حکومت حکمت
حکومت در نهج البلاغه

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۸ -


عدالت

لزوم اتصاف به عدالت براى تصدى امور حكومت از شروط بنيادى است كه با خلل در آن، شروط ديگر نيز مختل مى شود، زيرا حيات همه ى امور به عدالت است، چنانكه امير مومنان "ع" اشاره فرموده است:

'العدل حياه.' [ شرح غررالحكم، ج 1، ص 64. ]

عدالت زندگى است.

هيچ چيز مانند بى عدالتى در حكومت، خانمانسوز و بنيان برانداز نيست و كمترين بى عدالتى نيز ويرانگر است. بنابراين توجه به صفت عدالت در زمامداران امرى اساسى است. برپايى حكومت، همدلى ملت، آسودگى امت و استوارى دولت به عدالت است و عدالت اساس سلامت جامعه و نشاط مردمان و عامل قوت سياست و مشاركت همگان و سبب توانمندى دين در راهبرى، و اقبال مردمان به ديندارى است. با تحقق عدالت است كه انگيزه ى خدمت به درستى فراهم مى شود و رحمت و محبت و بركت جامعه را فرامى گيرد و تحقق عدالت جز با زمامدارانى عدالت پيشه و دادگر ميسر نمى شود و امانت حكومت و مديريت جز با عدالت ادا نمى شود. امير مومنان "ع" فرموده است:

'ثلاثه من كن فيه من الائمه صلح ان يكون اماما اضطلع بامانته اذا عدل فى حكمه و لم يحتجب دون رعيته و اقام كتاب الله تعالى فى القريب و البعيد.' [ علاءالدين بن حسام الدين المتقى الهندى، كنزالعمال فى احاديث الاقوال و الافعال، موسسه الرساله، بيروت، 1409 ق. ج 5، صص 765 -764. ]

سه ويژگى است كه در هر پيشوايى وجود داشته باشد مى توان پذيرفت كه به امانت خود وفادار مانده است: در حكمش عدالت روا دارد، از مردم خود را نپوشاند، و قوانين الهى را درباره اشخاص دور و نزديك يكسان برپا دارد.

با توجه به جايگاه ويژه ى عدالت در حكومت، امير مومنان على "ع" در سخنانى خطاب به عثمان بن عفان- پس از شكايت مردمان به امام "ع" در آنچه از عثمان ناپسند مى داشتند و تقاضاى ايشان از آن حضرت براى گفتگو با عثمان- چنين فرموده است:

'فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدى و هدى، فاقام سنه معلومه و امات بدعه مجهوله. و ان السنن لنيره، لها اعلام و ان البدع لظاهره، لها اعلام. و ان شر الناس عند الله امام جائر ضل و ضل به، فامات سنه ماخوذه و احيا بدعه متروكه.' [ نهج البلاغه، كلام 164. ]

بدان كه برترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است عادل، هدايت شده و راهبر، كه سنتى را كه شناخته است برپا دارد و بدعتى را كه ناشناخته است بميراند. سنتها روشن است و نشانه هايش هويداست و بدعتها آشكار است و نشانه هايش برپاست. و بدترين مردمان نزد خدا پيشوايى است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى ديگران، كه سنت پذيرفته را بميراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.

امام على "ع" شرط عدالت را اصيل ترين شرط زمامدارى دانسته و مهمترين امور را متوقف بر آن معرفى كرده و فرموده است:

'لا يصلح الحكم و لا الحدود و لا الجمعه، الا بامام عدل.' [ ابوحنيفه النعمان بن محمد التميمى المغربى، دعائم الاسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الاحكام، تحقيق آصف على اصغر فيضى، دارالمعارف، القاهره، 1289 ق. ج 1، ص 182، بحارالانوار، ج 89، ص 256. ]

داورى و حكومت و اقامه ى حدود و نماز جمعه جز با پيشوايى عادل درست نمى شود.

زمامداران عادل جامعه را به امنيت و رفاهت و بركت مى رسانند و سرچشمه ى خير براى مردمانند و زمامداران فاجر سبب هلاكت مردمانند. امير مومنان "ع" در ضمن خطبه اى هنگام اردوكشى به شام براى پيكار با معاويه بن ابى سفيان و قاسطين چنين فرموده است:

'اتقو الله و اطيعو امامكم! فان الرعيه الصالحه تنجو بالامام العادل. الا و ان الرعيه الفاجره تهلك بالامام الفاجر.' [ ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادى الملقب بالمفيد، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، صححه و اخرجه السيد كاظم الموسوى المياموى، دارالكتب الاسلاميه، طهران، 1377 ق. ص 124، بحارالانوار، ج 32، ص 387، ج 34، ص 132. ]

از خدا بترسيد و از امام خود فرمان بريد، كه مردمان صالح به وسيله ى پيشواى عادل نجات مى يابند و بدانيد كه مردمان فاجر به وسيله ى پيشواى فاجر هلاك مى شوند.

بنابر انديشه ى سياسى امام على "ع" جز آنان كه عدالت را بر خود گماشته اند و عدالت حاكم بر انديشه و كردار و رفتار آنان است، كسى نمى تواند حق و عدل را به درستى برپا دارد. آن حضرت فرموده است: 'قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه، يصف الحق و يعمل به، لا يدع للخير الا امها و لا مظنه الا قصدها. قد امكن الكتاب من زمامه، فهو قائده و امامه، يحل حيث حل ثقله و ينزل حيث كان منزله.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 87. ]

عدالت را بر خود گماشته و نخستين نشانه ى آن اينكه هوا و هوس را از دل برداشته. حق را ستايد و كار بندد و كار نيكى نيست كه ناكرده گذاشته و در جايى گمان فايدتى نبرده جز كه به رسيدن بدان همت گماشته. خود را در اختيار كتاب خدا نهاده و آن را راهبر و پيشواى خود قرار داده. هر جا گويد بار گشايد و هر جا كه فرمان دهد فرود آيد.

قوت

هر كس در هر مرتبه از مراتب زمامدارى قرار مى گيرد، بايد قوت لازم براى آن مرتبه را داشته باشد، يعنى قوت تحمل بار سنگين امانت اداره ى مردمان، گشادگى سينه، توانايى تحمل مخالفان، شجاعت لازم در تصميم گيرى و ايستادگى، صلابت و استوارى در امور، مصمم بودن در راهبرى، توان ايستادگى در برابر مشكلات و ناملايمات، صبر و استقامت بر مصيبتها و نيز نعمتها و صبر در برابر معصيتها و صبر بر طاعت خدا و توانايى حفظ حدود الله و مرزها و پاسدارى از حقوق مردمان و قوانين و مقررات و... به بيان امير مومنان على "ع":

'ايها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه.' [ همان، خطبه ى 173. ]

اى مردم، سزاوارترين اشخاص براى حكومت كسى است كه بدان تواناتر باشد.

آن كه قوت لازم را براى اداره ى امور ندارد، تحت سلطه ى كار يا تحت استيلاى اين و آن قرار مى گيرد و زمام امور از كف او بيرون مى رود و گرفتار تزلزل و پريشانى و تصميمها و اقدامات متناقض مى گردد. امام على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر چنين يادآور شده است:

'و اجعل لراس كل امر من امورك راسا منهم لا يقهره كبيرها و لا يتشتت عليه كثيرها.' [ همان، نامه ى 53. ]

بر سر هر يك از كارهايت مهمترى از آنان بگمار كه نه بزرگى كار او را ناتوان سازد و نه بسيارى آن وى را پريشان نمايد.

انسانى كه سعه ى صدر لازم را اداره ى امور نداشته باشد، سنگينى بار امانت مديريت را تاب نمى آورد و حق مردمان را ادا نمى كند، چنانكه امير مومنان "ع" به صراحت فرموده است:

'من ضاق صدره لم يصبر على اذا الحق.' [ كنزالفوائد، ج 1، ص 278. ]

كسى كه سينه اش تنگ باشد، بر اداى حق تاب نياورد.

گشادگى سينه از لوازم مديريت است و بى گمان آن كه سينه اش تنگ باشد، قوت لازم را براى اداره ى امور نخواهد داشت. امام "ع" فرموده است:

'آله الرياسه سعه الصدر.' [ نهج البلاغه، حكمت 176. ]

وسيله و ابزار رياست و مديريت، گشادگى سينه است.

نابردبارى و كم تحملى سبب مى شود كه رشته ى كار از كف انسان بيرون رود و نيز نتواند مخالفان را تحمل نمايد و حقوق مردمان را ادا كند و انصاف را به پا دارد. امير مومنان على "ع" كارگزاران خود را به شكيبايى و بردبارى و دادورزى در اداره ى امور سفارش كرده و چنين فرموده است: 'فانصفوا الناس من انفسكم و اصبروا لحوائجهم.' [ همان، نامه ى 51. ]

پس داد مردم را از خود بدهيد و با آنان انصاف روا داريد و در برآوردن حاجتهاى ايشان شكيبايى ورزيد.

شكيبايى و بردبارى از اجزاء رئيسى حكومت است و بدون آن كسى قوت مديريت نخواهد داشت. به بيان امير مومنان "ع":

'الحلم راس السياسه.' [ شرح غررالحكم، ج 1، ص 197. ]

بردبارى سر رياست و سياست است.

بردبارى زمامداران مايه ى استوارى حكومت و ارجمندى سياست آنان است و چيزى چون بردبارى و شكيبايى در اداره ى امور راهگشا نيست. پيشواى بردباران على "ع" بردبارى را چنين كارساز معرفى فرموده است:

'و لا عز كالحلم.' [ نهج البلاغه، حكمت 113. ]

هيچ عزتى چون بردبارى نيست.

با چنين قوتهايى در مديريت، حكومت حكمت سامان مى يابد و اعتدال همه امور را فرامى گيرد و عدالت به درستى رخ مى نمايد. پيشواى عدالتخواهان، على "ع" در حكمتى والا چنين فرموده است:

'و العدل منها على اربع شعب، على غائص الفهم و غور العلم و زهره الحكم و رساخه الحلم. فمن فهم علم غور العلم و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم و من حلم لم يفرط فى امره و عاش فى الناس حميدا.' [ همان، حكمت 31. ]

و عدالت بر چهار ركن است: بر فهمى ژرف نگرنده و دانشى پى به حقيقت برنده، و نيكو داورى كردن و در بردبارى استوار بودن. پس آن كه به ژرفاى دانش رسيد از آبشخور شريعت سيراى گرديد و آن كه بردبار بود، تقصير نكرد و ميان مردم با نيكنامى زندگى نمود.

شكيبايى و پايدارى در اداره ى امور، بستر هموار شدن راهها و دريچه ى رسيدن به هدفهاست و بدون چنين قوتى در مديريت، كسى را نجات و رستگارى نيست. حاكمان حكيم بر اساس شكيبايى و بزرگوارى و حق مدارى مديريت مى كنند كه اين امور راز كاميابى است. امير مومنان على "ع" در ضمن خطبه اى مفصل، [ : ن. ك: پرتوى از نهج البلاغه، ج 1، ص 681.. ] چنين فرموده است:

'رحم الله امرءا سمع حكما فوعى و دعى الى رشاد فدنا و اخذ بحجزه هاد فنجا. راقب ربه و خاف ذنبه، قدم خالصا و عمل صالحا اكتسب مذخورا و اجتنب محذورا و رمى غرضا و احرز عوضا. كابر هواه و كذب مناه. جعل الصبر مطيه نجاته و التقوى عده وفاته. ركب الطريقه الغزاء و لزم المحجه البيضاء. اغتنم المهل و بادر الاجل و تزود من العمل.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 76. ]

خداوند رحمت كند انسانى را كه حكمى "حكمتى" را شنيد و نيك فهم كرد و به رستگارى خوانده شد و بدان رو آورد. و در پى راهنمايى افتاد و رهيد و خدا را حاضر ديد و از گناه ترسيد. توشه پيش فرستاد و كرده نيك براى ذخيرت ورزيد. و از آنچه پرهيز بايد، دورى گزيد. در پى حق رفت و بدان رسيد و آرزو را سركوب كرد و با هوس خويش جنگيد. شكيبايى را مركب نجات ساخت و پرهيزگارى را برگ روز وفات. راه روشن را پيش گرفت و طريق راست را مسير خويش گرفت. فرصت زندگى را غنيمت شمرد و بر اجل پيشى گرفت و كار نيك ذخيرت كرد. با چنين تواناييهايى است كه مى توان در طريق راست گام برداشت و امانت حكومت را پاس داشت. امام على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر در باب صفات و ويژگيهاى زمامداران و قوتهاى لازم براى اداره ى مردمان و اداى حقوق آنان فرموده است:

'و ليس يخرج الوالى من حقيقه ما الزمه الله من ذلك الا بالاهتمام و الاستعانه بالله و توطين نفسه على لزوم الحق و الصبر عليه فيما خف عليه او ثقل.' [ همان، نامه ى 53. ]

و والى چنانكه بايد از عهده ى آنچه خدا بر او واجب كرده برنيايد، جز با كوشش و از خدا يارى جستن و خود را براى اجراى حق آماده نمودن و شكيبايى ورزيدن در انجام دادن كار، خواه بر او دشوار آيد يا آسان نمايد.

سلامت

پاك بودن زمامداران از آلودگيهاى نفسانى و خصلتهاى غيرانسانى از شروط واجب براى زمامدارى در حكومت حكمت است و كسى نمى تواند با وجود چنين خصلتها و آلودگيهايى مديريتى حكيمانه داشته باشد، خصلتها و آلودگيهايى همچون: دنيادوستى، خودخواهى، خودمحورى، انحصارطلبى، خودرايى، رياست طلبى، قدرت پرستى، مقام دوستى، جاه طلبى، خودستايى، شهرت طلبى، آزمندى، آرزوگرايى، جوپذيرى، سازشكارى، پرده درى، خودبينى، تنگ نظرى، بى وفايى، باطل گرايى، طمع ورزى، بدخلقى، خشك مغزى، كينه توزى، حقارت پذيرى، خشونت ورزى، فخرفروشى، لجاجت ورزى، حيله گرى، بدبينى، انتقام گيرى، بى اعتمادى، شتاب ورزى، نااميدى، پست همتى، رياكارى، ظاهربينى، بى حيايى، محبت كور و افراطى، رشكينى، خودنمايى، اشرافيگرى و جز اينها. امير مومنان على "ع" وجود خصلتهاى ناپسند و آلودگيها را موجب تباهى سازمان و گمراهى مردمان و نابودى آنان دانسته و فرموده است:

'و قد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامه المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فيهلك الامه.' [ همان، كلام 131. ]

و شما خوب مى دانيد كه نه جايز است بخيل بر ناموس و جان و غنيمتها و احكام مسلمانان ولايت يابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مالهاى آنان حريص گردد و نه نادان تا به نادانى خويش مسلمانان را به گمراهى برد و نه ستمكار تا به ستم، عطاى آنان را ببرد و نه حيف و ميل كننده ى اموال تا به مردمى ببخشد و مردمى را محروم سازد و نه آن كه به خاطر حكم، رشوه ستاند تا حقوق را پايمال كند و آن را چنانكه بايد نرساند و نه آن كه سنت را ضايع سازد و امت را به هلاكت دراندازد.

دنيادوستى يعنى برقرار كردن نسبتى پست و نفسانى با امرى از امور عالم، ريشه و اساس همه ى خطاها و گناهان است، چنانكه امير مومنان على "ع" اين حقيقت را- كه نخستين بار پيامبر اكرم "ص" بيان فرمود [ احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن واضح اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، دار صادر، بيروت، ج 2، ص 96، ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى "الصدوق"، الخصال، صححه و علق عليه على اكبر الغفارى، متبه الصدوق، طهران، 1389 ق. ج 1، ص 25. ] يادآور شده است:

'حب الدنيا راس كل خطيئه.' [ ابومحمد الحسن بن على بن الحسين بن شعبه الحرانى، تحف العقول عن آل الرسول، مكتبه بصيرتى، قم، 1394 ق. ج 150، غررالحكم، ج 1، ص 342، حسين بن محمد تقى النورى الطبرسى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الطبعه الثانيه، موسسه آل البيت لاحياء التراث، بيروت، 1408 ق. ج 12، ص 41. ]

دوستى دنيا منشا همه ى خطاهاست.

پيشواى پارسايان، على "ع" همه ى معصيتها و نافرمانيها و تمام كجيها و انحرافها را در برقرار كردن نسبت پست و نفسانى با عالم يعنى دنياى مذموم معرفى كرده و راه نجات و رستگارى را در ذهن و ترك دنيا و پارسايى نشان داده و فرموده است:

'من هوان الدنيا على الله انه لا يعصى الا فيها و لا ينال ما عنده الا بتركها.' [ نهج البلاغه، حكمت 385. ]

در خوارى دنيا نزد خدا همين بس كه جز به دنيا نافرمانى او نكنند و جز با وانهادن دنيا به پاداشى كه نزد خداست نرسند.

دنيادوستى در صورتهاى گوناگون جلوه مى كند و هيچ آفتى چون آن زمامدارى را به تباهى نمى كشاند و سلامت امور را زايل نمى گرداند و خطرناكترين جلوه ى آن اين است كه دين وسيله ى دنيادوستى و تمتعات حيوانى گردد. امير مومنان على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر درباره حكومتهايى كه دين را وسيله ى مقاصد دنيايى خود كرده بودند و به نام اسلام پناهى، دنياخواهى مى كردند و به جاى امانتدارى، خودكامگى مى نمودند، چنين يادآور شده است:

'فان هذا الدين قد كان اسيرا فى ايدى الاشرار، يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا.' [ همان، نامه ى 53. ]

در اين باره نيك بنگر كه اين دين در دست بدكاران گرفتار بود، در آن، كار از روى هوس مى راندند و به نام دين دنيا را مى خوردند.

پيشواى آزادگان، على "ع" جلوه ى كامل پارسايى نسبت به دنيا و وارستگى از بندهاى آن، در نامه اى به عثمان بن حنيف- استاندار بصره- درباره ى وانهادن دنيا و آنان كه در اسارت آن به هلاكت رسيدند، چنين فرموده است:

'اليك عنى يا دنيا، فحبلك على غاربك، قد انسللت من مخالبك و افللت من حبائلك و اجتنبت الذهاب فى مداحضك. اين القرون الذين غررتهم بمداعبك! اين الامم الذين فتنتهم بزخارفك! فها هم رهائن القبور و مضامين اللحود. و الله لو كنت شخصا مرئيا و قالبا حسيا، لاقمت عليك حدود الله فى عباد غررتهم بالامانى و امم القيتهم فى المهاوى و ملوك اسلمتهم الى التلف و اوردتهم موارد البلاء، اذ لا ورد و لا صدر! هيهات! من وطى ء دحضك زلق و من ركب لججك غرق و من ازور عن حبائلك وفق و السالم منك لا يبالى ان ضاق به مناخه و الدنيا عنده كيوم حان النسلاخه. اعزبى عنى! فو الله لا اذل لك فتستذلينى و لا اسلس لك فتقودينى. [ همان، نامه ى 45. ]

دنيا! از من دور شو كه مهارت بر دوشت نهاده است گسسته و من از چنگالت به در جسته ام و از ريسمانت رسته و از لغزشگاههايت دورى گزيده ام. كجايند مهترانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان دادى؟ كجايند مردمى كه با زيورهايت دام فريب بر سر راهشان نهادى. آنك در گورها گرفتارند و در لابلاى لحدها ناپديدار. به خدا اگر كالبدى بودى ديدنى يا قالبى بپسودنى- تو را وانمى گذاشتم- و حد خدا را درباره ات برپا مى داشتم. به كيفر بندگانى كه آنان را با آرزوها دستخوش فريب ساختى و مردمانى كه در هلاكت جايهايشان درانداختى و پادشاهانى كه به دست نابودى شان سپردى و در چنگال بلايشان درآوردى. نه راهى براى در شدن و نه گريزگاهى براى بيرون آمدن. هرگز! آن كه پا در لغزشگاهت نهاد به سر درآمد و آن كه در ژرفاى دريايت فرو رفت به در نيامد و آن كه از ريسمانهايت رهيد، توفيق رفيقش گرديد و آن كه از گزند تو ايمن است، باكش نبود اگر جاى تنگش مسكن است و دنيا در ديده ى او چنان است كه گويى روز پايان آن است. از ديده ام نهان شو! به خدا سوگند رامت نشوم كه مرا خوار بدارى و گردن به بندت ندهم تا از اين سو بدان سويم كشانى.

رهايى از دامهاى دنيا و وارستگى از وابستگى به زيورهاى آن شرط زمامدارى است، زيرا دوستدار دنيا و نارهيده از آن، همه چيز را در خدمت دنياى خود مى خواهد و مردمان را نيز در راه رسيدن به مطامع دنيايى خويش به خدمت مى گيرد و خود و ديگران را به هلاكت مى كشاند. الگوى پارسايان. على "ع" چنين سفارش فرموده است:

'يا اسرى الرغبه اقصروا، فان المعرج على الدنيا لا يروعه منها الا صريف انياب الحدثان.' [ همان، حكمت 359. ]

اى اسيران آز! بازايستيد كه گراينده ى دنيا را آن هنگام بيم فراآيد كه بلاهاى روزگار دندان به هم سايد.

هر كجا لغزيدن و فروافتادنى مشاهده مى شود، رد پايى از دنيادوستى و طمع ورزى ديده مى شود. به بيان آموزگار وارستگى، على "ع":

'اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.' [ همان، حكمت 219. ]

قربانگاه خردها را بيشتر آنجا توان يافت كه برق طمعها بر آن تافت.

خودكامگى، انحصارطلبى و قدرت پرستى، خرد نورانى و عقل ربانى را زايل مى كند و آدمى را از صورت و سيرت انسانى بيرون مى برد و از او جانورى درنده خوى مى سازد كه جز به دريدن "حرمت آدميان" و تجاوز نمودن "به حقوق مردمان" و خوردن "داراييهاى آنان" نمى پردازد. امام على "ع" در اين باره به مالك اشتر چنين هشدار داده است:

'و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله، فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك يطامن اليك من طماحك و يكف عنك من غربك و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقلك!' [ همان، نامه ى 53. ]

اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو پديد آرد و خود را بزرگ بشمارى، بزرگى حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه چيست و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست، كه چنين نگريستن سركشى تو را مى خواباند و تيزى تو را فرومى نشاند و خرد رفته ات را به جاى بازمى گرداند.

با كمترين ظهور خودمحورى، رياست طلبى و مقام دوستى در عرصه ى زمامدارى، حكومت جهالت و ضلالت رخ مى نمايد كه صورتى از حيوانيت آدمى است و سلطه گرى، بيدادگرى و تباهگرى از لوازم آن است. امام "ع" اين حقيقت را به مالك اشتر گوشزد كرده و فرموده است:

'و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم.' [ همان. ]

نسبت به مردمان همچون جانورى آزاردهنده و درنده خوى مباش كه خوردنشان را غنيمت بشمارى!

خودرايى، جاه طلبى و تنگ نظرى بزرگترين آفت زمامدارى و مايه ى زوال سلامت امور است و حكومت را به سوى هلاكت سوق مى دهد. امير بيان، على "ع" به صراحت فرموده است:

'من استبد برايه هلك.' [ همان، حكمت 161. ]

هر كه خودراى گرديد، به هلاكت رسيد.