حکومت حکمت
حکومت در نهج البلاغه

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۴ -


خاستگاه حكومت

با توجه به اهميت و جايگاه ضرورى حكومت، اين پرسش مطرح مى شود كه در انديشه ى سياسى على "ع" خاستگاه حكومت كجاست و مشروعيت سياسى حكومت به چيست و تحقق مقبول آن بر چه اساس است؟ اينكه حكومت با چه خاستگاهى مشروعيت سياسى مى يابد و مى تواند به عنوان سازمان و نهادى كه حق استفاده از قدرت و اقتدار را دارد، در عرصه ى جامعه عمل نمايد و به اداره ى امور بپردازد، از مسائل تعيين كننده در هر نظام فكرى و سياسى است. آنچه از نهج البلاغه برمى آيد اين است كه حق حاكميت براى مردم از سوى خداى متعال به رسميت شناخته شده است و خداى رحمان حق تعيين سرنوشت سياسى مردمان را به آنان واگذاشته و تحقق حكومت از آن مردم است و خداوند در اين جهت مردمان را با شناختهاى فطرى و ملاكهاى عقلى و رهنمودهاى دينى هدايت كرده است، تا مردمان با آزادى و اختيار و از سر بينايى و دانايى به صالحان و شايستگان روى كنند و با اقبال به حق، حكومت را تحقق بخشند كه پاسدار حرمت و حقوق آنان باشد و عدالت و رفاهت برپا نمايد. و مساوات و اخوت فراهم سازد و بر اساس حريت و بصيرت زمينه ى عبوديت پروردگار را محقق نمايد. سخن امير مومنان "ع" درباره انديشه ى ضد حكومت و مخالف حق حاكميت مردم كه از جانب خوارج مطرح شده بود- چنانكه گذشت- نشان دهنده ى ديدگاه امام "ع" درباره ى خاستگاه حكومت است و اينكه حاكميت مطلق در همه ى امور از آن پروردگار عالميان است و هم او حق حكومت به انسانها بخشيده و مردمان را بر سرنوشت اجتماعى و سياسى خويش حاكم ساخته است:

'نعم انه لا حكم الا لله و لكن هولاء يقولون لا امره الا لله و انه لابد للناس من امير، بر او فاجر.' [ نهج البلاغه، كلام 40. ]

آرى حكم جز از آن خدا نيست، ليكن اينان مى گويند فرمانروايى و حكومت، جز براى خدا روا نيست، در حالى كه مردمان را حاكمى بايد، نيكوكار يا تبهكار.

امير مومنان على "ع" درباره تحقق حكومت خود نيز فرموده است:

'اما و الذى فلق الحبه و برا النسمه، لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم، لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.' [ همان، خطبه ى 3. ]

آرى، به حق آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود و اگر خداوند از عالمان پيمانى سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى داشتم.

امام "ع" با سوگند خوردن به خدايى كه همه چيز در يد قدرت اوست و حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن اوست، خاستگاه حكومت را تبيين مى كند. اينكه خاستگاه حكومت وى تغلب و تسلط نبوده است و حكومت او بر دو خاستگاه حق استوار شده است و چنين حكومتى، هيچ نسبتى با "اماره الغلبه' يا "اماره السلطه" يا "اماره الاستيلاء" ندارد. حكومت امام "ع" بر اساس پيمانى الهى و اقبالى مردمى شكل گرفت، پيمانى الهى كه ماهيت حكومت حق را مشخص مى كند و اقبالى مردمى كه تحقق آن را فراهم مى نمايد. بنابراين حكومت خاستگاهى الهى و خاستگاهى مردمى دارد. خداوند از آگاهان و از فرهيختگان پيمان گرفته است كه براى برپايى حق و عدالت برخيزند و اين پيمانى فطرى است، زيرا فطرت آدمى عشق به كمال مطلق و انزجار از نقص است، [ امام روح الله موسوى خمينى، طلب و اراده، ترجمه و شرح احمد فهرى، چاپ اول، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362 ش. ص 152. ] و عدالت دوستى و بيزارى از ستمگرى از همين جا برمى خيزد. هيچ انسانى به فطرت خود راضى نيست كه ستمديده اى ستم بكشد و ستمگرى ستم كند، بلكه هر انسانى به فطرت خود دوستدار عدالت و دادگرى است و خواهان حكومت عدالت است و مشروعيت هر حكومت به ماهيت حق خواهانه و دادگرانه ى آن است و خداوند به چنين حكومتى مهر تاييد زده و آن را مشروعيت بخشيده است. خاستگاه ديگر حكومت خواست و تلاش در تحقق حكومت است كه حكومت جز با خواست و ميل و راى مردم معناى حقيقى نمى يابد. حكومت بر دو پايه استوار است: مردم تشكيل دهنده ى حكومت و شايستگان اداره كننده ى حكومت، امير مومنان على "ع" در اين باره فرموده است:

'لنا حق، فان اعطيناه و الا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السرى.' [ نهج البلاغه، حكمت 22. ]

ما را حقى است كه اگر آن را به ما بدهند، بستانيم و اگر ندهند، ترك شتران سوار شويم و برانيم، هر چند شبروى به درازا كشد.

امام "ع" شايستگى خود را براى زمامداران امت مطرح نموده و اينكه تا مردمان به شايستگان اقبال نكنند، آنان نمى توانند تشكيل حكومت دهند.

اين سخنى است كه امير مومنان "ع" پس از مرگ خليفه ى دوم و به روز شورا، هنگامى كه اعضاى شورا براى انتخاب يك تن از ميان خود اجتماع كردند فرموده است. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 18، ص 133. ]

در سال بيست و سه هجرى، چون عمر بن خطاب ضربت خورد و در بستر مرگ افتاد، فرمان داد كه شورايى مركب از شش نفر "عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، طلحه بن عبيدالله، زبير بن عوام و على بن ابى طالب" تشكيل شود و براى آنان سه روز مهلت معين كرد تا از ميان خود يكى را به خلافت برگزينند و ابوطلحه ى انصارى را فرمان داد تا با پنجاه مرد مسلح آنان را در خانه اى گرد آورند تا كسى از ميان خود انتخاب نمايند. و فرمان داد كه اگر پنج تن از آنان بر كسى همداستان شدند و يكى سر برتابيد، او را گردن بزنند، و اگر چهار تن بر كسى اتفاق كردند و دو كس مخالفت نمودند، گردن آن دو را بزنند و اگر سه تن به يك سوى شدند و سه تن ديگر به سويى ديگر، خليفه از گروهى مى باشد كه عبدالرحمن بن عوف در آن باشد و اگر آن سه تن ديگر با اين گروه همداستان نشدند آنان را به قتل برسانند.

پس از مطرح شدن شورايى اين گونه، على "ع" به بنى هاشم گفت تصميم عمر بر آن است كه عثمان و بنى اميه را بر سر كار آورد، زيرا عمر فرمان داده است كه از اكثريت پيروى شود و اگر دو تن يكى را برگزينند و دو تن ديگر شخصى ديگر را، خليفه در آن گروه است كه عبدالرحمن بن عوف در ميان ايشان است. اينك آشكار است كه سعد بن ابى وقاص با پسرعموى خود- عبدالرحمن بن عوف- از در ناسازگارى درنيايد و عبدالرحمن بن عوف نيز داماد عثمان است و نتيجه ى شورا از پيش معلوم است.

بنابر فرمان خليفه شورا تشكيل شد. آن گاه عبدالرحمن بن عوف گفت: كداميك از شما زمامدارى را از گردن خود برمى دارد تا شخصى شايسته تر آن را به عهده گيرد؟ كسى او را پاسخ نگفت. عبدالرحمن گفت: من خود را كنار مى كشم. عثمان از عمل او اظهار خرسندى كرد و ديگران نيز پذيرفتند. اما على بن ابى طالب خاموش بود و هيچ نمى گفت. عبدالرحمن نظر او را پرسيد. گفت: مرا تعهدى استوار سپار كه حق را برگزينى و از هواى نفس پيروى نكنى و جانب خويشاوندى را نگيرى و خيرخواهى را درباره امت دريغ ندارى! عبدالرحمن تعهد سپرد كه چنين عمل كند.[ ابوجعفر محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الرسل و المملوك "تاريخ الطبرى"، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعه الرابعه، دارالمعارف، القاهره، 1979 م. ج 4، صص 231-229، عزالدين ابوالحسن على بن محمد المعروف بابن الاثير، الكامل فى التاريخ، دار صادر، بيروت، 1385 ق. ج 3، صص 69-66. ] اما مشخص بود كه سرنوشت شورا چه مى شود و همان گونه روى داد كه على "ع" پيش بينى كرده بود. در پايان روز سوم پس از آنكه عبدالرحمن با برخى سركردگان و بزرگان سخن گفت، زمينه ى تصميم از پيش گرفته شده را فراهم كرد.

در آن شورا عبدالرحمن بن عوف نخست خطاب به على "ع" گفت: من با تو بيعت مى كنم به اجراى احكام كتاب خدا و سنت رسول خدا و رعايت سيرت ابوبكر و عمر. على "ع" گفت: بر كتاب خدا و سنت رسول خدا و آنچه اجتهاد راى خودم است. عبدالرحمن از على "ع" روى برگرداند و پيشنهاد خود را به عثمان ارائه كرد و عثمان پذيرفت. عبدالرحمن دوباره پيشنهاد خود را به على "ع" عرضه داشت و على "ع" نيز سخن خود را تكرار كرد. عبدالرحمن اين كار را سه بار انجام داد و در هر سه بار پاسخ على "ع" يكسان بود. پس از اين گفتگو عبدالرحمن با عثمان بيعت كرد و على "ع" به عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند اين كار را نكردى مگر به اميدى كه دوست شما "عمر" از دوست خود "ابوبكر" داشت. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 188. ]

پس از اينكه عبدالرحمن بن عوف و حاضران با عثمان بيعت كردند، على "ع" گفت: همانا ما را حقى است كه اگر آن را به ما بدهند، بستانيم و اگر ندهند، ترك شتران سوار شويم و برانيم، هر چند شبروى به درازا كشد، سپس به آنان فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا "ص" هنگام ايجاد پيمان برادرى ميان مسلمانان، ميان او و خودش پيمان برادرى بسته باشد؟ گفتند: خير! فرمود: آيا ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا "ص" درباره ى او فرموده باشد: 'هر كه را من مولاى اويم، اين مولاى اوست'؟ گفتند: خير! فرمود: آيا ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا "ص" به او فرموده باشد: 'جايگاه تو نسبت به من چون جايگاه هارون نسبت به موسى است جز اينكه پس از من پيامبرى نيست؟' گفتند: خير! فرمود: آيا ميان شما جز من كسى هست كه براى ابلاغ سوره ى برائت امين شمرده شده باشد و رسول خدا "ص" درباره ى او فرموده باشد: 'اين سوره را شخصى جز خودم يا كسى كه از خود من است نبايد ابلاغ كند؟' گفتند: خير! فرمود: آيا نمى دانيد كه اصحاب رسول خدا "ص" مكرر از ميدانهاى جنگ گريختند و من هرگز نگريختم؟ گفتند: آرى، مى دانيم! فرمود: آيا نمى دانيد كه من نخستين مسلمانم؟ گفتند: چرا، مى دانيم! فرمود: كداميك از ما از نظر نسب به رسول خدا "ص" نزديكتريم؟ گفتند: تو!

در اين هنگام عبدالرحمن بن عوف سخن او را قطع كرد و گفت: اى على! مردم جز عثمان را نمى خواهند، پس راه كشته شدن خود را مگشا! سپس عبدالرحمن رو به ابوطلحه ى انصارى كرد و گفت: اى ابوطلحه! عمر به تو چه فرمان داده است؟ گفت: فرمان داده است كه هر كس جماعت مسلمانان را پراكنده سازد بكشم. پس عبدالرحمن به على گفت: در اين صورت بيعت كن وگرنه راه مومنان را پيروى نكرده اى و ما آنچه را فرمان يافته ايم درباره ى تو اجرا مى كنيم. [ همان، ج 6، صص 168-167. ] در اين هنگام على "ع" فرمود:

'لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى و و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه، التماسا لاجر ذلك و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.' [ نهج البلاغه،خطبه ى 74. ]

همانا مى دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم. به خدا سوگند، مادام كه كار مسلمانان به سامان باشد و جز بر من بر ديگران ستمى نرود، گردن مى نهم. پاداش چنين گذشت و فضيلت آن را از خدا چشم مى دارم و به زر و زيورى كه بدان دلبسته ايد و بر سر آن با يكديگر رقابت مى ورزيد، ديده نمى گمارم.

بنابراين ممكن است حكومت بر اساس تغلب و تسلط و استيلا پا بگيرد، چنانكه چيرگى و سلطه گرى و خودكامگى وجه غالب تاريخ به شمار مى آيد.

امام "ع" در اين سخن خاستگاه حكومت را تبيين فرموده است، اينكه حكومت بايد بر اساس شايسته سالارى و مردم سالارى باشد. از اين رو امير مومنان "ع" دو حقيقت را يادآور شده است: روى كردن به شايستگان و سزاوارترين مردمان، و به سامان آمدن امور مردمان و امور جامعه زمانى به درستى به سامان مى آيد و حريت و عدالت و رفاهت رخ مى گشايد كه شايسته ترين مردمان زمام امور را به دست گيرند. امام "ع" درباره ى چنين كسان- يعنى خاندان پيامبر- فرموده است:

'هم موضع سره و لجا امره و عيبه علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه، بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائضه.' [ همان، خطبه ى 2. ]

راز پيامبر بدانها سپرده شده است و هر كه آنان را پناه گيرد به حق راه

برده است. مخزن علم پيامبرند و احكام شريعت او را بيانگر. قرآن و سنت نزد آنان در امان. چون كوه افراشته، دين را نگهبان و پشت اسلام بدانها راست و ثابت و پا برجاست.

بدين ترتيب حكومت برخاسته از حق حاكميتى است كه حاكم مطلق بر جهان و انسان، به مردمان واگذاشته و جز با خواست و اقبال آنان به معناى مردمى اش تحقق نمى يابد.

حق حكومت

حق حكومت و مديريت براى چه كسانى است؟ و اين حق تابع چيست و بر چه اساسى حق حكومت براى اشخاصى پيدا مى شود؟

با توجه به آنچه درباره ى خاستگاه حكومت مطرح شد، امير مومنان على "ع" حكومت و مديريت را در همه ى مراتبش حق شايستگان مى داند و به صراحت بيان مى فرمايد كه زمامدارى و اداره ى امور مردمان بايد بر عهده ى كسانى باشد كه شايستگيهاى لازم را داشته باشند و تا كسى از ويژگيها و شروط لازم كه اهليت حكومت و مديريت را فراهم مى نمايد، برخوردار نباشد، حق حكومت نمى يابد و اگر كسانى بدون صلاحيتهاى لازم در مصدر امور قرار گيرند، جز تباهگرى به بار نخواهند آورد. البته اگر كسانى نيز همه ى صلاحيتها را داشته باشند، ولى اقبال مردم بديشان تحقق نيابد، حكومت و مديريت براى آنان محقق نمى شود. امير مومنان على "ع" در اين باره سخنانى روشن و روشنگر دارد، چنانكه درباره اوصياى پيامبر و شايستگان زمامدارى امت پس از آن حضرت فرموده است:

'هم اساس الدين و عماد اليقين، اليهم يفى ء الغالى و بهم يلحق التالى. و لهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه و الوراثه.' [ همان. ] آل محمد "ص" پايه ى دين و ستون يقينند. هر كه از حد درگذرد به آنان بازگردد و آن كه وامانده، بديشان پيوندد. خصوصيات حق ولايت و حكومت در آنان است و وصيت و وراثت در حق آنان ثابت است.

امام "ع" حق ولايت و حكومت را بر اساس خصوصياتى مى داند كه موجب اين حق مى شود، چنانكه آن حضرت در ابتداى خطبه اى كه در رحبه ى كوفه در ميان خواص اصحاب خود ايراد كرده و گوشه اى از جوش سينه و درد دل خود را چون آتش فشانى سرازير نموده و سپس خاموش شده "شقشقه هدرت ثم قرت" فرموده است: [ سيد محمد مهدى جعفرى، پرتوى از نهج البلاغه، پژوهش و برگردان و ويراستارى با استفاده از ترجمه ى سيد محمود طالقانى، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372 ش. ج 1، ص 128. ]

'اما و الله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى. ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 3. ]

آرى، به خدا سوگند فلان، جامه ى خلافت را بدون اينكه اندامش براى آن متناسب باشد، در بركرد، با آنكه به خوبى مى دانست كه موقعيت من نسبت به خلافت، موقعيت قطب است نسبت به آسيا. چشمه هاى فضايل و معارف، سرشار و سيل آسا از دامنه ى كوه وجود من فرومى ريزد و پرنده ى "همتهاى بلند" به قله ى شامخ من نرسد. [ پرتوى از نهج البلاغه، ج 1، ص 135. ]

بر اساس همين جايگاه و فضايل و معارف بود كه امير مومنان على "ع" خود را سزاوارترين كس براى حكومت و اداره ى امور امت و هدايت مردمان به سر منزل مقصود دانسته و اين حقيقت را مكرر گوشزد كرده است. پس از رحلت پيامبر و ماجراى سقيفه، چون از امام "ع" خواستند كه بيعت كند، فرمود:

'انا احق بهذا الامر منكم...' [ ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه الدينورى، الامامه و السياسه، مكتبه الحلبى، مصر، 1388 ق. ج 1، ص 11، ابوبكر احمد بن عبدالعزيز الجوهرى، السقيفه و فدك، روايه عزالدين عبدالحميد بن هبه الله ابن ابى الحديد المعتزلى، تقديم و جمع و تحقيق محمد هادى الامينى، مكتبه نينوى الحديثه، طهران، ص 60، شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 11. ]

من به اين حكومت از شما سزاوارم.

و همچنين در پاسخ به آنان كه سالخوردگى را شرط تصدى حكومت مطرح كردند و بر اين اساس بيعت سقيفه را توجيه نمودند، فرمود:

'فو الله يا معشر المهاجرين، لنحن احق الناس به، لانا اهل البيت و نحن احق بهذا الامر منكم ما كان فينا القارى لكتاب الله، الفقيه فى دين الله، المضطلع بامر الرعيه، المدافع عنهم الامور السيئه، القاسم بينهم بالسويه، و الله انه لفينا، فلا تتبعوا الهوى فتضلوا عن سبيل الله، فتزدادوا من الحق بعدا.' [ الامامه و السياسه، ج 1، ص 12، با قدرى اختلاف، السقيفه و فدك، ص 61، شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 12. ]

اى گروه مهاجران! به خدا سوگند كه ما بر امر خلافت از تمام مردم سزاوارتريم، زيرا ما اهل بيت پيامبريم و ما به اين امر از شما شايسته تريم مادام كه قرائت كننده ى كتاب خدا، فقيه در دين خدا، آگاه به سنتهاى رسول خدا، قوى در كار رعيت و بازدارنده ى امور ناخوشايند از مردمان و تقسيم كننده ى بيت المال به مساوات ميان ايشان، در ميان ما است، پس هواى نفس را پيروى نكنيد كه در اين صورت از راه خدا گمراه مى شويد و پيوسته از حق دور و دورتر مى گرديد.

و نيز پس از بيعت جمعى با عثمان خطاب به آنان فرمود:

'لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 74. ]

همانا مى دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم.

و چون پس از بيست و پنج سال، مردم گرد امام "ع" را گرفتند و با اصرار با او بيعت نمودند، فرمود:

'الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله.' [ همان، خطبه ى 2. ]

اكنون حق به خداوند آن رسيد و رخت بدانجا كه بايسته ى اوست كشيد. البته اين حق، جز با خواست و رويكرد مردم محقق نمى شود، چنانكه

امير مومنان على "ع" فرموده است:

'ان لنا حقا، ان نعطه ناخذه.' [ شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 167. ]

همانا ما را حقى است كه اگر آن را به ما بدهند، بستانيم.

امير مومنان على "ع" درباره ى چگونگى اقبال مردم به وى پس از بيست و پنج سال و تحقق حكومت مردمى خود فرموده است:

'فما راعنى الا و الناس كعرف الضبع الى، ينثالون على من كل جانب، حتى لقد وطى ء الحسنان و شق عطفاى، مجتمعين حولى كربيضه الغنم.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 3. ]

ناگهان ديدم مردم از هر سوى روى به من نهادند و چون يال كفتار پس و پشت هم ايستادند، چندان كه حسنان فشرده گشتند و دو پهلويم آزرده گرديد. مردم چون گله ى گوسفند سرنهاده به هم گرد من فراهم آمدند.

مردم گرد امام "ع" را گرفتند و پس از اصرار بسيار، در كمال آزادى و بينايى با امير مومنان "ع" بيعت كردند، چنانكه حضرتش فرموده است:

'و بايعنى الناس غير مستكرهين و لا مجبرين، بل طائعين مخيرين.' [ همان، نامه ى 1. ]

مردم بدون اكراه و اجبار و از سر ميل و اختيار با من بيعت كردند.

بدين ترتيب با اقبالى مردمى و بيعتى همگانى از سر ميل و آزادى حكومت امام "ع" تحقق يافت.

هدف يا وسيله

از جمله مسائل مهم و تعيين كننده درباره ى حكومت اين است كه مشخص شود حكومت در ديدگاه امير مومنان على "ع" هدف شمرده شده است يا وسيله. تلقى حاكمان و زمامداران از اين امر به شدت در رفتار حكومتى و نوع زمامدارى آنان تاثير دارد. اينكه آيا حكومت فى نفسه باارزش است يا به امرى ديگر ارزش مى يابد و اينكه آيا حكومت بالاتر از هر امر ديگر است يا خود در خدمت امورى ديگر قرار دارد، در تصميم گيريها، برنامه ريزيها و رفتارهاى حكومتى نقشى اساسى بازى مى كند.

برخى حكومت را هدف و غايت و مقصد تلقى مى كنند و از اين رو همه چيز را براى آن مى خواهند و در راه آن مى دانند. بر اين مبنا حكومت فى نفسه بالاترين ارزش را داراست و همه چيز بايد با آن سنجيده شود و خود آن با چيزى محك نمى خورد. در اين صورت همه ى تلاشها براى رسيدن و دستيابى به حكومت و حفظ و نگهدارى آن به هر صورت و با هر وسيله است و بالاترين لذت و مهمترين سعادت دستيابى به حكومت و حفظ قدرت است. حكومت براى برخى معبودى است كه همه چيز را در پاى آن قربانى مى كنند: حريت، انسانيت، عدالت و...

برخى ديگر حكومت را وسيله و آلت و طريق مى دانند و از اين رو حكومت را براى امورى ديگر مى خواهند و در آن جهت به كار مى گيرند. در اينجا ممكن است حكومت وسيله و آلت و طريق رسيدن به قدرت و مكنت و نگهدارى و گسترش اينها باشد و ممكن است حكومت وسيله و آلت و طريق خدمتگزارى و دادگرى باشد و اعتبارش فقط در اين جهت باشد. اكنون بايد ديد كه امير مومنان على "ع" حكومت را چگونه ديده و براى آن چه نقشى قائل شده است.

شريف رضى آورده است كه عبدالله بن عباس گويد در 'ذى قار' [ 'ذى قار' محلى بوده است نزديك بصره، همان جايى كه پيش از اسلام جنگى ميان اعراب و ايرانيان روى داد و ايرانيان شكست خوردند. شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 186. ] "پيش از جنگ جمل" نزد امير مومنان "ع" رفتم. آن حضرت مشغول پينه زدن كفش خود بود. چون مرا ديد، گفت: 'ما قيمه هذه النعل؟' "بهاى اين كفش چقدر است؟" گفتم: 'لا قيمه لها.' "بهايى ندارد". فرمود: 'و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 33. ]

به خدا سوگند اين كفش بى ارزش نزد من محبوبتر است از حكومت بر شما، مگر آنكه حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم.

دلالت سخن امام "ع" بر اينكه حكومت فى نفسه هيچ ارزشى ندارد و امرى آلى است، نه عالى و وسيله اى در جهت اقامه ى حق و دفع باطل بيش نيست كاملا روشن است. امام خمينى "ره" در اين باره چنين فرموده است:

'عهده دار شدن حكومت فى حد ذاته شان و مقامى نيست، بلكه وسيله ى انجام وظيفه ى اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه ى اسلام است. حضرت اميرالمومنين "ع" درباره ى نفس حكومت و فرماندهى به ابن عباس فرمود: اين كفش چقدر مى ارزد؟ گفت: هيچ. فرمود: فرماندهى بر شما نزد من از اين هم كم ارزشتر است، مگر اينكه به وسيله ى فرماندهى بر شما بتوانم حق "يعنى قانون و نظام اسلام" را برقرار سازم و باطل "يعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه" را از ميان بردارم. پس، نفس حاكم شدن و فرمانروايى وسيله اى بيش نيست. و براى مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاى عالى نيايد، هيچ ارزشى ندارد. لذا در خطبه ى نهج البلاغه مى فرمايد: "اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم، آن را "يعنى فرماندهى و حكومت را" رها مى كردم".

بديهى است تصدى حكومت به دست آوردن وسيله است، نه اينكه يك مقام معنوى باشد، زيرا اگر مقام معنوى بود، كسى نمى توانست آن را غصب كند يا رها سازد.

هر گاه حكومت و فرماندهى وسيله ى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه ى اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مى كند و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنويت بيشتر مى شود. بعضى از مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده، خيال مى كنند كه رياست و حكومت فى نفسه براى ائمه "ع" شان و مقامى است، كه اگر براى ديگرى ثابت شد دنيا به هم مى خورد.

ائمه و فقهاى عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتى براى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه ى اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براى آنان جز رنج و زحمت چيزى ندارد، منتها چه بكنند؟ مامورند انجام وظيفه كنند.' [ امام روح الله موسوى خمينى، ولايت فقيه، چاپ دوم، موسسه ى تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373 ش. ص 44. ]

در انديشه و سيره ى پيشواى آزاديخواهان، امير مومنان على "ع" حكومت جز وسيله ى خدمت و عدالت نيست و هرگز آلت كسب قدرت و مكنت تلقى نشده است. آن حضرت در ضمن خطبه اى چنين فرموده است:

'اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شى ء من فضول الحطام...' [ نهج البلاغه، كلام 131. ]

خدايا! تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه به خاطر رسيدن به چيزى از بهره هاى ناچيز دنيا.

امام "ع" يادآور شده كه آن همه تلاش و مبارزه براى دستيابى به قدرت و مكنت نبوده است. حكومت فى نفسه و امور دنيايى به طور كلى بى ارزش تر از آن است كه مقصد آدمى قرار گيرد و اينها جز وسيله اى براى تحقق اهداف انسانى و الهى نبايد باشد، چنانكه پيشواى عدالتخواهان، امير مومنان على "ع" پس از به دست گرفتن حكومت مكرر يادآور شده است. در خطبه ى 'شقشقيه' پس از آنكه اشاره نموده كه اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود و اگر خداوند از عالمان پيمانى سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشته و خود را به كنارى مى كشيده، چنين فرموده است: 'و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز!' [ همان، خطبه ى 3. ]

و مى ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى گذارم.

'عفطه' به معناى آب بينى بز و گوسفند است كه هنگام عطسه كردن پرتاب مى شود و 'عنز' به معناى ماده بز است. 'عفطه عنز' "آب بينى بز" را استعاره آرند از براى بيان چيزى بسيار بى ارزش، [ جار الله محمود بن عمر الزمخشرى، اساس البلاغه، ار بيروت للطباعه و النشر، بيروت، 1404 ق. ص 428، محمد تقى التسترى، بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه، الطبعه الاولى، دار اميركبير للنشر، 1418 ق. ج 5، صص 261-259. ] و امام "ع" حكومت را فى نفسه چنين بى ارزش معرفى كرده و در واقع دعواى بر سر حكومت و قدرت را دعوا بر سر آب بينى بز اعلام نموده است. همچنين پيشواى آزادگان، امير مومنان على "ع" فرموده است:

'و ان دنياكم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تقضمها.' [ نهج البلاغه، كلام 224. ]

و دنياى شما نزد من خوارتر است از برگى در دهان ملخ كه آن را مى خايد و طعمه ى خود مى نمايد.

امير مومنان "ع" در ضمن نامه اى كه به عثمان بن حنيف انصارى، [ عثمان بن حنيف انصارى از اصحاب رسول خدا "ص" و از شركت كنندگان در غزوه احد و نبردهاى پس از آن همراه پيامبر است. وى از شخصيتهاى برجسته و والا مقام صدر اسلام و از اصحاب خاص امير مومنان "ع" شمرده مى شود. ر. ك: يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبى المالكى. الاستيعاب فى اسماء الاصحاب، بهامش الاصابه، دارالكتاب العربى، بيروت، ج 3، صص 90-89، عزالدين ابوالحسن على بن محمد المعروف بابن الاثير، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، دار الفكر، بيروت، 1409 ق. ج 3، ص 473، السيد على خان الشيرازى، الدرجات الرفيعه فى طبقات الشيعه، الطبعه الثانيه، موسسه الوفاء، بيروت، 1403 ق. صص 388-381. ] كارگزار بصره نوشته و او را به سبب حضورش در مجلس عروسى يكى از جوانان بصره كه مجلسى اشرافى بوده، توبيخ كرده، چنين فرموده است:

'و لهى فى عينى اوهى و اهون من عفصه مقره.' [ نهج البلاغه، نامه ى 45. ]

و اين دنيا در نظر من از دانه ى حنظل تلخ هم حقيرتر و بى ارزش تر است.

پيشواى آزادگان، على "ع" درباره نگاه به دنيا و نظر به حكومت- فى نفسه- و آزادى از دام دنيا و وارستگى از وسوسه ى قدرت چنين سفارش كرده است:

'فلتكن الدنيا اصغر فى اعينكم من حثاله القرظ و قراضه الجلم. و اتعظوا بمن كان قبلكم، قبل ان يتعظ بكم من بعدكم و ارفضوها ذميمه، فانها قد رفضت من كان اشغف بها منم.' [ همان، خطبه ى 32. ]

پس، دنيا را بى ارزش تر از پر كاه و خشكيده گياه ببينيد. و از پيشينيان خود پند گيريد، پيش از آنكه پسينيان از شما عبرت گيرند. دنياى نكوهيده را برانيد، چه او كسانى را از خود رانده است كه بيش از شما شيفته ى آن بوده اند.

در ديدگاه پيشواى عدالتخواهان، امير مومنان على "ع" حكومت تنها زمانى اعتبار مى يابد كه وسيله اى در جهت تحقق اهداف انسانى و الهى و ابزار برپايى عدالت و رفاهت همگانى و حفظ حرمت و حقوق انسانى و بستر تعالى آدمى باشد.

اهداف حكومت

حكومت نزد امير مومنان على "ع" وسيله اى است در جهت اهدافى عالى كه جز با تحقق آنها سيرى به سوى تعالى همگانى ميسر نمى شود، يعنى: عدالت، امنيت، رفاهت و تربيت.