حکومت حکمت
حکومت در نهج البلاغه

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۲ -


ديباچه

جايگاه حكومت حكمت

'حكومت حكمت' عنوانى است براى مرورى در مهمترين مباحث حكومتى در نهج البلاغه كه اين مباحث جلوه ى حكومتى است كه بر پايه ى حكمت استوار بود و نويدبخش آزادى، برابرى، دادگرى و آسودگى براى همگان بود. مباحث حكومتى در نهج البلاغه، مباحثى صرفا نظرى و انديشه هايى انتزاعى نيست، بلكه گوياى انديشه و سيره ى انسانى است كه همه ى دوران نوجوانى و جوانى و سالخوردگى خود را در راه تحقق حكومت حكمت گذرانده و براى آن مبارزه كرده است. به بيان ابن ابى الحديد معتزلى: و لو لا ابوطالب و ابنه

لما مثل الدين شخصا فقاما و ذاك بمكه آوى و حامى

و هذا بيثرب جس الجماما [ شرح ابن ابى الحديد، ج 14، صص 84-83. ] اگر ابوطالب و فرزندش نبودند، هرگز دين اسلام تجسم نمى يافت و برپا نمى ايستاد،

آن "ابوطالب" در مكه پناه داد و حمايت كرد و اين "على" در مدينه تا پاى جان جنگيد.

امير مومنان على "ع" خود درباره اين مبارزه ى سخت فرموده است:

'انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر.' [ [نهج البلاغه، خطبه ى 192، در تمام كتاب از ترجمه هاى زير استفاده شده است:

الف. ترجمه ى سيد جعفر شهيدى، چاپ اول، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1368 ش.

ب. ترجمه ى عبدالمحمد آيتى، چاپ اول، بنياد نهج البلاغه، 1376 ش.

ج. ترجمه ى اسدالله مبشرى، چاپ پنجم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1371 ش.

د. ترجمه و شرح فشرده، محمد جعفر امامى و محمد رضا آشتيانى، زير نظر ناصر مكارم شيرازى، چاپ اول، موسسه ى مطبوعاتى هدف، قم.

ه. ترجمه و شرح علينقى فيض الاسلام، چاپخانه ى حيدرى، 1330 ش.] ] من در خردى بزرگان عرب را به خاك انداختم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم.

اين مبارزه ى سخت براى برداشتن موانع حريت و عبوديت و تحقق حكومت حكمت و فراهم نمودن عدالت، رفاهت، مساوات و اخوت در سايه ى حكومتى خردمندانه و حكيمانه بود. پيشواى آزاديخواهان، على "ع" بعثت پيامبر اكرم "ص" را در اين جهت معرفى كرده و فرموده است:

'فبعث الله محمدا- صلى الله عليه و آله- بالحق ليخرج عباده من عباده الاوثان الى عبادته و من طاعه الشيطان الى طاعته، بقرآن قد بينه و احكمه.'[ نهج البلاغه، خطبه ى 147. ]

خداوند، محمد "ص" را به حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتان برهاند و به پرستش او وادارد و از پيروى شيطان برهاند و به اطاعت خدا كشاند. با قرآنى كه معنى آن را آشكار نمود و اساسش را استوار فرمود.

بهترين مقتضى تربيت

رسالت بزرگ پيامبر اكرم "ص" در اين جهت بود كه مردمان را از بندگى جز خدا برهاند و به آزادى حقيقى برساند تا گوهر وجودشان شكوفا گردد و با برپا كردن حكومت حكمت، بهترين مقتضى را در اين جهت فراهم نمايد. همه ى آن تلاشها و مبارزه ها بدين مقصد بود، نه براى قدرت و مكنت. امير مومنان على "ع" پس از به دست گرفتن حكومت در اين باره چنين فرموده است:

'اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شى ء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك. فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك.' [ همان، كلام 131. ]

خدايا! تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه به خاطر رسيدن به چيزى از بهره هاى ناچيز دنيا، بلكه مقصد ما آن است كه نشانه هاى دين تو را به جامعه بازگردانيم و اصلاح را در شهرهاى تو آشكار نماييم، تا بندگان ستمديده ات را امنيت فراهم آيد و حدود اجرا نشده ات به اجرا درآيد.

حكومت كوتاه، [ بيعت با امير مومنان على "ع" در هجده ذى حجه ى سال سى و پنج هجرى صورت گرفت و شهادت آن حضرت در بيست و يكم رمضان سال چهل هجرى بود. بنابراين مدت حكومت امام "ع" چهار سال و نه ماه بوده است. ر. ك: ابوالحسن احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، حققه و قدم له سهيل زكار، رياض زركلى، الطبعه الاولى، دارالفكر، بيروت، 1417 ق. ج 3، صص 253-7. ] اما حكيمانه و عدالتخواهانه ى على "ع" در اين جهت بود كه نشانه هاى دين و ديندارى در جامعه ظهور يابد و عمران و آبادى در همه جا رخ نمايد و مردمان در سايه ى امنيت و عدالت و رفاهت به سوى عبوديت گام بردارند.

حكومت حكمت و حكومت جهالت و ضلالت

نقطه ى مقابل حكومت حكمت، حكومت جهالت و ضلالت است، حكومت نابخردان و نابكاران است كه خود بزرگترين و سخت ترين مانع اجتماعى و سياسى بالندگى مردمان است و امير مومنان على "ع" نسبت بدان چنين هشدار داده است:

'و لكننى آسى ان يلى امر هذه الامه سفهاوها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا.' [ نهج البلاغه، نامه ى 62. ]

نگرانى من از آن است كه نابخردان و نابكاران اين امت زمامدارى را به دست آرند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به بندگى و خدمت خود گيرند و با صالحان در پيكار باشند و فاسقان را ياران خود سازند.

امير مومنان على "ع" در تمام دوران حكومت خود با مبانى فكرى چنين حكومتى و با راه و رسم چنين مديريتى مبارزه كرد و تلاش نمود تا مبانى فكرى حكومت حكمت و سيرت نيكوى آن را جلوه دهد و در همين راه پذيراى همه ى سختيها شد، چنانكه فرمود:

'و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا، او اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله يوم القيامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام.' [ همان، كلام 224. ]

به خدا سوگند اگر شب را تا بامداد بر بسترى از خار سخت بيدار به سر برم و يا در غل و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم.

على "ع" بر سر پيمان خود با خدا و مردمان ايستاد و حكومت حكمت را پاس داشت و شهادت آن حضرت نيز در همين راه بود.

بنابراين مبحث حكومت در نهج البلاغه از مهمترين مباحث است، زيرا سخنان و مواضع كسى است كه والاترين انسانها پس از رسول خدا "ص" است و همه ى زندگى خود را در راه برپايى دين و آزادى انسان و برابرى مردمان و برپايى عدالت ميان ايشان و هموار كردن راه تربيت آدميان گذرانده است و در يك دوران سراسر بحران، اداره ى مردمان را به دست گرفته و مديريت بحران كرده و از اين آزمون سخت سربلند و موفق بيرون آمده است. حكومت موفق، حكومتى نيست كه با استبداد و بيداد و با خودكامگى و ستمگرى و با خشونت و شدت و با فريب و نيرنگ و با رياكارى و بى صداقتى صدها سال برپا باشد و سلطه ى خود را بر مردمان نگه دارد. حكومت موفق، حكومتى است كه آزادى و بينايى و دادگرى و آسودگى و برابرى و برادرى را براى مردمان به ارمغان آرد و راه بندگى حقيقى را هموار سازد و حكومت على "ع" چنين حكومتى بود: حكومت حكمت.

حكومت حكمت

مفهوم حكمت

نوع رفتار حكومتى و مديريتى به شدت متاثر از نوع دريافت از مفهوم حكومت است و هرگونه كه حكومت فهميده شود، به تناسب آن فهم و دريافت رفتار حكومتى شكل مى گيرد. اگر حكومت به مفهوم سلطه، تجبر، تحكم و خودكامگى باشد، رفتارهايى سلطه گرانه، مستبدانه، آمرانه و خودكامانه در رفتار و مناسبات حكومتى ظهور مى نمايد و اگر حكومت به مفهوم مديريت، مشاركت، هدايت و خدمت باشد، رفتارهايى مديريتى، مشاركتى، هدايتى و خدمتى در رفتار و مناسبات حكومتى رخ مى نمايد.

تاريخ بشر پيوسته شاهد دريافت مفهومى سلطه گرانه از مفهوم حكومت بوده است و اين مفهوم رايج از دريافت مفهوم حكومت به شمار مى آمده است، گاه صريح و آشكار و خشن و گاه غيرمستقيم و در پرده و فريبكارانه. دريافت متداول از مفهوم حكومت، حكمرانى و گردنكشى و گردنفرازى و برخوردارى گروه و طبقه اى خاص از همه چيز و اعمال اراده ى فردى يا گروهى اندك بر اراده ى جمعى و گروهى كثير بوده است. بسيارى حكومت را به مفهوم تسلط بر جان و مال و ناموس مردمان و اختيار اعمال قدرت به هرگونه كه خواستند و تصرف همه جانبه و همه گونه در امور مردمان مى دانسته اند و بر اين اساس حكومتهاى خودكامه ى فردى يا جمعى را شكل داده اند و در بسيارى مواقع چون حكومت شوندگان نيز همين دريافت را از مفهوم حكومت داشته اند، اين سلطه گرى و فرمانفرمايى را امرى طبيعى دانسته و بدان تن داده اند و گاهى نيز براى اجتناب از وضعى بدتر و رفتار خشونت بارتر، به سلطه گرى رايج رضايت داده اند.

در مواقعى مفهوم حكومت چنان از جايگاه حقيقى خودش دور شده است كه حكومت به مفهوم سياست مطلقه و بى حد و مرزى حاكمان درآمده و به صورت به بندگى كشيدن مردمان و دست به دست كردن اموال و داراييها و گروه گروه كردن جامعه و برآوردن برخى گروهها و به زير كشيدن برخى ديگر جلوه كرده است.

بسيارى از حكومتگران، مفهوم حكومت را با خودرايى و خودكامگى مترادف مى ديده اند و حكومت را به مفهوم حكمفرمايى درمى يافته اند و بر اين اساس حكومت را حق خويش مى دانسته اند و بالطبع براى ديگران هيچ گونه حقى در حكومت و مديريت جامعه قائل نبوده اند و از اين رو اجازه ى انديشيدن، سخن گفتن، انتخاب كردن، انتقاد كردن، نصيحت كردن به كسى نمى داده اند، جز در آنچه آنان مى پسنديده اند و بدان رضايت مى داده اند و آن هم از سر منتى كه حكمفرمايان بر مردمان مى گذاشته اند.

اما مفهوم حكومت در نهج البلاغه و در انديشه و سيره ى على "ع" جز به مفهوم مديريت، محبت، مشاركت، هدايت و خدمت نيست و اين مفهوم به زيبايى تمام در سخن و عمل امير مومنان "ع" جلوه يافته است. آن حضرت تلاش مى كرد تا چنين مفهومى را كه با مفاهيم كهن و رايج ناسازگار بود، تبيين نمايد و در عمل محقق سازد. پيشواى موحدان، على "ع" در نامه اى كه به اشعث بن قيس استاندار 'آذربايجان' نوشته است، آن مفهوم كهن و رايج حكومت را به زير پا مى گذارد و مفهوم درست و انسانى حكومت را بدو مى آموزد. اشعث بن قيس پيش از شكل گيرى حكومت امام "ع" و در دوران حكومت خليفه ى سوم به استاندارى آذربايجان منصوب شده بود و حكومت را آن گونه مى فهميد كه فهم رايج عصر حكومت خليفه ى سوم بود، يعنى تسلط و تجبر و خودمحورى و خودكامگى. [ ن. ك: شرح ابن ابى الحديد، ج 3، صص 145 و13، شمس الدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، سير اعلام النبلاء، اشرف على تحقيق الكتاب و خرج احاديثه شعيب الارنووط، الطبعه الثامنه، بيروت، 1412 ق. ج 2، ص 41. ] البته امام "ع" پس از مدتى كوتاه او را از استاندارى 'آذربايجان' عزل نمود. [ انساب الاشراف، ج 3، ص 80. ] نامه ى امير مومنان "ع" به اشعث بن قيس در تبيين نگاه امام "ع" به حكومت و دريافت آن حضرت از مفهوم حكومت بسيار در خور توجه است، وى چنين نوشته است:

'و ان عملك ليس لك بطعمه و لكنه فى عنقك امانه و انت مسترعى لمن فوقك. ليس لك ان تفتات فى رعيه و لا تخاطر الا بوثيقه و فى يديك مال من مال الله عز و جل و انت من خزانه حتى تسلمه الى و لعلى الا اكون شر ولاتك لك، و السلام.' [ نهج البلاغه، نامه ى 5. ]

همانا كارى كه به عهده ى توست، طعمه اى برايت نيست، بلكه امانتى است بر گردنت و آن كه تو را بدان كار گمارده، نگهبانى امانت را به عهده ات گذارده و تو پاسخگوى آنى نسبت به آن كه فرا دست توست. اين حق براى تو نيست كه در ميان مردمان به استبداد و خودرايى عمل نمايى و به كارى دشوار جز با دستاويز محكم درآيى. و در دست تو مالى از مالهاى خداى عزوجل است و تو آن را خزانه دارى تا آن را به من بسپارى. اميدوارم براى تو بدترين واليان نباشم، والسلام.

امير مومنان "ع" در اين نامه آن ذهنيت كهن و رايج از مفهوم حكومت را منكوب مى كند و آن فهمى را كه سالها مهجور بوده است، تبيين مى نمايد. امام "ع" اين برداشت از زمامدارى و كارگزارى را كه حكومت همچون طعمه اى در اختيار زمامداران و كارگزاران است و هرگونه بخواهند، مى توانند عمل كنند، و هرگونه كه ميل كنند، مى توانند تصرف نمايند، به شدت نفى مى كند و نقطه ى مقابل چنين برداشتى را اثبات مى كند، كه حكومت و مسئوليت امانتى است بر گردن زمامداران و كارگزاران كه بايد آن را به خوبى نگهبانى كنند و از آن پاسدارى نمايند و در خدمت آن امانت باشند، نه مسلط بر آن. ديگر اينكه زمامداران و كارگزاران در حيطه ى عمل خود پاسخگويند و اين همان معناى مسئوليت است، يعنى زمامدارى و كارگزارى مسئوليت پذيرى است، نه سلطه گرى و هيچ كس را اين حق نيست كه هرگونه كه خواست عمل و رفتار نمايد و هيچ كس را حق خودرايى و خودكامگى نيست و مسئولان براى اقدامات خود بايد ملاك داشته باشند و بر اساس حجتى روشن عمل نمايند و در اداره ى امور بايد از اعمال نظر بى منبا و حكومت راى بپرهيزند. همچنين امام "ع" تكليف اموال و امكانات را روشن مى كند تا راه خودسرى در اين زمينه را ببندد و مسئولان بدانند كه اموال و داراييها و امكانات در اصل از آن خداست كه به صورت امانت و از باب نيابت در اختيار مردمان- همه ى مردمان و نه گروهى خاص- نهاده است تا در راه رفاه و آسايش همگانى و به گونه اى خردمندانه و با تدبيرى درست استفاده شود.[ ر. ك: محمد رضا الحكيمى، محمد الحكيمى، على الحكيمى، الحياه، ج 3 الطبعه الاولى، مكتب النشر الثقافه الاسلاميه، طهران، 1408 ق. ص 64. ] مسئولان، خزانه داران اموال و داراييها و امكانات هستند، يعنى خزانه داران آنچه متعلق به مردمان است، بر اساس نيابت الهى و آنان در واقع خزانه داران و وكيلان مردمانند، نه حاكمان و مسلطان بر ايشان. از امير مومنان "ع" روايت شده است كه فرمود:

'ان السلطان لامين الله فى الارض و مقيم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض.' [ جمال الدين محمد خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، با مقدمه و تصحيح و تعليق مير جلال الدين حسينى ارموى، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1360 ش. ج 2، ص 604. ]

همانا زمامدار، امين خدا در زمين و برپا دارنده ى عدالت در جامعه و عامل جلوگيرى از فساد و گناه در ميان مردم است.

پيشواى آزاديخواهان، على "ع" بر فهم درست از حكومت و مديريت سخت تاكيد مى كرد و تلاش مى نمود كه مسئولان و كارگزاران حكومتش با دريافتى درست از مسئوليت و كارگزارى بدين امر اهتمام ورزند. آن حضرت در عهدنامه ى مالك اشتر در تبيين اين امر به مالك چنين نوشته است:

'و لا تقولن انى مومر آمر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين، و تقرب من الغير.' [ نهج البلاغه، نامه ى 53. ]

مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن، كه اين عين راه يافتن فساد در دل و خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول "در قدرت" است.

تصور بسيارى از زمامداران و مديران از زمامدارى و مديريت، تجبر و تحكم و خودرايى و خودمحورى بوده است و امير مومنان على "ع" به صراحت چنين فهمى را منفور و مطرود اعلام مى نمايد و پيامدهاى تباهگر چنين دريافتى از زمامدارى و مديريت را يادآور مى شود. آن كه خود را مسلط بر ديگران مى بيند و خودكامگى مى كند، در ابتدا خود را تباه مى سازد و آن گاه دين را بى آبرو مى نمايد و سپس زمينه ى تغيير و تحول در قدرت و دگرگونى در امور را فراهم مى سازد. فهم كهن و رايج از قدرت چنين بوده است كه حكومت و سطوت ملازم يكديگرند و هر كه در منصب اداره ى امور نشست، از حق تسلط و غلبه بهره مند است و اگر روز را شب بخواند، بايد به جان پذيرفت.

خلاف راى سلطان راى جستن   به خون خويش باشد دست شستن
اگر خود روز را گويد شب است اين   ببايد گفت اينك ماه و پروين

[ مشرف الدين مصلح بن عبدالله سعدى شيرازى، كليات شيخ سعدى، به تصحيح محمد على فروغى، موسسه ى مطبوعاتى علمى، تهران، گلستان، ص 103. ] چنين فهمى از حكومت "خودكامگى و سلطه گرى" عين نابخردى و نابكارى است و حكومت بر پايه خودكامگى و سلطه گرى، حكومت جهالت و حكومت ضلالت است و هيچ چيز هراس انگيزتر از غلبه ى جاهلان و دولت گمراهان نيست. امير مومنان على "ع" در ضمن خطبه اى پس از جنگ جمل، در اين باره چنين فرموده است: 'ما شككت فى الحق مذ اريته! لم يوجس موسى- عليه السلام- خيفه على نفسه، بل اشفق من غلبه الجهال و دوله الضلال.' [ نهج البلاغه، خطبه ى 4. ]

از آن روز كه حق را ديده ام، در آن دو دل نگرديده ام. هراسى كه موسى "ع" را "هنگام رو به رو شدن با ساحران" گرفت به جهت بيم جان خود نبود، بلكه فقط از غلبه ى جاهلان و دولت گمراهان انديشناك شد.

امام "ع" پيوسته همان هراسى را در دل داشت كه موسى "ع" در رويارويى با ساحران در درون خود احساس كرد:

"فاوجس فى نفسه خيفه موسى." [ قرآن، طه/ 67. ]

و موسى در خود بيمى احساس كرد.

اين هراس، هراسى بود واقعى، بر اساس آنچه پيوسته در تاريخ روى داده و حكومت جهالت و حكومت ضلالت بر مردمان حكم رانده است.

فهم خوكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت، انسان را به روشهاى نابخردانه و نابكارانه مى كشاند، چنانكه امير مومنان على "ع"- در نامه اى خطاب به مصريان كه با مالك اشتر فرستاد چون او را به حكومت آن سرزمين گمارد- فرموده است:

'و لكننى آسى ان يلى امر هذه الامه سفهاوها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا.' [ نهج البلاغه، نامه ى 62. ]

نگرانى من از آن است كه نابخردان و نابكاران اين امت زمامدارى را به دست آرند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به بندگى و خدمت خود گيرند و با صالحان در پيكار باشند و فاسقان را ياران خود سازند. با اين احساس خطر است كه امام "ع" نسبت به كمترين ظهور فهم خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت هشدار داده است. امير مومنان "ع" به مالك اشتر مى آموزد كه به محض پيدايش فهمى خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت، دريافت خود را از زمامدارى و كارگزارى تصحيح نمايد و اجازه ندهد كه اين تلقى در او رشد كند. آن حضرت به مالك اشتر چنين نوشته است:

'و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله، فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك يطامن من طماحك و يكف عنك من غربك و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقلك.' [ همان، نامه ى 53. ]

و اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو پديد آورد و خود را بزرگ شمردى، بزرگى حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه چيست و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود، آن قدرت نيست، كه چنين نگريستن، سركشى تو را مى خواباند و تندى تو را فرومى نشاند و عقل از دست رفته ات را به تو بازمى گرداند.

از اين بيان امام "ع" روشن مى شود كه فهم خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت، انسان را به بى خردى، تندى و سركشى مى كشاند. همين كه انسان تصور كند كه بر ديگران مسلط است و از او فرمان دادن است و از ديگران، بى چون و چرا فرمان بردن، از مرتبه ى انسانى بيرون مى شود و از خرد نورانى بى بهره مى گردد و همين انسان را به تندى و سركشى راه مى برد. از اين روست كه امام "ع" به مالك اشتر سفارش مى نمايد كه به محض ظهور چنين تصورى و پيدايش احساس نخوت و بزرگ شمارى خود، به قدرت خداوند و به حكومت او بنگرد، تا دريابد كه او هيچ قدرتى ندارد و اين سبب شود كه سركشى اش فرونشيند و تندى و تيزى اش خاموش گردد و خرد از دست رفته اش بازآيد.