جامعه علوى در نهج البلاغه

عبدالحسين خسرو پناه

- ۵ -


گلشن سوّم : رفتار علوي

جاذبه و دافعه‌ي علي

قانون جذب و دفع يك قانون عمومي است كه بر سرتاسر نظام آفرينش حكومت مي‌كند. جذب و دفع در ميان افراد انسان در صحنه‌ي حيات اجتماعي نيز وجود دارد. دوستي‌ها و دشمني‌ها، رفاقت‌ها و كينه‌توزي‌ها، مظاهري از جذب و دفع انساني‌اند. ريشه‌ي اصلي جذب و دفع‌ها، نياز و رفع نياز است؛ زيرا انسان، موجود اجتماعي است و با زندگي اجتماعي مي‌تواند حاجت‌هاي خود را رفع كند و زيآن‌ها را از خود دور سازد، و همين منشأ جذب و دفع مي‌شود.

انسان‌ها در جاذبه و دافعه يك‌سان نيستند؛ گروهي نه جاذبه دارند و نه دافعه؛ نه دوست دارند و نه دشمن. دسته‌ي دوم مردمي كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه مي‌جوشند.

سومين گروه دافعه دارند اما جاذبه ندارند. دشمن سازند، اما دوست ساز نيستند. و آخرين دسته، هم جاذبه دارند و هم دافعه. اين دسته نيز بر چندگونه‌اند: يا جاذبه و دافعه‌ي آن‌ها قوي است. و يا هر دو وجه ضعيف و يا يك حالت قوي و حالت ديگر ضعيف است. علي(ع) از مرداني است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه. و جاذبه و دافعه‌ي او سخت نيرومند است. دوستاني دارد تاريخي، فداكار، با گذشت و از عشق او هم‌چون شعله‌هايي از خرمنِ آتش سوزان، پرفروغ‌اند و دشمنان سرسختي دارد كه از شنيدن نام او به خود مي‌پيچند.

جاذبه‌ي علي(ع) سه بُعدي است؛ هم سطح وسيعي از جمعيت را مجذوب خويش ساخته و هم به يك قرن و دو قرن محدود نيست و در طول زمان ادامه و گسترش دارد و هم تا اعماق و ژرفاي دل‌ها و باطن‌ها پيش رفته است. و سرّ اين شدت جذب اين است كه علي(ع) رنگ خدايي داشت و مرد الهي بود كه اگر چنين نبود، همانند ساير قهرمان‌هاي علمي، فلسفي و تاريخي فراموش مي‌شد. امام درباره‌ي خود مي‌فرمايد: «فردا، روزهاي مرا مي‌بينيد و خصايص شناخته نشده‌ي من برايتان آشكار مي‌گردد و پس از تهي شدن جاي من و ايستادن ديگري به جاي من، مرا خواهيد شناخت.»[2]

از بزرگ‌ترين امتيازات شيعه اين است كه پايه و زيربناي اصلي آن محبّت است. تشيّع، مذهب عشق و شيفتگي است. و همين بود كه علي(ع) در حالي‌كه حدود الهي را جاري مي‌كرد اما از محبّت مجرمان نسبت به او كاسته نمي‌شد. او خود مي‌فرمايد: «اگر با اين شمشيرم بيني مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود، هرگز دشمني نخواهد كرد و اگر همه‌ي دنيا را بر سر منافق بريزم كه مرا دوست بدارد، هرگز مرا دوست نخواهد داشت.»[3] از جمله آثار عشق، نيرو و قدرت عشق است كه از بخيل، بخشنده و از كم‌طاقت و ناشكيبا، متحمل و شكيبا مي‌سازد. انسان را از خودي و خود‌پرستي بيرون مي‌برد. به همين جهت، عشق و محبت يك عامل بزرگ اخلاقي و تربيتي است، مشروط به اين‌كه خوب هدايت شود.

شايان ذكر است كه عشق غير از شهوت جنسي است. عشق، عبارت است از علاقه‌ي به شخص يا شيئي وقتي كه به اوج شدّت برسد؛ به طوري كه وجود انسان را مسخّر كند و حاكم مطلق وجود او گردد. هم‌چنان‌كه عشق غير از عاطفه و مودّت و رحمت است. نيروي محبّت از نظر اجتماعي، نيروي عظيم و مؤثري است و بهترين اجتماع‌ها آن است كه با نيروي محبّت اداره شود. محبّت، عامل بزرگي براي اثبات و ادامه‌ي حيات حكومت است. عشق و محبت به اوليا و نياكان، وسيله‌اي براي تهذيب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضايل و سجاياي انساني است. بسياري در تاريخ اسلام به جهت علاقه‌ي شديد به شخص رسول اكرم(ع) تربيت و هدايت يافتند. ابوذر غفاري و بلال حبشي نمونه‌هايي از اين حقيقت‌اند. در قرآن نيز در باب محبت اهل بيت(ع) آمده است كه «بگو (اي رسول ما) از شما مزدي را درخواست نمي‌كنم مگر دوستي خويشاوندان نزديكم».[4] «بگو مزدي را كه درخواست كردم چيزي است كه سودش عايد خود شماست. مزد من جز به خدا نيست»[5] علي(ع) محبوب دل‌ها و معشوق انسآن‌هاست امّا رمز و سرّ جاذبه‌ي علي(ع) چيست؟ جسم و قهرماني و ساير فضيلت‌هاي علي(ع) ملاك دوستي او نيست. علي(ع) از آن نظر محبوب است كه پيوند الهي دارد. چون دل ما، علي را آيت بزرگ حق و مظهر صفات او مي‌يابد به او عشق مي‌ورزد.

علي(ع) در دوران حياتش به ويژه دوره‌ي چهارسال و نه ماهه‌ي خلافتش از دو نيروي فوق‌العاده‌ي جاذبه و دافعه برخوردار بود. دافعه‌ي علي(ع) نيز همانند جاذبه‌اش قوي بود. علي، مردي دشمن ساز بود؛ در راه خدا مي‌كوشيد و از سرزنش سرزنش‌گري بيم نداشت.[6] وقتي پيامبر او را به فرماندهي لشگري به يمن فرستاد، در برگشتن، نزديك مكّه براي ملاقات با پيامبر، يكي را به جاي خويش گذاشت و خود به زيارت رسول‌الله شتافت. لشگر وارد مكه شد در حالي‌كه لباس‌ها و حلّه‌هاي نو را به تن كرده بودند. علي(ع) به اين عمل اعتراض نمود و آن‌ها را به خاطر عمل خودسرانه مورد عتاب قرار داد و لباس‌ها را از تن آن‌ها خارج ساخت. لشگر از قاطعيت علي(ع) ناراحت شدند و به پيامبر(ص) شكايت كردند. حضرت فرمود: «مردم، از علي شكوه نكنيد كه به خدا سوگند او در راه خدا شديدتر از اين است كه كسي درباره‌ي وي شكايت كند».[7]

علي(ع) در دوران خلافتش، سه دسته‌ي ناكثين (اصحاب جمل)، قاسطين (اصحاب صفّين) و مارقين (اصحاب نهروان و خوارج) را از خود طرد كرد و خود فرمود: «پس چون به امر خلافت قيام كردم، طايفه‌اي نقض بيعت كردند؛ جمعيتي از دين بيرون رفتند؛ جمعيتي از اول سركشي و طغيان كردند.»[8] ناكثين، پول‌پرست و صاحب مطامع و تبعيض و قاسطين، گرفتار تقلّب و نفاق و سياست زدگي، و مارقين، اسير عصبيّت و خشكه مقدّسي و جهالت بودند. خوارج و مارقين، شورشيان بر علي(ع) بودند كه در جريان حكميت، در آخرين روزهاي جنگ صفّين ظاهر شدند و پس از فريب عمروعاص به عنوان جريان سياسي در نهروان گرد ‌هم آمدند و سپس به عنوان فرقه‌ي اعتقادي ظهور يافتند و بر كافر شمردن مرتكبان كبائر و مركب داشتن حقيقت ايمان از اعتقاد و عمل و وجوب بلا شرط شورش بر والي ستمگر فتوا دادند. اين گروه پس از يك قرن و نيم در اوايل تأسيس دولت عباسي در اثر تهوّر جنون آميز منقرض شدند. اميرالمؤمنين به خوارج آزادي داد، مخالفان خود را زندان نكرد، شلاق نزد و سهميه‌ي آن‌ها را از بيت المال قطع نكرد. حتي در اظهار عقيده، آن‌ها را آزاد گذاشت. ولي اصحابش را جهت مناظره و ارايه‌ي استدلال به طرف خوارج گسيل مي‌داد و خود نيز با آن‌ها به بحث مي‌پرداخت. اين رفتار علوي در حالي بود كه خوارج در نماز جماعت به علي اقتدا نمي‌كردند و او را كافر مي‌‌پنداشتند و گاهي نيز ايشان را آزار مي‌دادند. خوارج كه منتظر توبه‌ي علي(ع) و اظهار ندامت او نسبت به پذيرش حكميت بودند، كم كم از توبه‌ي آن حضرت مأيوس شدند و دست به قيام و شورش زدند. امنيت راه‌ها را سلب كردند و غارت‌گري و آشوب را پيشه‌ي خود ساختند. علي(ع) در مقابل قيام مسلّحانه‌ي آن‌ها و اخلال به امنيّت اجتماعي ايستاد و در كنار نهروان به نصيحت آن‌ها پرداخت و اتمام حجّت كرد. برخي از آن‌ها پذيرفتند و پاره‌ي ‌ديگري در جنگ با علي(ع) كشته شدند. شايان ذكر است كه روحيه‌ي خوارج تركيبي از زشتي‌ها و زيبايي‌ها بود. روحيه‌ي مبارزه‌گري، فداكاري در راه عقيده، عبادت پيشگي، پايبندي به احكام اسلام از ويژگي‌هاي مثبت اين فرقه است؛ هم‌چنان‌كه ظاهر‌گرايي و غفلت از عمق و باطن احكام اسلام، جهل و ناداني، تنگ‌نظري وكوته ديد بودن از ويژگي‌هاي منفي آن‌ها بود كه سبب شد به راحتي از سياست قرآن بر نيزه كردن و جريان حكميّت و تفسير غلط از «لا حكم الّا لله» در انحراف و اعوجاج قرار گيرند. و در مظلوميّت علي(ع) همين بس، كه مرتب از منافقان زيرك و زاهدان احمق آزار ديد.

سيماي برادري از منظر امام علي(ع)

«در گذشته برادري ديني داشتم كه در چشم من بزرگ مقدار بود؛ چون دنيا در چشم او بي‌ارزش مي‌نمود و از شكم‌بارگي دور بود؛ پس آن‌چه را نمي‌يافت آرزو نمي‌كرد و آن‌چه را مي‌يافت زياده‌روي نداشت. در بيش‌تر عمرش ساكت بود؛ امّا گاهي كه لب به سخن مي‌گشود بر ديگر سخن‌وران برتري داشت و تشنگي پرسش كنندگان را فرو مي‌نشاند. به ظاهر ناتوان و مستضعف مي‌نمود، امّا در برخورد جدّي، چونان شير بيشه مي‌خروشيد، يا چون مار بياباني به حركت در مي‌آمد. تا پيش قاضي نمي‌رفت، دليلي مطرح نمي‌كرد. و كسي را كه عذري داشت، سرزنش نمي‌كرد. تا آن كه عذر او را مي‌شنيد. از درد شكوه نمي‌كرد، مگر پس از تندرستي و بهبودي. آن‌چه عمل مي‌كرد مي‌گفت و بدان‌چه عمل نمي‌كرد چيزي نمي‌گفت اگر در سخن گفتن بر او پيشي مي‌گرفتند، در سكوت مغلوب نمي‌گرديد و بر شنيدن بيش‌تر از سخن گفتن حريص بود. اگر بر سر دو راهيِ دو كار قرار مي‌گرفت، مي‌انديشيد كه كدام يك با خواسته‌ي نفس نزديك‌تر است با آن مخالفت مي‌كرد. پس بر شما باد روي آوردن به اين گونه از ارزش‌هاي اخلاقي و با يك‌ديگر در كسب آن‌ها رقابت كنيد. و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخي از آن ارزش‌هاي اخلاقي بهتر از رها كردن همه است.»[9] امير كلام(ع) با توصيف سيماي برادر ايماني خويش، تابلويي زيبا از يك انسان تربيت يافته را ترسيم مي‌كند تا راه‌يافتگان طريقت را آگاه سازد؛ زيرا رسيدن به قلّه‌ي علي(ع) كه همچون سايه به دنبال رسول خدا(ص) حركت مي‌كرد و از درياي معارف او بهره مي‌برد و نور وحي را مشاهده و شميم نبوّت را استشمام مي‌كرد[10] صعب و دشوار است. علي(ع) كه هم‌چون ماه در ميان تاريكي‌ها، تشنگان حقيقت را از نور حق بهره‌مند مي‌سازد.[11] چشمه‌هاي علم و فضيلت از دامن كوهسار وجودش جاري است و كس را ياراي وصول به عمق افكار بلند او نيست.[12] چگونه مي‌توان به فضاي او دست يافت در حالي كه او با عمق و يقين از بصيرت برخوردار بود و لحظه‌اي در حق ترديد نداشت و حقيقت براي او مشتبه نگشت.[13] پيش‌رو و پيش‌گام در ميدان عمل بود و پيش از امر و نهي ديگران، خود عمل مي‌كرد.[14]

حال كه نمي‌توان به قلّه‌ي رفيع علي(ع) دست يافت، مي‌توان هم‌چون برادرش، ابوذر يا مقداد يا هر شخص ديگري[15] ـ به اوصاف زيباي مذكور در اين كلام نزديك شد.

واژه‌ي برادري، مفهوم عاطفي را با خود مي‌كشد و شور و هيجان در دل ايجاد مي‌كند. و علي(ع) چه زيبا، از برادر و اوصاف او سخن مي‌راند. هم‌چنان كه به دوست‌دارانش توصيه مي‌كند كه «بر تو باد به برادري با افراد راست‌گو و درست‌كار و ازدياد آن‌ها؛ چرا كه آنان در هنگام آسودگي يار پرتوآن و در پيش‌آمدهاي ناگوار سپري محكم هستند.»[16]

«كسي كه ميلي در زياد كردن برادران نداشته باشد، به زيآن‌هايي مبتلا خواهد شد.»[17] امام در دوست‌يابي نيز قصد الهي را بر قصد دنيوي مقدّم مي‌دارد و مي‌فرمايد: «آن كس كه براي خدا با كسي برادري نمايد، سود برد. و آن كس كه براي مقاصد دنيوي، طرح برادري و دوستي ريزد محروم گردد.» [18]

مهم‌ترين وظيفه‌ي برادران، مدد رساندن به يك‌ديگر است. و به تعبير امام صادق(ع) : «خداوند، يار مؤمن است مادام كه او يار مددكار برادر خود باشد.»[19] «كسي كه نياز برادر مؤمنش را برآورد، خداوند در روز قيامت صد هزار حاجت او را برآورده مي‌سازد؛ راستي چه خبرِ مسرّت بخشي از آثار رحمت بي‌پايان الهي.» [20]

پس اي برادر، حال كه از سودمندي مؤانست و خدمت به برادر ايماني جويا شدي و شوق و انگيزه‌ي دوست‌يابي در تو آشكار گشت، پس بي‌گدار به آب نزن و در بايستي‌ها و نبايستي‌هاي انتخاب برادر از راه‌نمايان ديني درس‌گير و شتاب‌زده عمل نكن و پيش از گزينش، آزمايش كن. و چنان‌چه از بوته‌ي آزمايش به سلامت بيرون آمد و پاكي وجود و روحش و طهارت رفتارش بر تو آشكار گشت، او را همراهي كن. همان گونه كه راه‌نمايان معصوم و با بصيرت فرمودند: «همواره در گزينش برادران، آزمون را مقدم داريد؛ زيرا اين آزمون، معياري است كه نيكان و بدان را از يكديگر جدا مي‌كند.» [21]

«در گزينش برادران آزمايش را مقدم دار و سعي بي‌دريغ در شناخت او بنما وگرنه تنگناها تو را به نزديكي با اشرار مجبور مي‌سازد.» [22]

«برادران خويش را به دو چيز امتحان كنيد اگر در آن‌ها وجود داشت، انتخاب نماييد؛ وگرنه از آن‌ها دوري گزينيد: برپا داشتن نماز پنج‌گانه در اوّل وقت و نيكي كردن به برادران در هنگام سختي و آساني.»[23]

«بهترين برادران تو كسي است كه تو را به هدايت دلالت نمايد و برايت پرهيزكاري را كسب نمايد و تو را از پيروي هوا و هوس باز دارد.»[24]

«بهترين برادرانت آن است كه تو را با راست‌گفتاري خود به راستي و با اعمال نيك خود به كردار نيك تشويق كند و برانگيزد.»[25]

«بهترين برادران تو كسي است كه در راه اطاعت خدا ياريت برساند و از نافرماني‌هاي او بازت دارد و تو را به كسب خشنودي او فرمان دهد.»[26]

اينك روشن گشت كه ملاك و ميزان اصلي در برادري، پيوندهاي عقيدتي است كه دل‌ها را به يك‌ديگر گره مي‌زند. و اهل ايمان را در يك حيات اجتماعي قرار مي‌دهد؛ زيرا حضرت فرمود: «كان لي فيما مضي اخ في الله»؛ مرا برادري بود در راه خدا. پس اي برادران مؤمن از تاريخ اسلام درس بگيريد، كه چگونه با قطع پيوندهاي عقيدتي، اختلاف و نزاع پديد آمد و دنياگرايي و مال دوستي و ساير رذايل به جاي ايثار و فداكاري و محبّت و صفا و صميميّت نشست و سقيفه، جولان‌گاه غفلت و من سالاري قرار گرفت. برادراني كه پيوند ايماني را گسستند و در دوران ابوبكر و عمر به كينه‌‌توزي و حاشيه نشاندن علي دست زدند و در عصر عثمان به مال اندوزي و مقام پرستي گرفتار شدند. و در خلافت علي(ع) با آن همه سابقه‌ي مجاهدت در جنگ جمل و صفّين و نهروان به خون‌ريزي يك‌ديگر اشتغال يافتند. و در نهايت ولايت را به خلافت و خلافت را به سلطنت بني‌اميّه و بني‌عباس تبديل كردند و تنها نامي از اسلام باقي گذاشتند.

اي عزيز كه با اين سطور، ما را همراهي مي‌كني، بدان كه برادري كه علي(ع) از آن دم مي‌زند، در هر دياري يافت نمي‌شود. اين برادر اهل ظاهر نيست بلكه باطني است كه با زحمت و تلاش يافتني است. مطيع خدا و رسول و نسبت به قيامت هراس‌ناك است. چون ياد خدا مي‌كند، دل او دچار ترس و لرز مي‌گردد و با تلاوت قرآن بر ايمانش مي‌افزايد به خداي توانا و دانا توكّل مي‌جويد و با حضور قلب، نماز به پا مي‌دارد و با روزي خدا انفاق مي‌كند.[27]

علي(ع) بزرگي برادرش را در اين مي‌ديد كه دنيا در نظرش كوچك بود؛ زيرا اين برادر، گذر زمان را مي‌نگريست و شتاب عمر را احساس مي‌كرد و مرگ را نظاره‌گر بود. پشت كردن دنيا و جلو آمدن آخرت را مشاهده مي‌كرد.[28]

«آگاه باشيد شما در ايّام اميد و آرزو هستيد و از پي آن مرگ است. پس كسي كه در روزهاي آرزوي خويش پيش از رسيدن مرگش كار كند مرگ به او زياني نمي‌رساند.»[29] خوشا به حال برادري كه بداند اين زندگاني دنيا اسباب سرگرمي و بازيچه‌اي بيش نيست و دار آخرت، حيات جاويد و نعمتش بي‌رنج و زوال است.[30] پس اي برادر، دلت را از دنيا بيرون بر و به ياد قيامت باش پيش از آن كه بدن تو را بيرون برند؛ زيرا تو در دنيا آزمايش مي‌شوي و براي آخرت آفريده شده‌اي.[31]

نكته‌ي قابل توجّه اين كه دنيا از واژه‌هاي مشترك لفظي است كه گرفتار بيش از يك معناست؛ گاهي به معناي حقايق و موجودات دنيوي است كه مذمّت پيشوايان اسلام نسبت به دنيا، به اين معنا نيست. زمين و آسمان و بشر و غيره مذموم نيستند. حضرت علي(ع) مي‌فرمايد: «دنيا (حقايق دنيوي) براي راستان، سراي راستي است و براي كسي كه حقيقت آن را دريابد، سراي عافيت است. و براي كسي كه از آن براي آخرتش توشه برگيرد، سراي توان‌گري است و براي پند پذيران، سراي پند و اندرز است. دنيا سجده‌گاه دوستان خدا و مصلاّي فرشتگان خداست. محلّ نزول وحي خدا و بازار سوداسراي اولياي خداست كه در آن كسب رحمت كنند و بهشت را سود برند.»[32] معناي ديگر دنيا كه مورد مذمّت امامان شيعه است و خداوند و پيامبرش، مردم را از آن پرهيز داده است، همانا دل بستن به غير خداست كه منشأ‌ غفلت از خدا گردد. پس آنان كه دنيا را جاي استقرار، نه گذرگاه مي‌دانند[33] گرفتار دنيازدگي‌اند. دنيا گرايان، به تعبير امام علي(ع) زياد مي‌خورند، زياد مي‌خندند، زياد مي‌خوابند، زياد خشمگين مي‌شوند، كم‌تر راضي مي‌شوند، اهل عذرخواهي نيستند، عذر ديگران را نمي‌پذيرند، در معصيت شجاع و جسورند، محاسبه‌ي نفس ندارند، كم‌تر فكر مي‌كنند، ‌زياد سخن مي‌گويند، كم‌تر مي‌ترسند، اهل شكر نيستند، در بلاها صبر ندارند، مردم را به ديده‌ي حقارت مي‌بينند، دائم از بدي‌هاي مردم سخن مي‌گويند، خوبي‌ها را مخفي مي‌كنند، هر چه دلشان بخواهد مي‌گويند، آن‌چه ندارند ادعا مي‌كنند.[34]

برادري كه علي(ع) آن را توصيف مي‌كند، همواره از فرمان شكم بيرون است، چيزي كه نمي‌يابد درخواست نمي‌كند و اگر بيابد در آن زياده‌روي نمي‌كند.

در حديث معراج آمده است كه پيامبر اكرم(ص) ثمره‌ي گرسنگي را از حق تعالي پرسيد. و حضرت حق جل و علا فرمود: حكمت و نگه داشتن دل و نزديك شدن به من و خوف از خدا و كم زحمت دادن به مردم و باك نداشتن در گفتن حق از ثمرات گرسنگي است.

پس اي برادر، كم خوري از منافع جسمي و روحي و نيز منافع فردي و اجتماعي برخوردار است منشأ اصلاح انسان، سلامتي معده، صفاي دل و رفع بيماري مي‌باشد.[35] به همين دليل، مؤمنان، طعام خود را به يتيم، مسكين و اسير مي‌بخشند[36] و از لقمه‌ي حرام پرهيز مي‌كنند. [37]

روش عملي حضرت در خوراك نيز بر اين شيوه بوده است كه با تقوا رياضت مي‌كرد تا در لغزش‌گاه‌ها و پرت‌گاه‌هاي لغزنده استوار بماند. اگر مي‌خواست به عسل مصفّا و مغز گندم و جامه‌هاي ابريشم دست يابد، براي او آسان بود؛ ولي هيچ‌گاه هوا و هوس بر او چيره نمي‌شد؛ به حساب آن كه شايد در يمامه يا حجاز بينوايي، به دست‌يابي قرص ناني اميد نداشته باشد. و هرگز مزّه‌ي سيري را نچشيده باشد.[38] و فرمود: آيا به همين مي‌توانم بسنده كنم كه مرا اميرالمؤمنين بخوانند، ولي با مردم در سختي‌هاي روزگارشان مشاركت نداشته باشم؟ يا در ناخوشي‌هاي زندگي الگويشان نباشم؟ مرا نيافريده‌اند كه خوردن غذاهاي لذيذ و دل‌پذير مشغولم بدارد؛ چونان چهارپايان به آخور بسته‌اي كه مقصد و مقصودي جز نشخوار علف ندارند و يا همانند چهارپايان رها شده در چراگاه كه به دنبال يافتن چيزي و انباشتن شكم‌اند& آيا سزاوار است كه چون چرندگان پر بچرند و بيارمند و مانند گلّه‌ي گوسفندان بعد از چرا و پر خوردن به آ‌غل رو كند، و علي نيز از آن چه توشه‌ي اوست بخورد و بخسبد؟ پس چشم او روشن كه از پس ساليان دراز همانند چهارپايان رها گشته و گوسفندان گلّه را الگو گرفته است.[39]

برادر علي(ع) بيش‌تر روزگارش خاموش بود؛ سخن نمي‌گفت و اگر هم به حرف در مي‌آمد بر گويندگان غلبه مي‌كرد و تشنگي دانش پژوهان را با بيان حكيمانه فرو مي‌نشاند. امير كلام چه زيبا در نهج البلاغه فرمود كه بايد زبان خود را نگاه داشت و بي‌جا لب به سخن نگشود؛ زيرا زبان با صاحب خود سركش است، اگر عنانش رها گردد او را در مهلكه اندازد. زبان مؤمن پشت دل اوست و دل منافق پشت زبان او. مؤمن چون بخواهد سخني بگويد. در آن انديشه و تأمّل مي‌كند و اگر نيكو و صلاح بود بيان مي‌كند و اگر بد و ناروا بود مي‌پوشاند. و منافق آن‌چه به زبانش برسد مي‌گويد و نمي‌داند كدام سخن براي او سود دارد و كدام زيان. رسول خدا(ص) فرمود: ايمان بنده مستقيم و استوار نيست تا اين كه دل او استوار باشد و دل او استوار نيست تا اين كه زبانش استوار باشد.[40]

پس اي برادر، انديشه كن كه هيچ نگهباني بالاتر از خاموشي نيست؛ خاموشي، بوستان فكر و منشأ روشنايي انديشه است[41] و شاخه‌اي از جهاد با نفس است. و جبران سكوت آسان‌تر از جبران كلام است.[42]

برادري كه علي(ع) از آن سخن مي‌راند، به ظاهر ناتوان بود و ديگران نيز او را ناتوان مي‌شمردند؛ امّا در هنگام حادثه، شير بيشه و مار بيابان بود. علّت اين ظهور در اين است كه اين انسان به توصيه‌ي قرآن عمل مي‌كرد و با كبر و ناز و نخوت و غرور بر زمين گام بر نمي‌داشت.[43] چگونه غرور و تكبّر نمايد در حالي كه اين برادر در هنگام شب به نماز مي‌ايستد و سجده مي‌رود و صحنه‌ي خوف‌ناك روز قيامت و حساب‌رسي حضرت حق و عذاب جهنّم را به ياد مي‌آورد. پس شجاعت در برابر دشمن و نهراسيدن از خطرها و زير بار ذلّت نرفتن با ذلول و نرم بودن در برابر دوست در برادر علي(ع) جمع مي‌شود.

ويژگي ديگر برادر علي اين است كه اگر با كسي نزاع و كشمكش داشت، براي اثبات حق خويش حجّت و دليلي نمي‌آورد؛ مگر آن گاه كه پيشِ داوري حضور يابد. و اين نشانه‌ي خردورزي اوست كه از كشمكش‌هاي لفظي در مقابل افراد پرهيز مي‌كند و آن را لغو و بيهوده مي‌شمارد و سعه‌ي صدر و منش والاي خود را در اين راستا به كار مي‌گيرد.

اي برادر، قرآن نيز از مجادله پرهيز داده است[44] و پيشوايان دين فرمودند كه: «هيچ قومي گم‌راه نشد مگر اين كه به بحث و جدل تكيه كرد.» و «بحث و جدال كردن در دين، يقين را تباه مي‌كند.»[45] البته خداوند متعال، پيامبرش را امر فرمود كه «خلق را به حكمت و برهان و موعظه‌ي نيكو به راه خدا دعوت كن و به بهترين طريق مناظره كن كه البته خدا عاقبت كسي كه از راه گم‌راه شده و آن كه هدايت يافته، بهتر مي‌داند.»[46] سرّ ديگر طرح نكردن دليل در غير مواقع ضروري، فلسفه‌ي رازداري و حفظ اسرار است كه تنها در اداي شهادت، ضرورت پيدا مي‌كند.

سيماي ديگر برادر علي(ع) در گوش فرا دادن به عذر ديگران و سرزنش نكردن آن‌هاست. و اين روش مرداني است كه از شرح صدر و حوصله‌ي كافي برخوردارند و هدايت و ارشاد و تكامل ديگران را مهم‌تر از توبيخ و سرزنش مي‌دانند. تربيت يافتگان مكتب علوي بايد اين گونه مكارم اخلاق و سجاياي نيك را در دل و رفتار بپرورانند و نسبت به ضعفا، اغماض بيش‌تري نشان دهند. امير كلام در جاي ديگري مي‌فرمايد: «اگر برادرت از تو پيوند بريد، خود را به او پيوند ده و اگر از تو دوري كرد، با او مهربان باش و به او نزديك شو. اگر گناهي كرد عذرش را بپذير؛ چندان كه گويي تو غلام اويي و او ولي نعمت توست».[47] پس از ميان ملامت جاهلانه، عناد آميز، عجولانه و سازنده بايد قسم اخير را گزينش كرد و از قضاوت‌هاي عجولانه پرهيز نمود. برادر علي(ع) از دردهايش شكوه نمي‌كرد مگر آن‌گاه كه بهبودي يافته بود. بلا و درد براي مؤمن، شيرين و با ارزش است؛ زيرا مراتب قرب الهي را فراهم مي‌كند، علاوه بر اين كه شكوه از ناملايمات، اطرافيان را مكدّر مي‌سازد. چنان بود كه آن‌چه مي‌گفت انجام مي‌داد چيزي را كه نمي‌خواست انجام دهد، به زبان نمي‌آورد. اگر در گفتن بر او چيره مي‌شدند، هرگز در سكوت بر او چيره نمي‌گرديدند. در شنيدن حريص‌تر بود تا سخن گفتن. اگر ناگهاني دو كار براي او پيش مي‌آمد، مي‌نگريست كه كدام يك از آن به خواهش نفس نزديك‌تر است، با آن مخالفت مي‌نمود تا گرفتار هواي نفس و شيطان نگردد؛ زيرا كه نفس امارّه، انسان را به اعمال زشت و ناروا سفارش مي‌كند. و البتّه تبعيّت از هوا و هوس و نفس امّاره چيزي جز گم‌راهي را به ارمغان نمي‌آورد. خداوند براي رهايي از شيطان، تمسّك به قرآن و وحي را مطرح كرده است.[48]

پس اي برادران و خواهران عزيز، بر شما باد كه اين صفات و خُلق و خوي‌هاي مثبت و خوب را فراگيريد و بدان‌ها رغبت داشته باشيد و اگر به كسب همه‌ي آن‌ها توانايي نداريد، بدانيد فراگرفتن اندك، بهتر از ترك بسيار است.

علي‏(ع) و اوصاف پارسايان

خطبه‏ي متقين كه به نام خطبه‏ي همّام شناخته شده است، در منابع روايي و تاريخي از جمله امالي شيخ صدوق و تحف العقول ابن شعبه‏ي حراني و نهج‌البلاغه‏ي سيد رضي ثبت گرديده است. مخاطب اين خطبه، همّام بن شريح از اصحاب عابد، شيعه و دوست‏دار اميرالمؤمنين است.

داستان و شأن صدور اين خطبه آن است كه روزي حضرت هنگام خروج از منزل با گروهي برخورد كرد و از آن‌ها پرس و جو كرد. آن‌ها در جواب گفتند از شيعيان شما هستيم. امام فرمود: من در چهره‏ي شما نشاني از شيعه‏گري نمي‏بينم. آنان شرم‏سارانه از امام پرسيدند: نشان شيعيان شما چيست؟ و همّام كه در جمع آنان بود از امام درخواست كرد كه پارسايان را به گونه‏اي برايم توصيف كن كه گويي آنان را نظاره مي‏كنم. امام در جواب فرمود: «اِتَقِ الله واَحْسِن إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ»[49] تقواي الهي پيشه كنيد و نيكوكاري نماييد. كه همانا خداوند با اهل تقوا و افراد نيكوكار است. همّام از پاسخ امام قانع نشد و او را سوگند داد كه نشانه‏هاي پارسايان را بازگويد. و امام پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم خطبه‏ي مذكور را قرائت كرد.[50]

خطبه‏ي امام علي‏(ع) درباره‏ي پارسايان به بخش‏هاي ذيل قابل تقسيم است:

بخش اول: امام‏(ع) در بخش آغازين اين خطبه، از بي‏نيازي خداوند نسبت به اطاعت مردم و ايمن بودن او از معصيت آن‌ها سخن مي‏گويد و در استدلال آن مي‏فرمايد: «نه معصيت گناه‏كاران زياني به او مي‏رساند و نه اطاعت فرمان برداران سودي».

و سرّ اين استدلال اين است كه اصولاً در جهان آفرينش، رقيبي براي خداوند وجود ندارد و همه‏ي موجودات، حتّي شيطان، كارگزار خداوندند. اسلام، بر خلاف تفكر آيين زرتشت كه اهريمن‏ را رقيب خدا مي‏پندارد، شيطان را بخشي از ممكنات مي‏داند كه جملگي در تدبير تكويني الهي مي‏گنجند. و اگر شيطان در مقابل پيامبران قرار دارد، در عالم تشريع و هدايت و ضلالت تمايز پيدا مي‏كند. و در عالم تكوين و تدبير الهي، همه به يك‏سان در قدرت و سيطره‏ي الهي قرار دارند.

سپس امام مي‏فرمايد: «پس معيشت مردم را بين آن‌ها تقسيم كرد و هر كس را در دنيا در موضع خود قرار داد». اين تقسيم رزق و معيشت مردم توسط حق تعالي به علم الهي مربوط است؛ يعني خداوند مي‏داند چه كسي را بايد به مقام نبوت نايل كرد و چه شخصي را در جامعه‏ي عرفي خود رهانيد. نكته‏ي مهم اين است كه تقدير و مشيت الهي، مستلزم جبر نيست؛ يعني حق تعالي هيچ گاه اوضاع معيشتي مردم را به گونه‏اي مقدّر نمي‏كند كه با هدف آفرينش كه كمال اختياري است، منافات داشته باشد؛ زيرا در تقدير و برنامه‏ي الهي، اختيار انسان نيز نهفته است.

بخش دوم: امام علي‏(ع) در اين بخش به بيان اوصاف پارسايان مي‏پردازد و پس از بيان كلي اهل فضيلت بودن پارسايان، صفات ذيل را به ترتيب بيان مي‏كند:

1. منطق و سخن اهل تقوا، صواب است. حضرت در نهج البلاغه مي‏فرمايد: «ايمان كسي مستقيم نمي‏شود، مگر اين‌كه دل او راست شود و دل كسي استقامت نمي‏پذيرد مگر اين‌كه زبان او استقامت بپذيرد».[51] سخن راست گفتن نه تنها از نظر رواني منشأ سلامت روحي است، بلكه شخص از حيث اجتماعي نيز از آسيب‏هاي جامعه شناختي در امان است.

2. لباس پارسايان، اعتدال و روش آن‌ها فروتني است. لباس در اين فقره از كلام امام هم مي‏تواند معناي اعتباري داشته باشد؛ يعني شيوه‏ي آن‌ها اعتدال است و هم معناي حقيقي منظور باشد؛ يعني در لباس پوشيدن، معتدل هستند و از جامه‏هاي فاخر پرهيز مي‏كنند.

تواضع نيز روش عملي آن‌ها است و در زمين با تكبر راه نمي‏روند؛ زيرا انسان با اين حالت، نه توان شكافتن زمين را دارد و نه در بلندي به كوه‏ها خواهد رسيد.[52]

3. چشم را از حرام‏هاي الهي مي‏بندند. پارسايان به اولين مرتبه‏ي تقوا كه پرهيز از محرمات است، پاي بندند. و سرّ بستن چشم از محرمات اين است كه اصولاً انسآن‌ها با ديدن طمع‏كار مي‏شوند و ذهن را اسير هوس مي‏سازند. شايان ذكر است كه مراد حضرت از بستن چشم، نه تنها چشم ظاهري بلكه بستن چشم باطني از غفلت‏ها و انحراف‏ها و محرمات معنوي نيز هست. قرآن نيز به پيامبر خطاب مي‏كند: «به مؤمنان بگو كه چشمانشان را بپوشند و دامنشان را حفظ كنند. اين براي آنان پاكيزه‏تر است و خداوند به آن چه مي‏كند، آگاه است».[53]

4. اهل تقوا، گوششان را فقط به علم نافع مي‏سپارند. پارسايان در شناخت علم نافع هم بايد مصداق علم را با خود بسنجند و اگر ديدند، آن‌ها را به صفات زشتي چون غرور و عجب گرفتار مي‏كند، از آن علم، گرچه عرفان باشد، پرهيز كنند. و هم آن را نسبت به نيازهاي جامعه در نظر بگيرند و اگر ديدند مورد نياز جامعه نيست يا در حد كفايت تأمين شده است، باز وقت خود را در يادگيري آن صرف نكنند. در ادعيه‏ي اسلامي، فراوان توصيه شده است كه از خداوند، علم نافع را طلب كنيد و از علم غير نافع به حق تعالي پناه ببريد.

5. و در روزگار سختي و گشايش، حالشان يك سان است. و اگر نبود مرگي كه خدا بر آنان مقدّر فرموده، روح آنان حتّي به اندازه‏ي برهم زدن چشم، در بدن‏ها قرار نمي‏گرفت؛ از شوق ديدار بهشت و از ترس عذاب جهنم.

انسآن‌ها به طور عمده چنان‏اند كه پاره‏اي از امور نسبت به آن‌ها دشوار است و پاره‏اي ديگر، آسان؛ هم چنان كه خداوند سبحان مي‏فرمايد:

«انسان حريص و آزمند آفريده شده است؛ آن‏گاه كه شري به او مي‏رسد، نالان است و آن‏گاه كه خيري به او روي مي‏كند، آن را از ديگران دريغ مي‏كند؛ مگر نماز گزاران».[54]

امّا پارسايان به قدري در اطاعت خداوند و پرهيز از معصيت تلاش مي‏كنند و به اوج قرب الهي دست مي‏يابند كه دشواري‏ها و آسايش‏ها براي آن‌ها يك‏سان است.

6. اگر اجل و مرگ، مقدّر الهي نبود، ارواح متقيان در بدن‏هايشان، لحظه‏اي استقرار پيدا نمي‏كرد و از شوق ثواب و خوف عقاب، بدن را رها مي‏ساخت.

يعني همان گونه كه بدن‏ها در برابر امراض و بيماري‏ها مقاومت مي‏كنند و روح را نگه مي‏دارند، بدن‏هاي افراد متقي چنين است كه ارواح خود را آن گاه كه به بهشت شوق پيدا مي‏كنند، حفظ مي‏كند و تقدير الهي نيز چنين است كه بدن و روح، يك‏ديگر را حفظ نمايند تا اين‌كه به طور طبيعي يا غير طبيعي مانند حوادث غير مترقبه از يك‏ديگر جدا گردند.

7. خالق، آن چنان در دل آن‌ها بزرگ است كه غير او در ديدگانشان كوچك مي‏نمايد.

حقارت و صغارت دنيا و بزرگي و جلالت حق تعالي در نزد اهل تقوا، مقوله‏اي است كه ريشه‏ي اصلي پارسايي را تشكيل مي‏دهد و اصولاً هر كس كه دنيا در ديدگانش بزرگ باشد و در دلش به عظمت نشسته باشد، آن را بر خدا ترجيح خواهد داد و به سوي آن خواهد شتافت و بنده‏ي آن خواهد گشت.[55]

شايان ذكر است كه تحقير دنيا از ديدگاه اخلاق اسلامي به معنايي نيست كه صوفيان نادان آن را تعقيب مي‏كنند و عزلت و گوشه نشيني را بر حضور اجتماعي ترجيح مي‏دهند. دوري از دنيا به معناي طرد فيزيكي و مادي نيست؛ بلكه به معناي جبران غفلت‏هاست.

ني قُماش و نقره و ميزان و زن چيست دنيا از خدا غافل بُدن
نعم مال صالح خواندش رسول[56] مال را كز بهر دين باشي حمول

 

به تعبير قرآن: بدانيد كه زندگاني دنيا، بازي و هوس‏راني و آرايش و فخرفروشي بر يك ديگر و كثرت‏طلبي در ثروت و فرزند است.[57]

8. اهل تقوا با بهشت چنان‏اند كه گويي آن را مشاهده مي‏كنند و در آن متنتعم‏اند و با آتش چنان‏اند كه گويي آن را مي‏بينند و در آن معذّب‏اند.

كيف اصحبت اي صحابي باصفا؟ گفت پيغمبر صباحي زيد را
كو نشان از باغ ايمان گر شگفت گفت عبداً مؤمناً باز اوش گفت
شب نخفتستم ز عشق و سوزها گفت تشنه بوده‏ام من روزهاا
كه ز اسپر بگذرد نوك سنان[58] تا ز روز و شب‌‌گذركردم چنان

 

9. قلب و دل‏هاي متقيان، محزون است و ديگران از شر آنان در امان‏اند و بدن‏هاي آن‌ها لاغر و نيازهايشان اندك و نفس‏شان عفيف است. مؤمن چهره‏اي شاد و فرح ناك دارد امّا دل او اندوه ناك است؛ ولي نه هم‏چون اندوه دنياپرستان؛ بلكه اندوهي هم‏راه با شادي و نشاط؛ حزن بهشتي نه حزن جهنمي. اينان، دلبستگي به امور دنيا ندارند به همين دليل، لاغر و كم توقع‏اند؛ پارسايان نسبت به ماندني‌ها، دل خوش و نسبت به ناماندني‌ها، زاهدند زيرا مسافرخانه بودن و زوال‏پذيري دنيا را مي‏بينند.

10. متقيان، روزگار كوتاه را صبر نموده و آرامش و راحتي طولاني را دنبال مي‏كنند. و اين، تجارت سودآوري است كه پروردگارشان نصيب آن‌ها نمود. دنيا به آنان روي آورد، ولي آنان به دنيا روي نياوردند. دنيا، طالب اسارت آن‌ها بود، ولي آن‌ها از او رها گشتند.

11. پارسايان، شب‏ها را نشسته و قرآن را به نيكويي تلاوت مي‏كنند. دل خويشتن را با خواندن قرآن محزون مي‏سازند و درمان درد خود را از آن بيرون مي‏كشند. وقتي كه به آيه‏اي مي‏رسند كه در آن تشويقي است، به آن دل مي‏بندند و جانشان از شوق به سوي آن پر مي‏كشد و چنان يقين دارند كه گويي آن پاداش‏ها در برابر چشم‏هاي آن‌ها قرار دارد.

و آن‏گاه كه به آيه‏اي مي‏رسند كه خوف و هشدار سر مي‏دهد، چنان گوش دل به آن مي‏سپارند كه گويي فريادهاي جهنم در گوش آن‌هاست.

تمام شب را در ركوع به سر مي‏برند. پا و كف و دست و صورت خود را بر روي زمين مي‏گسترند. و از خداوند رهايي خويش را از آتش مي‏خواهند.

12. اهل تقوا، در روز بردباراني دانا و نيكوكاراني با پروايند. ترس از حق تعالي آن‌ها را چون پيكاني تراشيده است. بيننده‏اي كه به آن‌ها نظر مي‏كند، گمان مي‏كند كه بيمارند در حالي كه بيمار نيستند و مي‏گويد: ديوآن‌هاند و امر بزرگي آن‌ها را از خود بيگانه ساخته و عقل آن‌ها را ربوده است.

13. از اعمال اندك خويش راضي نيستند و كارهاي فراوان را زياد نمي‏پندارند. هميشه خويشتن را متهم مي‏سازند و از كارهاي خود هراس‏ناك‏اند. وقتي يكي از آن‌ها را تمجيد مي‏كنند، از سخني كه به او مي‏گويند، مي‏ترسد. و مي‏گويد من به خود، از ديگران آگاه‏ترم و پروردگارم به من از من آگاه‏تر. خداوندا مرا به آن چه مي‏گويند مؤاخذه مكن و از آن چه تصور مي‏كنند، فراتر بنشان و آن چه را نمي‏دانند بر من ببخش.

14. علامت ديگر پارسايان اين است كه در دين قوي و قدرت‏مندند و حزمي هم‏راه با نرمي و ايماني توأم با يقين دارند. بر علم‏آموزي حريص‏اند. علم را با حلم و ميانه‏روي را با غنا مي‏آميزند. در عبادت خاشع و به دنبال حلال در جست و جوي هدايت و گريزان از طمع‏اند.

15. شخص پارسا، اعمال صالح انجام مي‏دهد؛ در حالي كه لرزان و هراسان است. هنگام شب، تمامي همتش، شكرگزاري است و هنگام صبح، تمامي تلاشش ذكر حق تعالي است.

16. شخص متقي، شب را هراسان به سر مي‏برد و شاداب صبح مي‏نمايد. از غفلتي كه ورزيده، هراس‏ناك و از فضل و رحمتي كه نصيب او شده، شادمان است.

اگر نفس او، ناخوشي نمايد و سركشي كند، خواهش نفس را اجابت ننمايد. روشني چشمش در چيزي است كه زوال نمي‏پذيرد و زهد و بي‏ميلي‏اش در چيزي است كه فناپذير است.

17. حلم را با علم و قول را با عمل، آميخته است. تو اهل تقوا را چنان بيني كه لغزشش اندك، قلبش خاشع و نفسش قانع و خوراكش كم و امرش آسان و دينش محفوظ و شهوتش مرده و غيظش فرونشانده است. به نيكي او، اميد مي‏رود و از شرش، ايمني حاصل آيد.

18. اگر پارسا، در ميان غافلان باشد، در زمره‏ي ذاكران نوشته مي‏شود و اگر در ميان ذاكران باشد، از غافلان محسوب نمي‏گردد. از كساني كه به او ظلم نموده‏اند، مي‏گذرد و به كسي كه او را محروم ساخته است، عطا مي‏كند و با كسي كه از او بريده است مي‏پيوندد. سخن زشت و ركيك از دهان او دور است و كلامش با مردم، نرم است. زشتي او غايب و نيكي او حاضر است. خيرش به مردم رو مي‏كند و شرش، پشت مي‏نمايد.

19. تقواپيشه، در زلزله‏ها و طوفآن‌ها، پا برجاست و در سختي‏ها، صبور و در رفاه شكور است. بر آن كه دوست نمي‏دارد، ستم نمي‏كند و به جهت دوستي كسي، مرتكب گناه نمي‏شود. قبل از حضور شهود، به حق اعتراف مي‏كند و سپرده‏ها را تباه نمي‏سازد و يادآوري‏ها را فراموش نمي‏كند. افراد را با لقب‏هاي زشت نمي‏خواند و همسايه را نمي‏آزارد.

ديگران را به جهت مصايبشان سركوفت نمي‏زند و به باطل در نمي‏آيد و از حق گريزان نيست.

20. اگر خموش بماند، خموشي‏اش او را محزون نمي‏سازد و اگر بخندد، صدايش بلند نمي‏شود و اگر بر او ستم رود، شكيبايي را پيشه مي‏سازد، تا خدا برايش انتقام كشد. خود از دست خويشتن در رنج است ولي مردم از او آسوده‏اند. خود را براي آخرت به سختي مي‏اندازد ولي مردم را از دست خود آسوده نهاده است. اگر از كسي دوري مي‏كند، از سر زهد است و اگر نزديك مي‏شود، از روي رفق و رحمت است. دوري‏اش از سر كبر و خود بزرگ‏بيني نيست و نزديكي‏اش از روي مكر و خديعت نيست.

راوي اين خطبه مي‏گويد: كلام امام‏(ع) كه بدين‏جا رسيد، همّام فريادي كشيد و جان سپرد.

امام فرمود: به خدا سوگند كه بر او از همين مي‏ترسيدم و سپس گفت: موعظه‏هاي بليغ با اهلش چنين مي‏كند.

شخصي به امام گفت: يا اميرالمؤمنين، خودت چگونه هستي؟

امام‏(ع) فرمود: واي بر تو، هر اجلي زماني دارد كه از آن فراتر نمي‏رود و سببي دارد كه از آن در نمي‏گذرد. پس بر اين مطلب خود، توقف كن و مثل آن چه گفتي، مگوي؛ زيرا اين سخن را شيطان بر زبانت نهاد.

تربيت در مكتب علوي

تربيت، يكي از حياتي‌ترين عناصر انساني است كه تمام خوبي‌ها و زشتي‌ها، سعادت‌ها و شقاوت‌ها به مصاديق آن برمي‌گردد. مهم اين است كه آدمي، راه صحيح را باز شناسد و طريقت آن را اراده نمايد. اميرمؤمنان علي(ع) به اين نكته‌ي مهم، چنين رهنمود داده است: «اي مردم، كسي كه راه آشكار را بپيمايد به آب درآيد و آن كه بيراهه را پيش گيرد، در بيابان بي‌نشان افتد.»[59] علي(ع) نسبت به گم‌شدگان و متحيّران خطاب مي‌كند: «پس كجا مي‌رويد؟ و كي باز مي‌گرديد؟ كه علامت‌ها برپاست و دليل‌ها هويداست، و نشانه‌ها برجاست. گمراهي تا كجا؟ سرگشتگي تا كي و چرا؟ خاندان پيامبرتان ميان شماست كه زما‌م‌داران حق و يقين‌اند و پيشوايان دينند. با ذكر جميل و گفتار راست قرينند. پس همچون قرآن، نيك حرمت آنان را در دل بداريد و چون شتران تشنه كه به آبشخور روند، به آنان روي آريد.»[60]

امام علي(ع) در سخنان گهربار خود از مباني، عوامل و موانع، اصول، روش‌ها و تربيت سخن گفته است. كه به اختصار بدآن‌ها خواهيم پرداخت.

الف: عوامل و موانع تربيت

امام(ع) درباب موانع تربيت، دنياپرستي و وابستگي به دنيا را مهم‌ترين مانع تربيت آدمي قلمداد مي‌كند؛ زيرا دنيا و آخرت دشمن و دو راه مخالفند[61]. و به همين دليل رسول خدا(ص)، دنيا را خوار و كوچك شمرد.[62] علي(ع) نيز به دنيا خطاب مي‌كرد كه «اي دنيا، از من دور شو كه مهارت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به دوري جسته‌ام و از ريسمآن‌هايت رسته و از لغزشگاههايت دوري گزيده‌ام»[63] «اي دنيا، اي دنيا، از من دور شو، با خودنمايي فرا راه من آمده‌اي؟ يا شيفته‌ام شده‌اي؟ هرگز آن زمان كه تو در دل من جاي گيري فرا نرسد. هرگز، دور شو، ديگري را فريب ده، مرا به تو نيازي نيست، تو را سه طلاقه كرده‌ام كه بازگشتي در آن نيست.»[64] اما آن‌چه در اين بحث مهم است، تبيين چيستي دنياست:

چيست دنيا؟ از خدا غافل بُدن
ني قماش و نقره و ميزان و زن

مال را كز بهر حق باشي حَمول
نِعمَ مالٌ صالحٌ خواندش رسول

آب در كشتي هلاكِ كشتي است
آب اندر زيرِ كشتي پُشتي است[65]

پس اگر تصوير صحيحي از دنيا داشته باشيم و زشتي‌ها و زيبايي‌هاي آن و مقدمه و مزرعه بودنش نسبت به آخرت را بشناسيم، در مسير تربيت صحيح گام نهاده‌ايم. امام علي(ع) درباره‌ي دوستان خود مي‌فرمايد:

«دوستان خدا آنانند كه به باطن دنيا نگريستند. هنگامي كه مردم ظاهر آن را ديدند، و به فرداي آن پرداختند، آن گاه مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند. پس آن‌چه را از دنيا ترسيدند آنان را بميراند، ميراندند و آن را كه دانستند به زودي رهايشان مي‌كند، راندند. و بهره‌گيري فراوان ديگران را از دنيا خوار شمردند، و دست يافتنشان را بر بهره‌هاي دنيايي، از دست دادن (سعادت اخروي) خواندند».[66]

امام(ع) در يك حكمت حكيمانه‌ مردم را به تربيت خويش توصيه مي‌كند و مربي بودن آن‌ها را نسبت به خويشتن گوشزد مي‌نمايد و راه تربيت را نيز رهانيدن نفس از عادت‌هايي كه انسان بدان حريص است، معرفي مي‌نمايد.[67]

علاوه بر دنياپرستي، حجاب‌هاي نفساني نيز منشأ، بي‌تمايلي به تربيت است.[68] محيط و فرهنگ اجتماعي از ارزش‌ها و آداب و سنن اسلامي و ديني برخوردار نباشد، به عنوان مانعي در مسير تربيت، تجلّي پيدا مي‌كند. به همين دليل، امام(ع) مي‌فرمايد: «در شهرهاي بزرگ سكونت كن كه جايگاه فراهم آمدن مسلمانان است و بپرهيز از جاهايي كه در آن از ياد خدا غافلند و آن‌جا كه به يك‌ديگر ستم مي‌رانند و برطاعت خدا كم‌تر ياورانند.»[69]

نوع حكومت و حاكميت و مناسبات سياسي نيز مي‌تواند از موانع و زمينه‌هاي تربيت شمرده شود. اميرالمؤمنين به همين دليل، از اوضاع گذشته شكايت مي‌كند و مي‌فرمايد: «خدايا، تو مي‌داني آن‌چه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياي ناچيز؛ خواستن زيادت؛ بلكه مي‌خواستيم نشانه‌هاي دين را به جايي كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم تا بندگان ستم‌ديده‌ات را ايمني فراهم آيد و حدود ضايع مانده‌ات اجرا گردد.»[70]

امام علي(ع) مناسبات اقتصادي و نوع كسب و درآمد را نيز از موانع و زمينه‌هاي تربيت و اصلاح معرفي مي‌كند. درباره‌ي سلامتي كارگزاران مي‌فرمايد: «پس روزيِ ايشان را فراخ دار كه فراخي روزي نيرويشان دهد تا در پي اصلاح خود برآيند، و بي‌نيازشان سازد تا دست به مالي كه در اختيار دارند نگشايند، و حجّتي بود بر آنان اگر فرمانت را نپذيرفتند، يا در امانتت خيانت ورزيدند».[71] علي(ع) به فرزند گرامي خود فرمود: «فرزندم، هركس دچار فقر شود، به چهار خصلت گرفتار مي‌شود: ضعف در يقين، نقصان در عقل، سستي در دين و كم حيايي در چهره؛ پس به خدا پناه مي‌برم از فقر».[72]

ب. اهداف تربيت

مهم‌ترين بخشي كه در نظام‌هاي تربيتي مطرح است، مقوله‌ي اهداف تربيتي است كه حضرت علي(ع) در فرمايشات خود بدان پرداخته است. قبل از آن‌كه به اين بحث بپردازيم، لازم است به اين پرسش اساسي پاسخ دهيم كه چه كسي مي‌خواهد به اهداف تربيتي دست يابد؟ به عبارت ديگر، انسان كيست و از چه ابعادي تشكيل شده است؟ همان‌گونه كه حضرت فرموده است: «دانا كسي است كه قدر خود را بشناسد، و در ناداني انسان همين بس كه قدر خويش را نشناسد.»[73] «آن كس كه به شناخت خود دست يافت، به بزرگ‌ترين نيك‌بختي و كام‌يابي رسيد».[74] «كسي كه ارزش خود را نشناخت، تباه گشت».[75] حقيقت انسان داراي بعد مُلكي و ملكوتي است و از استعدادهاي نامتناهي برخوردار است؛ به گونه‌اي كه مي‌توانست اسماي حسناي الهي را بياموزد و به فرشتگان بياموزاند. و مقام خليفة اللهي را بيابند.[76]

نهج البلاغه و ساير مجامع روايي اهداف تربيتي را در ضمن غايات بعثت و خلقت آدمي بيان كرده‌اند و بندگي،[77] خردورزي،[78] توجه به آخرت،[79] پرهيزكاري،[80] آزادگي،[81] عدالت خواهي[82] و ... را در اين راستا تبيين مي‌نمايند.

ج. اصول تربيت

روش‌هاي تربيتي كه به عنوان عنصر ديگر از نظام تربيتي علوي بدان خواهيم پرداخت، از اصول تربيت علوي گرفته مي‌شوند. بر اين اساس، بيان اصول تربيت از اهمّيت ويژه‌اي برخوردار است. اصل عزّت[83]، اصل كرامت[84]، اصل اعتدال[85]، اصل تربيت تدريجي[86]، اصل تسهيل و تيسير[87]، اصل زهد[88]، اصل تعقّل[89]، اصل تفكر[90]، اصل تدبر و عاقبت انديشي[91]، نمونه‌اي از اصول تربيت علوي است.

د. روش‌هاي تربيت

مهم‌ترين بحث كاربردي در نظام تربيتي، عنصر روش‌هاي تربيتي است كه مهم‌ترين آن‌ها به شرح ذيل‌اند:

1. روش الگوسازي: همه‌ي انسان‌ها جهت هدايت و تربيت خويش به الگو و نمونه‌هاي تربيتي نيازمندند؛ به همين دليل، امام علي(ع) بر اقتدا ساختن به رسول خدا و الگو بودن و سرمشق قرار دادن راه و رسم آن حضرت تأكيد مي‌ورزيدند.[92]

2. روش تشويق و تنبيه: تشويق، باعث برانگيختن و تنبيه، منشأ بيدار كردن و هشيار ساختن است. خداوند سبحان نيز ثواب را بر طاعت و كيفر را بر معصيت لازم گردانيد.[93]

3. روش مراقبه و محاسبه: امام علي(ع) مي‌فرمايند: بندگان خدا، خود را بسنجيد، پيش از آن‌كه آن را بسنجند؛ و حساب نفس خويش را برسيد، پيش از آن‌كه به حسابتان برسند؛ پيش از آن‌كه مرگ گلويتان را بگيرد و نفس كشيدن نتوانيد.»[94]

4. روش امتحان و آزمايش: حضرت اميرالمؤمنين(ع) در خطبه‌ها و نامه‌ها و كلمات گوناگون از آزمايش الهي سخن گفته است و مخاطبان را بدان هشدار داده است.[95]

5. روش محبّت: «اسلام، دين خداست كه آن را براي خود گزيد، و به ديده‌ي عنايت خويش پروريد، و بهترين آفريدگان خود را مخصوص آن گردانيد و ستون‌هاي آن را بر دوستي خود استوار نمود»[96]

6. روش يادآوري: تذكّر نعمت‌ها و نقمت‌ها در تربيت انسآن‌ها مؤثر است و غفلت از آن‌ها مايه‌ي گم‌راهي است. امام مي‌فرمايد: «بدانيد كه آرزوهاي نفساني خِرَد را به غفلت وادارد و ياد خدا را به فراموشي سپارد. پس آرزوهاي نفساني را دروغ‌زن دانيد كه آن‌چه خواهد فريب است و اميد بيهوده؛ و خداوندِ آرزو فريفته است و در خواب غفلت غنوده.[97] در اين زمينه، ياد خدا و ياد مرگ در تربيت انسان، بسيار مفيد است. فرمودند: «در بستر ياد خدا روان شويد كه نيكوترين ياد، ياد خدا است»[98] «شما را به ياد كردن مرگ و كاستن بي‌خبري‌تان از آن سفارش مي‌كنم. چگونه از چيزي غافليد كه شما را رها نمي‌كند و از شما غافل نيست؟ چگونه از كسي كه مهلت نمي‌دهد (عزرائيل) مهلت مي‌طلبيد؟ براي پند دادن به شما مردگان بسنده‌اند كه آنان را ديديد. بر دوش‌ها به گورهايشان بردند، نه خود سوار بودند؛ در گورهايشان فرود آوردند، نه خود فرود آمدند. گويي آنان آباد كننده‌ي دنيا نبودند وگويي هميشه آخرت خانه‌هايشان بود و پيوسته در آن غنودند. آن‌چه را وطن خود گرفته بودند، از آن رميدند، و در آن‌جا كه از آن مي‌رميدند، آرميدند. بدان‌چه از آن جدا شدند، سرگرم گرديدند& ».[99]

7. روش عبرت‌گيري: امام مي‌فرمايند: «عبرت‌گيري پيوسته، به بينايي مي‌كشاند و بازدارندگي را ثمر مي‌دهد.»[100] «اگر از آن‌چه گذشته است عبرت گيري، آن‌چه را مانده است حفظ كني.»[101]

8. روش موعظه: علي(ع) به فرزندش امام حسن(ع) توصيه مي‌كند كه «دلت را به موعظه زنده‌دار.»[102] و فرمود: «به سبب موعظه، غفلت زدوده مي‌شود.»[103]

9. روش بازگشتن: «توبه دل‌ها را پاك مي‌سازد و گناهان را مي‌شويد».[104] «استغفار مقام بلند مرتبكان است و آن يك كلمه است اما شش مرحله دارد: نخست پشيماني بر آن‌چه گذشت؛ دوم عزم بر ترك هميشگي بازگشت، سوم آن‌كه حقوق ضايع شده‌ي مردم را به آنان بازگرداني؛ چنان كه خدا را پاك ديدار كني و خود را از گناه تهي سازي؛ چهارم اين‌كه حق هر واجبي را كه ضايع ساخته‌اي ادا كني؛ پنجم اين‌كه گوشتي را كه از حرام روييده است با اندوه‌ها آب كني، چندان كه پوست به استخوان بچسبد و ميان آن دو گوشتي تازه رويد؛ و ششم آن‌كه درد طاعت را به تن بچشاني، چنان‌كه شيريني معصيت را چشاندي.»[105]

علي(ع) و كانون جواني

شخصيت علي(ع) با شخصيّت نبي اكرم(ص) در جوانب گوناگون علمي و عملي شباهت فراوان دارد. نهج‌البلاغه و مجموعه‌ي سخنان اميرالمؤمنين به آيات و مضامين قرآن نزديك است و شيوايي، ارج‌مندي و ژرف بودن پيام علي(ع) و نبي(س) به اوج كمال رسيده است؛ به گونه‌اي كه از جهت محتوا، نهج‌البلاغه برادر قرآن ناميده شده است. سراسر وجود علي(ٍع) تاريخ و سيرت علي، خُلق و خوي علي، رنگ و بوي علي(ع) سخن و گفت‌وگوي علي براي تمام انسآن‌ها درس، سرمشق، تعليم و رهبري است.[106] علي(ع) انسان كاملي است كه قهرمان همه‌ي ارزش‌هاي انساني است. او مردي است كه شب‌ها با روح كلي عالم به سر مي‌بُرد و روزها به تربيت ارواح آدميان مي‌پرداخت.

جواني، گوهر گران‌بهايي است كه به خاطر استعدادها و قابليت شكوفايي و رشد، از ارزش و منزلت خاصي برخوردار است و بزرگان را به توصيه و ارآيه‌ي تجربيّات به جوانان واداشته است. اميرالمؤمنين(ع) نيز در اين عرصه، كلمات حكمت‌آموزي را ارايه نموده است. جواني و تندرستي را دو چيز با ارزش و منزلت معرفي مي‌كند و مي‌فرمايد: «قدر و منزلت اين دو چيز را كسي مي‌شناسد كه آن دو را از دست داده باشد.»[107]

در بيان ارزش جواني همين بس كه پيامبر(ص) فرمود: «در قيامت از عُمْر و جواني انسان مي‌پرسند كه چگونه و در چه راهي آن را صرف نموده است.»[108] علي‌(ع) به اصحاب توصيه مي‌كند كه «جواني را قبل از پيري و سلامتي را قبل از بيماري دريابيد.»[109] امام در بيان دوران جواني و غفلت برخي انسآن‌ها مي‌فرمايد: «در ايام سلامت بدن، سرمايه‌اي فراهم و مهيا نساخته‌اند ودر اوايل فرصت‌هاي زندگي و نيرومندي، ‌درس عبرتي نگرفتند و درخشنده‌ترين ايام عمر را رايگان از كف دادند، آيا كسي كه در جواني اهل تن‌پروري بوده، مي‌تواند در پيري جز شكستگي و ذلّت انتظاري داشته باشد.»[110] پس دوران جواني را بايد دريافت و از آن دوران گران‌سنگ و طلايي در خويشتن‌شناسي و كمال‌يابي بهره گرفت كه شرط اساسي سعادت و شقاوت يا خوش‌بختي و بدبختي انسآن‌ها در دنيا و آخرت به توجّه و عدم توجّه آن‌ها نسبت به جواني، بستگي دارد.

امام علي‌(ع) تربيت كنندگان و والدين و مربّيان را نسبت به توجّه به عنصر زمان، هشدار مي‌دهد و مي‌فرمايد: «فرزندان خويش را به جبر و استبداد بر آداب خود مجبور نكنيد؛ زيرا آنان در زماني غير زمان شما آفريده شدند و زندگي مي‌كنند.»[111] پس تحجّر و جمود بر آداب گذشتگان، مانع مهمي بر سر راه تربيت جوانان است؛ امّا اين بدان معنا نيست كه دست از سنّت‌هاي صحيح گذشتگان برداريم و به بهانه‌ي نوگرايي و تجددخواهي، ارزش‌هاي اسلامي را به حاشيه رانيم؛ بلكه بايد با روش صحيح‌ تربيتي و آگاهانه، فرزندان خويش را به ارزش‌هاي اسلامي ره‌نمون سازيم.

مردي به نام ابوجعفر احول از دوستان امام صادق‌(ع) مدتي به تبليغ مذهب تشيع و تعاليم اهل‌بيت(ع) اشتغال داشت. روزي به محضر مبارك امام رسيد و امام از او سؤال كرد: مردم بصره را در پذيرش اهل‌بيت و آيين تشيع چگونه يافتي؟ عرض كرد: مردم اندكي تعاليم اهل‌بيت را پذيرفته‌اند. امام فرمود: «توجّه تبليغي خود را به نسل جوان معطوف دار و نيروي خويش را در راه هدايت آنان به كار انداز؛ زيرا جوانان زودتر حق را مي‌پذيرند و سريع‌تر به هر خير و صلاحي مي‌گرايند.»[112] به همين دليل، امام علي(ع) مي‌فرمايد: «جواني‌ات را قبل از پيري و سلامتت را قبل از بيماري درياب.»[113] امام علي(ع) به جوانان توصيه‌هاي آموزنده‌ي بسيار دارد. از جمله:

به فرزند جوانش امام حسن‌(ع) سفارش مي‌كند: «بنده‌ي غير خود نباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است.»[114]

پرهيز از شهوت‌راني و مغلوب شدن با شهوت نيز توصيه‌ي ديگر آن حضرت است: «كسي كه مغلوب شهوت خويشتن است، ذلّت و خواريش بيش از برده‌ي زرخريد است.»[115]

عزت مداري و كرامت نفس نيز سفارش ديگري است كه امام(ع) به فرزند جوانش بيان مي‌كند: «نفس خويش را عزيز شمار و به هيچ پستي و دنائتي تن مده، گرچه عمل پست، تو را به تمنيات برساند؛ زيرا هيچ چيز با شرافت نفس برابري نمي‌كند و هرگز به جاي عزت نفس از دست رفته، عوضي همانند آن نصيب نخواهد شد.»[116]

امام علي(ع) به فرزندش امام حسن(ع) مي‌فرمايد: «پسرم، من در تعليم و تربيت تو شتاب كردم پيش از آن كه قلب تو سخت گردد و عقل و فكرت به چيز ديگري مشغول شود مبادرت ورزيدم تا با تصميم جدّي به استقبال اموري بشتابي كه انديشمندان و اهل تجربه زحمت آزمون آن را كشيده‌اند و تو را از تلاش بيش‌تر بي‌نياز ساخته‌اند؛ بنابراين آن‌چه از تجربيات آن‌ها نصيب ما شده، نصيب تو هم خواهد بود.» [117]

مستي جواني نيز آسيب‌پذير و هلاكت‌بار است كه جوانان بايد بدان توجّه نمايند. امام علي‌(ع) مي‌فرمايد: «سزاوار است انسان عاقل، خويشتن را از مستي ثروت، مستي قدرت، مستي علم و دانش، مستي تمجيد و تملق، مستي جواني مصون نگه دارد؛ زيرا هر يك از اين مستي‌ها بادهاي مسموم و پليدي دارد كه عقل را نابود مي‌كند و آدمي را خفيف و بي‌ارزش مي‌سازد.»[118] و راه درمان اين مستي‌ها به تعبير امام علي(ع) شناختن شرافت باطني و گوهر انساني است كه او را از پستي‌هاي شهوت و آرزوهاي باطل مصون نگاه مي‌دارد.[119] بر اين اساس، امام علي‌(ع) به جوانان خطاب مي‌كند: اي گروه جوانان، شرف انساني و سجاياي اخلاقي خود را با ادب و تربيت محافظت نماييد و سرمايه‌ي گران‌بهاي دين خويش را با نيروي علم و دانش از دست‌برد ناپاكان و خطرات گوناگون بركنار داريد.»[120]

توصيه‌ي ديگر امام علي(ع) به جوانان در آيين دوست‌يابي است كه مي‌فرمايد: «پيوند دوستي را با برادران ديني خود محكم سازيد كه آنان ذخاير دنيا و آخرت هستند. مگر نشنيده‌ايد كه خداوند در قرآن شريف به تأثر گم‌راهان در قيامت اشاره كرده كه مي‌گويند: در اين روز سخت، نه شفيعي داريم و نه دوستي كه در كارمان همّت گمارد.»[121] «كسي كه دوست پاك خود را كه براي خدا با وي پيوند دوستي داشته، از دست بدهد، مثل اين است كه شريف‌ترين اعضاي بدن خود را از كف داده است.»[122] در وصيت‌نامه‌شان به امام حسن‌(ع) فرمودند: «به اتكاي روابط دوستانه و رفاقت صميمانه، حق برادرت را ضايع مكن؛ چه، در زمينه‌ي تضييع حقوق، روابط دوستي نابود مي‌شود و آن كسي كه حقّش را تباه ساختي براي تو برادر نخواهد بود.»[123]

امام(ع) در باب عوامل انحراف جوانان هشدار مي‌دهد و جهل و ناداني، هواپرستي و شهوت‌راني، تقليد از فاسدان و منحرفان، عصبانيت و خشم افراطي، برتري‌جويي، تكاثرگرايي، غرور و خودخواهي، فقدان تربيت خانوادگي و ضعف ايمان را به عنوان ريشه‌هاي انحراف جوانان بيان مي‌كند.[124]
 


پى‏نوشتها:

[1]. تلخيص از؛ جاذبه و دافعه‌ي علي(ع) نوشته‌ي استاد شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار ج 16، انتشارات صدرا، چاپ دوم، تير 1378.
[2]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 149.
[3]. همان، حكمت 42.
[4]. سوره‌ي شوري، آيه‌ي 23.
[5]. سوره‌ي سبأ، آيه‌ي 47.
[6] . اقتباس از سوره‌ي مائده، آيه‌ي 54.
[7]. سيره‌ي ابن هشام، ج 4، ص 250.
[8]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي شقشقيه، (3).
[9]. نهج البلاغه، كلمه‌ي قصّار 289، ترجمه‌ي محمّد دشتي.
[10]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 192.
[11]. همان، خطبه‌ي 187.
[12]. همان، خطبه‌ي 3.
[13]. همان، خطبه‌ي 4.
[14]. همان، خطبه‌ي 10.
[15]. در اين كه مراد حضرت از برادر كيست چندان مشخص نيست. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 183.
[16]. محمّد محمدي ري شهري، ميزان الحكمة، ج اوّل، واژه‌ي اخوان الصديق.
[17]. پيشين.
[18]. پيشين.
[19]. پيشين.
[20]. پيشين.
[21]. پيشين.
[22]. پيشين.
[23]. پيشين.
[24]. پيشين.
[25]. پيشين.
[26]ـ پيشين.
[27]. سوره‌ي انفال، آيات 2، 4.
[28]. نهج البلاغه، تحقيق فيض الاسلام، خطبه‌ي 28.
[29]. پيشين.
[30]. سوره‌ي عنكبوت، آيه‌ي 64.
[31]. ميزان الحكمة، ج 4، شماره‌ي 5752.
[32]. نهج البلاغه، كلمه‌ي 131.
[33]. همان، كلمه‌ي 133.
[34]. ارشاد القلوب، ص 201.
[35]. ميزان الحكمة، ج 1 و 2.
[36]. سوره‌ي انسان، آيه‌ي 8 ـ 7.
[37]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 151.
[38]. نهج البلاغه، نامه‌ي 45.
[39]. همان.
[40]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 175.
[41]. ميران الحكمه، ج 7، شماره‌ي 10816، 10823 و 10824.
[42]. نهج البلاغه، نامه‌ي 31.
[43]. سوره‌ي لقمان، آيه‌ي 18.
[44]. سوره‌ي مؤمن، آيه‌ي 4.
[45]. ميزان الحكمه‌، ج 2، شماره‌ي 2285، 2282.
[46]. سوره‌ي نحل، آيه‌ي 125.
[47]. ميزان الحكمة، ج 1، شماره‌ي 12107.
[48]. سوره‌ي زخرف، آيه‌ي 44، 43.
[49] . سوره‏ي نحل، آيه‏ي 128.
[50] . نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 193؛ و حسين الخطيب، مصادر نهج البلاغه و اسانيده، ج 3، ص 65.
[51] . نهج البلاغه، خطبه‌ي‏ي 176.
[52] . سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 37.
[53] . سوره‏ي نور، آيه‏ي 30.
[54] . سوره‏ي معارج، آيات 19 . 22.
[55] . نهج البلاغه، خطبه‌ي‏ي 160.
[56] . مولانا جلال الدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، دفتر اول، ابيات 983 و 984.
[57] . سوره‏ي حديد، آيه‏ي 20.
[58] . مثنوي، دفتر اول، ابيات 3503 . 3500.
[59]. نهج البلاغه، كلام 201.
[60]. همان، خطبه‌ي 87.
[61]. نهج البلاغه، حكمت 103.
[62]. همان، خطبه‌ي 109.
[63]. همان، نامه‌ي 45.
[64]. همان، حكمت 77.
[65]. مثنوي معنوي، دفتر اول.
[66]. همان، حكمت 432.
[67]. همان، حكمت 359.
[68]. همان، خطبه‌ي 153.
[69]. همان، نامه‌ي 69.
[70]. نهج البلاغه، كلام 131.
[71]. همان، نامه‌ي 53.
[72]. محمد بن محمدالشعيري، جامع الاخبار، تحقيق حسن المصطفوي، مركز نشر كتاب، تهران 1382 ق، ص 9 . 128.
[73]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 103.
[74]. شرح غررالحكم، ج 6، ص 172.
[75]. نهج البلاغه، حكمت 149.
[76]. همان، خطبه‌ي اول و خطبه‌ي 192.
[77]. همان، خطبه‌ي 147.
[78]. همان، خطبه‌ي 108.
[79]. همان، حكمت 474 و نامه‌ي 31.
[80]. همان، خطبه‌ي 64.
[81]. همان، نامه‌ي 31.
[82]. همان، كلام 222.
[83]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 96.
[84]. همان، خطبه‌ي 1.
[85]. نهج البلاغه، كلام 16، 222.
[86]. همان، نامه‌ي 53.
[87]. همان، نامه‌ي 25.
[88]. شرح غررالحكم، ج 2، ص 60.
[89]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 1 و شرح غررالحكم، ج 2، ص 137.
[90]. همان، خطبه‌ي 153.
[91]. همان، نامه‌ي 31.
[92]. نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 160.
[93]. همان، حكمت 368.
[94]. همان، خطبه‌ي 90.
[95]. همان، نامه‌ي 55، خطبه‌ي 144، حكمت 93.
[96]. همان، خطبه‌ي 198.
[97]. نهج البلاغه، خطبه‌ي 86.
[98]. همان، خطبه‌ي 110.
[99]. همان، خطبه‌ي 188.
[100]. شرح غررالحكم، ج 4، ص 22.
[101]. نهج البلاغه، نامه‌ي 49.
[102]. همان، نامه‌ي 31.
[103]. شرح غررالحكم، ج 3، ص 200.
[104]. همان، ج 1، ص 357.
[105]. نهج البلاغه، حكمت 417.
[106] . جاذبه و دافعه‌ي علي(ع)، ص 177.
[107] . غررالحكم، ص 449.
[108] . بحارالانوار، ج 17، ص 23.
[109] . غررالحكم، ص 340.
[110] . نهج‌البلاغه تحقيق فيض الاسلام، ص 180.
[111] . شرح ابن ابي الحديد، ج 20، ص 267.
[112] . روضه‌ي كافي، ص 93.
[113] . غررالحكم.
[114] . نهج‌البلاغه، نامه‌ي 31.
[115] . غررالحكم.
[116] . نهج‌البلاغه، نامه‌ي 31.
[117] . نهج‌البلاغه، نامه‌ي 31.
[118] . ميزان‌الحكمه، ج 5، ص 8، حديث 9075.
[119] . غررالحكم.
[120] .پيشين.
[121] . غررالحكم.
[122] . غررالحكم.
[123] . نهج‌البلاغه، نامه‌ي 31.
[124] . نهج‌البلاغه نامه‌ي 53، خطبه‌ي 108، 192، حكمت 255، 232.