علم خدا در نهج البلاغه
يكى از مسائل مهم و معضل الهيات مساله علم خداوند متعال است كه مطرح نظر و بحث
حكما و فلاسفه و متكلمين قرار گرفته است و على الظاهر و بطور اجمال، اصل علم
باريتعالى مورد انكار مليين و الهيين نيست و از اين جهت اعضال و اشكالى در بين نمى
باشد.
اختلافات در تفصيلات اين مساله كه بالاخره منتهى به بحث در حقيقت علم الهى شده
آن را معضل ساخته است اين اختلافات در اين پيدا شده كه آيا علم او به اشيا با اشيا
است يا اينكه قبل از اشيا و متقدم بر آن است و اينكه خدا علم به تمام اشيا از
جزئيات و كليات دارد يا اينكه علم به جزئيات ندارد. و اين اعضال و اشكال از اين جهت
پيدا شد كه در اين مباحث وارد بحث حقيقت علم خدا، شده اند و چون عقل از درك اين
موضوعات قاصر و بحث از حقيقت علم همان بحث از حقيقت ذات كه منهى عنه است مى باشد
بديهى است اشكال و اعضال پيش مى آيد و اگر در اين كيفيات و تفاصيل به همان ادله
سمعى و اخبار انبيا اكتفا كنند رفع اشكال و اعضال مى شود و گرنه اصل مساله علم در
نزد احدى از عقلا قابل انكار نيست و به قول صاحب اسفار چگونه در نزد صاحب فطرت عقلى
تجويز مى شود كه بخشنده و واهب كمالى فاقد آن باشد و چگونه ممكن است هبه گيرنده و
دريافت كننده و كامل شده از هبه دهنده و عطا كننده و معطى كمال اشرف و برتر و
كاملتر باشد و چون استناد جميع ممكنات به ذات باريتعالى كه وجوب صرف و فعليت محض
است ثابت است. و از جمله آنچه به او مستند است ذوات عالمه و صورتهاى علميه است و
مفيض هر چيزى كمالش وافى تر از آن چيز است تا قصر معطى كمال از معطا لازم نشود پس
خداوند عالم است و علم او غير زايد بر ذات اوست.
و آنچه محقق است و برهان بر آن اقامه شده است اين است كه خدا عالم به ذات خود،
به تمام كليات و جزئيات است و عالم به ممكنات قبل از تكوين و ايجاد آنهاست و علم به
اينكه شى ء فلانى ايجاد مى شود همين علم به آن شى ء بعد از ايجاد آن است.
و هر چند ادله عقليه اى كه حكماى الهى و متكلمين اقامه كرده اند در اثبات اينكه
خدا به جميع اشيا و قبل از وجود آنها عالم است در نهايت متانت و استحكام است مثل
بيان محقق طوسى- قدس سره- در تجريد:
'و الاحكام و التجرد و استناد كل شى ء اليه دلائل العلم و الاخير عام'. [ تجريد
الاعتقاد، ص 192. ]
مع ذلك در اين رشته و براى اثبات اين مطلب همان ادله سمعيه كافى است و بيشتر از
آنچه ادله سمعه افاده مى كند بحث و جدال بسا موجب گمراهى است و علاوه چون علم خدا
عين ذات اوست و تكلم در ذات منهى عنه است بحث در چگونگى و حقيقت علم الهى نيز منهى
عنه است و درك حقيقت علم بشر و شعور حيوانات خود يكى از مسائل غامضه است كه انظار
در آن مختلف است و هنوز هم حقيقت آن دريافت نشده است تا چه رسد به علم خدا و ذات
باريتعالى.
تو كه در علم خود زبون باشى |
|
عارف كردگار چون باشى |
و همين است يكى از وجوه و محتملاتى كه در مفاد خبر معروف: 'من عرف نفسه فقد عرف
ربه [ غرر الحكم، ج 2، ص 625. ]' [ در مفاد اين خبر بيش از يازده احتمال عرفانى
داده شده است كه تمام يا بيشتر آن را مرحوم آيت الله والد- قدس سره- در كتاب مصباح
الفلاح آورده اند و احتمال ديگر اين است كه تمام اين احتمالات مراد و مفاد باشد. ]
فرموده اند.
اگر به جاى بحث و اطاله سخن در حقيقت علم خدا و مسائلى از اين قبيل بحثهاى لازم
و مفيد و قابل درك و مسائل قابل فهم كه بسط و شرح آن موجب حركت و نشاط ايمان و حفظ
تعهدات دينى است مطرح شده بود و اين مباحث جدال آميز و معطل كننده كه شرع مجاز
ندانسته و حداقل تشويق به بسط بحث و گسترش قيل و قال در آنها نكرده كنار گذاشته شده
بود تا امروز چه مشكلات بزرگى به نيروى علم و سرپنجه تفكر به دست متفكرين مسلمان حل
شده بود بحث در تفصيل و حقيقت اين موضوعات زياده بر آنكه در قرآن و كلمات معصومين-
عليهم السلام- بيان شده است مثل اين است كه شخصى عمر خود را در بحث و فهم حقيقت علم
خودش و سائر افراد به پايان برساند و سرانجام هم چيزى دستگيرش نشود و اگر هم به
چيزى و نكته اى برسد فايده اى براى دنيا و آخرت او نداشته باشد و شخص ديگر با
استفاده از اين قوه مجهول و به كار انداختن آن به علوم مفيده عملى دست پيدا كند و
در رياضيات و هيئت و فيزيك و شيمى استاد شود.
مسلمانان در اين قسمتها بويژه پس از ترجمه كتب يونانى بيشتر حال شخص اول را پيدا
كرده و در حواشى الهيات در راههاى بى پايانى به راهپيماى افتادند و در مقام درك و
دانستن مباحثى برآمدند كه يا بشر عاجز از فهم حقيقت آن مسائل است
يا آنكه به دانستن و اعتقاد به آن تفصيلا و بلكه در بعض موارد اجمالا مكلف
نبودند و در نتيجه مسلمانان سرگرم به علوم و بحثهايى شدند كه بيشتر آن به درد دنياى
آنها نمى خورد و از مشكلات دنيايى آنها گرهى بازنمى كرد و نيز براى آخرت آنها و فهم
اصول اساسى اسلام و مواهبى كه اسلام به بشر داده نيز سودمند نشد.
تقريبا عصر بنى عباس و مدارس بغداد و نيشابور و نقاط ديگر كه مستقيما تحت نظر
حكومت بود با همه مصارفى كه مى شد و مدرسه هايى كه بنا مى كردند و گرمى بازار بحث و
جدال به هدر رفته و بى ثمر شد و بيشتر اشتغالات علمى علما در مسائلى مثل بحث كلام و
خلق قرآن منحصر شده بود و خلفاى بنى عباس هم به نوبت كه روى كار مى آمدند يكى
طرفدار اين بود و ديگرى حامى آن مى شد و افكار مردم و بلكه قدرت قواى اجرايى و
نظامى هم صرف تاييد نظرى مى شد كه خليفه آن را به جهات سياسى و غير سياسى مى پذيرفت
در حالى كه فردا كه خليفه ديگرى روى كار مى آمد نظر ديگرى تحميل مى شد در نتيجه
انقلاب جهانى اسلامى متوقف گرديد و اشاعره و معتزله ميداندار شدند اگر پرتو علومى
كه از مدرسه اهل بيت به جهان اسلام- على رغم مخالفتهاى شديد عمال حكومت و حبس و
شكنجه ها و قتل و آوارگيهاى شاگردان مكتب اهل بيت- مى تابيد نبود به كلى اسلام و
معارف آن دگرگون مى گشت و اين امت از بيدارى و اداى رسالت اسلام محروم مى شد و
ضلالتهاى اعتقادى در همه جا حاكم مى گشت كه در اين جا در مقام بسط اين مطلب و تاثير
اهل بيت و شاگردان بزرگ ائمه- عليهم السلام- و علماى شيعه كه بسيارى از آنها مانند
خواجه نصير طوسى و علامه حلى از نوابغ عالم علم و برخى از فلاسفه طراز اول شمرده
شده اند نيستيم.
حاصل اين است كه مساله علم نيز در همين بحث و جدالها سبب اشتغال بسيارى شد و از
متن خود خارج و حواشى و تفاصيلى كه به آن دادند وارد بحث در حقيقت علم كه عين ذات
است گرديد و بحث از تفاصيلى كه نبايد بشود عقيده اجمالى به علم خدا را كه از عقايد
محكم اسلامى و عامل بزرگ احساس مسووليت و خوف و خشيت از خدا و برانگيزنده افراد به
عمل صالح و انجام تعهدات دينى است از اثر انداخت و جنبه فلسفى و كلامى آن را آنقدر
وسيع و مشغول كننده ساخت كه جنبه عملى آن و نقشى كه در كنترل اعمال و مهار كردن
غرايز حيوانى و ايجاد اعتماد به خدا و توكل و رضا و تسليم دارد فراموش گرديد و
اعمال و رفتار مسلمانان با عقايدشان بى ارتباط يا كم ارتباط گرديد در حالى كه در
صدر اسلام و مخصوصا عصر رسالت و پيش از شروع مسلمانان به اين مباحثات و مجادلات اين
ارتباط چنان قوى و محكم بود كه اعمال و افعال در حقيقت تجسم عقايد و ايمان بود و
ايمان قلب از ايمان اعضا و جوارح جدا نبود.
گفته نشود كه اكتفا كردن به دليل سمع در اثبات علم خدا مصادره ى به مطلوب و دور
است و مثل اثبات وجود خدا به دليل نقلى است، زيرا جواب داده مى شود كه دليل سمعى كه
متوقف بر صحت نبوت و رسالت و بلكه عين آن است متوقف بر اصل علم خداست ولى به اثبات
تفاصيل آن توقف ندارد پس اصل علم و آنچه صحت نبوت بر آن متوقف است به ادله عقلى
ثابت است و تفاصيل آن با ادله سمعى نيز اثبات مى شود.
اما ادله سمعى: محكمترين ادله سمعى، قرآن مجيد است كه آيات بسيار در آن بر علم
خدا دلالت دارد هم بر اصل علم و هم بر تقدم آن بر وجود معلومات و هم بر عموميت علم
به جميع معلومات از كليات و جزئيات مثل اين آيات:
'ان الله كان عليما حكيما [ سوره ى نساء، آيه ى 11. ]
و كان الله عليما حكيما [ سوره ى نساء، آيه ى 17. ]
ان الله كان بكل شى ء عليما' [ سوره ى نساء، آيه ى 32. ]
'كان الله شاكرا عليما'. [ سوره ى نساء، آيه ى 147. ]
كه بر اصل علم خدا به صراحت دلالت دارند و بلكه بر علم خدا به نحو مطلق و قبل از
وجود موجودات و به عموم علم نيز دلالت دارند.
و آياتى نيز دلالت دارند بر علم به اشيا قبل از وجود آنها مثل: 'انى اعلم ما لا
تعلمون' [ سوره ى بقره، آيه ى 30. ] در مورد خلقت انسان مثل: 'يعلم مابين ايديهم و
ما خلفهم'. [ سوره ى طه، آيه ى 110. ]
و آياتى كه دلالت دارد بر عموم علم خدا نسبت به جزئيات از كثرت به حدى است كه
اين جا امكان احصا ندارد مثل:
'الله يعلم ما تحمل كل انثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كل شى ء عنده
بمقدار'. [ سوره ى رعد، آيه ى 8. ]
'ان الله قد احاط بكل شى ء علما'. [ سوره ى طلاق، آيه ى 12. ]
'ان الله يعلم غيب السموات و الارض [ سوره ى حجرات، آيه ى 18. ] عالم الغيب و
الشهاده، [ سوره ى انعام، آيه ى 73. ] و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون' [ سوره ى
مائده، آيه ى 99. ] 'يعلم ما تفعلون'. [ سوره ى نحل، آيه ى 91. ]
'و ما من دابه فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها'. [ سوره
ى هود، آيه ى 6. ]
'يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور'. [ سوره ى غافر، آيه ى 19. ]
علم خدا بر حسب اين آيات به كليات و جزئيات و قبل از موجودات و با موجودات احاطه
دارد و به ذات خود نيز عالم است كه عالم الغيب و علام الغيوب و بكل شى ء عليم است و
اعتقاد به بيشتر از اين واجب نيست در توحيد صدوق از محمد بن مسلم از امام محمد
باقر- عليه السلام- مروى است كه فرمود:
'كان الله و لا شى ء غيره و لم يزل عالما بما كون فعلمه به قبل كونه كعلمه به
بعد ما كونه'. [ توحيد صدوق، ص 145. ]
اما بحث از كيفيت تعلق علم خدا به اشيا قبل از تكوين و ايجاد آنها بحثى است كه
ورود در آن لزومى ندارد و نه درك آن ممكن است و نه بر فرض درك به كمال معرفت انسان
"آن معرفتى كه موجب تقرب به اوست" چيزى مى افزايد حتى مثل صاحب اسفار در مبدا و
معاد مى گويد:
'اما كيفيه علمه بالاشياء بحيث لا يلزم منه الاتحاد و لا كونه فاعلا و قابلا و
لا كثره فى ذاته بوجه غير ذلك تعالى عنه علوا كبيرا فاعلم انها من اغمض المسائل
الحكميه قل من يهتدى اليه سبيلا و لم يزل قدمه فيها حتى الشيخ الرئيس ابى على بن
سينا مع براعته و ذكائه الذى لم يعدل به ذكاء و الشيخ الالهى صاحب الاشراق مع صفاء
ذهنه و كثره ارتياضه بالحكمه و مرتبه كشفه و غيرهما من الفايقين فى العلم و اذا كان
هذا حال امثالهم فكيف من دونهم من اسراء عالم الحواس مع غش الطبيعه و مخالطتها و
لعمرى ان اصابه هذا الامر الجليل على الوجه الذى توافق الاصول الحكميه و يطابق
القواعد الدينيه متبرء عن المناقشات و منزها عن المواخذات فى اعلى طبقات القوى
الفكريه البشريه و هو بالحقيقه تمام الحكمه الحقه الالهيه'. [ حكمت متعاليه، ج 8، ص
179. "نقل به مضمون". ]
ملاحظه مى شود حكيمى مانند صاحب اسفار كيفيت علم خدا را به اشيا به نحوى كه از
آن فساد و خلاف عقل و خلف و محالى مثل اتحاد يا فاعل و قابل بودن ذات يا كثرتى از
آن به وجهى از وجوه لازم نشود، از غامض ترين مسائل فلسفى شمرده است كه كمتر كسى است
به فهم آن راهى پيدا كرده و قدمش در اين راه نلغزيده باشد حتى شيخ الرئيس ابوعلى
سينا و شيخ اشراق و ديگران و وقتى حال ايشان چنين باشد حال سايرين معلوم است.
مع ذلك در پايان كلامش بلندپروازى كرده و درك كيفيت علم خدا را به اشيا امكان
پذير شمرده و آن را تمام حكمت حقه الهيه دانسته است و با اين عبارات فريبنده افراد
متفلسف را به بحث در اين مساله كه به قول خودش از مزال اقدام كبار حكماست تشويق
كرده است- سامحه الله تعالى.
اما نهج البلاغه: در نهج البلاغه على- عليه السلام- از علم خدا سخن بسيار گفته
است ولى در كيفيت علم مثل قرآن مجيد سخنى و گفتارى ندارد هر چند به اصل علم خدا به
جزئيات و كليات و به اشيا قبل از وجود و بعد از وجود مكرر و در موارد متعدد تصريح و
تاكيد فرموده است. مثلا در علم خدا به جزئيات در خطبه ى 90 مى فرمايد:
'و احصى آثارهم و اعمالهم و عدد انفسهم و خائنه اعينهم و ما تخفى صدورهم من
الضمير و مستقرهم و مستودعهم من الارحام و الظهور الى ان تتناهى بهم الغايات'. [
نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 89، ص 224. ]
يعنى: 'شمرده است اثر و اعمال ايشان و عدد نفسها "به سكون فاء" يا عدد نفسهاى
"به فتح فاء بنابر آنكه نسخه انفس باشد" آنها و خيانت چشمهايشان را و آنچه را سينه
هاشان پنهان مى كند از سر ضمير و عالم است به قرارگاهشان و محل وديعه ايشان از
ارحام مادران و پشت پدران تا اينكه پايانشان ايشان را به نهايت مى رساند "يعنى از
همه اوضاع و احوال و سرنوشت آنها از آغاز تا پايان آگاه است"'.
و در خطبه ى 91 خطبه اشباح كه بيشتر مطالبش بر علم خدا دلالت دارد مى فرمايد:
'عالم السر من ضمائر المضمرين و نجوى المتخافتين و خواطر رجم الظنون و عقد
عزيمات اليقين و مسارق ايماض الجفون و ما ضمنته اكنان القلوب و غيابات الغيوب و ما
اصغت لاستراقه مصائخ الاسماع و مصائف الذر و مشاتى الهوام و رجع الحنين من المولهات
و همس الاقدام [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 265. ] و...'.
يعنى: 'خدا عالم است به سر ضمير مردم و نجواى راز گويندگان و خاطره هايى كه به
رجم و انداختن گمانها پديد مى گردد و آنچه در دل منعقد مى شود از تصميمات و عزمهاى
يقينى و از دزديهاى چشمها و آنچه را مخفيگاه دلها در برگرفته و پنهانيهاى پنهانيها
و آنچه بر استراق سمع و به نهان شنيدن گوشها مى شنوند و از جاهاى تابستانى مورچگان
و مكانهاى زمستانى گزندگان و از آواز و آه مادران جدا شده از فرزندان و از صداى
نهان قدمها و...'.
و در خطبه 163 مى فرمايد: 'لا يخفى عليه من عباده شخوص لحظه و لا كرور لفظه و لا
ازدلاف ربوه و لا انبساط خطوه فى ليل داج'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 162،
ص 521. ]
يعنى: 'پنهان نمى ماند بر او از بندگانش مد بصرى و نه مكرر لفظى و نه بالا رفتن
بر موضع بلندى و نه گشودن قدمى در شب تاريك'.
و در خطبه 163 مى فرمايد: 'علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين و علمه
بما فى السموات العلى كعلمه بما فى الارضين السفلى'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام،
خطبه ى 162، ص 521. ]
يعنى: 'علم او به مردگان گذشته مانند علم او به زندگان باقى است و دانايى او به
آنچه در آسمانهاى برين است مثل دانايى اوست به آنچه در زمينهاى پست و پايين است'.
و در خطبه 178 مى فرمايد: 'لا يعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السماء و لا سوا
فى الريح فى الهواء و لا دبيب النمل على الصفا و لا مقيل الذر فى الليله الظلماء.
يعلم مساقط الاوراق و خفى طرف الاحداق'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 177،
ص 578. ]
يعنى: 'از علم او پنهان نمى ماند عدد قطرات آب و ستارگان آسمان و بادهايى كه سخت
مى وزند و حركت مور بر روى سنگ و خوابگاه مورچه در شب تاريك، مى داند محل افتادن
برگهاى درختان و نگاههاى پنهانى چشمها را'.
و در خطبه 182 مى فرمايد: 'فسبحان من لا يخفى عليه سواد غسق داج و لا ليل ساج فى
بقاع الارضين المتطاطئات و لا فى يفاع السفع المتجاورات و ما يتجلجل به الرعد فى
افق السماء و ما تلاشت عنه بروق الغمام و ما تسقط من ورقه تزيلها عن مسقطها عواصف
الانواء و انهطال السماء و يعلم مسقط القطره و مقرها و مسحب الذره و مجرها و ما
يكفى البعوضه من قوتها و ما تحمل الانثى فى بطنها'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام،
خطبه ى 181، ص 589. ]
يعنى: 'پس تنزيه مى كنم خدايى را كه مخفى نمى ماند بر او سياهى تاريكى شديد و نه
سياهى شب آرام در زمينهاى پست و كوههاى بلند و آنچه به آن رعد در افق آسمان آواز مى
دهد و آنچه متلاشى مى شود از آن برقهاى ابرها و آنچه كه مى افتد از برگ درختان كه
آن را بادهاى موسمى و همزمان با بارش باران از آسمان از محل خود زايل مى كند و مى
داند محل افتادن قطره باران و قرارگاه آن را و محل كشيدن مورچه هاى كوچك و مكانى كه
به سوى آن مى كشد و مى داند قوت و غذايى را كه پشه را كفايت مى كند و هر آنچه را هر
ماده در شكم خود حمل مى نمايد'.
در خطبه 198 مى فرمايد: 'يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات و معاصى العباد فى الخلوات
و اختلاف النينان فى البحار الغامرات و تلاطم الماء بالرياح العاصفات'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 189، ص 635. ]
يعنى: 'مى داند صداى وحوش را در بيابانها و گناهان بندگان را در خلوتها و آمد و
شد ماهيها را در درياهاى ژرف و تلاطم آب را به بادهاى تند'.
و راجع به تقدم علم خدا بر اشيا مى فرمايد:
'احال الاشياء لاوقاتها و لام بين مختلفاتها و غرز غرائزها و الزمها اشباحها
عالما بها قبل ابتدائها محيطا بحدودها و انتهائها عارفا بقرائنها و احنائها'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 25. ]
يعنى: 'حواله كرد "يا جولان داد" اشيا را براى وقتهاى آنها و ملائمت داد ميان
مختلفات آنها و غرايز آنها و طبايعشان را غريزه آنها قرار داد و آنها را لازم آنها
ساخت در حالى كه دانا بود به اشيا پيش از آفريدن آنها و محيط بود به حدود و انتهاى
آنها و آشنا بود به نفوس و جوانب آنها'.
در خطبه ى 152 مى فرمايد: 'عالم اذ لا معلوم، [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه
ى 152، ص 468. ] يعنى دانا بود در وقتى كه هيچ معلومى نبود'.
در خطبه 199 مى فرمايد: 'ان الله سبحانه و تعالى لا يخفى عليه ما العباد مقترفون
فى ليلهم و نهارهم لطف به خبرا و احاط به علما اعضاوكم شهوده و جوارحكم جنوده و
ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 190، ص 645.
]
يعنى: 'بدرستى كه خداوند سبحان و تعالى مخفى نمى ماند بر او آنچه را بندگان در
شب و روز كسب مى نمايند، لطيف و خبير است به كار ايشان و علم او به آن احاطه دارد
اعضاى شما گواهان او هستند و جوارح شما لشگرهاى او و ضماير شما چشمهاى او و خلوتهاى
شما عيان و آشكار اوست'.
و در عموم علم خدا: در خطبه 86 مى فرمايد: 'له الاحاطه بكل شى ء [ نهج البلاغه ى
فيض الاسلام، خطبه ى 85، ص 205. ]، يعنى براى او است احاطه به هر چيز'.
و در خطبه 109 مى فرمايد: 'كل سر عندك علانيه [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه
ى 108، ص 327. ]، كل غيب عندك شهاده'.
يعنى: 'هر رازى نزد تو آشكار و هر غيب و پنهانى نزد تو حضور است'.
و در خطبه 191 مى فرمايد: 'و علم بما يمضى و ما مضى مبتدع الخلائق بعلمه'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 233، ص 769. ]
يعنى: 'مى داند آنچه را مى گذرد و آنچه را گذشته است آفريننده خلايق است به علم
خود'.
و در خطبه 108 مى فرمايد: 'خرق علمه باطن غيب السترات [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 107، ص 320. ]، يعنى پاره كرد علم او باطن غيب پرده ها را'.
ملاحظه مى شود كه اين سخنان امام- عليه السلام- عينا شرح و بسط و تفصيل آيات
قرآن مجيد است و از حدود مطالب قرآن كريم خارج نشده است و غير از آنچه قرآن مجيد
متضمن است بحث ديگرى را طرح نفرموده است. لذا ما هم بايد در مثل اين موارد كه سخن
گفتن بيش از مطالب قرآن و به حاشيه رفتن خطرناك است از همين ادب دستور بگيريم و در
علم خدا بيشتر از آنچه خدا و رسول و امامان- عليهم السلام- فرموده اند سخن نگوييم و
كلام را به جاهاى ديگرى نبريم و در همين بعدهايى كه مطرح شده است هر چه زيادتر بحث
كنيم براى تقويت معرفت و اينكه فراموش نكنيم كه همواره و در همه جا و هر حال زير
نظر علم او هستيم بجا و بموقع است و به بن بست و ضلالتى منتهى نمى شود.
و سر اينكه در مورد علم خدا به جزئيات و اعمال و ضماير و سراير عباد تاكيد و
تذكر بيشتر شده است شايد اين باشد كه در اعتقاد به علم خدا آنچه به جنبه عمل ارتباط
زيادتر دارد و عامل بازدارى او از معاصى و گناهان است همين ايمان داشتن به اين است
كه خدا عالم به جزئيات است يعنى اين عقيده در اين بعدش موجب بيدارى وجدان بشر مى
باشد.