گلشن چهارم :
سياست علوي
اصلاحات از ديدگاه امام علي(ع)
پيشزمينهی اصلاحات
درطول تاريخ اسلام، جريآنهاي اصلاحطلب فكري و اجتماعي فراواني بودهاند كه برخي
كامياب و بعضي ناكام شدهاند؛ براي نمونه، ميتوان به نهضت اصلاح فكري غزالي،
نهضتهاي اجتماعي علويان، سربداران (شيخ خليفه و شيخ حسن)، نهضت فكري و اجتماعي
اخوان الصفا، اخبارگري استرآبادي و نهضتهاي فكري معتزلي و اشعري كه به جريآنهاي
اجتماعي بدل شد، نهضت بيدارگري سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده و رشيد رضا، جنبش
مشروطيت، نهضت تنباكو، نهضت شيخ محمد حسين كاشف الغطا، سيدعبدالحسين شرفالدين، سيد
محمدامين و از همه مهمتر، نهضت امام خميني(ره) اشاره كرد.
تاريخ شاهد نهضتهاي اصلاحنما و مفسدانه نيز بوده است؛ براي نمونه، ميتوان به
جنبش بابك خرم دين و نهضت وهابيت محمدبن عبدالوهاب كه با قتل و غارت مردم بيگناه
همراه بود؛ اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد پهلوي دوم، اصلاح طلبي بوريسيلتسين با
حملههاي ناجوانمردانه به مردم مظلوم چچن؛ اصلاحات مـيـرزا مـلـكم خان در ايـران و
سـر سـيد احمدخان هندي در هندوستان با غربزدگي مطلق، اشاره كرد.
در ايران، در چند سال اخير، مقولهي اصلاحات و اصلاح طلبي از زبان روشنفكران و
فرهيختگان جامعه مطرح شده است كه در واقع، برخي از آنها اصلاح طلبي ارتجاعگرا را
دنبال ميكنند و خواهان تغييرات اساسي جامعه و حركت به دوران غربزدگي شاهنشاهياند
و عدهاي اصلاح طلبان منفعتگرا و غايتانديش كه در صدد به دست آوردن اعتبارات
مردمياند؛ ولي چندان از اصلاحات راهبردي و كاربردي اطلاعي ندارند و دستهي سوم
اصلاح طلبان واقعگرايند كه دلسوزانه در صدد حل مشكلات و مفاسد اجتماعياند و
اشتباهات در طول زمان را بر اثر غفلتها، سوء مديريتها و سوءتدبيرها گوشزد
ميكنند و خواهان اصلاحات اقتصادي، قضايي، اداري و امنيتياند.
چيستي اصلاح طلبي
اصلاح در لغت به معناي سامان بخشيدن و نقطهي مقابل افساد به معناي نا به ساماني
ايجاد كردن است. اصلاح و افساد از واژههاي زوج متضادي است كه در قرآن به كار رفته
است.
متعلق اصلاح در قرآن، رابطهي ميان دو فرد (اصلاح ذات البين)، محيط خانوادگي و محيط
اجتماعي است:
اصلاحات دربارهي يتيمان «از تو دربارهي يتيمان سؤال ميكنند، بگو: اصلاح كار آنان
بهتر است و اگر زندگي خود را با زندگي آنان بياميزيد (مانعي ندارد). آنها برادر
شما هستند، خداوند مفسدان را از مصلحان باز ميشناسد»[1].
اصلاحات در زمين: «...و در زمين بعد از آن كه اصلاح شده است، فساد نكنيد. اين براي
شما بهتر است اگر با ايمان هستيد».[2]
«و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد، و او را با بيم و اميد بخوانيد؛ زيرا رحمت
خدا به نيكوكاران نزديك است».[3]
اصلاحات با تمسك به كتاب و عبادت: «و آنها كه به كتاب(خدا) تمسك جويند، و نماز را
برپا دارند، (پاداش بزرگي خواهند گرفت)؛ زيرا ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم
كرد».[4]
منافقان و اصلاحات مفسدانه: «و هنگامي كه به آنان گفته شود: در زمين فساد نكنيد،
ميگويند ما فقط اصلاح كنندهايم، آگاه باشيد اينان همان مفسدانند ولي نميفهمند».[5]
بهبود خواهي يا اصلاح طلبي (reformism)، در اصلاحات علوم سياسي جديد، هواداري از
سياست تغيير زندگي اجتماعي، اقتصادي يا سياسي با روشهاي ملايم و بدون شتاب است؛
بدين معنا كه انديشهي قهر انقلابي را كنار گذاشته و خواستار دگرگوني آرام آرام
نهادهاي اجتماعي از راههاي دموكراتيك شده است. حزب كارگر انگلستان يا حزب
سوسياليست آلمان همين شيوه را پذيرفتهاند.
بهبود خواهي، از نظر كلي، در برابر ارتجاع و محافظهكاري از سويي، و انقلابخواهي
از سوي ديگر قرار ميگيرد. [6] اصلاح
ديني، جنبش مذهبي در اروپاي غربي در قرن شانزدهم به عنوان نهضتي براي اصلاح مذهب
كاتوليك شروع شد و به نهضت پروتستان انجاميد.[7]
انقلابخواهي (revolutionism) هر گونه كردار، روش، نظريه يا نگرهاي است كه خواهان
و پشتيبان تغيير اساسي و كامل در وضع اجتماعي، سياسي، اقتصادي يا فرهنگي باشد.
انقلاب خواهان ضد ارتجاعاند؛ همچنين بهبودخواهان را به سازشكاران با نظام موجود
و سستي در عمل متهم ميكنند؛[8]
بنابراين، انقلاب عبارت است از تغيير ناگهاني كه در هر نظم اجتماعي، نهادي و سياسي
مستقر، تحت تأثير نيروهاي معمولا متشكل و برتر از نيروهاي حافظ نظم موجود، نه در
جهت جا به جايي افراد، بلكه براي ايجاد نظام جديد به وقوع ميپيوندد.[9]
ارتجاع يا گذشتهگرايي، در لغت، به معناي بازگشت است و از اين رو ميتوان آن را
گذشتهپرستي و گذشتهخواهي نيز ناميد. اين اصطلاح، نامي است يا صنعتي براي كسان،
گروهها، حزبها، حكومتها يا طبقههايي كه مخالف هر گونه دگرگوني در روابط و بنياد
اقتصادي، اجتماعي و سياسي كنوني هستند و يا خواستار خنثا شدن بعضي دگرگونيها و
بازگشت به گذشتهاند. ارتجاع و پيشرفت خواهي در هر جامعه نسبي است و وابسته به
مرحله و وضع تاريخ آن جامعه است؛[10]
به عبارت ديگر، ارتجاع و واپسگرايي، دفاع از نظام كهنه و فرسوده و رو به زوال و
مخالف با پيشرفت، و ترقي اجتماعي و نوآوري است؛ همراه با آييني در تفكر كه گرايش
به گذشته دارد و خواستار احياي آن است.[11]
در برابر ارتجاع يا گذشتهگرايي، محافظهكاري، بهبود خواهي و انقلاب خواهي قرار
ميگيرد. [12]
محافظه كاري (Conservatism) مجموعهاي از انديشهها و نگرشهاي سياسي است كه
نهادهاي كهن و ريشهدار را از آن چه نو و نيازموده است، ارزشمندتر ميشمرد. از اين
رو، محافظهكاري بر اهميت قانون و نظم، پيوستگي، سنت، احتياط و نوآوري و اهميت فرا
دادههاي اجتماعي تكيه ميكند و منكر امان نابودي مطلق بشر از روي زمين است؛ زيرا
ذات بشري را ناقص ميداند. محافظه كاري در سنت سياسي انگلستان پايگاه قوي و مشخصي
دارد. [13]
مردمباوري (Populism)، بزرگداشت مفهوم مردم يا خلق است تا حد مفهومي مقدس و باور
به اين كه هدفهاي سياسي را بايد به خواست و نيروي مردم، جدا از حزبها و نهادهاي
موجود پيش برد. مردمباورها خواست مردم را عين حق و اخلاق ميدانند و اين خواست را
برتر از همهي سنجهها و ساز و كارها (مكانيسمها)ي اجتماعي ميشناسند و بر آنند كه
ميبايد ميان مردم و حكومت رابطهي مستقيم وجود داشته باشد.
[14]
تا اين جا روشن شد كه نخست: اصلاحات در علوم سياسي تنها به عرصهي اجتماعيات راه
پيدا ميكند و امور فردي و معنوي را شامل نميشود. دوم، تعريف اصلاحات در علوم
سياسي معاصر با تعريف اصطلاحي قرآني تفاوت دارد. در قرآن، اصلاح در مقابل افساد به
كار ميرود؛ يعني سامان بخشيدن و حركت كردن در مسير هدف صحيح؛ در مقابل نا
بهساماني و در مسير انحراف و اعوجاج. اما در اصطلاح علوم سياسي، اصلاحات به معناي
تغييرات تدريجي و بدون شتاب با روشهاي ملايم، ولي انقلاب به معناي تغييرات دفعي و
زير بنايي با روش قهرآميز يا مسالمتآميز و بدون خونريزي و توسل به اسلحه است.
انقلابي كسي است كه با نظم مستقر مخالف است و قوانين و مقررات حاكم را برحق و مشروع
نميداند و در صدد درهم شكستن نظام قانوني است و در صورت لزوم، ميخواهد نظام و
حقانيت جديدي را جانشين نظام موجود كند. اين امر نه از طريق انفرادي، بلكه با بسيج
همهي مردم امكانپذير است. [15]
گرچه در اصلاحات، تغيير زندگي اجتماعي با روش ملايم و مسالمتآميز قيد شده است، ولي
در اين كه آيا اصلاحات در صدد تغييرات مبنايي و بنيادي و زير بنايي است يا اين كه
تحولات رو بنايي و سطحي را در نظر دارد، در تعاريف، اختلاف ديده ميشود. برخي از
اصلاحطلبان خواهان تغييرات زيربنايي هستند؛ يعني در اين هدف با انقلابيون، تمايزي
ندارند ولي تنها در روش جدا ميشوند و روش تدريجي و مسالمت آميز را بر روش دفعي و
قهرآميز ترجيح ميدهند و عدهاي نيز طالب تغييرات سطحي و روبنايي هستند.
هربرت ماركوزه، نمايندهي فكري سوسياليسم انقلابي و كارل پوپر، نمايندهي اصلاح
اجتماعي هستند و سالها است كه اين دو نظريهي اجتماعي در تضاد جدي به سر ميبرند و
ظاهرا تضاد آنها در روش تغييرات نمايانتر است تا در هدف از تغييرات.
عصر حاضر در امر اصلاحات با پرسشهاي متعددي روبهروست. در درس آموزي از مكتب
اميرالمؤمنين به ناچار بايد به اين پرسشها دقت عميقي بكنيم؛ براي نمونه، ميتوان
پرسشهاي ذيل را مطرح ساخت:
آيا از منظر امام علي(ع)، اصلاح گرايي در مقابل انقلاب گرايي قرار ميگيرد؟
آيا حضرت اميرالمؤمنين(ع) اصولاً به تغييرات اجتماعي معتقد بوده است يا ترقي
اجتماعي و نوآوري را برنميتابيد؟
در تغييرات اجتماعي چه هدفي را دنبال مينمود؟
روش مسالمتآميز را به كار ميگرفت يا از روش قهرآميز نيز بهره ميبرد؟
چه شرايطي را براي اصلاحات در عرصهي اجتماع لازم ميدانست؟
آيا اصلاحات را تنها در عرصهي اجتماعيات ميپذيرد يا امور فردي و اخلاقي و معنوي
را نيز نيازمند اصلاحات ميداند؟
دايرهي اصلاحات اجتماعي از ديدگاه امام علي(ع) كدام است؟
آيا اصلاحات فرهنگي را مقدم ميداند يا اصلاحات اقتصادي و سياسي را؟
متولي اصلاحات چه كسي است؛ دولت يا ملت؟
آيا حضرت علي(ع) اصلاحات قانون را نيز ميپذيرد يا تنها اصلاحات را در عرصهي
اجراييات و مجريان مطرح ميكند؟
اصلاح گران واقعي هماره علي(ع) را در جاي جاي عرصههاي سياسي، الگوي خويش قرار
ميدهند؛ چرا كه حكومت پنج سالهي اميرمؤمنان، با تمام فرازها و نشيبهاي خود،
بهترين الگو براي زمامداران نظام اسلامي است؛ نظامي كه هدف غايي خويش را حاكميت
دين در تمام شئون سياسي و اجتماعي ميداند.
وظايف اصلاحگران از ديدگاه امام علي(ع)
در شرايطي كه جامعه گرفتار اختلال و ناموزوني و بينظمي اجتماعي قرار گيرد،
مصالحان اجتماعي جهت فساد زدايي و اصلاح طلبي بر ميخيزند؛ امّا وظيفهي داعيان
اصلاحگري چيست و چه بايد بكنند؟ درسها و آموزههاي اميرمؤمنان به شرح ذيل ارايه
ميگردد:
1. جدا كردن فساد از اصلاح اصلاح گرايان بايد توجه
داشته باشند، فساد و اصلاح جمع ناپذيرند. و آنان كه در صدد اصلاح جامعه هستند،
نبايد در زوايايي از برنامهها و مراحل اجرايي فساد انديشي كنند كه «لا صلاح مع
افساد»[16].
2. مشورت با مشاوران امين در اصلاحات فردي و اجتماعي
بايد با مشاوران امين مشورت كرد. «صلاح الرأي بنصح المستشير»[17]
البته از ميان مشاوران امين، مشورت با دانشمندان در امر اصلاحات اولويت دارد. حضرت
علي(ع) در اين زمينه ميفرمايد: با دانشمندان زياد به گفت و گو بنشين و با حكما و
انديشمندان نيز بسيار به بحث بپرداز. اين گفت و گو و بحثها بايد دربارهي اموري
باشد كه به وسيلهي آن وضع كشورت را اصلاح ميكند[18].
3. اصلاح فردي مصلحان اجتماعي قبل از هر چيز بايد به
فكر اصلاح فردي خويش باشند؛ زيرا كسي كه از اصلاح نفس خويش ناتوان باشد، از اصلاح
امور اجتماعي ناتوانتر است؛ «اَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اصْلاح نَفسه» و
«كَيفَ يَصلح غَيره مَن لا يَصلح نَفسه». حضرت علي(ع) در كنار توصيه به اصلاح
فردي، راه كارها و موانع اين ارزش انساني را بيان ميكند:
پرهيز از دنياگرايان: «ينبغي لمن اراد اصلاح نفسه و احراز دينه ان يجتنب مخالطة
ابناء الدنيا».
هم نشيني و مصاحبت با صاحبان خِرَد: «اكثر الصواب و الصلاح في صحبة اولي النهي و
الالباب».
تلاش و مجاهدت: «لا تترك الاجتهاد في اصلاح نفسك فانّه لا يعنيك الاّ الجدّ».
كسب علوم اصلاح زا: «خير العلم ما اصلحت به رشادك. الزم العلم بك عادّ لك علي صلاح
دينك و ابان لك عن فساد خير العلم باصلاحك».
عمل صالح: «خير عملك ما اصلحت به يومك و شرّه ما استفسدت به قومك».
زهد و پرهيز از مطامع دنيوي و غفلت از خدا: «الزهد مفتاح الصلاح».
صداقت: «مِن صدق اصلح ديانته».
تعقل ورزي: «بالعقل صلاح كل امر».
4. اصلاح نيتها
مفاسد و كمبودهاي اجتماعي به نوع
رفتار و اعمال افراد جامعه بر ميگردد. بر اين اساس اصلاح جامعه به اصلاح وضعيت
نفساني و رواني و اخلاقي افراد جامعه بستگي دارد. و اين نوع اصلاحات نيز با تصحيح
نيتها و انگيزهها تحقق پذير است. امام مصلحان در اين زمينه ميفرمايد: «و اگر
مردم آنگاه كه بلاها نازل ميشود و نعمتها را از آنها سلب ميكند، با صدق نيّت
در پيش گاه خداوند تضرع كنند و با قلبهاي پرمحبّت نسبت به پروردگار از او درخواست
(عفو و كمك) نمايند، مسلماً آنچه از دستشان رفته است باز خواهد گشت و هر مفسدهاي
را برايشان اصلاح خواهد نمود«.[19]
5. تقديم اصلاح ديني و معنوي اصلاح ديني و معنوي نيز
نزد اميرمؤمنان از اولويت بيشتري برخوردار است. حضرت در اين باره ميفرمايد: «مردم
چيزي از امور دينشان را براي اصلاح دنيايشان ترك نميكنند مگر اين كه خداوند آنان
را دچار امري زيان بارتر از آن خواهد كرد«.[20]
هنگامي كه مردم براي اصلاح وضعيت دنيوي و امور جمعي خود، دين و دينداري را كنار
ميگذارند و از فضايل معنوي فاصله ميگيرند، به مشكلات و مصايبي افزونتر مبتلا
ميشوند. حضرت به مصقلهي بن هبيرهي الشيباني تأكيد ميكند:
«وَ لَا تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ«؛
[21] دنياي خود را با نابودي دينت آباد مكن.
مولاي متقيان در جريان اصلاح معنوي و ديني، بشريت سنتي و مدرن را به تقواي الهي
توصيه ميكند و تقوا و ترس از خدا را داروي بيماريهاي قلوب، بينايي دلها، شفاي
آلام جسماني و صلاح و مرحم زخمهاي جآنها معرفي مينمايد.[22]
و نيز ميفرمايد: كسي كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خداوند ميان او و مردم را
اصلاح خواهد نمود و كسي كه امر آخرتش را اصلاح كند، خدا امر دنيايش را اصلاح خواهد
كرد و كسي كه از درون جانش واعظي داشته باشد، خداوند حافظي براي او قرار خواهد داد«[23].
حضرت از بين بردن زاد و توشه و تباه ساختن معاد را از مصاديق بارز فساد ميداند.
[24] و از سخنان و كردارهايي كه باعث فساد دين و آخرتند، پرهيز ميدهد.[25]
بر اين اساس، اجتهاد و تلاش را در اصلاح معاد توصيه ميكند[26]
و اطاعت الهي را كليد تمام گرهها و صلاح تمام فسادها معرفي مينمايد.[27]
6. اصلاح فرهنگي با امر به معروف و نهي از منكر حضرت
علي(ع) به اصلاح فرهنگي تودهي مردم نيز تأكيد ميورزد و روش اين نوع اصلاح را امر
به معروف و نهي از منكر معرفي ميكند و ميفرمايد: خداوند، ايمان را به خاطر تطهير
دل از شرك واجب فرمود. امر به معروف را به خاطر اصلاح تودهي مردم و نهي از منكر را
براي بازداشتن بيخردان لازم شمرد. [28]
حضرت تلاش در اصلاح جمهور را كمال سعادت جامعه معرفي ميكند[29]
و نيازمندي مردم به اصلاح گران فرهنگي را بيش از طلا و نقره ميداند.[30]
امير مؤمنان به مردم هشدار ميدهد كه با مفاسد آشكار شده نميتوان به دار قدس و
جوار رحمت الهي دست يافت. هيهات كه خداي را دربارهي بهشت جاويدانش نميتوان فريفت
و جز با اطاعتش نميتوان رضايتش را به دست آورد. نفرين خدا بر آنان باد كه امر به
معروف ميكنند و خود آن را ترك مينمايند و نهي از منكر ميكنند و خود مرتكب آن
ميشوند. [31]
7. اصلاح همراه با عفو و مدارا حضرت علي(ع)، اصلاح
همراه با عفو و مدارا را از وظايف حكومت ميداند و حق مردم نيازمند ميداند كه
حاكمان به صلاح آنان رسيدگي كنند. امام(ع) ميفرمايد: هر يك از نيازمندان به مقدار
اصلاح كارشان بر والي حق دارند و هرگز والي از اداي آنچه خداوند او را ملزم به آن
ساخته خارج نخواهد شد جز با اهتمام و استعانت از خداوند و مهيا ساختن خود بر ملازمت
حق و شكيبايي و استقامت در برابر آن؛ خواه بر او سبك باشد يا سنگين.[32]
آنگاه كه حكومت دست تو است، عفو و مدارا كن تا عاقبت براي تو خوب باشد. هر نعمتي
كه به تو داد نيكودار و هيچ نعمتي از نعمتها را ضايع و تباه مساز و بايد اثر
نعمتهايي كه خدا به تو داده در تو ديده شود.[33]
حضرت به بيان عملكرد خود ميپردازد و ميفرمايد: من قصدي جز اصلاح تا حد توانايي
ندارم و موفقيت من تنها به لطف خدا است و توفيق را جز از خدا نميجويم. بر او توكل
كردم و به او بازگشتم.[34] من از
كساني هستم كه در راه خدا از هيچ ملامتي نميترسند و نه خيانت ميكنند و نه فساد به
راه مياندازند.[35]
حضرت به حاكمان اسلامي توصيه ميكند كه افراد شايسته را به امور حكومتي بگمارند و
براي شناخت آنها ميفرمايد: «بدان افراد شايسته را با آنچه خداوند بر زبان
بندگانش جاري ميسازد ميتوان شناخت».[36]
8. اصلاح نظام اقتصادي حضرت علي(ع) در فرمايشات خود
به اصلاحات اقتصادي تأكيد نموده و نقش نظام اقتصادي و روابط مالي و كيفيت اخذ
ماليات و خراج از مردم و حد و حدود آن در صلاح و فساد اجتماعي را گوشزد نموده است.
امام(ع) در نامهاش به مالك اشتر سفارش ميكند كه به عمران و آبادي شهرها، قصبان،
روستاها و قريهها بپرداز و خراج و ماليات را دقيقاً زير نظر بگيرد؛ امّا به
گونهاي كه صلاح ماليات دهندگان منظور باشد؛ زيرا در بهبودي وضع ماليات و حال
ماليات دهندگان، بهبودي حال ديگران نيز نهفته است. و نيز در همين نامه توصيه ميكند
كه حقوق كافي به كارمندان پرداخت شود؛ زيرا در اصلاح خويش تقويت و از خيانت بينياز
ميشوند. در ضمن اين كار حجتي در برابر آنهايي است كه از دستورات سرپيچي ميكنند و
يا در امانت خيانت ميورزند. نكتهي معنوي كه حضرت از آن گزارش ميدهد اين است كه
فساد در نيّت به زوال بركت ميانجامد.
[37] بنا بر اين، رابطهي مالي مردم با دولت نقش مهمي در صلاح و فساد جامعه
دارد.
9. اصلاح نظام سياسي حجم قابل توجهي از فرمايشات
حضرت علي(ع) به صلاح و فساد سياسي اختصاصي دارد. صلاح و فساد رعيت و تودهي مردم
را به صلاح و فساد واليان و زمامداران مستند ميسازد. و اينك به گوهر كلمات آن
امام همام گوش فرا دهيم.
ـ رعيت هرگز اصلاح نميشود، جز با اصلاح شدن واليان و زمامداران و زمامداران
اصلاح نميگردند جز با رو به راه بودن رعايا. پس آنگاه كه رعيت حق حكومت را ادا
كند و حكومت نيز حق رعايا را مراعات نمايد، حق در ميانشان قوي و نيرومند خواهد شد.
[38]
حضرت در همين خطبه مردم و حاكمان را به رعايت نصيحت بر يكديگر و اطاعت فرامين
الهي سفارش ميدهد.
ـ حضرت، ملك و سلطنت دنيا را پست و ناچيز ميشمارد و احياي دين و صلح و مسالمت
شهرها و عملي كردن قوانين و مقررات الهي و امنيت انسآنهاي ستمديده را وظيفهي مهم
حكومت بيان ميكند.[39]
ـ هرگز سنت پسنديدهاي را كه پيشوايان اين امت به آن عمل كردهاند و ملت اسلام به
آن انس و الفت گرفته و امور رعيت به وسيلهي آن اصلاح ميگردد نقص مسكن و نيز سنت و
روشي كه به سنتهاي گذشته زيان وارد ميسازد احداث منما.[40]
ـ از بدترين حالات زمامداران در پيش گاه صالحان اين است كه گمان برده شود آنها
فريفتهي تفاخر گشته و كارشان شكل برتري جويي به خود گرفته است. من از اين ناراحتم
كه حتّي در ذهن شما جولان كند كه مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن آن لذت
ميبرم. من بِحَمْدِ الْلَّه چيزي نيستم و اگر (فرضاً) دوست هم ميداشتم، به خاطر
خضوع در برابر ذات و عظمت و كبرياي خدا، كه از همه كس به ثنا و ستايش سزاوارتر است،
آن را ترك گفتم.[41]
ـ حضرت علي، يكي از فسادهاي سياسي را تفرقهي مسلمانان در امر حق و اتحاد دشمن در
باطل و اطاعت دشمن از پيشواي خود و نافرماني مسلمانان از رهبر خود معرفي ميكند.
[42]
ـ توصيهي حضرت به آزمايش كردن كارمندان و به كار وا داشتن آنها از روي ميل نه
استبداد؛ زيرا به جور و خيانت ميانجامد.
[43]
راهها و روشهاي اصلاحات اجتماعي
امام(ع) راهها و روشهايي را براي اجراي اصلاحات در جامعه معرفي مينمايند. اين
راهها عبارتند از:
نصيحت و ارشاد[44]؛
تغافل و مدارا[45]؛
قهر و غلظت[46]؛
اعتدال و انصاف[47]؛
اصلاحات عملي و نظري امام علي(ع)
براي كشف اصلاحات علوي بايد به سيره و كلام اميرالمؤمنين بنگريم تا ساحتهاي مختلف
اصلاحات عملي و نظري آن حضرت را كشف نماييم.
1. يكي از اصلاحات امام علي(ع)، خدمات اجتماعي آن بزرگوار است كه براي نمونه
ميتوان به موارد ذيل توجه كرد:
يك. نيكوكاري، نسبت به فقيران و مستمندان و يتيمان و عطاي دسترنج خود به
ستمديدگان، از شاخصترين خدمات اجتماعي آن حضرت است.
دو. درختكاري و كـشاورزي و احياي زمينها: مردي گويد: در خدمت اميرالمؤمنين يك
وَسَق (حدود 180 كيلوگرم) هستهي خرما ديدم. از او حكمت گردآوري اين هستههاي خرما
را پرسيدم. آن حضرت فرمود: اينها يكصد هزار درخت خرما است؛ اگر خدا بخواهد. آن مرد
گويد: حضرت همهي آنها را كاشت و تمام هستهها بدون استثنا روييد و همهي آنها را
وقف كرد. [48]
سه. حفر قنات و تأمين آب آشاميدني و كشاورزي و وقف آن براي مستمندان و افراد
محتاج.[49]
2. عبادت و بندگي امام(ع) ريشهي اصلي اصلاحات علوي است كه در زندگي ايشان مشهود
است. عبادت علوي همانند بندگي غلامان و تاجران نبود؛ بلكه همچون عبادت آزاد مردان
بود. فرمود: «الهي ما عبدتك خوفاً من عقابك و لا طمعاً في ثوابك و لكن وجدتك اهلاً
للعباده فعبدتك»[50]
در شيفتگي علي(ع) به خدايش همين بس كه فرمود: اگر مرا با دشمنانت عِقاب نمايي و
بين من و دوستان و اوليايت جدايي افكني، بر عذاب تو صبر ميورزم؛ امّا چگونه فراق و
جدايي تو را تحمل نمايم؟![51]
امام سجاد(ع) ميفرمايد: چه كسي ميتواند همانند علي(ع) عبادت كند.[52]
ابو الدرداء گويد: شبي، حضرت را ديدم كه ناله و اندوه سر ميدهد و با صداي بلند
ميگريد و خدا را ميخواند تا آنگاه كه صداي او خاموش شد. حدس زدم كه خواب بر او
غلبه كرده است. هنگام نماز صبح، تصميم گرفتم او را بيدار كنم؛ ديدم چون چوب خشكي
بيحركت است؛ با خود گفتم به خدا قسم، علي از دنيا رفته است. به طرف خانهي علي
رفتم و در را كوبيدم، فاطمه صدا زد: ابو الدرداء! بر علي(ع) چه گذشت؟ داستان را
براي او نقل كردم. فرمود: ابو الدرداء! به خدا قسم، اين حالت غشوهي علي است كه از
خوف خدا پيدا شده است. آبي آوردم و بر صورتش پاشيدم تا به هوش آمد. گريستن مرا
نگريست. پرسيد: ابو الدرداء چرا گريه ميكني؟ گفتم: از حالتي كه بر سر خود آوردهاي
ميگريم.
حضرت فرمود: چگونه چنين نكنم، در حالي كه روز قيامت مرا در مقابل محكمهي الهي صدا
ميزنند. ملايكهي غضب الهي در آن روز مرا در بر ميگيرند و مأموران جهنم مرا با
خشم ميرانند و دوستانم از من دوري ميجويند؟! ابو الدرداء گويد: به خدا قسم! حالت
عبادت و خشيت را در احدي از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم جز
اميرالمؤمنين(ع) نديدم.[53]
3. اصلاحات اعتقادي و معرفتي، سومين نوع از اصلاحات علوي است كه توسط حضرت علي(ع)
انجام گرفت. روزي مرد اعرابي در جنگ جمل از معناي وحدت الهي پرسش كرد. امام فرمود:
اي اعرابي! اعتقاد به اينكه خداوند واحد است، چهار معنا ميتواند داشته باشد؛ دو
معناي آن بر خداوند، قابل صدق نيست و دو معناي ديگر آن، بر حق تعالي صادق است. امّا
آن دو معنايي كه بر خداوند صدق نميكند، عبارت است از:
ـ واحد عددي: زيرا خداوند آن واحدي نيست كه دومي داشته باشد (يا بتوان دومي براي او
فرض كرد) و در مقولهي اعداد قرار گيرد. آيا توجه نميكني كه هر كسي بگويد خداوند
سومي سهتاست كافر شده است؟
ـ وحدت نوعي: معناي ديگر از واحد، واحد نوعي از جنس و سنخ انسآنها است كه به
كارگيري آن، بر خداوند جايز نيست؛ زيرا نوعي تشبيه است و خداوند منزه از آن است كه
با مخلوقات خويش شباهت داشته باشد.
امّا دو معنايي كه قابل صدق بر خداوند است، يكي آن است كه گفته شود مراد از واحد
اين است كه خداوند در امور مشابه، شبيه و نظيري ندارد و معناي ديگر يگانگي خداوند
اين است كه حق تعالي در وجود، عقل و وهم تقسيمپذير نيست.[54]
امام(ع) در نهج البلاغه ميفرمايند:
«الْأَحَدِ ِلَا بتَأْوِيلِ عَدَدٍ»[55]؛
احد بودن خداوند داخل اعداد نيست؛ وحدت او وحدت عددي نيست.
«لَا يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِيرِ»[56]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ عَنْ شَبَهِ الْمَخْلُوقِينَ»[57]
«بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَي أَنْ لَا شَبَهَ لَهُ»[58]
يعني هيچگونه همانندي، مماثلت، مشابهت و مجانست با ساير موجودات و مخلوقات ندارد.
«يا من دلّ علي ذاته بذاته و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته وجلّ عن ملائمة كيفياته»؛[59]
اي كسي كه به ذاتش، تنها ذاتش دلالت دارد و از مجانست و مشابهت با مخلوقاتش منزه
است و از همراهي كيفيات دور است.
امام(ع) در وصف خداوند فرمود: «قَرُبَ فَنَأَي وَ عَلَا فَدَنَا وَ ظَهَرَ
فَبَطَنَ وَ بَطَنَ فَعَلَنَ وَ دَانَ وَ لَمْ يُدَنْ»
[60]؛ نزديك است و در عين حال دور، بلند مرتبه است و در عين حال نزديك، آشكار
است و پنهان، و پنهان است و آشكار.
و نيز ميفرمايد:
«پروردگارم به امتداد و مكان، يا جنبش و سكون، يا قيام به نحو برخاستن، يا به آمد
و رفت توصيف نشود. او خود به لطافت، لطف بخشيده است؛ بنابراين به لطف موصوف نشود؛
چنان كه عظمت عظيم به اوست؛ پس به عظمت توصيف نميشود و بزرگي هر بزرگي به اوست؛ پس
خود به بزرگي منسوب نشود. جلالت هر جليل از اوست؛ پس به غلظت و درشتي توصيف نشود.
رأفت موجود در هر دل سوزي، از اوست؛ پس خود به رقّت و تأثر موصوف نشود. او مؤمن است
امّا نه به واسطهي عبادت. آگاه است، امّا نه با پيگيري و تلاش و تجسّس. گوينده
است، امّا نه با لفظ. در اشيا است، بدون آميختگي. و خارج از چيزهاست، بدون جدايي و
گسستگي. فراتر از هر چيزي است؛ پس نتوان گفت چيزي بر فراز اوست. درون هر چيز است،
نه چون چيزي در ظرفي و بيرون هر چيز است، نه مانند چيزي كه خارج از ديگري باشد«.[61]
«اوست كه با سلطنت و عظمتش بر موجودات ظهور و غلبه دارد و با علم و دانشش در بطن
آنها نفوذ دارد».[62]
«اول است و او را آغازي نيست و بقاي او سپري ناشدني است....
پيداست و نگويند از چه عيان است و نهان است و نگويند در چه پنهان است».[63]
«گفتهي ما كه إنَّا لِلَّه - ما از خداييم - اقرار ماست به بندگي و گفتهي ما كه
إنا إلَيهِ راجِعوُن - به سوي او باز ميگرديم - اقرار است به تباهي و ناپايندگي».[64]
بنابراين، نزديكي خداوند بدون پيوستگي، دوري او بدون جدايي، وحدتش بدون عدد، علمش
بيحدّ، معلوميتش بياكتناه و شناختپذيري او بدون محسوس و موهوم بودن است.[65]
معيّت او بدون هممكاني، غيريتش بدون جدايي، فاعليتش بدون حركت و ابزار، آفرينش
جهانش بدون انديشه، ارادهاش بدون همت و حركت نفس، رحمتش بدون اتصاف به دلسوزي،
وجودش بدون حركت و سكون، عزتش بدون ذلت است.[66]
شايان ذكر است كه امام(ع) گرچه از محدوديت دستگاههاي ادراكي بشر نسبت به
خداشناسي خبر ميدهد و ميفرمايد: حواس به او نتواند رسيد و او را با مردمان نتوان
سنجيد[67] و وهم آدمي توان دريافت او
را ندارد[68] و وهمها بدو احاطه
ندارند بلكه براي آنها در ديگر آفريدهها جلوه ميكند.
[69] ليكن در خطبهها و كلمات و حكمتهاي ارزشمندي به انواع شيوههاي معرفت
خداوند تمسك ميجويد. از معرفت آفاقي بهره ميگيرد و ميفرمايد: «الدَّالِّ عَلَي
وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ»[70] يعني آن
كه مخلوقاتش بر وجودش دلالت كنند. «وظَهَرَت في الْبَدَائِعُ الَّتِي اَحْدَثَها
آثَارُ صفته وَ أَعْلَامُ حِكْمَتِهِ فَصَارَ كُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّة لَهُ وَ
دَلِيلًا عَلَيْهِ»[71] يعني هر چه
آفريده او را برهاني است بر قدرت و حكمت او، نشاني بر تدبير او، پس آن چه آفريده
است، حجت و دليل بر اوست.
امام(ع) براي اثبات نظم و اتقان صنع و حكمت الهي به خلقت آسمآنها، زمين، مورچه،
طاووس، خفاش و ساير مخلوقات تمسك ميجويد.[72]
شيوهي ديگر خداشناسي امام (ع)، معرفت نفس است و ميفرمايد: «من عرف نفسه فقد عرف
ربه«؛ [73] آن كه خود را شناخت،
خدايش را شناخت.
شيوهي سوم امام(ع) در خداشناسي، شيوهي صديقين است كه معرفت ذات حق با ذات او به
گونهي شهود يا تأمل در وجود و به دنبال آن شناخت ممكنات است. همان گونه كه
ميفرمايد: «يامن دل علي ذاته بذاته و تنزه عن مجانسة مخلوقاته».[74]
امام(ع) به شدت با تشبيهگرايي، تجسيمگرايي، توصيف حق تعالي به داشتن مكان و
حركت، قابليت رؤيت، تعطيلگرايي مخالفت نموده[75]
و شيوههاي فوق را جايگزين مينمايد.
بحث ديگري كه در زمان امام(ع) رواج داشت، مسئلهي قضا و قدر بود. روزي پيرمردي در
بازگشت از جنگ صفين، به حضرت علي(ع) خطاب كرد: يا اميرالمؤمنين! ما را خبر ده كه
آيا رفتن ما به شام، به قضا و قدر الهي بود؟ اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سوگند به آن
كه دانه را شكافت و روح را بيافريد، هيچ گامي ننهاديم، مگر به قضا و قدر الهي.
پيرمرد گفت: مگر اين رنجها را خداي در حساب داشته باشد كه هيچ مزدي در اين رنجها
نيافتم. امام فرمود: اي مرد! چنين سخني مگوي؛ بلكه شما را پاداشي بزرگ است، هم در
رفتن به شام و هم در بازگشت و هنگام برگشتن. و در هيچ حال، مضطر نبوديد و به
اكراهتان نبردند.
پيرمرد پرسيد: چگونه مضطر نبوديم كه قضا و قدر ما را به جبر ميبرد؟
امام (ع) فرمود: اين چه سخني است؟ پنداشتي قضاي لازم و قدر حتم (بدون اختيار و سبب
است) كه اگر چنين ميبود، ثواب و عقاب و وعده و وعيد باطل ميشد و امر و نهي
نميكردند و خداوند متعال هيچ گناهكاري را ملامت نميفرمود و هيچ نيكوكاري را
ستايش نميكرد و نيكوكار به مدح كردن اولي نبود از بد كار، و بد كار به نكوهش اولي
نبود از نيكوكار. اين سخن بت پرستان است و لشكريان شيطان و گواهان دروغگوي و
كوردلاني كه راه صواب نشناسند. آنان قدريهي اين امّتاند و مجوس آنها. خدا به كار
نيك امر كرد و مختار فرمود و از كار زشت نهي كرد و بيم داد. تكليف آسان كرد و هر كس
فرمان برد، مجبور نبود. پيغمبران را بيفايده نفرستاد و آسمان و زمين و آنچه را
ميان آن دو است بيهوده نيافريد. اين گمان كساني است كه كافر شدند؛ واي به حال
كافران از آتش!
پيرمرد پرسيد: پس آن قضا و قدر كه ما بي آن دو سير نكرديم چيست؟ فرمود: آن خداست و
حكم وي و اين آيه را خواند «وَ قَضي رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ»[76]
عقيدهي ديگري كه امام(ع) به اصلاح آن پرداخت و مردم را از حقيقت آن آشكار ساخت،
مسئلهي مرگباوري است.
اميرالمؤمنين، سيماي مرگ را به زيبايي توصيف كرد و سير صعودي و تكاملي خواند. و
اين توانايي علي(ع) زاييدهي معرفت شهودي او به حقيقت معاد بود؛ همان گونه كه
فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»؛ اگر پرده كنار رود، بر يقين من
نميافزايد.
حضرت مرگ را آغاز سفر اخروي بيان ميكند و مردم را به اين حركت آغازين هشدار
ميدهد و همواره آنها را متذكر ميشود كه توشهي آخرت كم است و راه طولاني و سفر
دور. پس ايمان و عمل صالح و تقواي الهي پيشه كنيد كه زاد و توشهي آخرت شماست. حضرت
تعجب ميكند كه چگونه مردم، مرگ را فراموش ميكنند در حالي كه مردگان را ميبينند.[77]
نبوت و پيامبر شناسي نيز از مباحث مهم اعتقادي است كه اميرِ كلام بدان پرداخته است
و نگارنده در بحث قلمرو دين در سنت علوي آن را تبيين نموده است.
4. عدالت خواهي و حقطلبي و امر به معروف و نهي از منكر، تأكيد بر اخلاقي زيستن
مردم و اصرار بر اصول اخلاقي مانند برابري همگان در برابر حكومت و قوانين، پرهيز از
ستمگري، صداقت، پايبندي به عهد و پيمان، هدفخواهي، همآهنگي وسيله وهدف از
شيوهها و رفتارهاي اصلاحطلبي امام علي(ع) است كه در سرتاسر كتاب جامعهي علوي
بدان پرداختهايم و از تكرار آن صرف نظر ميكنيم.
مديريت زمامداران از منظر علي (ع)
يكي از پرحكمتترين نامههاي امام علي(ع) كه در بردارندهي جامعترين دستور و
آييننامه براي جهانداري، سياست، مديريت و اصول اساسي حاكم و حاكميت اسلامي است،
نامهي حضرت به مالك بنحارث اشتر نخعي است[78]،
آنگاه كه تصدّي و حاكميّت مصر را بدو سپرد. نگارنده، در صدد است تا سيمايي خلاصه
گونه از اين اساسنامهي مهم را براي خوانندگان عزيز نمايان سازد. نكتهي زيباي
اخلاقي در اين نامه اين است كه حضرت خود را عبدالله و اميرالمؤمنين لقب ميدهد.
يعني كسي كه حاكم و والي مؤمنان است بندهي خداست. و بر اهل سلوك پنهان نيست كه
توجه به بندگي، انسان را از طغيان و ستمگري ميرهاند. قبل از ورود به محتواي نامه،
توجه خوانندگان، به نكات ذيل لازم است:
سياست و مديريت از مهمترين دغدغههاي انسآنهاي پيشين و پسين است كه در اهداف عالي
مادّي و معنوي انسان تأثير بهسزايي دارند. بر اين اساس، عالمان اسلامي در فلسفه،
فقه و اخلاق به مباحث مربوط به سياست مُدُن و حكمت عملي پرداختهاند و علاوه بر
گزارههاي اعتقادي ـ عبادي به گزارههاي معاملاتي اعم از عقود و ايقاعات و
گزارههاي سياسي نيز اشتغال داشتهاند. كتابهاي فارابي، خواجه نصيرالدينطوسي،
ماوردي مانند السياسة المدنية، آراء اهل المدينة الفاضلة، اخلاق ناصري، احكام
السلطانية و صدها كتاب ديگر نيز در اين راستا نگاشته شده است.
كتاب و سنّت كه دو منبع مهم اسلام به شمار ميروند و در جهت هدايت انسآنها نازل و
صادر شدهاند، در بردارندهي پارهاي از مسايل مهم سياسي و مديريتي هستند ولي بيشك
بايد عقل و تجربه را نيز در فهم اين آموزهها و كشف نيازها در منطقة الفراغ بهكار
گرفت.
دستوراتي كه اميرالمؤمنين در اين فرمان ارزشمند مقرّر ساخته است، به همهي
انسآنها ناظر است و ملّيت، نژاد، رنگ، صنف و مانند اينها در دستورات اين فرمان
نقشي ندارند. دليل بر اين ادّعا اين است كه امام در نامه به مالك اشتر از واژههاي
ناس، رعيّت، نظيرٌ لك في الخلق، عامه، كلُ امرِيءٍ عبادُ الله كه دلالت بر عموم
مردم و انسآنها دارند، استفاده ميكند؛ پس همهي انسانها در همهي جوامع و در
همهي اعصار و مكآنها و قرون مشمول اين فرمان مبارك هستند.
در فرمان امام علي(ع) به مالك اشتر، اهداف، احكام، اخلاق، روشهاي مديريّتي و
ويژگيهاي سلبي و اثباتي حاكم و كارگزاران بيان شده است.
نكتهي آموزندهي مهم در اين نامه اين است كه امام، نامهي شريف را از توصيه به
تقواي الهي و تقواي سياسي كه از مصاديق بارز نظارت دروني است، شروع ميكند؛ زيرا
اگر نظارت دروني مفقود گردد، نظارت بيروني نيز كارگر نيفتد.
و اينك گزارش توصيفگونه از اين فرمان الهي را براي خوانندگان عزيز بيان ميكنيم.
اهداف اساسي حكومت
حضرت در طليعهي نامه چهار هدف ذيل را به عنوان اهداف اساسي حكومت ذكر ميكند:
تأمين بودجهها از طريق ماليات جهت مصرف عمومي؛ مقابله با دشمنان و فتنهگران؛
سامان دادن به ملّت و مردم سرزمين؛ عمران و آباداني شهرها در عرصهها و نيازهاي
مختلف.
تعهدات دروني حاكمان
حضرت، مسؤلان جامعهي اسلامي را به توصيههاي اخلاقي و نظارتهاي دروني هشدار
ميدهد و از خطرهاي نفس پرهيز ميدارد كه كليد نگهداري انسان از انحرافها، فضايل
اخلاقي است. آن توصيهها عبارتند از:1. تقوا و پرهيزكاري و تسليم در برابر اوامر و نواهي خداوند و پيروي از قرآن كه
تنها راه خوشبختي، اطاعت خداوند و عامل مهم بدبختي، گناه و سركشي است.
2. ياري كردن خداوند با دست و زبان و قلب، چرا كه خداوند ياري كنندهي كسي است كه
به ياري حق بشتابد.
3. بيداري و هشياري از فتنههاي نفس امّاره و شهوات نفساني.
4. توجه به تغيير و تحوّل در زمين و حكومت و اينكه اشخاص همواره حاكم بر زمين
نيستند.
معيار قرار دادن مردم در داوري
حضرت به مالك خطاب ميكند: «مردم بدان گونه بر تو مينگرند، كه تو نسبت به دولتهاي
پيشين». يعني مردم نسبت به حكومت و حاكميّت تو داوري خواهند كرد و خداوند، اين
گفتهها را بر زبان بندگانش جاري ساخته است و با اين داوريهاي مردم ميتوان
انسآنهاي صالح را شناخت. حال كه چنين است پس به جاي ذخيرهي مال و كسب عنوان، در
ذخيرهي عمل صالح كوشا باش و زمام هواي نفس را بهدست گير و بر حرص خويش مسلّط باش
و از حرامها خودداري كن؛ خلاصهي سخن اينكه درس اميرمؤمنان اين است كه حاكمان با
توجه به تغييرحكومتها و حاكمان و تحوّل سرزمينها، داوري مردم، بايد عمل صالح و
مبارزه با هواي نفس و دوري از محرّمات را پيشهي خود سازند و نسبت به مردم و رعيّت
با مهر و محبّت رفتار كنند و نسبت به آنها درنده و خونخوار نباشند و اين رابطهي
عاطفي را بايد نسبت به مسلمانان و غير مسلمانان رعايت كنند؛ زيرا انسانها از حيث
انسان بودن از حقوق و ارزشهاي ويژهاي برخوردارند. ضرورت رابطهي عاطفي حكم ميكند
كه نسبت به انسآنها عفو و گذشت داشت؛ زيرا آنها نيز مانند حاكمان گرفتار لغزش
ميشوند.
امام در ذيل اين بخش از نامه تصريح ميكند كه خلاف اين توصيه عمل كردن، اعلام جنگ
با خداست. و مالك را به اين نكته آگاه ميسازد كه اگر تو مافوق مردم هستي، امام تو
نيز مافوق تو است و خداوند نيز مافوق امام تو. پس از عفو پشيمان مشو و نسبت به
مجازات كاري كه راه حل دارد، شتاب مكن. و مگو من فرمانروايم و هر آنچه بگويم آن
كنند؛ زيرا اين پندار، قلب انسان را تباه و ايمان را ضعيف ميسازد و آدمي را به
پرتگاه سقوط ميكشاند.
امام علي(ع) علاوه بر بيان آسيبهاي رذايل اخلاقي، به درمان دردها نيز اشاره ميكند
و ميفرمايد: هرگاه در سايهي حكومت، گرفتار كبر و عُجب شدي، به عظمت مُلك خدا بنگر
و عجز خود را ياد كن كه منشأ كاهش غرور و خودبيني ميشود. انسانِ گرفتار بزرگبيني
به رقابت خدا برخاسته و در جبروت به دو تشبيه ساخته است و البته خداوند، هر جبّار و
مستكبري را خوار و ذليل خواهد كرد. بيانصافي وحقكُشي كه ظلم بزرگي است، محاربه با
خدا بوده و مايهي بدفرجامي آدمي است. البته راه توبه براي حاكمان منحرف باز است كه
در غير اينصورت، ظلم، عامل زوال نعمت است و خدا در كنار مظلوم، مقابل ستمگران
خواهد ايستاد. پس بايد حاكمان سه عنصر حق، عدالت و رضايت مردم را پيشهي خود سازند؛
به ويژه رضايت عامّه و تودهي مردم از رضايت خواص مهمتر است؛ زيرا خواص افراد
پرخرج، گريزان از عدل و انصاف، طماع، پرچانه، ناسپاس، عذر ناپذير، ناملايم و
عجولاند ولي عامهي مردم، قانع، كم توقّع، همدم دولت، تشنهي عدالت و انصاف،
سپاسگر، عذر پذير، متحمل و صبورند. پس اي مالك از عيبجويي مردم بپرهيز و
پردهپوشي كن؛ اسرار ديگران را بپوشان و در تصديق سخن چين شتاب مكن و از
انتقامجويي و تصفيهي حسابها پرهيز كن.
ويژگيهاي مشاوران حاكم
حاكم بايد در مشورتهاي خود از برخي مشاوران پرهيز نمايد:
1. بخيل: حاكم نبايد در صرف مال در راه خدا و مصالح مسلمين دريغ ورزد و بداند كه
مشاور بخيل، حاكم را از بذل و بخشش باز ميدارد.
2 ترسو: ويژگي مهم حاكم، شجاعت و نهراسيدن است. مشاور ترسو، روحيهي شهامت و شجاعت
را در حاكم تضعيف ميكند.
3. حريص: حرص و ثروت اندوزي از صفات سلبي حاكم است و مشاور حريص، روح حرص را در
حاكم پرورانده و او را به ذلتِ انحراف ميكشاند.
مشخصههاي وزيران حاكم
حاكم در انتخاب وزيران و معاونان خود، بايد نسبت به صفات سلبي و ايجابي آنها توجه
نمايد و از گزينش هر شخصي پرهيز نمايد. امام علي(ع) در اين زاوية بحث به نكات ذيل
تصريح ميكند:
1. جلوگيري از حضور مهرههاي مؤثر در رژيم طاغوتي: «بدترين وزيران تو آنهايند كه
براي جنايتكاران پيشين وزارت نموده و يا شريك جناياتشان بودهاند؛ پس نبايد اينان
از ياران نزديك تو باشند؛ زيرا اينها همكار تبهكاران و برادرخواندهي
ظالماناند.»
2. بهكارگيري افراد صالح و شايسته: «تو ميتواني بهجاي آنها، افراد شايستهاي را
كه آگاهي و كارآيي لازم را داشته وجرايم وگناهان وانحرافهاي پيشينيان را نداشته
باشند، بيابي كه با ستمكاران و گنهكاران معاونت نكرده باشند. اينها با خرج
كمتري بهترين خدمت را ميكنند و با عواطف بيشتري با تو برخورد مينمايند و به
ديگران كمتر دل ميبندند. پس اينان را براي محافل سرّي و جلسات ويژه برگزين، و از
اينان، كسي را بهاي بيشتري بده كه حق را، گرچه تلخ باشد، به صراحت با تو بگويد و از
كمترين همكاري با تو، در كاري كه خدا آنرا براي اولياي خود نميپسندد، خودداري
نمايد؛ گرچه آن كار بر وفق ميل تو باشد. با افراد پرهيزكار و صادق نزديك شو، و آنان
را بهگونهاي عادت ده كه با تمجيد و تعريف بيجا و كارهايي كه انجام ندادهاي
فريبت ندهند؛ زيرا اين تملقگوييها، وسيلهي عُجب و غرور است.»
سياستها و خطمشيهاي دولت
نظامهاي سياسي در اوضاع و احوال اجتماعي وسياستگذاريها گرفتار آسيبها و خطراتي
است كه با خطوطمشي خود، بايد از آنها پرهيز كنند. امام علي(ع) در اين زمينه، به
مواردي اشاره ميكند:
1. يكسان نگريستن به نيكوكار و بدكردار از آفتهاي مديريت است و موجب دلسردي
نيكوكاران و تشويق بدكاران ميگردد.
2. كسب حُسن ظنّ ملّت نسبت به دولت، به وسيلهي احسان و نيكوكاري و تخفيف دادن در
پرداختها و پرهيز از تحميلهاي بيمورد.
3. نقض نكردن سنّتهاي شايسته كه امت بدان عمل ميكند وعامل وحدت و مصلحت آن است.
4. ابداع نكردن سنّتهاي ناشايسته.
5. بحث و مذاكره كردن با دانشمندان وحكيمان جهت تثبيت مصالح شهرها و قوام بخشي اصول
پايداري ملت.
عناصر اجتماعي حكومت
امام(ع) ، جامعه را به گروهها و طبقهها و قشرهايي چون ارتش و سپاه، منشيان و
دبيران، قضات و دادرسان، مأموران اجرايي دولت، كارمندان مالي دولت، تجّار و كارگران
و كشاورزان و تودهي مردم مستضعف تقسيم ميكند و ساير طبقات از جمله معلّمان،
دانشآموزان و ديگر اصناف را نيز در اين طبقات ميگنجد. نكتهي مهمّ جامعه شناختي
كه امام بدان اشاره ميكند، ارتباط و انسجام اين گروهها و طبقات با يكديگر و جدا
ناپذيري آنهاست. و امام با توجه به اين همبستگي، براي هر يك احكام و حدودي را كه
در شريعت اسلامي براي آنها مقرّر گشته، بيان ميكند. و مخاطبان خود را نسبت به
ويژگيهاي اين طبقات آگاه ميسازد.
ـ نيروهاي مسلح: اين طبقه دژ ملّت و آبروي دولت و عزّت دين و پشتوانهي امنيتاند.
خداوند متعال، پشتوانهي مالي سپاه را از درآمدهاي عمومي معيّن ساخته است تا
بهوسيلهي آن با دشمنان بجنگند.
ـ قضات، كارمندان و نويسندگان: پايداري سپاه و بودجهي آنها به اين سه طبقه بستگي
دارد؛ زيرا اينها معاهدات را استوار ميكنند و در آمدها را گردآوري نموده و در
امور جزئي و كلي، مورد اعتماد و امانتاند.
ـ تجّار، كسبه و صاحبان حرفه و صنعت: ساماندهي امور فوق نيز به صاحبان حرفه و صنعت
و كاسبان و تاجران بستگي تام دارد كه براي كسب درآمد در بازارها گرد آمده و از
دسترنج خويش آنان را اداره ميكنند.
ـ تهيدستان و نيازمندان: خداوند متعال، براي طبقهي پايين جامعه نيز دولت را در
اعانه و مددرساني آنها مكلّف ساخته است. پس هر يك از اين طبقات بر دولت، حقّي
دارند كه اصلاح حكومت به اداي اين حق است و اداي اين تكليف از طرف دولت جز با اراده
و همت و ياري جستن از خداوند و تصميم به ملازمت حق و صبر بر آن تحقق نمييابد.
ويژگيهاي سپاه اسلام و وظيفهي دولت اسلامي
وظيفهي دولت نسبت به تشكيل سپاه اسلام و انتخاب فرماندهان اين است كه:
1. گزينش فرماندهي كه خالصتر، خيرانديشتر براي خدا، پيامبر و امام باشد و
پاكدامنتر و خردمندترين افراد بوده و از خشم پرهيز نمايد و عذرپذير باشد. خشونت
او را تحريك نكند و ناتواني او را به عقب نكشاند با جوانمردان شرافتمند و مردان
شجاع و سلحشور سخاوتمند نزديك و صميمي باشد.
2. ضرورت رسيدگي به مشكلات فرماندهان و تفحّص و تفقّد از آنها همانگونه كه پدر و
مادر از فرزندانشان تفقّد ميكنند. و حقير نشمردن لطف و عنايتي كه بديشان مينمايي
هرچند كوچك باشد؛ زيرا اين لطف موجب دلگرمي و صداقت و حُسن ظنّ بيشتر در
خدمتگذاري ميشود و عدم غفلت از دلجويي در بارهي مسايل كوچك در كارهاي بزرگ مؤثر
است.
3. فرماندهان سپاه كساني باشند كه بتوانند از امكانات موجود جهت رفع مشكلات
زيردستان استفاده نمايند و از محبّت به آنها برخوردار باشند؛ زيرا محبّت با سپاه،
سبب جذب قلوب آنها ميگردد.
4ـ بهترين روشنايي چشم حاكمان، گسترش عدالت در سطح كشور و جذب قلوب ملّت است و اين
حاصل نگردد مگر با آرامش و صفاي دلهاي آنان و خيرخواهي آنان صورت نپذيرد مگر با
اينكه در اطراف مسئولان باشند و دولت بر دوش آنان سنگيني نكند؛ زيرا در اين صورت،
بهسر رسيدن دوران آنها را انتظار كشند. پس بايد حاكم خواستههاي ايشان را برآورد
و همواره آنان را ستايش نمايد و از رنجي كه تحمل كردهاند، ياد كند.
5. شناختن ارزش عمل تمام افراد و پرهيز از شخصيت باوري و واقعيتنگري در
ارزشيابيها و پايين نياوردن ارزش هر كس كه درآن رتبه است و بزرگ نشمردن كارهاي
كوچك افراد با شخصيّت و حقير نشمردن كارهاي بزرگ افراد گمنام از وظايف مهم
كارگزاران نظام است.
وظيفهي دولت و شرايط قضات
امام علي(ع) نسبت به شرايط قضات در محاكم اسلامي و تعهّد و مسئوليت حكومت در برابر
قاضيان، توصيهها و نكات ارزشمندي ذكر ميكند كه به شرح ذيل ارايه ميگردد:
1. محور حكومت و حل اختلاف، حاكميت الهي، سنّت پيامبر و اوليالامر است؛ پس بايد
حاكمان كارهاي سنگين و امور مشتبه را به خدا و پيامبرش واگذارند و در امور
مشاجرهآميز با ارجاع به خداوند، آيات روشن و صريح كتاب را فراگيرند و از سنّت
پيامبر پيروي نمايند.
2. بايد قضاوت به بهترين افراد و كساني واگذار شود كه در اين كار عاجز نيستند؛ و در
برخورد با طرفين دعوي لجاجت نميكنند؛ در اشتباه و لغزشكاري اصرار نميورزند؛ و در
بازگشت به حق انعطاف دارند؛ و گرفتار طمع نيستند؛ در جستوجوي حق كنجكاوند و به
شناخت ناقص اكتفا نميكنند؛ در موارد شبهه احتياط مينمايند؛ تنها بر اساس دلايل
كافي حكم ميكنند؛ و از مراجعات مكرر شاكيان خسته نميشوند؛ در كشف يك موضوع
پرتحمّلترين افرادند و با شناخت حق با قاطعيت حكم ميكنند؛ چاپلوسيها آنان را
مغرور نمينمايد و فريبكاريها آنان را منحرف نميسازد.
3. بايد حاكم اسلامي، همواره كيفيت قضاوت قضات را نظاره كند و
به اندازهي كافي آنها را تأمين نمايد كه بهانهي احتياج به مردم را نداشته باشند
و به شخصيّت او حرمت بگذارد تا مجال طمعورزي را از ديگران بگيرد.
وظيفهي دولت و گزينش و بازرسي كارمندان
در فرمان شريف امام(ع) به مالك اشتر، نحوهي گزينش صحيح كارمندان، بازرسي دقيق
آنها، تأمين نيازمنديهاي آنها و تصفيهي عناصر ناصالح به خوبي بيان شده است كه
به شرح ذيل بيان ميگردد: 1ـ گزينش مسئولان و كارگزاران و كار آنها را با دقت در
نظر داشته باش و با آزمون صحيح آنها را بهكار گمار (نه با نظر شخصي و خود محوري)
زيرا آنها از ستم و خيانت به دور نيستند.
2. افراد با تجربه و با حيا و از خاندان صالح و پيشگام در اسلام به كار گرفته شود؛
زيرا اينان از نظر اخلاق برجستهترين و قابل اعتمادترين و كمتر در فكر طمعكارياند
و در عواقب كارها باريكبينترند.
3. بايد دولت اسلامي به حدّ كافي، مخارج آنها را تأمين كند؛ زيرا اين كار سبب
اصلاح آنها ميگردد و آنها را از تصرّف در اموالي كه زير دستشان است، بينياز
ميسازد و حجّت را بر آنان تمام ميكند.
4. نظارت افراد صادق و وفادار و مراقبت پنهاني آنها بر كارگزاران باعث رعايت امانت
و مدارا با مردم ميشود.
5. اگر بازرسان به اتفاق از خيانت معاونان خبردادند، بايد خائنان مورد تنبيه قرار
گيرند و مؤاخذه شوند و خوار گردند و خيانتشان آشكار گردد.
وظيفهي دولت در امور دارايي و مالياتي
اميرالمؤمنين در بارهي ضرورت ماليات و معيار اخذ آن و رعايت مصلحت مردم و پرهيز از
ثروت اندوزي و استثمار به نكات ذيل توصيه ميفرمايد:
1. توجه دولت به مصلحت پرداخت كنندگان ماليات درگرفتن آن.
2. انديشيدن در باب عمران و آباداني كشور بيش از توجه برگرفتن ماليات؛ چرا كه تأمين
ماليات به آباداني كشور بستگي دارد و گرفتن ماليات از مردم بدون آباد ساختن كشور
مستلزم تخريب كشور و نابودي حكومت است.
3. تخفيف دادن به پرداخت كنندگان ماليات هنگام آفت، بيآبي، خشكسالي، رطوبت زمين و
مانند اينها.
4. اين رفتار دولت سبب رضايت و تمجيد و خشنودي مردم و احساس گسترش عدالت در كشور
است و اين امور، ذخيرهي دولت خواهد بود. و بدآنكه خرابي زمين حاصل فقر و تنگدستي
مردم است. و فقر و تهيدستي مردم، نتيجهي افزون طلبي حاكمان و پندار باطل آنها به
ماندن و كمتر بهره گرفتن از عبرتها است.
وظيفهي دولت در امور اداري
امام، نُه مطلب مهم در مسائل اداري، منشيگري و نويسندگان دفتري و ضابطين دواير
دولتي به شرح ذيل بيان ميفرمايد:
1. انتخاب كارمندان اداري از ميان صالحترين افراد مخلص و مؤمن جهت حفظ اسرار دولت
و دلسوزي مردم.
2. متخلّق بودن آنها به اخلاق اسلامي جهت جلوگيري از فريب پست و مقام و باز نداشتن
از تعهّدات ميان خدا و خلق.
3. كارمندان دولت اسلامي بايد درد دل مردم را به مسئولان مافوق برسانند تا در جريان
امور قرار گيرند.
4. جواب صحيح را از مسئولان گرفته و به مردم منتقل نمايند.
5. در عقد قراردادهاي سودمند، قوي بوده و در لغو قراردادهاي زيانبار عاجز نباشند.
6. به قدر و منزلت خويش در امور جاهل نباشند.
7. در انتخاب آنها به حُسن ظن و اطمينان شخصي اكتفا نشود و از شيوهي همكاريهاي
آنها با صالحان پيشين مورد آزمون قرار گيرند و آنكه در ميان مردم بر حُسن عمل و
امانت بيشتر معروف است، گزينش شود.
8. كساني را انتخاب كن كه از مسئوليت خطير خود عاجز نباشند و كار زياد، آنان را
پريشان نسازد.
9. بيتفاوت نبودن مسئولان نسبت به مديران امور اداري و دفتري.
دولت و تجارت و صنعت
نقش تجارت و صنعت و نيروهاي توليد كننده و حمايت دولت از صنايع و بازار و آفات و
احكام تجارت از مسائل مهم فرمان شريف اميرالمؤمنين به مالك اشتر است:
1. توجه دولت به سفارشات تاجران و صنعتگران كه منبع توليد و وسيلهي درآمدند و
فراهم كنندهي سرمايهها از مناطق دور و نزديك و خشكي و دريا و بيابان و كوهستانند.
2. اين طايفه، مردمي سر به راه و اهل سازشاند؛ وحشي و شورشي نيستند. و به همين
دليل تفقد و پرسش از كار اينها بر دولت لازم است.
3. برخي از اين طبقات، گرفتار سختگيريهاي زننده، لجاجتهاي زشت، احتكار
نيازمنديهاي مردم، نرخگذاري به اجحافاند كه براي تودهي مردم زيانبار و براي
دولت موجب سرشكستگي هستند؛ پس بايد دولت از اين رفتار زشت جلوگيري كند و محتكران را
تنبيه و مجازات عادلانه نمايد.
دولت و طبقات ناتوان
1. دولت اسلامي بايد به فقير و مستمند و گرفتار و دردمند و عاجز، به ويژه آبرومندان
از آنها، رسيدگي كند و حالِ آنها را رعايت نمايد و سهم آنها را از بيت المال
مقرر سازد. غرور و نخوت، دولت را از اين وظيفهي مهم مانع نسازد و گرفتار غفلت نشود
و روي بر آنها ترش ننمايد و براي رسيدگي به كار آنها از افراد مطمئن، خدا ترس و
متواضع مدد گيرد، تا حال و اوضاع آنها را گزارش نمايند.
2. عهدهداري دولت نسبت به يتيمان و سالخوردگان كه اهل تكدّي نيستند و راه چارهاي
ندارند نيز از وظايف سنگين حاكمان است كه منشأ سعادت آنها ميگردد.
3. حاكم اسلامي بايد براي حاجتمندان بخشي از اوقات خود را اختصاص دهد و با آنان در
مجمع عمومي بنشيند و با خضوع با آنها رفتار كند و سپاهيان و معاونان و پاسداران و
مأموران را از جمع آنها دور سازد تا آنها بدون پروا صحبت كنند.
وظايف مستقيم حاكم اسلامي
برخي از امور هستند كه حاكم اسلامي به ناچار بايد مستقيم بدآنها مبادرت ورزد:
1. پذيرفتن كارگزاراني كه مسئولان دفتري حاكم از آن ناتوانند.
2. پاسخ گفتن به حوايج مردم، حوايجي كه بر حاكم عرضه شده و معاونان از انجام آنها
طفره ميروند.
3. انجام كارهاي مخصوص هر روز در همان روز.
4. خلوت كردن با خدا كه بهترين اوقات و بزرگترين بهرههاست.
5. انجام فرايض خاص الهي.
6. تسليم جسم و جان حاكم در شب و روز به خداوند متعال.
7. هرگاه به نماز با مردم ميايستد به گونهاي باشد كه موجب نفرت مردم و تضييع نماز
نگردد.
8. نبايد دوري حاكم از مردم به درازا كشد كه منشأ جدايي خواهد شد و كم اطلاعي و
مضيقه را فراهم ميآورد و مسائل كوچك را بزرگ و مسائل بزرگ را كوچك و زشت را زيبا و
زيبا را زشت و حق و باطل را مختلط ميپندارد.
9. دولت را ياران و نزديكاني است كه به تبعيض، سوءاستفاده، تجاوز و كمي انصاف در
معاشرت آلودهاند؛ بايد ريشهي اينگونه اعمال كنده شود و علل آنها از ميان
برداشته شود.
10. مبادا حاكمان اسلامي، زميني به اطرافيان و حاميان خود واگذار كنند و يا
اينها به همسايگانشان زيان برسانند و هزينهاي را بر مردم تحميل كنند كه منشأ
رسوايي حاكمان در دنيا و آخرت خواهد شد. حاكم بايد پايبند به حق باشد؛ گرچه آن حق
نسبت به نزديكان و ياران و آشنايان زيانبار باشد.
11. اگر رعيت بپندارند كه بدآنها ستم شده است، بايد عذر حاكم متوجه آنها گردد
و بدگماني آنها برطرف شود.
12. صلح دشمن كه رضاي خدا در آن باشد، در نگردد؛ زيرا صلح مايهي راحتي سپاه،
آرامش حاكم و امنيت كشور است و از دشمن پس از صلحش بايد برحذر بود؛ چراكه دشمن،
بسياري اوقات براي غافلگير كردن نزديك ميشود. پس حاكم بايد دورانديش باشد و
خوشبيني را متهم نمايد. اما حاكم بايد بر پيمان خود وفادار باشد و از پيمانشكني
بپرهيزد. و از پيمآنهاي مبهم دوري نمايد.
13. پرهيز از ريختن خون به ناحق و جلوگيري از خونريزي نامشروع.
14. پرهيز از خود پسندي، چاپلوسي و دل بستن به آنچه بر آن تكيه دارد.
15. احتراز از منّت نهادن بر رعيّت به جهت احساني كه حاكم اسلامي نموده است و
دوري جستن از وعدههاي تخلّف پذير.
16. شتاب نكردن در كارها، پيش از وقت آنها.
17. لجاجت نكردن در چيزهاي مبهم و ضعف نشان ندادن در چيزهاي واضح.
18. قرار دادن هر چيز در جاي خود و اقدام بهموقع هر كاري.
19. پرهيز از افزون طلبي، نخوت، غرور، تندي، خشم، زخم زبانها كه ناشي از قدرت
حاكمان است و انداختن آنها به ورطهي هلاكت.
20. نظر كردن به حكومتهاي عدالتگستر پيشين، سنّتهاي ارزشمند، آثار پيامبران،
تكاليف موجود در قرآن و پيروي از آنها.
امام علي(ع) در پايان اين نامهي ارزشمند به مالك اشتر دعا ميكند و رحمت
واسعه و رضايت و سعادت و شهادت را از خداوند سبحان مسئلت ميجويد.
سيرهي اداري امام علي(ع)
جامعهي اسلامي با مشاهدهي روزهاي تيره و زوال درخشش عظمت امت اسلامي در عهد
خلافت و بيعدالتيها و ثروت پرستيها و مقام خواهيها، نيازمندي به علي(ع) را درك
كرد و اين شناخت و معرفت، مردم را به سوي خانهي او كشاند. اصرار فراوان مردم و
تأكيد آنها بر اهليّت و شايستگي، او را به پذيرش حكومت مكلّف ساخت، و رويكرد خود
را نسبت به پذيرش حكومت بيان كرد: «اي مردم، مرا در اين كار رغبتي نيست و بدان
نيازي ندارم.»[79] «از من دست
برداريد و ديگري را بطلبيد؛ زيرا ما به استقبال چيزي ميرويم كه چهرهها و رنگهاي
گوناگون دارد. نه دلها را در برابر آن طاقت شكيبايي است و نه عقلها را تاب تحمّل.
سراسر آفاق را ابري سياه فرو پوشانده و راههاي روشن ناشناخته مانده است.»[80]
مراد علي(ع) اين نيست كه خلافت، حق او نيست كه بارها در خطبهها و نامهها بدان
تصريح كرده است؛ بلكه علي(ع) از اوضاع تخريب شدهي زمان خود ابراز نگراني ميكند. «
با شور و اشتياق فراواني دور علي(ع) را گرفتند، علي دستش را ميبست و نگه ميداشت و
مردم، دست او را باز ميكردند و ميكشيدند. كودكان شادمانه و پيران لنگان و لرزان،
و بيماران با درد و رنج فراوان و دوشيزگان بينقاب سوي او ميشتافتند.»[81]
و علي(ع) به جهت گرفتن حقّ ضعيف از قوي و حقّ مظلوم از ظالم و اصلاح بلاد و احياي
دين، حاكميت را پذيرفت[82] و
برنامهي حكومتي خويش را بدون زمزمه و سرزنش ديگران با قاطعيّت و مطابق قرآن و سنّت
نبوي ارايه كرد[83] و فرمود: «به خدا
سوگند، اگر چيزي را كه عثمان بخشيده نزد كسي بيابم، آن را به صاحبش باز ميگردانم؛
هر چند آن را كابين زنان يا بهاي كنيزان كرده باشند.»
[84] و دستور داد تمام اموال متعلّق به بيتالمال را از خانهي عثمان بيرون
آورده، به بيتالمال بسپارند و تنها اموال شخصي او را براي ورثه بگذارند[85]
و امام(ع) در تمام قلمرو جغرافيايي حكومت اسلام، از شمال تا حوالي قسطنطنيه و
گرجستان و درياي خزر و از سمت شمالغربي تا حوالي اروپا و از جانب شمال شرقي تا
نيشابور و مرو و از جنوب به يمن و از غرب به سرزمين مصر و از شرق به سجستان و در
جنوب شرقي عمان، با همين شيوه و اسلوب حكومت كرد و عدل علوي را در سرزمينهاي حجاز،
عراق، ايران، شام، مصر، يمن، عمان و بين النهرين گستراند.[86]
امام در ابتدا، شهر مدينه را مركز خلافت قرار داد؛ ولي پس از يكسال يعني در سال 36
هجري به كوفه منتقل شد. و اين حركت استراتژيكي جهت آسودگي خاطر از جانب شام بود. و
با نصب كارگزاران و استانداران، توزيع قدرت سياسي را تحقق ميبخشيد. كارگزاران
امام به سه دسته استانداران، كه در مناطق بزرگ و حسّاس انتخاب ميشدند؛ و
فرمانداران، كه در مناطق كوچكتر برگزيده ميشدند؛ و جمع آوران صدقات و ناظران بر
بازار تقسيم ميشدند. امام(ع) در امر حكومت كاملاً به سازماندهي در امور و انتظام
بخشيدن در كارها معتقد بود. از اينرو تشكيلات و اركان حكومت علوي را به چهار بخش،
ديوان ماليه (اقتصاد و دارايي)، ديوان عدالت و قضا، ديوان ارتش و سپاه و ديوان
آموزش و تعليم و تربيت تقسيم كرده است. ديوان بيتالمال و ماليه، اولين ديواني است
كه در اسلام شكل گرفت و به امور مالي و اقتصادي جامعه رسيدگي ميكرد و نسبت به
بهرهبرداري و مصرف زكات، صدقات، غنايم، خمس، جزيه، خراج برنامهريزي ميكرد.
در زمان خلفاي پيشين، سيستم مالي تغيير كرد. ولي امام به شيوهي رسول الله(ص) به
تقسيم عادلانه و مساوي اموال در ميان مسلمانان دست زد. و هرگونه فضل و برتري را
منتفي ساخت. در سيرهي مالي علوي، افراد خاص و طبقهي ممتاز مفهومي نداشت. به همين
جهت، امام را به جهت سياست تساوي در عطا مورد عتاب قرار دادند و امام با آنها
مخالفت كرد[87] و كارگزارانش را از
بيعدالتي و اختصاص دادن اموال براي خويش و خويشاوندان نهي ميكرد.[88]
پس سيره نظري و عملي علي(ع) در برنامهريزي اقتصادي و مالي، لغو هرگونه امتيازات
نژادي و طبقاتي بود. امام بر عملكرد كارگزاران و عاملان خراج و صدقات، نظارت دقيق
داشت و آنها را به آداب معيني توصيه ميكرد.[89]
امام(ع) دليل عمده فقر را نابرابري و تبعيض اقتصادي ميدانست؛ بر اين اساس، به شدت
از تراكم ثروت پرهيز ميكرد و از ضايع شدن حقوق ديگران ممانعت مينمود.[90]
راههاي انباشت ثروت در زمان حضرت علي(ع) عبارت بودند از: احتكار، ربا، كم فروشي،
غبن در معامله كه امام از همهي آنها جلوگيري نمود.[91]
اجراي قوانين مربوط به ماليات، زكات، خمس، انفاق در راه خدا و... نيز در جلوگيري
از نابرابري اقتصادي مفيد بود؛ اما هيچگاه حضرت، از حقوق صاحبان خراج و ماليات
دهندگان غفلت نكرد و هميشه نسبت به حقوق طبيعي آنها توصيه ميكرد.[92]
ديوان قضا و نهاد دادگستري كه در جلوگيري از عصيان و آشوب و برقراري صلح و امنيت،
نقش مؤثري دارد و از ديگر نهادهاي حكومت علوي است كه به تعبير وي، ترازوي عدالت
الهي و ابزار ستاندن حق مظلوم از ظالم و ضعيف از قوي است.[93]
در محكمهي علوي، ضعيف و قوي، سفيد و سياه، عرب و عجم از يك موقعيّت برخوردار
بودند. حتي علي(ع) به عنوان حاكم مسلمين با ساير مردم مساوي بود؛ زيرا حكومت با كفر
دوام دارد، ولي با بيعدالتي پايدار نيست.[94]
امام در نامههايش در باب اوصاف قاضي و شرايط قضاوت توصيههاي مهمي به كارگزاران
نمود.[95] حضرت نسبت به مجرم، تعزير،
زندان و حدود الهي را روا ميدانست؛ ولي از شكنجه و آزار رساندن خارج از چارچوب
احكام الهي پرهيز داشت.
ديوان سپاه و تعليم و تربيت نيز از ديگر نهادهاي حكومت علوي است كه براي حفظ
استقلال ارضي و مقابله با تجاوز بيگانگان و آموزش معارف دين براي همگان ترتيب يافت.
نكتهي قابل توجه اينكه، امام در دوران حكومت علوي از شرايط و ويژگيها و وظايف
كارگزاران و نحوهي عزل و نصب آنها و كيفيت رابطهي آنها با مردم و حاكم اسلامي
سخن گفته است كه بيشتر ميتوان در فرمان امام به مالك اشتر اين حقايق را جستوجو
كرد.
اصول اداري از نگاه حضرت اميرالمؤمنين عبارتند از:
1. اصل سعهي صدر: «ابزار و وسيله رياست و مديريت، گشادگي سينه است».[96]
«داد و انصاف مردم را از خود بدهيد و در برآوردن حاجتهاي آنان شكيبايي ورزيد كه
شما خزانهداران مردم و وكيلان امت و سفيران پيشوايانيد.»[97]
امام جلوههاي سعهصدر را گشاده رويي، نرمخويي و با عطوفت و محبت برخورد كردن با
مردم معرفي نموده است.[98]
2. اصل مدارا: « هر كس با ملايمت عمل كند، موفق گردد.»[99]
«هر گاه زمامدار شدي بايد رفق و ملايمت ورزي.»
[100]
3. اصل عدالت: «بايد براي تو پسنديدهترين كارها ميانهترينشان در حق، شاملترينشان
در عدل و فراگيرترينشان در جلب خشنودي مردم باشد.»[101]
4. اصل ميانهروي: «انحراف به راست و چپ گمراهي است و راه مستقيم و ميانه، جادهي
وسيع حق است. كتاب باقي ابدي و آثار نبوت بر اين راه پرتوافكن است و از همين راه
است پيشرفت سنّت؛ و به سوي همين مقصد است گرديدن عاقبت.»[102]
5. اصل آيندهنگري: «بهترين دليل زيادي عقل، حسن تدبير است».[103]
«كسي كه بدون دقت در عاقبت كار دست به اقدام زند، خود را در معرض گرفتاريها قرار
ميدهد.» [104]
6. اصل مشورت: «هيچ خردمندي از مشورت بينياز نميشود.»[105]
«البته با اشخاص ترسو، حريص، دروغگو، جاهل، احمق نبايد مشورت كرد.»[106]
7. اصل پرهيز از شتابزدگي و سستي: «بپرهيز از كارهايي كه وقت انجام دادنشان نرسيده
است و از اهمالگري در كارهايي كه وقت انجام دادنشان فرا رسيده است و از لجاجت كردن
در اموري كه مبهم است و از سستي نمودن در كارها، آن هنگام كه راه عمل روشن شده است.
پس هر امري را در جاي خويش قرارده و هر كاري را به موقع خود به انجام رسان.»[107]
8. اصل نفي سلطه: «مبادا بگويي من اكنون بر آنان مسلّطم؛ از من فرمان دادن است و از
آنان اطاعت كردن، كه اين عين راه يافتن فساد در دل و خرابي دين و نزديك شدن تغيير و
تحوّل است.» [108]
9. اصل پايبندي به عهد و پيمان: «همانا وفا، همزاد راستي است و من هيچ سپري
نگهدارندهتر از وفا سراغ ندارم. آن كه ميداند او را چگونه بازگشتگاهي است
بيوفايي نكند. ما در روزگاري به سر ميبريم كه بيشتر مردم آن بيوفايي را زيركي
دانند و نادان، آن مردم را چارهانديش خوانند. خدايشان كيفر دهد؛ چرا چنين
ميپندارند؟»[109] «وفاداري، پناه
و دژ سروري است.» [110]
10. اصل مساوات: «به او فرمان داد تا با مردمان به نرمي رفتار كند و همه را به يك
چشم بنگرد و خويش و بيگانه را در حق برابر شمارد.»
[111] «و همه را به يك چشم نگاه كن تا بزرگان در تبعيض تو طمع ستم بر ناتوانان
نبندند و ناتوانان از عدالتت مأيوس نگردند.»
[112]
11. اصل برپا داشتن حق: «هر كه به حق عمل كند، نجات يابد و رستگار شود.»، «همانا
برترين مردم در نظر خدا كسي است كه عمل به حق نزد او محبوبتر از باطل باشد؛ گرچه
از نفع و قدر او بكاهد و برايش مشكلاتي پيش آرد و باطل براي او منافعي فراهم سازد و
برايش رتبت و زيادتي به بار آورد.»
[113]
12. اصل خرد ورزي و درايت: «پيشوا و رهبر به قلبي انديشمند و زباني گويا و دلي كه
بر اقامهي حق استوار باشد نيازمند است.»
[114]
13. اصل علم و آگاهي: «اي مردم، سزاوارترين مردمان به خلافت، قويترين آنان بدان و
داناترينشان به دستورات خداوند است.»
[115]
14. اصل توانايي و قوت: «اي مردم، سزاوارترين اشخاص براي حكومت كسي است كه بدان
تواناتر باشد».[116]
15. اصل زهد: «براي تو بسنده است رسول خدا(ص) را مقتدا گرداني و راهنماي شناخت بدي
و عيبهاي دنيا و بسياري خواري و زشتيهاي فراوانش بداني كه چگونه دلبستگيهاي آن
از او گرفته شده و براي غير او گسترده شده است؛ از نوش آن نخورد و از زيورهايش بهره
نبرد».[117]
16. اصل مردمي بودن: رسول خدا ميفرمايد: «مردم، خانواده و
عيال خدايند، پس محبوبترين مردمان نزد خدا كسانياند كه به عيال خدا خدمت كنند و
سود برسانند.»[118] اميرالمؤمنين
در نامهاي به عثمان بن حنيف، والي بصره، فرمود: «آيا بدين بسنده كنم كه مرا
اميرمؤمنان گويند و در ناخوشاينديهاي روزگار شريك آنان نباشم؟ يا در سختي زندگي
نمونهاي برايشان نشوم؟» [119]
17. اصل بهره برداري از فرصتها: «فرصتها همچون عبور ابرها
ميگذرد؛ پس فرصتهاي نيك را غنيمت بشماريد.»[120]
18. اصل ارزشيابي و تشويق و تنبيه: «مبادا كه نيكوكار و بدكار در نزدت يكسان
باشند، كه آن رغبت نيكوكار را در نيكي كم كند و بدكردار را به بدي وادار نمايد؛ و
دربارهي هر يك از آنان، آن را عهدهدار باش كه او بر عهدهي خود گرفت.»[121]
19. اصل دقت در گزينش: «سپس در كارگيري كارگزارانت دقّت كن و پس از آزمودن به
كارشان گمار و به ميل خود و بيمشورت ديگران و از سرخودكامگي مسئوليتي به آنان
مسپار كه به ميل خود عمل كردن و به رأي ديگران ننگريستن، ستمگري و خيانت است.»[122]
20. اصل رعايت اهليتها: « اندوه من آن است كه نابخردان و نابكاران، فرمان كار اين
امت به دست گيرند و مال خداي را دولت باد آوردهي خويش شمارند و آن را دست به دست
گردانند و بندگان او را بردگان خود گيرند و به خدمت خويش گمارند با صالحان در پيكار
باشند و فاسقان را يار.» [123]
21. اصل حسابرسي: « شخصي را به جاي خود به عنوان جانشين
قرارده و خود به همراه گروهي از يارانت تمام سرزمين سواد (عراق) را منطقه به منطقه
بگرديد و از چگونگي رفتار و اعمال كارگزاران جويا شويد و سيرهي آنان را مورد بررسي
و پيگيري قرار دهيد.»[124]
مواضع سياسي امام علي(ع) جامعهي مدينهالنبي در شرايط سال يازدهم هجري، آخرين
سال حيات رسول اكرم(ص)، مركّب از سه گروه بود: مهاجراني كه از مكّه هجرت كرده
بودند؛ بوميان مدينه يعني قبايل اوس و خزرج؛ يهوديان كه مشتمل بر سه طايفهي
بنيقينقاع، بنينضير و بنيقريظه بودند.
پيامبر اسلام جهت پيشرفت اسلام با يهوديان پيماني بسته و بين مهاجر و انصار نيز
عقد اخوّت برقرار نمود. [125]
پيامبر(ص) در آخرين گام جهت برقراري وحدت اسلامي به دستور حق تعالي در حجهي
الوداع پاسخ مثبت داد و در روز هجدهم ماه ذيالحجهي به ابلاغ پيام الهي اقدام
نمود. «اي رسول آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل گرديد ابلاغ نما.»
[126]
و پيامبر، دست علي را بالا گرفت و در خطبهاي فرمود: «آيا من نسبت به مؤمنان از
خودشان برتر نيستم؟ همگي پاسخ مثبت دادند. حضرت فرمود: پس آن كسي كه من مولاي او
هستم، علي مولاي اوست. خداوندا ياري كن ياري كنندهي او را و دشمن بدار دشمنش را.
اي مردم، من بر شما پيشي ميگيرم و شما در روز قيامت بر من وارد ميشويد و چون وارد
شديد، از شما از ثقلين سؤال ميكنم؛ پس بنگريد چگونه پس از من در مورد اين دو، عمل
ميكنيد. مردم گفتند: اين دو ثقل اكبر كدامند اي رسول خدا؟ حضرت فرمود: ثقل
بزرگتر، كتاب خداست كه گوشهي آن به دست خداست و گوشهي ديگر آن به دست شما. پس به
آن چنگ زنيد و گمراه نشويد و آن را تغيير ندهيد. و ثقل ديگر، عترت و اهل بيتم است.
[127] ولي پس از رحلت رسول اكرم(ص) عدّهاي از مردم در آغاز توطئهها در سقيفه
اجتماع كردند و در مسئلهي خلافت و رهبري به نزاع برخاستند و تعصّبهاي قومي و
قبيلهاي كه در روح عرب ريشهي عميقي داشت، به ظهور پيوست. نزاع مهاجرين و انصار از
يك طرف و نزاع اوس و خزرج از طرف ديگر.
اوّلين توطئه و نزاع عربها با حاكميّت ابوبكر پايان يافت. وي بر فراز منبر رفت و
به مردم خطاب كرد: حاكم بر شما شدم در حالي كه بهترين شما نيستم.
[128] اين واقعه در حالي اتفاق افتاد كه علي(ع) و اصحاب خالص رسول خدا(ص) به
تغسيل و تكفين پيامبر اشتغال داشتند. علي(ع) در برابر اين انحراف، واكنش سريع نشان
نداد و حتّي پيشنهاد ابوسفيان مبني بر بيعت با او و كنار زدن ابوبكر را رد كرد؛ چون
نيّت ابوسفيان ايجاد اختلاف و فتنهانگيزي بود.
[129] ولي علي با ابوبكر هم بيعت نكرد تا اين كه با زور از خانه بيرونش آوردند.
آن گاه علي، مبارزه در مقابل انحراف مسلمين و حاكميّت جديد را آغاز كرد و با زهرا
(س) منزل مهاجرين و انصار ميرفت. مخالفان علي(ع) از جمله عمر، مصرّانه تلاش
ميكردند تا از علي(ع) بيعت بگيرند. بدين جهت، به حريم خانهي فاطمه ـ سلام الله
عليها ـ هجوم آوردند. از اين رو، ابوبكر هنگام مرگ با اظهار تأسّف گفت: «اي كاش
خانهي فاطمه دختر رسول خدا(ص) را جستوجو نكرده بودم و مردم را به داخل آن
نفرستاده بودم.» [130]
برخورد كينهتوزانهي ابوبكر و عمر با علي به گونهاي بود كه باعث خشم فاطمه گرديد؛
خشمي كه مانع پذيرش او نسبت به دلجوييهاي آنها شد. به همين دليل تا زمان رحلتش
با آنها صحبت نكرد [131] و از
علي(ع) خواست تا جنازهاش را شبانه دفن كند. دوران خلافت ابوبكر و سپس عمر و عثمان،
دوران انزواي سياسي علي(ع) است؛ با اين كه آنها ميدانستند كه علي(ع) بر ايشان
رجحان دارد. «قسم به خداوند هر آينه خلافت را پسر ابيقحافه به صورت پيراهن شخصي
خود درآورد و آن را به تن خود كشيد و حال آن كه او به روشني ميدانست كه نسبت من به
خلافت همانند محور آهنين سنگ زيرين آسيا نسبت به آسياست. سيل از دامن من سرازير
ميشود و هيچ صاحب بال و پري نميتواند بر بلنداي من اوج بگيرد. پس من لباس خود را
در برابر چنين حادثهاي رها كردم و دل به خلافت نسپردم و به فكر فرو رفتم كه آيا با
دستي كه آن را به سرعت از بيخ قطع كرده بودند، خلافت را به چنگ خود درآورم يا
شجاعانه بر ظلمت كوري صبر كنم كه پير در آن فرتوت و كودك در آن پير ميشد و مؤمن به
سختي در آن رنج ميكشيد تا وقتي كه خدا را ملاقات كند. پس ديدم كه صبر كردن بر اين
تاريكي كور عاقلانهتر است، پس لب فرو بستم و صبر كردم همانند كسي كه در چشمش خاشاك
و در گلويش استخوان است، ميديدم كه ميراث من غارت شده است.»
[132] پس علي(ع) در دوران خلافت ابوبكر صبر پيشه كرد.
عمر در دوران خلافتش با شتابزدگي، تصميم ميگرفت و مرتب گرفتار لغزشها و تناقضها
ميشد و علي(ع) موضعش در برابر اين انحرافها اين بود كه خطاهايش را به او گوشزد
ميكرد. حضرت در اين باره ميفرمايد: «ملاقات با او رنجآور بود و لغزشهاي او
بسيار و عذر خواهياش هم بسيار بود. پس مصاحبت با او چون سوار شدن بر شتر سركشي بود
كه اگر مهارش را سخت نگاه ميداشتي، بيني شتر پاره ميشد و اگر رهايش ميساختي و به
حال خود واگذار ميكردي، به پرتگاه ميافتاد.
[133] موضع علي(ع) در خلافت عمر و به دنبال او عثمان، موضع اثباتي بود؛ يعني
تلاش ميكرد تا آنان را از انحرافهاي ديني و سياسي و اجتماعي متنبّه سازد. به ويژه
دوران عثمان كه علاوه بر انحرافهاي سياسي گرفتار رانتخواري، فساد مالي و اقتصادي
بود.
يكي از اوّلين موضعگيريهاي علي(ع) با عثمان، مسئلهي قصاص عبداللهبنعمر بود كه
هرمزان را در حالي كه اقرار به اسلام كرد، كشته بود و عثمان گفت من اين حقوق را به
عمر بخشيدم، و مسئلهي قصاص وي را مسكوت گذاشت. و علي(ع) رسماً خواهان قصاص وي شد.
[134] در مقابل تبعيد ابوذر به ربذه و مالك به شام نيز موضعگيري نشان داد و به
ابوذر خطاب كرد: «اي اباذر، اعتراض و خشم تو براي خدا بود، از جانب كسي كه براي او
در خشم شدهاي اميدوار باش. اينها براي اين از تو ميترسند كه تو دنياي آنها را
از بين ببري و تو براي اين از آنها ميترسي كه مبادا دين تو را از بين ببرند؛ تو
هم آنچه آنها براي آن ميترسند به خودشان واگذار و آنچه تو براي آنها ميترسي
نگاه دار و از ايشان بگريز. چهقدر آنها نيازمندند به آنچه كه تو از آن بازشان
داشتي و چه بينيازي تو از آنچه آنها تو را از آن منع كردند.»
[135] انحرافهاي اجتماعي به ويژه انحراف اقتصادي عثمان، عليرغم نصيحتهاي
مكرر علي(ع)، افزايش يافت و باعث قتل او گرديد. و مردم تنها نامزد خلافت را علي
دانستند. [136] علي(ع) در اين باره
ميفرمايد: «تا اين كه از عثمان انتقام گرفتيد و بر او وارد شديد؛ وي را كشتيد و پس
از آن به سوي من آمديد تا اين كه با من بيعت كنيد؛ پس، از اين كار امتناع ورزيدم و
دست خود را پس كشيدم. سپس با من منازعه و مجادله نموديد و دست را گشوديد ولي من آن
را جمع كردم. شما دست مرا كشيديد و من آن را جمع كردم. آن قدر بر من ازدحام نموديد
كه گمان كردم قصد كشتن همديگر يا مرا داريد.»
[137] هجمهي مردم به علي(ع) سبب شد كه حسن و حسين در زير دست و پا قرار گيرند
و لباس علي(ع) پاره گردد. [138]
سرانجام، علي(ع) با اصرار فراوان همگان، خلافت را پذيرفت ولي تصريح كرد كه موضع
سياسي و اجتماعي من بر طبق قرآن و سنّت نبوي است. و به همين دليل طلحه و زبير كه
براي شريك شدن در خلافت با علي(ع) بيعت كرده بودند،
[139] در مقابل علي ايستادند.
ابن ابي الحديد گويد: «روز شنبه هجدهم ماه ذيالحجهي، فرداي روز بيعت، علي(ع) به
مسجد آمد و برنامهي سياسي و حكومتي خويش را كه بر عدالت اجتماعي و اقتصادي استوار
بود، براي مردم ترسيم كرد.» [140]
و انتقاد بيپرده از خلفاي پيشين، احياي سنّتهاي رسول خدا در جامعه، قاطعيّت در
اجراي عدالت اجتماعي و اقتصادي، لغو امتيازات غير عادلانه را به صراحت بيان كرد و
البته از فتنههايي در آينده هشدار داد. علي(ع) جهت اجراي برنامهي خود،
زمامداران عثمان را در ايالات مختلف عزل نمود و افراد صالح و متديّن را گماشت.
[141] ولي علي(ع) با مشكلاتي از جمله اشرافيت، اختلافات نژادي، آشفتگي اوضاع
داخلي، دنيازدگي، نفاق و جهل مردم روبهرو بود؛ بنابراين در خطبههايش، مردم را به
معارف اسلامي آگاه ميساخت و عوام را نسبت به جهلها و كاستيها مطلع مينمود. امّا
خواص منحرف از جمله ناكثين، قاسطين و مارقين، علي(ع) را در تنگناهاي سياسي و
اجتماعي قرار ميدادند؛ ولي هيچگاه علي(ع) عدالت را فداي مصالح سياسي و اجتماعي
خويش نكرد. جريان ناكثين به رهبري طلحه و زبير و عايشه با شعار خونخواهي عثمان
(ولي در واقع جهت غصب خلافت) در آغاز حكومت علي(ع) ظاهر گشت؛ به جرم اين كه چرا
علي(ع) حاكميّت بصره و كوفه را به طلحه و زبير نبخشيد.
[142] علي(ع) با اين كه از قصد توطئه و شورش آنها باخبر بود كه به بهانهي
عمره، قصد خروج از مدينه را داشتند، با آنها مخالفت نكرد زيرا علي(ع) كسي را قبل
از وقوع عملي مؤاخذه نميكرد. [143]
امير مؤمنان(ع) حاكميت را به طلحه و زبير تفويض نكرد؛ زيرا قدرت طلبي افراطي با
فرهنگ سياسي علوي سازگاري نداشت. اين دو آن قدر قدرتطلب بودند كه حتّي وقت اقامهي
نماز جهت امامت، به منازعه ميپرداختند.
[144] به هر حال، علي(ع) درمقابل دشمنانش ايستاد ولي پيش دستي نكرد و حتّي
درعقب انداختن جنگ تلاش ميكرد تا شايد عدهاي هدايت يابند و از تاريكي و ظلمت به
روشنايي دست يازند. [145] مخالفان
علي(ع) به سرعت در جنگ جمل شكست خوردند و موضع علي(ع) در قبال اصحاب جمل از جنگ با
عفو عمومي و كنترل اوضاع همراه بود. ولي جنگ جمل، كينهها و حسّ انتقامجويي را
زنده كرد و دست آويزي براي معاويه جهت مخالفت با علي(ع) را مهيّا كرد و بستر فتنهي
جدّيتري يعني حضور قاسطين و بيبهرگان از انصاف و عدالت را آماده ساخت؛ زيرا
معاويه بر شام حاكم بود. شام از آغاز گرايشش به اسلام با خاندان ابوسفيان در ارتباط
بود و اسلام را از زبان آنها شناخت؛ بنابراين تا آخرين نفس، معاويه را بر ضد
علي(ع) همراهي كردند و معاويه با شعار خونخواهي عثمان، جنگ صفين را تحقق بخشيد.
امام جهت مبارزه با معاويه، مركز حكومت را به كوفه تغيير داد تا به شام نزديك شود و
با نامهها و خطبههاي خويش بر صحّت و درستي حكومت و خلافت خويش و عدم دخالت وي در
كشتن عثمان و ابراز عدم سزاواري معاويه در جهت تصدّي رهبري جامعه مردم را آگاه ساخت
[146] و از طرف ديگر سپاه را به طرف شام گسيل داد.
درگيري به سمت توفيق سپاه علي(ع) پيش رفت كه نقشهي عمروعاص اجرا شد و مسئلهي
حكميّت تحقق يافت و تفرقه، سپاه علي(ع) را در برگرفت و علي(ع) را نيز در پذيرش
حكميّت مجبور ساخت و علي(ع) نيز نمايندگي ابوموسي اشعري را از روي اكراه پذيرفت و
همين، سبب تحقق جرياني به نام مارقين و خوارج شد.
اوّلين واكنش رسمي امام در مقابل خوارج، فرستادن عبدالله بن عباس به عنوان
نمايندهي خود جهت بحث و مناظره با آنها بود؛
[147] ولي خوارج نپذيرفتند وبراي جنگ با امام خود را آماده كردند و امام در
مقابل آنها ايستاد و عليرغم اهانتهاي متعدد به وي در مجامع عمومي، تنها به دليل
قتل شيعيانش با آنها مقابله كرد؛ ولي قبل از جنگ نهروان، با آنها به بحث و مناظره
پرداخت و سپس با غير مهتديان به جنگ برخاست و فرمود: «اي مردم، من چشم فتنه و فساد
را كور كردم و غير از من كسي جرأت دفع آن فتنه و فساد را نداشت در حالي كه تاريكي
در آن موج زده و سختي آن رو به فزوني نهاده بود.»
[148]
علي(ع)؛ قاطعيت يا تساهل؟
پرسش مهمّي كه در دوران معاصر، ذهن مردم ما را مشغول ساخته است، مسئلهي تساهل و
قاطعيّت است و اين كه آيا در اجراي احكام الهي بايد گرفتار تولرانس و تساهل شد يا
اين كه بايد زمامداران، قاطعيّت و جدّيت را سياست خويش سازند. آنان كه مدّعي
پيروي علي(ع) و سيره و سنّت علوياند، بر اين مطلب واقفند كه علي(ع) قاطعيّت را بر
مصلحت سنجي و منفعتطلبي مقدّم ميداشت و اينك نمونههايي از اين سنّت علوي بهرا بر
ميشماريم:1. قدامة بن مظعون، شراب آشاميده بود و عمر، تصميم بر اجراي حد اسلام گرفت. قدامه
با استناد به آيهي نودوسوم مائده،
[149] عمربنخطاب را قانع كرد كه حد را از وي ساقط كند. عمر، عليرغم اين كه
استدلال او را پذيرفت، از حضرت علي(ع) نيز مطلب را جويا شد. و حضرت فرمود: «قدامه و
هر كس ديگر، اين حرام را مرتكب شود، از اهل آيهي شريفه نيست؛ زيرا كساني كه ايمان
آورده عمل صالح را انجام ميدهند، حرام خدا را حلال نميشمارند. پس قدامه را
برگردان و بگو از آنچه گفته، توبه كند و پس از توبه بر گفتهاش، حد الهي را بر
عملش اقامه كن و اگر از تو سرپيچي كند او را بكش؛ زيرا به واسطهي حلال شمردن حرام
الهي از دين خارج شده و خونش مباح گرديده است.»
[150]
2. وقتي عمربنخطاب با شش ضربت چاقوي ابولؤلؤ به بستر مرگ گرفتار شد، عبيدالله پسر
عمر، هرمزان، سردار ايراني تازه مسلمان و دختر خردسال ابولؤلؤ را كشت؛ در حالي كه
هنوز عمر زنده بود. استدلال عبيدالله اين بود كه در خلوت، هرمزان را ديدم كه بر
كشتن پدرم، ابولؤلؤ را ترغيب ميكند. عمر وصيّت كرد كه اگر از دنيا رفتم، براي
تأييد سخنان پسرم، گواهي بخواهيد، اگر نياورد، عبيدالله را به جرم قتل هرمزان
بكشيد. دورهي حاكميّت عثمان فرا رسيد، ولي عثمان، عليرغم وصيّت عمر و حكم الهي
تصريح كرد كه من از گناه عبيداللهبنعمر گذشتم، ولي علي(ع) بر كشتن عبيدالله اصرار
ورزيد. عثمان گفت من خونبهاي او را ميپردازم. امام(ع) با اين عملكرد عثمان به
شدّت مخالفت كرد و به عبيداللهبنعمرخطاب كرد: «اگر دستم به تو رسد، تو را به
قصاص خون هرمزان خواهم كشت». و عثمان نيز عبيدالله را مخفيانه به كوفه روانه كرد.
[151]
3. تاريخ، شاهد بيوفايي عثمان نسبت به وعدهها و پيمآنهاي آغاز خلافتش بود؛ نه به
كتاب خدا و سنّت پيامبر توجّهي كرد و نه به سيرهي ابوبكر و عمر وفادار ماند. در
آغاز خلافتش، مروانبنحكم و پدرش حكمبنابيالعاص را كه تبعيدشدگان پيامبر و
ابوبكر و عمر بودند، به مدينه فراخواند و پيراهني از پارچهي گرانبها به آنها
هديه كرد. و مردم به ويژه اصحاب پيامبر(ص) را نگران ساخت. دخترش ام ابّان را به
مروانبنحكم داد. دختر ديگرش، عايشه را به همسري حارثبنحكم و يك پنجم غنايم
افريقا يعني پانصد هزار دينار طلا را به مروان و سيصد هزار درهم به حارث بن حكم و
سيصدهزار درهم ديگر به پدر آنها، حكمبنابيالعاص و صدهزار درهم نيز به
سعيدبنعاص بخشيد. وليدبنعقبه، فرماندار كوفه، صدهزار سكّه از عبداللهبنمسعود
كه خزانهدار و كارگزار بيتالمال دولت عثمان بود، قرض گرفت و پرداخت نكرد و عثمان
در نامهاي به عبداللهبنمسعود نوشت: «تو خزانهدار مايي و بسم الله الرحمن
الرحيم؛ پس براي آنچه وليد از اموال ستانده كاري به وي نداشته باش.»
عبداللهبنمسعود، كليد خزانه را بر زمين انداخت و فرياد زد، من گمان ميكردم
خزانهدار مسلمانانم. اين سنّت زشت و ناپسند ادامه يافت به گونهاي كه عثمان به
ابوسفيان، دويست هزار درهم و به عبداللهبنخالدبناسيداموي سيصدهزار درهم از
بيتالمال بخشيد. علي(ع) به شدّت با اين رانتخواري و فساد مالي عثمان مخالفت كرد و
به او هشدار داد كه مردم، براي جلوگيري از اين كارها برميخيزند و ميان تو و
خواستهات جدايي مياندازند. ثروت اندوزي بنياميّه در زمان عثمان در حالي بود كه
اصحاب خالص پيامبر، گوشهنشين شدند. و دولت جاهليّت قريش بر آنها حاكم گرديد.
ابوذر به ربذه تبعيد شد و در خلوت و تنهايي كنار يگانه دخترش، سر بر بالين خاك نهاد
و به زيارت پيامبرش شتافت. عبداللهبنمسعود را با خشونت از مسجد بيرون انداختند و
دندهاش را شكستند. فساد مالي در شش سال آخر خلافت عثمان به اوج خود رسيد و سبب
شورش مردم شد. آشوب و آشفتگي، جامعهي اسلامي را فرا گرفت و علي(ع) عليرغم مخالفت
با فساد مالي و اداري عثمان، در صدد اصلاح و آرامش امور بود. يك بار محيط را آرام
كرد و با گفتار پيامبر او را هشدار داد كه فرمود: «روز قيامت، پيشواي ستمگر را
ميآورند در حالتي كه ياوري ندارد و عذرخواهي همراه او نيست؛ پس در آتش دوزخ افكنده
شود و در آتش ميگردد مانند گردش آسياب؛ آنگاه در اعماق دوزخ بازداشته ميشود.»
امّا وي درس نگرفت و در گرداب آشوب مردم غرق شد.
[152]
زمامداران شريف، آگاه باشند كه عثمان در حالي به قتل رسيد كه با زبان روزه به
تلاوت قرآن مشغول بود و خونش در حال مرگ بر صفحههاي قرآن ريخت. و اين رويداد،
چيزي جز محصول عملكرد و انحراف مالي و اداري عثمان نبود.
4. وقتي مردم، مانند موي گردن كفتار، به دور علي(ع) ريختند و از هر طرف به سوي او
هجوم آوردند، به گونهاي كه حسن و حسين به زير دست و پا رفتند و لباس حضرت پاره شد،
[153] امام علي(ع)، حكومت را پذيرفت و فرمود: «بدانيد اگر من دعوت شما را
بپذيرم، طبق آنچه خود ميدانم رفتار خواهم نمود، نه آنچه ديگران پيش از من كردند.
و به سخن گوينده و سرزنش توبيخ كننده گوش فرا نميدهم».
[154] اين سخن كسي است كه دلبستگي به دنيا و حكومت ندارد و به خدا قسم ميخورد
كه اگر حجّت با اين جمعيت انبوه تمام نميشد و عهد خداوند متعال مبني بر مقابلهي
علما با ظلم ستمگران نبود، هر آينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهانش
ميانداختم و آخر خلافت را به كاسهي اوّل آن سيراب ميكردم و دريافتيد كه اين
دنياي شما نزد من خوارتر و بيمقدارتر از عطسهي يك بز است.
[155] و نيز فرمود: «به خدا اين كفش، نزد من از امارت و حكومت بر شما، محبوبتر
است؛ مگر اين كه حقّي را ثابت گردانم يا باطلي را براندازم.»
[156] و فرمود: «آيا به من دستور ميدهيد كه براي حكومت بر مردم از بيداد و ستم
ياري بخواهم. به خدا، هرگز چنين نكنم؛ مادامي كه شب و روز در پي هم آيند و ستارهاي
در آسمان دركمين ستارهي ديگريست. اگر اين مال، مال خودم بود، آن را به يكسان
ميان مسلمانان تقسيم ميكردم تا چه رسد به اين كه مال، مال خداست.»
[157]
امام از ابتداي حكومت، تقسيم بيتالمال و عطايا را به صورت عادلانه انجام داد و كسي
را بر كسي مقدّم نداشت و پيشكسوتان به اسلام بر تازه مسلمانان، برتري نداشتند.
تمايزي ميان عرب و عجم و سياه و سفيد قائل نبود و به همين دليل، امام مورد اعتراض
برخي از نور چشمان دولت عثمان به ويژه طلحه و زبير قرار گرفت. روزي اين دو نفر نزد
امام آمده، گله كردند كه چرا در مسائل حكومت با ما مشورت نميكني و از ما كمك
نميخواهي؟ امام پاسخ داد: «آيا به من نميگوييد كه شما در چه چيز حق داشتهايد كه
شما را از آن حق باز داشتهام و يا كدام نصيب و بهرهاي از بيتالمال بوده كه خود
برداشته و به شما ندادهام و يا كدام حق و دعوايي بود كه يكي از مسلمانان نزد من
آورده از بيان حكم آن عاجز و ناتوان بودهام يا به آن نادان بوده و در حكم آن
اشتباه كردهام.» [158] ولي طلحه و
زبير به دليل قاطعيّت امام، به مقابلهي با او پرداختند و به همراهي عايشه و به
بهانهي قتل عثمان، جنگ جمل را ترتيب دادند. عايشه فرماندهي سپاهي را به عهده
گرفت. وي در واقع به دنبال به خلافت رساندن طلحه بود؛ به همين دليل، سعيدبنعاص
اموي در بين راه مكّه به بصره، لشكركشي عايشه را كه ديد، گفت: خون عثمان بهانه و
فريبي بيش نيست و اين جنگ براي رسيدن خلافت به بني تميم است و من خود را فداي اين
خواسته نميكنم و از نيمهي راه به مكّه رفت.
[159] جريان ناكثين و پيمان شكنان، با قتل طلحه و زبير و شكست عايشه به فرجام
رسيد.
5.امام در مقابله با قاسطين و معاويه و قوم بنياميّه نيز قاطعيّت نشان داد و جنگ
با آنها را بدون هيچگونه ترديد پذيرا شد و فرمود: «و امّا سخن در اين كه مرا در
جنگ با اهل شام ترديدي است، به خدا يك روز جنگ را به تأخير نينداختم، مگر براي آن
كه ميخواهم گروهي از ايشان به من ملحق گرديده و هدايت شوند، به چشم كور خود نور
روشني را هم ببينند؛ و اين تأمّل و درنگ در كارزار نزد من، محبوبتر است از اين كه
گمراهان را بكشم.» [160] امام،
مخوفترين فتنهها را فتنهي بنياميّه دانست و آن را فتنهي كور و تاريك توصيف
كرد. [161]
سرّ اين سخن، اين بود كه معاويه به گونهاي خود را بر شاميان معرّفي كرد كه گويا
تنها انديشمند اسلامي اوست. به همين دليل، وقتي نماز جمعه را روز چهارشنبه
ميخواند، كسي بر او اعتراض نميكند.
[162] امام(ع) با قاطعيّت در مقابل معاويه ايستاد و ضمن بيان شخصيّت ننگبار
معاويه، [163] تصريح كرد كه اسلام،
در گذشته بين ما و شما فاصله انداخت. ما به رسالت محمّد(ص) ايمان آورديم و شما كافر
شديد و شمشيري كه با آن جدّ و دايي و برادرت را در يك جا (جنگ بدر) به خاك انداختم،
اكنون نزد من است.» [164] معاويه،
خواهان ابقاي خود بر حكومت شام بود، ولي امام(ع) با قاطعيّت تمام اين انتصاب را
مشروع نميدانست. علاوه بر اين كه از نظر سياسي آن را غير استراتژيك قلمداد ميكرد؛
زيرا علي(ع) با ابقاي معاويه بر حكومت شام به معاويه مشروعيّت ميبخشيد. آنگاه با
قدرت قويتري در مقابل حضرت ميايستاد. به هر حال، امام، فرمانداري معاويه بر شام
را نپذيرفت و فرمود: «و امّا اين كه فرمانداري شام را از من خواستي، من كسي نيستم
كه آنچه را كه ديروز تو را از آن بازداشتم، امروز به تو ببخشم.»
[165] «چيزي را از من خواستي كه شايستهي آن نيستي و از سرچشمهي آن بهدوري.»
[166]
6. قضيّهي خوارج، نمونهي ديگري از قاطعيّت امام(ع) را نشان ميدهد. البتّه حضرت
با توجّه به جهل و خشكه مقدّسي اهل نهروان، با آنها با مدارا برخورد كرد. آگاهي و
آموزش را بر جنگ با آنها مقدّم داشت؛ مسئلهي حكميّت را براي آنها توضيح داد و
خطاي آنها بر تفسير آيهي (لا حُكم الاّ لله) را آشكار ساخت و ضرورت وجود حاكم و
والي بر هر جامعه، اعم از حاكم نيكوكار و بدكار، را تبيين نمود.
[167]
سرانجام، خوارج تصميم گرفتند از كوفه بيرون روند و مشكل ديگري بر جامعهي اسلامي
بيفزايند و دل علي(ع) را به درد ديگري مبتلا سازند. انتقادهاي سياسي به حزب و مسلك
سياسي و اعتقادي بدل شده و برخي از اصحاب و دوستداران امام(ع) را به قتل رساندند.
امام(ع) مهلت را روا ندانسته، عليرغم اين كه از مأمور خود، ابن عباس، شنيد كه
پيشاني خوارج از كثرت سجده، پينه بسته و دستشان مانند پاي شتر خشن و سفت شده و
جامهاي فرسوده بر تن كرده و ارادهاي مصمّم دارند،
[168] به سمت آنان رفت و با استدلال، مكر و نيرنگ اهل شام، به ويژه بر نيزه
قرار دادن قرآنها را آشكار ساخت و انحراف آنها را بيان كرد.
[169] هشت هزار تن از خوارج با سخنان امام از تصميم خود برگشتند. امام با
قاطعيّت تمام، با چهار هزار تن ديگر جنگيد و همهي آنها را جز اندكي به قتل رساند.
7. عبداللهبنزمعة كه از اصحاب وفادار امام علي(ع) بود، روزي نزد حضرتش آمد و چيزي
كه حق او نبود از حضرت طلبيد، امام فرمود: «اين مال نه از آنِ من است و نه از آنِ
تو؛ بلكه غنيمت مسلمانان و اندوختهي شمشيرهاي ايشان است. اگر با آنان در كارزارشان
شريك بودهاي، تو را هم مانند آنان نصيب و بهره ميباشد و اگر نه، چيدهدستهاي
آنان براي دهنهاي ديگران نميباشد.»
[170] امام(ع) همين پاسخ را به اُسامة بن زيد بن حارثه، صحابي محبوب پيامبر،
داد. وقتي كه به علي(ع) پيغام داد كه عطاي مرا به من بفرست. امام پاسخ داد: «اين
مال از آن كسي است كه بر آن جهاد كرده باشد؛ ليكن مرا در مدينه مالي موجود است؛ هر
چه ميخواهي از مال خودم براي خود بردار و بگير.»
[171]
8. امام(ع) به زياد بن ابيه، والي بصره نوشت: «به خدا سوگند، سوگندي از روي
صداقت، كه اگر به من گزارش رسد تو در بيتالمال مسلمانان به كم يا زياد خيانت
كردهاي و بر خلاف دستور، صرف نمودهاي، بر تو سخت خواهم گرفت؛ چنان سخت گرفتني كه
تو را كم مايه و گران پشت و ذليل و خوار گرداند».
[172]
9. عقيل، برادر علي(ع) كه ده سال از او بزرگتر بود و ضعف پيري، نابينايش ساخته
بود، نزد حضرت آمد و از فقر ناليد و يك من گندم بيش از سهم خود از امام خواست و بر
خواستهاش اصرار ورزيد. امام با اين كه از وضع رقّتبار برادرش آگاه بود، به دليل
مسئوليتش در برابر بيتالمال مسلمين و احكام الهي، خواستهي او را اجابت نكرد و با
كلامي جانسوز فرمود: «به خدا، عقيل را در فقري جانكاه ديدم كه يك من گندم از
بيتالمال شما مردم درخواست نمود و پسرهاي او را ديدم كه از شدّت فقر، موهاي
غبارآلود و رنگهاي تيره داشتند؛ گويي كه رخسارشان با نيل سياه شده بود. عقيل در
خواستهاش اصرار ميكرد و سخن را تكرار مينمود و من به سخنش گوش فرا ميدادم. او
ميپنداشت كه دينم را به او فروخته، از روش خويش دست برداشته، دنبال او ميروم. پس
تكّه آهني را براي او گداخته كردم، نزديك بدنش بردم تا عبرت گيرد؛ از درد آن مانند
بيماري بناليد كه نزديك بود از اثر آن بسوزد. به او گفتم: اي عقيل، مادران در سوگ
تو بگريند، آيا از پارهي آهني كه آدمي آن را به بازي گداخته، ناله ميكني و مرا به
سوي آتشي كه خداوند آن را به خشم خود افروخته ميكشاني؟! آيا تو از اين رنج، ناله
ميكني و من از آتش دوزخ ننالم؟!
10. امام از حضور عثمانبنحنيف فرماندار بصره، در مهماني فارغ از تهيدستان، مطّلع
شد و با نامهي ذيل او را مؤاخذه كرد: «اي پسر حُنيف، به من گزارش شده كه يكي از
جوانان اهل بصره، تو را به مهماني دعوت كرده و تو شتابان به آن مجلس رفتي. خورشهاي
رنگارنگ برايت خواسته و كاسههاي بزرگ غذا به سويت آورده ميشد و نميپنداشتم كه تو
به مهماني مردمي رو آوردي كه نيازمندانشان را از درِ خانه برانند و توانگرشان را
به خود بخوانند… بدان كه پيشواي شما از دنياي خود به دو جامهي كهنه و از خوراكش به
دو قرص نان در روز اكتفا كرده است و البتّه شما بر چنين رفتاري توانا نيستيد؛ ولي
مرا به پرهيزكاري و كوشش و پاكدامني و درستكاري ياري دهيد. به خدا سوگند، از
دنياي شما، طلايي نيندوخته و از غنايم آن، مال فراواني ذخيره نكرده و با كهنه
جامهاي كه در بردارم، جامهي كهنهي ديگري تدارك ننمودم. شايد در حجاز يا يمامه
كسي باشد كه به قرص ناني دسترسي نداشته باشد و سير شدن را به ياد ندارد و دور باد
كه من با شكم سير بخوابم و در پيرامونم شكمهاي گرسنه و جگرهاي تشنه و تفتيده سر بر
بالين ميگذارند. [173]
11. ام هاني، خواهر حضرت كه ميپنداشت امام به وي بيش از ديگران عنايت دارد، نزد
حضرت شتافت. اميرمؤمنان بيست درهم از بيتالمال به او داد. ام هاني از كنيز غير
عربش پرسيد: چهقدر دريافت داشتي؟ كنيز پاسخ داد: بيست درهم. ام هاني از برخورد
علي(ع) خشمگين شد و بيرون رفت. حضرت به او فرمود: برو، خدايت بيامرزد. ما در كتاب
خدا فرزندان اسماعيل را از فرزندان اسحاق برتر نيافتيم.
[174]
12. عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، همسر حضرت زينب و پدر پنج شهيد كه سه تن آنها در
كربلا و دو فرزند ديگرش در واقعهي حرّه در مدينه به شهادت رسيدند، به سبب تنگدستي
به اميرمؤمنان رو آورد و گفت: اي امير مؤمنان، اگر صلاح ميدانيد، دستور دهيد
مقداري از بيتالمال به من كمك شود. به خدا سوگند، جز فروش چهارپايي كه مرا بدين
سوي و آن سوي ميبرد، راهي براي تأمين مخارج زندگي ندارم. حضرت فرمود: نه، به خدا
سوگند، چيزي ندارم كه به تو دهم؛ مگر آن كه دستور دهي عمويت به دزدي دست گشايد و
رهآوردش را در اختيارت قرار دهد.
[175]
13. ام عثمان، روزي نزد همسرش، امام علي(ع) شتافت. مقداري گل ميخك در برابر امام
بود. ام عثمان گفت: شاخهاي از اين گل به دخترم هديه كن تا گردنبندي سازد. حضرت يك
درهم به او داد و فرمود: اين كه ميبيني سهم همهي مسلمانان است. صبر كن وقتي
سهممان را دريافت داشتيم، به دخترت هبه كنيم.
[176]
14. علي بن رافع، خزانهدار بيتالمال، ميگويد: يكي از دختران علي(ع) گردنبند
مرواريدي از من به عاريه گرفت تا در ايام عيد قربان استفاده كند و پس از سه روز باز
برگرداند. علي(ع) آن مرواريد را بر گردن دخترش ديد و به من فرمود: به مسلمانان
خيانت ميكني؟ ماجرا را به حضرت باز گفتم و توضيح دادم كه در صورت تلف شدن، خود،
جبران خسارت را تضمين كردهام. حضرت فرمود: همين امروز آن را بازگردان و بكوش ديگر
به چنين كرداري دست نيازي كه با بازخواست و كيفر شديد روبهرو خواهي شد. سپس فرمود:
اگر دخترم اين گردنبند را از راهي جز عاريهي تضمين شده گرفته بود، نخستين زن
هاشمي بود كه دستش به خاطر سرقت از بيتالمال بريده ميشد.
[177]
علي(ع) و مبارزه با بدعتها
پس از وفات پيامبر(ص) بدعتها و آموزههاي ناسازگار با كتاب و سنّت، به صورت گسترده
ظهور كرد. رسول خدا(ص) قبل از وفات چنين حادثهاي را پيشبيني كرده بود؛ بر اين
اساس وقتي از او سؤال شد كه جانشينان شما چه كسانياند؟ فرمود: كساني كه سنّت مرا
زنده نگه دارند. [178] به علي(ع)
فرمود: تو براي حفظ سنّت من خواهي جنگيد.
[179]
اولين بدعت كه اساس همهي بدعتهاي بعدي بود، مخالفت با جانشيني و خلافت اميرمؤمنان
است. گروهي در سقيفه جمع شدند و خليفهاي برگزيدند و خليفهي اول نيز وقت فرا رسيدن
اجل، خلافت را به عقد ديگري درآورد و اين دو، خلافت را چون شتر مادّه پنداشته و هر
يك به پستان او چسبيده و سخت آن را دوشيدند و نوشيدند. خليفهي دوم نيز چون
زندگانياش به سرآمد، گروهي را نامزد كرد؛ گرچه علي(ع) نيز داخل جمع بود امّا ساير
اعضا به گونهاي انتخاب شدند تا خليفهي سوّم گزينش شود و علي(ع) باز به حاشيه
بنشيند و اين سومين، با روي كار آمدنش، به خوردن بيتالمال و نشاندن خويشاوندان بر
مناصب اجرايي و حكومتي همت گماشت.
[180]
منع كتابت حديث و جمعآوري احاديث نبي(ص) و سوزانيدن آنها، بدعت ديگري است كه عمر
انجام داد. وي دستور داد: احاديث، جمعآوري و سوزانده شود. آن گاه به شهرهاي
مسلمانان نامه نوشت كه هر كس نوشتهاي دارد، از بين ببرد. البته ابوبكر، قبل از
عمر، پانصد حديث را از بين برد. [181]
عمر، به دنبال اين پيآمد اسفبار، نقل احاديث پيامبر(ص) را منع كرد. اين رويكرد
در اواخر عمر شريف نبي اكرم(ص) در رفتار عمر هويدا بود. او در برابر دستور
پيامبر(ص) كه فرمود: «من ميخواهم چيزي بنويسم تا پس از من گمراه نشويد» ايستاد و
صريحاً گفت: «حسبنا كتاب الله»؛ [182]كتاب
خدا كافي است و نيازي به سنّت نداريم.
سوّمين بدعت خلفاي سهگانه پس از رسول الله(ص) كه زاييدهي بدعت پيشين است،
اجتهادهاي در مقابل نص قرآن و سنّت بود. با حذف سنّت نبوي، قرآن نيز به حاشيه نشست
و اجتهادهاي مخالف كتاب و سنّت، مانند حذف سهم مؤلفه قلوبهم از مصارف زكات، شرعي
شمردن سه طلاق در يك مجلس، غيرقانوني دانستن متعهي حج و متعهي نساء، حذف «حيّ علي
خيرالعمل» از اذان، تمام خواندن نماز در مني و جماعت خواندن نماز تراويح در شبهاي
ماه رمضان و... رونق پيدا كرد. [183]
گماردن فاسقان و منافقاني چون معاويه، مغيرة بن شعبه، مروان بن حكم و وليد بن عقبه،
از بدترين بدعتهاي خلفاي صدر اسلام است كه منجر به روي كارآمدن بنياميه و دشمنان
نبياكرم(ص) شد كه در اولين گامهاي حكومت، آنها به ايجاد فرقههاي مختلف، همت
گماشتند؛ فرقههايي كه نه به دنبال راه پيامبر بودند و نه پذيراي كردار وصي او؛
گويي هر يك از آنها امام خويشاند.
[184]
اين بدعتهاي در دين، پيآمدهاي ناگواري را براي جامعهي اسلامي به ارمغان آورد.
برجا ماندن تعدادي از آداب ظاهري و حذف گوهر و محتواي اسلام، از بدترين و
تاريكترين پيآمدهاي اين جريان است. امام فرمود: «اي مردم، به زودي بر شما روزگاري
خواهد آمد كه اسلام را از حقيقت آن واژگون سازند، همچون ظرفي كه واژگونش كنند و آن
را از آنچه در درون دارد، تهي سازند.»
[185] متروك ساختن قرآن، نسبت دادن سهو و نسيان و گناه به پيامبر(ص)، سبّ و لعن
اهلبيت عليهم السلام به ويژه امير مؤمنان(ع)، ظهور حكومتهاي فاسد و ستمگري چون
معاويه و يزيد و ساير ستمگران بنيالعباس، خرافات و افسانهسرايي و جعل احاديث و
شيوع اسرائيليات و تعليم تورات به جاي قرآن، نمونههايي از پيآمدهاي بدعت است.
جامعه در اين دوران، گرفتار فتنه و سرگرداني گشت. همه چيز براي مردم غبارآلود شد و
هيچ حقيقت روشني براي مردم نمايان نبود. حقيقت و باطل براي مسلمانان مختلط گشته،
سرگرداني و حيرت وجود آنها را فرا گرفته بود. حضرت علي(ع) به اين حقيقت خبرداد و
از زبان پيامبر اكرم(ص) گزارش داد كه امت من، پس از من به زودي گرفتار فتنه
ميگردند. [186] امام(ع) پس از
بيست و پنج سال مظلوميت، با اصرار فراوان مردم، بر منصب حكومت دست يافت و براي تحقق
نظام عادلانه و برخورد با ظلم و بيعدالتي، به احياي سنّت و مقابله با بدعتها
پرداخت و براي احياي سنّتها و ارزشهاي ديني، به شدت با جاهليت جديد، عصر خلفاي سه
گانه، مبارزه نمود. انحرافها و اعوجاجهاي دوران خلفاي سهگانه را براي مردم بيان
كرد [187] و وفاداري به پيامبر(ص)
و احياي سنّت نبوي و ارزشهاي اصيل اسلامي را نشان داد.
[188] عدالت را به حدّي گستراند كه حتي به مطالبات نزديكان خود، چون عقيل،
اعتنا نورزيد و بيش از حقشان به آنها نپرداخت.
[189] صريحاً فرمود: «من شما را به راه و روش پيامبرتان(ص) خواهم برد.»
[190] «من به خاطر هيچ كس، سنّت رسول خد(ص) را رها نميكنم.»
[191] «اگر دو پايم در اين لغزشگاه استوار ماند و اين فتنههاي برخاسته
بخوابد، چيزهاي زيادي را دگرگون ميكنم.»
[192]
علي(ع) به خلاف خلفاي پيشين، مردم را به تدوين احاديث نبوي و حفظ سند آنها تشويق
كرد و اين سنّت توسط امامان بعدي استمرار يافت.
[193]
روش ديگري كه امير مؤمنان(ع) در برابر بدعتها به كار گرفت، شناساندن پيامبر(ص) و
خاندان او(ع) و نيز شخصيت خود به مردم بود، تا مردم به جاي انسانهاي فاسق و
منحرف، از اين خاندان الگو بگيرند و هدايت و سعادت خود را دست يابند. در وصيت خود
فرمود: «خدا، چيزي را شريك او مسازيد؛ محمد(ص)، سنّت او را ضايع ننماييد؛ اين دو
ستون را بر پا داريد و اين دو چراغ را افروخته نگهداريد.»
[194]
«هر كس از شما در بستر خود، جان سپرد در حالي كه حقّ پروردگار خود و فرستادهي او و
اهلبيتش را بشناسد، شهيد مرده و اجر او با كردگار است.»
[195] «ما درخت نبوّتيم، فرودآمدنگاه رسالت و جاي رفت و آمد فرشتگان رحمت و
كانونهاي دانش و چشمهسارهاي بينش. ياور و دوست ما، اميد رحمت ميبرد و دشمن و
كينهجوي ما، انتظار قهر و سطوت.»
[196] فرمود: «من جانشين رسول خدا(ص) در ميان شما هستم. من راهنماي شما و نجات
دهندهي شما از گمراهي و جهنم هستم. من در ميان شما چون چراغ در تاريكي هستم. من و
رسول خدا(ص) از يك شاخهايم. من قسمت كنندهي بهشت و جهنم و صاحب حوض كوثر و
اعرافم. اگر پردهي حقايق از چهرهي عالم كنار رود، بر يقين من افزوده نميشود.»
[197]
فعاليت ديگر علي(ع) در جامعهي علوي، تصفيه سازي احاديث بود. به مردم فرمود: «در
دست شما، حق و باطل، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محكم و متشابه است. احاديث دروغي به
پيامبر نسبت دادهاند...» [198]
برخورد با اسرائيليات و آموزههاي فرهنگي اهل كتاب و افسانهسرايي نيز از سياستهاي
حضرت علي(ع) بود. [199]
فتنهها و فتنهزداييها
علي(ع)، دوراني را سپري كرد كه با انواع فتنهها، مكرها و توطئهها روبهرو بود؛
فتنههايي كه حتي در زمان حيات پيامبر(ص) ظهور و بروز داشت. فتنهي مخالفت قريش با
جانشيني علي(ع) ، [200] فتنهي قلم
و دوات، [201] فتنهي سقيفهي
بنيساعده، [202] فتنهي انتخاب
عمر و عثمان، فتنهي ناكثين، [203]
فتنهي قاسطين، [204] فتنهي
حكميّت و فريب خوردن ابوموسي اشعري از عمروعاص،
[205] فتنهي مارقين و خوارج [206]
نمونههايي از فتنههاي دوران علوي است براي تبيين بيشتر اين عنصر هولناك و
بهرهگيري ما در زمان معاصر به معناي لغوي فتنه و عوامل، آثار منفي آن و روش برخورد
امام با فتنه را بيان ميكنيم.
لغت شناسي فتنه
فتنه در لغت به معناي آزمايش، فريبندگي، اضطراب انديشه، عذاب، گمراهي، وسوسه،
بيماري، آشوب، مال، اولاد، اختلاف كردن مردم در رأي و تدبير، كفر، گداختن و در آتش
انداختن سيم و زر جهت امتحان به كار رفته است.
[207] البته معاني مذكور را ميتوان به دو دستهي معاني مفهومي فتنه و معاني
مصداقي فتنه دستهبندي كرد. اين واژه در قرآن به معناي سوختن، عذاب، نتيجهي بدي كه
زاييدهي مخالفت با امر رسول خداست، كفر، شرك، افساد، اضلال و آزمايش و اختيار
استعمال شده است. [208]
اوصاف و پيآمدهاي فتنه
امام علي(ع) اوصاف گوناگوني براي فتنه ذكر ميكند؛ از جمله ميتوان به پنهان شدن
حقيقت در فتنه، ناشناخته ماندن صراط مستقيم، تخالف ظاهر و باطن آن، مخفي ماندن علّت
پيدايش آن و در يك كلام، آميزش حق و باطل است.
[209]
امير مؤمنان دربارهي پيآمد فتنه ميفرمايد: «پس اگر باطل با حق مخلوط نميشد، بر
طالبان حق پوشيده نميماند و اگر حق از باطل جدا و خالص ميگشت، زبان دشمنان قطع
ميگرديد. امّا قسمتي از حق و قسمتي از باطل را ميگيرند و به هم ميآميزند. نجاست
شيطان كه بر دوستان خود چيره ميگردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند،
نجات خواهند يافت.» [210]
پيامبر(ص) نيز فتنههاي هولناك را به اطلاع علي(ع) رساند: «اي علي، همانا اين مردم
به زودي با اموالشان دچار فتنه و آزمايش ميشوند و در دينداري بر خدا منت
ميگذارند. با اين حال انتظار رحمت او را دارند و از قدرت و خشم خدا، خود را ايمن
ميپندارند؛ حرام خدا را با شبهات دروغين و هوسهاي غفلتزا حلال ميكنند؛ شراب را
به بهانهي اين كه آب انگور است و رشوه را به اين بهانه كه هديه است و ربا را به
اين بهانه كه نوعي معامله است، حلال ميشمارند.»
[211] امام(ع) به امت خود خبر داد كه: «همانا بعد از من روزگاري بر شما فرا
خواهد رسيد كه چيزي پنهانتر از حق و آشكارتر از باطل و فراوانتر از دروغ به خدا و
پيامبر نباشد.» [212] «گويا
ميبينم شخص سخت گمراهي را كه از شام فرياد زند و بتازد و پرچمهاي خود را در
اطراف كوفه پيدا كند و چون دهان گشايد و سركشي كند و جاي پايش بر زمين محكم گردد،
فتنهي فرزند خويش را به دندان گيرد و آتش جنگ شعلهور شود، روزها با چهرهي عبوس و
گرفته ظاهر شوند و شب و روز با رنج و اندوه بگذرند....»
[213]
آثار منفي فتنه
مهمترين آثار منفي فتنه عبارتند از:
[214]
فراگير شدن فتنه و رسيدن بلاي آن حتي به نيكوكاران و عالمان؛ تسلط حاكمان ستمكار
بر اثر فتنه و حاكميت ظالم بر مظلوم و ضعيف؛ گمراهي مردم و پيدايش شك در عقايد و
تخريب نشانههاي دين؛ فقدان ترحم در جامعه؛ كاهش حكمت و دانش؛ پنهان ماندن حقيقت؛
از بين رفتن پيوندهاي خويشاوندي؛ بهناحق ريخته شدن خونها؛ فريب دادن مردم و
گمراه كردن آنها با تظاهر به ايمان؛ پذيرش بدعت و ترك سنّتها؛ ناشناخته ماندن
معروف و شناختن منكرها؛ تفسير و تأويل دروغين از دين؛ قلت گويندگان حق و كثرت
دروغگويان؛ فراواني جوانان بداخلاق، پيرمردان گنهكار و عالمان دورو.
شيوههاي فتنهانگيزي
شيوهها و روشهاي فتنهانگيزي از زبان علي(ع) عبارتند از:
1. طرح شبهات و پرسشهاي جهتدار؛ امام(ع) ميفرمايد: «شبهه را براي اين شبهه
ناميدند كه به حق شباهت دارد.» [215]
2. ترور شخصيت؛ امام علي(ع) در نكوهش كوفيان ميفرمايد: «كاسههاي غم و اندوه را،
جرعه جرعه به من نوشانديد و با نافرماني و ذلت پذيري، رأي و تدبير مرا تباه كرديد
تا آنجا كه قريش در حق من گفت: «بيترديد پسر ابيطالب، مردي دلير است ولي دانش
نظامي ندارد.» خدا پدرشان را مزد دهد؛ آيا يكي از آنها تجربههاي سخت و دشوار مرا
دارد؟ يا در پيكار توانست از من پيشي بگيرد.»
[216]
3. سكوت شيطاني؛ «آنجا كه بايد سخن درست گفت، در خاموشي خيري نيست؛ چنانكه در سخن
ناآگاهانه نيز خيري نخواهد بود.» [217]
4. تبليغات گسترده؛ همسر عثمان و يا امحبيبه دختر ابوسفيان، پيراهن خونين عثمان را
به شام آورد. معاويه با تبليغات گسترده، عثمان را خليفهي مظلوم و خود را صاحب خون
او معرفي كرد و اين تبليغات بر مردم شام مؤثر افتاد.
[218]
5ـ بهرهبرداري ابزاري از دين و مقدسات؛ امام در واقعهي صفين فرمود: «آنگاه كه
شاميان در گرماگرم جنگ و در لحظههاي پيروزي ما، با حيله و نيرنگ و مكر و فريبكاري
قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند...»
[219]
عوامل فتنهگري
فتنه و فتنهگري از عوامل گوناگوني زاييده ميشود كه مهمترين آنها عوامل انساني و
عالمانه است. رياستطلبي و دنياپرستي طلحه و زبير، دشمني و حسادت قريش، هواپرستي
معاويه، معيار قرار دادن افراد براي تشخيص حق و ظاهربيني، از مهمترين علل پيدايش
فتنه است كه امام علي(ع) به آنها اشاره كرده است.
[220]
روشهاي فتنهزدايي
حضرت علي(ع) در برابر فتنههاي مختلف جامعه و فتنهزدايي از روشهاي گوناگوني از
جمله افشاگري و شبههزدايي، ارشاد و هدايت، تهديد و ارعاب، برخورد عملي و قاطعيت
بهره گرفت. به فرزندش محمد حنفيه در جنگ جمل فرمود: «اگر كوهها از جاي كنده شوند،
تو ثابت و استوار باش؛ دندآنها را بر هم بفشار؛ كاسهي سرت را به خدا عاريت ده؛
پاي بر زمين ميخكوب كن؛ به صفوف پاياني لشكر دشمن بنگر؛ از فراواني دشمن چشم بپوش
و بدان كه پيروزي از سوي خداي سبحان است.»
[221]
امام(ع) در مقام افشاي سران جمل فرمود: «به خدا سوگند، طلحه بن عبيدالله براي
خونخواهي عثمان شورش نكرد، جز اين كه ميترسيد خون عثمان از او مطالبه شود؛ زيرا
او خود متهم به قتل عثمان است كه در ميان مردم از او حريصتر بر قتل عثمان يافت
نميشد؛ براي اين كه مردم را دچار شك و ترديد كند، دست به اينگونه ادعاهاي دروغين
زد.» [222]
حضرت علي(ع) با ارسال نامهاي به معاويه به ارشاد او پرداخت. «همانا ستمگري و
دروغپردازي، انسان را در دين و دنيا رسوا ميكند و عيب او را نزد عيبجويان آشكار
ميسازد و تو ميداني آنچه كه از دست رفت باز نميگردد. گروهي باطل طلبيدند و
خواستند با تفسير دروغين، حكم خدا را دگرگون سازند و خدا آنان را دروغگو خواند.
معاويه، از روزي بترس كه صاحبان كارهاي پسنديده خوشحالند و تأسف ميخورند كه چرا
اعمالشان اندك است. آن روز كساني كه مهار خويش در دست شيطان دادند، سخت پشيمانند.
تو ما را به داوري قرآن خواندي، در حالي كه خود اهل قرآن نيستي و ما هم پاسخ مثبت
به تو نداديم بلكه داوري قرآن را گردن نهاديم.»
[223]
امام(ع) با تهديد نيز معاويه را سرزنش نموده است. «معاويه، مرا در جنگ خواندهاي،
اگر راست ميگويي مردم را بگذار و به جنگ من بيا، و دو لشكر را از كشتار بازدار تا
بداني پردهي تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده و ديدهي چه كساني پوشيده است. من
ابوالحسن، كشندهي جد و دايي و برادر تو در روز نبرد بدر هستم كه سپر آنان را
شكافتم. امروز همان شمشير با من است و با همان قلب با دشمنانم ملاقات ميكنم.»
[224]
امام(ع) در برابر فتنهها از برخورد عملي و اجراي حدود الهي كوتاهي نكرد. دربارهي
ماجراي جمل فرمود: «سوگند به خدا، گردابي براي آنان به وجود آورم كه جز من كسي
نتواند آن را چاره سازد. آنها كه در آن غرق شوند، هرگز نتوانند بيرون آيند و آنان
كه بگريزند هرگز نتوانند خيال بازگشت كنند.»
[225] و نيز دربارهي فتنهي خوارج فرمود: «اي مردم، من بودم كه چشم فتنه را
كندم و جز من هيچ كس جرأت چنين كاري نداشت؛ آنگاه كه امواج سياهيها بالا گرفت و
به آخرين درجهي شدت خود رسيد.» [226]
پىنوشتها:
[1] . سورهي بقره، آيهي 220.
[2] . سورهي اعراف، آيهي 85.
[3] . سورهي اعراف، آيهي 56.
[4] . سورهي اعراف، آيهي 170.
[5] . سورهي بقره، آيات 11 و 12.
[6] . داريوش آشوري، دانشنامهي
سياسي، تهران: سهروردي و مرواريد، 1366، ص 72؛ و فرهنگ علوم سياسي، مركز اطلاعات و
مدارك علمي ايران، بهار 1374، ص 286.
[7] . فرهنگ علوم سياسي، ص 286.
[8] . دانشنامهي سياسي، ص 50.
[9] . فرهنگ علوم سياسي، ص 294.
[10] . همان، ص 14.
[11] . دانشنامهي سياسي، ص 15.
[12] . فرهنگ علوم سياسي، ص 15.
[13] . همان، ص 298 و فرهنگ علوم
سياسي، ص 65.
[14] . همان، ص 299.
[15] . فرهنگ علوم سياسي، ص 294.
[16] . غرر الحكم، ج 6، ص 362.
[17] . همان، ج 4، ص 194.
[18] . نهج البلاغه، نامهي 53.
[19] . نهج البلاغه، خطبهيي
178.
[20] . نهجالبلاغه، حكمت 103.
[21] . همان، نامهي 43.
[22] . همان، خطبهيي 198.
[23] . همان، كلمات قصار 89.
[24] . همان، نامهي 31.
[25] . غررالحكم و درر الكلم، ج
2، ص 275.
[26] . همان، ج 4، ص 295.
[27] . همان، ج 4، ص 255.
[28] . نهج البلاغه، كلمات قصار
252.
[29] . من كمال السعاده السعي في
صلاح الجمهور )، همان، ج 6، ص 30).
[30] . ان الناس الي صالح الادب
احوج منهم الي افضه و الذهب )همان، ج 2، ص 569).
[31] . نهج البلاغه، خطبهيي
129.
[32] . نهجالبلاغه، نامهي 53.
[33] . همان، نامهي 63.
[34] . همان، نامهي 28.
[35] . همان، خطبهيي 192.
[36] . همان، نامهي 53.
[37] . عند فساد النيّه ترتفع
البركهي )غررالحكم و دررالكم، ج 4، ص 327).
[38] . نهج البلاغه، خطبهيي
216.
[39] . همان، خطبهيي 131.
[40] . همان، نامهي 53.
[41] . همان، خطبهي 216.
[42] . همان، خطبهي 25.
[43] . همان، نامهي 53.
[44] . همان، خطبهي 94.
[45] . همان، نامهي 53.
[46] . همان، نامهي 53 و خطبهي
215؛ نامهي 20؛ نامهي 41.
[47] . همان، حكمت 247؛ خطبهي
121؛ نامهي 46، ص 19.
[48] . بحارالانوار، ج 41، ص 34.
[49] . ميزان الحكمهي، ج 10، ص
614.
[50] . بحارالانوار، ج 41، باب
عبادته و خوفه(ع)، ح 4.
[51] . مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[52] . بحارالانوار، ج 41، ح 17.
[53] . بحارالانوار، ج 41، ح 13.
[54] . سيد هادي كاشف الغطا،
مستدرك نهج البلاغه، )بيروت: منشورات مكتبهي الااندلس، ص 160.
[55] . نهجالبلاغه، تحقيق صبيح
صالح، خطبهي 152.
[56] . همان، خطبهي 1.
[57] . همان، خطبهي 213.
[58] . همان، خطبهي 152.
[59] . دعاي صباح.
[60] . همان، خطبهيي 195.
[61] . شيخ صدوق، توحيد، ص 305 .
306.
[62] . نهج البلاغه، خطبهي 186.
[63] . همان، خطبهي 163.
[64] . همان، خطبهي 99.
[65] . همان، كلام 179؛ خطبهي
185 و كلام 182.
[66] . همان، خطبهي 45، 186،
179 و كلام 179.
[67] . همان، كلام 182.
[68] . همان.
[69] . همان، خطبهي 185.
[70] . همان، خطبهي 152.
[71] . همان، خطبهي 91.
[72] . همان، خطبهي 165 155 و
كلام 182 و 185.
[73] . ابن ميثم بحراني، ج 5، ص
364.
[74] . دعاي صباح.
[75] . نهج البلاغه، خطبهي 91
186 182كلام 90 49.
[76] . ابومنصور طبرسي، الاحتجاج،
ج 1، ص 208 . 209.
[77] . نهج البلاغه، خطبهيهاي
103 113 230 188 213؛ نامههاي 69 31؛ حكمت 433 44 126.
[78]. نهجالبلاغه، نامهي 53.
[79]ـ الفتوح، ص 389.
[80]ـ نهجالبلاغه، خطبهي92.
[81] ـ همان، خطبهي 22.
[82] ـ نهجالبلاغه، خطبهي 131.
[83]ـ همان، خطبهي 91.
[84]ـ همان، خطبهي 15.
[85]ـ الفتوح، ص 392.
[86] ـ ر.ك: اطلس الوطن العربي و
العالم، مؤسسه جيوبر و جكتس، بيروت، 1986، ج 3، ص 94.
[87]. نهجالبلاغه خطبهي 126.
[88]. همان، نامهي 53 و نامهي
20 و نامهي 41.
[89]. ر. ك: فصل شيوه مديريتي
امام علي(ع) .
[90]. محمدتقي جعفري، ترجمه و
تفسير نهج البلاغه، ج 5 ص 46.
[91]. همان، ج 4، ص 73.
[92]. نهجالبلاغه، نامهي 53.
[93]. مستدرك الوسائل، قم: موسسه
احياء التراث، ج 17، ص 348.
[94]. ترجمه و تفسير نهج البلاغه،
ج 5، ص 169.
[95]. نهج البلاغه، نامهي 53.
[96]. نهج البلاغه، حكمت 176.
[97]. همان، نامهي 51.
[98]. همان، نامهي 76، 27، 50،
53.
[99]. غرر الحكم، ج 2، ص 158.
[100]. همان، ج 1، ص 275.
[101]. نهج البلاغه، نامهي 53.
[102]. همان، كلام 16.
[103]. غررالحكم، ج 1، ص 196.
[104]. تحف العقول، ص 60.
[105]. غررالحكم، ج 2، ص 354.
[106]. وسائل الشيعه، ج 8، ص
426.
[107]. نهجالبلاغه، نامهي 53.
[108]. پيشين.
[109]. نهجالبلاغه، نامهي 41.
[110]. غررالحكم، ج 1، ص 50.
[111]. تحف العقول، ص 119.
[112]. نهج البلاغه، نامهي 27.
[113]. همان، كلام 125.
[114]. جمال الدين محمد
خوانساري، شرح غررالحكم و دررالكلم، تصحيح ميرجلالالدين حسينيارموي، انتشارات
دانشگاه تهران، 1360، ج 6، ص 472.
[115]. نهج البلاغه، كلام 131.
[116]. نهج البلاغه، خطبهي
173.
[117]. همان، خطبهي 160.
[118]. ابوجعفر الكليني، اصول
الكافي، تصحيح علي اكبر غفاري، تهران: دارالكتب الاسلاميه،1378 ق، ج 2، ص 164.
[119]. نهج البلاغه، نامهي 45.
[120]. نهج البلاغه، حكمت 21.
[121]. همان، نامهي 53.
[122]. پيشين.
[123]. همان، نامهي 62.
[124]. كتاب الخراج لابي يوسف
القاضي، بيروت: دار المعرفه، 1399 ق، ص 118.
[125]. سيرهي ابن هشام،
ترجمهي سيد هاشم رسولي محلاتي، ج 2، ص 337، 334.
[126]. سورهي مائده، آيهي 67.
[127]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص
112.
[128]. ابن اثير، الكامل، ج 2،
ص 33.
[129]. همان، ص 326.
[130]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص
137.
[131]. ابن قتيبه الدينوري،
الامامة و السياسة، ص 13.
[132]. نهج البلاغه، خطبهي 3.
[133]. همان.
[134]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص
174.
[135]. نهج البلاغه، كلام 130.
[136]. الكامل، ج 3، ص 190.
[137]. الغارات، ج 1، ص 310.
[138]. نهج البلاغه، خطبهي 3.
[139]. الامامة و السياسة، ص
51.
[140]. شرح نهج البلاغه، ج 7، ص
37، 36.
[141]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص
179.
[142]. شرح نهج البلاغه، ابن
ابي الحديد، ج 1، ص 232.
[143]. شيخ مفيد، الجمل، ص 89.
[144]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص
181. الجمل، ص 352، مروج الذهب، ج 2، ص 368.
[145]. نهج البلاغه، خطبهي 22
.
[146]. نصر بن مزاحم المنقري،
وقعة صفين، ص 29 و نهج البلاغه، نامهي 8 و خطبهي 43.
[147]. نهج البلاغه، نامهي 77.
[148]. نهج البلاغه، خطبهي 92.
[149]. «كساني كه ايمان
آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند، بر آنچه كه ميخورند گناهي نيست».
[150]. محمود شهابي، ادوار فقه،
ج اوّل، ص 512.
[151]. ترجمهي الغدير، ج 15، ص
219.
[152]. ترجمهي الغدير، ج 16، ص
173 ـ 20 و ج 17، ص 158 و 20.
[153]. نهج البلاغه، خطبهي 91.
[154]. همان، خطبهي 3.
[155]. همان.
[156]. همان، خطبهي 33.
[157]. همان، خطبهي 126.
[158]. نهج البلاغه، خطبهي
196.
[159]. طبقات ابن سعد، ج 5، ص
23.
[160]. نهج البلاغه، خطبهي 54.
[161]. همان، خطبهي 92.
[162]. ترجمهي الغدير، ج 19، ص
304.
[163]. نهجالبلاغه، نامهي 10
و نامهي 39.
[164]. همان، نامهي 64.
[165]. نهج البلاغه، نامهي 17.
[166]. همان، نامهي 64.
[167]. همان، كلمات قصار 365،
366 و 41 و خطبهي 192.
[168]. همان، خطبهي 136.
[169]. همان، خطبهي 165.
[170]ـ نهج البلاغه، خطبهي
223.
[171]. ادوار فقه، ج 3، ص 332.
[172]. نهج البلاغه، نامهي 20.
[173]. نهج البلاغه، نامهي 45.
[174] . شيخ مفيد، الاختصاص، ص
150.
[175] . ابن ابيالحديد، شرح
نهجالبلاغه، ج 1، ص 215.
[176] . ابن شهر آشوب، مناقب آل
ابيطالب، ج 2، ص 109.
[177] . همان، ص 108.
[178] . بحارالانوار، ج 2، حديث
25.
[179] . همان ج 33، حديث 154.
[180] . ر. ك: نهجالبلاغه،
خطبهي شقشقيه، 3.
[181] . سيد جعفر مرتضي عاملي،
الصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 1، ص 60 ـ 51 و علامه عبدالحسين اميني، الغدير، ج
6، ص 42.
[182] .پيشين.
[183] . سيد عبدالحسين شرف
الدين النص والاجتهاد، ص 42، الغدير، ج 6، ص 144 ـ 142.
[184] . نهجالبلاغه، خطبهي
88.
[185] . همان، خطبهي 103.
[186] . نهجالبلاغه، خطبهي
156.
[187] . همان، خطبهي 3.
[188] . همان، خطبهي 37 و
كلمات قصار 289 و خطبهي 56.
[189] . همان، خطبهي 126 و شرح
ابن ابيالحديد، ج 8، ص 126 و ج 2، ص 203.
[190] . شرح ابن ابيالحديد، ج
7، ص 36.
[191] . تاريخ المدينة المنوره،
ج 3، 1043، به نقل از تاريخ الخلفا.
[192] . نهجالبلاغه، كلمات
قصار، 272.
[193] . الصحيح من سيرة النبي
الاعظم، ج 1، ص 3 و182.
[194] . نهجالبلاغه، خطبهي
149.
[195] . همان، خطبهي 190.
[196] . همان، خطبهي 109.
[197] . غررالحكم، ج 2، 195 ـ
188.
[198] . نهجالبلاغه، خطبهي
210.
[199] . الصحيح من سيرة النبي
الاعظم، ج 1، ص 188، 185.
[200] . ر. ك: به ابن هشام،
السيره النبويه، الجزء الاول، بيروت، دارالقلم، ص 281؛ و عزالدين ابن اثير، الكامل
في التاريخ، بيروت دار احياء التراث العربي، مجلد الاول، صص 488 ـ 487.
[201] . تاريخ طبري، ترجمهي
ابوالقاسم پاينده، ج 4، ص 1327.
[202] . يعقوبي، تاريخ
اليعقوبي، ج 2، ص 123.
[203] . تاريخ الطبري، ج 3،
مطبعة الاستقامة بالقاهره،1357، ص 462.
[204] . علي بن الحسين بن علي
مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 362.
[205] . نصربن مزاحم منقري،
واقعهي صفين در تاريخ، كريم زماني، مؤسسهي خدمات فرهنگي رسا، ص 236.
[206] . تاريخ طبري، ابوالقاسم
پاينده. ج 6، ص 2598.
[207] . المعجم الوسيط، ص 673؛
منجد الطلاب، ص 408؛ نثر طوبي، ص 243.
[208] . ر. ك: سورهي ذاريات 13
و 14؛ سورهي توبه، آيهي 49؛ سورهي بقره، آيهي 193؛ سورهي طه، آيهي 40.
[209] . ر. ك: نهجالبلاغه،
خطبهي 93، 92، 122، 151.
[210] . نهجالبلاغه، خطبهي
50.
[211] . نهجالبلاغه، خطبهي
156.
[212] . نهجالبلاغه، خطبهي
147.
[213] . همان، خطبهي 101 و نيز
ر. ك به خطبهي 138 و مراد حضرت علي(ع) از اين شخص، ظاهراً عبدالملك بن مروان است
كه به كوفه، لشكركشي كرد و مصعب بن زبير را كشت و مردم كوفه را به خاك و خون كشيد.
[214] . همان، خطبهي 93، 152،
154، 147، 122.
[215] . نهجالبلاغه، خطبهي
38.
[216] . نهجالبلاغه، خطبهي
28.
[217] . كلمات قصار.
[218] . طبقات الكبري، ج 4، ص
229 و رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 495.
[219] . نهجالبلاغه، خطبهي
122.
[220] . نهجالبلاغه، خطبهي
122، نامهي 9، 31 و خطبهي 33، 213،50، 148.
[221] . نهجالبلاغه، خطبهي
11.
[222] . همان، خطبهي 174.
[223] . همان، نامهي 48.
[224] . همان، نامهي 10.
[225] . همان، خطبهي 10.
[226] . همان، خطبهي 93.