حکومت حکمت
حکومت در نهج البلاغه

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۹ -


سلوك زمامداران

سلوك زمامداران و راه و رسم و روش و رفتار آنان در زندگى شخصى، اجتماعى و سياسى از مهمترين مباحث حكومتى است و آنچه بيشترين تاثير را در رفتار حكومتى دارد، نوع سلوك زمامداران است.

سلوك شخصى

سلوك ساده زيستانه از لوازم حكومت حكيمانه است و پيشواى پارسايان، على "ع" چنين سلوكى را براى زمامداران واجب و ضرورى معرفى كرده و فرموده است:

'ان الله تعالى فرض على ائمه العدل ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره.' [ همان، كلام 209. ]

خداى متعال بر پيشوايان دادگر واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندى، تنگدست را پريشان و نگران نسازد.

فلسفه ى سلوك ساده زيستانه، آزادى از اشرافيت براى خدمت است، همراهى و همدردى با مردم ناتوان و درك ملموس زندگى آنان است در جهت تلاش براى برپا نمودن عدالت و رفاهت براى ايشان و بازداشتن توانگران از سركشى و طغيان است. پيشواى موحدان، على "ع" در اين باره چنين رهنمود داده است:

'ان الله جعلنى اماما لخلقه، ففرض على التقدير فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى كضعفاء الناس، كى يقتدى الفقير بفقرى و لا يطغى الغنى بغناه.' [ ابوجعفر محمد بن يعقوب الكينى، الكافى، صححه و علق عليه على اكبر الغفارى، دارالكتب الاسلاميه، طهران، 1388 ق. ج 1، ص 410 "'غناه' آمده است". ]

همانا خداوند مرا پيشواى خلقش قرار داده و بر من واجب كرده است كه درباره خودم "سلوك شخصى ام" و خوراك و نوشاك و پوشاكم مانند مردم ناتوان عمل كنم، تا اينكه ناتوان به سيره ى فقيرانه ى من تاسى كند و توانگر به وسيله ى ثروتش سركشى و طغيان نكند.

امير مومنان على "ع" اين سلوك ساده زيستانه را پاس مى داشت و با تمام توان در جهت برپايى عدالت و رفاهت براى مردمان گام برمى داشت، چنانكه امام صادق "ع" درباره ى سلوك امير مومنان "ع" فرموده است:

'كان على- عليه السلام- اشبه الناس طعمه و سيره برسول الله- صلى الله عليه و آله- و كان ياكل الخير و الزيت و يطعم الناس الخبز و اللحم.' [ : همان، ج 8، ص 165. ]

على "ع" شبيه ترين مردمان به رسول خدا "ص" در اطعام و سيره بود و او خود نان و روغن زيتون مى خورد و به مردمان نان و گوشت مى خورانيد.

امير مومنان على "ع" معتقد بود كه زمامداران بايد مرزهاى ساده زيستى را پاس بدارند و از سلوك ساده زيستانه بيرون نروند تا بتوانند خدمتگزار مردمان و امانتدار آنان باشند. وقتى به آن حضرت گزارش رسيد كه استاندار بصره- عثمان بن حنيف- به ميهمانى يكى از ثروتمندان بصره رفته است كه در آن مهمانى، غذاهاى رنگارنگ تدارك شده و جاى فقرا خالى بوده است، در نامه اى او را سخت سرزنش كرد و لزوم سلوك ساده زيستانه ى زمامداران را يادآور شد و فرمود:

'اما بعد، يا ابن حنيف، فقد بلغنى ان رجلا من فتيه اهل البصره دعاك الى مادبه، فاسرعت اليها تستطاب لك الالوان و تنقل اليك الجفان و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو. فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه عليك علمه فالفظه و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه. الا و ان لكل ماموم اماما يقتدى به و يستضى ء بنور علمه. الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بفرصيه. الا و انكم لا تقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد و عفه و سداد. فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طهرا و لا حزت من ارضها شبرا و لا اخذت منه الا كفوت اتان دبره و لهى فى عينى اوهى و اهون من عفصه مقره. بلى! كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم الله. و ما اصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها فى غد جدث تنقطع فى ظلمته آثارها و تغيب اخبارها و حفره لو زيد فى فسحتها و اوسعت يدا حافرها، لاضغطها الحجر و المدر و سد فرجها التراب المتراكم و انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنه يوم الخوف الاكبر و تثبت على جوانب المزلق. و لو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز. و لكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه- و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع- او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى، او اكون كما قال القائل:

و حسبك داء ان تبيت ببطنه   و حولك اكباد تحن الى القد

ااقنع من نفسى بان يقال: هذا اميرالمومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر، او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش! فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات، كالبهيمه المربوطه، همها علفها، او المرسله شغلها تقممها،

تكترش من اعلافها و تلهو عما يراد بها، او اترك سدى، او اهمل عابثا، او اجر حبل الضلاله، او اعتسف طريق المتاهه! و كانى بقائلكم يقول: اذا كان هذا قوت ابن ابى طالب، فقد قعد به الضعف عن قتال الاقران و منازله الشجعان. الا و ان الشجرة البريه اصلب عودا و الرواتع الخضره ارق جلودا و النابتات العذيه اقوى وقودا و ابطا خمودا... فاتق الله يا ابن حنيف و لتكفف اقراصك، ليكون من النار خلاصك.' [ نهج البلاغه، نامه ى 45. ]

اما بعد، اى پسر حنيف! به من گزارش داده اند كه مردى از جوانان بصره تو را به خوان ميهمانى اش دعوت كرده است و تو بدانجا شتافته اى. خوردنيهاى نيكو برايت آورده اند و پى درپى كاسه ها پيشت نهاده اند. گمان نمى برم تو ميهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندشان به جفا رانده است و بى نيازشان دعوت شده. به آنچه مى خورى بنگر "آيا حلال است يا حرام؟" آن گاه آنچه حلال بودنش براى تو مشتبه بود از دهان بينداز و آنچه را يقين به پاكيزگى و حلال بودنش دارى تناول كن. آگاه باش كه هر پيروى پيشوايى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانش او روشنى جويد. بدان كه پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه ى فرسوده و دو گرده ى نان بسنده كرده است. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد، ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و كوشيدن و پاكدامنى و درستى ورزيدن. به خدا سوگند من از دنياى شما زر و سيمى نيندوخته ام و از غنيمتها و ثروتهاى آن مالى ذخيره نكرده ام و براى اين جامه ى فرسوده ام بدلى مهيا نساخته ام و از زمين آن حتى يك وجب در اختيار نگرفته ام و از اين دنيا بيش از خوراكى مختصر و ناچيز بر نگرفته ام. اين دنيا در چشم من بى ارزشتر و خوارتر از دانه اى تلخ است كه بر شاخه ى درختى بلوط برويد. آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده تنها فدك در دست ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيدند و مردمى سخاوتمندانه از آن ديده پوشيدند. و بهترين داور پروردگار است و مرا با فدك و جز فدك چه كار است؟ در حالى كه جايگاه فرداى آدمى گور است كه در تاريكى آن نشانه هايش ناپديد و اخبارش نهان مى گردد، در گودالى كه اگر گشادگى آن بيفزايد و دستهاى گوركن فراخش كند، سنگ و كلوخ آن را بيفشارد، و خاك انباشته رخنه هايش را به هم آرد. من نفس خود را با پرهيزگارى مى پرورانم "و رام مى سازم" تا در روزى كه پربيم ترين روزهاست در امان وارد شد و در آنجا كه همه مى لغزند پايدار ماند. اگر مى خواستم مى توانستم از عسل خالص و مغز گندم و بافته ى ابريشم براى خود خوراك و پوشاك تهيه كنم. اما هرگز هوا و هوس بر من چيره نخواهد شد و حرص و طمع مرا به گزيدن خوراكها نخواهد كشيد. در حالى كه ممكن است در سرزمين 'حجاز' يا 'يمامه' [ 'يمامه' منطقه اى در جنوب عربستان به فاصله ده روز راه از 'بحرين' بوده است كه در برخى كتابها آن را از 'يمن' و دربرخى از 'حجاز' مى شمردند. ر. ك: معجم البلدان، ج 5، ص 442. ] كسى باشد كه حسرت گرده ى نانى برد، يا هرگز شكمى سير نخورد. آيا من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايى باشد از گرسنگى به پشت دوخته و جگرهايى سوخته؟ يا چنان باشم كه آن شاعر گفته است:

اين درد تو را بس كه شب سير بخوابى و گرداگردت شكمهايى گرسنه و به پشت چسبيده باشد.

آيا بدين بسنده كنم كه مرا امير مومنان گويند و در ناخوشاينديهاى روزگار شريك آنان نباشم؟ يا در سختيهاى زندگى برايشان نمونه نباشم؟ مرا نيافريده اند تا خوردنيهاى گوارا سرگرمم سازد، چون چارپاى بسته كه به علف پردازد، يا همچون حيوان رها شده اى كه كارش چريدن و خوردن و پر كردن شكم است و از سرنوشتى كه در انتظار اوست بى خبر است، آيا بيهوده يا مهمل و عبث آفريده شده ام؟ آيا بايد سررشته دار ريسمان گمراهى باشم؟ و يا در راه سرگردانى رهسپار گردم؟ و چنان مى بينم كه گوينده اى از شما مى گويد: اگر اين خوراك پسر ابوطالب است، بايد هم اكنون نيرويش به سستى گراييده باشد و از مبارزه با همتايان و نبرد با شجاعان بازماند. بدانيد درختى كه در بيابان خشك رويد چوبش محكمتر است و سبزه هاى خوشنما پوستش نازكتر و رستنيهاى صحرايى را آتش افروخته تر است و خاموشى آن ديرتر... پس اى پسر حنيف! از خدا بترس و به همان گرده هاى نانت بسنده كن تا رهايى تو از آتش دوزخ امكان پذير باشد.

بنابراين زندگى شخصى زمامداران در مراتب مختلف آن، امرى صرفا شخصى نيست و بايد سلوكى ساده زيستانه را در وجوه گوناگون زندگى خود پاس بدارند.

سلوك اجتماعى

سلوك مردمدارانه از لوازم انفكاك ناپذير حكومت حكمت است، زيرا پاس داشتن حرمت و حقوق مردمان و حفظ كرامت و عزت ايشان و رفق و مدارا با آنان و پرهيز از احتجاب و فاصله گرفتن و امتيازخواهى، از مبانى حكومت خردمندانه است. امير مومنان على "ع" بر سلوك مردمدارانه تاكيدى شگفت داشت و اجازه نمى داد كه كارگزاران حكومت او از اين سلوك فاصله گيرند و به سلوكى ملوكانه نزديك شوند. آن حضرت خوشرفتارى با مردمان و نزديكى به ايشان و فروتنى در برابر آنان و خدمتگزار بودن زمامداران و كارگزاران را حق مردمان بر مسئولان حكومت مى دانست، نه لطف و مرحمتى از سر منت بديشان. امام على "ع" در نامه اى به فرماندهان سپاه چنين يادآور شده است:

'اما بعد، فان حقا على الوالى الا يغيره على رعيته فضل ناله و لا طول خص به و ان يزيده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه.' [ نهج البلاغه، نامه ى 50. ]

اما بعد، بر والى است كه اگر به زيادتى رسيد يا نعمتى مخصوص وى گرديد، موجب دگرگونى او نشود و آنچه خداوند از نعمت خويش نصيبش كرده بر نزديكى وى به بندگان خدا و مهربانى او به برادرانش بيفزايد.

مديريت در حكومت حكمت، خود را از مردمان دور نگاه داشتن و در برج عاج نشستن و دستى از دور بر آتش داشتن نيست، كه با مردم بودن و در ميان مردم زيستن و همگام و همراه يكديگر به اداره ى امور برخاستن است، همراهى و مشاركت و همدلى و معاضدت ركن اساسى در حكومت حكمت است. امير مومنان على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر چنين آموزش داده است:

'فلا تطولن احتجابك عن رعيتك، فان احتجاب الولاه عن الرعيه شعبه من الضيق و قله علم بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه، فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحق بالباطل. و انما الوالى بشر لا يعرف ما توارى عنه الناس به من الامور، و ليست على الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الكذب.' [ همان، نامه ى 53. ]

مباد كه دور از چشم مردم ديرى در سراپرده ى سياست بمانى كه غيبت زمامداران از ملت، منشا كم آگاهى از جريانهاى كشور باشد و غيبت از مردم پيوندشان را با آنچه پس پرده است، مى گسلد و در نتيجه، مسائل كوچك در چشمشان بزرگ و مسائل بزرگ، كوچك، زيباييها، زشت و زشتيها، زيبا جلوه مى كند و حق و باطل در هم مى آميزد. واقعيت جز اين نيست كه زمامدار، آدمى بيش نباشد و جريانهايى را كه ديگران از او پوشيده مى دارند، نمى تواند دريابد و به درستى بشناسد و بر پيشانى حق نشانه هايى خاص نباشد كه به يارى آنها راست و دروغ باز شناخته شود. [ عبدالمجيد معاديخواه، نهج البلاغه، خورشيد بى غروب، ترجمه و تاليف، چاپ اول، نشر ذره، 1374 ش. ص 363. ]

امير مومنان على "ع" تاكيد مى كرد كه كارگزارانش در سلوك اجتماعى خود بر مردمان امتيازجويى نكنند و در آنچه همگان برابرند، براى خود امتيازى قرار ندهند، چنانكه در عهدنامه ى مالك اشتر چنين فرموده است:

'و اياك و الاستئثار بما الناس فيه اسوه.' [ نهج البلاغه، نامه ى 53. ]

بپرهيز از آنكه چيزى را ويژه ى خود گردانى كه بهره همه ى مردم در آن يكسان است.

امام على "ع" سلوك فروتنانه ى زمامداران و كارگزاران با مردمان را پاس مى داشت و از كارگزاران خود مى خواست كه با سلوكى فروتنانه و رفتارى مردمدارانه خدمتگزارى نمايند. آن حضرت در نامه اى به برخى كارگزاران خود چنين سفارش كرده است:

'و اخفض للرعيه جناحك و ابسط لهم وجهك و الن لهم جانبك و آس بينهم فى اللحظه و النظره و الاشاره و التحيه، حتى لا يطمع العظماء فى حيفك و لا يياس الضعفاء من عدلك.' [ همان، نامه ى 46. ]

در برابر مردمان فروتن باش و آنان را با گشاده رويى و نرمخويى بپذير و با همگان يكسان رفتار كن و مساوات را حتى در گوشه چشم افكندن و نگاه كردن و درود و تحيت رساندن پاس دار، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوان نبندند و ناتوانان از عدالتت مايوس نگردند.

پيشواى آزادگان، على "ع" پرهيز از تشريفات و مناسبات ملوكانه را از امور مهم در سلوك اجتماعى زمامداران و كارگزاران برمى شمرد و خود به شدت از آن اجتناب مى نمود. هنگامى كه امام "ع" براى پيكار با قاسطين عازم صفين بود، به شهر 'انبار' رسيد. دهقانان آن سرزمين به استقبال على "ع" آمدند و بدين منظور پياده شدند و در ركاب آن حضرت شروع به دويدن كردند. امام "ع" پرسيد:'و ما اردتم بهذا الذى صنعتم؟' "از اين كار كه پياده شده ايد و مى دويد چه قصدى داريد"؟ گفتند:'اين كار رسم و خوى ماست و بدين وسيله اميران خود را بزرگ مى داريم و بديشان احترام مى گذاريم'. [ وقعه صفين، صص 144-143. ] امام "ع" خطاب به آنان فرمود:

'اما هذا الذى زعمتم انه منكم خلق تعظمون به الامراء، فو الله ما ينفع هذا الامراء و انكم لتشقون به على انفسكم و ابدانكم. فلا تعودوا له.' [ همان، ص 144. ]

اما اينكه گمان مى كنيد اين گونه اميران را بزرگ مى داريد و احترام مى گذاريد، به خدا سوگند كه اين دويدن شما سودى براى آنان ندارد و شما فقط خود را به رنج مى افكنيد و پيكرتان را آزرده مى سازيد. ديگر چنين نكنيد.

شريف رضى اين ماجرا را اين گونه نقل كرده است:

'و قال عليه السلام و قد لقيه عند مسيره الى الشام دهاقين الانبار فترجلوا له و اشتدوا بين يديه، فقال: ما هذا الذى صنعتموه؟ فقالوا: خلق منا نعظم به امراءنا. فقال: و الله ما ينتفع بهذا امراوكم و انكم لتشقون على انفسكم فى دنياكم و تشقون به فى آخرتكم. و ما اخسر المشقه وراءها العقاب، و اربح الدعه معها الامان من النار.' [ نهج البلاغه، حكمت 37. ]

و چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام "ع" به شام او را ديدند، براى وى پياده شدند و پيشاپيش دويدند. فرمود: اين چه كار بود كه كرديد؟ گفتند: عادتى است كه داريم و بدان اميران خود را بزرگ مى شماريم. فرمود: به خدا كه اميران شما از اين كار سودى نبردند و شما در دنيايتان خود را بدان به رنج مى افكنيد و در آخرتتان بدبخت مى شويد. و چه زيانبار است رنجى كه كيفر در پى آن است و چه سودمند است آسايشى كه با آن از آتش در امان است.

امير مومنان على "ع" در وجوه گوناگون سلوك اجتماعى زمامداران و كارگزاران بر رفتارى متواضعانه و مردمدارانه تاكيد مى ورزيد و اجازه نمى داد كه چنين سلوكى از سوى كارگزاران او ناديده گرفته شود و يا از جانب مردمان خو كرده به مناسبات ملوكانه زير پا گذاشته شود.

سلوك سياسى

در حكومت حكمت، سلوك سياسى زمامداران و كارگزاران سلوكى حكيمانه است كه در اين سلوك مناسبات سلطه گرانه و رفتار خودكامانه هيچ جايى ندارد و پايبندى به حدود الهى و رعايت كيفيت استخدام وسيله اصل شمرده مى گردد و اعتدال و انصاف در همه ى امور حفظ مى شود و مردمان نامحرم تلقى نمى شوند و صراحت و صداقت سياسى جلوه دارد و رفق و مدارا با مردمان و رحمت و محبت بديشان اساس امور است. امام على "ع" با دقت و شدت اين سلوك را پاس مى داشت. آن حضرت در نامه ى خود به اشعث بن قيس استاندار آذربايجان اين گونه نوشت:

'ليس لك ان تفتات فى رعيه.' [ همان، نامه ى 5. ]

اين حق براى تو نيست كه در ميان مردمان به استبداد و خودرايى عمل نمايى.

امير مومنان على "ع" در ابتداى عهدنامه ى مالك اشتر به آموزش سلوك سياسى پرداخته و چنين رهنمود داده است:

'فليكن احب الذخائر اليك ذخيره العمل الصالح، فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك، فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت. و اشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، او نظير لك فى الخلق، يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يوتى على ايديهم فى العمد و الخطا، فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذى تحب و ترضى ان يعطيك الله من عفوه و صفحه، فانك فوقهم و والى الامر عليك فوقك و الله فوق من ولاك! و قد استكفاك امرهم و ابتلاك بهم. و لا تنصبن نفسك لحرب الله فانه لا يد لك بنقمته و لا غنى بك عن عفوه و رحمته. و لا تندمن على عفو و لا تبجحن بعقوبه و لا تسرعن الى بادره وجدت منها مندوحه و لا تقولن انى مومر آمر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير.' [ همان، نامه ى 53. ]

پس نيكوترين اندوخته ى خود را كردار نيك بدان و هواى خويش را در اختيار گير، و بر نفس خود بخيل باش و زمام آن را در آنچه برايت روا نيست رها مگردان، كه بخل ورزيدن بر نفس، داد آن را دادن است در آنچه دوست دارد، يا ناخوش مى انگارد. و قلب خود را از مهربانى و دوستى و لطف به مردمان لبريز ساز و مبادا نسبت به آنان چون جانور درنده ى آزاركننده اى باشى كه خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا مردمان دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تواند و دسته ى ديگر در آفرينش با تو همانندند. گناهى از ايشان سر مى زند، يا علتهايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته خطايى بر دستشان مى رود. به خطايشان منگر و از گناهشان درگذر، چنانكه دوست دارى خداوند بر تو ببخشايد و گناهت را عفو فرمايد، چه تو برتر آنانى و آن كه بر تو ولايت دارد از تو برتر است و خداوند از آن كه تو را ولايت داد بالاتر و او ساختن كارشان را از تو خواست و آنان را وسيله ى آزمايش تو ساخت. و خود را آماده ى جنگ با خدا مكن كه كيفر او را نتوانى برتافت و در بخشش و آمرزش از او بى نيازى نخواهى يافت و بر بخشش پشيمان مشو و بر كيفر شادى مكن و به خشمى كه توانى خود را از آن برهانى مشتاب. و مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن، كه اين عين راه يافتن فساد در دل و خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول "در قدرت" است.

پيشواى عدالتخواهان، على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر، او را به سلوكى انسانى در عرصه سياست فرمان مى دهد كه مبتنى بر انديشه اى خردمندانه و رفتارى حكيمانه است. امام "ع" در ادامه عهدنامه ى مالك اشتر چنين فرمان داده است:

'انصف الله و انصف الناس من نفسك و من خاصه اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك، فانك الا تفعل تظلم! و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عباده، و من خاصمه الله ادحض حجته و كان لله حربا حتى ينزع او يتوب. و ليس شى ء ادعى الى تغيير نعمه الله و تعجيل نقمته من اقامه على ظلم، فان الله سميع دعوه المضطهدين و هو للظالمين بالمرصاد. و ليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها لرضى الرعيه، فان سخط العامه يجحف برضى الخاصه و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضى العامه... و انما عماد الدين، و حماع المسلمين و العده للاعداء، العامه من الامه، فليكن صغوك لهم و ميلك معهم.' [ همان. ]

نسبت به خداوند و نسبت به مردمان از جانب خود و از سوى خويشاوندان نزديكت و از سوى رعاياى مورد علاقه ات، انصاف به خرج ده! كه اگر به انصاف عمل نكنى ستم نموده اى و كسى كه بر بندگان خدا ستم كند، افزون بر بندگان، خدا نيز دشمن او بود و آن را كه خدا دشمن گيرد، دليل وى نپذيرد و او با خدا سر جنگ دارد، تا آن گاه كه بازگردد و توبه آرد و هيچ چيز چون بنياد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون ندارد و كيفر او را نزديك نيارد، كه خدا شنواى دعاى ستمديدگان است و در كمين ستمگران. و بايد از كارها آن را بيشتر دوست بدارى كه با ميانه روى سازگارتر بود و عدالت را فراگيرتر و در جلب خشنودى مردم گسترده تر، كه ناخشنودى همگانى، خشنودى خواص را بى اثر گرداند، و خشم خواص، خشنودى همگانى را زيانى نرساند... و همانا آنان كه دين را پشتيبانند و موجب انبوهى مسلمانان و آماده ى پيكار با دشمنان، عامه ى مردمانند. پس بايد گرايش تو به آنان بود و ميلت به سوى ايشان.

امير مومنان على "ع" در سلوك سياسى خود رسوم كهن و رايج عرصه ى سياست و حكومت را كه چون سدى ميان زمامداران و مردمان است، زير پا گذاشت و طومار روابط محافظه كارانه با گردنكشان و مناسبات ملاحظه كارانه با گردنفرازان و فرهنگ رياكارانه با مستبدان را در هم نورديد و جلوه ى زيباى سلوك سياسى حكيمانه را عينيت بخشيد و فرمود:

'و ان من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس، ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم على الكبر... فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره، و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل. فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء، و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.' [ همان، خطبه ى 216. ]

زشت ترين خوى زمامداران در نزد صالحان اين است كه مردمان بپندارند كه آنان دوستدار فخر و مباهات و بزرگ منشى اند و بناى كار خود را بر كبر و خودخواهى بنهند... پس با من چنان كه با سركشان سخن گويند سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان رفتار كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس از گفتن حق، يا راى زدن به عدالت بازمايستيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.

پيشواى آزادگان مبناى سلوك سياسى خود را بر صراحت و صداقت قرار داده بود و اين مبنا را در خطبه ى آغازين حكومت خويش اعلام فرمود:

'ذمتى بما اقول رهينه و انا به زعيم... و الله ما كتمت وشمه و لا كذبت كذبه.' [ همان، كلام 16. ]

پيمان من بدانچه مى گويم در گرو است و به درستى گفتارم متعهد و متكلفم... به خدا سوگند هرگز به اندازه ى سر سوزنى حقيقت را پنهان نداشته ام و هيچ گونه دروغى نگفته ام.

امير مومنان على "ع" در نامه اى به سران سپاه خود، درباره ى سلوك سياسى خويش چنين آورده است:

'الا و ان لکم عندي الا احتجز دونکم سرا في حرب ، و لا اطوي دونکم امرا الا في حکم ، و لا اوخر لکم حقا عن محله، و لا اقف به دون مقطعه، و ان تکونوا عندي في الحق سواء، فاذا فعلت ذلک و جبت لله عليکم النعمه، ولي عليکم الطاعه.' [ همان، نامه 50. ]

بدانيد حق شماست بر من كه چيزى را از شما نپوشانم جز راز جنگ- كه از پوشاندن آن ناگزيرم- و كارى را "جز در حكم شرع" بى راى زدن با شما انجام ندهم و حق شما را از موقع آن به تاخير نيفكنم و تا آن را نرسانم وقفه اى در آن روا ندارم و همه ى شما را در حق برابر دانم و چون چنين كردم، نعمت دادن شما بر خداست و اطاعت من بر عهده ى شماست.

سلوك سياسى امام "ع" بر گشودن راه نصيحت و انتقاد و استقبال از آن و صراحت در سخن و صداقت در عمل و مشورت و راى زنى در كارها و حق مدارى در امور استوار بود. امير مومنان على "ع" كارگزاران خود را به چنين سلوكى فرامى خواند. آن حضرت در عهدنامه ى مالك اشتر بدو چنين سفارش فرمود:

'و الزم الحق من لزمه من القريب و البعيد و كن فى ذلك صابرا محتسبا، واقعا ذلك من قرابتك و خاصتك حيث وقع و ابتغ عاقبته بما يثقل عليك منه، فان مغبه ذلك محموده. و ان ظنت الرعيه بك حيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم باصحارك، فان فى ذلك رياضه منك لنفسك و رفقا برعيتك و اعذارا تبلغ به حاجتك من تقويمهم على الحق.' [ همان، نامه ى 53. ]

و حق را از آن هر كه بود بر عهده دار، نزديك يا دور و در اين باره شكيبا باشد و اين شكيبايى را به حساب خدا بگذار. هر چند اين رفتار با خويشاوندان و اطرافيانت بود و عاقبت آن را با همه ى دشوارى كه دارد، چشم دار، كه پايان آن پسنديده است و سرانجامش فرخنده. و اگر مردمان بر تو گمان ستم بردند، عذر خود را آشكارا با آنان در ميان بگذار و با اين كار از بدگمانى شان به درآر، كه بدين رفتار، خود را به عدالت خوى داده باشى و با مردمان مدارا كرده و با عذرى كه مى آورى بدانچه خواهى رسيده و آنان را به راه حق آورده.

سرور حكيمان، حكومت را اين چنين حكيمانه مى خواست و صورت و سيرت نيكوى حكومت حكمت را با انديشه و سلوك خود بياراست.