الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۱۹ -


توحيد عبادت و طاعت

امام- عليه السلام- در ضمن خطبه اى از خطبه هاى نهج البلاغه توحيد عبادت و طاعت را فايده و علت غايى رسالت و بعثت حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفى - صلى الله عليه و آله- اعلام فرموده است در اين خطبه مى فرمايد:

'فبعث الله محمدا صلى الله عليه و آله بالحق ليخرج عباده من عباده الاوثان الى عبادته و من طاعه الشيطان الى طاعته'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 147، ص 446. ]

يعنى: 'پس مبعوث كرد خدا محمد- صلى الله عليه و آله- را براى اينكه خارج سازد بندگانش را در پرستش بتها به سوى پرستش او و از اطاعت و فرمانبرى شيطان به سوى اطاعت او'.

راجع به اين توحيد و ابعاد مهمى كه دارد از جمله توحيد در عبادت به معنى پيروى و اطاعت و به معنى تمكين محض از رژيم و حكومت الهى و شرعى در نهج البلاغه مطالب ارزنده و آموزنده بسيار است و عهدنامه معروف حضرت مولى- عليه السلام- به مالك اشتر بر اساس همين توحيد و بيان حدود و تفاصيل رژيم و حكومت الهى اسلامى و روابط مردم با آن مى باشد و در اين عهدنامه است كه به مالك خطاب مى فرمايد:

'اياك و مساماه الله فى عظمته و التشبه به فى جبروته'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 53، ص 994. ]

اين عهدنامه يگانه نظام توحيدى اسلام است كه در آن سلطان و رعيت مساوى و برابرند و استعباد و شرك، وجود ندارد و همه در تحت اطاعت خدا و همه اطاعتها در اطاعت خدا و قانون خدا درج است و حاكم بر همه، خدا و احكام خداست كه تمام بندهاى اين عهدنامه امروز و در عصرهاى آينده زنده و جاودان است. [ راجع به اين عهدنامه رجوع شود به شرح فارسى و عربى آن از جمله: 'الراعى و الرعيه' توفيق الفكيلى و مطالب و مقايسه اى كه جرج جرداق در كتاب 'الامام على صوت العداله الانسانيه' بين اين عهدنامه و اعلاميه حقوق بشر و آزادى بشر كرده است. ]

در خطبه 216 مى فرمايد:

'و ان من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم على الكبر و قد كرهت ان يكون جال فى ظنكم انى احب الاطراء و استماع الثناء و لست بحمد الله كذلك و لو كنت احب ان يقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه عن تناول ما هو احق به من العظمه و الكبرياء و ربما استحلى الناس الثناء بعد البلاء فلا تثنوا على بجميل ثناء لاخراجى نفسى الى الله سبحانه و اليكم من التقيه فى حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لابد من امضائها. فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى، و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء و لا آمن ذلك من فعلى الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى فانما انا و انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره يملك منا ما لا نملك من انفسنا و اخرجنا مما كنا فيه الى ما صلحنا عليه فابد لنا بعد الضلاله بالهدى و اعطانا البصيره بعد العمى'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 207، ص 686. ]

يعنى: 'بدرستى كه از سخيف ترين حالات زمامداران نزد مردمان صالح اين است كه گمان برده شوند به دوست داشتن فخرفروشى بر ديگران و گذارده شود كار ايشان بر تكبر بر مردمان و به تحقيق كه من ناخوش داشتم كه در گمان شما اين معنى جولان نمايد كه من مدح و شنيدن ستايش را دوست دارم و بحمد الله چنين نيستم و اگر مدح و ثنا را دوست مى داشتم البته آن را ترك مى كردم از جهت انحطاط براى خداوند سبحان از گرفتن چيزى كه او سزاوارتر به آن است از عظمت و كبريا و بسا باشد كه مردم شيرين "و شايسته" دانند مدح و ثنا را بعد از بلاء و آزمايش، پس به ثناى جميل بر من ثنا نگوييد زيرا من خارج كرده ام خود را به سوى خدا و به سوى شما از بقيه حقوقى كه از اداى آن فارغ نشده ام و واجباتى كه چاره اى از انجام آن نيست پس با من به آنگونه كه با جبابره سخن گفته مى شود سخن نگوييد و از من چنانكه از افراد تندخو و خشمگين تحفظ مى نمايد تحفظ نكنيد و با من خلطه و معاشرت به چاپلوسى و تملق نكنيد و گمان مبريد كه حقى را كه به من گفته شود سنگين بشمارم "و بر من گران آيد" و بزرگ شمردن خود را بخواهم پس بدرستى كه كسى كه گران بشمرد حقى را كه به او گفته شود يا عدلى را كه به او پيشنهاد گردد عمل به آنها "حق و عدل" بر او سنگينتر خواهد بود پس از گفتار حق و مشورت به عدل خوددارى نكنيد پس بدرستى كه من در پيش خودم برتر از آنكه خطا كنم نيستم و ايمن از خطا در كار خود نيستم جز اين نيست كه من و شما بندگان مملوكيم از براى پروردگارى كه غير او پروردگارى نيست، مالك است از ما آنچه را ما مالك آن از خود نيستيم و ما را از آنچه در آن بوديم بيرون آورد به سوى آنچه صلاح ما بر آن است پس گمراهى ما را بدل به هدايت كرد و بعد از كورى، بصيرت و بينايى عطا فرمود'.

در اين بيانات اگر دقت شود مساله پرستش زمامداران و تملق از آنان و خضوع در برابر آنان و نيايش آنها كه همه، اعمالى مشركانه و ناپسند در نزد موحدين است، به شدت طرد و نكوهش شده است و روابط راعى و رعيت و حاكم و محكوم را به نحوى كه با نظام توحيدى و توحيد طاعت و اجتناب از عبادت و اطاعت طواغيت مناسب و هماهنگ باشد و از نظامات مشركانه جاهلى دور باشد تقرير فرموده است.

آرى كسى كه موحد است و خدا را حاكم مى داند و همه را بنده او مى داند برنامه حكمرانيش همين است و اگر چه قلمرو حكمرانيش تمام جهان باشد زندگانيش در نهايت سادگى و متواضعانه خواهد بود و در جبروت و كبرياى خدايى دست اندازى نمى كند و مصداق اين آيه شريفه مى شود:

'تلك الدار الاخره نجعلها للدين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين'. [ سوره ى قصص، آيه ى 83. ]

عمده و بلكه تمام مجاهدات امام- عليه السلام- پس از رحلت رسول خدا- صلى الله عليه و آله- به جهان ديگر به خاطر اين بعد توحيد كه توحيد در عبادت و اطاعت است بود كه مردم آن را چيز كمى گرفته بودند و در پيروى و اطاعت از حكام و زمامداران از اساس اخلاص در توحيد در عبادت و اطاعت منحرف شده و بسيارى هنوز آن را درك نكرده و حكومت اسلامى را با حكومتهاى دوران جاهلى كسرى و قيصر فرق نمى گذاردند و به تدريج و مخصوصا به وسيله معاويه آن مراسم و تشريفات تجديد شد [ عمر او را كسرى العرب مى خواند و كسرويت او را بطور ضمنى تصويب مى كرد. ]، و از زمان عثمان استبداد حكام علنا ظاهر شد هر چند ابوبكر و عمر نيز واقعا مستبدانه حكومت مى كردند ولى قرب زمان مردم به عصر حضرت رسول اعظم- صلى الله عليه و آله و سلم- مانع بود كه استبداد حاكم صورت رسمى پيدا كند. على- عليه السلام- مردم را به حكومت خدا مى خواند و مى خواست نظام امامت را كه رژيم الهى است و از خودكامگى و استبداد منزه و حكومت قانون خدا و اطاعت از خداست برقرار سازد از اين جهت حكومتهايى را كه بعد از عصر پيغمبر- صلى الله عليه و آله- روى كار آمدند الهى نمى دانست و در كيفيت روش خود با آنها مصلحت اسلام را در نظر گرفت.

او در عصر پيغمبر- صلى الله عليه و آله- براى توحيد جنگيد بعد از آن حضرت نيز هر كجا جنگ كرد و مخالفت كرد براى توحيد بود او مى دانست كه هيچ خطرى براى اسلام و جامعه از روى كار آمدن حكومتهاى جاهلى مستبد و پرستش رعيت از حاكم نيست لذا با تشريفاتى كه بود مخالفت مى كرد و مردم را عادت مى داد كه از حكام رعب و هراسى نداشته باشند و از خدا و قانون خدا بترسند جامه ى وصله دار و كهنه مى پوشيد و وقتى از او مى خواستند كه آن جامه را نپوشد يا مى پرسيدند كه چرا چنان جامه اى مى پوشد در جواب مى فرمود:

'يخشع له القلب و تذل به النفس و يقتدى به المومنون'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 99، ص 1132. ]

و در نامه اى كه به عثمان بن حنيف مرقوم فرموده است مى فرمايد:

'الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، الكتاب 45، ص 966. ]

تا آخر نامه كه هر كس بخواهد شمه اى از سيره امام و برنامه و نظام امامت را بداند اين نامه را و همچنين نامه هايى را كه به عمال و حكام و عاملان زكوات مرقوم فرموده است در نهج البلاغه بخواند.

وقتى حضرت به شام مى رفت دهقانان انبار كه آن حضرت را ديدند از مراكب خود پياده شدند و پيشاپيش آن حضرت شتابان شدند.

'فقال: ما هذا الذى صنعتموه؟، فرمود: اين چه كارى است مى كنيد؟

فقالوا: خلق منا نعظم به امراءنا، گفتند: اين خوى و عادتى است از ما كه فرماندهانمان را به آن تعظيم مى كنيم.

فقال: و الله ما ينتفع بهذا امراوكم و انكم لتشقون على انفسكم فى دنياكم و تشقون به فى آخرتكم و ما اخسر المشقه وراءها العقاب و اربح الدعه معها الامان من النار'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، قصارالحكم 36، ص 1104. ]

فرمود: 'به خدا سوگند منتفع نمى شوند به اين اميران شما و شما در دنيا بر خود زحمت مى نهيد و در آخرت به آن شقاوت مى يابيد و چه "بسيار" زيان دارد زحمتى كه بعد از آن عقاب باشد و چه سودبخش است راحتى كه با آن امان از آتش باشد'.

و وقتى امام- عليه السلام- سوار بود حرب بن شرحبيل شبامى پياده در ركاب حضرت به عنوان ادب و احترام مى رفت فرمود:

'ارجع فان مشى مثلك مع مثلى فتنه للوالى و مذله للمومن'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، قصارالحكم 314، ص 1239. ]

'برگرد كه پياده آمدن مثل تو با مثل من فتنه براى والى و ذلت از براى مومن است'.

اينها نمونه هايى از روح توحيدى و جلوه هايى از نظام حكومت الهى اسلام و تاثير ايمان بر رژيم حاكميت خدا و احكام خدا و طرد شرك در اطاعت و خضوع در برابر حكومتهاى جاهلى و رژيمهاى غير شرعى است كه از نهج البلاغه استفاده مى شود و در اين جا سخن را به حكايتى كه متضمن حديثى بسيار ارزنده و آموزنده از اميرالمومنين- عليه السلام- است پايان مى دهيم.

طاووس يمانى بر هشام بن عبدالملك كه از جبابره و پادشاهان بنى اميه است وارد شد نعلين خود را در حاشيه بساط او بيرون آورد و در سلام، او را اميرالمومنين خطاب نكرد و به كنيه نيز او را تعظيم ننمود و مانند يك فرد عادى به او سلام كرد: السلام عليك يا هشام و در برابر او نشست و گفت هشام چگونه اى؟

هشام كه از بامداد تا شامگاه از مردم تملق و چاپلوسى و تواضع و فروتنى و مدح و ستايش و نيايش دروغ و بيجا تحويل مى گرفت به شدت خشمناك شد و طاووس را ملامت كرد.

طاووس او را پاسخ داد و گفت: اما اينكه نعلينم را در حاشيه بساط تو بيرون آوردم اين است كه اين كار را هر روز پنج مرتبه در برابر رب العزه انجام مى دهم و او به من براى اين كار غضب نمى فرمايد.

و اما اينكه تو را در هنگام سلام، اميرالمومنين خطاب نكردم براى اين است كه همه مردم راضى به اميرى تو نيستند ناخوش داشتم دروغ بگويم.

و اما اينكه تو را به اسم خواندم و به كنيه خطاب ننمودم چون خداوند دوستان خود را به اسم ياد كرده است و فرموده است يا داوود، يا يحيى يا عيسى و دشمنان خود را به كنيه ذكر كرده و فرموده است:

'تبت يدا ابى لهب' [ سوره ى تبت، آيه ى 1. ]

و اما اينكه مى گويى چرا برابر تو نشستم براى اينكه شنيدم على بن ابيطالب- عليه السلام- مى فرمود:

'اذا اردت ان تنظر الى رجل من اهل النار فانظر الى رجل جالس و حوله قوم قيام'.

يعنى: 'وقتى خواستى به مردى از اهل آتش نگاه كنى نگاه كن به مردى كه نشسته است و پيرامون او گروهى ايستاده اند'.

هشام گفت: مرا موعظه كن. گفت: در جهنم مارهايى است به بزرگى تلال و عقربهايى به بزرگى استرها مى گزند هر امير و فرماندهى را كه در بين رعيت به عدالت رفتار نكند.

سپس برخاست و بيرون رفت. [ به نقل از: مجله ى حضاره الاسلام، سال 17، شماره ى 7، ص 86. ]

صفات ثبوتيه در نهج البلاغه

صفات ثبوتيه خداوند آن صفاتى است كه براى ذات باريتعالى ثابت است و اتصاف خدا به آن وجوب دارد و سلب آن از ذات محال است زيرا مستلزم خلف و فرض عدم واجب است مثل: قادر، حى، حكيم، قديم، صمد، غنى، على و كبير، مالك، ملك، جبار، قاهر، غفار و صفات ديگر.

البته برخى از صفات ثبوتيه مثل متكلم و حكيم بازگشتش به صفات ثبوتيه ديگر مانند علم و قدرت و حيات است و برخى ديگر برگشتش به صفات سلبيه است مثل يكتا و واحد كه بازگشتش به عدم شريك است و واقعيت آن نبود ضد آن و اتصاف ذات به ملاحظه عدم ضد آن و امتناع آن است و بعضى از صفات است كه واقعيتش به نحوه وجود موجود است مانند احد و يگانه كه وجود غير مركب يك است واحد است و مركب نبودن واقعيت دارد كه همان احد بودن و بى جزء بودن است بلكه واحديت و يكتايى نيز تنها به ملاحظه عدم شريك و امتناع آن نيست و به ملاحظه نحوه وجود است كه وجود واجب و ذات مستجمع جميع صفات كمال يكتاست و عارى از تعدد و دوئيت است.

و به عبارت اخرى: نبود شريك و امتناع آن فقط ملاك صحت حمل صفت واحد نيست بلكه ملاك صحت حمل ذاتى ذات است كه واحد است و عارى از تعدد و دوئيت و نافى شرك است.

صفات ثبوتيه هم بر دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل. صفات ثبوتيه ى ذاتيه مثل صفت علم و قدرت و حيات و حكمت. و صفات فعل مثل خالقيت و رازقيت و محيى و مميت و معز و مذل و هادى و مضل. و بديهى است كه اتصاف ذات به صفات ثبوتيه ى فعليه فرع و در طول اتصاف ذات به صفات ثبوتيه ذاتيه و جلوه و ظهور آنهاست مثل خالق، رازق، محيى، مميت، مصور، مقدر، جاعل، صانع، بديع، مبدع و امثال اين اسماء و صفات همه ظهور قدرت و علم. و جلوه ى اسم القادر و العالم مى باشند.

و بعضى صفات فعليه رتبه ى آن در طول بعض ديگر است مثل الهادى نسبت به الخالق كه لغت هدايت مترتب بر نعمت خلقت است چنانكه مى فرمايد: 'ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى' [ سوره ى طه، آيه ى 50. ] هر چند در اعطاء آنها فصل زمانى نباشد.

اين نكته هم مخفى نماند كه شناختن صفات ثبوتيه خدا علاوه بر آنكه در كمال معرفت اثر دارد، نشناختن بعضى آن صفات در حد نشناختن خود ذات است بلكه در بعض مسالك خداشناسى و معرفت الله چنانكه گذشت فعل و صفات فعليه مقدمه شناسايى ذات و صفات ثبوتيه او مى شود.

از جمله فرقهايى كه صفات ذات با صفات فعل دارد اين است كه اوصاف ذات ارادى نيست و اوصاف فعل ارادى است و اينكه مى گوييم اوصاف ذات ارادى نيست نه به اين معنى كه امكان ارادى بودن در آن فرض مى شود و خدا در آن مجبور و غير مريد است كه مستلزم نقص و عدم قدرت شود بلكه غرض اين است كه در اوصاف ذاتيه اصلا بحث ارادى بودن و نبودن معنى ندارد چون آن بحث را در جايى بايد مطرح كرد كه هر دو شق امكان داشته و قابل فرض باشد مثل ارادى بودن فعل انسان و ارادى نبودن آن چون هر دو امكان دارد هم ممكن است انسان مجبور باشد و هم ممكن است مريد و مختار باشد.

و به عباره اخرى: وصف ذاتى مثل خود ذات حاصل است و از آن تخلف ندارد خصوصا نسبت به ذاتى كه صفتش عين ذات است بلكه در افعال الهى نيز كه خدا فاعل مختار و افعالش ارادى است به اين معنى نيست كه اجبار خدا و سلب قدرت و اختيار امكان دارد بلكه اين معنى است كه صدور افعال از او ذاتى او نيست و مثل حرارت آتش نمى باشد تا مستلزم نقص گردد چنانكه صدور افعال به جبر نيست زيرا مافوق قدرت و قوه خدا و قويتر و تواناتر از او قوه و قدرتى نيست تا او را مجبور نمايد. پس در افعال الهى معنى:

'يفعل الله ما يشاء' [ سوره ى ابراهيم، آيه ى 27. ] و 'كل يوم هو فى شان' [ سوره ى الرحمن، آيه ى 29. ] و 'توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير'. [ سوره ى آل عمران، آيه ى 26. ]

محفوظ است هر چند صدور افعال بر حسب حكمت بر او واجب باشد.

در نهج البلاغه امام- عليه السلام- از اوصاف ثبوتى الهى سخن بسيار فرموده است كه در اينجا به بعض آن سخنان اشاره مى كنيم و صفت علم و قدرت را در بحث جداگانه اى قرار مى دهيم.

در خطبه اولى اين جمله ها صريحا بر صفات ذات و فعل دلالت دارد:

'فطر الخلائق بقدرته و نشر الرياح برحمته و وتد بالصخور ميدان ارضه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 22. ]

يعنى: 'خلايق را به قدرت خود آفريد و بادها را به رحمت خود پراكنده ساخت و ميدان زمين را به صخره ها و سنگهاى عظيم ميخكوب و استوار كرد'.

'كائن لا عن حدث موجود لاعن عدم [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 24. ]، يعنى خداوند سبحان بود و ثابت است نه اينكه حادث ديده باشد موجود او هست نه اينكه "مثل موجودات ديگر" وجود يافته باشد و از عدم موجود آمده باشد'.

'فاعل لا بمعنى الحركات و الاله، بصير اذ لا منظور اليه من خلقه، متوحد اذ لا سكن يستانس به و لا يستوحش لفقده'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 24. ]

يعنى: 'فاعل است "و از او كارهاى خدايى صادر مى شود" نه به معنى حركت و انتقال از مكانى و حالى به مكانى و حالى ديگر و نه به توسط آلت و وسيله بصير و بيناست زمانى كه چيزى از خلق او مورد نظر شود نبود و متفرد و يگانه است زيرا مونسى ندارد كه به آن انس گيرد و از فقدان آن به وحشت افتد'.

سپس تا آخر خطبه بيشتر آنچه فرموده است بلكه تقريبا تمام آن دلالت بر اوصاف فعليه الهيه دارد.

و در ضمن دعا و كلام 46 به درگاه الهى عرضه مى دارد:

'اللهم انت الصاحب فى السفر و انت الخليفه فى الاهل و لا بجمعهما غيرك لان المستخلف لا يكون مستصحبا و المستصحب لا يكون مستخلفا'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 46، ص 133. ]

يعنى: 'خدايا! تو همراهى در سفر و جانشينى در حفظ خانواده و جمع نمى كند آن دو را غير تو "غير تو نمى تواند در سفر همراه باشد و هم جانشين مسافر در وطنش باشد" زيرا هر كه در وطن جانشين باشد همراه نمى باشد و آنكه همراه است جانشين نخواهد بود'.

و در خطبه ى 49: 'سبق فى العلو فلا شى ء اعلى منه و قرب فى الدنو فلا شى ء اقرب منه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 49، ص 136. ]

يعنى: 'سبقت گرفته در بلندى بر هر چيز، پس چيزى عاليتر و رتبه بلندتر از او نيست و قريب است در نزديكى "به هر چيز" پس چيزى "به مخلوقات" از او نزديكتر نيست'.

و در خطبه 72: 'اللهم داحى المدحوات و داعم المسموكات و جابل القلوب على فطرتها'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 71، ص 168. ]

يعنى: 'خدايا! "اى" گستراننده گسترده شده ها و نگهدارنده ى بلند شده ها و مجبول كننده ى دلها بر فطرت آنها'.

و در خطبه 83: 'الحمدلله الذى علا بحوله و دنا بطوله مانح كل غنيمه و فضل، و كاشف كل عظيمه و ازل'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 82، ص 182. ]

يعنى: 'حمد مختص خدايى كه بلندى و علو دارد به قوت خود و نزديك است به فضل و نعمت خود بخشنده ى هر غنيمت و فضل است و برطرف كننده هر شدت و تنگى است'.

و در اين خطبه نيز تا پايان آن بسيارى از صفات را ياد فرموده است.

و در خطبه 90: 'الحمدلله المعروف من غير رويه و الخالق من غير رويه الذى لم يزل قائما دائما'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 89، ص 224. ]

يعنى: 'سپاس مر خدايى راست كه بى آنكه به حس بينايى ديده شود شناخته شده است و خلق كننده است بدون فكر آنچنان خدايى كه لايزال برپا و جاودان است'.

'ذلك مبتدع الخلق و وارثه و اله الخلق و رازقه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 89، ص 224. ]

يعنى: 'اين ذات "موصوف به صفات كمال" آفريننده ى خلايق و وارث انسان و خداى خلق و روزى دهنده ى ايشان است'.

در اين خطبه به صفاتى مثل شديد النعمه، واسع الرحمه، قاهر، مذل، غالب، كافى، معطى و غير آن اشاره فرموده است.

و در خطبه 91 نيز جمله اى از اوصاف الهى را برشمرده است و از جمله مى فرمايد:

'هو المنان بفوائد النعم و عوائد المزيد و القسم عياله الخلائق ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 230. ]

يعنى: 'اوست بسيار نيكى كننده به نعمتهاى مفيد و منفعتهاى زياد و قسمتهاى مقدر، خلايق عيال اويند و او روزى همه را ضامن است و قوت همه را مقدر كرده است'.

و مى فرمايد: 'الاول الذى لم يكن له قبل فيكون شى ء قبله و الاخر الذى ليس له بعد فيكون شى ء بعده'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 231. ]

يعنى: 'خدا اولى است كه از براى او پيش و قبل نيست تا اينكه چيزى پيش از او باشد و آخرى است كه براى او بعدى نيست تا چيزى بعد از او باشد "يعنى اوليت او اوليت عددى نيست كه به اين جهت اول باشد كه بعد از آن چيزى باشد بلكه به اين جهت اول است كه قبل از او چيزى نيست هر چند بعد از او و در رتبه متاخر از وجود او و به ايجاد اوست كه چيزهاى ديگر و اشياى ديگر هستند و آخريت او هم به اين حيثيت است كه بعد ندارد تا چيزى بعد از او باشد پس اوليت و آخريت حق دو صفتى است با هم و در عرض هم و در عين حالى كه اول است آخر است و در عين حالى كه آخر است اول است. هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن"'. [ سوره ى حديد، آيه ى 3. ]

و در خطبه 96 مى فرمايد: 'و الظاهر فلا شى ء فوقه و الباطن فلا شى ء دونه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 95، ص 282. ]

يعنى: 'او ظاهر است و چيزى فوق او و ظاهرتر از او نيست و باطن است و چيزى نهانتر از او نيست'.

و در خطبه 100 مى فرمايد: 'الحمدلله الناشر فى الخلق فضله و الباسط فيهم بالجود يده'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 99، ص 395. ]

يعنى: 'حمد مخصوص خدايى است كه گستراننده است و در خلق فضل خود را و بازكننده است دست خود را در ايشان به جود و بخشش'.

و در خطبه 155 مى فرمايد: 'فسبحان البارى لكل شى ء [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 154، ص 484. ]، يعنى منزه است آنكه آفريننده هر چيز است'.

و در خطبه 163 مى فرمايد: 'هو الاول و لم يزل و الباقى بلا اجل، [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 162، ص 520. ] يعنى: اوست اول كه اوليت او همواره بوده و زوال ناپذير و بقا دارنده اى است كه نهايت و اجل ندارد'.

و در خطبه ى 182 مى فرمايد: 'الحمدلله الذى اليه مصائر الخلق و عواقب الامر'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 181، ص 588. ]

يعنى: 'حمد مختص خدايى است كه بازگشتهاى خلق و پايان امور به سوى اوست'.

در همين خطبه كه جمله اى از صفات را متعرض است: 'كلم موسى تكليما، يعنى سخن گفت با موسى سخن گفتنى "يعنى نه چنانكه شما سخن مى گوييد"'.

و در خطبه 185 مى فرمايد: 'الذى صدق فى ميعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 227، ص 733. ]

يعنى: 'خدايى كه در وعده خود صادق است و بلند و منزه است، از ستم كردن به بندگان خود قائم به قسط در اعطاء و نصيب به عدل است در خلق و عادل است در حكم خود بر ايشان'.

در خطبه ى 186 كه مشحون از معارف الهى و صفات باريتعالى است مى فرمايد:

'هو الظاهر عليها بسلطانه و عظمته و هو الباطن لها بعلمه و معرفته و العالى على كل شى ء منها بجلاله و عزته'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 228، ص 749. ]

يعنى: 'اوست كه بر زمين غالب و قاهر است به سلطنت و عظمت خود "كه همه چيز تحت سلطنت و عظمت اوست" و اوست آگاه بر باطن و نهان زمين به علم و شناسايى خود "كه همه چيز را فراگرفته است" و علو و بلندى و برترى دارنده است بر هر چيزى از آن زمين به جلالت و عزت خود "كه فوق هر علو و عزت و بلندى است"'.

و در خطبه ى 195 مى فرمايد: 'و انه لبكل مكان و فى كل حين و اوان و مع كل انس و جان'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 186، ص 628. ]

يعنى: 'در هر مكان و در هر هنگام و زمان و با هر جن و انسان است "يعنى علم او به همه چيز و همه جا و همه زمان احاطه دارد"'.

اگر بخواهيم استقصاء سخنان امام- عليه السلام- را كه راجع به صفات ثبوتيه خداست بنماييم بايد قسمت عمده اى از نهج البلاغه را بياوريم لذا اين مقدار به عنوان استشهاد كافى است و كسانى كه طالب باشند مى توانند خودشان به نهج البلاغه مراجعه نمايند.