جامعه علوى در نهج البلاغه

عبدالحسين خسرو پناه

- ۷ -


گلشن پنجم : پرسمان انديشه‌ى علوى

منشأ مشروعيت حكومت را از ديدگاه امام علي(ع) توضيح دهيد.
مشروعيّت سياسي در فلسفه‌ي سياسي، به معناي حق حكم راندن است كه پاسخي است به پرسش «چرا بايد شهروندان از حاكم يا حكومت پيروي كنند؟» مشروعيت، توجيه عقلانيِ اِعمال سلطه و اطاعت است. در اين زمينه، تئوري‌هاي مختلفي از جمله نظريه‌ي رضايت عمومي، اراده‌ي عمومي، قرارداد اجتماعي، عدالت، سعادت، قهر و غلبه، وراثت و استخلاف، نظريّه‌ي الهي و نظريّه‌هاي تلفيقي ديگر مطرح شده است. حضرت علي(ع) براي حقّانيت و مشروعيّت حكومت و خلافت خويش، از چهار طريق وصيّت، لياقت، قرابت و بيعت استفاده مي‌كند. استدلال از طريق لياقت و شايستگي را در خطبه‌ي 2، 3، 142، 154، 239 و... و احتجاج از طريق قرابت را در جريان سقيفه[1] و خطبه‌ي 68 نهج البلاغه، استدلال از طريق وصيّت پيامبر را در خطبه‌ي دوم، ششم، صدوهفتادم نهج البلاغه و ديگر منابع روايي و تاريخي و احتجاج از طريق بيعت[2] را در نامه‌ي 6 و 54، خطبه‌ي 173 و 91 تبيين مي‌كند. گفتني است، كه تنها استدلال از طريق وصيّت پيامبر، حقّانيت و مشروعيّت حكومت علوي و حاكميّت علي(ع) را ثابت مي‌كند و سرّ عقلاني اين مشروعيّت نيز به لياقت علي(ع) بستگي دارد و نقش بيعت و قرابت در مشروعيّت جامعه شناختي و مقبوليت مردمي، كارساز است. به همين دليل، حضرت زهرا(س)، امام حسن، امام حسين، امام رضا(ع) ، سلمان، ابي‌بن‌كعب، ابوذر، عمار ياسر، اصبغ بن نباته، قيس بن سعد بن عباده انصاري نيز به مشروعيّت مبتني بر وصيّت پيامبر(ص) يعني مشروعيّت الهي، استناد و استدلال مي‌كنند.[3]

علي(ع) چه تصويري از حكومت سياسي داشت؟
حكومت، واسطه‌اي ميان حاكم يا هيئت حاكم و مردم است كه وضع و اجراي قوانين دولت و حقوق مردم را به عهده دارد و در تنظيم و اصلاح امور اجتماعي و انتظام معاش جامعه، گام برمي‌دارد. از اين تعريف، به خوبي استفاده مي‌شود كه حكومت‌داري، كاري دنيوي است و به نيازهاي دنيايي مردم ارتباط پيدا مي‌كند.

امام به اشعث بن قيس، استان‌دار آذربايجان مي‌گويد: حكومت، طعمه‌اي در اختيار زما‌م‌دار نيست؛ بلكه امانتي بر گردن اوست كه بايد از آن نگهباني كند و فردا پاسخ‌گوي آن باشد. حق او نيست كه به استبداد و خودرأيي عمل نمايد.[4] و نيز مي‌فرمايد: «زما‌م‌دار، امين خدا در زمين و برپا دارنده‌ي عدالت در جامعه و عامل جلوگيري از فساد و گناه در ميان مردم است.»[5] «اگر حاكم بگويد، وظيفه من فرمان دادن است و بر مردم، اطاعت كردن لازم است، جامعه به فساد و دگرگوني سوق مي‌يابد و خرابي در دين پديد مي‌آيد.»[6] «امام به مالك، توصيه‌ي اخلاقي ـ عملي مي‌دهد كه اگر قدرت، تو را گرفتار نخوت كرد و خود را بزرگ شمردي، بزرگيِ حكومتِ پروردگار را كه برتر از توست بنگر.»[7] پس علي(ع) حكومت و رهبري، را لازم و ارزش‌مند معرّفي مي‌كند؛ به شرطي كه هدف عدالت و جلوگيري از ظلم و فساد را دنبال كند و به عنوان امانت بدان نگريسته شود. ولي نگرش منفي علي(ع) نسبت به آن، زماني است كه كسي حكومت را هدف تلقّي كند. «ابن عباس در دوران خلافت علي(ع) بر آن حضرت وارد شد، در حالي كه ايشان با دست خويش، كفش كهنه‌ي خود را پينه مي‌زد. از ابن عباس پرسيد: قيمت اين كفش چه‌قدر است؟ ابن عباس پاسخ داد: هيچ. امام فرمود: ارزش اين كفش كهنه، در نظر من از حكومت و امارت بر شما بيش‌تر است؛ مگر آن كه به وسيله‌ي آن عدالتي را اجرا كنم و حقّي را به صاحب حقّي برسانم يا ظلمي را از ميان ببرم.»[8]

و نيز مي‌فرمايد: «خدايا، تو آگاهي كه آن‌چه از ما صادر شده، نه براي ميل و رغبت در سلطنت و حكومت بوده و نه براي به دست آوردن چيزي از متاع دنيا؛ بلكه براي اين بود كه نشانه‌هاي دين تو را بازگردانيم و در شهرهايت اصلاح و آرامش برقرار نماييم تا بندگان ستم‌ديده‌ات در امن و آسودگي بوده و احكام تو كه ضايع مانده، جاري شود.»[9] «به خدا كه مرا نه به خلافت رغبتي بود و نه به حكومت حاجتي، ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را بر عهده‌ام گذاشتيد. چون كار حكومت به من رسيد، به كتاب خدا و آن‌چه براي ما مقرّر نموده و ما را به حكم كردن بدان فرموده، نگريستم و از آن پيروي كردم و در پي سنتي كه رسول خدا(ص) نهاده است رفتم.»[10] شهيد مطهري، در اين باره مي‌فرمايد: «علي(ع) مانند هر مرد الهي و رجل رباني ديگر، حكومت و رهبري را به عنوان يك پست و مقام دنيوي كه اشباع كننده‌ي حسِّ جاه‌طلبي بشر است و به عنوان هدف و ايده‌آل زندگي، سخت تحقير مي‌كنند و آن را پشيزي نمي‌شمارند. آن را مانند ساير مظاهر مادّي دنيا، از استخوان خوكي در دست انسان خوره‌داري، بي‌مقدارتر مي‌شمرد؛ امّا همين حكومت و زعامت را براي اجراي عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدّس مي‌شمارد.»[11]

نگرش علي(ع) در باره‌ي سياست چيست؟
تفسير اسلامي از سياست با ساير مكتب‌ها و نظام‌هاي سياسي، كاملاً تفاوت دارد. برخي سياست را از مردم تفكيك مي‌كنند و استبداد را پديد مي‌آورند و گروهي به جدايي شريعت از سياست، فتوا مي‌دهند و سكولاريسم را تحقق مي‌بخشند. سياست علوي، نوعي نظام مردم‌سالاري ديني است كه هم اكثريت مردم را در دخالت و تصميم‌گيري سياسي محقّ و مكلّف مي‌سازد و هم بر اجراي احكام الهي و تثبيت حكومت ديني اصرار مي‌ورزد. پس سياست علوي، حاكميّت اصول و احكام و ارزش‌هاي اسلامي است كه متضمّن مصالح مردم است؛ حاكميتي كه با پذيرش و خواست مردم توأم باشد. [12]

دنياي گذشته و امروز، تفسير ديگري را از سياست، از برخي فيلسوفان سياسي مانند ماكياولي وسياست‌مداراني چون معاويه و عمروعاص به ارث برده است. آن سياست، به معناي نيرنگ بازي و حيله‌گري است كه در بين عوام مردم بسيار شناخته شده است. سياست علوي به شدّت با اين تفسير مخالف بوده و از آن نهي مي‌كند. امام علي(ع) از دوران و عصر خود شكايت مي‌كند و مي‌فرمايد: «ما در زماني قرار گرفته‌ايم كه اكثريت مردم آن، نيرنگ را زيركي مي‌پندارند و ناآگاهان، اين اشخاص را به نيك چاره‌انديشي نسبت مي‌دهند. اينان را چه سود؟ خدا اين سياست‌بازان را بكشد كه نمي‌دانند افرادي كه سرد و گرم روزگار را چشيده‌اند، چاره‌ي هر چيز را مي‌شناسند، ولي امر و نهي خداوند او را از فريب‌كاري باز مي‌دارد و با آن كه راه كلك بازي را آشنا و توان انجام آن را نيز دارد، آن را رها مي‌كند؛ امّا آن كه درد دين ندارد،‌ از هر فرصت سود جسته و در هر كار، راه حيله را در پيش مي‌گيرد.»[13] علي(ع) در باره‌ي زيركي يا نيرنگ‌بازي معاويه مي‌فرمايد: «سوگند به خدا، معاويه از من زيرك‌تر نيست؛ و ليكن او نيرنگ و خيانت‌، پيشه كرده و از فرمان خدا سرپيچي مي‌كند. اگر مكر و نيرنگ نكوهيده نبود، من زيرك‌ترين مردم بودم؛ ولي هر نيرنگي، گناه است و هر نافرماني‌اي از هر كس كه باشد، كفر و حق‌پوشي است و در روز رستاخيز، براي هر نيرنگ‌بازي پرچمي است كه با آن شناخته خواهد شد. و سوگند به خدا، من غافل‌گير نمي‌شوم تا درباره‌ي من نيرنگ به كار برند؛ و در دشواري گرفتار و ناتوان نمي‌گردم.»[14]

اهداف حكومت از ديدگاه امام علي(ع) چيست؟
اهداف و آرمان‌هاي حكومت، يكي از عناصر و اجزاي مهم در مباحث حكومت‌شناسي است كه هر نظام سياسي در صدد تحقّق بخشيدن به آن‌هاست. امام علي(ع) نيز در نهج البلاغه و ساير منابع اسلامي به بيان اهداف و مقاصد حكومت پرداخته است. اين اهداف و مقاصد كه مشتمل بر اهداف ابتدايي و متوسط و عالي است، به شرح ذيل‌اند:

الف. احياي دين و شعاير و احكام و قوانين الهي و فراهم ساختن بسترهاي دين‌داري؛[15]

ب. نابود ساختن آثار فتنه و فساد و استقرار صلاح و صلح و پاكي؛[16]

ج. اقامه‌ي آن دسته از حدود الهي كه در اثر ستم حاكمان، به تعطيلي كشيده شدند؛[17]

د. حمايت از بندگان مظلوم و ستم‌ديده كه حقوق آن‌ها توسط ستم‌گران پاي‌مال شده است و احيا و اقامه‌ي حق و دفع باطل؛[18]

هـ . تحقق بخشيدن به امنيت جاده‌ها و جلوگيري از هرج و مرج و تأمين امنيت كشور؛[19]

و. مبارزه كردن با دشمنان؛[20]

ز. جمع‌آوري بيت‌المال و فراهم آوردن هزينه‌هاي دفاعي، عمراني و انتظامي و تأمين رفاه عمومي؛[21]

ح. بهره‌مندي همه‌ي مردم حتّي كافران از مواهب مادّي و تأمين سعادت مادّي و معنوي و توجّه به رشد و بالندگي مردم؛[22]

ط. رسيدن انسان‌ها به مقام قرب الهي؛[23]

ي. بهره‌مندي از شايستگان در امور حكومتي؛[24]

ك. حفظ كرامت انساني و نفي هرگونه رفتارهاي غير اخلاقي به ويژه خودكامگي و برقراري تعامل صحيح بين حكومت و مردم و كسب رضايت آن‌ها؛[25]

روش حكومت‌داري امام علي(ع) را به اختصار توضيح دهيد. امام(ع) در حكومت‌داري خود، از شيوه‌هاي خاصّي استفاده مي‌كرد و بدين‌گونه نبود كه تنها از اعمال قدرت در رسيدن به اهداف صحيح حكومتي بهره بگيرد؛ بلكه به روش‌هاي ذيل نيز تمسك مي‌جست:

1. عقلانيت و استدلال‌گرايي: محور اصلي حكومت علوي، حق و عدل است و معيار برقراري اين محور نيز، عقل و استدلال مي‌باشد. امام به شخصي كه در جنگ جمل گرفتار حيرت شده بود و نسبت به حقّانيت طرفين نزاع كه از اصحاب پيامبر(ص) بودند دچار شك و ترديد گرديد، فرمود: «تو دچار اشتباه شده‌اي. به درستي كه حق و باطل توسط شخصيّت مردان شناخته نمي‌شوند. ابتدا حق را بشناس، آن‌گاه اهلش را هم مي‌شناسي، و باطل را بشناس، آنگاه اهلش را هم مي‌شناسي.»[26] منطق امام در برخورد با خوارج نيز، منطق استدلال و دفع شبهات و تحكيم عقلاني بنيادهاي صحيح ديني آن‌ها بود.

2. مشورت با مردم و مشاركت دادن آن‌ها در تصميم‌گيري‌ها: امام u در موارد گوناگوني با اصحاب[27] خود مشورت مي‌كرد. براي نمونه در جريان جنگ جمل، جنگ صفين و عزيمت آن‌ها به طرف شام، با سپاه خود مشورت كرد. و در محروم كردن معاويه از حاكميّت شام نيز با افراد صالح مشورت نمود. و اين شيوه براي تحقق بخشيدن به مشروعيّت جامعه شناختي و مقبوليت مردمي، بسيار مؤثر است.[28]

3. اجراي مساوي و عادلانه و استثناناپذير قوانين: علي(ع) در تقسيم بيت‌المال، اجراي حدود الهي و ساير حقوق و قوانين عدالت علوي را اجرا مي‌كند و هيچ كسي حتّي برادرش عقيل را از اين قاعده مستثنا نمي‌سازد.[29]

4. اهميّت دادن به افكار توده‌ي مردم و انتقادها: وظيفه‌ي حكومت نسبت به مردم اين است كه از حقوق آنان دفاع كند و اهداف حكومت را تحقق بخشد و مردم را از موقعيت و واقعيت‌هاي موجود مطّلع سازد تا ذهنيت‌هاي منفي به حدّاقل برسند؛ ولي با وجود اين، به انتقادها و نظرات مخالفان نيز گوش فرا دهد و علي(ع) نيز به اين روش حكومت‌داري، عمل مي‌كرد.

5. بهره‌گيري از گذشته و تاريخ عبرت‌آموز و استفاده از سنّت‌هاي خوب گذشته: علي(ع) به مالك فرمود: آيين پسنديده‌اي را به هم مريز كه بزرگان اين امت، بدان رفتار نموده‌اند و مردم بدان وسيله به هم پيوسته‌اند و رعيت با يك‌ديگر سازش كرده‌اند و آييني را قرار مده كه چيزي از سنّت‌هاي نيك گذشته را زيان رساند تا پاداش از آن نهنده‌ي آن سنّت باشد و گناه شكستن آن بر تو ماند.»[30] امام در بهره گرفتن از تاريخ عبرت آموز، به وقايع تاريخي استناد مي‌كرد و مي‌فرمود: «چنان در كارهايشان نگريسته و در سرگذشت‌هايشان انديشيده كه گويي يكي از ايشان گرديده، بلكه با آگاهي‌اي كه از كارهايشان به دست آورده است، گويي چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر برده است.»[31]

6. حق پرسش دادن به ديگران: سيره‌ي امام در حكومت‌داري اين بوده كه حق پرسش‌‌گري را براي مردم دانسته و آن‌ها را به سؤال كردن ترغيب مي‌نمود.[32]

7. ارزش نهادن به عهد و پيمان‌ها: علي(ع) هميشه نسبت به وعده‌هاي خود پاي‌بند بود؛ حتّي به مالك سفارش مي‌كند كه اگر با دشمنت پيماني نهادي و در ذمّه‌ي خود او را امان دادي به عهد خويش وفا كن و آن‌چه را بر ذمّه داري، ادا نما و خود را چون سپري در برابر پيمانت برپادار؛ زيرا مردم بر هيچ چيز از واجب‌هاي خداوند چون بزرگ شمردن وفاي به عهد سخت هم‌داستان نباشند با همه هواهاي گوناگون كه دارند و رأي‌هاي مخالف يك‌ديگر كه در ميان آرند و مشركان نيز جداي از مسلمانان وفاي به عهد را ميان خود لازم مي‌شمردند؛ اگر چه زيان پايان ناگوار پيمان‌شكني را بردند. پس در آن‌چه به عهده گرفته‌اي، خيانت مكن و پيماني را كه بسته‌اي، مشكن.[33]

8. رعايت اخلاق حسنه: امام به اخلاق نيكو، متخلق بود و كارگزارانش را نيز بدان توصيه مي‌كرد.[34] ضراربن‌حمزه به اصرار معاويه، علي(ع) را چنين توصيف مي‌كند: «به خدا سوگند، كه دورانديش و نيرومند بود؛ سخن به فضل مي‌گفت و به عدل، حكم مي‌نمود، علم از اطرافش فرو مي‌ريخت و حكمت بر زبانش جاري بود؛ از دنيا و زيورش وحشت داشت و با شب و تاريكي‌اش مأنوس بود. به خدا سوگند، داراي اشك فراوان و تفكّر زياد بود و به علّت بخشش فراوان دستش را خالي مي‌كرد و از نفس خويش وحشت داشت؛ لباس‌هاي خشن و غذاهاي سخت او را خوش مي‌آمد و در ميان ما همانند يكي از ما بود. اگر از او مي‌پرسيديم، پاسخ‎مان مي‌داد و اگر نزدش مي‌رفتيم، ابتدا سلام مي‌نمود و اگر دعوتش مي‌كرديم، نزدمان مي‌آمد. با اين حال، به خدا سوگند، با اين نزديكي‌اش به ما و قربي كه به ما داشت، به علّت هيبتش، با او سخن نمي‌گفتيم و به خاطر عظمتي كه نزد ما داشت، با او ابتدا به سخن در نمي‌آمديم. اگر لبخندي مي‌زد دندان‌هايش همانند مرواريد به رشته كشيده بود. افراد توانا نمي‌توانستند باطل او را طمع كنند و انسان‌هاي ضعيف از عدل او مأيوس نمي‌شدند.»[35]

9. روش تعليم و آموزش: سراسر نهج البلاغه حاكي از تعليم و آموزش علي(ع) به اصحابش است. حقوق آن‌ها و مسائل اعتقادي و اخلاقي و احكام را به آن‌ها آموزش مي‌داده و دشمن و دوست را براي آن‌ها معرّفي مي‌كرد.

10. از بين بردن فتنه‌ها و زمينه‌هاي آن‌ها: يكي از روش‌هاي حكومتي علوي، فتنه‌شناسي و نابود كردن فتنه‌ها و بسترهاي آن‌ها بود. فتنه آن‌جايي تحقق مي‌يابد كه حق و باطل آميخته گردند. منشأ فتنه كه هوس‌هاي فتنه‌گران و بدعت‌هاي ديني بود، مورد مخالفت شديد آن حضرت قرار مي‌گرفت. امام مي‌فرمايد: «وقتي كه فتنه‌ها روي مي‌آورند، شبهه ايجاد مي‌كنند و زماني كه روي مي‌گردانند، آگاهي مي‌دهند، فتنه هم‌چون بادها دور مي‌زند و به برخي از شهرها برخورد مي‌كند و از كنار برخي مي‌گذرد.»[36] «از آن رو شبهه را شبهه مي‌نامند كه شباهت به حق دارد: دوستان خدا، روشني‌شان در اين شبهه‌ها يقين است و راه‌نمايشان، مسير هدايت؛ ولي دشمنان خدا، گم‌راهي‌شان آن‌ها را به شبهه‌ها فرا مي‌خواند و راه‌نمايشان كوري آن‌هاست.»[37]

آيا واقعاً خواص، در انحطاط يا تكامل جامعه مؤثرند و نقش اصلي را بازي مي‌كنند؟
واژه‌ي خواص، كاربردهاي مختلفي دارد. به معناي فاميل و اهل و عيال و بستگان به كار رفته و به معناي اولياي الهي و دوستان پيامبر نيز استعمال شده است. در يك جمله،[38] مراد از خواص، ‌افراد و گروه‌هاي تأثيرگذار بر جامعه‌اند.[39] با اين تعريف كلّي، مي‌توان تحصيل كردگان، مديران، نخبگان و استادان، مرتبطان با حكومت و حاكم و سرمايه‌گذاران و... را در دايره‌ي خواص وارد نمود. خواصي كه آگاه به حق و طرف‌دار آن هستند، در آباداني و تكامل و بالندگي جامعه، نقش مهمّي ايفا مي‌كنند و آناني كه گرفتار جهل و سادگي و يا نيرنگ هستند و پيرو باطل‌اند، در انحراف و انحطاط جامعه مؤثرند. اين‌ها مي توانند تهديدي عليه عدالت اجتماعي باشند.[40] به همين دليل، امام(ع) به مالك توصيه مي‌كند كه به منافع عامه مردم توجّه كن و رضايت اكثر را مدنظر بگير، گرچه رضايت خواص از بين برود و او را به خصلت‌هاي زشت اطرافيان مانند خودكامگي، چپاول‌گري، نامردي در روابط اقتصادي با ديگران آگاه مي‌سازد.[41]

درباره‌ي جريان‌هاي سياسي مخالف حضرت علي(ع) توضيح دهيد.[42]
با نگرش جريان شناسانه مي‌توان مخالفان حضرت علي(ع) را به چند گروه تقسيم كرد:

1. ثروت اندوزان: گروهي از مخالفان امام(ع)، زراندوزان و مال پرستان بودند. كساني كه فكر غارت‌گري بيت‌المال و پر كردن جيب خود را در سر مي‌پروراندند. آنان در عصر دولت عثمان از امتيازهاي ويژه‌اي برخوردار بودند ولي در حكومت علوي، از همه‌ي آن‌ها محروم شدند و به همين جهت، در مقابل امام
u ايستادند. روزي شخصي از عبدالرحمن سلمي يكي از اين طايفه‌ي زراندوزان، سؤالي كرد و او را به خدا قسم داد كه صادقانه پاسخ دهد. پرسيد: تو را به خدا، غير از اين است كه دشمني تو با امام علي(ع) از روزي آغاز شد كه او بيت‌المال كوفه را تقسيم كرد و به تو و خانواده‌ات امتياز ويژه نداد. و عبدالرحمن پاسخ مثبت داد.[43]

يزيد بن خجيّه از طرف امام، به حكومت‌ ري منصوب شد و پس از درگيري با خوارج و شكست آن‌ها، تمام اموال خوارج را شخصاً تصاحب كرد. امام او را دستگير كرد و شخصي را مأمور نگه‌داري او تا رسيدن به مركز نمود. يزيد از خواب آن شخص سوء استفاده كرد و به طرف معاويه فرار كرد و عليه امام، قصيده‌اي سرود و از دشمنان سرسخت حضرت شد. [44] عمروعاص نيز در گذشته از امكانات ويژه‌اي برخوردار بود و امام او را محروم ساخت و دشمن امام گرديد.

2. قدرت طلبان: مخالفت طلحه، زبير، عبدالله‌بن‌زبير و محمّد‌بن‌طلحه با امام علي(ع) ريشه در قدرت‌طلبي‌هاي آن‌ها داشت. به گونه‌اي كه حتّي تحمّل يك‌ديگر را نداشتند. طلحه و زبير بر سر نماز جماعت، نزاع مي‌كردند و هر كدام، خود را شايسته‌ي امام جماعت بودن مي‌دانستند.

3. منافقان: سومين جريان سياسي مخالف، جريان نفاق است؛ جرياني كه اسلام را پذيرا نبود ولي اين مطلب را اظهار نمي‌كرد. اشعث‌بن‌قيس، عمروبن‌عاص، مغيرة‌بن‌شعبه، نمونه‌هايي از طرف‌داران اين جريان‌اند.[45] سرچشمه‌ي اين جريان نفاق، معاويه است كه به تعبير ابن‌ابي‌الحديد، او هميشه ملحد بوده و هرگز در كفر و الحاد شك نداشته است.[46] مغيرة
بن شعبه در انحراف حكومت و تثبيت بني‌اميّه نقش زيادي داشت و از دوستان صميمي معاويه بود. پسر او نقل مي‌كند: هرگاه با پدرم به ديدار معاويه مي‌رفتيم، او از هوش و ذكاوت و تدبير معاويه سخن مي‌گفت، تا اين كه شبي به خانه آمد و ديدم بسيار غم‌گين است و از خوردن شام امتناع كرد. ساعتي انتظار كشيدم، غم پدرم فرو ننشست. تصور كرديم از دست ما عصباني است. از او سؤال كرديم، پدرم گفت: پسرم من از نزد كافرترين و پست‌ترين انسان مي‌آيم. گفتم: آن كيست؟ گفت: معاويه. گفتم: تو كه هميشه از او تعريف مي‌كردي پس چه شده است؟ گفت: امشب من و او جلسه‌اي خصوصي داشتيم؛ به او پيشنهاد كردم: اي اميرالمؤمنين، عمري از تو گذشته و پير شده‌اي، اگر عدالت پيشه كني و نسبت به اقوام خود، بني‌هاشم، صله‌ي رحم به جا آوري و به آنان توجّه كني، بهتر است و اين كار تو در تاريخ خواهد ماند و ثوابش در آخرت براي تو، و در دنيا مردم از تو به نيكي ياد مي‌كنند؛ از طرفي بني‌هاشم نيز توان مقابله با تو را ندارند. معاويه گفت: هرگز، هرگز، كدام نام نيك خواهد ماند؟ ابوبكر به قدرت رسيد و به عدالت رفتار كرد و با مرگش نام او نيز خاموش شد. عمر به قدرت رسيد و با آن همه تلاش همين كه مُرد، نامش فراموش شد؛ ولي نام يتيم بني‌هاشم را روزي پنج بار با صداي بلند فرياد مي‌كنند «اشهد انّ محمّداً رسول الله»؛ اي بي‌پدر كدام عمل و كدام نام بعد از نام يتيم بني‌هاشم خواهد ماند. نه؛ به خدا قسم، تا نام اين مرد را دفن نكنم به طوري كه هرگز نامش را نبرند، امكان ندارد آرام گيرم.[47]

4. حسودان: گروهي از مخالفان علي(ع) نه طالب قدرت و زراندوزي بودند و نه در حلقه‌ي منافقان (البتّه درجه‌ي اعلاي از نفاق) جاي داشتند، ولي به فضايل و موقعيت امام علي(ع) و علاقه و عشق طرف‌داران او حسادت مي‌بردند. عايشه نمونه‌ي بارز اين جريان است. او از وقتي كه همسر پيامبر(ص) شد، به جهت محبّت فراوان پيامبر به علي و زهرا و فرزندانش، به آنان رشك مي‌برد و به اين حسادت نيز، در قضيه‌ي جنگ جمل اعتراف كرد.[48]

5. دگرانديشان: گروهي كه به يك سلسله اصول اعتقادي معتقد بودند، ولي شهامت اعلام انحراف فكري خود را نداشتند، در عصر حكومت علي(ع) عقايد دگرانديشان بروز كرد. سمر
ة‌بن ‌جندب و گروهي از خوارج در اين طبقه جاي دارند، ابن‌ابي‌الحديد نقل مي‌كند: «ابوصالح مي‌گويد: به ما گفتند يكي از صحابه‌ي رسول خدا(ص) به شهر آمده؛ به ديدنش رفتيم و ديديم سمرة‌ بن ‌جندب است كه در يك طرفش خمر بود! با تعجب پرسيدم: اين چه وضعي است؟ گفت: مبتلا به نقرس است؛ يعني به بهانه‌ي مرض، مشروب مي‌خورد.»[49]

6. متحجّران: طايفه‌ي خوارج كه در فصل ديگري بدان پرداخته‌ايم، از مخالفان آن حضرت‌اند كه منشأ مخالفت، تحجّر و جهل آن‌ها بود.

روش‌هاي كاربردي مخالفان امام علي(ع) چه بود؟
مخالفان حضرت علي(ع) براي رسيدن به اهداف پليد خود، از شيوه‌هاي مختلفي جهت منحرف ساختن مردم استفاده مي‌كردند:[50]

1. سانسور خبري يا حقيقت پوشي: مخالفان، هم وقايع گذشته را سانسور مي‌كردند و نمي‌گذاشتند نسل جديد از نقش اميرالمؤمنين در ترويج اسلام و ايثار و رشادت‌هاي او باخبر شوند؛ هم حديث ولايت و جريان غدير را كتمان مي‌كردند و هم تاريخ را تحريف مي‌كردند و گاهي شخصيت‌هاي تاريخي را جابه‌جا مي‌كردند. به عنوان مثال معاويه را محرم اسرار پيامبر و يگانه مفسّر قرآن و كاتب وحي معرّفي كردند.[51]

2. تبليغات عليه امام علي(ع): مهم‌ترين ابزار جنگ رواني مخالفان امام، تبليغات بود. با اين شيوه، شام عليه امام علي و امام حسن و امام حسين(ع) بسيج شدند و بدترين اوصاف زشت به علي(ع) نسبت داده شد. عمروبن‌ثابت، سوار بر مركب مي‌شد و در شهرها و روستاها دور مي‌زد و هر جا مي‌رسيد مردم را جمع مي‌كرد و عليه امام تبليغ مي‌كرد و جملات زشتي درباره‌ي حضرت مي‌گفت.[52]

عمروبن‌عبدالعزيز مي‌گويد: در دوران نوجواني، نزد يكي از فرزندان عقبة‌بن‌ مسعود قرآن مي‌آموختم. روزي در حالي كه با بچه‌ها بازي مي‌كردم، علي(ع) را لعن مي‌كرديم. استادم از كنارم گذشت و داخل مسجد شد. از بچه‌ها جدا شده، براي درس وارد مسجد شدم. همين كه استاد مرا ديد، شروع به نماز خواندن كرد و به عنوان اعتراض، نمازش را طولاني كرد. وقتي نماز او تمام شد، به او گفتم، استاد چه شده است؟ گفت: پسرم، درست شنيدم كه تو امروز علي را لعن مي‌كردي؟ گفتم: آري. گفت: از كجا فهميدي بعد از اين كه خداوند از اصحاب بدر راضي شده است، بر آنان غضب كرده است تا لعن آنان جايز باشد؟ گفتم: استاد مگر علي(ع) از اهل بدر بوده است. گفت: مگر نقش آفرين بدر غير از علي كسي ديگري بوده است؟ سپس استادم گزارش جنگ بدر و تلاش امام علي(ع) در شكستن سپاه كفر را توضيح داد و من با استادم عهد كردم كه ديگر علي(ع) را لعن نكنم. وقتي پدرم، حاكم مدينه بود و نماز جمعه مي‌خواند، با اين كه فصيح‌ترين مردم بود، ولي وقتي به لعن گفتن علي(ع) مي‌رسيد، لكنت زبان پيدا مي‌كرد. به پدرم گفتم چرا چنين مي‌شود؟ گفت: پسرم، مردمي كه پاي سخن‌راني ما مي‌نشينند اگر فضايل علي(ع) را كه پدرت مي‌داند بدانند، هرگز از ما پيروي نمي‌كنند. قضيه‌ي پدر و استادم، سبب شد تا با خدا عهد ببندم كه اگر روزي قدرت به دست من بيفتد، لعن او را بردارم و اكنون كه به قدرت رسيدم بايد اين كار را بكنم.[53]

3. ترور شخصيّت: ارايه‌ي تصوير نادرست از شخصيت علي(ع) نسل جوان را عليه او بسيج كرد. هاشم‌بن‌عتبه يكي از سرداران سپاه امام علي(ع) در صفين بود كه جواني در اين جنگ در برابر او قرار گرفت و شروع به رجز خواني كرد:

من بازمانده‌ي پادشاهان غسّانم؛ متديّن به دين عثمانم.

قاريان ما به ما گفته‌اند كه علي قاتل عثمان است.

وي با ناسزاگويي عليه سپاه امام(ع) حمله مي‌كرد. هاشم‌بن‌عتبه، با ديدن اين صحنه برخاست و به او گفت: بعد از اين دنيا حساب و كتابي وجود دارد و خداوند درباره‌ي حضور تو در اين صحنه از تو بازخواست خواهد كرد؛ از خدا بترس.

جوان گفت: من به خاطر اين با شما مي‌جنگم كه شما نماز نمي‌خوانيد! رهبرتان نماز نمي‌خواند! رهبرتان، عثمان را كشته است و شما نيز او را در كشتن عثمان ياري كرده‌ايد! هاشم گفت: تو با عثمان چه كار داري؛ عثمان را اصحاب رسول خدا(ص) و فرزندانشان كشته‌اند. آنان اهل دين و دانش هستند و كار اين دين هم به زمين نمانده است. امّا اين كه مي‌گويي رهبر ما نماز نمي‌خواند، لازم است بداني بعد از رسول خدا (ص)، رهبر ما اوّلين كسي بود كه نماز خوانده است. او نزديك‌ترين فرد به رسول خدا(ص) و سزاوارترين فرد به اوست. او دانشمندترين فرد امت اسلامي و آگاه‌ترين مردم به دين خداست. و اين گروه كه همراه من هستند، اهل شب زنده‌داري، قرآن و دعا مي‌باشند. اي جوان، اين گروه بدبخت، تو را گم‌راه نكنند. جوان گفت: آيا راهي براي توبه‌ي من وجود دارد؟ هاشم گفت: آري، توبه كن. خداوند توبه‌پذير است و از كارهاي زشت در مي‌گذرد. جوان از ميدان جنگ عقب‌نشيني كرد. سپاهيان شام به او گفتند: اين عراقي تو را فريب داد؟ جوان گفت: خير او مرا نصيحت كرد.[54]

4. تحريف دين: معاويه به سمرةبن‌جندب پيشنهاد صد هزار درهم را داد تا شأن نزول آيه‌ي 207 بقره «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤف بالعباد» را تغيير دهد. و اين آيه را كه در ليلة المبيت در شأن امام علي(ع)، آنگاه كه در شب هجرت پيامبر در بستر او خوابيد نازل شد به ابن‌ملجم مرادي نسبت دهد. سمرة بن جندب نپذيرفت تا با چهارصد هزار درهم اين پيشنهاد را عملي كرد.[55]

5. تشويق مخالفان: تشويق خراب‌كاران نيز از روش‌هاي مخالفان حضرت علي(ع) بود. ابوبرده، پسر ابوموسي اشعري كه از مخالفان سرسخت امام بود، روزي ابوالعاديه قاتل عمار ياسر را ديد ـ عمار ياسري كه به فرموده‌ي پيامبر، معيار تشخيص حق و باطل است و گروه متجاوز او را مي‌كشند ـ به او گفت: تو قاتل عمار هستي؟ گفت: آري. به او گفت: دستت را بده، دستش را گرفت و بوسيد و گفت: هرگز آتش به آن نرسد.[56]

6. جلوگيري از تثبيت مديران: روش عدم ثبات مديريت و تغيير روزمره‌ي مديران در آسيب‌پذيري حكومت بسيار مؤثر است كه دشمنان امام آن را به كار مي‌بردند. براي نمونه، مخالفان علي(ع) به سهل بن حنيف كه از طرف امام به عنوان والي شام منصوب گرديد اجازه‌ي ورود ندادند و يا طرف‌داران بني‌اميّه، راه را بر عمارة بن شهاب كه جهت حاكميّت كوفه از ناحيه‌ي امام منصوب گرديد، بستند.[57]

7. روش جاسوسي: نقش جاسوسان در سرنگوني حكومت، كم‌تر ازنيروهاي نظامي نيست. عمار
ة بن عُقبه برادر وليد، از مخالفان سرسخت امام در كوفه بود، ولي اظهار به مخالفت نمي‌كرد و اخبار كشور و به ويژه طرف‌داران امام علي(ع) را به شام مخابره مي‌كرد.[58]

8‌ . رشوه دادن: معاويه با اين شيوه، دوستان علي(ع) را يا به شهادت مي‌رساند و يا آن‌ها را از علي(ع) جدا مي‌كرد. با همين شيوه، مالك اشتر رادر منطقه‌ي قلزم در مسير مصر به شهادت رساند.[59]

9. غارت بيت‌المال.

10. ايجاد ناامني و در نهايت ترور فيزيكي امام، از روش‌هايي بود كه دشمنان علي(ع) به كار گرفتند.

چرا علي(ع) بعد از رحلت پيامبر(ص) سكوت كرد و سكوت او تا ربع قرن طول كشيد؟
آيا اميرالمؤمنين، خلافت را حق مسلّم خويش نمي‌دانست؟ براي ستاندن حق خود، چه اقدامي نمود؟ سكوت بيست و پنج ساله چه توجيهي دارد؟ پاسخ اجمالي اين است كه امام، خلافت را حق مسلّم خويش مي‌دانست. در ستاندن آن نيز اقداماتي نمود ولي به دلايلي از جمله حفظ اسلام نوپاي، نگراني از ارتداد مسلمانان، ترس از تفرقه‌ي آن‌ها، جلوگيري از خونريزي‌هاي جبران ناپذير، فقدان اصحاب كافي و مطمئن، نامناسب بودن زمان و سفارش‌هاي پيامبر(ص) سكوت بيست و پنج ساله را بر قيام ترجيح داد.

پاسخ تفصيلي اين است كه اميرالمؤمنين، پس از رحلت رسول خدا، در موارد و زمينه‌هاي مناسب، مسئله‌ي جانشيني پيامبر را مطرح كردند و فرمودند: «احتجّوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة»[60]؛ «به درخت رسالت احتجاج كردند، ولي ميوه‌ي آن را تباه ساختند.» مراد حضرت از ثمره، خودشان است. به سعد بن ابي وقاص، يكي از افراد شوراي عمر خطاب كردند: «به خدا سوگند كه شما به مقام خلافت حريص‌تر و در خويشاوندي با پيامبر(ص) دورتر هستيد و من به خلافت سزاوارتر و به پيامبر(ص) نزديك‌ترم. و حق مسلّم خود را مطالبه مي‌كنم، در حالي كه شما ميان من و حقّم مانع شده‌ايد. امام در ادامه مي‌فرمايند: «و قريش در امر خلافت كه اختصاص به من داشت، بر دشمني با من اتفاق كردند و حق مرا غصب نمودند.»[61] و نيز فرمودند: «سوگند به خدا، از زماني كه رسول خدا(ص) از دنيا رفت تا امروز، همواره از حق خود محروم شدم در حالي كه ديگران بر من مقدّم داشته شده و من تنها مانده‌ام.»[62] [63]

امام علي جهت احقاق حق خود، از مهاجرين و انصار طلب ياري مي‌كرد، شبانه به همراه فاطمه(س) و حسنين(س) به منازل آن‌ها مي‌رفت و انحراف اعراب را گوشزد مي‌نمود. ابن قتيبه دينوري، مي‌گويد: علي(ص) شبانه از خانه‌ي خود خارج مي‌شد، در حالي كه فاطمه(س) را سوار بر چهارپا مي‌نمود. به مجالس و منازل انصار مي‌رفت و از آن‌ها براي احقاق حق خود تقاضاي كمك مي‌كرد و آن‌ها در جواب علي(ص) و دختر رسول گرامي اسلام(ص) مي‌گفتند: ما با اين مرد (ابوبكر) بيعت كرديم و اگر علي(ص) زودتر مراجعه مي‌كرد، ما با او بيعت مي‌نموديم و علي(ص) در پاسخ مي‌گفت: آيا صحيح بود كه من بدن رسول اكرم(ص) را در گوشه‌ي خانه رها كنم و به فكر خلافت و گرفتن بيعت باشم؟[64]

پس علي(ص)، در مقابل انحراف قريش سكوت نكرد و از حق خلافت دفاع كرد و ليكن حفظ دين اسلام، براي او مهم‌ترين هدف، تلقّي مي‌شد. ايشان گرفتار يك وضعيت اجتماعي شده بودند و خود را بر سر يك دو راهي مي‌ديدند: حفظ اسلام و دست‌آوردهاي آن و به دست آوردن مقام خلافت. و بي‌شك امام راه نخست را ترجيح دادند.

«ترسيدم اگر به ياري اسلام و مسلمانان نشتابم، بايد شاهد ايجاد شكاف در اسلام و يا نابودي آن باشم كه مصيبت آن براي من از رها ساختن خلافت و حكومت چند روزه بر شما، بسي سخت‌تر و بزرگ‌تر است.»[65] «بعد از رحلت پيامبر(ص) به مردم گفتم كه ما اهل بيت پيامبر و وارث عترت او هستيم نه ديگران. كسي در حقّ ما منازعه نكند و طمع نورزد؛ زيرا بعد از رحلت پيامبر(ص) قريش بر ما اعتراض كرد و حق ما را غصب نمود و امارات را به ديگري واگذار كرد كه اين موجب شد، ضعيف در حق ما طمع ورزد و ذليل بر ما بزرگواري بفروشد، به خدا سوگند، اگر ترس از ايجاد تفرقه‌ي بين مسلمانان و بازگشت كفر به جامعه‌ي اسلامي نبود و دين تهديد به نابودي نمي‌شد، وضع ما غير اين بود كه مشاهده مي‌نماييد.»[66]

علاوه بر مطلب فوق، امام(ع) ياوري جز اهل بيت(ع) نداشت. امام(ع) در مورد تنها بودن خود مي‌فرمايد: «در كار خود انديشيدم و ديدم ياوري جز خاندان خويش ندارم؛ اقدام نكردم و به مرگ آنان راضي نشدم. چشم‌هاي پر از خاشاك را فرو بستم و با همان گلويي كه گويا استخوان در آن گير كرده بود، جرعه‌ي حوادث را نوشيدم.»[67]

مصحف امام علي(ع) چه اختلافي با قرآن موجود دارد؟ آيا همان مصحف رسول الله(ص) است؟
پيامبر(ص) به جهت كمالات گوناگون علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) به ويژه داشتن علم وراثت و كتابت، جمع‌آوري قرآن را به آن حضرت سپرد. رسول خدا(ص) در حال احتضار بود كه به اميرالمؤمنين فرمود: «اي علي، ‌قرآن در ميان كتاب‌ها و قطعه‌ها و برگ‌هايي كنار رخت‌خواب من است؛ آن‌ها را برداشته در يك جا گرد آوريد و ضايع نكنيد چنان كه يهود، تورات را ضايع كردند. علي(ص) برگ‌ها را در پارچه‌اي زرد نهاده، در خانه‌اش گذاشت و مُهر كرد و فرمود: ردا بر دوش نمي‌اندازم تا زماني كه قرآن را گرد آورم. از آن پس، امام بي‌آن‌كه عبا بر دوش اندازد، با ميهمانانش روبه‌رو مي‌شد تا هنگامي كه قرآن را جمع‌آوري كرد.»[68] اين كار شش ماه طول كشيد.[69]

امام علي(ع) آيات را براساس ترتيب نزول قرآن مرتب كرد و آيات منسوخ را بر ناسخ مقدّم داشت و تأويل و مقصود كلّي و نيز تنزيل و شأن و سبب نزول وحي را بيان نمود. در مصحف امام(ع) محكمات از متشابهات تفكيك شده بود و نام‌هاي كافران و مشركان و منافقان و مؤمنان در اين مصحف، بيان گرديده بود.

تمام اين مطالب و برخي از تفسيرهاي آيات در مصحف علي(ع) ذكر شده بود.[70] ولي سياست‌مداران روزگار علي(ع) به جهت ناهم‌آهنگي مطالب و تفاسير مصحف علي(ع) با خواسته‌هاي سياسي آن‌ها، از پذيرش اين مصحف امتناع ورزيدند. بنابراين امام(ع) اين مصحف را به فرزندان خويش سپرد تا اين كه امام زمان(عج) هنگام قيام، آن را همراه خود مي‌آورد.[71] تفاوت مصحف امام علي(ع) كه به امر رسول خدا انجام گرفت با قرآن موجود، در تعداد آيات و سوره‌ها نيست؛ بلكه اولاً، مصحف حضرت علي(ع) به همراه تفسير و تنزيل وتأويل بود؛ ثانياًً به ترتيب نزول آيات نگاشته شده بود؛ ثالثا،ً آيات منسوخ و ناسخ و محكم و متشابه از يك‌ديگر متمايز شده بود.

آيا پيامبر(ص) بر امامت علي(ع) تصريح كرده است؟
رسول خدا(ص) براي تثبيت امامت علي(ع) تلاش فراوان نمود و در هيچ زمينه‌اي براي ابلاغ پيام الهي كوتاهي نكرد. امام علي(ع) نيز براي احياي اين حقيقت، گام‌هاي استواري برداشت؛ ولي مخالفان وي با قوّت، اقدامات پيامبر(ص) و علي(ع) را خنثا كردند. و اينك نمونه‌هايي از حركت‌هاي پيامبر و بهره‌هاي او از فرصت‌هاي مناسب در معرفي علي(ع) را بيان مي‌كنيم.

1. پيامبر(ص) در روز انذار، روز آغازين ظهور نبوّت وي، هنگامي كه خويشان و بستگان خود را به رسالت دعوت كرد، خلافت امام علي(ع) را نيز به آنان معرفي كرد و رسالت و نبوّت را به امامت و ولايت گره زد و به مخاطبان فهماند كه نبوّت و امامت دو حقيقت ناگسستني‌اند.[72] و اين معرفي نه از ناحيه‌ي شخص پيامبر بلكه از طرف خداوند ابلاغ شده بود؛ زيرا وقتي در يكي از روزهاي مشقت‌بار مكه، رئيس قبيله‌ي بني عامر نزد رسول خدا و در حضور اصحاب مسئله‌ي جانشيني و خلافت را به پيامبر پيشنهاد كرد، رسول خدا(ص) به صراحت اعلام كرد كه مسأله‌ي جانشيني من با خداست.[73]

2. عِدل قرار دادن علي(ع) و اولادش در كنار قرآن در حديث ثقلين و سفارش به مردم جهت همراهي كردن اين دو گوهر گران‌بها و نيز بيان فضايل علي(ع) از زبان پيامبر(ص) مانند شهر علم بودن علي(ع)؛ افضل بودن ضربه‌ي شمشير علي(ع) از عبادت جن و انس، در جريان جنگ خندق؛ قرار دادن حبّ علي(ع) به عنوان ملاك ايمان و حلال زادگي و دشمني او به عنوان معيار نفاق و حرام‌زادگي؛ همراهي حق با علي و علي(ع) با حق؛ هم‌چون كشتي نوح بودن اهل‌بيت پيامبر(ص) و مايه‌ي نجات و رهايي بودن آن‌ها از هلاكت؛ اين موارد، نمونه‌هايي از اقدامات رسول الله جهت تثبيت امامت حضرت علي(ع) به شمار مي‌رود.[74]

3. نزول آيه‌ي ولايت «اِنَّما وَليُّكُمُ الله وَ رَسُولُه وَ الَّذينَ آمَنوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون»[75]

ولي شما هست يكتا خدا همين‌سان فرستاده‌اش مصطفي

دگر مؤمناني كه اندر صلات به وقت ركوعش دهندي زكات

به اجماع آراء مراد از ولي در اين آيه باشد امام علي (ع) [76]

تمام مفسران شيعه و اهل تسنن، آيه‌ي ولايت را در شأن اميرالمؤمنين توصيف مي‌كنند. هر چند نقل واقعه به گونه‌هاي گوناگون بيان گرديده، ولي همه‌ي آن‌ها از مضمون يك‌ساني برخوردارند و آن اين‌ است كه علي(ع) در حال ركوع نمازش، انگشتري خود را به عنوان زكات به فقيري بخشيد و اين آيه‌ي شريف در شأنش نازل شد. و علي(ع) را كه مصداق « الَّذينَ آمَنوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» است، به وصف ولايت، متصف ساخت.[77]

توضيح معناي آيه‌ي شريفه اين است كه: الف. آيه با كلمه‌ي «انما» انحصار پيدا كرده است، يعني اين است و جز اين نيست كه ولايت در سه دسته انحصار دارد، خدا، رسول و مؤمنان؛ ب. ولايت به معناي اولي در تدبير امور اجتماعي است كه فرمان‌بري او واجب است. حال اين پرسش مطرح مي‌شود كه اگر ولايت در اين آيه سه مصداق خدا، رسول الله(ص) و علي(ع) را شامل مي‌شود، پس چرا «الذين آمنوا» به صورت جمع به كار رفته است؟ پاسخ اين است كه با توجه به شأن نزول آيه، بي‌شك، حضرت علي(ع)، مصداق آيه‌ي شريفه است و اگر قرار باشد افراد ديگري نيز مصداق آن قرار گيرند، بايد با دلايل ديگري اثبات گردد؛ مانند احاديث نبوي ديگري كه از ولايت ساير ائمه‌ي ‌اطهار گزارش داده‌اند. علاوه بر اين‌كه در آيه‌ي مباهله نيز «نسائنا» جمع به‌ كار رفته و تنها وجود مبارك حضرت فاطمه‌ي زهرا (س) منظور است. اشكال ديگري مطرح مي‌شود كه چگونه علي(ع) در حال نماز و غرق در عبادت حق، فرياد مستمندي را شنيد توجه او جلب شد و انگشترش را بخشيد[78] با توجه به اين‌كه علي بن ابي‌طالب، هنگام نماز، آن‌قدر مستغرق در عبادت و بندگي مي‌شد كه حتي با كشيدن تير از پاي او، از حالت عبادت بيرون نمي‌آمد. پاسخ اين است كه انفاق مستمند با روح عبادت ناسازگار نيست. و اصولاً اولياي الهي در حال عبادت خدا از عبادت ديگري غافل نمي‌شوند ولي در مقام عبوديّت و بندگي مقام جمع الجمع و كسب تمام مصاديق بندگي را دارند و مصداق «لا يشغله شأن عن شأن» هستند: يعني شأن و كار الهي، آن‌ها را از كار الهي ديگر باز نمي‌دارد. پس پرداخت زكات همانند نماز نيز عبادت و بندگي است و عابد حقيقي با انجام يك عبادت، از عبادت ديگر غفلت نمي‌كند.[79]

اشكال ديگر اين است كه برخي«ولايت» را در آيه‌ي شريفه به معناي دوستي و محبت و ناصر (نه سرپرستي و متصرف در امور) گرفته‌اند.[80] در حالي‌ كه ولايت علي(ع) در اين آيه در رديف ولايت پيامبر و خداوند قرار گرفته است.

و بي‌شك، ولايت در اين دو مورد به معناي سرپرستي است. و وحدت سياق اقتضا مي‌كند كه ولايت علي بن ابي‌طالب نيز به معناي سرپرستي باشد.

4. جريان غدير و نزول آيات سوره‌ي مائده مبني بر ولايت اميرالمؤمنين و تمسك حضرت به اين جريان در موارد متعدد و احاديث ديگري مانند، وصايت، وراثت، خلافت، منزلت، هدايت، سفينه، ثقلين و ... جملگي بر امامت و ولايت آن حضرت دلالت دارند.

با اين همه دلايل و قراين، چرا علي(ع) گوشه نشين شد و حق خلافت از او سلب شد؟
پاسخ اين پرسش در يك جمله خلاصه مي‌شود كه علي(ع) قرباني تعصب و جاهليّت عرب شد. قدرت طلبي و شهرت خواهي عده‌اي از يك طرف و عصبيّت‌هاي قومي و فاميلي و تعصّبات حزبي و قبيله‌اي گروهي از طرف ديگر، سبب شد تا لياقت‌ها و صلاحيت‌هاي علمي و عملي به حاشيه نشينند و آثار شوم اجتماعي، سراسر جامعه‌ي اسلامي را فرا گيرد. علي(ع) علي‌رغم فضايل فراوانش با نيرنگ و دغل‌بازي مخالفانش غريب ماند و فضايل او كتمان شد و با حسد و كينه‌اي كه نسبت به او داشتند به غصب خلافت اقدام كردند. تبعيض‌ها، بي‌عدالتي‌ها، و حق‌كشي‌ها به حدّي گسترده شد كه ملت اسلامي براي حلّ معضلات به علي(ع) رو آورد. و علي(ع) نيز فرمود: «سوگند به خدا، اگر حضور مردم بر من اتمام حجّت نمي‌كرد و اگر خدا از عالمان پيمان نمي‌گرفت كه بر گرسنگي مظلوم و شكم‌بارگي ظالم قرار نگيرند، ريسمان خلافت را رها مي‌كردم[81]

زن در نهج‌البلاغه چگونه توصيف شده‌ است؟
يكي از زمينه‌هايي كه علي(ع) در تاريخ سياسي و اجتماعي خويش بدان پرداخته، بيان نارسايي‌ها و كم‌بودهاي زنان است؛ زيرا آغاز حكومت وي گرفتار فتنه‌ها و دسيسه‌هاي زنانه گرديد. براي درك دقيق مراد حضرت، بايد كلام علي(ع) را با توجه به شأن صدور كلام حضرت شناخت تا روشن گردد كلام امام(ع) درباره‌ي زن به جنس زن در تمام روزگاران مربوط است يا تنها به زنان جامعه و عصر علي(ع) يا اعصار مشابه آن ارتباط دارد. براي شناخت مقام زن از ديدگاه علي(ع) ابتدا بايد به اوضاع و احوال اجتماعي و سياسي دوران علي(ع) توجه كرد و شأن بيان خطبه‌هاي مربوط به زن را شناخت. و سپس ساير سخنان حضرت نسبت به زن و نيز چگونگي برخورد آن بزرگوار با خانواده‌ي خويش را بررسي كرد تا با توجه به عصمت امام(ع) در گفتار و رفتار، ديدگاه دقيق آن حضرت را نسبت به جنس زن درك نمود.

ـ حضرت علي(ع) در مواردي از سخنانش به كلام حضرت زهرا(س) تمسك جسته و با توجه به مقام عصمت آن بزرگوار مطالب او را حجت شمرده است. براي نمونه در باره‌ي مراسم تجهيز مردگان مي‌فرمايند: «حضرت زهراء(س) بعد از ارتحال پدر بزرگوارش به زنان بني‌هاشم كه در ماتم، او را ياري كرده‌ بودند، فرمود: اين حالت را رها كنيد و به دعا و نيايش مشغول شويد.[82]» و يا در نامه‌اي به وجود همسرش، فاطمه‌ي زهرا(س) مباهات مي‌كند و با افتخار از آن ياد مي‌كند و مي‌فرمايد: «منّاخير نساء العالمين.»[83]

علي(ع) در عمل و سيره با دل‌سوزي و كمك كردن در امور منزل نيز به شأن و منزلت زن بها مي‌داد. امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «اميرالمؤمنين(ع) هيزم تهيه مي‌كرد، آب مي‌آورد و جاروب مي‌كرد و فاطمه(س) آرد مي‌كرد و آرد را خمير مي‌كرد و نان مي‌پخت.»[84] امام علي(ع) به مردان سفارش مي‌كرد كه بارهاي سنگين خود را بر دوش زنانشان نگذارند.[85] به همين دليل، حضرت، خود بار منزل را حمل مي‌كرد و مي‌فرمود: «چيزهايي كه براي خانواده‌ي انسان سودمند است، بردن آن براي افراد با كمال، موجب نقص نخواهد بود.»

حضرت علي(ع) نه تنها مانع فعاليت‌هاي سياسي و اجتماعي و علمي حضرت زهرا (س) نمي‌شد، بلكه ايشان دوش به دوش علي(ع) از اهداف و احكام اسلام دفاع مي‌كرد.

ـ تفاوت‌هاي زن و مرد نيز بر علي(ع) آشكار است، يكي از اين تفاوت‌هاي پذيرفته شده نزد انديشمندان و متفكران، تفاوت زن و مرد در عرصه‌ي عقلانيت مديريتي است. همان‌گونه كه امام علي(ع) در خطبه‌ي80 نهج‌البلاغه پس از واقعه‌ي جمل و ناظر به فتنه‌ها و دسيسه‌هاي عايشه فرمود كه «زنان، نواقص‌العقول‌اند.» مراد حضرت از عقل، عقل مديريتي است، نه عقل نظري و تحليل‌گري؛ زيرا زنان در شناخت حقايق و تئوري يا فرضيه‌بافي و فلسفه پردازي، هيچ تفاوتي با مردان ندارند؛ ولي اين طايفه در عقل مديريتي از نقصان خاصي برخوردارند؛ يعني عقلي كه در مرحله‌ي اجرا و اداره‌ي مجموعه‌ي نيروهاي انساني، تدبير و برنامه‌ريزي را به عهده دارد. اين بدان معنا نيست كه زنان در اداره‌ي منزل ناتوان باشند؛ زيرا شأن صدور كلام امام(ع) ، جنگ جمل و مديريت عايشه در اين جنگ است. پس مراد حضرت از عقل در اين روايت، عقل نظري يا عقل عملي نيست، بلكه عقل مديريتي منظور اوست. و سرّ نقصان عقل مديريتي زنان، كمال عاطفي آن‌ها است؛ زيرا به تعبير خانم لامبر، عاطفه‌ي قدرت‌مند زن، او را بازي مي‌دهد. و علي‌رغم تيزهوشي و ادراك سريع، در درك پيوستگي و ارتباط مسايل اجتماعي ضعف دارند.[86]

در نتيجه، مردان از جهت عاطفي و زنان از نظر عقلاني نسبت به يك‌ديگر احساس نياز مي‌كنند. و سرّ عدم مشورت با زنان نيز به جهت قوّت عاطفه و ضعف اراده‌ي آن‌هاست.[87] به همين دليل امام مي‌فرمايد: «از مشورت با زنان بپرهيزيد مگر زماني كه كمال عقل آن‌ها آزمايش شود.»[88]

اسلام با توجه به تفاوت‌هاي جسماني ميان زن و مرد، احكام و تكاليف شرعي متفاوتي بيان كرده است. تكليف سنگيني چون جهاد را از او نخواسته زيرا به تعبير امام علي(ع) نبايد به زن بيش از حد خود تحميل كرد. زن هم‌چون شاخه‌ي گل است نه قهرمان ميدان‌ها.[89]

امام علي(ع) مهم‌ترين وظيفه‌ي زنان را خانواده‌داري و شوهرداري و تربيت فرزندان مي‌داند و مي‌فرمايد: «جهاد زن، حسن شوهرداري است.»[90] «هيچ شيري كه به كودك داده مي‌شود، بركتش، عظيم‌تر از شير مادرش نيست.»[91] حضرت، نسبت به شير دادن، بيش از ازدواج حساس بود؛ زيرا شير دادن طبيعت را تغيير مي‌دهد.[92]

اين سخن كه بايد زنان از هر جهت شبيه مردان شوند و از نظر وظايف و تكاليف بين آن‌ها تفاوتي نباشد، نه تنها منشأ افسردگي زنان و مردان مي‌گردد، بلكه به نابودي نظام خانواده منجر مي‌شود. بسياري از متفكران غربي، واژگوني جنسيت را عامل مهم آسيب‌هاي رواني مانند افسردگي و آسيب‌هاي اجتماعي معرفي كرده‌اند.[93] زيرا برابر دانستن زن و مرد، منشأ حضور زن در تمام عرصه‌ها و فعاليت‌هاي اجتماعي مي‌شود و حجاب و پوشش را از دست مي‌دهد و علل بيماري و اضطراب و افسردگي را فراهم مي‌آورد. امام علي(ع) مي‌فرمايد: «از طريق حجاب، چشمان زنان را بپوشان؛ زيرا حجاب و پوشش، آن‌ها را سالم‌تر و پاك‌تر نگاه خواهد داشت.»[94] اين، بدان معنا نيست كه زن علاوه بر خانواده‌داري و پرورش انسان‌هاي بزرگ در مسائل و فعاليت‌هاي اجتماعي شركت نكند. تاريخ گواه است كه زنان تشيّع در دوران خلافت علي(ع) در فعاليت‌هاي اجتماعي مشاركت مي‌كردند و پس از شهادت حضرت نيز به ترويج تشيّع و بيان ولايت ائمه‌ي طاهرين(ع) اقدام نمودند براي نمونه مي‌توان به آمنه بنت شريد، جروه بنت مرّه بن غالب تميمه، ام حكيم، حرّه دختر حليمه سعديّه، اروي بنت حارث بن عبدالمطلب بن هاشم، فارغه بنت عبدالرحمن العارثيه، دارميه حجونيّه، عكرشه بنت الاحلش، ام البراؤ بنت صفوان بن هلال، ام سنان بنت خيثمه بن مرشد مزجحيه، اشاره كرد. [95]

شبهه‌اي درباره‌ي زنان

حضرت علي(ع) فرمود‌ه‌اند: «اي مردم، زنان از ايمان و خرد و ارث، كم بهره هستند؛ اما نقصان ايمانشان به جهت نماز نخواندن و روزه نگرفتن در روزهاي حيض است و جهت نقصان خردشان آن است كه گواهي دو زن به جاي گواهي يك مرد است و از جهت نقصان نصيب و بهره‌ نيز ارث آن‌ها نصف ارث مردان است؛ پس از زنهاي بد پرهيز كنيد و از خوبانشان برحذر باشيد، و در گفتار و كردار پسنديده از آن‌ها پيروي نكنيد تا در گفتار و كردار ناشايسته طمع نكنند.»[96] چه تفسيري مي‌توان براي اين حديث ارايه كرد؟ پاسخ اين است كه اين حديث از نظر سند و اعتبار، جاي ترديد ندارد و بي‌شك به علي(ع) انتساب دارد؛[97]

اما از نظر دلالت بايد گفت كه در باره‌ي نقصان ايمان، مراد امام(ع) اين است كه اصولاً عمل عبادي در تقويت ايمان و ترك آن در تضعيف ايمان نقش دارد. پس وقتي زنان دچار عادات ماهانه مي‌شوند و شرعاً مكلف به ترك نماز و روزه مي‌گردند، به ناچار گرفتار نقص ايمان مي‌شوند ولي شريعت، راه جبران اين نقص را معين كرده است؛ فرموده كه زنان هنگام نماز بر سجاده‌هاي خود بنشينند و ذكر خدا را گويند. برخي گمان كرده‌اند عادت ماهانه نوعي پليدي است، در حالي‌كه اين تفكر از قديم در ميان بشر رواج داشته و حتي بنا بر نقل سنن ابوداود، يهوديان، زنان حايض را از خانه بيرون مي‌كردند و با او غذا نمي‌خوردند و در يك اتاق زندگي نمي‌كردند و در ظرف او آب نمي‌آشاميدند. به همين دليل، از رسول خدا درباره‌ي حيض زنان سؤال شد، آيه‌ي 222 سوره‌ي بقره نازل شد كه بگو حيض نوعي بيماري است (نه نوعي پليدي). در اين حالت با زنان نزديكي نكنيد (نه اين‌كه معاشرت نكنيد يا با آن‌ها غذا نخوريد).[98]

و اما حكمت نقصان عقل زنان؛ در مباحث قبلي گذشت كه با توجه به قراين حاليه و مقاميه و جريان جنگ جمل و فرمان‌دهي عايشه، مراد از عقل، عقل مديريتي است كه زنان به جهت احساسات و عاطفه‌ي شديد، بهره‌ي‌ كم‌تري از آن دارند و به هيچ وجه مراد از عقل نظري يا عملي و قوه‌ي ادراكي، حقايق هستي و بايد و نبايدهاي عالم نيست. و اما كم بودن نصيب آن‌ها از ارث بدان جهت است كه خداوند، نسبت به حقوق مادي و اقتصادي زنان و مردان خانواده محورانه، قوانين آن‌را وضع كرده است و ما نيز بايد به عنوان يك نظام و سيستم حقوقي بدان بنگريم و جزء نگرانه از آن بپرهيزيم. خداوند متعال، براي تنظيم برنامه‌ي اقتصادي خانواده، مرد را مكلف ساخته است تا نفقه‌ي خود و خانواده‌اش را تأمين كند؛ مهريه‌ي زن را بپردازد و براي معاش زن و فرزند تلاش نمايد؛ و هيچ‌كدام از اين تكاليف بر عهده‌ي زن نهاده نشده است و از طرف ديگر، ارث مرد را دو برابر ارث زن معرفي كرده است و يا ديه‌ي زن را نصف ديه‌ي مرد قرار داده است. حال اگر زني، به دلايل و عللي، نفقه دار خانواده‌ي خود باشد و مشكلات اقتصادي را خود بردوش بكشد و در آن حال، كسي به او آسيبي رساند، علاوه بر نصف ديه، از مازاد بر ديه هم بهره‌مند مي‌گردد. فلسفه‌ي پيروي نكردن از زنان نيز به بعد عاطفي آن‌ها برمي‌گردد. البته برخي از اين ويژگي‌ها معلول عوامل اجتماعي صدر اسلام و بعد از آن است؛ به همين دليل، پيامبر اكرم(ص) نيز همين اوصاف را براي زنان ذكر مي‌كند.[99]

بنابراين، زن با تغيير اوضاع فرهنگي و اجتماعي، البته در چارچوب اسلام، مي‌تواند مشاور صادق و اميني باشد. البته با توجه به عاطفه و احساسات اكثري در زنان، بايد در مشاوره در امور نزاع برانگيز با احتياط قدم برداشت و به همين دليل، شهادت زنان مشروط پذيرفته شده و قضاوت آن‌ها به نظر بسياري از فقها ممنوع است.

پس نبايد وضعيت و موقعيت زنان در دوره‌ي جاهليت را فراموش كرد. زنان در آن دوران نه تنها استقلال اقتصادي نداشتند بلكه از هر شأن اجتماعي و زندگي نيز محروم بودند؛ به همين جهت از رشد فرهنگي، مواهب اجتماعي، ابراز خلاقيت‌ها و ابتكارها و نوآوري‌ها نيز برخوردار نبودند. هيچ ارثي به آن‌ها تعلق نمي‌گرفت. اسلام در اين دوران درخشيد و استقلال اقتصادي به آن‌ها بخشيد. آن‌ها را در امر آموزش علوم و فنون مورد حمايت قرار داد. بيش‌ترين توصيه‌هاي اخلاقي را به مردان نسبت به زنان ارايه فرمود. با توجه به قضاياي تاريخي مي‌توان چند احتمال ذيل را درباره‌ي خطبه‌ي امام علي(ص) بيان كرد.

الف. شايد سخنان اميرالمؤمنين(ع) درباره‌ي زنان، به شكل قضاياي شخصيه است، نه قضاياي حقيقيه؛ يعني تمام زنان در همه‌ي اعصار را شامل نمي‌شود.

ب. سخنان حضرت علي(ع) به شكل قضيه‌ي حقيقيه است ولي متعلقش، زني است كه قيود فرهنگي و سياسي و اجتماعي و اقتصادي خاصي را حمل مي‌كند. و بالطبع زناني كه فاقد اين قيود باشند، احكام مذكور در اين خطبه شامل آن‌ها نمي‌شود. و بي‌شك، دوران معاصر و روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي به گونه‌اي تغيير كرده كه نمي‌توان زن امروز را با زن صدر اسلام يك‌سان دانست و اصرار بر بقاي حكم با پذيرش تحولات موضوع، با اجتهاد و فقاهت زنده سازگاري ندارد. گفتني است اصول و احكام ثابتي در اسلام است كه ما را مكلف به عدم تغيير موضوع مي‌كند و توصيه مي‌كند كه موضوع حكم تغيير نيابد. براي نمونه، زن و مرد حق ندارند خود را به زن و مرد غربي تغيير دهند و اخلاق و سياست و معيشت و حيات خانوادگي را متزلزل سازند. و مسئوليت تربيت فرزندان و حفظ نظام خانواده را از دوش خود بردارند.

ج. تفسير خاصي كه در سطور قبل، از خطبه‌ي امام شد، تا حدودي شبهات مربوط به آن‌را برطرف مي‌سازد. تنها در باره‌ي اطاعت زنان لازم است اين نكته اضافه شود كه در روايات فراواني، اطاعت ناپذيري زنان مقيد شده به اين‌كه اگر زنان از مردانشان، امور غير شرعي و خلاف شرع را مانند پوشيدن لباس نازك در عروسي‌ها، عزاداري‌ها و حمام‌ها طلب كردند، مردان، مخالفت نمايند[100] شايان ذكر است كه در آن زمان، حمام‌هايي وجود داشت كه بدون لنگ و پيش بند، افراد وارد آن مي‌شدند و پيشوايان معصوم از فرستادن زنان به اين محل‌ها نهي مي‌كردند.[101]

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ


پى‏نوشتها:

[1]. تاريخ طبري، ج 2، ص 455.
[2]. الغدير، ج 1، ص 169؛ احتجاج، ج 1، ص 210.
[3]. الغدير، ج 1، ص 196، 207؛ احتجاج، ج 1، ص 202 ـ 151.
[4]. نهج البلاغه، نامه‌ي 53.
[5]. شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 604.
[6]. نهج البلاغه، نامه‌ي 53.
[7]. همان.
[8]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 33.
[9]. همان، خطبه‌ي 131.
[10]. همان، خطبه‌ي 205.
[11]. سيري درنهج البلاغه، انتشارات صدرا، ص 106 ـ 105.
[12]. ر. ك : فصل جامعه‌ي مطلوب علوي.
[13]. نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبه‌ي 41.
[14]. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه‌ي 191، ج 4، ص 163.
[15]. پيشين، خطبه‌ي‌131، صص 7، 406 و خطبه‌ي 33، ص 111.
[16]. همان.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. همان، خطبه‌ي 40، ص 125 و خطبه‌ي 3، ص 52.
[20]. همان.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. همان، نامه‌ي 53، ص 1011.
[25]. همان،‌حكمت 342، نامه‌ي 53، خطبه‌ي 207.
[26]. مرتضي مطهري، جاذبه و دافعه‌ي علي(ع)، انتشارات صدرا، تهران، چاپ دهم، 1369، ص 134.
[27]. نهج البلاغه، حكمت، 420.
[28]. وقعه الصفين؛ ص 92، بحارالانوار، ج 38، ص 180.
[29]. نهج البلاغه، خطبه‌ي‌1.
[30]. همان نامه‌ي، خطبه‌ي 53.
[31]. نهج البلاغه، نامه‌ي‌ 53، و نيز ر، ك: خطبه‌ي 83، 99، 111.
[32]. همان، خطبه‌ي 161، نامه‌ي 50.
[33]. همان، نامه‌ي 53.
[34]. نهج البلاغه، نامه‌ي 53.
[35]. هاشم معروف حسيني، سيرة الائمه الاثني عشر، ص 2ـ331 و مروج الذهب، ج 2، ص 421.
[36]. نهج البلاغه ، خطبه‌ي 93.
[37]. همان، خطبه‌ي 38.
[38]. نهج البلاغه، نامه‌ي 53.
[39]. همان، خطبه‌ي 234، 27.
[40]. همان، نامه‌ي 53.
[41]. همان.
[42]. ر. ك: اميرالمؤمنين و مخالفان او، انتشارات امام باقر(ع) .
[43]. شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 100.
[44]. همان، ص 83.
[45]. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 65، ج 1، ص 297.
[46]. همان، ج 2، ص 65.
[47]. همان، ج 5، ص 129.
[48]. تاريخ طبري، ج 3، ص 547.
[49]. شرح ابن‌ابي‌الحديد، ج 4، ص 77.
[50]. ر. ك: به اميرالمؤمنين و مخالفان او، صص 48 ـ 68.
[51]. شرح ابن‌ابي‌الحديد، ج 4، ص 72.
[52]. همان، ص 103.
[53]. همان، ص 58.
[54]. كامل ابن اثير، ج 3، ص 313.
[55]. الجامع لاحكام القرآن، ج 4، ص 73.
[56]. شرح ابن‌ابي‌الحديد، ج 4، ص 99.
[57]. كامل ابن اثير، ج 3، ص 202 ـ 201.
[58]. شرح ابن‌ابي‌الحديد، ج 2، ص 114.
[59]. كامل ابن اثير، ج 3، ص 253.
[60]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 67.
[61]. همان، خطبه‌ي 172.
[62]. همان، خطبه‌ي 6.
[63]. امام(ع) در خطبه‌ي 74، 118، 45، 125، 173، 197، 162 و نامه‌ي 28 و 62 و... از حق خود دفاع كرده و خلافت را حقّ مسلّم خويش معرّفي مي‌كند.
[64]. بحارالانوار، ج 28، ص 355.
[65]. نهج البلاغه، نامه‌ي‌ 62.
[66]. شرح نهج البلاغه‌ي ابن ابي الحديد، ج 1، ص 307.
[67]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 26.
[68]. بحارالانوار، ج 92، ص 48.
[69]. اعيان الشيعه، ج 1، ص 89.
[70]. تاريخ القرآن، ص 54 ـ 53؛ التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 230.
[71]. شيخ مفيد الارشاد، ص 365.
[72]. تاريخ طبري، ج 2، ص 63.
[73]. سيره‌ي ابن هشام، ج 2، ص 66.
[74]. ر.ك: الغدير، ينابيع الموده، عبقات الانوار، احقاق الحق، بحارالانوار.
[75]. سوره‌ي مائده، آيه‌ي 55.
[76]. قرآن مجيد، ترجمه‌ي منظوم، اميد مجد.
[77]. تفسير طبري، ج 4، ص 389؛ الكشاف، ج 1، ص 649؛ تفسير الكبير، ج 12، ص 30؛ واحدي نيشابوري اسباب النزول، ص 113؛ الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج 2، ص 293؛ روح المعاني، ج 6، ص 149.
[78]. التفسير الكبير، ج 12، ص 30.
[79]. استاد مطهري در كتاب امامت و رهبري، ص 180 نيز با توجه به مراتب و حالات مختلف اولياي الهي به فخررازي پاسخ مي‌دهد.
[80]. التفسير الكبير، ج 12، ص 28 و 25.
[81]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 15.
[82]. زن در آيينه‌ي جلال و جمال، ص 185.
[83]. نهج البلاغه، نامه‌ي 28.
[84]. وسايل الشيعه، ج 14، ص 39.
[85]. غرر الحكم و دررالكلم، ص 826.
[86]. تئوري تكامل و روان شناسي، محمود بهزاد، ص 128.
[87]. نهج البلاغه، نامه‌ي 31.
[88]. كافي، ج 5 ص 329.
[89]. نهج البلاغه، نامه‌ي 31.
[90]. نهج البلاغه، حكمت 131.
[91]. وسايل‌الشيعه، ج 25، ص 188.
[92]. غرر الحكم، ص 379.
[93]. جوآن بوريس آنكو، جلوه‌ي زندگي يك زن، ص 181؛ جان گري، زنان، مردان، روابط، ص72.
[94]. نهج البلاغه، نامه‌ي 31.
[95]. ر. ك: عمر رضا كحاله، اعلام النساء في عالمي العرب و الاسلام، الطبعه الخامسه مؤسسه الرساله‌ي، 1404 هـ، ج 5.
[96]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 79.
[97]. سيد عبدالزهراء حسيني خطيب، مصادر نهج‌البلاغه و اسانيده، ج 1، ص 82.
[98]. مسئله‌ي‌ حجاب، ص 66، پاسخ‌هاي استاد، ص 19.
[99]. صحيح بخاري، ج 1، باب 209، حديث 293.
[100]. وسائل الشيعه، ج 1، ص 376، حديث 9 و 1 و ج 14 باب 95، ص 130.
[101]. فيض كاشاني، وافي، ج 2، ص 595.