اينك جمله هايى از شرح و تفسير اسما و صفات الهى را از امام- عليه السلام-
مطالعه نماييد و اين جمله هاى نورانى را كه سزاوار است با قلم نورى نوشته شود غنيمت
بدانيد:
در خطبه 1 مى فرمايد: 'كائن لاعن حدث موجود لاعن عدم مع كل شى ء لا بمقارنه و
غير كل شى ء لا بمزايله فاعل لا بمعنى الحركات و الاله بصير اذ لا منظور اليه من
خلقه متوحد اذ لا سكن يستانس به و لا يستوحش لفقده'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام،
خطبه ى 1، ص 24. ]
يعنى: 'هست و ثابت است نه به حدوث و پديدار شدن، موجود است نه اينكه از عدم به
وجود آمده باشد با هر چيزى هست نه به مقارنه و تقارن با مخلوقات و غير هر چيز است
نه به جدا بودن، فاعل است نه به معنى حركات و به وسيله آلات، بيناست هنگامى كه نبود
مورد نظرى از خلق او و يگانه و منفرد است هنگامى كه مونسى نبود كه به آن انس بگيرد
از فقد و نبود آن به وحشت افتد "يعنى تفرد و يگانگى او به آن صورت كه در مخلوقات
است كه با نداشتن مونس يا ترك مونس تنها مى شوند و از نداشتن يا ترك آنها به وحشت
مى افتند نيست، بلكه تفرد او به اين است كه منزه است از اينكه مونسى داشته باشد و
به چيزى انس بگيرد يا به فقد چيزى به وحشت افتد" و بالجمله تمام اين صفات كه در اين
چند جمله مى فرمايد اگر چه براى او ثابت است اما نه آنچنانكه براى مخلوقات ثابت است
و ابتداء متبادر به اذهان مى شود او منزه از اين است كه صفاتش همانند صفات مخلوق و
ممكن باشد بلكه چنانكه ملاحظه مى فرماييد در اين خطبه اسم الكائن و الموجود، معيت
ذات الهى را با هر چيز و جدا بودن او را از هر چيز و فاعليت و بصيريت و متوحديت او
را- جل اسمه- شرح و تفسير فرموده است به همين نحو كه اين صفات از گونه متبادر شونده
به ذهن انسان نيست.
و در همين خطبه پيرامون انشا و ابتداى خلق و اينكه از انشا و ابتدايى كه ممكنات
دارند منزه است آن را اين گونه شرح مى دهد:
'انشا الخلق انشاء و ابتداه ابتداء بلا رويه اجالها و لا تجربه استفادها و لا
حركه احدثها و لا همامه نفس اضطرب فيها'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص
25. ]
يعنى: 'آفريد آفرينش را آفريدنى و آغاز كرد آن را آغاز كردنى بدون جولان دادن
فكرى و استفاده از آزمايشى و بدون حركتى كه آن را احداث نموده باشد و بدون تردد
نفسى كه در آن مضطرب گرديده باشد'.
و در آغاز خطبه جمله هاى: 'الذى ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا وقت
معدود و لا اجل ممدود' [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 22. ] و جمله هاى
ديگر نيز مربوط به شرح صفات است چنانكه در خطبه، جمله هاى ديگر نيز هست كه هر يك
شرح و توضيح صفات فعلى خداست مانند خلق ملائكه و آسمان و زمين و آدم و اصطفاء انبيا
و بعثت حضرت رسول- صلى الله عليه و آله- و فرض حج و مطلب ديگر و در خطبه دوم و خطبه
هايى ديگر نيز در معنى ارسال خاتم الانبياء- صلى الله عليه و آله- سخنرانى فرموده
است كه در فصل جداگانه- ان شاء الله- مذكور خواهد شد.
و در خطبه 49 مى فرمايد: 'و امتنع على عين البصير فلا عين من لم يره تنكره و لا
قلب من اثبته يبصره، سبق فى العلو فلا شى ء اعلى منه و قرب فى الدنو فلا شى ء اقرب
منه فلا استعلاوه باعده عن شى ء من خلقه و لا قربه ساواهم فى المكان به لم يطلع
العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام،
خطبه ى 49، ص 136. ]
يعنى: 'ممتنع و محال گرديد ديدن او بر چشم بينا اما نه چشم آن كس كه او را نديده
انكار او مى كند و نه دل كسى كه او را ثابت مى نمايد، مى بيند او را "يعنى نه مرئى
نبودن او انكار ذات او را معقول مى كند چون مرئى نبودن اگر بطور مطلق و به قول بعضى
با چشم مسلح هم ممكن نشود نهايت امر دليل بر عدم تجسم و عدم جسم است نه دليل بر عدم
وجود ذات نامرئى و نه ثابت بودن وجود و تحقق داشتن و اثبات شى ء ثابت و محقق دليل
بر مرئى بودن و ديدن او به چشم يا ادراك او به يكى از حواس ظاهره است و بلكه دليل
بر ادراك ذات او به عقل هم نيست" پيشى گرفته است در بلندى "بر هر چيزى" پس چيزى
برتر و بلندتر از او نيست و نزديك است در نزديكى "به هر چيز" پس چيزى نزديكتر از او
نيست پس نه بلندى او، او را دور گردانيده از چيزى از مخلوقاتش و نه نزديكى او را با
ايشان در مكان برابر كرده است خردها را بر تحديد صفت خود مطلع نساخته اما از معرفت
واجب هم در حجاب و پرده قرار نداده است'.
و در خطبه 65 مى فرمايد: 'الحمدلله الذى لم تسبق له حال حالا فيكون اولا قبل ان
يكون اخرا و يكون ظاهرا قبل ان يكون باطنا كل مسمى بالوحده غيره قليل و كل عزيز
غيره ذليل و كل قوى غيره ضعيف و كل مالك غيره مملوك و كل عالم غيره متعلم و كل قادر
غيره يقدر و يعجز و كل سميع غيره يصم عن لطيف الاصوات و يصمه كبيرها و يذهب عنه ما
بعد منها و كل بصير غيره يعمى عن خفى الالوان و لطيف الاجسام و كل طاهر غيره باطن و
كل باطن غيره غير ظاهر لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان و لا تخوف من عواقب زمان و لا
استعانه على ند مثاور و لا شريك مكاثر و لا ضد منافر و لكن خلائق مربوبون و عباد
داخرون لم يحلل فى الاشياء فيقال هو كائن و لم يناعنها فيقال هو منها بائن لم يوده
خلق ما ابتدا و لا تدبير ماذرا و لا وقف به عجز عما خلق و لا ولجت عليه شبهه فيما
قضى و قدر بل قضاء متقن و علم محكم و امر مبرم المامول مع النقم المرهوب مع النعم'.
[ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 64، ص 155. ]
يعنى: 'سپاس خدايى را سزاست كه پيشى نگرفته است او را حالى بر حالى تا اينكه
بوده باشد اول پيش از اينكه آخر باشد و ظاهر باشد پيش از آنكه باطن باشد "يعنى
اوليت و آخريت و ظاهر بودن و باطن بودن همه از صفاتى است كه براى خدا بطور مطلق
ثابت است" هر ناميده شده ى به وحدت و يگانگى غير او قليل است و هر عزيزى غير او
ذليل و خوار است و هر قوى غير او ضعيف است و هر مالكى غير او مملوك است و هر عالمى
غير او متعلم است و هر توانايى غير او گاه توانا مى گردد و گاه عاجز و ناتوان مى
شود و هر شنونده غير از او، در شنيدن آوازهاى لطيف و آهسته، كر است و صداهاى بزرگ و
بلند او را كر مى سازد و آوازها و صداهايى را كه از دور باشد نمى شنود و هر بيننده
غير از او از ديدن رنگهاى پنهان و اجسام لطيف كور است هر آشكارى غير او پنهان نيست
و هر پنهانى غير او آشكار نيست. خلق نكرد آنچه را خلق كرد براى استوار كردن و قوت
بخشيدن سلطنت و نه براى ترسى از عاقبتهاى "سوء" روزگار و نه براى يارى خواستن بر ضد
جهنده و شورش كننده و شريك غلبه جو و ضد فخركننده و لكن "آنچه خلق شده اند همه"
خلقهاى پرورش يافته شده و بندگان مقهورند. حلول نكرده در اشيا تا گفته شود در
آنهاست و دور نشده است از اشيا تا گفته شود از آنها جداست به زحمت نينداخت و سنگينى
نكرد بر او آفريدن آنچه را ابتدا كرد و آفريد آن را و نه تدبير و صلاح آنچه را
ايجاد فرمود از آنچه آفريد عجز و ناتوانى نيافت تا خلق او تعطيل گردد و قدرتش واقف
شود و شبهه بر او داخل نشد در آنچه حكم كرده و تقدير فرموده است بلكه قضاى او متقن
و استوار است و علم او محكم و بى شبهه و شك است و امر او مبرم و بى زياده و نقص است
در نعمت و بلامورد اميد است و به هنگام نعمت مورد ترس "مبتلايان به او اميد دارند
كه بلا را از آنها برطرف سازد و ارباب نعمت از او مى ترسند كه در اثر كفران نعمت،
نعمت خود را از آنها بگيرد"'.
در اين خطبه ها نيز امام، آن عارف معارف الهى، صفات متعددى مثل مرئى نبودن و قرب
و دنو و علو ذات و همچنين اوليت و آخريت و ظاهريت و باطنيت و وحدت را تفسير فرموده
است چنانكه اسما و صفات 'العزيز'، 'القوى'، 'المالك'، 'العالم'، 'القادر'،
'السميع'، 'البصير'، 'الظاهر'، 'الباطن'، 'الخالق' و بعض صفات ديگر را شرح و تفسير
فرموده است.
و در خطبه ى 83 مى فرمايد: 'الحمدلله الذى علا بحوله و دنا بطوله، [ نهج البلاغه
ى فيض الاسلام، خطبه ى 82، ص 182. ] يعنى: سپاس خداى را سزاست كه به حول و قدرت
بلندى و برترى دارد و به فضل و كرم و احسان نزديك مى باشد'.
و در همين خطبه در اين جمله ها فوايد افعال و غايت كارهاى الهى را شرح فرموده
است: 'جعل لكم اسماعا لتعى ما عناها و ابصارا لتجلو عن عشاها، [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 82، ص 189. ] يعنى: قرار داد براى شما گوشهايى را تا آنچه را كه
ايشان را فهم و مورد عنايت باشد حفظ نمايند و آفريد بصرهايى "يعنى قوت و بينش و
ديدى" كه روشنى بخش تاريكى است'.
و در خطبه ى 90 مى فرمايد: 'الحمدلله المعروف من غير رويه و الخالق من غير رويه
الذى لم يزل قائما دائما اذ لاسماء ذات ابراج [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى
89، ص 224. ]..'
يعنى: 'حمد مختص خدايى است كه شناخته شده است بدون ديدن و بدون اينكه كسى او را
به مشاهده ى عينى ديده باشد و آفريننده است بدون فكر نظر آنچنان خدايى كه با صفت بر
برپايى و دوام متصف بوده است آنگاه كه آسمان صاحب برجها نبود...'.
و در همين خطبه است: 'هو الذى اشتدت نقمته على اعدائه فى سعه رحمته و اتسعت
رحمته لاوليائه فى شده نقمته'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 89، ص 224. ]
يعنى: 'او خدايى است كه عقوبت او بر دشمنانش شدت دارد در وسعت رحمت او وسعت دارد
رحمت او از براى اوليا و دوستانش در شدت عقوبت او "يعنى چنان نيست كه شدت عقوبت و
شديد العقاب بودن او مانع رحمت او شود و وسعت رحمت او مانع شدت عقوبتش گردد"'.
چنانكه در دعا آمده است:
'و ايقنت انك انت ارحم الراحمين فى موضع العفو و الرحمه و اشد المعاقبين فى موضع
النكال و النقمه'. [ مفاتيح الجنان، دعاى افتتاح. ]
و در خطبه 91 مى فرمايد: 'الحمدلله الذى لايفره المنع و الجمود و لا يكديه
الاعطاء و الجود اذ كل معط منتقص سواه و كل مانع مذموم ما خلاه و هو المنان بفوائد
النعم و عوائد المزيد و القسم'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 230. ]
يعنى: 'حمد مختص خدايى است كه منع و امساك بسيار و وافر نمى سازد خزائن رحمت و
عطا و كرم و دارائيهاى او را و كم نمى كند او را عطا و بخشش زيرا هر عطاكننده اى
غير از او كم كننده است مال خود را و هر منع كننده اى مذموم است غير او، اوست بسيار
احسان كننده به فايده هاى نعمتها و منفعتهاى زايد يا زياده شده ى قسمتها'.
و در همين خطبه مى فرمايد: 'و ليس بما سئل باجود منه بما لم يسئل الاول الذى لم
يكن له قبل فيكون شى ء قبله و الاخر الذى ليس له بعد فيكون شى ء بعده'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 231. ]
يعنى: نيست به آنچه سوال شود بخشنده تر از آنچه از او خواسته شده "و اين منافات
با دعا و طلب حاجت ندارد كه آن موجب حصول استعداد و لياقت قبول فيض وجود اوست" اولى
است كه براى او پيشى نيست تا چيزى پيش از او باشد آخرى است كه بعدى براى او نيست تا
چيزى بعد او باشد'.
و هم در اين خطبه است: 'ما اختلف عليه دهر فيختلف منه الحال و لا كان فى مكان
فيجوز عليه الانتقال و لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال و ضحكت عنه اصداف البحار
من فلز اللجين و العقيان و نثاره الدر و حصيد المرجان ما اثر ذلك فى جوده و لا انفد
سعه ما عنده. و لكان عنده من ذخائر الانعام ما لا تنفده مطالب الانام لانه الجواد
الذى لا يغيضه سوال السائلين و لا يبخله الحاح الملحين'. [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 90، ص 231. ]
يعنى: 'روزگار بر او مختلف نشده و آمد و شد نداشته تا حال او مختلف گردد و نبوده
است در مكانى تا انتقال "از مكانى به مكان ديگر" بر او جايز باشد و اگر ببخشد آنچه
را كه معدنهاى كوهها تنفس از آن نموده "آنچه از معدنها خارج و استخراج مى شود" و
آنچه از آن صدفهاى دريا كه دهان به خنده گشوده از گداخته نقره و طلا و از پخش شده
در و مرجان "هر چه ببخشد و هر چه عطا كند" اثر در جود او نمى كند "آن را كم و ناقص
نمى سازد" و وسعت آنچه نزد اوست تمام نمى گردد و هر آينه هست نزد او از ذخيره هاى
نعمتها به قدرى كه خواسته هاى مردم آن را تمام نمى كند به جهت اينكه او بخشنده اى
است كه سوال سوال كنندگان او را ناقص نمى كند و اصرار و الحاح اصراركنندگان او را
بخيل نمى سازد'.
ساير جمله ها و مطالب اين خطبه نيز بيشتر راجع به شرح اسما و صفات ذاتى و فعل
خداست.
و در خطبه 94 مى فرمايد: 'الاول الذى لا غايه له فينتهى و لا اخر له فينقضى، [
نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 93، ص 278. ] يعنى "خدا" اولى است كه پايانى
براى او نيست تا به نهايت برسد و آخرى از براى او نيست تا منقضى شود و درگذرد'.
و در خطبه 96 مى فرمايد: 'الحمدلله الاول فلا شى ء قبله و الاخر فلا شى ء بعده و
الظاهر فلا شى ء فوقه و الباطن فلا شى ء دونه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه
ى 95، ص 282. ]
يعنى: 'حمد و سپاس مخصوص خداست كه اين صفت دارد كه اول است پس چيزى پيش از او
نيست و آخر است پس چيزى بعد از او نيست "يعنى اول بودن او به اين معنى نيست كه
اشياى ديگر دوم و سوم و... او مى باشند و آخر بودن او به اين معنى نيست كه بعد از
اشياى ديگر است بلكه به اين معنى است كه بعد از او چيزى نيست"'.
و در خطبه ى ديگرى مى فرمايد: 'الاول قبل كل اول و الاخر بعد كل اخر'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 100، ص 297. ]
يعنى: 'اول است پيش از هر اولى و آخر است بعد از هر آخرى'.
و در خطبه 109 مى فرمايد: 'انت الابد فلا امد لك و انت المنتهى فلا محيص عنك و
انت الموعد فلا منجى منك الا اليك'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 108، ص
327. ]
يعنى: 'تو ابد و هميشه و جاويدى پس هيچ نهايت و پايانى براى تو نيست و تو محل و
نهايت سير و حركت خلايقى پس هيچ گريزگاهى از تو نيست و تو وعده گاهى پس جاى نجاتى
از تو نيست مگر به سوى تو'.
و در خطبه 152 مى فرمايد: 'الاحد بلا تاويل عدد و الخالق لا بمعنى حركه و نصب و
السميع لا باداه و البصير لا بتفريق اله و الشاهد لا بمماسه و البائن لا بتراخى
مسافه و الظاهر لا برويه و الباطن لا بلطافه بان من الاشياء بالقهر لها و القدره
عليها و بانت الاشياء منه بالخضوع له و الرجوع اليه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام،
خطبه ى 152، ص 468. ]
يعنى: 'يكى است بدون اينكه او به عدد و شماره تاويل شود "بلكه معنى يكى بودن و
احديت او اين است كه به تعدد و تركيب و جزء داشتن تاويل نمى شود كه در عين اينكه
يكى است، متعدد باشد و نيز احد و بى جزء و غير مركبى است كه نظير و همتا و دومى
ندارد و يكى عددى نيست كه مفهومش متعدد بودن يا قابل تعدد بودن آن يك باشد كه خدا
از آن منزه است" و آفريننده است نه به اين معنى كه حركتى از او صادر شود و رنج و
زحمتى متحمل شود و شنونده است نه به وسيله گوش و بيناست نه با برگرداندن حدقه چشم
"يعنى شنوايى و بينايى او بدون وسيله است" و حاضر است نه به تماس "چنانكه دو شى ء
مادى به هم تماس مى يابند و انسان در نزد چيزى حضور مى يابد بلكه حضور او به معنى
احاطه و علم بر همه اشياست" و جداست نه به دورى و فاصله "يعنى دورى او مثل دورى دو
شى ء مادى از يكديگر كه به فاصله مكانى يا زمانى صورت مى يابد نيست بلكه دورى او از
هر ممكن تنزه او از صفات ممكنات است" و ظاهر و آشكار است نه به ديدن "زيرا او از
اينكه ديده شود منزه است بلكه به خودى خود و به ذات خود و به آثار خود ظاهر و آشكار
است" و پنهان است نه به لطافت و نازكى و خردى هيكل "بلكه به كنه و حقيقت ذات پنهان
است و از اينكه ذاتش ادراك شود والا و بالاست" از اشيا جداست به قهر و غلبه و
توانايى بر آنها و اشيا از او جدا هستند به خضوع و فروتنى از براى او و به بازگشت
به سوى او "يعنى جدايى او از آنها به صفات جلاليه و جماليه و كماليه اوست كه ممكنات
فاقد آن هستند و جدايى ممكنات از او نيز به نياز فقر و خضوع ذاتى آنها نسبت به او
است كه همه به او فقير و نيازمندند. انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى
الحميد"'.
و هم در اين خطبه است: 'عالم اذ لا معلوم و رب اذ لا مربوب و قادر اذ لا مقدور،
[ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 152، ص 468. ] يعنى: عالم و دانا بود در وقتى
كه هيچ معلومى نبود و مالك يا قادر بر تربيت بود در وقتى كه هيچ مملوك و مربوبى
نبود و توانا بود در وقتى كه هيچ مقدورى نبود'.
و در خطبه 155 فرموده است: 'لم تبلغه العقول بتحديد فيكون مشبها و لم تقع عليه
الاوهام بتقدير فيكون ممثلا خلق الخلق على غير تمثيل و لا مشوره مشير و لا معونه
معين'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 154، ص 483. ]
يعنى: 'عقلها به تحديد او "و شناخت حد و نهايتى براى او و صفات او" نرسيده اند
تا تشبيه شده باشد "اين از معانى بسيار بلند توحيدى است زيرا تشبيه و تمثيل در امور
قابل تحديد و تقدير امكان پذير است اما چيزى كه تحديد و تقديرپذير نيست چون قابل
تعدد نيست و نامحدود بالذات و بالصفات و واحد و يكتا است تشبيه چيزى به او و تشبيه
او به چيزى امكان نخواهد داشت" و نه وهمها به تعيين اندازه و تقدير او مى رسد تا
همانند شده به چيزى باشد "زيرا از قدر و اندازه معين منزه است" خلق را آفريد بر غير
مثال و نمونه اى "يعنى بدون سابقه و نقشه و برداشت از چيز ديگر" و بدون مشورت با
كسى و بدون يارى كردن يارى كننده اى'.
و در خطبه 163 مى فرمايد: 'ليس لاوليته ابتداء و لا لازليته انقضاء، [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 162، ص 520. ] يعنى: براى اوليت او ابتدا و آغازى
نيست و نه براى ازليت او پايان و انقضاست'.
و هم در اين خطبه است: 'لم يخلق الاشياء من اصول ازليه و لا من اوائل ابديه بل
خلق ما خلق فاقام حده و صور ما صور فاحسن صورته'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام،
خطبه ى 162، ص 521. ]
يعنى: 'اشيا و مخلوقات را از اصلهاى قديمى و غير مسبوق به عدم "چنانكه قائلين به
قدم ماده معتقدند" نيافريد و نه از اولها و چيزهايى كه ابدى باشند بلكه آفريد آنچه
را آفريد پس بر پا داشت حد آن را و تصوير فرمود هر چه را تصوير كرد پس نيكو كرد
صورت آن را'.
و در خطبه ى 179 مى فرمايد: 'لا تدركه العيون بمشاهده العيان و لكن تدركه القلوب
بحقائق الايمان قريب من الاشياء غير ملابس بعيد منها غير مباين متكلم لا برويه مريد
لا بهمه صانع لا بجارحه لطيف لا يوصف بالخفاء كبير لا يوصف بالجفاء بصير لا يوصف
بالحاسه رحيم لا يوصف بالرقه تعنو الوجوه لعظمته و تجب القلوب من مخافته'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 178، ص 582. ]
يعنى: 'درك نمى كند خدا را چشمها به مشاهده ى عينى و آشكار ولكن درك مى كند او
را دلها با حقايق ايمان نزديك است به اشيا ولى چسبيده به آنها نيست و ملامست با
آنها ندارد. دور است از آنها در حالتى كه جدا از آنها نيست سخن گوينده است ولى با
فكر، اراده كننده است بدون عزم و همت، صنعتكار است اما نه با اعضا و جوارح، لطيف
است ولى به پنهانى وصف نمى شود بزرگى است كه به خفا و خشونت وصف نمى شود، بينايى
است كه با حاسه و بصر توصيف نمى گردد، رحيمى است كه به رقت قلب وصف نمى شود ذليل مى
شود چهره ها براى عظمت او مضطرب مى گردد دلها از بيم و ترس او'.
و در خطبه 182: مى فرمايد: 'لم يولد سبحانه فيكون فى العز مشاركا و لم يلد فيكون
موروثا هالكا و لم يتقدمه وقت و لا زمان و لم يتعاوره زياده و لا نقصان'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 181، ص 588. ]
يعنى: 'پروردگار سبحان زاييده نشده است تا در عزت مشارك و صاحب شريك باشد "زيرا
والد هر چيزى از نوع اوست پس اگر العياذ بالله خدا زاييده شده باشد زاينده او در
عزت با او شريك خواهد شد" و نزاييده است تا ميراث برده شده و هلاكت يابنده باشد،
مقدم بر او نشده است وقتى و زمانى و فرانگرفته است او را زيانى و نقصانى'.
و در اين خطبه است: 'الذى كلم موسى تكليما و اراه من اياته عظيما بلا جوارح و لا
ادوات و لا نطق و لا لهوات'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 181، ص 592. ]
يعنى: 'آنچنان خدايى كه با موسى سخن گفت سخن گفتنى به او از آيات خود آيه و
نشانه بزرگى را بدون اعضا و گفتار و زبانكها، ارائه داد'.
و در خطبه 185 مى فرمايد: 'واحد لا بعدد و دائم لا بامد و قائم لا بعمد تتلقاه
الاذهان لا بمشاعره و تشهد له المرائى لا بمحاضره لم تحط به الاوهام بل تجلى لهابها
و بها امتنع منها و اليها حاكمها ليس بذى كبر امتدت به النهايات فكبرته تجسيما و لا
بذى عظم تناهت به الغايات فعظمته تجسيدا بل كبر شانا و عظم سلطانا'. [ نهج البلاغه
ى فيض الاسلام، خطبه ى 227، ص 733. ]
يعنى: 'يگانه است نه به عدد و شماره "بلكه به دومى نداشتن و بى مثل و نظير بودن
كه ليس كمثله شى ء" [ سوره ى شورى، آيه ى 11. ] و هميشه بوده و هست نه به مدت و
زمان "زيرا زمان را به هرگونه معنى كنند از اينكه ذات و يا دائميت ذات به آن موصوف
باشد منزه است" و برپا و قائم است نه به ستون و اعتماد به وسيله اى "زيرا برپايى او
مطلق و بدون اعتماد به چيزى و نياز به چيزى و نياز به چيزى است كه برپا دارنده همه
چيزهاست پس هيچ چيز در برپايى او دخالت نخواهد داشت" ذهنها او را تلقى مى نمايد و
رد مى يابد اما نه از راه مشاعر و حواس و گواهى بر او مى دهند آينه ها يا رويت شده
ها نه به حضور و شهادت شاهدى كه به آنچه به آن شهادت مى دهد حضور ظاهرى و جسمانى
يافته باشد يا آينه و مرآتى كه صورت در آن ديده شود. احاطه نكرده است به او خردها
بلكه تجلى كرد از براى آن خردها به خود خردها و به همان خردها ممتنع شد "و محال شد
عرفان كنه ذات او" از آن خردها "نه به اين معنى كه خردها سبب امتناع و استحاله
معرفت كنه ذات گرديد بلكه به اين معنى كه خردها امتناع رسيدن خردها را به معرفت ذات
شناخت و به وسيله خردها امتناع معرفت كنه ذات خود را بر خردها نشان داد" و به سوى
عقلها محاكمه كرد عقلها را "يعنى عقلهايى كه معرفت ذات او را ممكن مى شمارند يا در
هر امرى از امور انحراف مى يابند به همان عقلها محاكمه كرد كه همان عقل است كه
اشتباهات عقل را روشن و مرتفع مى سازد" بزرگى نيست كه نهايت و اطراف او امتداد
يافته باشد و جسمش را بزرگ گرداند و صاحب عظمتى نيست كه متناهى گردد به او غايات و
پايانها "يعنى پايانها به او منتهى گردند كه از پايان بيشتر و افزونتر نباشد" تا
جسد او را عظيم نمايند بلكه بزرگ است از جهت شان و عظيم است از جهت سلطنت و استيلا
"نه اينكه جسم و جسد باشد و بزرگى او بزرگى جسم او و عظمت او عظمت جسد او باشد"'.