الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۱۷ -


آيات در معانى سوم و معانى ديگر: عبادت در معنى پيروى و اطاعت بدون اينكه اطاعت كنند مطاع را واجب الاطاعه بداند در قرآن مجيد آمده است مثل اين آيه:

'يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمان عصيا'. [ سوره ى مريم، آيه ى 44. ]

و اين آيه: 'الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان'. [ سوره ى يس، آيه ى 60. ]

و بر مطاع و پيروى شده به اين معنا اطلاق 'اله' شده است چنانكه مى فرمايد: 'افرايت من اتخذ الهه هوايه' [ سوره ى جاثيه، آيه ى 23. ] و همچنين بر اطاعت پدر و مادر در معصيت و مخالفت خدا اطلاق شرك شده است چنانكه مى فرمايد: 'و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما' [ سوره ى لقمان، آيه ى 15. ] بنابراين اطاعت و پيروى از هر كس كه اطاعت او شرعا مامور به يا مرخص فيه نباشد عبادت است يا لااقل در صورت نهى از اطاعت، عبادت و پرستش اوست مثل اطاعت شيطان و اطاعت پدر و مادر و شوهر در معصيت خدا و اطاعت هر كسى در معصيت خدا.

معانى ديگر عبادت كه تسليم و تسخير تكوينى و خضوع قهرى و استعباد و اجبار بر اطاعت را مى رساند، در اين آيات است:

- 'ان كل من فى السموات و الارض الا اتى الرحمان عبدا'. [ سوره ى مريم، آيه ى 93. ]

- 'فقالوا انومن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون'. [ سوره ى مومنون، آيه ى 47. ]

- 'و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل'. [ سوره ى شعراء، آيه ى 22. ]

دسته ديگر از آيات راجع به توحيد عبادت:

از يك دسته از آيات معنى اول و دوم هر دو استفاده مى شود مانند اين آيات:

- 'اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى'. [ سوره ى طه، آيه ى 14. ]

- 'انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا'. [ سوره ى كهف، آيه ى 110. ]

- 'ان هذه امتكم امه واحده و انا ربكم فاعبدون'. [ سوره ى انبياء، آيه ى 92. ]

- 'قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين و امرت لان اكون اول المسلمين'. [ سوره ى زمر، آيات 12 -11. ]

- 'قل الله اعبد مخلصا له دينى'. [ سوره ى زمر، آيه ى 14. ]

- 'فاعبد الله مخلصا له الدين الا لله الدين الخالص'. [ سوره ى زمر، آيات 3 -2. ]

- 'و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء'. [ سوره ى بينه، آيه ى 5. ]

- 'قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله'. [ سوره ى آل عمران، آيه ى 64. ]

در اين آيات عبادت اطلاق دارد و از آن هر دو معنى استفاده مى شود مراد از دين شريعت و برنامه اعتقاد و عمل و اخلاق باشد يا مراد اطاعت باشد بعضى از اين آيات در آن ظاهر است، مستفاد از اين آيات توحيد به هر دو معنى و مخصوصا انحصار اطاعت از براى خداست و دين خالص و عبادت خالص همان اطاعت خالص و بى قيد و شرط است كه اختصاص به خدا دارد و اخلاص در دين نيز به همين معنى است كه در دين خالص و بى شرط باشد و اطاعت آن را بر خود واجب بداند و از اين جهت است كه به اين اطاعت بدون قيد و شرط كه احدى جز خدا شايسته آن نيست و اختصاص به او دارد عبادت اطلاق شده است و در آيات متعدد اخلاص در دين و دين خالص پيشنهاد شده است، لذا اين نحو اطاعت بى قيد و شرط از هر كس غير از خدا بشود شرك و خلاف توحيد است و ظاهر اين است كه اين معانى و برنامه هاى توحيدى منشعب از هر دو معنى مراد باشد در اين آيه شريفه:

'شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه كبر على المشركين ما تدعوهم اليه'. [ سوره ى شورى، آيه ى 13. ]

و مراد از شرك و مشركينى كه اقامه دين و عدم تفرق در آن بر آنها بزرگ مى آمده اعم باشد از مشركين جزيره العرب و مشركين ايران و روم و آنانكه بتها را مى پرستيدند يا زمامداران و روساى قبايل را پرستش كرده و به صاحب اختيارى و استبداد در امور ديگران پذيرفته بودند.

آيات ديگر: آيات ديگر در قرآن مجيد است كه از آنها استفاده مى شود كه خواندن غير خدا به عنوان معبود و شريك خدا در خلق و رزق و افعال ديگر شرك است و هم اينكه از بعض مشركين الهه و معبودهاى خود را به همان اوصاف مختصه به خداى يگانه موصوف مى دانستند و بسا كه خداى يگانه را هم نمى شناختند يا اگر مى شناختند الهه و معبودهاى اتخاذى خود را عبادت مى كردند و آنها را يا وجود تنزيلى الهه متعدد مى شمردند و يا خود آنها را الهه مى دانستند. از جمله اين آيات:

'ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض'. [ سوره ى مومنون، آيه ى 91. ]

از اين آيه استفاده مى شود كه اله و معبودهاى اختراعى را خالق مى دانستند و آنها را عبادت مى كردند چون مستحق نهايت خضوع مى دانستند بلكه استفاده مى شود كه از اله به حسب لغت يا عرف، خالق فهميده مى شده است و آنچه كه 'وهابين' مى گويند انبيا به توحيد ربوبيت دعوت نمى كردند و فقط به توحيد الوهيت، مردم را مى خواندند چون توحيد ربوبيت را همه قائل بودند و كلمه توحيد را هم بر اين اساس تفسير كرده اند، صحيح نيست.

'لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا'. [ سوره ى انبياء، آيه ى 22. ]

از اين آيه هم استفاده مى شود كه الهه را قادر بر تصرف و مداخله در امور آسمان و زمين در عرض يكديگر مى دانستند و الا با فرض عدم قدرت الهه ى اتخاذى و عجز آنها فسادى در آسمان و زمين حاصل نمى شود و به عبارت ديگر الهه را متصف به صفات الله غير از صفت وحدت مى دانستند و منكر توحيد و وحدت ذات جامع صفات كماليه بوده اند كه در حقيقت هم 'الله' يعنى ذات مستجمع صفات كمال از تفرد و وحدانيت و صفات ديگر را انكار مى كردند و هم به الهه متعدد معتقد بودند و اين شرك و انكار توحيد است.

آيه ى ديگر: 'قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله'. [ سوره ى انعام، آيه ى 56. ]

از مثل اين آيه استفاده مى شود كه آنچه را غير از خدا مى خواندند، مى پرستيدند و آنچه نهى شده است پرستش غير خداست و به عبارت ديگر: چنين استفاده مى شود كه آنچه را به جاى خدا طبق عقايد فاسد خود مى خواندند پرستش مى كردند چنانكه از آيات بسيار ديگرى نيز، مانند:

'و ما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاء'. [ سوره ى يونس، آيه ى 66. ]

'فما اغنت عنهم آلهتهم التى يدعون من دون الله من شى ء'. [ سوره ى هود، آيه ى 101. ]

'و لا تدع مع الله الها اخر لا اله الا هو'. [ سوره ى قصص، آيه ى 88. ]

كاملا استفاده مى شود كه خواندن غير خدا فقط به عنوان اله و معبود و شريك خدا شرك است. و ممكن است مراد از اين آيات نه خصوص خواندن و ندا كردن اين اشيا باشد بلكه مقصود اين باشد كه: آنچه را غير خدا مى پرستيد، من پرستش نمى كنم و غرض نه خطاب و نداى آنهاست تا گفته شود هر خطاب يا ندا كردن مثلا اموات شرك است بلكه مراد بيان عقيده آنها و قول و راى آنها است هر چند بنابراين نوع عقيده، نداى آنها غير را اظهار شرك بوده است.

ادله توحيد ذاتى در نهج البلاغه

آنچه تا اينجا بحث شد "هر چند اطاله ى بحث از حدود و گنجايش مثل اين كتاب خارج گرديد" مقدمه بررسى ما در توحيد نهج البلاغه است و نظر به اهميتى كه اين مطالب و درك صحيح آنها داشت طول و تفصيلى كه از بحث داده شد سزاوار و بجا بود. اينك به خواست خداوند متعال بيانات توحيدى علوى را مطرح مى كنيم و از آن در حد درك و فهم خود استفاده ى عرفانى و توحيدى مى نماييم و وصيت امام- عليه السلام- را به فرزندش حضرت امام حسن مجتبى- عليه السلام- كه در هنگام بازگشت از صفين در ميان جمع حاضر مرقوم فرمود قراءت مى كنيم اين وصيت كه مشحون به معارف و حكمتها و مواعظ و مطالب عالى است از اين جمله شروع مى شود: 'من الوالد الفان المقر للزمان...' [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، نامه ى 31، ص 906. ] و پس از پنج، شش صفحه به اين عبارت مى رسيم:

'و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لا تتك رسله و لرايت اثار ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته و لكنه اله واحد كما وصف نفسه لا يضاده فى ملكه احد و لا يزول ابدا و لم يزل الخ'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، وصيت 31، ص 918. ]

از اين قسمت وصيتنامه ى امام- عليه السلام- طالبان حقيقت مى توانند براهينى استفاده نمايند كه شايد براى آن غير از اين وصيتنامه منبع ديگرى در اختيار نباشد.

تذكر لازم: پيش از آنكه به شرح و تفسير اين بيانات بپردازيم بايد تذكر بدهيم اين براهينى كه از اين كلام علوى استفاده مى كنيم برهان عقلى است و برهان نقلى كه معتمد بر اخبار انبيا و اوصياى آنها باشد نيست هر چند استدلال بر توحيد به كلام انبيا و خلفا و اوصياى آنها جايز است و مستلزم دور نيست، زيرا آنچه در اينجا دور است استدلال به كلام انبيا بر اصل وجود خدا و بر بعضى از اسماء و صفات الهيه است كه اثبات وجوب بعث انبيا بر آنها توقف دارد مثل حكمت و علم و اراده. اما نفى تعدد ذات حكيم قادر عالم مريد ازلى و رحمان و رحيم و قديم به اخبار انبيا و اجماع و اتفاق آنها دور نيست زيرا اثبات دلالت معجزه بر صدق نبى توقف بر توحيد ندارد.

بنابراين با دلالت معجزه بر صدق انبيا اخبار آنها بر نفى شريك و عدم تعدد اله قابل قبول و يقين آور است و يكى از ادله ى توحيد است و از اين جهت هر يك از آيات توحيدى قرآن دليل مستقل بر توحيد است ولى اين براهينى كه به حول قوه ى الهى از فرمايش امام- عليه السلام- استفاده مى نماييم استدلال به اخبار انبيا و اجماع و اتفاق آنها نيست بلكه آنچه موضوع دليل نفى شرك است نيامدن رسول از جانب اوست كه نفس نيامدن پيغمبر از جانب شريك مفروض دليل بر عدم شريك است و ديگر عدم آثار ملك و سلطان و سوم شناخته نشدن افعال و صفات شريك .

اكنون با دقت شرح و تفسير اين بيانات شريفه را در ضمن چند وجه ملاحظه فرماييد:

وجه اول: اولين وجهى كه در شرح اين بيان كامل امام- عليه السلام- مى گوييم اين است كه: اگر ذات اله حكيم، خالق، صادق، قادر ازلى ابدى متعدد باشد و شريك و ثانى و تالى در وجود با او فرض شود حق تعدد اله حكيم خواهد بود و بر اين تقدير بر هر يك از آنها بعث رسل براى دعوت به شرك و تعدد اله كه على هذا الفرض حق است، واجب است ولكن از عدم معلول و اينكه پيغمبرى كه دعوت به شرك كند نيامده است پى به عدم علت كه وجود شريك باشد مى بريم و باطل بودن شرك و حق بودن توحيد ثابت مى شود و بنابراين به نحو مطلق وجه عدم وجود شريك ثابت مى شود.

وجه دوم: اينكه بگوييم: اگر براى خداوند متعال كه رب ما و همه ماسوى است شريكى باشد اين شريك هم مثل او قادر و حكيم و داراى صفات كمال و اسماء الحسنى است و الا شركت حاصل نمى شود. بنابراين چنانكه در وجه اول هم گفتيم حق تعدد و دوئيت ذات اله مى شود پس بر شريك حكيم واجب است كه براى دعوت به حق كه اثنينيت و تعدد است و براى رفع جهل و راهنمايى عباد بعث انبيا نمايد و الا لازم مى شود يا حكيم و هادى نباشد يا اينكه عاجز باشد و چون بعث انبيا از جانب شريك واقع نشده است از آن مى فهميم كه شريك بارى هم وجود ندارد و بنابراين وجه نيز عدم وجود شريك بارى ثابت مى گردد.

اما اگر كسى بگويد فاعل و خالق اين عالم واحد است ولى محتمل است كه عالم ديگر و خالق ديگر نيز باشد اين دليل، نفى آن احتمال را نمى كند هر چند كسى هم كه اين احتمال را بدهد نمى تواند دليلى بر وقوع آن اقامه كند، جواب اين است كه: اگر در اين وجه موضوع اثبات وحدت خالق اين عالم بود اين احتمال جا داشت ولى چنانكه با تامل معلوم مى شود موضوع اثبات وحدت خالق به قول مطلق و ذات جامع جميع صفات كمال و نفى شريك در صفات ربوبيت است و اين وجه و وجه اول براى اثبات مقصود كافى است. علاوه، اگر هم اثبات وحدت خالق عالم مقصود باشد مراد از عالم جميع عوالم و قاطبه ى ممكنات و ماسواى واجب الوجود است.

وجه سوم: وجود شريك بارى اگر فرض شود بايد براى اثبات آن راه و طريقى باشد و بدون طريق و راه براى اثبات آن قول به وجود آن قول بدون دليل است و افتراست بلكه اگر راهى براى اثبات وجود او نباشد و آثارى را كه بايد واجد باشد فاقد باشد و صفات و افعالش شناخته نشود از عدم طريق و عدم آثار و شناخته نشدن اوصاف و افعالش عدم او را مى فهميم و به عبارت ديگر از عدم معلول پى به عدم علت مى بريم و چون براى شريك بارى آثار صفات و افعال و كارهايى كه از آن جمله ارسال رسل است سراغ نداريم بلكه علم به عدم آن داريم از اين جهت نفى شريك بارى ثابت مى شود بلكه عدم هر يك از اين امور بطور جداگانه دليل بر عدم شريك است.

اگر كسى بگويد: چرا همين افعال و آثارى كه هست به شريك بارى دلالت ندارد؟ جواب مى گوييم: اما رسالات و نبوات كه بر اساس وحدانيت و دعوت به توحيد است و علاوه بر آنكه بر وجود شريك بارى دلالت ندارند با كمال تاكيد و صراحت آن را نفى مى كنند و اما آثار و افعال و مخلوقات اگر فرضا از دلالت آنها بر وحدانيت صانع و فاعل و خالق صرف نظر شود و نگوييم وحدت عالم دليل بر وحدت خالق است، دلالت بر تعدد صانع و فاعل و وجود شريك ندارند.

وجه چهارم: اگر از جانب شريك بارى در خلق عالم پيغمبرى نيايد از آن جهل و عدم حكمت و بخل يا عجز او معلوم مى شود و هر كدام از اين عدمها مساوق با عدم شريك بارى و دليل بر عدم وجود اوست چون ارسال رسل و بعث انبيا يكى از افعال الهى است كه بر حسب حكمت و علم و قدرت و رحمانيت و رحيميت و صفات ديگر صدور آن واجب است لذا از عدم آن پى به عدم اين صفات و از عدم آن صفات پى به عدم موصوف آن مى بريم.

گفته نشود كه با انجام اين امور و تامين اين اغراض از جانب يك شريك زمينه اى براى دخالت شريك ديگر و اقتضايى براى بعث انبيا از جانب او نيست زيرا جواب اين است كه استقلال يكى از دو شريك در اين امر به جهت قوت اراده و شدت قدرت اوست يا تساوى قدرتين است بنابر شق اول لازم مى شود عجز ديگرى در برابر اراده او و اين نافى شركت و همكارى است و بنابر شق دوم از استقلال يكى از آنها بدون ديگرى لازم مى شود ترجح بلا مرجح و آن محال است علاوه بر اين چه زمينه و مناسبتى براى ارسال رسول از جانب ديگرى مهمتر از اين است كه رسولانى كه ديگرى مبعوث نموده است دعوت به توحيد مى نمايند.

وجه پنجم: اگر شريك بارى ثابت باشد بايد آثار ملك و سلطان او ديده شده باشد و الا حكم به وجود او جايز نيست بلكه عدم آن ثابت مى شود.

گفته نشود كه همين آثار موجوده محتمل است آثار ملك و سلطان شريك بارى نيز باشد زيرا جواب داده مى شود اين آثار همه چنانكه در ضمن براهين توحيد گفته شد دليل بر وحدانيت خدا و فاعل واحد است و از اين هم كه فرضا بگذريم مى گوييم مجرد احتمال وجود شريك را ثابت نمى كند و اين آثار اگر چه بر وجود صانع قادر حكيم دلالت دارند بر تعدد صانع به هيچ وجه دلالتى ندارند.

وجه ششم: اگر شريك باريتعالى ثابت باشد بايد صفات و افعال او شناخته شود و چون صفات و افعال او شناخته نيست پس حكم به وجود شريك جايز نيست و در اينجا هم اگر كسى اشكال وجه پنجم را تكرار كند و بگويد كه موصوف به صفات الهى و فاعل افعال الهيه محتمل است متعدد باشد و اين صفات و افعالى كه شناخته شده است صفت و فعل متعدد باشد جوابش همين است كه موصوف به اين صفات و فاعل اين افعال واحد است و آنچه معرف صفات و افعال است آنها را وصف و فعل شخص واحد معرفى مى كند و از اين هم كه بگذريم جواب اين است كه احتمال اثبات امرى نمى كند و تعدد فاعل افعال و موصوف به صفات الهى هيچ دليلى ندارد.

نتيجه: از بعضى از اين براهين و وجوه عدم برهان بر وجود شريك بارى و طرف نقيض توحيد ذاتى استفاده مى شود، بعضى از آن ادله برهان بر عدم وجود شريك بارى است و اما برهان بر امتناع شريك بارى هم از اين ادله به اين نحو استفاده مى شود كه شريك بارى به فرض وجود ممكن الوجود نيست زيرا ممكن الوجود شريك واجب الوجود نخواهد بود پس اگر موجود باشد واجب الوجود است و وقتى عدم وجوديش اثبات شد امتناع وجود آن معلوم مى گردد زيرا از اين سه قسم به نحو قضيه منفصله حقيقيه خارج نمى باشد يا شريك بارى ممكن الوجود است از امكان آن عدم شريك بودن آن ثابت مى شود و فرض امكان آن مساوق با عدم آن است و يا واجب الوجود است كه بر حسب اين ادله و براهين ديگر عدم وجود آن ثابت است و عدم وجود منافى و نقيض وجوب وجود است پس ناچار بايد شريك بارى ممتنع الوجود باشد چون قسم چهارم نداريم و از اين بيان هم نفى شريك ثابت مى شود و هم توحيد ذاتى زيرا وقتى شريك بارى وجود نداشته باشد و بلكه ممتنع الوجود باشد توحيد ذاتى واقع و حق خواهد بود.

رفع يك توهم: اگر كسى توهم كند كه با اين وجوه و براهين نفى شرك به قول مطلق و بر تمام فروض نمى شود زيرا ممكن است شرك به اين معنى فرض شود كه دو عالم و دو سازمان غير مرتبط بهم باشد كه براى هر يك صانع و خالق مستقل باشد هر چند برهان بر اين موضوع يعنى تعدد دو عالم غير مرتبط بهم نداريم و كوچكترين نشان و شاهدى بر آن نيست و اصولا شرك به اين معنى مطرح نشده و احتمال عقلانى نداشته و ندارد اما طارد احتمال آنهم در بين نيست.

جواب: جواب اين توهم علاوه بر آنچه در بيانات گذشته معلوم شد اين است كه اين دو عالم مفروض غير مرتبط هم يا از جميع جهات مثل يكديگرند كه هيچ امتيازى از هيچ جهت در آنها نيست در اين صورت فرض تعدد باطل است چون اگر از هيچ جهت حتى از جهت زمان و مكان با هم دوئيتى نداشته باشند و هر يك در همانجا و همانحال و همان وضع كه ديگرى قرار دارد واقع باشد تعدد محال مى شود و اگر امتياز داشته باشند اين سوال پيش مى آيد كه چه خصوصيتى موجب شد كه عالمى با امتياز معين را يكى از دو خالق مفروض خلق كند و عالم مشخص ديگر را خالق ديگر و چه مرجحى سبب شد كه هر يك عالم مخلوق خود را ترجيح دهند و چون ترجيح بلامرجح و ترجح بلا مرجح هر دو جايز نيست پس ناچار بايد اين اختصاص راجع به خصوصيتى در ذات شريكين باشد و بنابراين لازم مى شود تركيب در ذات و خلف و امكان شريكين چنانكه در ادله توحيد شرح داده شد. و از جمله بيانات نهج البلاغه در مساله ى توحيد ذات و بى شبيه و نظير بودن الله با بيانى سرشار از عرفان خواننده و شنونده را محو تفرد ذات الوهيت به تمام كمالات مى نمايد اين جمله هاست از خطبه 109 صفحه 158:

'كل شى ء خاشع له و كل شى ء قائم به، غنى كل فقير و عز كل ذليل و قوه كل ضعيف و مفزع كل ملهوف، من تكلم سمع نطقه و من سكت علم سره و من عاش فعليه رزقه و من مات فاليه منقلبه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 108، ص 326. ]

يعنى: 'هر چيزى براى او فروتن و خاضع است و هر چيزى به او برپاست، بى نيازى و توانگرى هر فقير و نيازمند است و عزت هر ذليل و قوت هر ضعيف و پناهگاه هر مضطر اندوهگين است هر كس سخن بگويد سخنش را مى شنود و هر كس ساكت گردد از سر و رازش آگاه است و هر كس زندگانى نمايد روزيش بر او و هر كس بميرد بازگشتش به سوى اوست'.

اگر در اين بيانات شريف نيك توجه بشود مساله ى توحيد و عدم شريك كاملا استفاده مى شود زيرا كسى كه همه ى اشيا براى او خاضع و به او برپا باشند واحد و يكتا مى باشد و شريك بارى اگر شى ء است به مقتضاى اين كلام خاضع براى او و به او برپاست بنابراين شريك نمى باشد و اگر شى ء نيست كه پس چيزى نيست عدم است و نظير اين دو جمله است: 'له الاحاطه بكل شى ء و الغلبه لكل شى ء و القوه على كل شى ء' [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 85، ص 205. ] و همچنين جمله هاى: 'غنى كل فقير...' و امثال آن كه در قرآن مجيد و نهج البلاغه و ادعيه و احاديث بسيار است، همه دلالت بر توحيد و عدم شريك مى نمايند: مثلا اين آيه: 'الله يعلم ما تحمل كل انثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كل شى ء عنده بمقدار عالم الغيب و الشهاده الكبير المتعال'. [ سوره ى رعد، آيه ى 8. ]

و ساير آياتى كه دلالت بر صفات ذات و صفات فعل مى نمايد. جمله هايى از نهج البلاغه مثل: 'لا يحصى نعمائه العادون، الذى ليس لصفته حد محدود [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 22. ]، قد علم السرائر [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 85، ص 205. ] المعروف من غير رويه و الخالق من غير رويه [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 89، ص 224. ] هو المنان بفوائد النعم [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 230. ]،

الاول فلا شى ء قبله و الاخر فلا شى ء بعده و الظاهر فلا شى ء فوقه و الباطن فلا شى ء دونه'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 95، ص 282. ]

و صدها بيشتر از اين گونه جمله هاى مشحون از توحيد همه دلالت دارند بر اينكه فقط متصف به اين صفات ذات بى زوال حضرت احديت است و شريك و نظيرى براى او نيست والا اگر كلام فقط اثبات باشد و در مقام اثبات اختصاص و نفى شريك نباشد در مثل اين مقامات خلاف بلاغت و بلكه منافى مقصود و موهم خلاف مطلوب است و بنابراين جمله هاى دال بر توحيد و نفى شريك در نهج البلاغه بسيار است.