حکومت حکمت
حکومت در نهج البلاغه

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۶ -


رفاهت

فراهم آوردن رفاه و آسايش و تحقق كفاف در زندگى براى همگان از اهداف اساسى در حكومت است كه بدان مسير تعالى آدميان هموار مى گردد. امير مومنان على "ع" در حكمتى نورانى فرموده است: 'من اقتصر على بلغه الكفاف فقد انتظم الراحه و تبوا خفض الدعه.' [ همان، حكمت 371. ]

هر كه به مقدار نياز اكتفا كند، آسايش و راحتى خود را فراهم آورد و گشايش و آرامش را به دست آورد.

امام على "ع" در حيطه ى حكومت خود حداقل نياز معيشتى همگان را تامين كرد و در راه فقرزدايى و تامين معيشتى گامهايى جدى برداشت، چنانكه خود فرمود:

'ما اصبح بالكوفه احد الا ناعما، ان ادناهم منزله لياكل البر و يجلس فى الظل و يشرب من ماء القراب.' [ ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، دارالاضواء، بيروت، 1405 ق. ج 2، ص 99، بحارالانوار، ج 40، ص 327. ]

كسى در كوفه نيست كه در رفاه به سر نبرد، حتى پايين ترين افراد نان گندم مى خورند و سرپناه دارند و از آب فرات مى آشامند.

امام على "ع" به رفاه عمومى توجهى تام داشت و عمران و آبادى سرزمينها و تامين شرافتمندانه و كرامت مدارانه مردمان را از اهداف حكومت خود مى دانست، چنانكه درباره ى مقاصد حكومتى خويش فرمود:

'... و نظهر الاصلاح فى بلادك.' [ نهج البلاغه، كلام، 131. ]

مقصد ما آن است كه اصلاح را در شهرهاى تو "اى خدا" آشكار نماييم.

با سامان دهى درست شهر و سرزمينها و آباد كردن آنها و افزايش درآمدها و دادن سهمها و بهره ها به حق و توزيع عادلانه ى درآمدهاست كه زمينه ى لازم براى رفاه همگانى فراهم مى شود. امير مومنان على "ع" در اهداف و برنامه هاى حكومتى خود بدين امور توجهى جدى داشت و ديدگاههاى خود را به روشنى بيان كرده است. در عهدنامه ى مالك اشتر، به وى چنين نوشته است: 'و تقفد امر الخراج بما يصلح اهله، فان فى صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم و لا صلاح لمن سواهم الا بهم، لان الناس كلهم عيال على الخراج و اهله. و ليكن نظرك فى عماره الارض ابلغ من نظرك فى استجلاب الخراج، لان ذلك لا يدرك الا بالعماره و من طلب الخراج بغير عماره اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم الا قليلا. فان شكوا ثقلا او عله، او انقطاع شرب او باله، او احاله ارض اعتمرها غرق، او اجحف بها عطش، خففت عنهم بما ترجو ان يصلح به امرهم و لا يثقلن عليك شى ء خففت به الموونه عنهم، فانه ذخر يعودون به عليك فى عماره بلادك و تزيين ولايتك، مع استجلابك حسن ثنائهم و تبجحك باستفاضه العدل فيهم، معتمدا فضل قوتهم، بما ذخرت عندهم من اجمامك لهم و الثقه منهم بما عودتهم من عدلك عليهم و رفقك بهم، فربما حدث من الامور ما اذا عولت فيه عليهم من بعد احتملون طيبه انفسهم به، فان العمران محتمل ما حملته و انما يوتى خراب الارض من اعواز اهلها و انما يعوز اهلها لاشراف انفس الولاه على الجمع و سوء ظنهم بالبقاء و قله انتفاعهم بالعبر.' [ همان، نامه ى 53. ]

و در كار خراج چنان بنگر كه اصلاح خراج دهندگان در آن است، چه صلاح خراج و خراج دهندگان به صلاح ديگران است و كار ديگران سامان نگيرد تا كار خراج دهندگان سامان پذيرد، كه مردمان همگان، هزينه خوار خراجند و خراج دهندگان و بايد نگريستنت به آبادانى زمين بيشتر از ستاندن خراج بود، كه ستاندن خراج جز به آبادانى ميسر نشود و آن كه خراج خواهد و به آبادانى نپردازد، شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش جز اندكى راست نيايد و

اگر از سنگينى- ماليات- شكايت كردند، يا از آفتى كه- به كشت- رسيده، يا آبى كه از كشتهايشان بريده، يا باران بدانها نباريده يا- بذر زمين- بر اثر غرق شدن يا بى آبى تباه گرديده، بار آنان را سبك گردان چندان كه مى دانى كارشان سامان پذيرد بدان. و آنچه بدان بار آنان را سبك گردانى بر تو گران نيايد، چه آن اندوخته بود كه به تو بازش دهند، با آبادانى كه در شهرهايت كنند و آرايشى كه به ولايتها دهند و نيز ستايش آنان را به خود كشانده اى و شادمانى كه عدالت را ميانشان گسترانده اى، در حالى كه تكيه بر فزونى قوت آنان خواهى داشت بدانچه نزدشان اندوخته اى: از آسوده ساختن خاطر آنان و به دست آوردن اطمينان، كه به عدالت تو خو گرفته اند و به مداراى تو آشنا گرديده و بسا كه در آينده كارى پديد آيد كه چون آن را به عهده ى آنان گذارى با خاطر خوشش بپذيرند- و خرده نگيرند، كه چون- شهرها- آبادان بود، هر چه بر عهده ى- مردم آن- نهى برد و زمين جز با تنگدستى ساكنان آن ويران نشود. و مردم شهرها هنگامى تنگدست گردند كه واليان روى به گرد آوردن مال آرند و از ماندن خود بر سر كار اطمينان ندارند و از آنچه مايه ى عبرت است كمتر سود بردارند.

امير مومنان "ع" وجوه لازم در جهتگيرى حكومت براى برقرارى رفاهت مردمان را يادآور شده است و هيچ چيز مانند آباد كردن شهرها و سرزمينها بستر رفاهت مردمان را فراهم نمى سازد. امام على "ع" درباره ى اين وجه از وجوه فراهم كننده ى رفاه مردم فرموده است:

'اما وجه العماره فقوله تعالى:"هو "الذى" انشاكم من الارض و استعمركم فيها" [ قرآن، هود/ 61. ] فاعلمنا سبحانه انه قد امرهم بالعماره، ليكون ذلك سببا لمعايشهم، بما يخرج من الارض من الحب و الثمرات و ما شاكل ذلك مما جعله الله معايش للخلق.' [ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، به تصحيح و تحقيق و تذييل عبدالرحيم الربانى الشيرازى، دار احياء التراث العربى، بيروت، ج 13، ص 195. ]

دليل اهتمام براى آباد كردن زمين، سخن خداى متعال است:'اوست كه شما را از زمين پديد آورد و از شما خواست كه در آن آبادانى كنيد'. پس خداى سبحان ما را آگاه ساخت كه مردمان را به آباد كردن فرمان داده است، تا دانه و ميوه و نظاير آنها را كه از زمين بيرون مى آيد- و خداوند آنها از روزى بندگان خود قرار داده است- وسيله ى معاش و رفاه آنان باشد.

حكومت در جهت تحقق رفاهت همگان بايد به درستى برنامه ريزى نمايد و با تدبير و حكمت اقتصاد استكبارى را بزدايد و زنجيره هاى استضعاف مالى را بگشايد و مردمان را به حقوق عادلانه ى خود برساند. امير مومنان على "ع" در اين باره چنين فرموده است:

'انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه:... و اصدار السهمان على اهلها.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 105. ]

همانا بر امام نيست جز آنچه از امر پرورگار به عهده ى او واگذار شده:... و رساندن سهمهاى بيت المال به در خور آن.

و نيز درباره ى حق مردمان بر حكومت در جهت تحقق رفاهت همگان فرموده است:

'فاما حقكم على... و توفير فيئكم عليكم.' [ همان، خطبه ى 34. ]

و شما را بر من حقى است، از جمله: حقى را كه از بيت المال داريد بگزارم.

رساندن حقوق مالى مردمان بديشان، آن هم به تمامه و تامين كامل زندگى آنان از امور اساسى در حكومت حكمت است. امام على "ع" در اين باره به مالك اشتر چنين فرموده است:

'ثم اسبغ عليهم الارزاق، فان ذلك قوه لهم على استصلاح انفسهم و غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم و حجه عليهم ان خالفوا امرك او ثلموا امانتك.'[ همان، نامه ى 53. ]

پس روزى كاركنانت را فراخ دار! كه فراخى روزى نيرويشان دهد تا در پى اصلاح خود برآيند و بى نيازشان سازد، تا به مالى كه در اختيار دارند دست نگشايند و حجتى بود بر آنان اگر فرمانت را نپذيرفتند، يا در امانتت خيانت ورزيدند.

امير مومنان "ع" به تامين معيشتى كامل و همه جانبه "اسباغ رزق" فرمان داده است كه در اين صورت مردمان به اصلاح مى آيند و امور به درستى سامان مى پذيرد. امام "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر او را به تامين كافى سپاهيان متوجه مى گرداند و اينكه سامان انسانها و امور در گرو فراهم نمودن رفاه معقول آنان است و اين بيانى فراگير است و همه ى مردمان را شامل مى گردد و از هدفهاى اساسى حكومت شمرده مى شود. آن حضرت فرموده است:

'ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به على جهاد عدوهم و يعتمدون عليه فيما يصلحهم و يكون من وراء حاجتهم.' [ همان. ]

و كار سپاهيان جز با خراجى كه خدا براى آنان معين فرموده درستى نپذيرد. تا بدان در جهاد با دشمن خود نيرومند شوند و كار خود را بدان سامان دهند. و آنان را از خراج آن اندازه بايد كه نيازمندى شان را كفايت نمايد.

تربيت

مهمترين هدف حكومت حكمت اين است كه زمينه ى رشد و تعالى فرد و جامعه را فراهم نمايد تا استعدادها در جهت كمال مطلق شكوفا شود. امير مومنان على "ع" فرموده است:

'و على الامام ان يعلم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان.' [ شرح غررالحكم، ج 4، ص 318. ]

بر امام است كه بر اهل ولايت خويش حدود اسلام و ايمان را تعليم دهد.

امام على "ع" آموزش همگان و رشد اخلاق و فضايل اخلاقى و شكوفا كردن كمالات انسانى در مردمان را از امور اساسى حكومت معرفى كرده و فرموده است:

'فاما حقكم على... و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 34. ]

شما را بر من حقى است، از جمله: شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آدابتان بياموزم تا بدانيد.

تربيت صحيح بنيان همه چيز است و هيچ امرى به سامانى درست نمى رسد جز در سايه ى تربيتى درست و اين هدف در حكومت حكمت بالاترين هدف است كه عافيت و عزت و سعادت اين جهانى و آن جهانى در گرو تربيت صحيح است. امير بيان، على "ع" فرموده است:

'من كمال السعاده السعى فى صلاح الجمهور.' [ شرح غررالحكم، ج 6، ص 30. ]

كمال سعادت تلاش كردن در صلاح امور همگان و تربيت جمهور مردمان است.

البته در راه اين مقصد بايد موانع رفع گردد و مقتضيات فراهم شود، چنانكه على "ع" احياى سنتهاى درست و در هم شكستن سنتهاى غلط و گسستن كند و زنجيرهاى دست و پا گير جامعه از رسوم و قيود و عادتها و تقليدهاى باطل و بى اساس را از اهداف حكومت حكمت برشمرده و فرموده است:

'فاعلم ان افضل عباد الله عد الله امام عادل هدى و هدى، فاقام سنه معلومه، و امات بدعه مجهوله.' [ نهج البلاغه، كلام 164. ]

بدان كه بهترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است دادگر، هدايت شده و راهبر، پس سنتهاى معلوم را برپا دارد و بدعتهاى مجهول را بميراند.

امام على "ع" فراهم كردن زمينه ى تربيت و رشد و تعالى مردمان را وجهه ى همت زمامداران دانسته و فرموده است:

'انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ فى الموعظه و الاجتهاد فى النصيحه.' [ همان، خطبه ى 105. ]

همانا بر امام نيست جز آنچه از امر پروردگار به عهده ى او واگذار شده است: كوتاهى نكردن در موعظت و كوشيدن در نصيحت.

همه ى تباهيها از فقدان تربيت صحيح برمى خيزد. از اين رو لازم است بيشترين توجه به امر تعليم و تربيت معطوف شود و اين امر در راس امور قرار گيرد. امام على "ع" فرموده است:

'عدم الادب سبب كل شر.' [ شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 258. ]

فقدان ادب و تربيت، علت هر شر و بدى است.

امير مومنان "ع" خود در اين جهت بسيار تلاش كرد، چنانكه فرموده است:

'ايها الناس، انى بثثت لكم المواعظ التى وعظ الانبياء بها اممهم و اديت اليكم ما ادت الاوصياء الى من بعدهم.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 182. ] اى مردم! من اندرزهايى را كه پيامبران به امتهايشان دادند، بر شما راندم، و آنچه را كه اوصيا، به پس از خود رساندند، رساندم.

و نيز فرموده است:

'قد ركزت فيكم رايه الايمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام و البستكم و العافيه من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى.' [ همان، خطبه ى 87. ]

رايت ايمان را ميان شما پابرجا كردم و مرزهاى حلال و حرام را برايتان جدا. از عدالت خود لباس عافيت بر تنتان كردم. و با گفتار و كردار خويش معروف را ميان شما گستردم و با خوى خود شما را نشان دادم كه اخلاق گزيده چيست.

در اين امر زمامداران بايد پيشگام بوده و بيش از هر كس آموخته و تربيت يافته باشند، چنانكه امير مومنان "ع" فرموده است:

'من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم.' [ همان، حكمت 73. ]

هر كه خود را پيشواى مردم سازد، بايد پيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد و بايد تربيت كردنش، پيش از آنكه با زبانش باشد، با سيرت و رفتارش باشد و آن كه خود را تعليم دهد و تربيت نمايد، شايسته تر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و تربيت نمايد.

و امام على "ع" خود چنين بود، همان طور كه فرمود:

'ايها الناس، انى و الله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها.' [ همان، خطبه ى 175. ]

اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى برنمى انگيزم، جز آنكه خود پيش از شما به گزاردن آن برمى خيزم. و شما را از معصيتى بازنمى دارم، جز آنكه خود پيش از شما آن را فرومى گذارم.

نقش مردم در حكومت

نوع تلقى از نقش مردم در حكومت، از امور تعيين كننده در نوع حكومت و رفتار و مناسبات حكومتى است، اينكه مردم در حكومت چه نقشى دارند و آيا اساسا مردم در حكومت نقش دارند يا خير، آيا بايد براى مردم در حكومت اعتبارى قائل شد يا خير و اينكه مردم در حكومت نقشى فعال و اساسى دارند يا نقشى غيرفعال و انفعالى و آيا مردم نقشى تعيين كننده در همه ى امور دارند يا خير.

برخى بر اين باورند كه مردم هيچ نقشى اساسى در حكومت ندارند و حكومت امرى پيچيده، تخصصى و علمى است كه جز نخبگان وخبرگان اين امر كسى را در آن نظر و نقش نيست و مردم در حكومت نقشى تبعى و سايه اى و ابزارى دارند. برخى ديگر معتقدند كه مردم تا اندازه اى در حكومت نقش دارند و اين اندازه را نخبگان تعيين مى كنند و بنا بر مصالح و ضرورتها، فتيله ى چراغ نقش مردم در حكومت را بالا مى كشند يا پايين مى آورند و در واقع تا حدودى كه نخبگان صلاح ببينند، نقشى را به مردم واگذار مى كنند و از مردم مى خواهند كه نقش خود را خوب بازى كنند و خواسته هاى نخبگان را تحقق بخشند. در اينجا نيز به واقع مردم هيچ نقشى اساسى در حكومت ندارند و مردم به اندازه ى مورد نياز صاحبان قدرت و حكمفرمايان اعتبار مى يابند و دوام و بقاى اين اعتبار تا زمان رفع نياز است. بنا بر باورى ديگر، نقش اصلى و كليدى در حكومت از آن مردم است، بدين معنا كه حكومت بدون مردم و بدون خواست آنان تحقق نمى يابد و بدون اقبال و راى مردم مشروعيت سياسى پيدا نمى كند و بدون حضور و مشاركت همه جانبه ى مردم به درستى اداره نمى شود و فارغ از محور قرار دادن مردم، حكومت سلامت نخواهد داشت و راست قامت نخواهد بود. بنابراين مردم نقشى ايجادى، ابقايى و اصلاحى دارند و تحقق حكومت، و صلاح و سامان آن و پابرجايى آن و سير به سوى اهداف آن به مردم بسته است. در انديشه ى سياسى و سلوك حكومتى امام على "ع" مردم چنين نقشى دارند. امير مومنان "ع" تحقق حكومت خود را اين گونه معرفى كرده است:

'اما و الذى فلق الحبه و برا النسمه، لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر... لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.' [ همان، خطبه ى 3. ]

آرى، به حق آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود... بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى كشيدم.

پس از بيست و پنج سال، مردم يكپارچه و سر از پا نشناخته، در حركتى عمومى خواستار پذيرش حكومت از جانب امام على "ع" شدند و با اصرار فراوان، امام "ع" را راضى كردند تا حكومت را بپذيرد. آن حضرت درباره ى نقش مردم در اين امر چنين فرموده است:

'و بسطتم يدى فكففتها و مددتموها فقبضتها، ثم تداككتم على تداك الابل الهيم على حياضها يوم وردها، حتى انقطعت النعل و سقط الرداء، و وطى ء الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياى ان ابتهج بها الصغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب.' [ همان، كلام 229. ]

دستم را "براى بيعت" گشوديد و من آن را بستم و به سوى خود كشيديد و من آن را برگرفتم. سپس بر من هجوم آورديد، همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاى خود درآيند و به يكديگر پهلو زنند. چندان كه "از هجوم مردمان" بند پاى افزار پاره شد و ردا از دوش افتاد و ناتوان پايمال گرديد. و خشنودى مردمان در بيعت با من بدانجا رسيد كه كودكان به وجد آمده بودند و سالخوردگان لرزان لرزان براى ديدار اين منظره به راه افتاده بودند و بيماران به كمك ديگران بدانجا آمده بودند و دختران نورس سر برهنه حاضر شده بودند.

حق حكومت به سبب شايستگى لازم از آن امام على "ع" بود و با اقبال مردم تكليف اداره امور بر دوش آن حضرت گذاشته شد و روشن است كه تا مردم نخواهند، آن حق محقق نمى شود و تكليف اداره ى امور بر دوش آن كه شايسته است گذاشته نمى شود و حكومتى مردمى شكل نمى گيرد.

امام على "ع" مكرر از وصيتى از جانب رسول خدا "ص" به وى سخن رانده است كه بنا بر آن به على "ع" سفارش شده است كه در صورت اقبال مردم به وى و اجتماع آنان بر حكومت او، خود را كنار نكشد و زمامدارى را عهده دار شود و در صورت پشت كردن مردم به وى و تفرق آنان در امر حكومت او، خود را كنار بكشد، و امير مومنان "ع" بر اين سفارش پايبند بود. اين وصيت بيانگر نوع نگاه پيامبر اكرم "ص" و على "ع" به امر حكومت و زمامدارى است كه جز با ميل و رغبت مردم و خواست و اقبال آنان به درستى پا نمى گيرد و حكومتى كه بر جهالت و ضلالت بنيان شود و بر اساس تغلب و تسلط پا بگيرد، هويتى غيرانسانى و ماهيتى نامردمى دارد كه جز با فريب و نيرنگ و زور و خشونت و ستم و بيداد برپا نمى ماند و اين نقطه ى مقابل حكومت حكمت است كه بنيانش بر بصيرت و معرفت است و بر اساس خواست مردمان و با رضايت آنان پا مى گيرد. امير مومنان على "ع" در بخشى از مكتوبى كه سرگذشت خود را پس از پيامبر اكرم "ص" تا شهادت محمد بن ابى بكر و سقوط مصر "زمان كتابت نامه" بيان فرموده، چنين آورده است:

'و قد كان رسول الله- صلى الله عليه و آله- عهد الى عهدا، فقال:"يابن ابى طالب لك ولاء امتى، فان ولوك فى عافيه و اجمعوا عليك بالرضا، فقم بامرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه فان الله سيجعل لك مخرجا ".' [ ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى الامامى، المسترشد فى امامه اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام، تحقيق احمد المحمودى، الطبعه الاولى، موسسه الثقافه الاسلاميه، طهران، 1415 ق. ص 417، رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى ابن طاووس، كشف المحجه لثمره المهجه، تحقيق محمد الحسون، الطبعه الاولى، مركز النشر، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، 1412 ق. صص 249-248، نهج السعاده، ج 5، صص 219-218، با مختصر اختلاف در لفظ. ]

رسول خدا "ص" مرا متعهد پيمانى كرده و فرموده بود:'پسر ابى طالب ولايت امتم حق توست. اگر به درستى و عافيت تو را ولى خود كردند و با رضايت درباره ى تو به وحدت نظر رسيدند، امرشان را به عهده گير و بپذير، اما اگر درباره ى تو به اختلاف افتادند، آنان را به خواست خود واگذار، زيرا خدا راه گشايشى به روى تو باز خواهد كرد'.

همچنين امير مومنان "ع" فرموده است:

'قال لى رسول الله- صلى الله عليه و آله:"ان اجتمعوا عليك فاصنع ما امرتك و الا فالصق كلكك بالارض ". فلما تفرقوا عنى جررت على المكروه ذيلى، و اغضيت على القذى جفنى و الصقت بالارض كلكلى.' [ شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 326. ]

رسول خدا "ص" به من فرمود:'اگر مردمان بر تو گرد آمدند، آنچه به تو فرمان داده ام به جا آور و امرشان را به عهده گير، وگرنه خود را به كنارى فرود آر و آنان را واگذار'. پس چون مردمان از گردم پراكنده شدند. بناچار دست فروهشتم و خار در چشم، ديده فروبستم و خود را به كنارى كشيدم.

مردم خود بايد سرنوشت خويش را تعيين كنند و رقم بزنند و حكومت حكمت، حكومتى نيست كه با تطميع و تهديد و با ارعاب و ارهاب ظهور يابد كه اين ويژگى حكومت جهالت و ضلالت است و حكومت در اسلام، حكومت حكمت و هدايت است، چنانكه پيامبر اكرم "ص" به مسلمانان فرموده بود:

'و ان تولوها عليا، تجدوه هاديا مهديا.' [ همان، ج 11، ص 11. ]

اگر على را به ولايت بگماريد، او را هدايت يافته اى هدايتگر مى يابيد.

امير مومنان على "ع" در همان زمان كه مردمان آمادگى خود را براى بيعت با آن حضرت و تشكيل حكومت وى اعلام كردند، در مسجد مدينه همگان را مخاطب قرار داد و اين حقيقت را كه سرنوشت اجتماعى و سياسى مردمان بايد به دست خود آنان باشد و هيچ كس اين حق را ندارد كه به جاى آنان تصميم بگيرد و مردمان خود بايد سرنوشت حكومتى خويش را رقم بزنند، به صراحت بيان فرمود:

'ايها الناس عن ملاء و اذن، ان هذا امركم ليس لاحد فيه حق الا ما امرتم، و قد افترقنا بالامس على امر و كنت كارها لامركم، فابيتم الا ان اكون عليكم. الا و انه ليس لى دونكم الا مفاتيح مالكم معى و ليس ان آخذ درهما دونكم، فان شئتم قعدت لكم و الا فلا اجد على احد.' [ الكامل فى التاريخ، ج 3، صص 194-193. ] اى مردم، اين امر "حكومت" امر شماست. هيچ كس جز آن كه شما او را امير خود گردانيد، حق حكومت بر شما را ندارد. ما ديروز هنگامى از هم جدا شديم كه من پذيرش ولايت شما را ناخوشايند داشتم، ولى شما اين را نپذيرفتيد و جز به اينكه من تشكيل حكومت دهم رضايت نداديد، آگاه باشيد كه من كسى جز كليددار شما نيستم و نمى توانم حتى يك درهم به ناروا از بيت المال برگيرم.

خداى متعال حق تعيين سرنوشت اجتماعى و سياسى مردمان را به رسميت شناخته است، زيرا كه جامعه بدون حكومت و قانون به هرج و مرج كشيده مى شود و اختلال و بى نظمى بر همه ى امور مستولى مى گردد و خداوند به چنين اختلال و تباهى رضايت نداده است. [ ن. ك: الامام روح الله الموسوى الخمينى، كتاب البيع، مطبعه مهر، قم، ج 2، ص 461. ] امير مومنان على "ع" در نامه اى كه از موضع احتجاج به معاويه نوشته و تشكيل حكومت خود را بر اساس اقبالى مردمى تبيين نموده و او را به بيعت با خويش فراخوانده، اين حقيقت را نيز يادآور شده و فرموده است:

'و انما الشورى للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما كان ذلك لله رضى.' [ نهج البلاغه، نامه ى 6 و نيز: الامامه و السياسه، ج 1، ص 93، ابومحمد احمد بن اعثم الكوفى، الفتوح، دارالندوه الجديده، بيروت، ج 2، ص 374. ]

شورا از آن مهاجران است و انصار، پس اگر گرد شخصى فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند، خشنودى خدا را خريدند.

تعيين سرنوشت سياسى و اجتماعى و برپا ساختن حكومت به دست مردمان و پيروى همگان از قوانين دولت در هر جامعه اى موجب نظام يافتگى و پايدارى است. امير مومنان على "ع" فرموده است:

'فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك... و الامامه نظاما للامه.' [ نهج البلاغه، حكمت 252 "در نسخه ى صبحى صالح 'الامامه' آمده است كه با توجه به قرائن كلام و اينكه در برخى نسخه هاى ديگر 'الامانه' وارد شده است و نيز خطبه ى حضرت زهرا "س" كه در آن خطبه شبيه به همين عبارت وارد شده است كه حضرت فرموده است:'ففرض الله الايمان تطهيرا من الشرك... و امامتنا امنا من الفرقه "امانا للفرقه"' به نظر مى رسد 'الامامه' صحيح باشد. ن. ك: ابوالفضل احمد بن ابى طاهر المروزى "ابن طيفور"، بلاغات النساء، المكتبه المرتضويه، النجف، 1361 ق. ص 16، ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج على اهل اللجاج، نشر المرتضى، مشهد، 1403 ق. ج 1، ص 99، ابوالحسن على بن عيسى الاربلى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، مكتبه بنى هاشم، تبريز، 1381 ق. ج 1، ص 483. ]

خداوند ايمان را واجب كرد براى پاكى از شرك ورزيدن... و امامت را تا نظام امت پايدار باشد.

حكومت براى مردمان است و بالطبع بايد با خواست و رضايت آنان پا بگيرد و امام على "ع" حكومت خود را چنين مى خواست. از محمد حنفيه فرزند امير مومنان على "ع" نقل شده است كه پس از كشته شدن عثمان، من در كنار پدرم بودم. آن حضرت وارد منزل شد و اصحاب رسول خدا "ص" اطراف وى را گرفتند و گفتند اكنون كه عثمان كشته شده است، مردم چاره اى ندارند جز آنكه امام و رهبرى داشته باشند و ما امروز كسى را شايسته تر و سزاوارتر از تو براى اين امر نمى يابيم، نه كسى سابقه ى تو را دارد و نه كسى از تو به رسول خدا "ص" نزديكتر است.

پس از اين سخنان، حضرت از پذيرش زمامدارى امتناع ورزيد و مردم اصرار كردند و گفتند كه به خدا سوگند، ما دست برنخواهيم داشت تا با تو بيعت كنيم. آن گاه حضرت فرمود:

'ففى المسجد، فان بيعتى لا تكون خفيا و لا تكون الا عن رضى المسلمين.' [ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 427، با قدرى اختلاف: الكامل فى التاريخ، ج 3، صص 191-190. ]

پس "مراسم بيعت" در مسجد باشد، زيرا بيعت با من مخفى نيست و جز با رضايت مسلمانان عملى نيست.

امير مومنان على "ع" نه تنها در شكل گيرى حكومت براى مردم چنين جايگاهى قائل بود، بلكه سامان امور حكومت را به استقامت و سلامت مردم مى دانست، چنانكه در ضمن خطبه اى در صفين فرموده است:

'و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه.' [ نهج البلاغه، خطبه 216. ]

و واليان به صلاح و سامان نيايند، مگر به راستى و درستى مردمان.

حكومت حكمت جز با راستى و درستى و پايدارى مردمان و حضور و مشاركت همه جانبه ى آنان به سامان نمى آيد و امير مومنان على "ع" تلاش مى كرد كه مردمان حكومت را اين گونه بفهمند و از مناسبات سلطه گرانه و سلطه پذيرانه بيرون شوند و در همه ى عرصه ها حضورى واقعى داشته باشند، چنانكه خطاب به آنان فرمود:

'فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.' [ همان. ]

با من چنانكه با جباران سخن مى گويند سخن مرانيد و چنانكه با مستبدان، محافظه كارى مى كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى و به طور تصنعى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت بازمايستيد، كه من خويشتن را "به عنوان يك انسان" برتر از آن نمى دانم كه اشتباه نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.

براى اينكه مردم نقشى جدى و اساسى در حكومت داشته باشند، بايد زمينه و بستر مناسب آن فراهم گردد و امام على "ع" تلاش مى كرد كه با فراهم كردن مناسباتى سالم و به دور از خودكامگى و خودكامگى پذيرى مردمان را به صحنه ى حكومت بكشاند و اين گونه آنان را مخاطب قرار داده است و هر گونه رابطه ى جبارانه و مستبدانه را زير پا گذاشته است تا مردمش با صراحت و صداقت، و از سر احساس مسئوليت به مشاركت در امور حكومت برخيزند و حق را به پا دارند و عدالت را پاسدارى كنند و ميان خود و واليان فاصله اى نبينند و زمامداران را نصيحت و خيرخواهى نمايند. امير مومنان على "ع" فرموده است:

'من واجب حقوق الله على عباده النصيحه بمبلغ جهدهم و التعاون على اقامه الحق بينهم.' [ همان. ]

از جمله حقهاى خدا بر بندگان، يكديگر را به مقدار توان اندرز دادن است و در برپا داشتن حق ميان خود، يكديگر را يارى نمودن.

امير مومنان "ع" هيچ كس را بى نياز از يارى شدن و همكارى پذيرفتن نمى دانست، و هيچ كس را ناتوان از يارى نمودن و همكارى كردن نمى ديد و همگان را در هر مرتبه و جايگاه و با هر درك و فهم به مشاركت مى خواند، چنانكه فرموده است:

'و ليس امرو- و ان عظمت فى الحق منزلته و تقدمت فى الدين فضيلته- بفوق ان يعان على ما حمله الله من حقه. و لا امرء- و ان صغرته النفوس و اقتحمته العيون- بدون ان يعين على ذلك او يعان عليه.' [ همان. ]

هيچ كس هر چند قدر وى در حق بيشتر بود و فضيلت او در دين پيشتر، بى نياز نيست كه او را در گزاردن حق خدا يارى كنند و هيچ كس هر چند مردم او را خوار شمارند و ديده ها وى را بى مقدار، خردتر از آن نيست كه كسى را در انجام دادن حق يارى نكند يا ديگرى به يارى او برخيزد.

امام "ع" جامعه اى را كه در آن فرهنگ مشاركت و نصيحت نباشد، از رحمت و بركت به دور دانسته و فرموده است: 'لا خير فى قوم ليسوا بناصحين و لا يحبون الناصيحين.' [ غررالحكم، ج 2، ص 367. ]

در مردمى كه نصيحت كننده ى يكديگر نيستند و نصيحت كنندگان را دوست نمى دارند، خيرى نيست.

امير مومنان على "ع" مردم را چنين مى خواست و در اين راه بسيار تلاش كرد. آن حضرت در سخنانى كه پس از پايان يافتن جنگ جمل به يارانش فرمود، [ شرح ابن ابى الحديد، ج 7، ص 284. ] آنان را به چنين سلوكى فراخواند:

'فاعينونى بمناصحه خليه من الغش، سليمه من الريب.' [ نهج البلاغه، كلام 118. ]

پس مرا يارى كنيد، به خيرخواهى نمودن و نصيحتى تهى از دغلى و دورويى بودن.

متاسفانه مردمى كه فرهنگ جاهلى و خودكامگى و خودكامگى پذيرى در عمق جانشان ريشه داشت و در يك دوره ى بيست و پنج ساله اين فرهنگ احيا شده و جان گرفته و رشد كرده بود، حكومت حكمت را برنمى تافتند و هواى حكومت جهالت و ضلالت در سر داشتند و سلوك پيشواى آزادگان در حكومت و مديريت براى آنان بيگانه بود. مردم عادت كرده بودند كه براى خود در حكومت و مديريت جامعه حقى قائل نباشند، و اينك با سلوكى ديگر رو به رو شده بودند. مردم به تبعيض خو كرده بودند و اينكه تابع زور و صرفا پيرو سران و بزرگان قبايل باشند و روسا براى آنان تصميم بگيرند و با تجبر و تسلط ايشان را راه ببرند و اينك حكومت رنگى ديگر داشت و مردم را بر اساس مساوات و عدالت و از سر بصيرت و معرفت به مشاركت و حمايت فرامى خواند، اما چون با سران و بزرگان قبايل مانند ديگران به مساوات و عدالت رفتار مى شد، آنان از همراهى با حكومت حكمت سر باز مى زدند و پيروانشان نيز براى گريز از مسئوليت خويش بهانه ها مى تراشيدند، [ ن. ك: همان، كلام 126، كلام 69. ] و روشن است كه اداره ى امور با مردمى بهانه جو و مسئوليت گريز راه به جايى نمى برد. امام "ع" خطاب به آن مردمان نافرمان و سست عنصر كه سياستهاى حق و عدل را برنمى تافتند، در خطبه ى جهاديه ى خود- پس از غارت شهر انبار به دست سفيان بن عوف غامدى و سستى مردم در پيكار با قاسطين- چنين فرمود:

'فيا عجبا! عجبا- و الله- يميت القلب و يجلب الهم من اجتماع هولاء القوم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم! فقبحا لكم و ترحا، حين صرتم غرضا يرمى: يغار عليكم و لا تغيرون و تغزون و لا تغزون و يعصى الله و ترضون! فاذا امرتكم بالسير اليهم فى ايام الحر قلتم: هذه حماره القيظ، امهلنا يسبح عنا الحر و اذا امرتكم بالسير اليهم فى الشتاء قلتم: هذه صباره القر، امهلنا ينسلخ عنا البرد، كل هذا فرارا من الحر و القر، فاذا كنتم من الحر و القر تفرون، فانتم و الله من السيف افر! يا اشباه الرجال و لا رجال! حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال، لوددت انى لم اركم و لم اعرفكم معرفه- و الله- جرت ندما و اعقبت سدما. قاتلكم الله! لقد ملاتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا و جرعتمونى نغب التهمام انفاسا و افسدتم على رايى بالعصيان و الخذلان، حتى لقد قالت قريش: ان ابن ابى طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب. لله ابوهم! و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدم فيها مقاما منى! لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و هانذا قد ذرفت على الستين! و لكن لا راى لمن لا يطاع!' [ همان، خطبه ى 27. ]

شگفتا! به خدا سوگند كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش و پراكندگى شما در حق خود، دل را مى ميراند و اندوه را تازه مى گرداند. رويتان زشت باد و زبونى هم آغوشتان! كه آماج تير بلاييد، بر شما غارت مى برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى كنند و به جنگى دست نمى گشاييد. خدا را نافرمانى مى كنند و خشنودى مى نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى گريزيد، با شمشير آخته كجا مى ستيزيد؟ اى به صورت مردان عارى از مردانگى، اى كم خردان پايبند نازپروردگى! كاش شما را نديده بودم و نمى شناخت كه به خدا سوگند، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست شما پرخون است و سينه ام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپى جرعه ى اندوه به كامم مى ريزيد، و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را به هم درمى آميزيد، تا آنجا كه قريش مى گويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نمى داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! كداميك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد دليران را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. اما، آن را كه فرمان نبرند سر رشته ى كار از دستش برون است.

بنابراين بهترين حكومت و والاترين درايت و نيكوترين سياست بدون حمايت و مشاركت مردم راه به جايى نخواهد برد.