حکومت حکمت
حکومت در نهج البلاغه
مصطفى دلشاد تهرانى
- ۳ -
احساس گردنفرازى در حكومت، سپر ميان انسان و شيطان را زايل مى كند و انسان را
گرفتار خويى شيطانى مى نمايد. تنها سپر ميان انسان و شيطان 'عدم گردنفرازى' و
'فروتنى' است، چنانكه امير مومنان "ع" فرموده است:
'و اعتمدوا وضع التذلل على روسكم و القاء التعزز تحت اقدامكم و خلع التكبر
من اعناقكم و اتخذوا التواضع مسلحه بينكم و بين عدوكم ابليس و جنوده.' [ همان،
خطبه ى 192. ]
تاج افتخار فروتنى را بر سرهاى خويش نهيد و گردنفرازى را به زير پاى خود
بيفكنيد و رشته ى تكبر را از گردنهايتان فرود آريد و افتادگى را همچون سپرى
ميان خود و دشمن- شيطان و سپاهيان او- بشماريد.
اگر فهم انسان از حكومت و مديريت به خودبزرگ بينى و قدرتمدارى كشيده شود،
براى خود جايگاهى خدايى قائل مى شود و ديگران را چون بندگان خود به خدمت مى
گيرد و در اين صورت خود را همنبرد با خداوند مى خواند. امير مومنان على "ع" در
اين باره به مالك اشتر چنين هشدار داده است:
'اياك و مساماه الله فى عظمته و التشبه به فى جبروته، فان الله يذل كل جبار
و يهين كل مختال.' [ همان، نامه ى 53. ]
بپرهيز از اينكه خود را در عظمت با خدا برابر دارى، يا در كبريا و جبروت،
خود را همانند او دانى كه خدا هر سركشى را خوار مى نمايد و هر خودكامه اى را
پست و بى مقدار مى سازد.
و نيز آن حضرت براى زدودن چنين فهمى از حكومت و مديريت، در ضمن خطبه اى كه
آموزش حقوقى داده و حقوق متقابل را تبيين كرده، چنين فرموده است: 'فانما انا و
انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره.' [ همان، خطبه ى 216. ]
جز اين نيست كه ما و شما بندگان و مملوك پروردگاريم و جز او پروردگارى نيست.
بنابراين در انديشه ى سياسى امام على "ع" مفهوم حكومت به مفهوم قدرتمدارى و
سلطه گرى و فرمانفرمايى و خودكامگى نيست، بلكه امانتدارى و خدمتگزارى و پاسدارى
و مهرورزى است. امير مومنان "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر بدو چنين آموزش داده
است:
'و اشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا
ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، او نظير لك فى الخلق.' [
همان، نامه ى 53. ]
قلب خود را از مهربانى و دوستى و لطف به مردمان لبريز ساز و مبادا نسبت به
آنان چون جانور درنده ى آزاركننده اى باشى كه خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا
مردمان دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تواند و دسته ى ديگر در آفرينش با تو
همانندند.
امام "ع" به صراحت مى آموزد كه دريافت درست از حكومت و مديريت چنين است. حكومت
از منظر امير مومنان على "ع" مفهومى انسان دوستانه، مهرورزانه و خدمتگزارانه
دارد، نه مفهومى سلطه گرانه، درنده خويانه و خودكامانه. امام "ع" در اين بيان
والا نوع نگاه خود به مردمان و احساس خويش نسبت به آنان را مطرح مى كند و
كارگزاران خود را به چنين ديدگاه و دريافتى فرامى خواند.
آن كه چنين فهمى از حكومت و مديريت دارد و مردمان را با همه ى وجود دوست
دارد و خود را خدمتگزار آنان مى بيند، مى تواند به درستى و بر اساس مناسباتى
معنوى مردمان را اداره كند و هدايت نمايد. دريافت سلطه گرانه و خودكامانه از
حكومت، انسان را به چنان مرتبه اى تنزل مى دهد كه چون جانورى درنده خوى با
مردمان رفتار مى كند و كرامت آنان را زير پا مى گذارد و عزت ايشان را مى شكند و
حرمتشان را مى درد.
امام "ع" با بيانى موكد مى فرمايد: 'و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم
اكلهم' "مبادا نسبت به مردمان چون جانور درنده ى آزاركننده اى باشى كه خوردنشان
را غنيمت شمارى"، و اين سخن بيانگر طرد نوعى فهم و دريافت از حكومت و مديريت
است، فهم و دريافتى سلطه گرانه و خودكامانه. آنان كه براى مردمان اعتبارى قائل
نيستند و خود را بر جان و مال و ناموس ايشان مسلط مى بينند و اين را از شئون
حكومت مى دانند، چنان در رفتار با مردمان تنزل مى نمايند كه همچون درندگان عمل
مى كنند. همين كه كسى حرمت مردمان را زير پا بگذارد و حقوق آنان را پايمال
سازد، بالاترين درنده خوييها را نشان داده است، زيرا حرمت مردمان بالاترين
حرمتهاست، به بيان پيشواى آزادگان، على "ع":
'ان الله حرم حراما غير مجهول و احل حلالا غير مدخول و فضل حرمه المسلم على
الحرم كلها و شد بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها.' [ همان، خطبه ى
167. ]
خداوند حرامى را حرام كرده كه ناشناخته نيست و حلالى را حلال كرده كه از عيب
خالى است و حرمت مسلمان را از ديگر حرمتها برتر نهاده است و حقوق مسلمان را با
اخلاص و يگانه پرستى پيوند داده است.
اين مفهوم انسانى از حكومت كه امير مومنان على "ع" تصوير مى نمايد، مفهومى
است به دور از هرگونه تنگ نظرى و گروهگرايى و پاك از هرگونه سبعيت و عصبيت.
حكومت از آن همه ى مردمان است و زمامداران پاسداران حقوق همه ى مردمان و
خدمتگزاران واقعى ايشان. از اين رو امام "ع" يادآور شده است كه: 'فانهم صنفان:
اما اخ لك فى الدين، او نظير لك فى الخلق' "مردمان دو دسته اند: دسته اى برادر
دينى تواند و دسته ى ديگر در آفرينش با تو همانندند"، و اين سفارش فرع آن بيان
كلى است كه نبايد حكومت را به مفهوم سلطه گرى و خودكامگى دريافت و نسبت به
مردمان درنده خويى روا داشت، بلكه بايد با فهمى انسان دوستانه، مهرورزانه و
خدمتگزارانه به حكومت و اداره ى مردمان برخاست و حقوق آنان را پاس داشت، كه
حكومت پاسدارى از حقوق مردمان و رساندن هر ذى حقى به حقوق خودش است. استاد
شهيد، مرتضى مطهرى در اين باره مى نويسد:
'انديشه اى خطرناك و گمراه كننده در قرون جديد ميان بعضى از دانشمندان
اروپايى پديد آمد كه در گرايش گروهى به ماترياليسم، سهمى به سزا دارد و آن
اينكه نوعى ارتباط تصنعى ميان ايمان و اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حق حاكميت
توده ى مردم از طرف ديگر برقرار شد. مسئوليت در برابر خدا مستلزم عدم مسئوليت
در برابر خلق خدا فرض شد و حق الله جانشين حق الناس گشت. ايمان و اعتقاد به ذات
احديت كه جهان را به حق و به عدل برپا ساخته است، به جاى اينكه زيربنا و
پشتوانه انديشه ى حقوقى ذاتى و فطرى تلقى شود، ضد و مناقض آن شناخته شد و
بالطبع حق حاكميت ملى مساوى شد با بى خدايى.
از نظر اسلام، درست امر بر عكس آن انديشه است. در نهج البلاغه، با آنكه اين
كتاب مقدس قبل از هر چيز كتاب توحيد و عرفان است و در سراسر آن سخن از خدا است
و همه جا نام خدا به چشم مى خورد، از حقوق واقعى توده ى مردم و موقع شايسته و
ممتاز آنها در برابر حكمران و اينكه مقام واقعى حكمران امانتدارى و نگهبانى
حقوق مردم است، غفلت نشده، بلكه سخت بدان توجه شده است. در منطق اين كتاب شريف،
امام و حكمران، امين و پاسبان حقوق مردم و مسئول در برابر آنها است. از اين دو-
حكمران و مردم- اگر بنا است يكى براى ديگرى باشد، اين حكمران است كه براى توده
ى مردم است، نه توده ى مردم براى حكمران. سعدى همين معنى را بيان كرده، آنجا كه
گفته است:
گوسفند از براى چوپان نيست |
|
بلكه چوپان براى خدمت اوست |
واژه ى رعيت، على رغم مفهوم منفورى كه تدريجا در زبان فارسى به خود گرفته
است، مفهومى زيبا و انسانى داشته است. استعمال كلمه "راعى" را در مورد حكمران و
كلمه ى "رعيت" را در مورد توده ى مردم، اولين مرتبه در كلمات رسول اكرم "ص" و
سپس به وفور در كلمات على "ع" مى بينيم. اين لغت از ماده ى "رعى" است كه به
معنى حفظ و نگهبانى است. به مردم از آن جهت كلمه ى رعيت اطلاق شده است كه
حكمران عهده دار حفظ و نگهبانى جان و مال و حقوق و آزاديهاى آنها است.' [ سيرى
در نهج البلاغه، صص 128-127. ]
امير مومنان على "ع" در بيان اين حقيقت كه حكومت به مفهوم پاسدارى از حرمت و
حقوق و آزاديهاى مردمان است، در حكمتى نورانى چنين فرموده است:
'السلطان وزعه الله فى ارضه.' [ نهج البلاغه، حكمت 332. ]
حاكمان پاسبانان خدايند در زمين او.
بدين ترتيب در مفهومى كه امام على "ع" از حكومت ارائه مى نمايد، هيچ نشانه
اى از تسلط و تجبر نيست، بلكه اگر زمامداران خود را مسلط بر مردمان ببينند و
احساس كنند كه بر هر تصميمى و بر هر عملى مجازند، بى گمان به خودكامگى و سلطه
گرى كشيده مى شوند. امير مومنان على "ع" در سخنى صريح و روشن فرموده است: 'من
ملك استاثر.' [ همان، حكمت 160. ]
هر كه ملك يابد، همه چيز را براى خود خواهد.
دريافت نادرست از مفهوم حكومت، بى گمان انسان را به خودكامگى و تمامت خواهى
مى كشاند و دست تطاول و تعدى به حرمت مردمان
و حقوق آنان و آزاديهاى ايشان مى گشايد. به بيان پيشواى عدالتخواهان، على
"ع":
'من نال استطال.' [ همان، حكمت 216. ]
آن كه به نوايى رسيد، خود را از ديگران برتر ديد.
اگر انسان نگاه خود را به حكومت و مديريت تصحيح نكند و دريافتى درست و انسانى
از قدرت و سيادت نداشته باشد، در گردابى فرومى رود و به مرتبه اى از تباهى تنزل
مى نمايد كه بازگشتى در آن و نجاتى از آن نيست. عرصه ى حكومت و مديريت، عرصه ى
سخت ترين آزمونهاست و نخستين شرط توفيق در اين آزمون دريافت درست از مديريت و
فهم انسانى از حكومت است. امتحان و ابتلا براى ظهور بواطن است. [ ن. ك: السيد
محمد حسين الطباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، دار الكتاب الاسلامى، قم، 1393
ق. ج 1، ص 268. ] آن كه حكومت را امانتدارى و خدمتگزارى مى فهمد، صورت و سيرتى
انسان دوستانه، امانتدارانه و خدمتگزارانه از آن ارائه مى نمايد. و آن كه حكومت
را فرمانفرمايى و برخوردارى مى فهمد، صورت و سيرتى درنده خويانه، سلطه گرانه و
خودكامانه از آن اراده مى نمايد و چه سخت آزمونى است، آزمون حكومتدارى. امير
مومنان على "ع" فرموده است:
'الولايات مضامير الرجال.' [ نهج البلاغه، حكمت 441. ]
حكمرانيها ميدانهاى مسابقت و آزمودن انسانها است.
امام على "ع" در فرمانهاى حكومتى خود به كارگزارانش تلاش كرده است تا آنان
را به فهمى درست و انسانى از حكومت سوق دهد و فهم سلطه گرانه و خودكامانه را از
انديشه ى آنان پاك سازد و زمينه ى توفيق آنان را در اين آزمون سخت فراهم نمايد.
تصور بسيارى از مفهوم حكومت پيوسته اين بوده است كه حكومت و مديريت مترادف
فرمانفرمايى و برخوردارى است. امير مومنان على "ع" در نامه اى به زياد بن ابيه،
قائم مقام عبدالله بن عباس- استاندار بصره- چنين نوشته است:
'اترجو ان يعطيك الله اجر المتواضعين و انت عنده من المتكبرين! و تطمع- و
انت متمرغ فى النعيم، تمنعه الضعيف و الارمله- ان يوجب لك ثواب المتصدقين؟ و
انما المرء مجزى بما اسلف و قادم على ما قدم.' [ همان، نامه ى 21. ]
اميد دارى خداى به تو پاداش فروتنان دهد و در حالى كه تو نزد او از
گردنفرازان به شمار آيى و طمع بسته اى كه ثواب صدقه دهندگان يابى، در حالى كه
در ناز و نعمت فرورفته اى و آن را از ناتوانان و بيوه زنان دريغ مى دارى؟ آدمى
بدانچه كرده است پاداش يابد و بدانچه از پيش فرستاده است درآيد.
امام "ع" در واقع به همگان مى آموزد كه مفهوم حكومت، فرمانفرمايى نيست تا
حاكمان به رفتارى گردنفرازانه و خودكامانه ميل كنند و نيز مفهوم حكومت،
برخوردارى حاكمان و فرورفتن آنان در ناز و نعمت نيست تا به مكنت و اشرافيت روى
كنند، بلكه حكومت به مفهوم امانتدارى و خدمتگزارى است، زيرا زمامداران
امانتداران و وكيلان مردمند. امير مومنان "ع" در نامه اى به كارگزاران خود در
امر خراج به صراحت چنين نوشته است:
'فانصفوا الناس من انفسكم و اصبروا لحوائجهم، فانكم خزان الرعيه و وكلاء
الامه.' [ همان، نامه ى 51. ]
داد مردم را از خود بدهيد و در برآوردن حاجتهاى آنان شكيبايى ورزيد، مكه شما
خزانه داران مردم و وكيلان امت هستيد.
چنين دريافتى، يعنى خود را خزانه دار، امانتدار، كارگزار و خدمتگزار ديدن،
زمامداران را به رفتارى انسانى و پاسدارى از حرمت و حقوق مردمان و به پيوند و
نزديكى با ايشان سوق مى دهد. امام على "ع" در نامه اى به فرماندهان سپاه خود
چنين نوشته است:
'اما بعد، فان حقا على الوالى الا يغيره على رعيته فضل ناله و لا طول خص به
و ان يزيده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه.' [ همان،
نامه ى 50. ]
اما بعد، بر زمامدار است كه اگر به زيادتى رسيد و يا نعمتى مخصوص وى گرديد،
موجب دگرگونى او نشود و آنچه خداوند از نعمت خويش نصيبش كرده است، بر نزديكى وى
به بندگان خدا و مهربانى او به برادرانش بيفزايد.
بدين ترتيب مفهوم روشن حكومت نزد امام على "ع" مهرورزى، امانتدارى،
خدمتگزارى و پاسدارى است و نه قدرتمدارى، سلطه گرى، فرمانفرمايى و خودكامگى.
ضرورت حكومت
با مطرح شدن بحث حكومت، از جمله نخستين پرسشهايى كه پيش مى آيد اين است كه آيا
اساسا وجود حكومت ضرورى است يا خير؟ آيا مردمان مى توانند بدون حكومت و فارغ از
نظام حكومتى و قانون، حياتى معقول و مناسباتى انسانى داشته باشند؟
ويژگى اجتماعى بودن از فطريات انسان است و تاريخ بشر و آثار باقيمانده از قرون و
اعصار گذشته بيانگر آن است كه انسان هميشه در اجتماع و به صورت دسته جمعى زندگى مى
كرده است، [ ن. ك: الميزان فى تفسيران، ج 4، ص 92. ] و همين زندگى اجتماعى ملازم
وجود قدرتى نظم آفرين و قوانينى مورد پيروى همگان است، زيرا جز در بستر امنيت و نظم
اجتماعى و قانون، رشد و بالندگى و پيشرفت و سير به سوى كمال معنى نمى يابد. هيچ چيز
مانند عدم امنيت و فقدان نظم اجتماعى و بى قانونى جوامع انسانى را آسيب نمى زند و
از حركت به سوى مقاصدشان بازنمى دارد. سخن امير مومنان على "ع" درباره شعار 'لا حكم
الا لله' "حكم و داورى جز براى خدا نيست" كه از جانب مقدس مابان بى بصيرت و كوته
بين و كج انديش "خوارج" مطرح شد و بيانگر دريافتى نادرست و ظاهرگرايانه از دين بود،
مبين ديدگاه امام "ع" در ضرورت حكومت و نياز به قدرتى نظم آفرين است. شريف رضى
آورده است كه چون آن حضرت سخن خوارج را شنيد كه مى گفتند 'لا حكم الا لله' فرمود:
'كلمه حق يراد بها باطل! نعم انه لا حكم الا لله و لكن هولاء يقولون: لا امره
الا لله و انه لابد للناس من امير، بر او فاجر يعمل فى امرته المومن، و يستمتع فيها
الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفى ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل
و يوخذ به للضعيف من القوى، حتى يستريح بر و يستراح من فجر.' [ نهج البلاغه، كلام
40. ]
سخنى است حق كه بدان باطلى را خواهند. آرى حكم جز از آن خدا نيست، ليكن اينان مى
گويند فرمانروايى و حكومت، جز براى خدا روا نيست، در حالى كه مردم را دولتى و حاكمى
بايد، نيكوكار يا تبهكار، تا در حكومت او انسان باايمان كار خويش كند و انسان كافر
بهره ى خود برد، تا آن گاه كه وعده ى حق سررسد و مدت هر دو دررسد. در سايه ى حكومت
او مال ديوانى را فراهم آورند، و با دشمنان پيكار كنند و راهها را ايمن سازند و به
نيروى او حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نيكوكردار روز به آسودگى به شب رساند و
از گزند تبهكار در امان ماند.
ظهور شعار 'لا حكم الا لله' بدين ترتيب بود كه چون سپاه قاسطين در پيكار صفين در
معرض شكست قرار گرفت، با نيرنگ عمرو بن عاص، سپاه امام "ع" را به توقف نبرد و داورى
قرآن فراخواندند و با اين نيرنگ سپاه عراق گرفتار تشتت و افتراق شد و جمعى بسيار از
قاريان و مقدس مابان سپاه امام "ع" فرياد برآوردند كه اينان ما را به كتاب خدا دعوت
كرده اند و روا نيست كه دعوتشان را نپذيريم و هر چه امام "ع" تلاش كرد كه آنان را
از نيرنگ قاسطين نجات دهد سود نبخشيد و آن بى بصيرتان، پيكار در مرز پيروزى را به
توقف كشاندند و اصرار كردند كه پيشنهاد معاويه مبنى بر حكم قرار دادن قرآن پذيرفته
شود. امام "ع" به ناچار پذيرفت و پيمان نامه اى تنظيم شد. پس از آگاهى دو سپاه از
پيمان نامه، برخى از همان مقدس مابانى كه جنگ را به توقف كشيده و كار را به حكميت
واگذاشته بودند، فرياد مخالفت برآوردند و اصل پذيرفتن حكم و داورى غيرخدا را نادرست
خواندند. نخستين بار شعار 'لا حكم الا لله' از جانب دو برادر از قبيله ى 'عنزه'
مطرح شد كه از اين قبيله چهار هزار خفتان پوش در سپاه امام "ع" بودند. آن دو برادر
كه معدان و جعد نام داشتند، پس از شنيدن پيمان نامه توقف جنگ و نپذيرفتن داورى قرآن
از سوى طرفين و داور قرار دادن ابوموسى اشعرى و عمرو بن عاص براى داورى طبق كتاب
خدا و سنت پيامبر "ص"، به مخالفت برخاستند و با فرياد 'لا حكم الا لله' به صفوف
شاميان حمله بردند و جنگيدند تا كشته شدند. پس از آنان بنى راسب اين اشعار را دادند
و سپس بنى تميم و از امام "ع" خواستند كه پيمان بسته را بشكند و چون امام "ع" از
پيمان شكنى خوددارى كرد، آنان پذيرفتن
حكم و داورى را گمراهى خواندند و از على "ع" بيزارى جستند و از وى جدا شدند. [
ابوالفضل نصر بن مزاحم المنقرى، وقعه صفين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون،
افست مكتبه المرعشى النجفى، قم، 1403 ق. صص 518-497، ابوحنيفه احمد بن داود
الدينورى، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، الطبعه الاولى، دار احياء
الكتب العربيه، القاهره، 1960 م. صص 197-188. ]
خوارج با نفى حكم غيرخدا، فرمانروايى و حكومت را براى غيرخدا نفى كردند،
بدين معنى كه وقتى غيرخدا را هيچ فرمانى نباشد، دولت و حكومت غيرخدا نيز منتفى
است، زيرا استنباط حكم و ملاحظه ى خير و صلاح جامعه و نظم آفرينى در جهت مصالح
همگانى از وظايف حكومت است كه بدون آن حكومت معنى نمى يابد. بنابراين با نفى
حكم غيرخدا، امارت و حكومت انسانها منتفى است، [ كمال الدين ميثم بن على بن
ميثم البحرانى، شرح نهج البلاغه، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1362 ش. ج 2، ص 102.
] و اين امر چيزى جز عدم امنيت و فقدان نظم اجتماعى و بى قانونى را در پى
نخواهد شد و روشن است كه در چنين وضعى جامعه انسانى به چه سرنوشت تباهى گرفتار
خواهد شد. آنچه موجب حفظ امنيت جامعه و پاس داشتن حرمتها و مانع تعدى و تجاوز و
ستمگرى مى شود، يا عقل است، يا اخلاق، يا ديانت و يا حكومت، كه در اين ميان
حكومت اساسى ترين نقش را دارد، زيرا در صورت انحراف در عوامل ديگر، آنها نقش
خود را در اين ساحت از دست مى دهند، اما نظم آفرينى و جلوگيرى از ستمگرى و
پاسدارى از حرمت و حقوق مردمان و ايجاد امنيت و اجراى قانون، ملازم هر حكومتى
است، چه حكومت نيكوكاران باشد و چه حكومت نابكاران. [ همان، صص 103-102. ]
روشن است كه در حكومت نيكوكاران، مومنان به بهره ى اخروى و بستر مناسب معنوى
و زمينه ى تعالى خود مى رسند: 'يعمل فى امرته المومن' "انسان با ايمان كار خويش
كند" و در حكومت نابكاران، كافران به بهره ى دنيوى و بستر مناسب هبوطى و زمينه
ى تباهى خود مى رسند: 'يستمتع فيها الكافر' "انسان كافر بهره ى خود برد". [
همان، ص 103. ] اما هر حكومتى- نيك يا بد- موظف است امنيت فراهم كند و مرزها را
پاس بدارد و جامعه را سامان دهد، چنانكه در سخن امام "ع" در پاسخ به انديشه ى
ضد حكومتى خوارج، درباره ى مطلق حكومتها آمده است: [ همان. ] 'يجمع به الفى ء و
يقاتل به العدو و تامن به السبل' "در سايه ى حكومت مال ديوانى را فراهم آورند و
با دشمنان پيكار كنند و راهها را ايمن سازند".
ايجاد امنيت و نظم آفرينى و پاسدارى از حقوق مردمان و جلوگيرى از تعدى، شان
هر حكومت است و فارغ از اين امور چيزى به نام حكومت معنى نمى يابد. امير مومنان
على "ع" اين حقيقت را در عهدنامه ى مالك اشتر چنين يادآور شده است:
'هذا ما امر به عبدالله على اميرالمومنين، مالك بن الحارث الاشتر فى عهده
اليه، حين ولاه مصر: جبايه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره
بلادها.' [ نهج البلاغه، نامه ى 53. ]
اين فرمانى است از بنده ى خدا على امير مومنان به مالك اشتر پسر حارث، در
عهدى كه با او مى گذارد، هنگامى كه وى را به حكومت مصر مى گمارد تا خراج آن را
فراهم آرد و با دشمنان پيكار كند و كار مردم آنجا را سامان دهد و شهرهايش را
آباد سازد.
اين امور ضرورى حكومت است و ضرورت حكومت نيز از همين جا است. همچنين امير
مومنان "ع" در نامه اى به يكى از كارگزاران خود چنين نوشته است:
'اما بعد، فانك ممن استظهر به على اقامه الدين و اقمع به نخوه الاثيم و اسد
به لهاه الثغر المخوف.' [ همان، نامه ى 46. ]
اما بعد، تو از آنانى كه در اجراى قوانين دين پشتيبانى شان را خواهانم و
خودستايى گنهكاران، را به آنان مى خوابانم و رخنه ى مرزى را كه بيمى از آن است
بدانها بستن توانم.
اينها همه بيانگر ضرورت وجود قدرتى نظم آفرين و قوانينى مورد پيروى همگان در
جامعه است و بدون آن هلاكت مردمان و تباهى انسان قطعى است.
جامعه بدون امنيت و نظم و قانون معنى نمى يابد و مردمان را چاره اى جز پذيرش
حكومت نيست، چنانكه امير مومنان "ع" به صراحت فرموده است:
'انه لابد للناس من امير، بر او فاجر.' [ همان، كلام 40. ]
مردمان را حاكمى بايد، نيكوكار يا تبهكار.
جامعه نمى تواند بدون حكومت باشد و حتى حكومت بد و قوانين نامطلوب، از هرج و
مرج و بى قانونى بهتر و آسيب و تباهى اش كمتر است. اين سخن به معناى تاييد
حكومت نابكاران نيست، بلكه بيانگر خطر فقدان حكومت و هرج و مرج و بى قانونى
است. انسان در حكومت بد و در برابر قوانين نامطلوب، تكليف خود را مى داند و مى
تواند براى خود راهى بيابد، در حالى در هرج و مرج و بى قانونى هيچ چيز روشن و
هيچ تكليفى معين نيست و هر لحظه ممكن است اتفاقى ناخواسته و نامطلوب روى دهد و
انسان در برابر آن هيچ راهى نداشته باشد. انسان در برابر قوانين نامطلوب نيز مى
تواند، زندگى خود را تنظيم نمايد و راههايى در جهت مقاصد مطلوب خويش بيابد، اما
در برابر بى قانونى و هرج و مرج، هيچ راه نجاتى براى انسان نمى ماند. اين حقيقت
در بيان امير مومنان "ع" چنين آمده است:
'اسد حطوم خير من سلطان ظلوم و سلطان ظلوم خير من فتن تدوم.' [ محمد بن على
بن عثمان الكراجكى، كنزالفوائد، تحقيق عبدالله نعمه، دارالاضواء، بيروت، 1405
ق. ج 1، ص 136، محمد باقر المجلسى، بحارالانوار الجامعه لعلوم الائمه الاطهار،
الطبعه الثالثه، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1403 ق. ج 75، ص 359. ]
شير درنده از حاكم ستمگر بهتر است و حاكم ستمگر از فتنه ى طولانى بهتر است.
امام "ع" به صراحت حكومت ستمگر را از فتنه ى طولانى و هرج و مرج و بى قانونى
بهتر معرفى مى كند. امير مومنان "ع" وجود نظم اجتماعى و قانون را آن قدر ضرورى
مى داند كه نبود آن را به منزله ى اسارت انسان در چنگال حيوانى درنده، بلكه
بدتر مى داند. از آن حضرت وارد شده است كه فرمود:
'امام عادل خير من مطر وابل، "و" سبع حطوم اكول خير من وال غشوم ظلوم، و وال
غشوم ظلوم خير من فتنه تدوم.' [ ابوعبدالله محمد بن سلامه القضاعى، دستور معالم
الحكم و ماثور مكارم الشيم، قدم له السيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب، الطبعه
الاولى، دار الكتاب العربى، بيروت، 1401 ق. ص 21. ]
پيشواى دادگر از باران پيوسته "كه همه چيز را بارور مى كند" بهتر است و
جانور درنده و آدمخوار از فرمانرواى ستمكار بهتر است و فرمانرواى بيدادگر از
ادامه ى هرج و مرج نيكوتر است.
بنابراين خطرناكترين و تباهگرترين پديده ى اجتماعى، هرج و مرج و بى قانونى
است. البته ممكن است گاهى به دليل تحولى اجتماعى و انقلابى مردمى، جامعه از نظم
جارى و قوانين سارى بيرون رود و هرج و مرجى موقت گريبانگير آن شود، ولى اين امر
نبايد دوام يابد و لازم است به سرعت جامعه انسانى قانونمند شود.
|