الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۲۷ -


عنايت الهيه به هدايت انسانها در نهج البلاغه

يكى از افعالى كه بر حسب علوم الهيات و معارف الهى و قاعده محكم لطف بر خدا واجب است به اين معنى كه خدا آن را ترك نمى فرمايد و اسماءالحسنى بر آن دلالت دارند مثل: الهادى، الرحمان، المحسن، المنعم، الحكيم، العالم و الرحيم هدايت بشر است به بعث انبيا و انزال كتب و شرايع و قوانين و نصب و تعيين حجج چون احتياج بشر به هدايت انبيا و راهنمايى وحى، امرى مسلم و روشن است و همچنين برقرارى نظام الهى به وجود حجج "انبيا و ائمه" بستگى دارد كه عهده دار حفظ نظام الهى و اجراى آن باشند و حكومت الهى را در بين عباد مستقر سازند و هم نمونه و ميزان فضيلت و مفاهيم انسانى و مقتداى جامعه در خير و صلاح باشند و بدون اعانت و حى و بعث انبيا و حجتهايى كه بعد از انبيا خلافت آنها را عهده دار مى شوند بشر گمراه و سرگردان و متحير خواهد ماند و مدينه فاضله ى انسانيت تشكيل نخواهد يافت.

انبيا در روشنايى وحى حقايقى را كه عقل به خودى خود و بدون راهنمايى به سوى آنها رهبرى نمى شود درك كرده و به مردم مى رسانند و آنچه را عقول از حسن و قبح اشيا ادراك مى كنند و استقلال به درك آن دارند انبيا تاييد مى نمايند و بشر را در مورد آن مكلف مى سازند تا داعى انجام عمل حسن و نيكو و اجتناب از كار زشت و قبيح برايش فراهم شود.

ادله اى كه بر لزوم بعث انبيا و نصب حجج حكما و متكلمين اقامه كرده اند متعدد است مانند دليلى كه بر اساس مقدماتى مثل:

1- مدنى الطبع بودن انسان.

2- احتياج جامعه ى متمدن به قوانين و برنامه هاى همه جانبه و جامع الاطراف.

3- عدم صلاحيت انسانها براى جعل و تشريع اين قوانين.

4- انحصار صلاحيت و حق تشريع شرايع به خداوند متعال تقرير مى شود كه ما در اين كتاب در مقام بيان اين گونه ادله نيستيم كسانى كه بخواهند مى توانند مستقيما به كتابهاى كلامى و كتابهايى كه مستقلا پيرامون نبوت و وحى نوشته شده مراجعه نمايند.

آنچه از بعض آيات قرآن مجيد استفاده مى شود بعث انبيا و تعيين حجج براى بشارت و انذار و هدايت و تعليم و ارشاد مردم به عقايد حقه و برنامه هاى صحيحه ى قويه و اتمام حجت و قطع عذر و حكم بين مردم در امورى كه در آن اختلاف مى نمايند و حكم به حق و فوايد مهم ديگر است.

نهج البلاغه نيز بعث انبيا و نصب حجج و علل و اهداف مهمه و عاليه آن را در ضمن خطبه هاى متعددى بيان مى فرمايد: از جمله در خطبه 1 مى فرمايد: 'و اصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم و على تبليغ الرساله امانتهم لما بدل اكثر خلقه عهدالله اليهم فجهلوا حقه و اتخذوا الانداد معه و اجتالتهم الشياطين عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم ايات المقدره من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم و آجال تفنيهم و اوصاب تهرمهم و احداث تتابع عليهم و لم يخل الله سبحانه خلقه من نبى مرسل او كتاب منزل او ججه لازمه او محجه قائمه رسل لا تقصر بهم قله عددهم و لا كثره المكذبين لهم، من سابق سمى له من بعده او غابر عرفه من قبله'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 33. ]

يعنى: 'و برگزيده خداى سبحان از فرزندان او "آدم" پيغمبران را در حالى كه از ايشان بر وحى ميثاق و بر تبليغ رسالت امانت گرفت در هنگامى كه بيشتر خلق خدا تبديل كردند عهد خدا را به سوى ايشان پس جاهل شدند به حق خدا و گرفتند براى او شركا و امثال و شياطين آنها را از معرفت او برگرداندند و از پرستش او قطع كردند پس برانگيخت در ايشان فرستادگان خود را و پى در پى فرستاد به سوى ايشان پيغمبران را تا از ايشان طلب كنند اداى ميثاق فطرت و سرشت او را "يعنى فطرت الهى را كه به آن مردم را آفريده است" و يادآورى كنند ايشان را نعمتهاى فراموش شده او را و احتجاج كنند بر ايشان به تبليغ و رساندن احكام و برانگيزند از براى ايشان دفينه هاى عقلها "و آنچه را ظاهر نشده از استعدادها و قواى عقلانى و ملكوتى" و بنمايانند به ايشان علامات قدرت خداوندى را از سقفى "آسمانى" كه بالاى سرشان برافراشته و فراشى كه در زير ايشان نهاده است و معيشتهايى كه ايشان را زنده مى دارد و اجلهايى كه فانى مى كند ايشان را و بيماريهايى كه پير مى گرداند آنها را و مصيبتهايى كه پى در پى به ايشان وارد مى شود و خالى نگذارد خداى سبحان خلق خود را از پيغمبرى فرستاده شده يا كتاب نازل شده يا حجتى لازم "كه عبارت از وجود امام معصوم است" با طريقه قائم و برپا پيغمبرانى كه قاصر نمى كند يا مقصر نمى سازد ايشان را كمى عدد و نه بسيارى تكذيب كنندگان از تبليغ رسالت پيغمبرانى كه براى سابقشان را آنكه بعد از اوست نام برده شد و آنكه لاحق بود و بعد بود او را آن كس كه پيش از او بود تعريف كرده و شناسانده بود'.

و در خطبه 91 مى فرمايد: 'فاهبطه بعد التوبه ليعمر ارضه بنسله و ليقيم الحجه به على عباده و لم يخلهم بعد ان قبضه مما يوكد عليهم حجه ربوبيته و يصل بينهم و بين معرفته بل تعاهدهم بالحجج على السن الخيره من انبيائه و متحملى و دائع رسالاته قرنا فقرنا'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 262. ]

يعنى: 'پس فرود آورد خداوند متعال آدم را به زمين بعد از توبه تا اينكه آباد كند زمين او را به نسل خود و اقامه ى حجت نمايد به او بر بندگان خود و خالى نگذارد بندگانش را بعد از آنكه روح آدم را قبض فرمود از آنچه كه حجت پروردگارى او را بر ايشان تاكيد كند و وصل كند ميان ايشان و معرفت او بلكه تجديد عهد فرمود با ايشان به حجت ها و دليلها بر زبان برگزيدگان از پيامبران خود و تحمل كنندگان وديعه هاى رسالتها و پيغامهاى او قرنى و عصرى پس از قرنى و عصرى'.

'و در خطبه 94 مى فرمايد: 'فاستودعهم فى افضل مستودع و اقرهم فى خير مستقر، تناسختهم كرائم الاصلاب الى مطهرات الارحام كلما مضى منهم سلف قام منهم بدين الله خلف'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 93، ص 279. ]

يعنى: 'پس به وديعه گذارد خدا پيامبران را در فاضلترين محل وديعه ها "كه اشاره است به فضيلت پدران انبيا" و قرارداد ايشان را در بهترين قرارگاهها "كه اشاره است به فضيلت مادران آنها و اينكه اينها در اصلاب شامخه و ارحام مطهره بوده اند" نقل نمود آنها را از اصلاب كريم پدرها به ارحام پاكيزه ى مادران هرگاه درگذشت از ايشان شخصى و سلفى ايستاد "به تبليغ و ترويج دين خدا" از ايشان جانشينى و خلفى'.

و در خطبه ى 144 مى فرمايد: 'بعث الله رسله بما خصهم به من وحيه و جعلهم حجه له على خلقه لئلا تجب الحجه لهم بترك الاعذار اليهم'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 144، ص 437. ]

يعنى: 'برانگيخت خدا فرستادگان خود را به آنچه تخصيص داد ايشان را به آن از وحى خود و قرار داد ايشان را حجت از براى او بر خلق او براى اينكه واجب نشود حجت براى آنها به سبب ترك تخويف و ترسانيدن آنها "لئلا يكون للناس على الله حجه"'.

و در خطبه 183 مى فرمايد: 'و هو الذى اسكن الدنيا خلقه و بعث الى الجن و الانس رسله ليكشفوا لهم عن غطائها و ليحذروهم من ضرائها و ليضربوا لهم امثالها و ليبصروهم عيوبها و ليهجموا عليهم بمعتبر من تصرف مصاحها و اسقامها و حلالها و حرامها و ما اعدالله للمطيعين منهم و العصاه من جنه و نار و كرامه و هوان'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 182، ص 600. ]

يعنى: 'و آن خداست كه خلقش را در دنيا ساكن گرداند و به سوى جن و انس فرستادگانش را مبعوث كرد تا اينكه براى آنها پرده از "واقع" دنيا بردارند "و دين را به مردم بشناساند" و از پريشانيهاى آن بترسانند و بر ايشان مثل ها بزنند و به عيوب دنيا بينا سازند و تا يورش ببرند بر آن به آنچه موجب عبرت ايشان بشود از تصرف صحتها و بيماريها و حلال و حرام دنيا و آنچه را خدا براى اطاعت كنندگان و معصيت كاران از بهشت و آتش و كرامت و خوارى آماده كرده است.

و در خطبه 152 مى فرمايد: 'و انما الائمه قوام الله على خلقه و عرفاوه على عباده و لا يدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 152، ص 470. ]

يعنى: 'اين است و جز اين نيست كه امامان زمامداران الهى و قائمان خدا بر خلق او هستند و شناسانندگان او بر بندگان او مى باشند و داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه بشناسد ايشان را و ايشان او را بشناسند و داخل آتش نگردد مگر آن كس كه نشناسد ايشان را و ايشان او را نشناسند'.

و در خطبه 100 مى فرمايد: 'الا ان مثل ال محمد صلى الله عليه و آله كمثل نجوم السماء اذا خوى نجم طلع نجم'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 99، ص 295. ]

يعنى: 'آگاه باشيد! مثل آل محمد- صلى الله عليه و آله- مثل ستارگان آسمان است كه هر زمان ستاره اى ميل به افول كند ستاره ى ديگر طلوع نمايد'.

و در خطبه 192 مى فرمايد: 'و لو اراد الله سبحانه لانبيائه حيث بعثهم ان يفتح لهم كنوز الذهبان و معادن العقيان و مغارس الجنان و ان يحشر معهم طيور السماء و وحوش الارضين لفعل و لو فعل لسقط البلاء و بطل الجزاء و اضمحلت الانباء و لما وجب للقابلين اجور المبتلين و لا استحق المومنون ثواب المحسنين و لا لزمت الاسماء معانيها. و لكن الله سبحانه جعل رسله اولى قوه فى عزائمهم و ضعفه فيما ترى الاعين من حالاتهم، مع قناعه تملا القلوب و العيون غنى و خصاصه تملا الابصار و الاسماع اذى'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 234، ص 791. ]

يعنى: 'اگر مى خواست براى پيغمبران خود وقتى كه ايشان را مبعوث كرد كه بگشايد برايشان خزانه هاى طلا و معدنهاى در خالص و محلهاى غرس باغها را و اينكه فراهم كند و محشور سازد با ايشان پرنده ى آسمان و درهاى زمين را هر آينه مى نمود و اگر اينكار را مى نمود هر آينه آزمايش ساقط مى شد و جزاء و ثواب باطل مى گرديد و محو و بى اثر مى شد خبرهاى "پيغمبران" و هر آينه واجب نمى گرديد از براى قبول كنندگان "دعوت انبيا" اجر و پاداش امتحان شدگان و مستحق نمى گرديدند مومنين ثواب نيكوكاران را و اسمها معانى خود را لازم نمى داشتند و لكن قرارداد خداوند سبحان پيغمبران خود را در قوت عزم و تصميم نيرومند و در آنچه چشمها از حالاتشان مى بيند ضعيف با قناعتى كه چشمها و دلها را پر مى كند از جهت بى نيازى و با گرسنگى كه چشمها و گوشها را پر كند اذيت آن'.

سپس مى فرمايد: 'و لو كانت الانبياء اهل قوه لا ترام و عزه لا تضام و ملك تمد نحوه اعناق الرجال و تشد اليه عقد الرحال، لكان ذلك اهون على الخلق فى الاعتبار و ابعد لهم فى الاستكبار و آمنوا عن رهبه قاهره لهم، او رغبه مائله بهم، فكانت النيات مشتركه و الحسنات مقتسمه و لكن الله سبحانه اراد ان يكون الاتباع لرسله و التصديق بكتبه و الخشوع لوجهه و الاستكانه لامره و الاستسلام لطاعته امورا له خاصه لا تشوبها من غيرها شائبه و كلما كانت البلوى و الاختبار اعظم كانت المثوبه و الجزاء اجزل'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 234، ص 792. ]

يعنى: 'و اگر بودند پيمبران اهل نيرو و قوتى كه قصد تعرض به آن نشود و اهل عزتى كه مغلوب و مظلوم نگردند و ملك و سلطنتى كه به جانب آن گردنهاى مردمان كشيده شود و بسته شود به سوى آنها گره هاى راحله ها "كه مردم از راه دور به سوى آنها بشتابند" هر آينه اين آسانتر مى شد بر خلق در عبرت گرفتن از ايشان و دورتر از براى ايشان در استكبار و تكبر نمودن بر پيمبران و هر آينه ايمان مى آوردند از ترس و بيمى كه قاهر بر آنها باشد يا از رغبتى كه ميل كننده به انبيا باشد پس نيات مشترك بود "و مشوب به خوف و طمع" و كارها قسمت شده "و آلوده به ريا و سمعه" و لكن خداى سبحان اراده فرمود كه متابعت پيامبران او و تصديق كتابهاى او و فروتنى براى ذات او و تمكين كردن براى فرمان او و گردن نهادن و تسليم بودن براى اطاعت او امورى باشند كه اختصاص به او داشته باشند و از غير او "و دواعى غير او" به هيچ گونه شائبه مشوب نگردد و هر چه بلا و آزمايش بزرگتر باشد ثواب و جزا زيادتر مى باشد'.

و در حكمت 147 مى فرمايد: 'اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، حكمت 139، ص 1158. ]

از اين بيانات شريفه راجع به اوصاف انبيا و علل و اهداف بعث آنها و نصب و تعيين حجج مطالب مهمه اى استفاده مى شود كه از جمله آنها موارد ذيل است:

1- علت بعث انبيا احتياج بشر به هدايت و راهنما از جانب خداست و ديگر قطع عذر خلق و اينكه مردم را بر خدا حجتى نباشد بلكه حجت خدا بر خلق اتمام گردد .

2- هيچ عصر و زمانى را خدا از وجود حجت نبى يا ولى و به عبارت ديگر: پيغمبر يا جانشين او خالى نمى گذارد تا حجتها و نشانيهاى خدا از ميان نرود و هميشه اعلام هدايت منصوب و خورشيدهاى نوربخش تابان در لمعان باشد.

3- پيغمبران همه پرورش يافتگان دامنهاى پاك و ودائع الهيه هستند كه پاكترين ارحام و اصلاب محل آن ودائع بوده است.

4- پيغمبران و امامان حجتهاى خدا مى باشند.

5- پيغمبران پرده ها را از جلوى حقايق برمى دارند و به مردم نور و معرفت و هدايت و آگاهى مى دهند و آنان را از عيوب دنياپرستى و زيانهاى آن و حقايق ديگر آگاه مى سازند و هشدار مى دهند.

6- خدا آنان را به وحى خود مخصوص گردانيد و پيمان از آنها گرفت.

7- پيغمبران از مردم خواستار مى شوند كه ميثاق فطرى خود را ادا كنند و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آنها مى آورند و به مواعظ و عبرتها و امثال آنها را بصيرت و بينش مى دهند.

8- امامان زمامداران الهى امور خلق مى باشند و كسى داخل بهشت نمى شود مگر آن كس كه امامان و حكام الهى را بشناسد و امامان او را بشناسند "يعنى به ايمان و ولايت ولات الهى" و كسى داخل آتش نگردد مگر آن كس كه امامان را انكار كند و امامان او را انكار نمايند و مثل امامان مثل ستاره هاى آسمان است هر زمان ستاره اى غروب كند ستاره ديگر طالع مى گردد.

بعثت خاتم الانبياء و نزول قرآن و شرايع اسلام در نهج البلاغه

يكى از افعال عظيم و پربركت و خير الهى كه با نعمت وجود و هستى همطراز و در يك رديف مى باشند و از آنها نعمتى بالاتر نيست و شايان اين است كه در مبحث الهيات از آن بحث شود بعثت حضرت خاتم الانبيا محمد مصطفى- صلى الله عليه و آله- است كه مانند فعل خلق و آفرينش تجلى قدرت خداوند از آن نمايان و آثار معجزنماى آن مثل خورشيد فروزان درخشان و تابان است و همانطور كه به آفرينش آسمان و زمين و مخلوقاتى كه در اينها است و نظامات آنها بر وجود خدا استدلال مى شود وجود گرامى پيغمبر و خلق عظيم و علم بى پايان و شوون متعدد آن بزرگوار آيتى بزرگ از آيات الهيه مى باشند از دلايل محكم وجود خدا و علم و حكمت او و براهين بزرگ عالم غيب است.

رسالت خاتم الانبيا بزرگترين رويداد تاريخ است و واقعه اى است كه تمام حوادث مهم تاريخى را تحت الشعاع قرار داد و بشريت را به تمام معانى و مفاهيم ارزنده و عالى انسانى رهبرى كرد:

روز بزرگ گر چه جهان كم نديده است   روزى چو روز حضرت خاتم نديده است
بسيار اتفاق عظيم اوفتاده است   كامثال آن گذشت زمان كم نديده است
ليكن جهان حادثه امرى عظيم تر   از بعثت رسول معظم نديده است

تكانى كه جهان از اين رسالت خورد و حركت و نهضتى كه در روح و انديشه انسانها پديد آورد از هيچ حادثه ديگر پديد نيامد. قدرت الهى و اثر كلمه حياتبخش توحيد را اين رسالت آشكار ساخت. راستى اگر محمد- صلى الله عليه و آله- برانگيخته نشده بود و اگر رسالت اسلام به كمك انسانهاى محروم، نادان، بيمار، ستمكش، بى پناه، مستضعف، استثمارزده، خاموش و خفته نيامده بود و دنيا به همان سير قهقرايى دوران جاهليت به عقب برمى گشت از بشريت چه باقى مى ماند؟ دنيا باقى مى ماند و محروميتها، ستمها، بيماريها، ناتوانيها، استثمارها، استبدادها و خوشگذرانيها و پرخوريهاى اقوياى درنده خوى بيرحم.

دنيا مى ماند و طاغوتهاى جبار و اكاسره و قياصره و استعبادچى ها، دنيا مى ماند و ناامنيها و هرج و مرجها و قتل و غارتها و زنده به گور كردن دخترها و معاملات غير انسانى با زنها و برده ها و كارگرها و كشاورزها و بالاخره شرك و بت پرستيها و بشرپرستيها و هزاران مفاسد ديگر.

نه نور آزادى مى تابيد و نه صداى آزادى بلند مى شد و نه خورشيد علم و دانش دنيا را روشن و منور مى ساخت و نه ارزش هاى انسانى معلوم مى شد و نه منشور و اعلاميه حقوق بشر نوشته مى شد و نه انسانها با هم در حقوق متساوى و برابر مى گشتند و نه زنها از انواع بدبختيها نجات مى يافتند و ارزش يك انسان واقعى پيدا مى كردند و نه كسى سنگينى بار حكومتهاى جبابره و استبدادگران و سلسله ها را احساس مى نمود و نه اين همه مدرسه ها و دارالعلم ها و دارالشفاها و بيمارستانها و يتيم خانه ها و دارالمساكين ها و كاروانسراها ساخته و برپا مى شد و نه اينهمه مسجد و گلدسته و ماذنه كه از بالاى آنها بانگ جانبخش توحيدى را به گوش خلايق برسانند بنا و تاسيس مى شد و نه اينهمه كتاب در رشته هاى علمى، فلسفى، اخلاقى و اجتماعى تاليف مى شد و نه اينهمه كتابخانه هاى بزرگ كه وسعت و عظمتش بى سابقه بود به وجود مى آمد.

كيست كه اطلاعات مختصرى از تاريخ دنيا داشته باشد و در اينكه تمام بركاتى كه هست از صداى آزاديبخش توحيد اسلام و اعلانات قرآن مجيد و بيست و سه سال زحمات شبانه روزى پيغمبر اسلام است شك نمايد؟

آرى بيست و سه سال كه از جهت عرض و كيفيت از بيست و سه ميليون سال عمر خدمات مصلحين و خدمتگزاران به جامعه بيشتر سود و خير و بركت در اختيار بشريت گذارد. آرى فقط بيست و سه سال اما دهها و صدها ميليون سال.

چهارده قرن است كه از آن واقعه تاريخى مى گذرد و گذشت زمان هر چه بيشتر شده و نيروى خرد و انديشه بشر تواناتر و دورپروازتر گرديده اهميت اين واقعه بزرگ آشكارتر شده است. زمانها و قرنها و ادوار تاريخ هر چه بيشتر مى گذرد بشر بر ارزش و اهميت دعوت اسلام آگاهتر مى شود.

[ [ چه نيكو سروده است آن مرد مادى 'شبلى شميل' در قصيده اى كه در مدح آن حضرت سروده است:

من دونه الابطال فى كل الورى   من حاضر او غايب او آت

آرى حقيقت همين است در ميان قهرمان بزرگ تاريخ آنكه به حق در همه فضيلتها و ارزشهاى انسانى قهرمان است 'محمد' است و آنكه در بين صاحبان رسالتهاى آسمانى قهرمان و موفق تر و ممتازتر و عاليقدرتر است، محمد است. يا به قول 'توماس كارلايل' قهرمان در صورت پيغمبر محمد است. مسيحى منصف و دانشمند ديگر در ضمن قصيده اى كه در مدح آن حضرت گفته است مى گويد:

مرحى لامى يعلم سفره   بنغاء يثرب حكمه و بيانا
انى مسيحى اجل محمدا   و اراه فى فر العلى عنوانا
و اطاطا الراس الرفيع لذكر من   صاغ الحديث و علم القرآنا

اين 'برنارد شاو' است كه بنابر آنچه روزنامه الجمهوريه مصر، شماره 14، مه 1970 نقل از او كرده است مى گويد: واجب است 'محمد' منقذ انسانيت خوانده شود و من عقيده دارم اگر مردى مانند او رهبرى عالم جديد را عهده دار شود در حل مشكلات و دشواريهاى كنونى بطورى كه تمام عالم در سعادت و صلح و سازش زندگى كنند پيروز و موفق مى شود محمد كاملترين افراد بشر است از گذشتگان و معاصران و همانند او در آيندگان نيز تصور نمى شود.

و هم او به نقل اطلاعات شماره 13479، ص 25 از روزنامه لايت انگلستان مى گويد: بزرگترين و مهمترين تعاليم در يك مذهب اصل كمك به بشر است كه او را به زندگى بهتر سوق دهد، هر مذهبى كه داراى اين اصل و افكار نباشد بايد متروك شود مشاراليه دلايلى را كه اسلام و فقط اسلام مى تواند وسايل نيل بشر اين دوره را به مقصود اصلى فراهم نمايد شرح مى دهد و مى گويد: اگر انسان همان انسانى است كه حقا بايستى مظهر خدا باشد بايد از لحاظ مزبور تعاليم اسلامى را پيشرو خود قرار دهد "و نيز مى گويد" اسلام هميشه به قدر كفايت قوى بوده و اساس و شالوده خود را حفظ نموده تا امروز هم همينطور است و خواهد بود.

برنارد شاو اضافه مى كند كه هر قدر دنيا در ترقى پيشرفت نمايد به هر اندازه كه بشر به ذروه حكمت و فلسفه ارتقاء جويد باز مذهب اسلام جلوتر است. اين مقاله در روزنامه اطلاعات مفصل است در پايان آن مى گويد: برنارد شاو اذعان مى كند كه دنيا عموما و انگلستان خصوصا بايستى اسلام يا آيين و تعاليم شبيه به آن را براى نجات خود انتخاب كرده و خواهى نخواهى به آن بگروند. امثال برنارد شاو دانشمندان و علماى بيگانه بسيارند كه اين حقايق را تحقيق و تصديق كرده اند. ] ]

سخن گفتن از شخصيت والايى كه صدها هزار كتاب و خطابه و مقاله و قصيده و رساله مسلمان و غير مسلمان پيرامون شخصيت باعظمتش نگاشته و عاليترين

معارف و فرهنگ و انسانى ترين تعليمات اجتماعى، سياسى، اخلاقى و اقتصادى را به بشر عطا كرده است خلاف ادب است ما چه بگوييم و چه بنويسيم كه در خور كمالى از كمالات عظيم آن برگزيده ى خدا باشد جز آنكه سر خجلت بزير اندازيم و از هر چه گفته ايم يا بگوييم عذرخواهى نماييم چاره اى نداريم جز آنكه با شهيد - قدس سره- همزبان شده و عرض كنيم:

صلاه و تسليم على اشرف الورى   و من فضله ينبو عن الحد و الحصر
و من قدرقى السبع الطباق بنعله   و عوضه الله البراق عن المهر
عدولى عن تعداد فضلك لائق   يكل لسانى عنه فى النظم و النثر
و ماذا يقول الناس فى مدح من اتت   مدائحه الغراء فى محكم الذكر

و اگر هم سخن مى گوييم نه براى اين است كه ذره وار خورشيد جهانتاب را مدح كنيم يا قطره سان عظمت اقيانوسها را وصف نماييم كه در برابر خورشيد وجودش و اقيانوس فضايل و كمالاتش از ذره و قطره كمتريم بلكه براى اين است كه از اين رهگذر كسب ثوابى بنماييم و هم براى اينكه از ياد آن حضرت لذت مى بريم و ضمير خود را روشن مى سازيم و قلوب را جلا مى دهيم لذا از بردن نام آن حضرت و صلوات بر او و توصيف و تعظيم او در هر فرصت و هر مناسبت تا موفق باشيم خوددارى نمى كنيم.

اما در اين مقاله مى خواهيم مدح پيغمبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- را از زبان گوهرافشان امام بشنويم و اوصاف نبى را از ولى فرابگيريم كه پيغمبرشناس، اسلام شناس و قرآن شناسى از على آگاهتر و داناتر نداريم و هيچ كس به حقيقت نمى تواند پيغمبر را مانند على توصيف نمايد هر چه او بفرمايد متن واقع و عين حقيقت است كه على نمايش و جلوه وجود پيغمبر و آيينه تمام نماى كمال او و دين او و قرآن او و برادر او، وصى او و خليفه و جانشين او، وارث او و باب مدينه علم او و محبوبترين خلق بعد از اوست. [ در حديث است كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله- به على- عليه السلام- خطاب فرمود يا على! خدا را نشناخت مگر من و تو و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت تو را مگر خدا و من "شفاء الصدور، ص 213. ]

در خطبه اولى مى فرمايد:

'الى ان بعث الله سبحانه محمد رسول الله صلى الله عليه و آله لانجاز عدته و اتمام نبوته ماخوذا على النبيين ميثاقه، مشهوره سماته، كريما ميلاده. و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشره و طرائق متشتته، بين مشبه لله بخلقه، او ملحد فى اسمه، او مشير الى غيره، فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهاله'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 35. ]

يعنى: 'تا اينكه برانگيخت خداوند سبحان محمد- صلى الله عليه و آله- را به جهت روا كردن وعده خود "به پيمبران" و به جهت تمام فرمودن نبوت خود در حالى كه ميثاق و پيمان او بر پيامبران گرفته شده بود و علامات و صفاتش مشهور بود و در حالى كه شريف و عزيز بود موضع ولادت او "هم از جهت وقت و هم از جهت مكان و هم از جهت خانواده و بيت" و در حالى كه اهل زمين در هنگام بعثت او ملتهاى متفرق و صاحبان هواهاى پراكنده بودند برخى خدا را تشبيه كننده به خلق و برخى در اسماء حسناى او "و صفات علياى او" منحرف و ملحد يا اشاره كننده به سوى غير او بودند پس هدايت كرد خدا ايشان را به او از گمراهى و ضلالت و نجات داد آنها را به مكان او از نادانى و جهالت'.

و در خطبه 26 مى فرمايد: 'ان الله بعث محمدا صلى الله عليه و اله نذيرا للعالمين و امينا على التنزيل و انتم معشر العرب على شر دين و فى شر دار، منيخون بين حجاره خشن و حيات صم، تشربون الكدر و تاكلون الجشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم الاصنام فيكم منصوبه و الاثام بكم معصوبه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 26، ص 92. ]

يعنى: 'بدرستى كه خداوند متعال برانگيخت محمد- صلى الله عليه و آله- را نذير و ترساننده ى جهانيان و امين بر آنچه نازل مى گرديد و شما گروه عرب بر بدترين كيش و در بدترين خانه در ميان سنگهاى درشت و مارهاى گزنده مقيم بوديد آبهاى ناصاف را مى نوشيديد و غذاى غليظ و بى خورش مى خورديد خونهاى يكديگر را مى ريختيد و ارحام را قطع مى نموديد بتها در ميان شما منصوب و گناهان به شما بسته بود'.

و در خطبه 86 مى فرمايد: 'و انزل عليكم الكتاب تبيانا لكل شى ء و عمر فيكم نبيه ازمانا حتى اكمل له و لكم فيما انزل من كتابه دينه الذى رضى لنفسه و انهى اليكم على لسانه محابه من الاعمال و مكارهه و نواهيه و اوامره و القى اليكم المعذره و اتخذ عليكم الحجه و قدم اليكم بالوعيد و انذركم بين يدى عذاب شديد'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 85، ص 206. ]

يعنى: 'نازل فرمود بر شما كتاب "قرآن" را به جهت بيان هر چيزى و عمر و زندگى را در پيغمبر خود، تا كامل گردانيد از براى پيغمبر و از براى شما در آنچه نازل كرد از كتاب خود دين خود را كه پسنديده بود از براى خود و اعلام نمود به شما به زبان پيغمبر اعمالى را كه محبوب اوست و كارهايى را كه مكروه اوست و نهى ها و امرهاى خود را پس القا كرد به سوى شما عذر خود را "در عذاب و مواخذه ى شما" و بر شما اخذ حجت نمود و مقدم داشت به سوى شما وعيد و تهديد را و ترسانيد شما را از عذاب شديد'.

و در خطبه ى 91 مى فرمايد: 'حتى تمت بنبينا محمد صلى الله عليه و آله و سلم حجته و بلغ المقطع عذره و نذره'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 262. ]

'تا اينكه تمام شد به پيغمبر ما محمد- صلى الله عليه و آله- حجت او و به نهايت رسيد عذر او در عذاب گنهكاران و ترساندن او از آتش سوزان "كه پس از آن حضرت، پيغمبرى نخواهد آمد"'.

و در خطبه 95 مى فرمايد: 'بعثه و الناس ضلال فى حيره و خاطبون فى فتنه قد استهوتهم الاهواء و استزلتهم الكبرياء و استخفتهم الجاهليه الجهلاء حيارى فى زلزال من الامر و بلاء من الجهل فبالغ صلى الله عليه و آله فى النصيحه و مضى على الطريقه و دعا الى الحكمه و الموعظه الحسنه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 94، ص 282. ]

يعنى: 'برانگيخت او "حضرت خاتم الانبياء" را در حالى كه مردم گمراه و متحير بودند و در فتنه و بلا حركت مى كردند "يا مانند جمع كنندگان هيزم بودند كه فرقى بين تر و خشك نمى گذاردند" هواها آنها را جذب كرده و تكبر آنها را بلغزش گرايانده و نادانى جاهليت آنها را سبك "و بى قدر" ساخته بود و در حالتى كه سرگردان بودند در اضطراب امور و بلاى جهالت پس آن حضرت كوشش فرمود در نصيحت و گذشت بر راه خدا "كه شريعت واسعه است" خواند به سوى حكمت و موعظه نيكو'.