلام فرمان داد خانه حنظله را ويران كنند و آن خانه ويران شد. خانه حنظله را سالار قبيله شان شبث بن ربعى و بكر بن تميم با يكديگر خراب كردند و حنظلة ابياتى در نكوهش آن دو سرود. همچنين ابياتى در تحريض معاوية بن ابى سفيان به جنگ سرود [ كه ضمن آن آرزوى كشته شدن انصار و سر برهنگى و شيون و ناله زنان آنانرا بر كشته شدن مردان كرده است . ]
نصر مى گويد: عمر بن سعد، از سعد بن طريف ، از ابوالمجاهد، از محل بن خليفه نقل مى كند كه مى گفته است عدى بن حاتم طائبى برخاست و مقابل على (ع ) ايستاد و نخست سپاس و ستايش خدا را بر زبان آورد و سپس ‍ گفت : اى اميرالمومنين تو سخن نمى گويى مگر به علم و دعوت نمى كنى مگر بر حق و فرمان نمى دهى مگر به رستگارى ، ولى اگر مصلحت بدانى كه با اين قوم اندكى مدارا كنى و مهلت دهى تا نامه ها و فرستادگانت نزد آنان برسند بهتر است ، كه اگر بپذيرند به خير و صلاح خود رسيده اند وانگهى صلح و سلامت براى ما و ايشان بهتر خواهد بود و اگر همچنان در شقاوت خود پايدارى كردند و از گمراهى دست بر نداشتند در آن هنگام كه حجت را بر ايشان تمام كرده ايم و آنان را به حقى كه در دست داريم فرا خوانده ايم به سوى آنان حركت كن . به خدا سوگند ايشان از آن گروه كه در گذشته نزديك در بصره با آن جنگ كرديم از حق دورتر و در پيشگاه خداوند زبونترند و آنان [ اصحاب جمل ] را پس از اينكه به حق فرا خوانديم و نپذيرفتند چنان بر زمين زديم كه در قبال جنگ به زانو درآمدند و توانستيم در مورد آنها به آنچه دوست مى داريم برسيم و خداوند نيز آنچه را مورد رضاى او بود بر سرشان آورد.
زيد بن حصين طايى كه از مجتهدان پارسا بود و برنس (85) پارسايان بر سر مى نهاد برخاست و گفت : سپاس خداوند را تا به آن اندازه كه راضى شود و خدايى جز پروردگار ما نيست ، اما بعد، به خدا سوگند اگر ما در جنگ با كسانى كه با ما مخالفت مى كنند در شك و ترديد مى بوديم البته تصميم ما در جنگ با آنان درست نبود تا چه رسد به اينكه بخواهيم به آنان فرصت و زمان بدهيم ، زيرا در آن صورت و با شك و ترديد هر عملى مايه زيان و هر كوششى سبب گمراهى است ، و خداوند متعال مى فرمايد: اما نعمت پروردگارت را بيان كن (86) به خدا سوگند ما به اندازه چشم بر هم زدنى درباره آن كسى كه ايشان در طلب خون اويند [ عثمان ] ترديد نداشتيم تا چه رسد به پيروان او كه سنگدل و از اسلام كم بهره اند. اينان ياران ستمگران و اصحاب ظلم و تجاوزند، نه از مهاجران به حساب مى آيند و نه از انصار و نه از كسانى كه با نيكى از آنان پيروى كردند.
مردى از قبيله طى برخاست و گفت : اى زيد بن حصين ! آيا گفتار سرور ما عدى بن حاتم را بايد رد كرد؟ زيد گفت : شما حق عدى را بيش از من نمى شناسيد ولى من گفتن سخن حق را رها نمى كنم هر چند مردم به خشم آيند. (87)
نصر مى گويد: عمر بن سعد، از حارث بن حصين (88) نقل مى كرد كه مى گفته است ابوزينب بن عوف (89) به حضور على (ع ) آمد و گفت : اى اميرالمومنين اگر ما بر حق باشيم همانا كه تو راه يافته تر و بهره ات از خير بيشتر است و اگر بر گمراهى باشيم بار پشت تو از همه سنگينتر و گناه تو از همه ما بزرگتر است . اينك به ما فرمان داده اى به سوى اين دشمن حركت كنيم و ما دوستى ميان خود و ايشان را بريده ايم و براى آنان دشمنى را آشكار ساخته ايم و خدا مى داند كه در اين كار قصد ما فقط اطاعت از توست . آيا آنچه ما بر آنيم حق آشكار و صريح نيست ؟ و آيا آنچه دشمن ما بر آن است گناهى بزرگ نيست ؟ على (ع ) فرمود: آرى گواهى مى دهم كه اگر تو براى يارى دادن ما با نيت صحيح همراه ما بيايى و همان گونه كه مى گويى دوستى خويش را از ايشان بريده و دشمنى خود را براى ايشان آشكار كرده باشى بدون ترديد دوست خداوند خواهى بود و در رضوان خدا خواهى خراميد و در اطاعت او گام بر خواهى داشت ، اى ابوزينب ! بر تو مژده باد.
عمار بن ياسر هم به او گفت : اى ابوزينب ! ثابت و پايدار باش و درباره احزاب كه دشمنان خدا و رسول خدايند ترديد مكن . ابوزينب گفت : در اين مسئله كه مرا به خود مشغول داشته بود هيچ دو گواهى از اين امت كه براى من گواهى دهند محبوبتر از شما دو تن نيستند.
گويد: عمار بن ياسر بيرون آمد و اين دو بيت را مى خواند:
به سوى احزاب كه دشمنان پيامبرند حركت كنيد. حركت كنيد كه بهترين مردم پيروان على هستند. اينك گاهى فرا رسيده كه كشيدن شمشير مشرفى و يدك كشيدن اسبها و به جنبش در آوردن نيزه ها گوارا و پسنديده است .
نصر مى گويد: عمر بن سعد، از ابوروق نقل مى كرد كه مى گفته است يزيد بن قيس ارحبى به حضور على (ع ) آمد و گفت : اى اميرالمومنين ما مجهز و داراى ساز و برگ و از لحاظ شمار بسياريم و در ما ضعف و سستى و بهانه اى نيست . به منادى خود فرمان بده ميان مردم ندا دهد كه به قرارگاه خويش در نخيلة بروند كه مرد جنگ نبايد ملول و افسرده و خواب آلوده باشد، و نبايد چون فرصتها به دست آيد آن را به تاءخير اندازد و در آن باره رايزنى كند و نبايد كار جنگ را از ما به فردا و پس فردا موكول سازد.
زياد بن نضر هم گفت : اى اميرالمومنين يزيد بن قيس آنچه را مى دانست گفت و براى تو خيرخواهى كرد؛ اينك به خداوند اعتماد و وثوق كن و ما را در حالى كه كامياب و يارى داده شده هستى به مقابله اين دشمن ببر. اگر خداوند نسبت به آنان اراده خير نمايد آنان تو را رها نمى كنند و به كسى كه او را سابقه و فضيلتى چون تو نيست راغب نمى شوند و اگر نپذيرفتند و توبه نكردند و چيزى جز جنگ با ما را نخواستند جنگ آنان را براى خود آسان و سبك خواهيم يافت و اميدوايم كه خداوند آنان را همان گونه كه برادرانشان را در گذشته نزديك آنجا [ در بصره ] نابود كرد و كشت هلاك نمايد.
سپس عبدالله بن بديل بن ورقاء خزاعى برخاست و گفت : اى اميرالمومنين آن قوم اگر خدا را مى خواستند و براى او عمل مى كردند هرگز با ما مخالفت نمى ورزيدند ولى آنان براى فرار از برابرى و علاقه به انحصارطلبى و حرص ‍ به قدرت خود و ناخوش داشتن از اينكه دنيايشان از دست برود با ما مى جنگند و كينه هايى كه در جان و دشمنيهايى كه در سينه نهان دارند به سبب جنگهايى بوده است كه عليه ايشان برپا كرده اى و در آن ، پدران و يارانشان را كشته اى . آن گاه روى به مردم كرد و گفت : چگونه ممكن است معاويه با على بيعت كند؟ و حال آنكه على در يك جايگاه برادرش حنظلة و دايى او وليد و پدر بزرگ مادرى اش ، عتبه را كشته است ؟ به خدا سوگند گمان نمى برم كه چنين كارى كنند و آنان هرگز براى شما مطيع و مستقيم نمى شوند مگر آنكه نيزه هاى استوار ميان ايشان به كار افتد و شمشيرها سرهايشان را ببرد و پيشانيهايشان با گرزهاى آهنين شكافته شود و كارهايى سخت ميان دو گروه صورت گيرد.
نصر مى گويد: عمر بن سعد، از حارث بن حصين [ حصيرة ]، از عبدالله بن شريك نقل مى كرد كه مى گفته است : حجر بن عدى و عمر و بن حمق بيرون آمدند و آشكارا از مردم شام بيزارى مى جستند. على (ع ) به آن دو پيام داد از اين كارى كه از شما به من خبر رسيده است دست بداريد. آن دو به حضور على (ع ) آمدند و گفتند: اى اميرالمومنين ! آيا ما بر حق نيستيم ؟ فرمود: آرى ، گفتند: آيا آنان بر باطل نيستند؟ فرمود: آرى . گفتند: به چه سبب ما را از دشنام دادن به آنان منع مى كنى ؟ فرمود: براى شما خوش ‍ نمى دارم كه مردمى لعنت كننده و دشنام دهنده باشيد و دشنام دهيد و بيزارى بجوييد؛ ولى اگر كارهاى ناپسند ايشان رابيان كنيد و بگوييد از جمله كارها و شيوه هاى ايشان اين كار و آن كار است ، از لحاظ گفتار، پسنديده تر و از لحاظ حجت و برهان رساتر است و چه نيكوست كه به جاى لعن و نفرين ايشان و بيزارى جستن شما از آنان ، بگوييد: بار خدايا خونهاى ايشان و ما را حفظ كن و ميان ما و ايشان را اصلاح نماى و آنان را از گمراهيشان به راه راست هدايت فرماى تا هر يك از ايشان كه حق را نمى شناسد بشناسد، و هر كس از ايشان كه به ستم و عدوان گراييده است از آن دست بدارد. (90) براى من دوست داشتنى تر و براى شما هم بهتر است .
آن دو گفتند: اى اميرالمومنين ! اندرزت را مى پذيرم از فرهنگ و ادب تو فرهنگ مى آموزيم . (91)
نصر مى گويد: عمر و بن حمق در آن روز گفت : اى اميرالمومنين ! به خدا سوگند من با تو بيعت نكرده ام و ترا دوست نمى دارم از اين لحاظ كه ميان من و تو نزديكى است و نه از اين جهت كه مال و خواسته يى از تو به من برسد و نه براى قدرتى كه موجب آوازه و نام آورى من شود؛ بلكه من تو را براى پنج خصلت كه در توست دوست مى دارم كه تو پسر عموى پيامبرى و وصى اويى و پدر فرزندزادگان پيامبرى كه ميان ما باقى مانده اند و از همه مردم در مسلمان شدن پيشگام ترى و سهم تو در جهاد از همه مهاجران بيشتر است و بر فرض كه من مجبور شوم كوههاى بسيار سنگين را جا به جا كنم و آب درياهاى ژرف را بيرون كشم تا آنكه روزى دوست ترا تقويت و دشمن ترا خوار و زبون سازم در عين حال خيال نمى كنم توانسته باشم تمام حقوقى را كه از تو بر گردن من است پرداخت كرده باشم .
على عليه السلام عرضه داشت : پروردگارا! دلش را با پرهيزگارى روشن فرما و او را به راه راست خود هدايت كن . اى كاش ميان سپاه من صد تن چون تو بودند. حجر گفت : اى اميرالمومنين به خدا سوگند در آن صورت سپاهت رو به راه مى شد و ميان آنان كسانى كه با تو دغلبازى كنند كم مى بود.
نصر مى گويد: حجر بن عدى هم برخاست و گفت : اى اميرالمومنين ما فرزندان جنگ و شايسته آنيم . ما جنگ را بارور ساخته و آن را به نتيجه مى رسانيم . جنگ به ما دندان نشان داده است و ما به او دندان نشان داده ايم . ما را عشيره و يارانى است كه افراد و ساز و برگ دارند و داراى راى آزموده و شجاعت پسنديده مى باشند و زمام ما در اختيار توست ، اگر به خاور روى با تو به خاور مى آييم و اگر به باختر روى با تو به باختر مى آييم و هر فرمان كه به ما دهى فرمانبرداريم . على عليه السلام فرمود: آيا همه قوم تو همچون تو معتقدند؟ گفت : من از ايشان جز نيكى نديده ام و اين دست من براى بيعت از سوى ايشان به شنيدن و اطاعت كردن و نيكو پذيرفتن آماده است . على (ع ) براى او دعاى خير كرد.
نصر مى گويد: همچنين عمر بن سعد براى ما نقل كرد كه على عليه السلام در آن هنگام براى كارگزاران خويش نامه نوشت و از آنان خواست حركت كنند و از جمله براى مخنف بن سليم چنين مرقوم داشت :
سلام بر تو، نخست همراه با تو خداوندى را كه خدايى جز او وجود ندارد ستايش مى كنم . اما بعد، همانا جنگ و جهاد با كسى كه از حق بر گردد و در خواب كورى و گمراهى خود را به عمد فرو افكند، بر همه عارفان واجب است ، و همانا خداوند از هر كس كه رضايت او را بجويد راضى خواهد بود و بر هر كس كه از فرمان او سرپيچد خشم مى گيرد. و ما اينك تصميم گرفته ايم به سوى اين قوم برويم ، قومى كه ميان بندگان خدا به غير آنچه خدا نازل فرموده است عمل مى كنند و غنايم را ويژه خود قرار داده اند و اجراى حدود خدا را فرو نهاده اند و حق را از ميان برده اند و فساد و تباهى را در زمين آشكار ساخته اند و تبهكاران را به جاى مومنان دوستان خود قرار داده اند و هرگاه دوستى از دوستان خداوند كارهاى آنان را زشت بشمرد او را دشمن مى دارند و از خود مى رانند و محرومش مى كنند و هرگاه ستمگرى آنان را بر ستمشان يارى مى دهد دوستش مى دارند و او را به خود نزديك و نسبت به او نيكى مى كنند. آنان اصرار بر ستم دارند و بر ستيزه هماهنگ شده اند و از ديرباز از حق برگشته اند و بر گناه ، يكديگر را يارى داده اند و به راستى ستمكارانند. اينك چون اين نامه من به دست تو رسيد مورد اعتمادترين ياران خود را بر منطقه حكومت خويش به جانشينى بگمار و خود پيش ما بيا شايد تو همراه ما با اين دشمنى كه حرام خدا را حلال مى شمرد روياروى شوى و امر به معروف و نهى از منكر كنى و بر حق هماهنگ گردى و با باطل مباينت ورزى كه ما و ترا از پاداش جهاد بى نيازى نيست . و خداوند ما را بسنده و بهترين كارگزار است .
اين نامه را عبيدالله بن ابى رافع در سال سى و هفتم نوشت .
مخنف بن سليم ، حارث بن ابى الحارث بن ربيع را بر اصفهان و سعيد بن وهب را بر همدان گماشت و هر دو ايشان از خويشان او بودند و خود به حضور على (ع ) آمد و همراه او در جنگ صفين شركت كرد.
نصر مى گويد: در اين هنگام عبدالله بن عباس از بصره نامه يى براى على عليه السلام نوشت و در آن اختلاف مردم بصره را گزارش داد. على (ع ) براى او چنين نوشت :
[ از بنده خدا على اميرمومنان به عبدالله بن عباس ] (92) اما بعد، فرستاده ات نزد من آمد و نامه ات را خواندم كه در آن از احوال مردم بصره و اختلاف ايشان را پس از بازگشت من از آن شهر نوشته بودى ، اينك به تو از حال آن قوم خبر مى دهم : آنان دو گروهند برخى اميدوار [ پاداش ] هستند و برخى نيز از عقوبت [ كه ممكن است در انتظارشان باشند ] بيمناكند. بنابراين آنان را كه راغب هستند با عدل و انصاف و نيكى تشويق و ترغيب كن و گره بيم را از دل بيمناكان بگشاى و فقط فرمان مرا به كار ببند و از آن در نگذر و به ويژه نسبت به قبيله ربيعه نيكى كن و نسبت به هر كس كه تو را پذيرفت تا آنجا كه مى توانى به خواست خداوند متعال نيكى و محبت كن . نصر مى گويد: و على عليه السلام براى عموم كارگزاران و اميران مناطق همان گونه كه براى مخنف بن سليم نامه نوشته بود، نامه نوشت و منتظر ايشان بماند.
نصر همچنين مى گويد: عمر بن سعد، از ابوروق نقل مى كند كه مى گفته است زياد بن نضر حارثى به عبدالله بن بديل گفت : همانا كه اين جنگ ما سخت و دشوار است و هيچ كس جز افراد دلير و شجاع و راست نيت و مطمئن بر آن پايدارى نخواهد كرد. به خدا سوگند گمان نمى كنم كه اين جنگ از ايشان و از ما جز فرومايگان را باقى گزارد.
عبدالله بن بديل گفت : من هم به خدا سوگند جز اين گمانى ندارم ، و چون اين سخن آن دو به اطلاع على (ع ) رسيد به آنان فرمود: اين سخن در سينه يتان اندوخته بماند، آن را آشكار مكنيد و هيچ شنونده اى آن را از شما نشود، كه خداوند براى قومى كشته شدن را و براى قومى ديگر مرگ عادى را رقم زده است و مرگ هر كس همان گونه كه خداوند رقم زده است فرا خواهد رسيد، خوشا به حال آنان كه در راه خدا جهاد كننده اند و در اطاعت فرمانش كشته شدگانند.
نصر مى گويد: و چون هاشم بن عتبه سخن آن دو را شنيد به حضور على (ع ) آمد و گفت : اى اميرالمومنين ! ما را به رويارويى اين قوم سيه دل ببر كه كتاب خدا را پشت سر خويش افكنده اند و ميان بندگان خدا به غير آنچه رضاى اوست عمل كرده اند. آنان حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند. شيطان آنان را فريفته و به آنها وعده هاى باطل داده و به آرزوها در افكنده ، تا بدانجا كه ايشان را از راه راست منحرف كرده و به پستى كشانده و دنيا را براى آنان محبوب قرار داده است و آنان براى دنياى خويش و رغبت بر آن جنگ مى كنند همان گونه كه ما به سبب رغبت به آخرت و بر آمدن وعده پروردگارمان جنگ مى كنيم و اى اميرالمومنين ! تو از همگان به رسول خدا نزديكتر و به لحاظ سابقه و قدمت از همگان برترى . اى اميرالمومنين ! آنان نيز درباره تو همين چيزى را كه ما مى دانيم مى دانند ولى بدبختى بر ايشان رقم زده شده است و هوسها آنان را به كژى واداشته است و آنان ستمگرانند، و اينك دستهاى ما به سخن شنوى و فرمانبردارى از تو گسترده و دلهاى ما براى بذل خيرخواهى و نصيحت تو گشاده است و جانهاى ما ترا بر هر كس كه با تو ستيز كند و بخواهد به جاى تو بر شاخه حكومت بپيچد يارى مى دهد. به خدا سوگند خوش نمى دارم آنچه كه بر زمين است و زمين آن را در بردارد و آنچه زير آسمان است و آسمان بر آن سايه افكنده است از آن من باشد و در مقابل ، من با دشمنى از دشمنان تو دوستى كنم و با دوستى از دوستانت دشمنى ورزم .
على عليه السلام عرضه داشت : بارخدايا! شهادت در راه خود و همسويى با پيامبرت را به او ارزانى كن .
نصر گويد: آن گاه على (ع ) به منبر رفت و براى مردم خطبه ايراد كرد و آنان را به جهاد فرا خواند و نخست حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و سپس چنين فرمود: همانا خداوند شما را با دين خود گرامى داشت و شما را براى پرستش خود آفريد. در پرداخت حق خدا جان بر كف گيريد و وعده او را براى خود فراهم سازيد و بدانيد كه خداوند ريسمانهاى اسلام را استوار و دستگيره آن را محكم قرار داده است ، آن گاه بهره جانها را در فرمانبردارى و كسب رضايت پروردگار نهاده است ، و زيركان غنيمت را به هنگام از دست دادن ناتوان به دست مى آورند، و من اينك عهده دار كار سياه و سرخ [ عرب و عجم ] هستم و هيچ نيرويى جز از ذات پروردگار نيست و ما به خواست خداوند به رويارويى كسى مى رويم كه خويشتن را فريفته و چيزى را خواسته است كه از او نيست و معاويه و لشكريانش نيز به آن دست نمى يازند. اين گروه سركش و ستمگر را ابليس از پى خود مى كشد و براى آنان بارقه آرزوى دور و دراز خود را فرو آورده و با فريب خود، ايشان را شيفته است ، و شما داناترين مردم به حلال و حراميد، به آنچه كه مى دانيد بى نياز شويد و از آنچه خداوند شما را از شيطان بر حذر داشته است بر حذر باشيد و به پاداش و گرامى داشتى كه در پيشگاه خداوند است رغبت ورزيد و بدانيد ربوده عقل آن كسى است كه دين و امانتش ربوده شده باشد و مغرور و فريفته آن كسى است كه گمراهى را بر هدايت برگزيند و مبادا كه كسى خود را از من كنار كشد و بگويد شركت ديگران در اين كار كافى و بسنده است ؛ و بدانيد كه اندك اندكها بسيار و قطره قطره دريا مى شود و هر كس از آبشخور خويش دفاع نكند مورد ستم قرار مى گيرد. (93) وانگهى من به شما فرمان مى دهم در اين كار استوار باشيد و در راه خدا جهاد كنيد و از هيچ مسلمانى غيبت مكنيد و به خواست خداوند متعال منتظر نصرت بسيار نزديك از جانب خداوند باشيد.
نصر مى گويد: سپس پسرش حسن بن على عليهما السلام برخاست و چنين گفت : سپاس خداوندى را كه خدايى جز او نيست و براى او انبازى نمى باشد. همانا خداوند حق خود را بر شما چنان بزرگ قرار داده و چندان نعمت بر شما فرو ريخته كه نمى توان شمرد و نمى توان از عهده شكرش ‍ بيرون آمد و هيچ سخن و وصفى به كنه آن نمى رسد و ما همانا [ نخست ] براى خدا و [ سپس ] براى شما خشم گرفته ايم و بدانيد هيچ قومى بر كارى متحد و هماهنگ نمى شود مگر اينكه كارش محكم و بنيانش استوار مى شود. اينك براى كشتن دشمن خودتان ، معاويه و سپاهيان او، متفق و هماهنگ شويد و خوارى و زبونى مكنيد كه زبونى رشته هاى دل را مى گسلد و همانا اقدام و پيشروى در مقابل نيزه ها مايه شجاعت و غرور و صيانت است . هر قوم كه از خويشتن با قدرت دفاع كند هر علت و درماندگى را از ايشان بر مى دارد و شدتهاى خوارى را از ايشان كفايت مى كند و آنان را به معالم دين و آيين راهنمايى مى نمايد. و سپس اين بيت را خواند:
از صلح آنچه را كه به آن خشنودى ، مى گيرى و حال آنكه جنگ با چند جرعه از انفاس خود ترا كفايت مى كند (94)
آن گاه حسين بن على عليهما السلام برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند چنين گفت :
اى مردم كوفه ! شما ياران محبوب و گرامى هستيد و شما چون جامه زيرين پيوسته به پوست و غير از جامه رو هستيد. اينك در خاموش كردن فتنه اى كه ميان شما برافروخته شده و آسان ساختن آنچه بر شما دشوار گشته است كوشش كنيد و بدانيد با آنكه شر جنگ بسيار و مزه آن ناگوار است ولى هر كس براى آن قبلا آماده شود و ساز و برگش را فراهم آورد و از خستگى آن پيش از فرا رسيدنش به ستوه نيايد مرد شايسته جنگ است و هر كس پيش ‍ از آمادگى و رسيدن فرصت مناسب و بينش و كوشش كافى به آن دست يازد سزاوار است كه به قوم خود از آن سودى نرساند و خويشتن را هم به نابودى دهد. از خداوند مسئلت داريم كه شما را با الفت خويش پشتيبانى نمايد و استوار بدارد. و از منبر فرود آمد.
نصر مى گويد: تقريبا تمام مردم تقاضاى على عليه السلام را در مورد حركت پذيرفتند، جز اينكه گروهى از اصحاب عبدالله بن مسعود كه عبيده سلمانى و يارانش هم با آنان بودند به حضور على (ع ) آمدند و گفتند: ما با شما خواهيم آمد و لشكر و قرارگاه شما را ترك نمى كنيم ، ولى خودمان لشكر جداگانه اى خواهيم بود و در كار شما و مردم شام دقت خواهيم كرد و هر يك از دو گروه را كه ببينيم مى خواهد كارى را كه حلال نيست انجام دهد و براى ما جور و ستم او روشن شود با همان گروه وارد جنگ خواهيم شد. .على (ع ) فرمود آفرين بر شما. اين معنى فقه در دين و علم به سنت است و هر كس به اين پيشنهاد راضى نباشد خيانت پيشه و ستمگر است .
گروه ديگرى هم از ياران عبدالله بن مسعود كه ربيع بن خثيم هم از جمله ايشان بود و آنان در آن هنگام چهار صد تن بودند به حضورش آمدند و گفتند: اى اميرالمومنين ! با آنكه ما به فضل و فضيلت تو آشنائيم ولى در اين جنگ گرفتار شك و ترديديم . ما و تو و مسلمانان بى نياز از گروهى نيستيم كه با دشمنان نبرد كنند ما را به مواظبت يكى از مرزها بگمار تا آنجا مقيم و در كمين باشيم و در صورت لزوم از مردم آن ناحيه دفاع كنيم . على عليه السلام ربيع بن خثيم را بر مرز رى گماشت و نخستين رايتى كه على (ع ) در كوفه آن را بست و بر افراشت رايت ربيع بن خثيم بود.
نصر مى گويد: عمر بن سعد، از يوسف بن يزيد، از عبدالله بن عوف بن احمر نقل مى كرد كه مى گفته است على عليه السلام از نخيلة حركت نكرد تا آنكه ابن عباس همراه مردم بصره پيش او آمد و گويد: على (ع ) براى ابن عباس نامه اى نوشته بود كه مضمون آن چنين بود:
اما بعد، خودت همراه مسلمانان و مومنانى كه پيش تو هستند پيش من بيا، و گرفتاريهاى مرا كه آنجا گرفتارش بودم و گذشت و عفو مرا در جنگ از ايشان فرايادشان آور و فضيلتى را كه در شركت در اين كار براى آنان خواهد بود به آنان گوشزد كن . والسلام .
گويد: چون نامه على (ع ) در بصره به دست ابن عباس رسيد ميان مردم برخاست و نامه را براى ايشان خواند و حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و چنين گفت : اى مردم ! آماده شويد براى رفتن و پيوستن به امام خودتان ، سبك بار و سنگين بار حركت كنيد و با اموال و جانهاى خود جهاد كنيد كه شما با تبهكارانى كه حرام خدا را حلال مى شمرند و به دين و آيين حق متدين نيستند جنگ خواهيد كرد؛ آن هم همراه اميرالمومنين و پسرعموى رسول خدا، كسى كه امر كننده به معروف و نهى كننده از منكر و حكم كننده به حق و استوار بر هدايت و حكم كننده به حكم قرآن است ، رشوه اى در حكم نمى پردازد و با تبهكاران نرمى نمى كند و در راه خدا سرزنش سرزنش ‍ كننده او را فرو نمى گيرد و باز نمى دارد.
احنف بن قيس برخاست و گفت : آرى به خدا سوگند خواسته ات را پاسخ مثبت مى دهيم و همراه تو در سختى و آسانى و بر خشنودى و ناخوشى بيرون مى آييم و در اين كار براى خود پاداش مى طلبيم و از پروردگار بزرگ براى خود آرزوى پاداش مى كنيم .
خالد بن معمر سدوسى (95) هم برخاست و گفت : شنيديم و گوش به فرمانيم ، هرگاه بخواهى حركت كنيم حركت مى كنيم و هرگاه ما را فرا خوانى پذيراييم .
عمرو بن مرجوم عبدى (96) هم برخاست و گفت : خداوند اميرالمومنين را موفق بداراد و حكومت بر مسلمانان را براى او جمع كناد و تبهكارانى را كه حرام خدا را حلال مى شمرند نفرين كناد، آنانى را كه قرآن را [ چنان كه بايد و شايد ] نمى خوانند و به خدا سوگند ما بر آنان خشمگين و در راه خدا از ايشان بريده و جداييم . هرگاه تو بخواهى به خواست خداوند متعال پيادگان و سواران ما همراهت خواهند بود.
گويد: مردم براى حركت پاسخ مثبت دادند و با نشاط و سبكبار پذيرا شدند. ابن عباس ، ابوالاسود دوئلى را بر بصره گماشت و بيرون آمد و در نخيلة به على (ع ) پيوست .
نامه محمد بن ابى بكر به معاويه و پاسخ او  
نصر مى گويد. محمد بن ابى بكر به معاويه چنين نوشت :
از محمد پسر ابوبكر، به گمراه معاوية بن صخر. (97) سلام بر آنان كه اهل اطاعت از خدايند و نسبت به دوستان خدا تسليم مى باشند. اما بعد همانا كه خداوند با جلال و بزرگى و نيرو و توان خويش خلقى را آفريد بدون آنكه بيهوده باشد و در نيروى او ضعفى پديد آمده باشد. او را نيازى به آفرينش ‍ ايشان نبوده است و آنان را بندگان خويش آفريده ، گروهى را سعادتمند و گروهى را بدبخت و گمراه و هدايت شده قرار داده است . آن گاه آنان را با علم خود برگزيده و از ميان ايشان محمد (ص ) را برگزيد و او را به رسالت خويش مخصوص و براى وحى خويش انتخاب كرده است و امين بر امر و فرمان خود قرار داده است ، و او را پيامبرى قرار داده كه به كتابهاى خداوند كه پيش او بود تصديق داشت و راهنماى شرايع بود. محمد (ص ) مردم را با حكمت و اندرز پسنديده به راه و فرمان خدا فرا خواند و نخستين كس كه پذيرفت و به حق و خدا توجه كرد و او را تصديق و با او موافقت كرد و كاملا تسليم شد و اسلام آورد برادر و پسر عمويش على بن ابى طالب عليه السلام بود كه او را در مورد امور غيبى و پوشيده تصديق كرد و او را بر هر دوست برگزيد و او را از هر بيم و هراسى حفظ كرد و در هر پيشامد ترسناك با جان خويش با او مواسات كرد. با دشمنان او جنگ كرد و نسبت به دوستانش با صلح و آرامش رفتار كرد. على به هنگام سختى و در جنگهاى هول انگيز در حالى كه جان نثار بود ايستادگى كرد تا آنجا كه هيچكس نظير او در جهادش در راه خدا و نيز در كردارش قابل مقايسه با او نبود. اينك چنان مى بينم كه تو خود را همسنگ او مى پندارى و حال آنكه تو، تويى و او آن كسى است كه در هر خير و كار پسنديده از همگان گوى سبقت ربوده است . پيش از همه مردم مسلمان شده و نيت او از همگان صادقتر و فرزندانش از همگان پاك نهادتر و همسرش از همگان با فضيلت تر و پسر عمويش بهترين مردم است . و تو نفرين شده ، پسر نفرين شده اى . خود و پدرت همواره براى دين غائله برپا مى كرديد و براى خاموش كردن پرتو خدا كوشش مى كرديد و بر اين منظور لشكرها جمع و مالها هزينه كرديد و با قبايل در اين مورد همپيمان مى شديد. پدرت بر اين حال بمرد و تو هم بر همان راه جانشين او شده اى . گواه راستين اين موضوع درباره تو اين است كه بازماندگان احزاب و سران نفاق و دشمنان رسول خدا (ص ) به تو پناه آورده و ترا ملجاء خويش ‍ ساخته اند و گواه راستين اين موضوع درباره على همراه فضيلت و قدمت سابقه او، ياران اويند كه آنان را خداوند متعال در قرآن نام برده است و آنان را ثنا گفته و فضيلت داده است و ايشان همگان از مهاجران و انصارند و به صورت لشكرها و گروهها بر گرد اويند و با شمشيرهاى خويش بر گرد او جنگ مى كنند و خونهاى خود را براى حفظ او نثار مى كنند. آنان فضيلت را در پيروى از او و بدبختى و سركشى را در مخالفت با او مى دانند. اى واى بر تو! چگونه خودت را همسنگ على مى دانى و حال آنكه او وصى پيامبر (ص ) و وارث او و پدر فرزندان اوست و نخستين كس از مردم است كه از او پيروى كرده است و آخرين مردم در تجديد عهد با اوست . پيامبر (ص ) او را به رازهاى خود آگاه و در كار خود شريك و انباز مى نمود و حال آنكه تو دشمن و پسر دشمن رسول خدايى . تو تا آنجا كه مى توانى از باطل خود بهره گيرى مى كنى و پسر عاص در گمراهى به تو مدد مى رساند. روزگار تو سپرى و حيله و مكر تو سست شده است و بزودى روشن مى شود كه فرجام پسنديده از آن كيست و بدان كه تو با پروردگار خويش كه از كيد و حيله اش ‍ احساس امنيت مى كنى مكر مى ورزى . آرى كه از لطف و بخشش خدا نوميد شده اى و حال آنكه او براى تو در كمينگاه است و تو از خداوند در حال غرور و فريبى و خداوند و اهل بيت رسول خدا از تو بى نيازند (98) و سلام بر هر كس كه از هدايت پيروى كند.
معاويه در پاسخ محمد بن ابى بكر چنين نوشت :
از معاوية بن ابى سفيان به آن كس كه سرزنش كننده پدر خود است ، محمد بن ابى بكر. سلام بر آنان كه از خداى طاعت مى برند اما بعد، نامه ات رسيد كه در آن از اهليت خداوند در مورد قدرت و چيرگى او و اينكه پيامبر خويش را به چه چيزها اختصاص داده است نوشته بودى و همراه آن سخنان ديگرى بر هم بافته و پرداخته بودى كه انديشه ات در آن ضعيف و براى پدرت متضمن خشم و سرزنش بود. در آن از حق پسر ابى طالب و قدمت سابقه و نزديكى خويشاوندش به رسول خدا و يارى دادن او به پيامبر و مواسات با آن حضرت در هر بيم و هراس ياد كرده و با من احتجاج كرده و با فضل كس ديگرى نه با فضيلت خود بر من فخر فروخته بودى . من خداوند را مى ستايم كه اين فضايل را بهره تو نگردانيده و براى كس ‍ ديگرى غير از تو قرار داده است . من و پدرت به هنگام زندگى پيامبرمان با هم بوديم و رعايت حق پسر ابى طالب را بر خود لازم مى ديديم و فضيلت او بر ما آشكار و مسلم بود، و چون خداوند براى پيامبر خويش آنچه را نزد خويش بود برگزيد و آنچه را كه به او وعده داده بود برآورد و دعوتش را آشكار و حجتش را روشن و پيروز كرد او را به سوى خويش بازگرفت . پدر تو و فاروق [ عمر بن خطاب ] نخستين كسان بودند كه با او مخالفت كردند و بر او چيره شدند و هر دو در اين كار با يكديگر هماهنگى و اتفاق كردند و سپس او را براى بيعت با خويش فرا خواندند كه در آن كار تاءخير و درنگ كرد و آن دو نسبت به او قصدهاى بزرگ كردند و تصميمهاى تند گرفتند و ناچار با آن دو بيعت كرد و تسليم ايشان شد و آن دو او را در كار خود انباز و بر راز خود آگاه نساختند تا آنكه حكومت آن دو سپرى شد و مردند پس از آن دو، سومين آن دو تن عثمان بن عفان به خلافت رسيد كه به هدايت آن دو و روش ايشان حكومت مى كرد. تو و سالارت بر او خرده و عيب گرفتيد تا آنكه دور دستان گنهكار بر او طمع بستند. تو و سالارت در نهان و آشكار توطئه كرديد و دشمنى و كينه خود را براى او آشكار ساختيد تا آنكه به خواسته و آرزوى خويش درباره اش رسيديد. اينك اى پسر ابوبكر مواظب خويش باش كه بدبختى و نتيجه زشت كار خود را بزودى خواهى ديد. حد خود رابشناس و اندازه نگهدار كه تو كوچكتر از آنى كه بتوانى برابر و همسنگ كسى باشى كه كوهها همسنگ بردبارى اوست و در عين حال به هنگام زور قهر نيزه اش ملايم نيست و هيچ كس هم به تحمل و گذشت او نمى رسد. پدرت براى او اين را فراهم ساخت و پادشاهى او را استوار كرد. اينك اگر آنچه ما در آن هستيم صواب و بر حق است پدرت آغازگر آن است و اگر جور و ستم است پدرت پايه و اساس آن است و ما شريكان اوييم . ما به راهنمايى و هدايت او پايبنديم و به كار او اقتداء كرده ايم . ديديم پدرت چه كرد و ما از او پيروى كرديم و گام بر جاى گام او نهاديم . اكنون در آنچه مى پندارى پدرت را عيب بگير يا رها كن . و سلام بر هر كس كه به حق برگردد و از گمراهى خويش توبه كند و دست بدارد.
گويد: آن گاه على عليه السلام به حارث اعور فرمان داد ميان مردم ندا دهد كه به قرارگاه خويش در نخيله برويد و حارث ميان مردم جار زد و اعلام كرد. على (ع ) به مالك بن حبيب يربوعى كه سالار شرطه اش بود فرمان داد مردم را بسيج كند و به قرارگاه ببرد و عقبة بن عمرو انصارى را فرا خواند و او را به جانشينى خود در كوفه گماشت ، و عقبه كوچكترين فرد از هفتاد تنى بود كه با پيامبر (ص ) بر گردنه منى (عقبة ) بيعت كرده بودند (99)، و آن گاه على (ع ) بيرون آمد و مردم هم همراهش بيرون آمدند.
نصر مى گويد: در اين هنگام على عليه السلام ، زياد بن نصر و شريح بن هانى را فرا خواند و آنان سالار قبيله مذحج و اشعريها بودند، و فرمود: اى زياد، در هر شامگاه و بامداد از خداى بترس و به هيچ حال خود را از آن در امان مپندار و بدان كه اگر تو خود نفس خويش را از بسيار چيزها كه دوست مى دارى از بيم ناخوشايندى باز ندارى خواسته ها و هوسها به تو زيان فراوان خواهد رساند. تو خود نفس خويش را از ستم و ظلم و گذشتن از حد خود، بازدار و آن را منع كن اينك من ترا بر اين لشكر گماشتم ، مبادا بر ايشان فخر فروشى و دست ستم يازى . همانا بهترين شما در پيشگاه خداوند پرهيزگارترين شماست . از عالم ايشان علم بياموز و نادان و جاهل ايشان را آموزش بده . از نادان آنان درگذر و بردبار باش كه تو به يارى بردبارى و خويشتندارى از آزار و خشم به خير دست خواهى يافت .
زياد گفت : اى اميرالمومنين ! به كسى سفارش و وصيت نمودى كه حافظ سفارش تو و برآورنده خواسته و آرزوى توست و سعادت را در اجراى فرمان تو و گمراهى را در تباه ساختن عهد و پيمان تو مى داند.
على (ع ) به زياد و شريح فرمان داد كه هر دو از يك راه و كنار هم حركت كنند و با يكديگر اختلاف نورزند و آن دو را با دوازده هزار تن بر مقدمه سپاه خود گماشت و روانه كرد و هر يك از ايشان فرمانده بخشى از آن لشكر بودند. شريح شروع به كناره گيرى از زياد كرد و با ياران خود جداگانه حركت مى كرد و به زياد نزديك نمى شد. زياد همراه يكى از بردگان آزاد كرده خود كه نامش شوذب بود براى على (ع ) اين نامه را نوشت :
براى بنده خدا اميرالمومنين از زياد بن نضر. سلام بر تو باد، نخست با تو خداوندى را كه خدايى جز او نيست مى ستايم . اما بعد، تو مرا به فرماندهى مردم گماشتى ولى شريح براى من بر خود حق طاعت و فرمانبردارى را نمى بيند و اين كردارش نسبت به من كوچك شمردن فرمان تو و ترك عهد و پيمان است . والسلام .
شريح بن هانى هم براى اميرالمومنين چنين نوشت :
براى بنده خدا على اميرمومنان از شريح بن هانى . (100) سلام بر تو، نخست با تو خداوندى را ستايش مى كنم كه خدايى جز او نيست .اما بعد، همانا زياد بن نضر از هنگامى كه او را در حكومت خود شريك كرده و به فرماندهى لشكرى از لشكرهايت گماشته اى سركش و متكبر شده است . به خود شيفتگى و ناز و غرور او را به گفتار و كردارى واداشته است كه خداوند متعال به آن راضى نيست . اگر اميرالمومنين مصلحت مى بيند او را از فرماندهى بر ما عزل كند و به جاى او كس ديگرى را كه دوست مى دارد گسيل نمايد، كه ما او را خوش نمى داريم . والسلام .
على عليه السلام خطاب به آن دو چنين نوشت :