توحيد صفاتى و افعالى در نهج البلاغه
جمله هايى در نهج البلاغه هست كه چون از آنها توحيد به مطلق معانى و معانى مطلق
آن و نفى شرك به طور مطلق استفاده مى شود به اطلاق بر توحيد صفاتى و افعالى نيز
دلالت دارند، مانند اين جمله: 'و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له' [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 2 و 84، ص 41 و 202. ] و مثل خطبه 175: 'فاما الظلم
الذى لا يغفر فالشرك بالله' [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 174، ص 575. ] كه
اين گونه جمله ها بر نفى شريك براى خدا به تمام معانى دلالت دارد. مع ذلك بخصوص نيز
در موارد متعدد و به توحيد صفات تصريح فرموده است مانند اين جمله ها:
'اذ كل معط منتقص سواه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 230. ]
'له الاحاطه بكل شى ء'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 85، ص 205. ]
و مثل اين جمله ها از خطبه ى 109: 'و لا يسبقك من طلبت و لا يفلتك من اخذت و لا
ينقص سلطانك من عصاك و لا يزيد فى ملكك من اطاعك و لا يرد امرك من سخط قضاءك و لا
يستغنى عنك من تولى عن امرك، كل سر عندك علانيه و كل غيب عندك شهاده، انت الابد فلا
امد لك و انت المنتهى فلا محيص عنك و انت الموعد فلا منجى منك الا اليك، بيدك ناصيه
كل دابه و اليك مصير كل نسمه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 108، ص 327. ]
يعنى: 'پيشى نمى گيرد از تو كسى كه تو او را طلب كرده باشى و خلاصى نمى جويد از
تو كسى كه تو او را فراگرفته باشى، كم نمى كند سلطنت تو را آنكه تو را معصيت و
نافرمانى نمايد و زياد نمى كند در ملك تو كسى كه از تو فرمانبرى كند و امر تو را رد
نمى كند كسى كه به حكم تو خشم كند و بى نياز نمى شود از تو كسى كه از امر تو
روبگرداند هر نهانى نزد تو آشكار و هر غايبى نزد تو حاضر است تو ابدى و جاودانى،
نهايت و پايانى براى تو نيست و تو منتهايى "كه نهايت همه به تو و به حكم توست" پس
گريزى از تو نيست و تو وعده گاهى پس محل نجاتى نيست از تو مگر به سوى تو، به دست
توانايى توست موى پيشانى هر جنبنده اى و به سوى توست بازگشت هر كس'.
گفته نشود كه بعض از اين جمله ها دلالت بر اثبات صفات مذكوره دارند اما دلالت بر
توحيد متصف به اين صفات ندارند زيرا جواب داده مى شود كه از سياق بيان استفاده مى
شود كه نظام مقام اثبات توحيد است و اينكه فقط اين را او داراست و غير او دارا
نيست، والا ثنا و تمجيد و تقديس باريتعالى نخواهد بود.
و از جمله بيانات دال بر توحيد صفات و ذات اين فرازهاى بلند از خطبه 65 است :
'كل مسمى بالوحده غيره قليل و كل عزيز غيره ذليل و كل قوى غيره ضعيف و كل مالك
غيره مملوك و كل عالم غيره متعلم و كل قادر غيره يقدر و يعجز و كل سميع غيره يصم عن
لطيف الاصوات و يصمه كبيرها و يذهب عنه ما بعد منها و كل بصير غيره يعمى عن خفى
الالوان و لطيف الاجسام و كل ظاهر غيره باطن و كل باطن غيره غير ظاهر'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 64، ص 155. ]
يعنى: 'هر كس غير او به وحدت و يگانگى ناميده شود كم است و هر عزيزى غير او ذليل
و هر نيرومندى غير او ضعيف است و هر مالكى غير او مملوك و هر عالم و دانايى غير او
فراگيرنده علم است و هر توانايى غير از او توانائى دارد و ناتوان مى گردد و هر
شنونده اى غير او از شنيدن صداهاى لطيف كر است و صداى درشت و بزرگ او را كر مى كند
و آوازهاى دور را نمى شنود و هر بينايى غير از او از ديدن رنگهاى پنهان و اجسام
لطيف نابينا است و هر ظاهرى و آشكارى غير او باطن و پنهان است و هر باطنى غير او
ظاهر است'.
و اگر چه با بعضى از اين جمله هايى كه دلالت بر توحيد صفاتى و بلكه با بسيارى از
جمله هايى كه دلالت بر اصل صفات دارند توحيد افعالى نيز اثبات و استفاده مى شود،
ولى جمله هاى بسيارى نيز بالخصوص دلالت بر توحيد افعالى دارند كه استقصاء آن فرصت
بيشترى مى خواهد مانند: 'فطر الخلائق بقدرته و نشر الرياح برحمته' [ نهج البلاغه ى
فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 22. ] و جمله هاى زياد ديگر كه متضمن امر جعل و خلق و رزق
و افعال ديگرند نيز دلالت بر توحد و تفرد خدا در اين افعال دارد مثل:
'ضمن ارزاقهم [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 230. ] "و" قسم ارزاقهم
[ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 89، ص 224. ] "و" و اله الخلق و رازقه [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 89، ص 224. ] "و" مبتدع الخلق [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 89، ص 224. ] "و" جعل لكم اسماعا [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام،
خطبه ى 82، ص 189. ] "و" داحى المدحوات و داعم المسموكات و جابل القلوب على فطرتها
[ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 71، ص 168. ] "و" الحمدلله خالق العباد و ساطح
المهاد و مسيل الوهاد [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 162، ص 520. ]..' و مثل:
'لم يشركه فى فطرتها فاطر و لم يعنه على خلقها قادر'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام،
خطبه ى 227، ص 737. ]
و مانند: 'و لا شريك اعانه على ابتداع عجائب الامور'. [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 90، ص 240. ]
توضيحا تذكر داده مى شود كه توحيد افعالى دو معنى دارد يكى اينكه خداوند در
افعال خود از خلق و رزق و احياء اموات و تدبير امور كاينات و غير آنها شريك ندارد
كه اين جمله ها و صدها امثال آنها بر آن دلالت دارد و ديگر اينكه مثل افعال خدا از
ديگرى صادر نشده و نمى شود بلكه امكان صدور ندارد و مصداق اسماء الحسنى فقط ذات حق
حقيقتى است لاغير و اگر بر ديگرى اطلاق شود مجازا اطلاق مى شود و بر اين توحيد نيز
دلالت دارد جمله هايى مثل: 'خلق الخلائق بقدرته' [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه
ى 182، ص 600. ]، كه دلالت دارد بر اينكه خالق خلايق اوست و ديگرى خالق چيزى نيست و
مثل: 'كل معط منتقص سواه' [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 203. ] و مثل:
'خلق الخلائق على غير مثال خلا من غيره' [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 228،
ص 748. ]
و مثل: 'يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 189،
ص 635. ]'... كه ظاهر در اين است كه فقط او عالم بالذات است.
علاوه بر اين، ادله عقليه و سمعيه اى كه دلالت بر توحيد ذات دارند بر توحيد
صفاتى كه غير واجب به آن متصف نمى شود و افعالى كه از غير او صادر نمى شود نيز
دلالت مى كنند زيرا وجود صفت بدون موصوف محال است حتى در صفاتى كه عين ذات الوهيت
است.
در اين جا مساله جبر و تفويض افعال عباد كه از ديرباز مورد بحث و گفتگو بوده است
جلو مى آيد كه آيا در توحيد افعالى آنقدر مبالغه كنيم كه افعال عباد را دربست فعل
خدا بدانيم و كسب عبد را چيزى نگيريم و اطاعت و عصيان و ثواب و گناه و حسن و قبح را
همه را فعل خدا بدانيم يا آنكه بالمره خدا را خارج و بركنار از فعل عبد بگوييم كه
امر از هر جهت به خود او مفوض باشد.
و به عبارت ديگر: به ملاحظه توحيد افعالى همه افعال حتى افعال عباد و بلكه تاثير
و تاثراتى كه فواعل و قوابل طبيعى دارند همه را فعل خدا بدانيم و بگوييم اين تاثير
آتش نيست كه وقتى در هيزم خشك زده شد آن را مى سوزاند بلكه خدا در وقت افتادن يا
زدن آتش به هيزم خشك احراق را ايجاد مى كند و هيچ رابطه اى بين آتش و سوزاندن نيست
جز اينكه سنت خدا بر اين جارى شده است كه در موقع افتادن آتش در چيزى آن را بسوزاند
و همينطور در ساير امور طبيعى تاثير و تاثرات را بالمره منكر شويم و همه را
بلافاصله فعل خدا بدانيم و در افعال نيز چنين بگوييم كه حين اراده عبد خدا فعل مراد
را ايجاد مى كند و بلكه بالاتر اينكه گفته شود چون اراده هم فعل است آن را نيز خدا
ايجاد مى كند پس هيچ فعلى از افعال طبيعى و ارادى نيست مگر آنكه فاعل آن خداست و
هيچ فرقى بين حركت دست مرتعش و غير مرتعش نمى باشد و خدا فاعل و خالق همه افعال و
اعمال است و در مقابل اين راى تعويض مطلق است كه عبد در كار خود آزاد مطلق است و
تدبير و اراده خدا به هيچوجه در كار نيست و عبد استقلال تام و تمام دارد.
هر دو راى در جانب افراط و تفريط واقع شده اند و آيات قرآن مجيد و وجدان و بديهه
هر دو را رد مى كند و اگر چه بعضى از صاحبان نظريه اولى خواسته اند آن را به توحيد
ارتباط دهند. چنانچه از صاحبان نظريه دوم نيز در مقام تنزيه خدا از فعل قبايح بوده
اند اما هر دو، راه را گم كرده اند و اين مطلب كه افعال عباد عمل خود آنهاست كه
قرآن بر آن تصريح دارد و مى فرمايد: 'و عملوا الصالحات [ سوره ى جاثيه، آيه ى 30. ]
و يعملون السيئات' [ سوره ى نساء، آيه ى 18. ]
با توحيد افعالى به معنايى كه ذكر شد منافات ندارد و شائبه شركى در آن نيست و
استناد همه افعال به خدا به اين نحو كه هيچ فعل خلاف اراده تكوينى حق واقع نمى شود
نيز خلاف تنزيه باريتعالى از قبايح نيست و هم خلاف اختيار عبد و استناد عمل او به
خودش نمى باشد و بالاخره در اين بحث تفويض مفوضه با قضا و قدر الهى و شرايط و
اسبابى كه براى فعل و عمل هست و غالبا از حيطه ى قدرت و تصرفات بشر خارج است و با
آياتى مثل:
'كل يوم هو فى شان' [ سوره ى الرحمن، آيه ى 29. ] و 'قالت اليهود يد الله مغلوله
غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان'. [ سوره ى مائده، آيه ى 64. ]
مخالف است و توحيد مجبره يا جبر آنها با ضرورت عقل و فلسفه تشريع و بعث رسل و
صدها آيه قرآن مخالفت دارد و راى منطقى و نظر صحيح و بيانى كه از آن بهتر در اين
بحث گفته نشده است همان فرمايش اهل بيت عصمت و طهارت- عليهم السلام- است كه: 'لا
جبر و لا تفويض بل امر بين امرين [ اصول كافى، ج 1، ص 224. "با اندك اختلاف". ] و
منزله بين منزلتين' هم انسان فاعل است و هم اراده خدا و قضا و قدر او در كار است و
خدا [ در معنى امر بين امرين علماى بزرگ و محققين، وجوه مختلف فرموده اند كه از
بيان آنها در اين جا چون موجب تطويل بود صرف نظر شد جويندگان به كتب مفصل رجوع
نمايند. ] معزول از شوون ربوبى و الوهيت و سيطره بر كاينات نيست و به نظر مى رسد كه
امر بين امرين معنايى است كه هر كس در حدود معرفت خود آن را درك مى كند و مى فهمد
كه عالم غيب و شهادت بهم ارتباط دارند و تدبيرات عبد و سعى و كوشش او به طور مطلق
به نتيجه نمى رسد و سعى و كوشش او نيز در امور موثر است و اگر اختيار نكند عمل از
او صادر نمى شود.
پس هم در آنچه با وجود سعى و كوشش عبد براى وقوع آن واقع نمى شود و آنچه به سعى
و اختيار او واقع مى شود امر بين امرين ظاهر است، خدا در هر كارى و هر عملى ديده مى
شود هر چند به اختيار از انسان صادر شود و خدا غايب از هيچ امرى از امور كاينات
نيست خواه افعال قهريه باشد خواه اختياريه.
از بعضى بيانات مولى- عليه السلام- استفاده مى شود كه امورى كه تحت قدرت عبد
شمرده مى شود دو نوع مى باشند بعض امور دست نيافتن و نرسيدن عبد به آن مقدر است و
كوشش او هم در درك و تحصيل آن به جايى نمى رسد چنانكه مى فرمايد:
'و قد علمت انك غير مدرك ما قضى فواته'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، الكتاب
48، ص 980. ]
و بايد در اين امور به قضاى خدا راضى بود چنانكه مى فرمايد:
'من اصبح على الدنيا حزينا فقد اصبح لقضاء الله ساخطا'. [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، حكمت 219، ص 1187. ]
و بعض مطالب است كه اگر هم انسان كوشش و طلب نكند به آن مى رسد چنانكه در حكمت
مى فرمايد:
'الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك فان لم تاته اتاك'. [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، كتاب 31 ص 1266. ]
و در مطالب ديگر سعى و عمل انسان و اختيار او موثر است و قضاء و قدر هم به دو
نحو اول و هم به هر سه نحو قابل تفسير و توجيه است و شايد از قبيل دو نحو اول اين
جمله ها باشد:
'حتى اذا وافق وارد القضاء انقطاع مده البلاء'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام،
خطبه ى 150، ص 460. ]
و: 'الا و ان القدر السابق قد وقع و القضاء الماضى قد تورد'. [ نهج البلاغه ى
فيض الاسلام، خطبه ى 175، ص 570. ]
و از هر سه نحو يعنى قابل حمل بر هر سه نحو مثل اين جمله ها است:
'ازمه الامور بيدك و مصادرها عن قضائك'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى
218، ص 720. ]
و: 'رضينا عن الله قضاءه و سلمنا لله امره'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه
ى 37، ص 121. ]
و: 'جعل لكل شى ء قدرا'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 182، ص 600. ]
به هر حال چون اين موارد به تفصيل بر عبد معلوم نيست لذا بايد در امور هم به خدا
توكل كند و از او يارى بخواهد و هم اختيار و عمل خود را مغتنم بشمارد و بر آنچه از
فوايد و منافع از او فوت مى شود تاسف نخورد.
و كلام شافى ديگر از مولى- عليه السلام- در نهج البلاغه كه از آن استفاده مى شود
كه در تشريعيات و آنچه امر و نهى و تكليف و وعد و وعيد و ثواب و عقاب و اطاعت و
عصيان در آن وارد است امر بين امرين است و در عين آنكه به قضاء و قدر الهى است جبر
و سلب اختيار از عبد هم نمى باشد كلامى است كه در جواب سائل شامى فرمود:
سوال شامى اين بود: 'اكان مسيرنا الى الشام بقضاء من الله و قدر؟ آيا رفتن من به
سوى شام به قضاء و قدر الهى بود؟ فرمود:
'و يحك لعلك ظننت قضاء لازما و قدرا حاتما و لو كان ذلك كذلك لبطل الثواب و
العقاب و سقط الوعد و الوعيد ان الله سبحانه امر عباده تخييرا و نهاهم تحذيرا و كلف
يسيرا و لم يكلف عسيرا و اعطى على القليل كثيرا و لم يعص مغلوبا و لم يطع مكرها و
لم يرسل الانبياء لعبا و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا و لا خلق السموات و الارض و ما
بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار'. [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، حكمت 75، ص 1119. ]
يعنى: 'شايد گمان كردى تو قضاى لازم و قدر حتمى را و اگر چنين بود ثواب و عقاب
باطل و نادرست بود و نويد و بيم ساقط و بيهوده بود خداوند سبحان بندگانش را امر
كرده است به گزينش و نهى فرموده است از وانهادن و كناره كردن و به آسانى تكليف
فرموده است نه سختى و به كم، بسيار داده است. و پيامبران را به بازيچه نفرستاده است
و كتاب را براى بندگان بيهوده نازل نفرموده و آسمان و زمين را باطل نيافريده است،
اين گمان كسانى است كه كافرند و واى بر كافران به خاطر آتش دوزخ'.
ملاحظه مى شود در اين جمله ها امام- عليه السلام- قضاء و قدر الهى را در كار عبد
تقرير فرموده و كيفيت آن را در تشريعيات بيان كرده است و اختيار و آنچه را در حسن
ثواب و عقاب و وعد و وعيد، ارسال رسل و انزال كتب دخالت دارد اثبات نموده است و امر
بين امرين را با اين بيانات شرح و تفسير فرموده است.
و در بيان ديگر از تفكر در تفصيلات قدر الهى كه احاطه بر آن، محتاج به علم به
غيوب و علم الكتاب و علل و معلوليت و تاثير و تاثرات بيشمار طبيعى و غير طبيعى و
ظاهرى و غيبى است و سير در اين وادى جز تحير و سرگردانى اثر ندارد، نهى فرموده است
و در جواب كسى كه از آن حضرت از قدر سوال كرد فرمود:
'طريق مظلم فلا تسلكوه و بحر عميق فلا تلجوه و سر الله فلا تتكلفوه'. [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، حكمت 279، ص 1225. ]
يعنى: 'راهى است تاريك در آن نرويد و دريايى است عميق در آن وارد نشويد و راز
خداست خود را در فهم آن به تكلف و زحمت نيندازيد'.
توحيد به معنى بساطت ذات بارى و نفى تركيب در نهج البلاغه
چنانكه گفته شد يكى از معانى توحيد بسيط بودن و يگانگى ذات و نفى تركيب است كه
در نهج البلاغه در موارد متعدد به آن تصريح شده است از جمله در خطبه نخستين كه نفى
صفات را مطرح و شرح فرموده است در اين جمله: 'و كمال توحيده الاخلاص له' [ نهج
البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 23. ] كمال توحيد را خالص قرار دادن او از جزء
و هر گونه تركيب شمرده و بر اساس آن مساله نفى صفات را بيان و تقرير فرموده است.
در خطبه 85 مى فرمايد: 'و لا تناله التجزئه و التبعيض [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 84، ص 202. ]، يعنى: تجزيه و تبعيض به او نمى رسد'.
و در خطبه ى 186 مى فرمايد:
'لا يجرى عليه السكون و الحركه و كيف يجرى عليه ما هو اجراه و يعود فيه ما هو
ابداه و يحدث فيه ما هو احدثه اذا لتفاوتت ذاته و لتجزا كنهه'. [ نهج البلاغه ى فيض
الاسلام، خطبه ى 228، ص 742. ]
يعنى: 'سكون و حركت بر او جارى نيست و چگونه جارى باشد بر او چيزى كه او، خود آن
را جارى كرده و چگونه بازگردد به او، چيزى كه او خود آن را اظهار فرموده و چگونه
حادث شود در او چيزى كه او خود آن را احداث كرده است، هرگاه خدا به چنين اوصافى
متصف گردد. همانا ذات او تفاوت مى پذيرد و حقيقت او متجزى مى گردد. در اين بيان
امام- عليه السلام- سرانجام جريان دادن سكون و حركت بر ذات مقدس خداوند- جل اسمه-
را تفاوت در ذات و تجزيه كنه و حقيقت باريتعالى مى شمارد و از بطلان آن خود را
آسوده و فارغ مى بيند'.
و باز هم در همين خطبه است كه مى فرمايد: 'و لا يوصف بشى ء من الاجزاء و لا
بالجوارح و الاعضاء و لا بعرض من الاعراض و لا بالغيريه و الابعاض'. [ نهج البلاغه
ى فيض الاسلام، خطبه ى 228، ص 746. ]
يعنى: 'وصف نمى شود به چيزى از اجزاء و نه به جوارح و اعضاء و نه به عرضى از
اعراض و نه به غيريت و ابعاض يعنى خدا از اينكه ابعاض داشته باشد يعنى بعض آن غير
بعض ديگر باشد منزه است'.
در اين بيانات تركيب و جزء را نفى فرموده و سپس صفات سلبى ديگر را متعرض شده است
كه عدم سلب آنها موجب اثبات تركيب مى شود.
حاصل اينكه اين مساله نيز در نهج البلاغه استدلالات و برهانات مطرح و وحدانيت ذات
و بساطت محض و عدم تركيب آن اثبات شده است.