اين نكته هم ناگفته نماند كه صفات سلبيه بر دو قسم است صفاتى كه ذات از اتصاف به
آن صفات منزه و مبراست كه از آن تعبير به صفات سلبيه ى ذاتيه مى كنيم كه اگر به فرض
محال ذات به آن اتصاف مى يافت صفت ذاتى محسوب مى شد و صفاتى است كه خداوند متعال از
فعل آن منزه است و از او صادر نمى شود مثل ظلم و كار لغو و عبث به سلب هر دو قسم در
قرآن مجيد در آيات متعدد تصريح شده است و تسبيح هم در آيات كثيره مثل: 'يسبح لله ما
فى السموات و ما فى الارض ' [ سوره ى جمعه، آيه ى 1. ] و 'و ان من شى ء الا يسبح
بحمده' [ سوره ى اسرى، آيه ى 44. ] و 'كل قد علم صلاته و تسبيحه' [ سوره ى نور، آيه
ى 41. ] و 'سبحان الله' [ سوره ى صافات، آيه ى 159. ] نيز بر تنزيه خداوند متعال از
صفات نقص و سلبى دلالت دارد.
اما در نهج البلاغه آنچه راجع به صفات سلبى و نعوت خدا در ضمن جمله هاى سلبى و
نفيى آمده است بسيار است.
از جمله در خطبه 65 مى فرمايد: 'الحمدلله الذى لم تسبق له حال حالا [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 64، ص 155. ]، سپاس مختص خدايى است كه هيچ صفتى از
صفات او بر صفت ديگرش سبقت و پيشى نگرفته است "يعنى همه صفات كماليه ذاتيه او با هم
و بالفعل و بدون تقدم و تاخر وجود دارند زيرا اگر غير از اين باشند نفى ذاتى بودن
صفت يا نفى اصل ذات لازم مى آيد كه هر دو محال است"'.
و هم در اين خطبه مى فرمايد: 'لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان و لا تخوف من عواقب
زمان و لا استعانه على ند مثاور و لا شريك مكاثر و لا ضد منافر و لكن خلائق مربوبون
و عباد داخرون لم يحلل فى الاشياء فيقال هو كائن و لم ينا عنها فيقال هو منها بائن
لم يوده خلق ما ابتدا و لا تدبير ما ذرا و لا وقف به عجز عما خلق و لا و لجت عليه
شبهه فيما قضى و قدر'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 64، ص 155. ]
يعنى: 'آنچه را آفريد نيافريد براى تقويت و تشديد سلطنت و نه بيم از پيش آمد و
عواقب روزگار و نه براى استعانت بر دشمنى كه جنگ و شورش كند و نه شريكى كه به كثرت
فخر نمايد و نه بر ضدى كه منافر باشد ولكن همه خلايقى هستند كه پرورده شده "كرم
وجود" اويند و بندگانى كه ذليل و خوار "در برابر عزت و قدرت و حكم او" مى باشند در
چيزها حلول نكرده تا گفته شود در آنهاست و از آنها دور و جدا نگشته تا گفته شود دور
و جدا است سنگينى نكرد بر او آفرينش آنچه را آغاز كرد و نه تدبير آنچه را آفريد و
نه ناتوانى دارد كه او را از آفرينش واقف سازد و نه در آنچه حكم كرده و تقدير نموده
است شبهه اى بر او وارد مى شود "زيرا او عالم مطلق است و علمش به همه چيز احاطه
دارد"'.
و در خطبه 85 مى فرمايد: 'لا تقع الاوهام له على صفه و لا تعقد القلوب منه على
كيفيه و لا تناله التجزئه و التبعيض و لا تحيط به الابصار و القلوب'. [ نهج البلاغه
ى فيض الاسلام، خطبه ى 84، ص 202. ]
يعنى: 'واقع نمى شود "مطلع نمى گردد" وهمها از براى او بر صفتى و بسته نمى شود
دلها بر كيفيتى از او "آگاه به چگونگى و كيفيتى از او نمى گردند چون از صفات زائد
بر ذات منزه است" و به او تجزيه و تبعيض نمى رسد "يعنى منزه از آنهاست چون او متصف
به وحدت است و تجزيه و تبعيض با وحدت منافات دارند" و احاطه نمى كنند به او بصرها
"به ديدار ظاهرى" و دلها "به درك كنه ذات و حقيقت صفات او"'.
و در خطبه 91 مى فرمايد: 'و الرادع اناسى الابصار عن ان تناله او تدركه ما اختلف
عليه دهر فيختلف منه الحال و لا كان فى مكان فيجوز عليه الانتقال'. [ نهج البلاغه ى
فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 231. ]
يعنى: '"او" منع كننده است مردمك ديده ها را از اينكه به او برسند يا او را درك
نمايند آمد و شد نداشته بر او روزگارى تا حال او مختلف شود و نه در مكانى بوده است
تا انتقال و نقل از مكان به مكان ديگر بر او جايز باشد'.
و در خطبه 152 مى فرمايد: 'لا تستلمه المشاعر و لا تحجبه السواتر [ نهج البلاغه
ى فيض الاسلام، خطبه ى 152، ص 468. ]، يعنى حواس به كنه و حقيقت او پى نبرد و پرده
ها او را نمى پوشاند'.
و در خطبه 163 مى فرمايد: 'لا تقدره الاوهام بالحدود و الحركات و لا بالجوارح و
الادوات لا يقال له متى و لا يضرب له امد بحتى الظاهر لا يقال مم و الباطن لا يقال
فيم لا شبح فيتقصى و لا محجوب فيحوى لم يقرب من الاشياء بالتصاق و لم يبعد عنها
بافتراق'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 162، ص 520. ]
يعنى: 'تقدير نمى كند او را اوهام به حدها و حركتها و به عضوها و آلتها "زيرا
محدوديت و حركت و عضو داشتن از صفات ممكن و موجود محدود و اجسام است و خدا از حد و
حركت و عضو منزه است" گفته نمى شود كه از كى و چه وقت است "به جهت اينكه از اينكه
زمان احاله بر او يابد منزه است" و براى او مدتى به 'حتى' و 'تا' آورده نمى شود
"زيرا اين مدت آوردن مفيد نقصان و انتهاست و خدا كامل بالذات و بى نهايت و بى پايان
است" آشكار است كه گفته نمى شود از چه ظاهر شده و باطن و پنهان است زيرا كه گفته
نمى شود در چه پنهان است "زيرا او منزه از ماده و مكان و لوازم امكان و ظهور از شى
ء ديگر است بلكه او ظاهر بالذات و مظهر تمام اشياست و باطن بالذات و آگاه از باطن
همه ى اشياست" نه جسم و پيكر است كه فانى گردد و به نهايت آن رسيده شود و نه محجوب
و مستور است كه چيزى حاوى آن باشد به اشيا، به چسبيدن نزديك نيست و از آنها به جدا
شدن دور نيست "يعنى افتراق و جدايى او از آنها به تنزه او از نقايص و صفات امكانى
آنها است اما اين افتراق موجب دورى و عدم احاطه علمى او به آنها نمى باشد"'.
و در خطبه ى 178 مى فرمايد: 'لا يشغله شان و لا يغيره زمان و لا يحويه مكان و لا
يصفه لسان لا يعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السماء و لا سوافى الريح فى الهواء
و لا دبيب النمل على الصفا و لا مقيل الذر فى الليله الظلماء'. [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 177، ص 578. ]
يعنى: 'مشغول نمى سازد او را امرى و كارى از كار ديگر و تغيير نمى دهد او را
زمانى و نه حاوى مى شود او را مكانى و نه زبانى مى تواند وصف او را بنمايد و نه از
او عدد قطره هاى آب مخفى مى ماند و نه عدد ستارگان آسمان و نه بادهاى سخت وزنده و
نه جنبش مور بر سنگ و نه خوابگاه مورچه در شب تاريك'.
و در خطبه 179 مى فرمايد: 'لا تدركه العيون بمشاهده العيان [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 178، ص 582. ]، يعنى: درك نمى كند او را چشمها به مشاهده عيان و
آشكار'.
و در خطبه 182 مى فرمايد: 'لم يولد سبحانه فيكون فى العز مشاركا و لم يلد فيكون
موروثا هالكا و لم يتقدمه وقت و لا زمان و لم يتعاوره زياده و لا نقصان'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 181، ص 588. ]
يعنى: 'خداى سبحان متولد نشده است تا در عزت مشارك باشد "و مستقل نباشد" و نه
زاييده است تا اينكه ميراث برده شده هالك باشد هيچ وقتى و زمانى بر او مقدم نشده و
هيچ زياده و نقصان به نوبت و تناوب در او نيافته است "كه عين كمال و تمام كمال
است"'.
و در خطبه 182 مى فرمايد: 'لا يدرك بوهم و لا يقدر بفهم و لا يشغله سائل و لا
ينقصه نائل و لا ينظر بعين و لا يحد باين و لا يوصف بالازواج و لا يخلق بعلاج و لا
يدرك بالحواس و لا يقاس بالناس'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 181، ص 592.
]
يعنى: 'او به هيچ وهمى درك نشود و به هيچ فهمى اندازه گيرى و تقدير نشود، هيچ
خواهنده اى او را از خواهنده ى ديگر باز نمى دارد و هيچ بخشش و عطايى او را ناقص
نمى سازد به چشم، نظر نمى كند و به مكان، محدود نمى شود و به جفتها و همسرها، موصوف
نمى گردد و نمى آفريند به وسايل و اسباب و درك نمى شود به حواس و نه مقايسه مى شود
به مردم'.
و در خطبه 185 مى فرمايد: 'الحمدلله الذى لا تدركه الشواهد و لا تحويه المشاهد و
لا تراه النواظر و لا تحجبه السواتر'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 227، ص
733. ]
يعنى: 'حمد مختص خدايى است كه حواس، او را درك نمى نمايند و مجالس و محاضر، او
را حاوى نمى گردد و چشمها، او را نمى بيند و پرده ها او را در پرده و محجوب نمى
سازد'.
و در همين خطبه مى فرمايد: 'و ارتفع عن ظلم عباده، يعنى رفيع و بالا است از ظلم
به بندگانش'.
و در خطبه 186 مى فرمايد: 'لا يشمل بحد و لا يحسب بعد [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 228، ص 742. ]، يعنى حدى شامل او نمى شود "زيرا حد از صفات اجسام و
جواهر و اعراض است"'.
و در همين خطبه: 'لا يجرى عليه السكون و الحركه، يعنى بر او سكون و حركت جارى
نمى گردد "زيرا سكون و حركت از صفات اجسام و جواهر و اعراض است"'.
و چنانكه پس از اين جمله فرمود چگونه جارى مى شود بر او و بازمى گردد به او آنچه
را او ابداع كرده و حادث مى شود در او آنچه را او احداث كرده است.
و نيز مى فرمايد: 'الذى لا يحول و لا يزول و لا يجوز عليه الافول لم يلد فيكون
مولودا و لم يولد فيصير محدودا جل عن اتخاذ الابناء و طهر عن ملامسه النساء لا
تناله الاوهام فتقدره و لا تتوهمه الفطن فتصوره و لا تدركه الحواس فتحسه و لا تلمسه
الايدى فتمسه و لا يتغير بحال و لا يتبدل فى الاحوال و لا تبليه الليالى و الايام و
لا يغيره الضياء و الظلام و لا يوصف بشى ء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء و لا
بعرض من الاعراض و لا بالغيريه و الابعاض و لا يقال له حد و لا نهايه و لا انقطاع و
لا غايه و لا ان الاشياء تحويه فتقله او تهويه او ان شيئا يحمله فيميله او يعدله و
ليس فى الاشياء بوالج و لا عنها بخارج يخبر لا بلسان و لهوات و يسمع لا بخروق و
ادوات يقول و لا يلفظ و يحفظ و لا يتحفظ و يريد و لا يضمر'. [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 228، ص 746. ]
يعنى: 'اوست آنچنان كسى كه نه دستخوش احوال مى شود و نه زوال بر او عارض مى گردد
و نه افول و غروب بر او امكان دارد نه زاييده است تا مولود از چيز ديگر باشد "يعنى
به حسب اغلب يا اينكه مراد اين است كه تا ممكن باشد ولادت او از چيز ديگر" و نه
زاييده شده است تا محدود گردد بزرگ است از گرفتن فرزندان و پاك است از ملازمت و
معاشرت زنان وهمها به او دسترسى ندارد تا او را تقدير و اندازه گيرى كند و زيركيها
و هوشهاى كامل او را به وهم درنمى آورد تا بتواند او را تصور كند، درك نمى كند او
را حس تا اينكه احساس كند او را و لمس او را دستها تا تماس با او يابد و به هيچ
حالى تغيير نمى يابد و در احوال متبدل نمى گردد "زيرا از تبدل و تغيير منزه است"
شبها و روزها او را كهنه نمى سازد و روشنى و تاريكى او را تغيير نمى دهد به داشتن
هيچ گونه جزئى از اجزاء وصف نمى شود و نه به جوارح و اعضا و نه به عرضى از اعراض و
نه به غيريت و ابعاض وصف نمى شود گفته نمى شود از براى او حد و نهايت "يعنى اين
گفتار جايز نيست" يا اينكه معنى اين است كه گفته نمى شود براى او حدى و نهايتى
"يعنى تعيين حد و نهايت براى او و متناهى بودن و محدود نمودن او محال است" و نه
براى بقاى او انقطاع و پايانى و نه چيزى حاوى اوست تا او را حمل نمايد يا او را
بيفكند يا اينكه چيزى او را حمل نمايد كه او را به سويى ميل دهد يا به عدل نگه
دارد، در چيزى حلول كننده نيست و از چيزى خارج نمى باشد خبر مى دهد نه به واسطه
زبان و پاره گوشتها و مى شنود نه به واسطه سوراخهاى گوش و وسايل شنيدن، مى گويد اما
لفظ را با اعتماد بر مخارج احداث نمى كند حفظ مى كند "اشيا را" و خود تحفظ نمى كند
و احتراز از چيزى نمى نمايد يا اينكه مقصود اين است كه همه چيز را حافظ است و علمش
به آن احاطه دارد بى آنكه آنها را به حفظ درآورده باشد و يا در حفظ آنها به آلات و
وسايل و زحمت حفظ نياز داشته باشد و اراده مى كند و چيزى را در ضمير پنهان نمى
نمايد'.
و نيز در همين خطبه است: 'و لم يستعن على خلقها باحد من خلقه [ نهج البلاغه ى
فيض الاسلام، خطبه ى 228، ص 748. ]، پروردگار در خلق خلايق به احدى از خلق خود
استعانت نجسته است'.
و هم در اين خطبه است: 'لا يعجزه شى ء منها طلبه و لا يمتنع عليه فيغلبه و لا
يفوته السريع منها فيسبقه و لا يحتاج الى ذى مال فيرزقه'. [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 228، ص 749. ]
يعنى: 'چيزى از آنها را كه طلب كند او را عاجز نمى سازد و نمى تواند نافرمانى
كند و شتابندهاى از آنها، از او فوت نمى شود و خلاص نمى گردد تا بر او پيشى گيرد
"يعنى: گريز و خلاصى از حكم او فرع امكان پيشى گرفتن بر اوست، پيشى گرفتن بر او
مستلزم عجز و نقص اوست كه او از آن منزه است" و نيازمند به صاحب مالى نيست تا او را
روزى دهد'.
و هم در اين خطبه است: 'و لا كف ء له فيكافئه و لا نظير له فيساويه [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 228، ص 749. ]، يعنى او را كفو و همرديفى نيست تا با
او همانند گردد و نظيرى ندارد تا برابر او شود'.
و نيز در اين خطبه است: 'لم يتكاءده صنع شى ء منها اذ صنعه و لم يوده منها خلق
ما خلقه و براه و لم يكونها لتشديد سلطان و لا لخوف من زوال و نقصان و لا للاستعانه
بها على ند مكاثر و لا للاحتراز بها من ضد مثاور و لا للازدياد بها فى ملكه و
لمكاثره شريك فى شركه و لا لوحشه كانت منه فاراد ان يستانس اليها'. [ نهج البلاغه ى
فيض الاسلام، خطبه ى 228، ص 752. ]
يعنى: 'خدا را صنعت و ايجاد چيزى از مخلوقات و مصنوعاتش در هنگامى كه آن را
آفريد به زحمت نينداخته است و سنگينى نكرده بر او از آنها آفرينش هر چه را آفريده
است و نيافريد آنچه را آفريد براى آنكه سلطنت و تسلط خود را شدت دهد و نه براى ترس
از زوال و نقصان و نه براى يارى جستن به آنها بر دشمنى كه در مقام غلبه برآمده باشد
و نه براى احتراز از ضدى كه در مقام شورش و جنگ باشد و نه براى آنكه در ملكش چيزى
را زياد كند و يا آنكه به شريك خود به كثرت مفاخرت كند و نه براى رفع وحشت و تنهايى
كه خواسته باشد به مخلوقات خود انس گيرد "زيرا او از همه ى اينها منزه است و در او
هيچگونه نقصانى و حاجتى و نيازى نيست"'.
و در خطبه 195 مى فرمايد: 'فما قطعكم عنه حجاب و لا اغلق عنكم دونه باب [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 186، ص 628. ]، يعنى نبريده است شما را از او هيچ
پرده اى و بسته نشده است از شما به سوى او هيچ درى'.
و نيز مى فرمايد: 'لا يثلمه العطاء و لا ينقصه الحباء و لا يستنفده سائل و لا
يستقصيه نائل و لا يلويه شخص عن شخص و لا يلهيه صوت عن صوت و لا تحجزه هبه عن سلب و
لا يشغله غضب عن رحمه و لا تولهه رحمه عن عقاب و لا يجنه البطون عن الظهور و لا
يقطعه الظهور عن البطون'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 186، ص 628. ]
يعنى: 'هيچ عطايى به او صدمه نمى زند و هيچ كرمى او را كم نمى كند و هيچ خواهنده
اى او را تمام نمى كند و هيچ عطايى او را به پايان نمى رساند "يعنى خزائن كرم و
عطاى او با بخشش كم نمى شود هر چه از او بخواهند خواسته ها و سوالات كمتر از آن است
كه در دارايى او اثر بگذارد" پيچيده و مشغول نمى سازد او را شخصى از شخص ديگر و
بازنمى دارد او را صدايى از صدايى و مانع نمى شود او را بخششى از سلب و بازگرفتن
"كه در عين منع عطا مى كند و در عين محروم ساختن بخشش دارد" و همچنين غضب او را از
رحمت مشغول نمى كند و رحمت از عقاب بازش نمى دارد و پنهان نمى دارد او را پنهان
بودن از ظهور و قطع نمى كند او را ظهور
و آشكار بودن از بطون و پنهان بودن "در عين خفا در كمال ظهور و در كمال خفا
است"'.
و نيز در اين خطبه است: 'و دان و لم يدن لم يذرا الخلق باحتيال و لا استعان بهم
لكلال [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 186، ص 629. ]، يعنى: جزا مى دهد و جزا
داده نمى شود، خلق نفرمود خلق را به وسيله حيله و مكر و استعانت و كمك از ايشان
نخواست به جهت ضعف و خستگى "يعنى كمك جستن براى برطرف كردن و ضعف است كه خدا از آن
منزه است پس از استعانت به غير نيز منزه است"'.
و در خطبه 213 مى فرمايد: 'الذى لا تغشاه الظلم و لا يستضى ء بالانوار و لا
يرهقه ليل و لا يجرى عليه نهار ليس ادراكه بالابصار و لا علمه بالاخبار'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 204، ص 674. ]
يعنى: 'پروردگار آن چنان است كه تاريكيها او را فرانمى گيرد و از نورها طلب
روشنى نمى كند "چون او نور بالذات و ظاهر بالذات و ظاهر كننده هر چيز است و ظهور
نور همه چيز از او و به اوست" شب او را درنمى يابد و روز بر او جارى نمى شود،
دريافت او اشيا را به وسيله ديده ها نيست و دانايى و آگاهى او به سبب خبرها نمى
باشد'.
و در حكمت 78 مى فرمايد: 'و لم يعص مغلوبا و لم يطع مكرها و لم يرسل الانبياء
لعبا و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا و لا خلق السموات و الارض و ما بينهما باطلا ذلك
ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، قصار
الحكم 75، ص 1120. ]
يعنى: 'نافرمانى و معصيت نشده است به آن جهت كه مغلوب باشد "و نافرمان بر او
غالب شده باشد" و اطاعت نشده است از آن جهت كه اكراه و اجبار كننده باشد "بلكه
اطاعت كنندگان به اختيار خود او را اطاعت مى نمايند" پيمبران را به بازى و بيهوده
نفرستاد و آسمانها و زمين و آنچه را در آنهاست به باطل نيافريد كه اين گمان آن
كسانى است كه كافر گرديدند پس واى بر آنانكه كافر گرديدند از آتش!'.
صفات و اسماء خدا در نهج البلاغه
چنانكه در ضمن مطالب مقدمه كتاب تذكر داده شد يكى از موارد اختلاف بين مسلمين،
شرح و تفسير و معنى اسما و صفات الوهيت است كه در طول قرون بر حسب سياست مختلف
اشخاصى كه بر جوامع اسلامى حكومت مى يافتند بسط و توسعه مى يافت و عمال و
كارگردانان سياست حكام مستبد آن را وسيله كوبيدن و خفه كردن مخالفان قرار مى دادند
و تاريخ پر اندوه و خونين و پر از فتنه ى آن بسيار تاسف انگيز است. يكى از علل بزرگ
انحطاط مسلمين و وقوف دعوت و انقلاب اسلام، اشتغال مسلمانان به اين مجادلات بود كه
علت آن هم خودرايى رهبران اين اختلافات و عدم مراجعه به اهل بيت- عليهم السلام- و
ترك علوم مذخوره در نزد آنها بود.
خدا مى داند كه چه فتنه هايى از اختلاف در مساله خلق قرآن برپا شد و چقدر وقت
مسلمانها و مدارس آنها صرف اين مساله گرديد و چقدر موجب ضعف بين مسلمين شد خدا مى
داند كه در اثر ترك مراجعه به ائمه ى اهل بيت- عليهم السلام- چه مطالب سست و چه
خرافاتى را پيرامون معنى وجه، يد، عين، مكان، سمع، بصر، ضحك و نزول به سماء در دنيا
رواج دادند كه حتى حنابله گفتند خداوند سبحان مثل يك صورت انسان صاحب دست و پا و
انگشت حتى نعلين طلا است و پيغمبر را در عرش پيش خود مى نشاند! اينهمه مباحثى كه
بين اشاعره و عدليه واقع شد كه يك طرف حتى باب مجازات و دخالت قرائن مقاميه و
مقاليه و حاليه و عقليه را در
فهم معانى الفاظ مسدود كرد و به همان ظواهر با الغاى تمام قرائن و با ظهور كلام در
معانى مجازى متمسك گرديد و اين همه اختلافات در اصول اعتقادى و تفسير آيات قرآن و
مسائل اسلامى ديگر دليل اين است كه بايد در بين امت كسى باشد كه كلامش در شرح و
تفسير اين مطالب مثل كلام شخص رسول خدا- صلى الله عليه و آله- حجت و رافع اختلاف
باشد چنانكه حضرت زين العابدين على بن الحسين- عليه السلام- در ضمن كلامى طولانى
هنگام تلاوت آيه: 'يا ايها الذين امنوا اتقوالله و كونوا مع الصادقين' مى فرمايد:
'فالى من يفزع خلف هذه الامه و قد درست الاعلام هذه المله و دانت الامه بالفرقه
و الاختلاف يكفر بعضهم بعضا والله تعالى يقول: و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا
من بعد ما جاءهم البينات فمن الموثوق به على ابلاغ الحجه و تاويل الحكم الى اهل
الكتاب و ابناء ائمه الهدى و مصابيح الدجى الذين احتج الله بهم على عباده و لم يدع
الخلق سدى من غير حجه هل تعرفونهم او تجدونهم الا من فروع الشجره المباركه و بقايا
الصفوه الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا و براهم من الافات و افترض
مودتهم فى الكتاب [ الصواعق المحرقه، باب 11، فصل اول در آيات وارده در شان اهل
بيت- عليهم السلام- آيه 5، ص 152. ]'.
بارى و اگر چه اكنون از جنگها و خونريزيها و به آتش كشيدنها و زندانها و شكنجه
هايى كه ثمره اين اختلافات بود، به ظاهر اثرى نيست ولى آگاهان به علل حوادث بزرگ و
علم الاجتماع و اوضاع جوامع مى دانند كه تا اصل اين اختلافات باقى است و اشاعره و
معتزله و يا عدليه و فرق ديگر در اين مسائل كلامى كه بر سر شرح و تفسير اسما و صفات
الهى مطرح شده به توافق قطعى نرسيده اند و از سوى ديگر حب جاه و رياست، افراد را
تحريك و به سوء استفاده از اين اختلافات وادار مى كند و جهال و نادانان را وارد
صحنه ى مجادله مى سازد، امكان بروز همان فتنه ها و آشوبها هر چند به شكل و صورتها و
اسماى ديگر باشد كاملا موجود است.
پيغمبر اكرم- صلى الله عليه و آله- در روشنايى وحى پيدايش اين اختلافات را مى
ديد و مى دانست كه با توسعه ى قلمرو اسلام و تماس و ارتباط مسلمانان با ملل و افكار
ديگران و بلكه به مرور زمان و هم به واسطه ى مداخله ى نااهلان پيرامون مسائل مذهبى
آرا و نظريات گوناگون پيدا خواهد شد و اگر از گسترش جدال انگيز و بى ثمر آن جلوگيرى
نشود و مردم بطور شايسته راهنمايى و هدايت نشوند و به حال خود گذارده شوند اولا:
بسيارى سرگرم اين مباحث و رد ايرادات مى شوند و ديگران را هم به آن سرگرم مى سازند
و دسته ها و فرقه ها در داخل اجتماع مسلمين ايجاد مى شود و هر روز بر تعداد آن
افزوده مى گردد و از توجه به مسائل اصيل دينى و عمل به تعاليم اسلامى كه موجب سعادت
دنيا و آخرت و ترقى در امور حياتى و اجتماعى و علم و صنعت است باز مى مانند و آنچه
بايد در درجه دوم و سوم مطرح باشد و بلكه اصلا طرح آن براى كمال و سعادت انسانى
تاثيرى ندارد و بايد مسكوت عنه بماند در درجه اولى قرار مى گيرد و مطالب درجه اولى
به درجه دوم و سوم تنزل مى يابد و يا به كلى از معرض توجه و انديشه، خارج مى شود. و
بالاخره در نتيجه مسلمانان كه بايد ملت نمونه و امت پيشرو و پيشاهنگ باشند عقب
مانده، فقير، پريشان و بى علم بار مى آيند و خطر سير قهقرايى و ارتجاع و ارتداد و
بازگشت به دوره جاهليت بر ايشان پيش مى آيد.
و ثانيا: عقايد مسلمانان از سير صحيح و واقع منحرف و گمراهيها و بدعتها زياد و
تفرقه و پراكندگى پيكر جامعه مسلمان را ضعيف و بيمار خواهد ساخت لذا براى كنترل اين
اختلافات و جلوگيرى از گرم شدن بازار جدالها و بحثهاى بى فايده و مباحثاتى كه ورود
در آن از نظر عقايد دينى لزوم و ضرورتى ندارد و براى حفظ و بقاى نظام سياسى اسلام و
همچنين وجود مرجع صالحى در بين امت براى تفسير و شرح اصطلاحات و الفاظ دينى و مقاصد
و معارف الهى قرآن و سنت و تبليغ صحيح آن به آيندگان تمسك به ثقلين "قرآن و عترت"
را در احاديث متواتره به امت پيشنهاد داد و بطور صريح و با كمال تاكيد تمسك و
مراجعه به ثقلين "قرآن و عترت" را بر همه واجب قرار داد و پيشى گرفتن بر اهل بيت-
عليهم السلام- را موجب گمراهى و عقب كشيدن و ترك متابعت و پيروى از آنها را باعث
هلاكت و نابودى اعلام فرمود.
و اگر امت به دستور و وصيت و سفارشهاى رسول خدا- صلى الله عليه و آله- عمل كرده
بود هم نظام زمامدارى الهى اسلامى برقرار و پايدار مانده بود و رسوم و رژيمهاى
جاهلى و غير الهى تجديد نمى شد و هم آتش اين همه اختلافات و گمراهيهايى كه حادث
گرديد روشن نمى گشت.
متاسفانه سياستها و اغراض شخصى و حب جاه كسانى كه ديدند با اين برنامه الهى به
مقاصد و مطامع خود نمى رسند چنان سرسختانه به كار افتاد كه امت از اين برنامه و
رژيم الهى دور و محروم شد و بازار خودخواهى و خودگويى و قول به راى و پيروى از
اسرائيليات و مراجعه به كعب الاحبارها رواج يافت و با وجود كسانى كه وجود و هدايت و
علم و سيره و اخلاق و سلوكشان امتداد هدايت و علم و سيره حضرت پيغمبر- صلى الله
عليه و آله- بود و اقتداى به آنها به اتفاق امت و بر حسب معتبرترين مدارك و احاديث
صحيحه و متواتره موجب نجات است به افرادى رجوع كردند و سياست افرادى را مرجع امت
قرار دادند كه علاوه بر عدم صلاحيت علمى و اخلاقى حداقل جواز اكتفا به متابعت آنها
و اخذ علوم شرعى از آنان مورد اختلاف و ترديد است كه فعلا در اينجا نمى خواهيم اين
مبحث را دنبال كنيم كه چه شد و چگونه معارف اهل بيت و علوم آنان كه معارف و علوم
خالص و صد در صد صحيح اسلامى است متروك و اقوال اين و آن و كسانى كه گفتارشان
اعتبار و حجيت شرعى ندارد رواج يافت فقط به اين سه شعر اكتفا مى كنيم:
اذا شئت ان ترضى لنفسك مذهبا |
|
ينجيك يوم الحشر من لهب النار |
فدع عنك
قول الشافعى و مالك |
|
و احمد
و المرو عن كعب الاحبار |
دوال اناسا قولهم و حديثهم |
|
روى جد ما عن جبرئيل عن البارى |
[ لله در قائله و ناقله. ]
و اگر چه علماى اهل سنت اين جهات را مراعات نكرده و بر خلاف دستور و سفارش اكيد
پيغمبر- صلى الله عليه و آله- ديگران را نيز در عرض اهل بيت قرار داده و به قول و
كلام و عمل آنها كه هيچ اعتبارى ندارد اخذ و احتجاج مى كنند و بيشتر و بلكه تقريبا
تمام مسائل اصول و فروع را از ديگران اقتباس مى كنند مع ذلك در مواردى ناچار اين
مطلب را انكار نمى كند كه تبعيت و پيروى از اهل بيت مخصوصا اميرالمومنين على- عليه
السلام- موجب نجات و اطمينان بخش است و هر كس آن حضرت را در مسائل مورد اختلاف بين
امت، امام خود قرار دهد يقينا رستگار است. چنانكه فخر رازى در تفسير خود در مساله
جهر به بسم الله صريحا اين مطلب را عنوان كرده و جهر به بسم الله را اختيار نموده
است. [ التفسير الكبير، ج 1، ص 207. ]
بنابراين اگر تعصب و عناد كنار گذاشته شود و با توجه به اينكه بعض بزرگان علماى
اهل سنت مثل مرصفى و عبده ارج و اعتبار و ارزش نهج البلاغه را در عاليترين درجات
اعتبار و ارزش ستوده اند و بلكه عبده تمام نهج البلاغه را قطعى الصدور مى داند و آن
را بر تمام معاجم لغت مقدم مى شمارد بايد براى رفع اختلافاتى كه در معارف الهى واقع
شده است همگان نهج البلاغه را حكم قرار داده و به آن رجوع نمايند و به مجادلاتى كه
دارند خاتمه دهند و تعجب است از مثل عبده كه با وجود تاكيدى كه بر صحت نهج البلاغه
و انتساب آن به امام- عليه السلام- دارد در كتابهايى كه در توحيد و اعتقادات نوشته
است در مسائل مورد اختلاف به آن مراجعه نمى نمايد و در ضلالتهاى سابقين گرفتار مى
ماند.
بارى غرض اين است كه نهج البلاغه مى تواند امت را در خود متمركز بسازد و همه را
به راه مستقيم على- عليه السلام- كه شكى در استقامت آن نيست در اعتقاديات و
اخلاقيات و سياست و زمامدارى و امور ديگر رهبرى نمايد. آرى آگاهتر از على- عليه
السلام- و فرزندان طاهرينش چنان مسائل اسلام را شرح و توضيح و تفسير كرده اند كه
ميدان و مجالى براى جدال اشعرى و معتزلى و حنابله و شوافع و حنفيه و مالكيه نيست و
با رجوع به آن حضرت و فرزندان عزيزش عنوانهاى تفرقه آميز خودبخود الغا مى گردد و
همان رنگ واحد اسلام به همه زده مى شود.
كتابهايى كه هم اكنون فرقه نادان و جامد و متعصب وهابيه در نجف و حجاز منتشر مى
نمايند از عقايد خرافى حنابله پر است و در معرفت خدا حتى فرود آمدن خدا را به آسمان
دنيا و خنده او را معتقدند و از اينكه با اتكاى به قرائن ضروريه ى عقليه و قرائن
مقاليه ى كثيره ى منفصله از كلام كه معهود مخاطب و متكلم بوده است اين الفاظ را حمل
بر مجاز نمايند و به نحو صحيح كه مستلزم تجسم و لوازم فاسده ى ديگر نشود تفسير و
معنى نمايند- و بگويند مراد از نزول خدا به آسمان دنيا نزديك شدن رحمت خدا با
اينهمه مسافت است يا مراد از ضحك و خنده ى خدا اين است كه عالم خلقت و آفرينش به
روى شخص لبخند زده و روى خوش نشان مى دهد- ابا دارند. تعالى الله عما يقوله
الظالمون علوا كبيرا.