حکومت حکمت
حکومت در نهج البلاغه

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۵ -


عدالت

اساسا امير مومنان على "ع" حكومت را براى تحقق عدالت پذيرفت و آن را جز در اين مسير نمى خواست و مقصد آن حضرت از پذيرش حكومت برپايى عدالت بود، چنانكه فرمود:

'... و ما اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم، لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.' [ همان، خطبه ى 3. ]

و اگر خداوند از عالمان پيمانى سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم، و چون گذشته، خود را به كنار مى كشيدم.

حكومت جز با عدالت هويت حقيقى نمى يابد و مودت مردمان را كسب نمى كند، چنانكه امير بيان على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر يادآور شده است:

'و ان افضل قره عين الولاه و استقامه العدل فى البلاد و ظهور موده الرعيه. و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامه صدورهم و لا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاه الامر و قله استثقال دولهم و ترك استبطاء انقطاع مدتهم.' [ همان، نامه ى 53. ]

آنچه بيشتر ديده ى واليان بدان روشن است، برقرارى عدالت در شهرها و ميان مردمان دوستى پديد شدن است. و دوستى آنان آشكارا نگردد جز آن گاه كه دل ايشان بى گزند شود و خيرخواهى شان راست نياد جز كه واليان را براى كارهاى خود نگاه دارند و دوام حكومت آنان را سنگين نشمارند و گفتگو از دير ماندن آنان را بر سر كار، واگذارند.

امام على "ع" حكومت را براى برقرارى عدالت- به صورت همه جانبه- مى خواست، چنانكه فرمود:

'و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.' [ همان، خطبه ى 33. ]

به خدا سوگند اين كفش بى ارزش نزد من محبوبتر است از حكومت بر شما، مگر آنكه حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم.

و نيز فرمود كه آنچه از ما رفته است و تلاشها و مبارزات و فداكاريها براى رغبت در قدرت و رسيدن به بهره هايى از مكنت نبوده است، بلكه براى اهدافى روشن و والا بوده است، از جمله:

'... و لكن لنرد المعالم من دينك... و تقام المعطله من حدودك.' [ همان، كلام 131. ]

بلكه مقاصد ما آن است كه نشانه هاى دين تو را به جامعه بازگردانيم،... و حدود اجرا نشده ات به اجرا درآيد.

نشانه هاى دين جز در بستر عدالت ظهور نمى نمايد و حدود الهى در سايه ى عدالتى فراگير به درستى به اجرا درمى آيد، بلكه برقرار كردن عدالت، برپا ساختن بالاترين حدود الهى است كه در سايه ى آن همه چيز جان مى گيرد و راست مى گردد. امير مومنان على "ع" نقش عدالت را چنين بيان كرده است:

'جعل الله سبحانه العدل قوام الانام و تنزيها من المظالم و الاثام و تسنيه للاسلام.' [ عبدالواحد التميمى الامدى، غررالحكم و دررالكلم، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1407 ق. ج 1، ص 335. ]

خداى سبحان عدالت را مايه ى برپايى انسانها و ستون زندگانى آنها و سبب پاكى از ستمكاريها و گناهان و روشنى چراغ اسلام قرار داده است.

و نيز فرموده است:

'بالعدل تصلح الرعيه.' [ همان، ص 292. ]

با عدالت مردمان اصلاح مى شوند.

در واقع جامعه اى كه عدالت در آن برپا نيست، فاقد حيات انسانى و زندگى معنوى است و ديانتى كه در آن اهتمام به برقرارى عدالت نيست، مايه ى گمراهى است و حكومتى كه عدالت هدف آن نيست و در راه برقرارى عدالتى همه جانبه و فراگير گام نمى زند، در مسير هلاكت است كه اصلاح دين و دنياى مردمان به عدالت است. در سخنان پيشواى عدالتخواهان، على "ع" چنين وارد شده است: 'العدل حياه.' [ شرح غررالحكم، ج 1، ص 64. ]

عدالت زندگى است.

'العدل حياه الاحكام.' [ همان، ص 104. ]

عدالت حيات احكام "دين است".

'عدل السلطان حياه الرعيه و صلاح البريه.' [ همان، ج 4، ص 363. ]

عدالت زمامدار، حيات مردمان و مايه ى اصلاح امور و صلاح احوال خلق است.

'العدل نظام الامره.' [ همان، ج 1، ص 198. ]

عدالت نظام بخش حكومت است.

'العدل ملاك و الجور هلاك.' [ همان، ص 57. ]

عدالت بنياد دستيابى به هر سعادت است و ستم مايه ى هلاكت است.

امير مومنان على "ع" هدف اساسى حكومت و والاترين ارزش را در جامعه برپايى عدالت مى دانست و هر برنامه اى را با جهتگيرى عدالتخواهانه مى خواست. امام "ع" عدالت اجتماعى و عدالت اقتصادى را برتر از هر خدمت اجتماعى و دستگيرى اقتصادى ناشى از وجود ستم اجتماعى و ظلم اقتصادى است و اگر عدالت همه جانبه برپا شود، نيازى بدين امور نيست و چنين خدماتى بايد در جهت تحقق عدالت فراگير صورت يابد و هدف بودن عدالت در حكومت به فراموشى سپرده نگردد و به خدمات اجتماعى و دستگيريهاى اقتصادى بسنده نشود. شخصى نزد امام على "ع" آمد و از آن حضرت پرسيد: 'ايهما افضل، العدل او الجود؟' "كداميك برتر است، عدالت يا بخشش؟" در واقع عدالت و برپا كردن داد والاتر و باارزش تر است يا روى كردن به خدمات و امورى چون دستگيرى بينوايان و رسيدگى به ناتوانان و بخشندگى و ايثارگرى؟ امام "ع" ديدگاه دادگرانه و عدالتخواهانه ى خود را چنين بيان داشت:

'العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها. و العدل سائس عام، و الجود عارض خاص. فالعدل اشرفهما و افضلهما.' [ نهج البلاغه، حكمت 437. ]

عدالت كارها را در جاى خود قرار مى دهد و بخشش آنها را از مسيرشان خارج مى سازد. عدالت تدبيركننده اى است به سود همگان و بخشش به سود خاصگان. بنابراين عدالت شريفتر و برتر است.

هر نوع نابسامانى نشانى از بى عدالتى است و اگر عدالت هدف حكومت قرار گيرد و لوازم تحقق آن فراهم آيد، جامعه و امور سامان مى يابد و همگان لباس عافيت و سلامت و كرامت به تن مى نمايند. امير مومنان على "ع" حكومت را در اين جهت سير داد، چنانكه در ضمن خطبه اى خطاب به مردم فرمود:

'و البستكم العافيه من عدلى.' [ همان، خطبه ى 87. ]

و از عدالت خود لباس عافيت بر تنتان كردم.

بر اساس هدف قرار دادن عدالت در حكومت بود كه امام "ع" بلافاصله پس از به دست گرفتن امور به تحقق عدالت همه جانبه قيام كرد و بر سر پيمان عدالتخواهى استوار ايستاد. در روز دوم حكومت خود، درباره ى آنچه عثمان تيول بعضى كرده بود و امام "ع" آن را به مسلمانان بازگرداند، [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 269. ] فرمود:

'و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته، فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه اضيق!' [ نهج البلاغه، كلام 15. ]

به خدا سوگند، اگر "آنچه را كه عثمان بخشيده است" نزد كسى بيابم، آن را به بيت المال مسلمانان بازمى گردانم، هر چند آن را كابين زنان كرده باشند يا بهاى كنيزكان، زيرا در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر يابد. امير مومنان على "ع" در راه تحقق اين هدف والا همه ى سختيها و مخالفتها را به جان خريد و در همين راه به شهادت رسيد كه درباره اش گفته اند: 'قتل فى محرابه لشده عدله' [ مرتضى مطهرى، بيست گفتار، انتشارات صدا، 1358 ش ص 3. ] او در محراب عبادت خويش به سبب شدت عدالتش كشته شد.

ام هيثم نخعى از اصحاب على "ع" و از مفاخر زنان شاعر شيعه، در بيتى از مرثيه ى سوزناك خود درباره ى شهادت مجسمه ى عدالت، در توصيف حق خواهى و عدالت مدارى امير مومنان على "ع" چنين سرود:

يقيم الحق لا يرتاب فيه   و يعدل فى العدى و الاقربينا

[ السيد محسن الامين العاملى، اعيان الشيعه، دارالتعارف، بيروت، ج 3، ص 489. ] حق را بى هيچ ترديدى برپا مى دارد و در ميان دشمنان و نزديكان به عدالت رفتار مى نمايد.

امنيت

فراهم كردن امنيت در همه ى وجوه آن از اهداف مهم حكومت است، از جمله: امنيت فردى، امنيت اجتماعى، امنيت سياسى، امنيت فكرى، امنيت معنوى، امنيت فرهنگى، امنيت اقتصادى، امنيت شغلى، امنيت قضايى و امنيت مرزى.

امير مومنان على "ع" از همان ابتداى به دست گرفتن حكومت به اين امر مهم اهتمام كرد و مواضع روشن خود را در لزوم فراهم كردن امنيت در وجوه مختلف آن بيان نمود و در خطبه ها و سخنان خود و مكتوبات سياسى و عهدنامه ها و فرامين حكومتى اين هدف را مورد توجه جدى قرار داد و از بيعت تا شهادت در راه اين مقصد استوار ايستاد. آن حضرت از همان ابتداى شكل گيرى حكومت خود، اجازه نداد كه بيعت با وى به كسى تحميل شود و امنيت فردى و امنيت سياسى مورد تجاوز قرار گيرد و حريم آزادى انديشه شكسته شود و تحميل سياسى پا بگيرد و حكومت به تغلب و تسلط آلوده گردد. بيعت با امام "ع" آگاهانه و آزادانه صورت گرفت، چنانكه فرمود:

'لم تكن بيعتكم اياى فلته.' [ نهج البلاغه، كلام 136. ]

بيعت شما با من بى انديشه و ناگهانى و بى تدبير نبود.

پس از بيعت همگانى با امير مومنان على "ع" چند نفر مخالفت كردند و بيعت ننمودند و امام "ع" اجازه نداد يارانش متعرض آنان شوند يا آنان را تحت فشار قرار دهند و با زور از آنان بيعت بگيرند. حتى آزادى و امنيت آنان را تضمين نمود، چنانكه پس از ابا كردن سعد بن ابى وقاص از بيعت، حضرت فرمود كه او را آزاد بگذارند و نيز چون برخى خواستند عبدالله بن عمر را به خاطر سر باز زدنش از بيعت تحت فشار قرار دهند، امام "ع" اجازه نداد و فرمود من او را كفايت مى كنم. [ ن. ك: انساب الاشراف، ج 3، صص 9-8، ابوالمويد الموفق بن احمد الحنفى المعروف باخطب خوارزم "الخوارزمى"، المناقب، قدم له محمد رضا الموسوى الخرسان، مكتبه نينوى الحديثه، طهران، ص 15. ]

خوارزمى حنفى آورده است كه همه ى مرم و تمام انصار با على "ع" بيعت كردند مگر چند نفر انگشت شمار، از جمله: حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسيلمه بن مخلد، ابوسعيد خدرى، محمد بن مسلمه، نعمان بن بشير، زيد بن ثابت، رافع بن خديج، فضاله بن عبيد، كعب بن عجره و همه ى اينها عثمانى بودند. اما حسان بن ثابت شاعرى بود عشرت طلب و حيله گر كه برايش مهم نبود كه چه مى كند، بلكه چون چارپايان و گمراه تر از آنها بود. اما زيد بن ثابت كسى بود كه از سوى عثمان مسئول بيت المال شده بود و هنگام محاصره ى عثمان هر چه خواست از بيت المال برد و او بهره ى شيطان بود و حرامخوارى و چپاولگرى را غنيمت شمرد. اما كعب بن مالك همان كسى بود كه عثمان او را مامور جمع آورى صدقات مدينه كرد و او تا توانست از آن دزديد و مالى فراوان اندوخت. ديگر از كسانى كه با على "ع" بيعت نكردند، عبدالله بن سلام و صهيب بن سنان و مسلمه بن سلام و اسامه بن زيد و قدامه بن مظعون و مغيره بن شعبه بودند. [ مناقب الخوارزمى، صص 16-15. ] در حكومت امام "ع" هيچ يك از اين مخالفان به صرف مخالفتشان تحت فشار قرار نگرفتند و امنيتشان تهديد نشد و از آزادى محروم نشدند، كه بنيان حكومت امير مومنان على "ع" بر آزادى و دادگرى بود، چنانكه آن حضرت در نامه اى به مردم كوفه هنگامى كه از مدينه به بصره مى رفت تا فتنه ى پيمان شكنان و آشوب طلبان جمل را فرونشاند، چنين نوشت: [ ن. ك: الامامه و السياسه، ج 1، صص 67-66، ابوعبدالله محمد بن النعان البغدادى الملقب بالمفيد، الجمل و النصره لسيد العتره فى حرب البصره، تحقيق السيد على مير شريفى، الطبعه الاولى، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، 1413 ق. ص 244. ]

'من عبد الله على اميرالمومنين الى اهل الكوفه، جبهه الانصار و سنام العرب. اما بعد، فانى اخبركم عن امر عثمان حتى يكون سمعه كعيانه. ان الناس طعنوا عليه، فكنت رجلا من المهاجرين اكثر استعتابه و اقل عتابه و كان طلحه و الزبير اهون سيرهما فيه الوجيف و ارفق حدائهما العنيف. و كان من عائشه فيه فلته غضب، فاتيح له قوم فقتلوه و بايعنى الناس غير مستكرهين و لا مجبرين، بل طائعين مخيرين.' [ نهج البلاغه، نامه ى 1. ]

از بنده ى خدا، على امير مومنان، به مردم كوفه كه در ميان انصار پايه اى ارجمند دارند و در عرب مقامى بلند. من شما را از كار عثمان آگاه مى كنم، چنانكه شنيدن آن همچون ديدن بود: مردم بر عثمان خرده گرفتند. من يكى از مهاجران بودم، بيشتر خشنودى وى را مى خواستم و كمتر سرزنشش مى نمودم و طلحه و زبير آسانترين كارشان آن بود كه بر او بتازند و برنجانندش و ناتوانش سازند. عايشه نيز سر برآورد و خشمى را كه از او داشت، آشكار كرد و دسته اى بر او تاختند و غرق خونش ساختند پس مردم بدون اكراه و اجبار و از سر ميل و اختيار با من بيعت كردند.

امير مومنان على "ع" فراهم كردن امنيت همه جانبه را مقصدى اساسى مى دانست كه در سايه ى آن رشد و تعالى مردمان سامان مى يابد، چنانكه فرموده است: 'اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شى ء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك. فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك.' [ همان، كلام 131. ]

خدايا! تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه به خاطر رسيدن به چيزى از بهره هاى ناچيز دنيا، بلكه مقصد ما آن است كه نشانه هاى دين تو را به جامعه بازگردانيم و اصلاح را در شهرهاى تو آشكار نماييم، تا بندگان ستمديده ات را امنيت فراهم آيد و حدود اجرا نشده ات به اجرا درآيد.

با ظهور نشانه هاى دين و ديانت و برپايى مرزهاى شريعت، امنيت معنوى و فرهنگى و نيز ديگر امنيتها به درستى فراهم مى شود. آنجا كه مرزهاى امنيت معنوى و فرهنگى سست و بى بنياد است، ساير امنيتها نيز به شدت آسيب پذير است، امير مومنان "ع" اسلام را مايه ى امنيت اساسى معرفى كرده و فرموده است:

'الحمد لله الذى شرع الاسلام فسهل شرائعه لمن ورده و اعز اركانه على من غالبه، فجعله امنا لمن علقه و سلما لمن دخله.' [ همان، خطبه ى 106. ]

سپاس خداى را كه راه اسلام را گشود و در آمدن به آبشخورهاى آن را بر تشنگان آن آسان فرمود و اركان آن را استوار ساخت تا كسى را ياراى چيرگى بر آن نباشد و آن را امنيتى قرار داد براى هر كه در آن چنگ زند و آن را مايه ى صلح و آرامش ساخت براى هر كه بدان وارد شود.

البته بايد در نظر داشت كه وجوه مختلف امنيت، سخت با يكديگر پيوند دارند و هر يك بر ديگر وجوه به شدت تاثير مى گذارد، چنانكه با آسيب ديدن امنيت اجتماعى و سياسى، امنيت معنوى و فرهنگى، يا امنيت اقتصادى و شغلى و جز اينها آسيب مى بيد و بالعكس. امير مومنان "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر، در اين باره به مالك چنين يادآور شده است:

'و اجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذى خلقك و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك، حتى يكلمك متكلمهم غير متتعتع، فانى سمعت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يقول فى غير موطن: لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع.' [ همان، نامه ى 53. ]

براى كسانى كه به تو نياز دارند، زمانى معين كن كه در آن فارغ از هر كارى به آنان بپردازى. براى ديدار با ايشان به مجلسى عام بنشين، مجلسى كه همگان در آن حاضر توانند شد و در آن مجلس برابر خدايى كه تو را آفريده فروتن باش و سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند يا تو را پاسبانان، از آنان بازدار، تا سخنگويشان بى هراس و بى درماندگى در گفتار سخن خويش بگويد، كه من از رسول خدا "ص" بارها شنيدم كه مى فرمود: هرگز امتى را پاك و آراسته نخوانند كه در آن امت بى آنكه بترسند و در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند.

امام على "ع" در راه فراهم كردن امنيت اجتماعى و سياسى هر نوع خودكامگى در عرصه ى حكومت را به زير پا گذاشت و فضايى آكنده از امنيت را در مناسبات حكومتى عرضه داشت، چنانكه در ضمن خطبه اى فرمود:

'فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.' [ همان، خطبه ى 216. ]

با من چنانكه با جباران سخن مى گويند، سخن مرانيد و چنانكه با مستبدان، محافظه كارى مى كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى و به طور تصنعى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت باز مايستيد، كه من خويشتن را "به عنوان يك انسان" برتر از آن نمى دانم كه اشتباه نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.

امير مومنان "ع" در پى آن بود كه امنيتى فراگير در جهت رشد و تعالى مردمان فراهم نمايد و فرمانهاى حكومتى آن حضرت در اين باره مايه ى شگفتى است. امام "ع" در دستورالعملى به ماموران گرفتن زكات، نكاتى بيان فرموده كه نشان دهنده ديدگاه امام "ع" درباره ى امنيت اقتصادى و مناسبات مربوط بدان است:

'انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له و لا تروعن مسلما و لا تجتازن عليه كارها و لا تاخذن منه اكثر من حق الله فى ماله، فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم، ثم امض اليهم بالسكينه و الوقار، حتى تقوم بينهم فتسلم عليهم و لا تخدج بالتحيه لهم، ثم تقول: عباد الله، ارسلنى اليكم ولى الله و خليفته لاخد منك حق الله فى اموالكم، فهل لله فى اموالكم من حق فتودوه الى وليه؟ فان قال قائل لا، فلا تراجعه، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه، فخد ما اعطاك من ذهب او فضه. فان كان له ماشيه او ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان اكثرها له، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه و لا عنيف به، و لا تنفرن بهيمه و لا تفز عنها و لا تسوءن صاحبها فيها و اصدع الباقى صدعين، ثم خيره، فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره. فلا تزال كذلك حتى يبقى ما فيه وفاء لحق الله فى ماله، فاقبض حق الله منه. فان استقالك فاقله.' [ همان، نامه ى 25. ]

برو با ترس از خدا، كه يگانه است و بى همتا. مسلمانى را مترسان! و اگر او را خوش نيايد، بر سر وى مران! و بيش از حق خدا از مال او مستان! چون به قبيله رسى، بر سر آب آنان فرود آى و به خانه هايشان در مياى! پس آهسته و آرام به سوى ايشان رو تا به ميان آنان رسى و سلامشان كن و در درود گفتن كوتاهى مكن! سپس بگو: بندگان خدا، آيا خدا را در مالهاى شما حقى است تا آن را به ولى او بپردازيد؟ اگر كسى گفت: نه! متعرض او مشو و اگر كسى گفت: آرى! با او برو، بى آنكه او را بترسانى يا بيمش دهى، يا بر او سخت گيرى يا كار را بر او سخت گردانى! آنچه از زر يا سيم به تو دهد، بگير و اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بى رخصت او ميان آن در مشو كه بيشتر آن رمه، او راست و چون به رمه رسيدى چونان كسى به ميانشان مرو كه بر رمه چيرگى دارد يا خواهد كه آنها را بيازارد و چارپايان را از جاى مگريزان و مترسان و با خداوند آن در گرفتن حق خدا بدرفتارى مكن! پس مال را دو بخش كن و خداوند مال را مخير گردان و هر بخش را برگزيد، بپذير و بر او خرده مگير. پس، مانده را دو بخش كن و او را مخير گردان و هر بخش را كه برداشت متعرض او مشو. پس پيوسته چنين كن تا آنچه از مال او باقى مى آيد، حق خدا را ادا كردن شايد. پس حق خدا را از او بگير "و اگر گمان زيان كند" و خواهد آنچه را قسمت شده به هم زند، بپذير.

اين همه سفارش براى آن است كه ايجاد امنيت هدفى اساسى در حكومت است و جز در سايه ى امنيتى همه جانبه و فراگير نمى توان رشد و توسعه و تعالى فراهم نمود. امنيت اقتصادى نيز بايد همه جانبه و فراگير باشد، براى توليدكنندگان، توزيع كنندگان، عرضه كنندگان، بازرگانان، خدمتگزاران، مصرف كنندگان و جز آنان. امير مومنان على "ع" در اين باره در عهدنامه ى مالك اشتر چنين فرموده است:

'ثم استوص بالتجار و ذوى الصناعات و اوص بهم خيرا: المقيم منهم و المضطرب بماله و المترفق ببدنه، فانهم مواد المنافع و اسباب المرافق، و جلابها من المباعد و المطارح، فى برك و بحرك و سهلك و جبلك و حيث لا يلتئم الناس لمواضعها و لا يجتروون عليها، فانهم سلم لا تخاف بائقته و صلح لا تخشى غائلته. و تفقد امورهم بحضرتك و فى حواشى بلادك. و اعلم- مع ذلك- ان فى كثير منهم ضيقا فاحشا و شحا قبيحا و احتكارا للمنافع و تحكما فى البياعات و ذلك باب مضره للعامه و عيب على الولاه. فامنع من الاحتكار، فان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- منع منه. و ليكن البيع بيعا سمحا: بموازين عدل و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع. فمن قارف حكره بعد نهيك اياه فنكل به و عاقبه فى غير اسراف.' [ همان، نامه ى 53. ] ديگر اينكه نيكى به بازرگانان و صنعتگران را بر خود بپذير و سفارش كردن به نيكويى درباره ى آنان را به عهده گير، چه كسى كه بر جاى بود و چه آن كه با مال خود از اين سو بدان سو رود و با دسترنج خود كسب كند، كه آنان مايه هاى منفعتند و پديدآورندگان وسيلتهاى آسايش و راحت. و آورنده ى آن از جاهاى دوردست و دشوار، در بيابان و دريا و دشت و كوهسار. جايى كه مردمان در آنجا گرد نيايند و در رفتن بدان جا دليرى ننمايند. اين بازرگانان مردمى آرامند و نمى ستيزند و آشتى جويند و فتنه اى نمى انگيزند. به كار آنان بنگر، چه در آنجا باشند كه خود به سر مى برى و يا در شهرهاى ديگر. و با اين همه بدان كه ميان بازرگانان بسيار كسانند كه معاملتى بد دارند، بخيلند و در پى احتكارند. سود خود را مى كوشند و كالا را به هر بها كه خواهند مى فروشند و اين سودجويى و گرانفروشى زيانى است براى همگان و عيب است بر واليان. پس بايدت از احتكار منع نمود كه رسول خدا "ص" از آن منع فرمود. و بايد خريد و فروش آسان صورت پذيرد و با ميزان عدل انجام گيرد. با نرخهاى رايج بازار- نه به زيان فروشنده و نه خريدار. و آن كه پس از منع تو دست به احتكار زند، او را كيفر ده و عبرت ديگران گردان و در كيفر او اسراف روا مدان.

وجوه ياد شده از امنيت در سايه ى امنيت قضايى به درستى تامين مى شود. امام "ع" درباره ى فراهم كردن امنيت قضايى در عهدنامه ى مالك اشتر چنين رهنمود داده است:

'ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك، ممن لا تضيق به الامور و لا تمحكه الخصوم و لا يتمادى فى الزله و لا يحصر من الفى ء الى الحق اذا عرفه، و لا تشرف نفسه على طمع و لا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه و اوقفهم فى الشبهات و اخذهم بالحجج و اقلهم تبرما بمراجعه الخصم و اصبرهم على تكشف الامور و اصرمهم عند اتضاح الحكم، ممن لا يزدهيه اطراء و لا يستميله اغراء و اولئك قليل ثم اكثر تعاهد قضائه و افسح له فى البذل ما يزيل علته و تقل معه حاجته الى الناس. و اعطه من المنزله لديك ما لا يطمع فيه غيره من خاصتك، ليامن بذلك اغتيال الرجال له عندك. فانظر فى ذلك نظرا بليغا، فان هذا الدين قد كان اسيرا فى ايدى الاشرار، يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا.' [ همان. ]

و براى داورى ميان مردم خود آن را گزين كه نزد تو برترين است. آن كه كارها بر او دشوار نگردد و ستيز خصمان وى را به لجاجت نكشاند و در خطا پايدار نبود و چون حق را شناخت در بازگشت بدان درنماند. و نفس او به طمع ننگرد، و تا رسيدن به حق، به اندك شناخت بسنده نكند و در شبهتها درنگش از همه بيش باشد و حجت را بيش از همه به كار برد و از آمد و شد صاحبان دعوى كمتر به ستوه آيد و در آشكار گشتن كارها شكيباتر بود و چون حكم روشن باشد در داورى قاطع تر. آن كس كه ستايش فراوان وى را به خودبينى نكشاند و خوشامدگويى او را برنيانگيزاند و اينان اندك اند. پس داورى چنين كس را فراوان تيماردار و در بخشش بدو گشاده دستى به كار آر، چندان كه نياز وى به مردمان كم افتد و رتبت او را نزد خود چندان بالا بر كه از نزديكانت كسى درباره ى وى طمع نكند و از گزند مردمان نزد تو ايمن ماند. در اين باره نيك بنگر كه اين دين در دست بدكاران گرفتار بود، كه در آن از روى هوس مى راندند و به نام دين دنيا را مى خوردند. فراهم بودن امنيت در حكومت على "ع" از چنان جايگاهى برخوردار بود كه با دريده شدن مرزهاى آن و سستى كوفيان در دفاع از حرمت مردمان، امام "ع" تا مرز مرگ پيش رفت و اندوه شكسته شدن حريم امنيت مردمان، امام "ع" را شكسته نمود.

پس از جنگ نهروان و فرونشستن فتنه ى مقدس مابان خوارج، امير مومنان على "ع" مردم را به نبرد با معاويه و قاسطين فراخواند، اما آنان سستى نمودند و كوتاهى ورزيدند. معاويه اوضاع را مغتنم شمرد و گروههايى غارتگر را به سوى مناطق مختلف تحت حكومت امام "ع" گسيل كرد تا به قتل و غارت بپردازند و با سرعت بگريزند و بدين ترتيب امنيت مناطق تحت حكومت امام "ع" را سلب نمايند و فرصت اقدامات اصلاحى را از امام بگيرند و مردم را در هراس قرار دهند و حكومت و جامعه را به انفعال بكشانند، در اين ميان گروهى از قاسطين به سركردگى سفيان بن عوف غامدى به شهر 'انبار' [ 'انبار' شهرى در ده فرسخى غرب بغداد و از شهرهاى آباد عصر ساسانى بوده است. ايرانيان آن را فيروز شاپور مى گفتند و به دست شاپور بن هرمز ذوالاكتاف بنياد گذاشته شده بود. در وجه تسميه ى آن به 'انبار' مطالبى گفته شده است از جمله اينكه پادشاهان ايران در آنجا گندم و جو و كاه براى لشكريان خود انبار و ذخيره مى كردند. اين شهر به سال 12 هجرى به دست خالد بن وليد فتح شد. ر. ك: شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت الحموى، معجم البلدان، دار بيروت للطباعه و النشر، بيروت، 1408 ق. ج 1، صص 258-257، محمد فريد بن مصطفى وجدى، دائره المعارف القرن العشرين، دار الكفر، بيروت، 1399 ق. ج 1، ص 632. ]

حمله كردند. فرمانده پادگان آنجا يعنى ابوحسان اشرس بن حسان بكرى با عده اى اندك به مقابله برخاست، زيرا جمعى از ايستادگى و دفاع شانه خالى كردند. آن عده ى اندك مردانه پيكار كردند و همگى به شهادت رسيدند. نيروهاى قاسطين وارد شهر شدند و غارت كردند و به سرعت گريختند. وقتى خبر اين تجاوز به گوش امام "ع" رسيد، به منبر رفت و مردم را به حركت فراخواند، اما جوابى نشنيد. حضرت از منبر به زير آمد و به طرف نخيله "ميدان بسيج و سان لشكر كوفه" پياده و غضبناك روان شد. سران و بزرگان كوفه آن حضرت را با اصرار برگرداندند. آن گاه امام "ع" هشت هزار نفر را به فرماندهى سعيد بن قيس همدانى به تعقيب غارتگران فرستاد، اما آنها به شام گريخته بودند و سعيد بى نتيجه به كوفه بازگشت. در اين مدت امير مومنان "ع" سخت اندوهگين بود و از شدت رنج شكسته شدن حرمت مردمان و امنيت ايشان و نيز از ناراحتى سستى كوفيان افسرده و رنجور بود، تا جايى كه نتوانست ايستاده خطبه بخواند و خطبه ى مشهور 'جهاديه' را نوشت و به دست مولاى خود سعد داد و فرمود براى مردم بخواند. [ ابواسحاق ابراهيم بن محمد الكوفى المعروف بابن هلال الثقفى. الغارات، حققه و علق عليه السيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب. الطبعه الاولى، دار الاضواء، بيروت، 1407 ق. صص 325-324، ابوالعباس محمد بن يزيد بن عبدالاكبر الثمالى الازدى، الكامل فى اللغه و الادب، موسسه المعارف، بيروت، ج 1، ص 13، شرح ابن ابى الحديد، ج 2، صص 88-87، پرتوى از نهج البلاغه، ج 1، صص 339-338. ]

در بخشى از اين خطبه حساسيت امام "ع" درباره حرمت مردمان و مرتبت امنيت ايشان نزد آن حضرت چنين آمده است:

'و هذا اخو غامد قد وردت خيله الانبار و قد قتل حسان ابن حسان البكرى، و ازال خيلكم عن مسالحها و لقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المراه المسلمه و الاخرى المعاهده، فينزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام، ثم انصرفوا وافرين ما نال رجلا منهم كلم و لا اريق لهم دم. فلو ان امرءا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندى جديرا.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 27. ]

اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار درآمده و حسان پسر حسان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاههاى خويش رانده اند. شنيده ام مهاجم به خانه هاى مسلمانان و كسانى كه در پناه اسلامند درآمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى كرده است، در حالى كه ستمديدگان در برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى نداشته اند. سپس غارتگران، پشتواره ها از مال مسلمانان بسته، نه كشته اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است، كه در ديده ى من شايسته ى چنين كرامت است.

امام "ع" حرمت و امنيت مردمان را چنان پاس مى داشت كه آن را از جان خود بالاتر مى دانست. امير مومنان "ع" امنيت مرزها را نيز از امور اساسى معرفى كرده و درباره ى سپاهيان چنين فرموده است:

'فالجنود، باذن الله، حصون الرعيه و زين الولاه و عز الدين و سبل الامن و ليس تقوم الرعيه الا بهم.' [ همان، نامه ى 53. ]

پس سپاهيان به فرمان خدا، مردمان را دژهاى استوارند و واليان را زينت و وقار. دين به آنان ارجمند است و راهها بدانان امن و كار مردمان جز به سپاهيان قرار نگيرد.

امير مومنان على "ع" امنيت را فقط براى مناطق تحت حكومت خود نمى خواست، بلكه به صلح جهانى مى انديشيد و امنيت را براى همگان مى خواست، چنانكه در عهدنامه ى مالك اشتر، به وى چنين نوشته است:

'و لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك و لله فيه رضى. فان فى الصلح دعه لجنودك و راحه من همومك و امنا لبلادك و لكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفل فخذ بالحزم و اتهم فى ذلك حسن الظن. و ان عقدت بينك و بين عدوك عقده، او البسته منك ذمه، فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمتك بالامانه و اجعل نفسك جنه دون ما اعطيت، فانه ليس من فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم، من تعظيم الوفاء بالعهود. و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر، فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسن بعهدك و لا تختلن عدوك، فانه لا يجترى على الله الا جاهل شقى. و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الى منعته، و يستفيضون الى جواره، فلا اذغال و لا مدالسه و لا خداع فيه و لا تعقد عقدا تجوز فيه العلل و لا تعولن على لحن قول بعد التاكيد و التوثقه. و لا يدعونك ضيق امر، لزمك فيه عهد الله، الى طلب انفساخه بغير الحق. فان صبرك على ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته، خير من غدر نخاف تبعته و ان تحيط بك من الله فيه طلبه، لا تستقبل فيها دنياك و لا آخرتك. اياك و الدماء و سفكها بغير حلها، فانه ليس شى ء ادنى لنقمه و لا اعظم لتبعه و لا احرى بزوال نعمه و انقطاع مده، من سفك الدماء بغير حقها. و الله سبحانه مبتدى ء بالحكم بين العباد، فيما تسافكوا من الدماء يوم القيامه، فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام، فان ذلك مما يضعفه و يوهنه، بل يزيله و ينقله.' [ همان. ]

و از صلحى كه دشمن تو را بدان خواند و رضاى خدا در آن بود، روى متاب كه صلح سربازان تو را آسايش رساند و از اندوههايت برهاند و شهرهايت ايمن ماند. ليكن زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از صلح بپرهيز كه بسا دشمن به نزديكى گرايد تا غفلتى يابد- و كمين خود بگشايد. پس دورانديش شو و به راه خوش گمانى مرو. و اگر با دشمنت پيمانى نهادى و در ذمه ى خود او را امان دادى به عهد خويش وفا كن و آنچه را بر ذمه دارى ادا و خود را چون سپرى برابر پيمانت برپا، چه مردم بر هيچ چيز از واجبها خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشد با همه هواهاى گونه گون كه دارند و رايهاى مخالف يكديگر كه در ميان آرند. و مشركان نيز جدا از مسلمانان وفاى به عهد را ميان خود لازم مى شمرند، چه زيان پايان ناگوار پيمان شكنى را بردند. پس در آنچه به عهده گرفته اى خيانت مكن و پيمانى را كه بسته اى مشكن و دشمنت را كه- در پيمان توست- مفريب كه جز نادان بدبخت بر خدا دليرى نكند. و خدا پيمان و زينهار خود را امانى قرار داده و از در رحمت به بندگان رعايت آن را بر عهده همگان نهاده و چون حريمى استوارش ساخته تا در استوارى آن بيارمند و رخت به پناه آن كشند. پس در پيمان نه خيانتى توان كرد و نه فريبى داد و نه مكرى پيش آورد و پيمانى مبند كه آن را تاويلى توان كرد- يا رخنه اى در آن پديد آورد. و چون پيمانت استوار شد و عهدت برقرار- راه خيانت مپوى- و براى بر هم زدنش خلاف معنى لفظ را مجوى و مبادا سختى پيمانى كه بر عهده ات فتاده و عهد خدا آن را بر گردنت نهاده، سر بردارد و تو را- به ناحق- بر به هم زدن آن پيمان وادارد، كه شكيبايى كردنت در كار دشوارى كه گشايش آن را اميدوارى و پايان نيكويى اش را انتظار، بهتر از مكرى است كه از كيفر آن ترسانى و اين كه خدا تو را چنان بازخواست كند كه درخواست بخشش او را در دنيا و آخرت نتوانى. و بپرهيز از خونها و ريخن آن به ناروا، كه چيزى چون ريختن خون به ناحق- آدمى- را به كيفر نرساند و گناه را بزرگ نگرداند و نعمت را نبرد و رشته عمر را نبرد و خداوند سبحان روز رستاخيز نخستين داورى كه ميان بندگان كند، در خونهايى باشد كه از يكديگر ريخته اند. پس حكومت خود را با ريختن خونى به حرام نيرومند مكن كه خون به حرام ريختن قدرت را به ناتوانى و سستى كشاند، بلكه دولت را از صاحب آن به ديگرى بگرداند.